اجازه ویرایش برای همه اعضا

ذات

نویسه گردانی: ḎʼT
این واژه پارسی اوستایی است؛ ولی با اینکه شادروان دهخدا بسیار پژوهشگر بوده، چون دسترسی خوبی به واژه های اوستا نداشته، ذات را عربی داتسته. اینک به این واژه های اوستایی بخوبی بنگرید:
خْوَذاتَ xvazãta (ذات از خود، هستی از خود، خود آفریده، قائم بالذات)
تَرَذاتَ tarazãta ذات برتر، اشرف مخلوقات، برترین آفریده
دوژ نیذاتَ duž nizãta زن بدسرشت ـ بد ذات
دوژ نیذاتو duž nizãtu مرد بدسرشت ـ بد ذات
سْتیذاتَ stizãta هستی بخش، خالق ذات
مَزدَذاتَ mazdazãta ذات مزدا داده، آفریده ـ مخلوق مزدا
هوذاتَ huzãta زن یا ماده خوش ذات
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۳۳۶ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۲ ثانیه
ذات حاج . [ ت ُ ] (اِخ ) موضعی است میان شام و مدینه و حاج جمع حاجت است .
ذات خیم . [ ت ُ ] (اِخ ) موضعی است میان مدینةو دیار غطفان . (معجم البلدان یاقوت ). جائی است به دیار غطفان . (المرصع). جایگاهی به مدینة. (الم...
ذات خیم . [ ت ُ ] (اِخ ) از بلاد مهره است به یَمَن دور. (المرصع). رجوع به ذات الخیم شود.
ذات ذرو. [ ت ُ ذَ ] (اِخ ) رجوع بذرو شود.
خوش ذات . [ خوَش ْ / خُش ْ ](ص مرکب ) خوش فطرت . خوش جبلت . مقابل بدذات . پاک گهر.
ذات ید. [ ت ُ ی َ ] (ع اِ مرکب ) دارائی . مال . ذات ید فلان ؛ مایملک او. قلت ذات یده ؛ تنگ دست گردید.
ذات میل . [ ت ُ ] (اِخ ) قریه ای به شرقیه ٔ مِصر.
ذات نوط. [ ت ُ ن َ ] (اِخ ) رجوع به ذات انواط شود.
ذات وبر. [ ت ُ وَ ب َ ] (ع ص مرکب ) یقال للرجل اذا تکلم بما ینکر علیه ، جئت بها شعراء و ذات وَبر.
نیک ذات . (ص مرکب ) نیک نهاد. نیک طینت . (آنندراج ). خوش طینت .
« قبلی ۱ ۲ ۳ صفحه ۴ از ۳۴ ۵ ۶ ۷ ۸ ۹ ۱۰ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
سهراب فرسیو
۱۳۹۴/۰۹/۱۱ Iran
0
0

ذیل ذات به مفرس بودن اشاره شده است.

ناشناس
۱۳۹۹/۰۴/۲۲
0
0

باز یه احمق شد ریشه‌شناس آقای گرداننده «پارسی ویکی» جلو این کصخلا رو بگیر


برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.