اجازه ویرایش برای همه اعضا

خراج

نویسه گردانی: ḴRʼJ
با ضم خاء؛ غده، دمل
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۳۳ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۶ ثانیه
خراج . [ خ َ ] (ع اِ) باج . جبا. چنذا. هز. آنچه را که پادشاه و حاکم از رعایا گیرند. گفته اند که خراج آن چیزی است که در حاصل مزروعات گیرند ...
خراج . [ خ َ / خ ُ ] (ع اِ) باج . ج ، اخرجه . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).- امثال :الخراج بالضمان ؛ این قول پیغمبر است و مقصود آن ا...
خراج . [ خ َ ] (ع اِ فعل ) یعنی بیرون کنید و این کلمه را در بازی خریج گویند. رجوع به خریج در این لغت نامه شود. (از ناظم الاطباء).
خراج . [ خ ُ ] (ع اِ) ریش . (از ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ). ج ، خُراجات . || ریش هزارچشمه ، معرب خُورَه . (یادداشت بخط مؤلف ). در کشاف ...
خراج . [ خ َ] (اِخ ) نام اسب جریبةبن اشیم است . (منتهی الارب ).
خراج . [ خ َرْ را ] (ع ص ) کسی که بسیار خرج کند. (از ناظم الاطباء). در تداول فارسی آنکه بسیار خرج کند. (یادداشت بخط مؤلف ). بسیار خرج کننده...
خراج: به مالیات اراضی گفته می شود و از آن در در بابهاى: زکات ، تجارت ، مزارعه ، مساقات و اجاره سخن گفته‌اند. فهرست مندرجات ۱ - تعریف خراج ۲ - ز...
خراج خر. [ خ َ خ َ ] (اِ مرکب ) آوازی که از گلوی مردم یا گلو فشرده برآید. (از آنندراج ). شاید خراخر باشد. رجوع به خراخر در این لغت نامه شود.
خراج آور. [ خ َ وَ ] (نف مرکب ) آنکه خراج رساند. (از آنندراج ). آنکه خراج برای حاکم برد. خراج دهنده . خراجگزار : خراج آورش حاکم روم و ری خرا...
خراج سر. [ خ َ ج ِ س َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) سرانه . خراج رأس . سرگزیت .
« قبلی صفحه ۱ از ۴ ۲ ۳ ۴ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.