موسی بن نصیر
نویسه گردانی:
MWSY BN NṢYR
ابو عبدالرحمن موسی بن نصیر بن عبدالرحمن بن زید لخمی که ولادت وی را سال نوزده هجری ذکر نمودهاند،[1] اصالتا اهل وادی القری در حجاز بود، از آنجایی که پدرش نصیر، از فرماندهان سپاه معاویه در شام محسوب میشد، موسی نیز در دستگاه بنیامیه در دمشق رشد یافت.[2] به همین دلیل ریاست نیروهای دریایی معاویه را به عهده گرفته و قبرس را فتح نمود، سپس آنجا به ایجاد بناهایی اقدام نمود.[3] سپس به خدمت بنی مروان در آمده و به شأن و منزلت بالایی در دستگاه آنان خصوصا عبدالعزیز بن مروان دست یافت، سپس در زمان حجاج مأمور خراج بصره شد، پس از آن در زمان خلافت عبدالعزیز بن مروان مأمور فتوحات در افریقیه شد. وی برای به خلافت رسیدن ولید بن عبدالملک تلاش زیادی کرد، به همین سبب از سوی وی عهدهدار امارت افریقای شمالی و مغرب گردید.[4]
زمانی که عبدالملک بن مروان درصدد شد برادرش بشر بن مروان را بر عراق ولایت دهد، طی نامهای از برادرش عبدالعزیز والی مصر درخواست نمود تا موسی بن نصیر را که در این زمان در مصر بود، به دلیل بیتجربگی بشر همراه وی به عراق بفرستد، بدین ترتیب موسی همراه بشر عازم عراق گردید. بشر وی را امین خود در تمام امور و کارهای عراق قرار داد. اما دیری نپایید که با مرگ بشر بن مروان، حجاج به حکومت عراق منسوب گردید.[5]
از آنجایی که حجاج از دشمنان و رقبای سرسخت موسی بود، موسی از ترس وی به شام نزد عبدالملک رفت، حجاج نیز طی نامهای به عبدالملک عنوان داشت که وی در زمان حکومتش در عراق اموالی را نزد خود دارد و خواستار تحویل وی شد، اما از آنجا که موسی دارای وجهه خاصی نزد عبدالعزیز بن مروان بود، با وساطت وی نزد برادرش خلیفه مبنی بر عدم برگرداندن اموال، عبدالملک هیچ گونه سختگیری نسبت به موسی ننمود.[6]
وی پس از رهایی از بازخواست، همراه عبدالعزیز بن مروان به مصر رفت. در این زمان فرمانده نظامی عبدالملک در این منطقه حسان بن نعمان بود که موفق شده بود در افریقا فتوحات زیادی را انجام دهد، به همین سبب نزد عبدالملک بسیار گرامی بود، اما عبدالعزیز وی را از این سمت برکنار و موسی بن نصیر را به حکومت افریقا گماشت.[7]
وی در سال 79 قدم به خاک افریقا گذاشت، ورود وی به افریقا و حوالی آن کاملا مخفیانه بود، زیرا در این زمان مسلمانان توانایی چندانی نداشتند، خصوصا این که سرزمینهای صاف و هموار همراه کوههای غیر قابل عبور و نفوذ به علاوه نزدیکی دشمنان و احتمال اتحاد آنان با یکدیگر بر ضد مسلمانان، شرایط سختی را برای آنان در این منطقه رقم زده بود.[8]
اولین منطقهای که موسی موفق به فتح آن شد، زعوان نام داشت. در این شهر، گروهی از مردم بربر زندگی میکردند که به آنان عبدوه میگفتند، موسی در پی این فتح غنایم بسیاری از دام به دست آورد. پس از آن، وی پسرانش، عبدالرحمن و مروان را به سوی برخی از سرزمینها فرستاد و آنها نیز موفق شدند هر کدام مناطقی را فتح و غنایم بسیاری را به دست آورند.[9]
پس از تصرف این مناطق موسی یکی از فرماندهان خود به نام عیاش بن اخیل را به همراهی تعدادی از فاتحان مسلمان به سوی مناطق هواره و زنانه فرستاد، وی در این نبرد موفق به فتح منطقه و کسب غنایم بسیار شد.[10]
موسی در افریقا موفق شد مناطق زیادی از جمله کتامه، صنهاجه، سجوما را فتح و ضمیمه سرزمین اسلامی نماید،[11]
پسرش مروان نیز موفق شد مناطق زیادی از جمله سوس را متصرف و غنایم و اسرای بیشماری به دست آورد.[12]
پس از آن موسی در سال 85 مسلمانان را برای حرکت به سوی دریا فراخواند، در این جنگ که به جنگ بزرگان و اشراف نیز معروف است، اولین جنگی است که در دریای افریقا صورت گرفت، آنان موفق شدند تا شهرهای صقلیه و سرقوسه را فتح کنند.[13]
موسی بن نصیر پس از آن، غلامش طارق بن زیاد را مآمور فتح اندلس و طنجه نمود،[14] طارق موفق شد نقاط مهمی چون طنجه، مالقه، قرطبه، طلیطله، جلیقیه، بشکس و سرقسطه را فتح و اهالی آن را مسلمان کند.[15]
سپس طارق به فتوحاتی در ساحل اروپا دست زد، وی قبل از حمله به سواحل اروپا، جریان را به اطلاع موسی رساند، اما موسی به طارق دستور داد تا آمدن وی کاری انجام ندهد، اما طارق از ترس این که مبادا در خلال فاصله زمانی که موسی به وی ملحق میشود، اسپانیاییها فرصتی برای اتحاد بیابند و به مسلمانان حمله کنند، علی رغم دستور موسی، منتظر آمدن وی نشد و به شهرهای اروپا حمله برد. موسی بن نصیر نیز پسرش عبدالله را در قیروان گذاشت و خود وارد اسپانیا شد، وی قرمونه، مارده، وادی انس را فتح کرد تا این که به طلیطله محل استقرار طارق رسید، وی بر طارق به دلیل مخالفت و سرپیچی از دستورش خشم گرفته و گفته شده مدتی نیز او را زندانی کرد.[16]
موسی و طارق موفق شدند سرزمینهای دیگری را نیز در این ناحیه در مدت کوتاهی فتح کنند. موسی در فکر این بود که کل ناحیه اروپا را فتح کند و از طریق دریای سیاه دوباره به شام بر گردد.[17]
اما قبل از این که موسی این تصمیم خود را عملی کند، به شام فراخوانده شد، به همین سبب وی، فرزنش عبدالعزیز را بر حکومت اندلس گماشت و خود به سوی آفریقا رهسپار شد، وی در این سفر حجم زیادی از غنایم بیشمار که شامل مقادیر زیادی طلا و نقره و اسیر بود، همراه خود داشت.[18]
وقتی به آفریقا رسید، فرزند دیگرش به نام عبدالله را بر آفریقا، طنجه و سوس حاکم گردانید و خود همراه فرزند دیگرش مروان و عدهای دیگر از بزرگان بربر و اندلس از آفریقا بیرون رفت.[19]
موسی در سفر بازگشت ابتدا وارد مصر و از آنجا راهی دمشق شد، وی در تدارک دیدار خود با ولید بود که سلیمان بن عبدالملک از وی درخواست نمود به علت بیماری ولید در دیدار خود تعلل کند و از وی خواست تا اول به دیدار وی برود، زیرا ولید در حال مرگ است.[20] از سوی دیگر ولید که از آمدن و نزدیک شدن موسی آگاه شده بود از وی خواست تا هر چه زودتر به سوی او حرکت کند و اگر سلیمان را دیدار کرد، هر چه از غنایم و جواهرات دارد از او پوشیده دارد، موسی نیز به درخواست سلیمان توجهی ننموده و در اسکندریه فرود آمد.[21]
این چنین بود که وقتی سلیمان بعد از برادرش ولید به خلافت رسید، به دلیل سرپیچی از درخواستش کینه موسی را به دل گرفته و سوگند یاد کرده بود که وی را به قتل برساند.[22] به همین دلیل وی را احضار و مورد بازخواست قرار داد، اما بالاخره وی را بخشیده و به یزید بن مهلب سپرد.[23]
پس از آن میان موسی و سلیمان پیمانی بسته شد مبنی بر این که فرزندان موسی هم چنان بر سر قدرت در آفریقا و اندلس باقی بمانند در عوض موسی باید چهار هزار هزار دینار به سلیمان پرداخت کند.[24]
اما دلیل این که یزید بن مهلب درخواست بخشش موسی را پذیرفته بود، به دلیل کمکی بود که سالها پیش موسی در حق پدرش مهلب انجام داده بود. زمانی که موسی همراه بشر بن مروان در عراق بود، بشر به دلیل بدگمانی که نسبت به مهلب داشت، قصد قتل وی را داشت، اما موسی وی را از این تصمیم بشر آگاه و باعث نجات وی شده بود.[25]
در مدت زمانی که موسی بن نصیر، نزد سلیمان بن عبدالملک بود در جهت رضایت و خشنودی وی تلاش میکرد و این امر سبب شده بود که سلیمان فرزندان وی را هم چنان بر سر قدرت در آفریقا و اندلس باقی بگذارد، اما از آنجا که عبدالعزیز از رفتار سلیمان با پدرش رنجیده خاطر بود، سخنانی بر ضد وی گفته بود، از طرفی عدهای از دشمنان و رقبای سیاسی موسی و عبدالعزیز چنین عنوان داشتند که عبدالعزیز در صدد خلع سلیمان از حکومت است. اما سلیمان به علت نفوذ و قدرت عبدالعزیز در اندلس واهمه داشت تا وی را علنا از قدرت برکنار نماید، به همین سبب، عدهای را مخفیانه به اندلس گسیل داشت تا وی را به قتل برسانند.[26]
سلیمان وقتی از کشته شدن عبدالعزیز اطمینان حاصل کرد، عبدالله بن موسی را از آفریقا، طنجه و سوس برکنار نمود و این گونه تلاش نمود تا قدرت خاندان نصیر را کاهش داده و احتمال خطر آنان را برای خود از میان ببرد به همین سبب موسی را با کشتن و برکناری فرزندانش از قدرت تحت فشار قرار میداد.[27]
اما پس از مدتی که سلیمان دریافت سخن چینیها مبنی بر خلع سلیمان توسط عبدالعزیز نادرست بوده، درصدد دلجویی از موسی برآمده و جریمههای وی را بخشید.[28] هم چنین از وی درخواست نمود تا همراه وی به حج برود،[29] گفته شده وی در سال 97 در راه مکه همراه سلیمان درگذشت.[30] اما روایت دیگری حکایت از این دارد که وی عزل شده و به وادی القری برگشت و مدتی آنجا بود تا این که وفات نمود.
وی هر چند در خدمت سلسله اموی بود، اما جزء فرماندهان شجاع اسلامی بود که موفق شد فتوحات مهمی در شمال آفریقا، اروپا و اسپانیا نصیب مسلمانان کند، از موارد جالب این که وی در هیچ یک از لشکرکشیهایش با شکست مواجه نشد.[31]
سیاست وی در سرزمینهایی که فتح میکرد بسیار جالب بود. وی با پیروان ادیان در سرزمینهای مفتوحه با تسامح و تساهل مذهبی رفتار میکرد، به همین سبب آنان آزادی مذهبی داشتند، املاکشان در دست خودشان بود، در کل سرزمینهای مفتوحه دارای استقلال داخلی در طریقه اداره بودند و فقط باید جزیه می دادند.[32]
[1]. ابن تغری بردی، النجوم الزاهره فی ملوک مصر و القاهره، مصر، وزاره الثقافه و الارشاد قومی، دارالکتب، بی تا، ج 1، ص 235.
[2]. ابن اثیر، الکامل، بیروت، دارصادر - داربیروت، 1385ق، ج 4، ص 539.
[3]. النجوم الزاهره، پیشین، ج 1، ص 235.
[4]. خیرالدین زرکلی، الاعلام، بیروت، دارالعلم للملایین، چاپ دوم، 1989، ج 7، ص 331.
[5]. ابن قتیبه دینوری، الامامه و السیاسه، تحقیق علی شیری، بیروت، دارالاضواء، چاپ اول، 1410ق، ج 2، ص 69.
[6]. همان، ج 2، ص 70.
[7]. الامامه و السیاسه، پیشین، ج 2، ص 71 و خلیفه بن خیاط، تاریخ خلیفه، تحقیق فواز، بیروت، دارالکتب العلمیه، چاپ اول، 1415، ص 174 و ابن عبدالحکم، فتوح مصر و المغرب، بی جا، مکتبه الثقافه الدینیه، 1415ق، ص 331.
[8]. الامامه و السیاسه، پیشین، ج 2، ص 72.
[9]. الامامه و السیاسه، همان، ج 2، ص 73 و ابن خلدون، تاریخ ابن خلدون، تحقیق خلیل شحاده، بیروت، دارالفکر، 1408ق، ج 4، ص 239 و فتوح مصر و المغرب، پیشین، ص 232.
[10]. الامامه و السیاسه، پیشین، ج 2، ص 76.
[11]. همان، ص 77.
[12]. تاریخ ابن خلدون، پیشین، ج 4، ص 239 و الکامل، پیشین، ج 4، ص 540.
[13]. النجوم الزاهره، پیشین، ج 1، ص 216.
[14]. تاریخ ابن خلدون، پیشین، ج 4، ص 239 و محمد بن جریر طبری، تاریخ طبری، تحقیق محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت، دارالتراث، چاپ دوم، 1387ق، ج 6، ص 481 و یعقوبی، تاریخ یعقوبی، ابن واضح یعقوبی، بیروت، دار صادر، بی تا، ج 2، ص 285 و بلاذری، فتوح البلدان، بیروت، دار و مکتبه الهلال، 1988، ص 228 و فتوح مصر و المغرب، پیشین، ص 232.
[15]. فتوح البلدان، پیشین، ص 228 و ابن قوطیه، تاریخ فتح اندلس، مشهد، آستان قدس رضوی، چاپ دوم، 1378ش، ص 35 و النجوم الزاهره، پیشین، ج 1، ص 222 و 226 و تاریخ یعقوبی، پیشین، ج 2، ص 285 و الاعلام، پیشین، ج 7، ص 331.
[16]. فتوح مصر و المغرب، پیشین، ص 238.
[17]. الاعلام، پیشین، ج 7، ص 331.
[18]. الامامه و السیاسه، پیشین، ج 2، ص 95 و تاریخ فتح اندلس، پیشین، ص 36 و فتوح مصر و المغرب، پیشین، ص 238 و النجوم الزاهره، پیشین، ج 1، ص 229.
[19]. الامامه و الساسه، همان، ج 2، ص 96 و فتوح مصر و المغرب، همان، ص 238.
[20]. تاریخ فتح اندلس، پیشین، ص 36 و فتوح مصر و المغرب، پیشین، ص 238.
[21]. الامامه و السیاسه، پیشین، ج 2، ص 97.
[22]. الکامل، پیشین، ج 4، ص 566 و تاریخ فتح اندلس، پیشین، ص 37 و فتوح مصر و المغرب، پیشین، ص 341.
[23]. فتوح مصر و المغرب، همان، ص 341 و فتوح البلدان، پیشین، ص 228.
[24]. فتوح مصر و المغرب، پیشین، ص 341 و الامامه و السیاسه، پیشین، ج 2، ص 99.
[25]. الامامه و السیاسه، همان، ج 2، ص 109 و بلاذری، انساب الاشراف، تحقیق سهیل ذکار و ریاض زرکلی، بیروت، دارالفکر، چاپ اول، 1417ق، ج 7، ص 421.
[26]. الامامه و السیاسه، پیشین، ج 2، ص 110.
[27]. همان، ص 112 و تاریخ فتح اندلس، پیشین، ص 37.
[28]. الامامه و السیاسه، همان، ص 113.
[29]. فتوح مصر و المغرب، پیشین، ص 242.
[30]. النجوم الزاهره، پیشین، ج 1، ص 235.
[31]. الاعلام، پیشین، ج 7، ص 330.
[32]. همان.
همچنین
موسى بن نصیر (19- 97 ه ) بن عبدالرحمن ابن زید اللخمی، ملقب به أبوعبدالرحمن بود. موسى بن نصیر از طایفه اراشه از قوم بلى از قضاعه بودند، اما در دمشق بزرگ و زندگی کرده بود.[1] پدرش نصیر بود. او در ایام ابوبکر در جبل الجلیل شام به اسارت گرفته شد. کسى از بنو امیه او را آزاد کرد و او به شام بازگشت و موسى در سال 19 هجری در قریهیى به نام «کفر مرى» به دنیا آمد، در حالی که او لنگ بود.[2] ایشان از ثروت بسیاری برخوردار بود به گونهای که خارج از حساب بوده است. در عین حال فردی بسیار بخشنده و شجاع و عالمی نیز بوده است.[3]
فعالیتهای موسی بن نصیر در زمان عبدالملک بن مروان
حکومت بر بصره
عبدالملک بن مروان به برادرش عبدالعزیز نامه نوشت که میخواهد که حکومت بصره را به برادرش بشر بدهد، اما از آنجا که بشر بن مروان از سن کمی برخوردار بود و ضمناً کارهای حکومتی زیادی انجام نداده بود. عبدالملک از عبدالعزیز خواست که موسی بن نصیر را که از تجربۀ لازم در امور حکومتی بر خوردار است همراه بشر به بصره بفرستد و در ادامه گفته بود که کارهای دیوانی عراق را نیز به موسی بن نصیر بسپارد و موسی نیز در قبال کارهای دیوانی مسئول است.[4] بشر بن مروان زمانی که به بصره رسید مُهر خویش را به موسی داد، و پس از مدتی عبدالملک حکومت کوفه را نیز به بشر داد. در آن موقع در بصره و کوفه بیشتر قدرت و اختیارات حکومتی به دست موسی بن نصیر بود؛ بعد از مدتی بر اثر حادثهای بشر بن مروان از دنیا رفت.[5] زمانی که خبر مرگ بشر به عبدالملک رسید، او حجاج بن یوسف را به عنوان والی به سوی بصره و کوفه فرستاد،[6] و سپس به خالد بن ابان گفت که نامهای به موسی بن نصیر بنویسد و به او از جانب عبدالملک بگوید که، تو از کار خود بر کنار شدهاى، و حجاج بن یوسف را به عنوان والی بصره و کوفه قرار دادهایم، و در ادامه گفت: «حجاج درباره تو باید به شدت عمل کند و هیچ گونه رحم و گذشتی را درباره تو نخواهد داشت. اگر میخواهی در امان باشی یا به فارس برو، و یا این که به عبدالعزیز بن مروان بپیوند. وقتى که نامه به دست موسى بن نصیر رسید، بر اسب سوار شد و به شام رفت».[7]
حکومت بر افریقا
در زمان عبدالملک بن مروان، حاکم افریقا مردی به نام حسان بن نعمان بود. او در سال 79 پس از پیروزیها و فتوحات بسیار برای دیدار عبدالملک به شام آمد. عبدالملک به حسان بسیار احترام گذاشت و بر سهم وی از بیت المال حکومتی افزود.[8] زمانی که حسان بن نعمان خواست به سوی افریقا برگردد، در میانۀ راه به مصر رسید، عبدالعزیز بن مروان در آن زمان در مصر بود و از در خواست حسان بن نعمان از عبدالملک که گرفتن یک لباس گرانبها که مخصوص بزرگان و نزدیکان عبدالملک بود، آگاه شد. عبدالعزیز در مصر با حسان ملاقات کرد و از او خواست که از در خواست خویش از عبدالملک صرف نظر کند. زیرا عبدالملک آن لباسها را تنها به نزدیکان خویش میداد. حسان در آن وقت منکر آن در خواست شد و این کار او باعث خشمگین شدن عبدالعزیز شد.[9] آنگاه عبدالعزیز او را از افریقا عزل کرد و به جای او در روز پنجشنبه از ماه صفر سال 79 موسی بن نصیر را به سوی افریقا فرستاد و او را حاکم افریقا کرد.[10]
عکس العمل عبدالملک بن مروان در قبال کار عمر بن عبدالعزیز
زمانی که عبدالملک از کار عمر بن عبدالعزیز آگاه شد، نامهاى براى عبدالعزیز به این مضمون نوشت: امیرالمؤمنین از کار تو در مورد بر کنارى حسان و حاکم گردانیدن موسى آگاه شد، از تو مىخواهد که موسى را بر کنار کنى، و هم اکنون خواهان آن است تا بار دیگر حسان را به جاى موسى بگمارى، در مورد حسان به نیک رفتار کنى زیرا وى پرنده اقبال است.[11]
زمانی که نامۀ عبدالملک به دست عمر بن عبدالعزیز رسید، او نیز در نامهاى براى برادرش عبدالملک چنین نوشت: «از موضوع برکنارى حسان آگاه شدى و این که من موسى را به جاى وى منسوب کردهام، گفته بودى رأى و نظر مرا در مورد موسى پذیرفته و خواستهاى وى را بر کنار و بار دیگر حسان را به جاى او بگمارم، به خدا سوگند در مورد موسى مىبایست منتظر فتوحات دیگر بود که از حسان ساخته نیست».[12]
سخنان موسی بن نصیر در دژ ذات الجماجم[13]
موسى بن نصیر به همراه یاران و اموال خود به دژ ذات الجماجم رفت، در آن جا افرادی بودند که انتظار ورود حاکم خود حسان بن نعمان را مىکشیدند. موسى بن نصیر پیش آنان رسید، وقتى به سپاه اول رسید گنجشکى آمد بر سر موسى بن نصیر نشست. موسى گنجشک را گرفت و چاقویى خواست و سر آن را برید. و خون آن را به لباس خود مالید و گفت: به خدا سوگند اگر خداوند بخواهد ما پیروز میشویم.[14] آنگاه همه لشکریان خود را جمع کرد و پس از ستایش پروردگار چنین گفت: اى مردم! امیرالمؤمنین چنین دید که حسان بن نعمان را بر شما حاکم گرداند. از این روى او را به سوى شما فرستاد. وقتى که حسان بن نعمان نزد عبدالعزیز رسید، نعمت امیرالمؤمنین را ضایع کرد. خداوند نیز آن چه را براى او خواسته بود، تغییر داد. عبدالعزیز در قدرت و اختیارات حکومتی مانند عبدالملک است، عبدالعزیز حسان بن نعمان را عزل کرد و مرا به جاى او حاکم شما کرد. من هیچ گونه اختیارى در این کار نداشتم. من نیز هم چون یکى از شما هستم، اگر از من نیکى دیدید، به واسطه آن خدا را ستایش کنید و شما نیز به سوى آن نیکى آیید، ولى اگر از من بدى دیدید، آن را به کنار زنید، من نیز چون دیگران اشتباه و هم چون دیگران نیکى مىکنم. امیر به من فرمان داده است تا سهم شما را سه برابر کنم، پس سهم خود را به شیرینى بگیرید و هر کس نیازى دارد آن را به اطلاع من برساند، زیرا ما وعده مىدهیم که آن را بر آورده کنیم.[15]
ورود موسى بن نصیر به افریقا
وقتى که موسى بن نصیر به سوی افریقا حرکت کرد، در روز دوشنبه پنجم ماه جمادى الاول در سال 79 بود که به آن جا رسید. ورود موسى به افریقا و حوالى آن به صورت مخفیانه بود، چنان که مسلمانان در افریقا نمیتوانستند در روزهاى عید بیرون بیایند. زیرا دشمنان که بربرها بودند، بسیار نزدیک آنان بودند.[16] زمانی که موسی وارد آفریقا شد، سفیان بن مالک فهرى و ابو صالح فهرى که جانشین حسان بن نعمان در افریقا بود را دستگیر کرد و براى هر یک به میزان ده هزار دینار جریمه قرار داد و آنان را با دستهاى بسته به سوى عبدالملک فرستاد.[17] سپس نگاهى به کوهها و اطراف آن انداخت! مردم ساکن افریقا برای شنیدن سخنان موسی بن نصیر جمع شدند، موسی بن نصیر نیز پس از حمد و ستایش پروردگار چنین گفت: اى مردم، پیش از من یکى از این دو مرد بر شما حاکم بود، مردى مسلمان که راحتى را دوست مىداشت و از آن چه به دستش مىرسید، اگر کم بود، خشنود بود. دوست نمىداشت سخنى بگوید و دوست داشت در صلح و آسایش باشد و یا این که مردى بود که از عقیدهاى ناتوان برخوردار بود، و شناخت کمى داشت. او برادر جنگ نبود، مگر شب هنگام. آنانى که پیش از من بودند در پى دشمنان دور بودند و از دشمنان نزدیک پرهیز داشتند، به خدا سوگند این دژها را رها نخواهیم کرد و از این کوههاى سر به فلک کشیده عبور خواهیم کرد، در آن صورت خداوند همه یا بعضى از آنها را براى مسلمانان فتح خواهد کرد، خداوند بهترین داوران است.[18]
فتح زعوان
مردمى از بربران در زعوان -مناطقی در اطراف افریقا است- زندگى مىکردند، که به آنان عبدوه مىگفتند. یکى از بزرگان آنان به نام ورقطان حکومت را در زعوان بر عهده داشت. آنان همواره مواظب کارهاى مسلمانان بودند و حرکات آنان را زیر نظر داشتند. تا در یک موقعیت مناسب به آنان حمله کنند. میان زعوان و قیروان فاصله یک روز تا شب راه رفتن بود. موسى بن نصیر لشکری با پانصد سوار به سوى آنان فرستاد. فرماندهی لشکر موسی بن نصیر را فردی به نام عبدالملک بر عهده داشت. وى به همراه سواران خود بر مردم ورقطان حمله کردند و آنان را شکست دادند و دژ را فتح کردند و این در حالى بود که غنائم به دست آمده از این جنگ ده هزار رأس دام مىشد. این اولین بارى بود که غنیمتى به دست موسى بن نصیر مىافتاد.[19] موسى پس از آن فرزند خود عبد الرحمن را به سوى بعضى از سرزمینها فرستاد او نیز توانست یکصد هزار رأس دام با خود به غنیمت بیاورد و بار دیگر موسی بن نصیر، فرزند دوم خود مروان را به سرزمینهای اطراف افریقا فرستاد که او نیز توانست یکصد هزار رأس دام دیگر را به غنیمت به دست آورد، که خمس این غنائم در حدود 60 هزار رأس مىشد.[20]
پیروزى بر صنهاجه
در سال 80 بعضى از جاسوسان موسى آمدند و به او گفتند: مردم صنهاجه در حالت غرور و غفلت هستند. موسى بن نصیر با لشکری همراه چهار هزار نفر از نیروهاى خود و دو هزار نفر از مردمانى که از قبایل بربر بودند به سوى دژ صنهاجه حرکت کرد. موسى، عیاش را به همراهى دو هزار سوار باقى گذاشت و آرایش نظامى خود را چنین ترتیب داد: مقدمه لشکر، عیاض بن عقبه، جناح راست، مغیرة بن ابو برده، جناح چپ زرعة بن ابو مدرک. هنگامى که سپاه صنهاجه در غفلت کامل بودند، موسى به آنان حمله کرد. در آن جنگ یکصد هزار رأس غنیمت به آوردند که شامل شتر، گاو، گوسفند و اسب و چیزهاى دیگر که قابل شمارش نبود، مىشد. بعد از آن مغیره در روز دیگر به دژ صنهاجه حمله کرد و میان دو سپاه جنگ شدیدى صورت گرفت. در آن جنگ مغیره پیروز شد. او نیز تعداد 60 هزار رأس غنیمت به دست آورد.[21]
پیروزی بر هواره، زناته، کتامه
موسی بن نصیر تصمیم داشت، مناطق هواره، زناته، کتامه که در اطراف افریقا بود را فتح کند، به همین دلیل لشکری با هزار جنگجوی سواره به فرماندهی عیاش بن اخیل به سوی هواره و زناته فرستاد. عیاش بر آن مناطق حمله کرد و توانست سپاه دشمن را شکست دهد، به طوری که عدۀ بسیاری از سپاه را کشت و تعدادی را نیز اسیر کرد، و در این جنگ 5 هزار رأس دام به غنیمت به دست آورد. مردم کتامه نیز زمانی که قدرت موسی بن نصیر را دیدند، نزد موسی بن نصیر آمدند و با او صلح کردند، موسی نیز یکی از بزرگان خودشان را بر آنان حاکم قرار داد.[22]
پیروزى بر سجوما
در سال 83 موسى بن نصیر تصمیم گرفت که به سوى سجوما لشکرکشی کند. موسی بن نصیر پسرش عبدالله را در قیروان جانشین خود قرار داد و خود به همراه ده هزار نفر از مسلمانان به سوى سجوما حرکت کرد. موسى در مسیر خود به مکانى رسید که به آن زندان پادشاهان مىگفتند. در آن جا اشیاء سنگین خود و اسبها را بر جاى گذاشتند، و عمرو بن اوس را به همراه هزار جنگجو براى محافظت از آنها قرار داد. پس از آن به همراه عده باقى مانده حرکت کرد، در راه به عدهاى از دشمنان برخورد کردند و در کوهى که از ارتفاع بسیارى نیز برخوردار بود با یک دیگر درگیر شدند، پس از سه روز جنگ یکى از بزرگان سپاه دشمن بیرون آمد و درخواست مبارزه تن به تن کرد، هیچ کس پاسخ او را نداد. موسى نگاهى به پسرش مروان کرد و گفت:«فرزندم به سوى او برو. مروان پرچم را به برادرش عبدالعزیز بن موسى داد و به سوى مرد مبارز رفت. مروان بر مرد بربر حمله کرد و با یک دیگر درگیر شدند. مرد بربر از شدت جنگ به کوه پناه برد و با گرز خود به مروان ضربههاى سنگین مىزد. مروان گرز را از دست او گرفت و آن را محکم به شکم او زد و مرد بربر بر زمین افتاد. پس از آن دو لشکر با یک دیگر درگیر شدند و جنگ سختى در گرفت، اما در پایان لشکریان موسی بن نصیر پیروز شدند و «کسیلة بن لمزم» پادشاه آن قوم نیز کشته شد و تعداد 200 هزار رأس غنیمت به دست مسلمانان افتاد. موسى وقتى که برگشت همه سرزمینها تحت فرمان و اطاعت وى بودند».[23]
عکس العمل عبدالملک بن مروان در مقابل فتوحات موسی بن نصیر
موسى بن نصیر، در نامهای عبدالعزیز بن مروان را که در مصر بود، از فتوحاتى که به دست آورده بود، آگاه کرد. عمر بن عبدالعزیز بسیار خوشحال شد و نامهای براى عبدالملک در مورد فتوحات موسى بن نصیر چنین نوشت: «من و امیرالمؤمنین در مورد موسى و حسان هم چون دو نفر بودیم که به یک دیگر چیزى را رهن مىدهند. آن دو به سوى کارهاى خود رفتند و با دست پر برگشتند، براى یکى از آنها زمان هم چنان باقى است و امید آن داریم که بار دیگر فتوحاتى به دست او حاصل شود. یا امیرالمؤمنین، نامه موسى به دست من رسیده است آن را براى خواندن شما مىفرستم.» زمانی که نامه به دست عبدالملک رسید و خبرهای پیروزی موسی به دستش رسید، گفت: ابو الاصبع پیروزىها گوارایت باد و همواره مىگفت: چه بسا چیزى را انسان دوست نمىدارد؛ ولى خداوند نیکى بسیار در آن قرار مىدهد.[24]
[1]. زرکلی، خیر الدین؛ اعلام، بیروت، دارالعلم للملایین، چاپ دوم، 1989، ج 7، ص 331.
[2]. بلاذری، علی بن حسین؛ فتوح البلدان، بیروت، دارومکتبه الهلال، 1988، ص 239.
[3]. ابن حجر، احمد بن علی؛ الإصابه فی تمییز الصحابه، بیروت، دارالکتب العلمیه، چاپ اول، 1415، ج 5، ص 85.
[4]. البلاذری، احمد بن یحیی؛ انساب الأشراف، بیروت، دارالفکر، چاپ اول، 1417، ج 7، ص 421.
[5]. ذهبی، شمس الدین؛ تاریخ الاسلام و وفیات المشاهیر و الأعلام، بیروت، دار الکتاب العربى، چاپ دوم، 1413، ج 6، ص 489.
[6]. انساب الأشراف، پیشین، ج 7، ص 421.
[7]. ابن کثیر دمشقی، ابو الفداء؛ البدایه و النهایه، بیروت، دارالفکر، 1407، ج 8، ص 256.
[8]. ابن خیاط، ابو عمرو خلیفه؛ تاریخ خلیفه، بیروت، دارالکتب العلمیه، چاپ اول، 1415، ص 174.
[9]. ابن اثیر، عزالدین ابو الحسن؛ الکامل، بیروت، دارصادر - داربیروت، 1385، ج 4، ص 372.
[10]. تاریخ خلیفه، پیشین، ص 174 و الکامل، همان، ج 4، ص 372.
[11]. دینوری، ابن قتیبه ابو محمد عبدالله؛ الإمامه و السیاسه، بیروت، دارالأضواء، چاپ اول، 1410، ج 2، ص 71.
[12]. همان، ص 71.
[13]. مسیری است در بین راه مصر تا افریقا.
[14]. تاریخ الاسلام و وفیات المشاهیر و الأعلام، پیشین، ج 6، ص 488.
[15]. الإمامه و السیاسه، پیشین، ج 2، ص 72.
[16]. طبری، ابو جعفر؛ تاریخ طبری، بیروت، دارالتراث، چاپ دوم، 1387، ج 6، ص 458.
[17]. الإمامه و السیاسه، پیشین، ج 2، ص 72 و تاریخ طبری، همان، ج 6، ص 458.
[18]. مسعودی، علی بن الحسین؛ التنبیه و الإشراف، دارالصاوی، بی تا، ص 288 و الإمامه و السیاسه، همان، ج 2، ص 72.
[19]. ابن خلدون، عبدالرحمن؛ تاریخ ابن خلدون، بیروت، دارالفکر، چاپ دوم، 1408، ج 4، ص 239 و الإمامه و السیاسه، همان، ج 2، ص 72.
[20]. ابن العماد، شهاب الدین، شذرات الذهب، بیروت، دارابن کثیر، چاپ اول، 1406، ج 1، ص 389.
[21]. الإمامه و السیاسه، پیشین، ج 2، ص 72 و تاریخ ابن خلدون، پیشین، ج 4، ص 239 و تاریخ خلیفه، پیشین، ص 174.
[22]. الإمامه و السیاسه، همان، ج 2، ص 72.
[23]. الحموی، شهاب الدین؛ معجم البلدان، بیروت، دار صادر، چاپ دوم، 1995، ج 4، ص 21 و الإمامه و السیاسه، همان، ج 2، ص 72.
[24]. یعقوبی، احمد بن ابی یعقوب؛ تاریخ یعقوبی، بیروت، دار التراث، بی تا، ج 2، ص 283.
واژه های همانند
هیچ واژه ای همانند واژه مورد نظر شما پیدا نشد.