غده
نویسه گردانی:
ḠDH
(غُده) این واژه عربی است و پارسی آن اینهاست:
لوو luv(کردی)
خِتا (سنسکریت: خِتَ)
گاند (سنسکریت: گاندا)
گِرانس (سنسکریت: گْرَنثی)
گَدو (سنسکریت)
کورَک، دُشپیل، دُژپیه (پارسی دری)
واژه های همانند
۴۳ مورد، زمان جستجو: ۱.۲۵ ثانیه
قدح . [ ق ِ ] (ع اِ) تیر تمام ناتراشیده و پر و پیکان نانهاده . || تیر قمار. (منتهی الارب ) (آنندراج ). ج ، قِداح و اقدح و اقادیح . (منتهی ال...
قدح . [ ق ِ ] (اِخ ) اسبی است مر غنی بن اعصر را. (منتهی الارب ).
قدح . [ ق َ دَ ] (اِخ ) دهی از بخش آبدانان شهرستان ایلام . 13000گزی جنوب باختری آبدانان کنار راه مالرو دهلران به آبدانان . کوهستانی ، معتدل...
قدة. [ ق ِدْ دَ ] (ع اِ) تأنیث قِد. رجوع به قد شود. دوال . (منتهی الارب ). تازیانه از پوست دباغی نشده . (معجم البلدان ). || روش . || راه ....
قدة. [ ق َ دَ ] (ع اِ) نوعی از مار. (منتهی الارب ). ج ، قَداة. (منتهی الارب ).
هم قدح . [ هََ ق َ دَ ] (ص مرکب ) هم کاسه و هم پیاله . (آنندراج ). || ندیم . (یادداشت مؤلف ).
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید
اینجا کلیک کنید.
قدح کش . [ ق َ دَ ک َ / ک ِ ] (نف مرکب ) قدح کشنده . شرابخوار. می خواره : قدح کشان ز نشاط این قدر قیامت چیست بیاض گردن میناست صبح محشر نیست .م...
قدح ساز. [ ق َدَ ] (نف مرکب ) آنکه قدحها را بسازد. قدح سازنده . (آنندراج ). قدح پیما. رجوع به قدح پیما شود : قدح گر نمی بود در دست چرخ نمی شد قد...
قدح کار. [ ق َ دَ ] (ص مرکب ) ساقی . (آنندراج ). قدح پیما. رجوع به قدح پیما شود.