اجازه ویرایش برای همه اعضا

خواص

نویسه گردانی: ḴWAṢ
(= خاصیت ها) این واژه عربی است و پارسی آن اینهاست:
یَتیشان (یَتیش از پهلوی: پَتیشْن= خاصیت + پسوند «ان»)
گاتیشان (گاتیش از پهلوی: گَتیشْن= خاصیت + «ان»)
پارْمیتان pãrmitãn (پارمیت از سنسکریت: پارَمیتَ= خاصیت + «ان»)
دِراویناس derãvinãs (دراوین از سنسکریت: دْراوینَ= خاصیت + پسوند چیوان (= جمع) سنسکریت «اس»)
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۵۸ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۲ ثانیه
خاص شدن . [ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) برگزیده شدن . اختصاص یافتن . خاص گردیدن . اِغتِزاز. (ناظم الاطباء).- خاص شدن بچیزی ؛ اختصاص یافتن به آن ...
خاص کلا. [ ک َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان بالاخیابان بخش مرکزی شهرستان آمل واقع در 12 هزارگزی چنوب آمل و یک هزارگزی باختر شوسه آمل به ...
خاص الخاص . [ خاص ْ صُل خاص ص ] (ع اِ مرکب ) گروهی که در سیر و سلوک ببالاترین مقام رسیده اند : پس علم الیقین بمجاهدت و عین الیقین بمؤانس...
خاص بیک . [ خاص ص ب ِ ] (اِخ ) یکی از امراء بسیار نزدیک آل سلجوق بود که به فرمان سلطان محمدبن محمود سلجوقی کشته شده است صاحب حبیب السیر...
خاص بیک . [ ] (اِخ ) رجوع به ابوکالیجار گرشاسب دوم شود.
اجیر خاص . [ اَ رِ خاص ص ](ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) کسی است که خود را در مدّت معین برای کار کردن تسلیم شخص دیگری کند و مستحق اجرت شود مانند...
اسم خاص . [ اِ م ِ خاص ص ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) یا عَلَم . آنست که بر فردی مخصوص و معین دلالت کند: حسن ، جعفر، فریدون ، جمشید، تبریز، شیراز...
جزان خاص . [ ج َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان ریگان از بخش فهرج از شهرستان بم . این ده در سی وهفتهزارگزی جنوب خاوری فهرج و دوهزارگزی راه ...
خاتون خاص . (اِخ ) دهی است از دهستان آختاچی بخش حومه ٔ شهرستان مهاباد واقع در 230 هزارگزی خاور مهاباد و 18 هزارگزی باختر شوسه ٔ بوکان بمیاند...
پیله خاص . [ ل َ / ل ِ ] (اِخ ) نام محلی کنار جاده ٔ زنجان و میانج میان سردهات و تازه کند. در 384400 گزی تهران .
« قبلی ۱ ۲ ۳ صفحه ۴ از ۶ ۵ ۶ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.