اوش
نویسه گردانی:
ʼWŠ
در اوستایی و پهلوی مرگ را گویند - انوش = بیمرگ - جاوید
واژه های همانند
۶ مورد، زمان جستجو: ۰.۰۶ ثانیه
اوش . (اِخ ) شهری است به ماوراءالنهر. (لغت نامه ٔاوبهی ). ولایتی است بفرغانه مابین سمرقند و چین . (برهان ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). گروهی ا...
چشمه اوش . [ چ َ م َ ] (اِخ ) مؤلف مرآت البلدان نویسد: «اسم قریه ای است در سبزوار که سی خانوار سکنه دارد و ساکنان قریه شترو گوسفند بسیار ...
قاضی اوش . (اِخ ) یکی از خواهندگان که به لطائف الحیل گریه ۞ میکردی . (آنندراج ).
اوش و بوش . [ اَ ش ُ ب َ ] (اِ مرکب ، از اتباع ) تبختر و خودنمایی و خودآرایی و کر و فر، و بوش در این لغت از اتباع است . (آنندراج ) (هفت قلزم )...
عوش . (اِخ ) گویند جایگاهی است در یمامة. (از معجم البلدان ).
آب وش - مانند آب - پاک و زلال