اجازه ویرایش برای همه اعضا

شعر آرمانی عباس ابن احنف

نویسه گردانی: ŠʽR ʼARMANY ʽBAS ʼBN ʼḤNF
عشق آرمانی در سروده های عباس بن احنف
غزل آرمانی : درسده 3ق درمقابل غزل اباحی و غزل مذکر که شرح روابط گناه آلود و بازتاب تباهیها ومفاسد اخلاقی جامعه آن روز بود ، نوعی غزل پاک وعفیف که شباهت بسیار به غزل عذری داشت ،در این دوره به وجود آمد و مفهومی نوین از عشق به ادبیات عاشقانه راه یافت . در این نوع غزل شاعر به وصف جسمانی معشوق و شرح ماجراهای عاشقانه نمی پردازد و یکایک اعضای بدن او را همچون برخی شاعران جاهلی نمی ستاید. بلکه وی با شرح عواطف و احساسات درونی خود ، بیشتراز ماهیت عشق وتاثیر معجزه آسای آن درعاشق سخن می گوید . عشقی نشأت گرفته از عقاید مذهبی که از هرگونه هوس وگناه پیراسته است و شاعر در راه آن همه چیز خود حتی جانش را فدا می کند و به گفته مطیع بن ایاس « عشقی درون سوز وجانگداز که آهن و فولاد را می گدازد واگر عاشق در راهش بمیرد، شهید مرده است »( نک ، خطیب بغدادی ، 13/225) . شهادت و جان باختن در راه عشق مضمونی رایج در این نوع غزلیات است که گویا شاعران از این حدیث پیامبر(ص) که درآن کشته راه عشق را شهید خوانده ، ، الهام گرفته اند : « مَن عَشق و کَتَمَ و ماتَ ، ماتَ شَهیداً» ( نک ، ابن داوود، 66 ؛ واده ،39 ). غزل آرمانی شرح رنجهایی است که عاشق در راه رسیدن به معشوق باید برخود هموار سازد و به گفته عباس بن احنف «سرآغازش اندوه است و بی خوابی و سرانجامش مرگ »(دیوان ، 176) .

درغزل آرمانی که دارای ماهیتی صرفاً این جهانی است ، شاعر برای معشوقی زمینی و نه آسمانی غزل می سراید واگرچه غزل عرفانی و الهی نیست ، با آن مشترکات فراوان دارد. در غزل عرفانی عاشق تنها رو به سوی یک محبوب دارد که کسی جز ذات باریتعالی نیست و در غزل آرمانی نیز شاعرجز به یک معشوق دل نمی بندد وتنها دل در گرو یک محبوب دارد :

حَقُّ الذی یَعشقُ نفسینِ أن یُصلَبَ أوینشَر بِمِنشارِ

وَ عاشقُ الواحدِ مثلُ الّذی أخلَصَ دینَ الواحِد البارِی

« آنکه به دوتن عشق ورزد باید به دارش کشند و یا با اره به دو نیمش کنند و عاشقی که تنها به یک معشوق دل ببندد بسان کسی است که خالصانه یکتاپرستی اختیارکند»( نک، صولی ، اشعار اولاد الخلفاء، 74 ؛ واده ، 117ـ118) .محبوب غزل آرمانی حتماً نباید همچون معشوقهای غزلسرایان معروف چون عمر بن ابی ربیعه از اصل و نسبی والا برخوردار باشد .بلکه ممکن است کنیزکی بی اصل و نسب باشد .همچنانکه عُکّاشة بن عبدالصمد در تمام اشعارش تنها برای کنیزکی به نام نُعیم غزل سرایی کرده و در قطعه شعری نام وی را از باب التذاذ در هر بیت تکرار کرده است ( نک ، ابوالفرج اصفهانی ، 3/255، 259ـ260) . در عشق عرفانی سالک به طاعت معبود گردن می نهد و درعشق آرمانی عاشق به طاعت معشوق . فرمانبرداری واطاعت محض از معشوق در اشعارغزلسرایان این دوره و به خصوص سروده های عباس بن احنف به خوبی انعکاس یافته است .عارف در راه رسیدن به حقیقت از پایمردی باز نمی ایستد ودر هیچ یک از مراحل طریقت متوقف نمی گردد و عاشق در عشق آرمانی نیزدرراه عشق دلیرانه خود را به مخاطره می اندازد ونیک آگاه است که« جزبا دلیری و پایمردی و بسیار خطر کردن به مراتب والای عشق نتوان رسید »( نک، ابن داوود، 51). در عشق عارفانه در جستجوی خدا برآمدن مستلزم غربت است وپاداش عارفی که به غربت تن دهد کشف و شهود است ( نک، خلدی ، انصاریات ، 6، 88 ؛واده 39ـ 40 نیز حاشیه) ودر عشق آرمانی عاشق باید دوری معشوق را تحمل کند و غم غربت و فراق را برخود هموارسازد . عباس بن احنف در چکامه ای بلند از درد جدایی و غربت و از اینکه « وی در عراق است و دلدار در بیابانهای حجاز » سخت نالیده است و از زائران خانه خدا می خواهد که چون ازدیار معشوق بازگشتند بر این کشته عشق و نه کشته میدان جنگ نوحه سردهند» ( نک، دیوان ،21ـ24 ؛ نیزنک، ادامه مقاله) .یکی از اصولی که شاعردرغزل آرمانی سخت بدان پای بنداست ، رازداری و کتمان سِرّ است و شاعر بسیار محتاط است تا ماجرای عشق او و حتی نام معشوق فاش نشود و «چه بسیار دلباختگانی که از درد اشتیاق جان سپردند و جز خداوند کسی از راز عشق آنان اگاه نشد»( عباس بن احنف ، 132) ،از این رو عباراتی از قبیل «اسمها مَکتومٌ» یا «کتمتُ اسمها» در اشعار شاعران این نوع غزل فراوان به چشم می خورد ( نک ، عباس بن احنف ،132، 193 ؛ واده ،33ـ34 ) . با پایبندی به این اصل شاعران در غزلیاتشان به جای نام حقیقی معشوق از نامهای مستعار استفاده می کنند . عباس بن احنف در ابیاتی به صراحت می گوید :« چون نام دلداده ام را پرسیدند حیله ساز کردم و به دروغ نامی دیگر برزبان آوردم» (دیوان، 17) .

این نوع غزل به گروه خاصی از شاعران اختصاص ندارد و بسیاری از شعرای این دوره در کنار غزل حسی و جسمانی به این نوع غزل نیز پرداخته اند که از معروفترین آنان بشاربن برد، عباس بن احنف و حسین بن ضحاک را می توان نام برد و می توان گفت نخستین پایه های غزل معنوی به دست بشار بنیان نهاده شد و با عباس بن احنف به کمال رسید . ابن داوود اصفهانی فقیه ظاهری که پدرش بنیان گذار مکتب ظاهری در فقه است ، با الهام از اشعار این غزلسرایان معروف مکتب جدیدی در عشق بنیان نهاد و کتاب الزهره را درماهیت وآداب عشق و احوال عشاق در 100 باب تالیف کرد ودر لابلای آن زیباترین غزلهای شاعران عرب را گردآورد و سرانجام خود درراه عشق جان باخت ( نک، واده ،183ـ184،197؛ سیدی ، دایرة المعارف بزرگ اسلامی ، مقاله ابن داوود) .پس از وی ابن حزم اندلسی و ابن عربی تحت تاثیراندیشه های وی رساله هایی در باب عشق نوشتند و میان کمالات معشوق و صفات الهی پیوندهایی برقرار ساختند که بعدها الهام بخش شاعران ایرانی و عرب در سرودن غزلهای عرفانی شد .پس از این مقدمه ،اینک با اشاره ای کوتاه به زندگی عباس بن احنف ،اصول ، معیارهاو نشانه های عشق آرمانی در اشعار وی را مورد برسی قرار می دهیم :

ابوالفضل عباس بن احنف بن اسود بن طلحه در بصره به دنیا آمد و در نوجوانی به بغداد کوچید و در همانجا پرورش یافت . از جزئیات زندگی وی آگاهی چندانی در دست نیست. تنها از لابلای اشعارش می توان دریافت که مدتی در دربار خلیفه المهدی و هارون الرشید بسر برده است . وی از معدود شاعرانی است که از میان تمام مضامین شعری معمول زمان خود تنها غزل را برگزید و در دیوانش بجز یکی دو قطعه مرثیه و قصیده و وصف چوگان چیزی جز اشعار پر سوز وگداز عاشقانه به چشم نمی خورد و خود در بیت شعری افتخار می کند که نه کسی را هجو گفته و نه مدح :

لحُونِی فِی القَریضِ فَقُلتُ ألهُو

و ما منّی الهجاءُ و لا المدیحُ

(دیوان ، 91)

اصول عشق آرمانی در سروده های عباس بن احنف :

1. اصل رازداری در عشق : یکی از اصولی که شاعر سخت بدان پای بند است اصل راز داری در عشق است که وی با جدیت می کوشد نام معشوق مکتوم بماند و بر کسی فاش نشود چنان که می گوید :

أمّا اسمُها فَهوَ مَکتومٌ فَلَیسَ لهُ مِنّی الیکَ بِاذنِ اللهِ اظهارُ

کأنما القلبُ مِن یَومِ ابتلیتُ بها بینَ السماءِ و بینَ الارضِ طیّارُ

(دیوان ، 132)

« نامش را پنهان می دارم و به خواست خدا هرگز آن را فاش نخواهم ساخت . . « گویی قلبم از آن روز که به عشقش گرفتار آمد میان آسمان و زمین به پرواز در . آمده است » .

در جایی دیگر می گوید :

إنّی وَضَعتُ الحُبَّ مَوضِعَهُ وَ احتَلتُ حِیلَةَ صاحبِ الدُنیا

وَ إذا سُئلتُ عَنِ الّتی شَغفت قَلبی وَکَّلتُهُم إلی اُخرَی

مازلتُ اکذَبُهم وَ اکتُمُهم حتّی شهرتُ بغَیر مَن اَهوی (دیوان ، 17 )

« عشق را در جایگاه والایش قرار دادم و در راه آن همچون دنیا پرستان حیله ساز کردم و چون نام کسی راکه به او دل سپرده ام پرسیدند به دروغ دیگری را نام بردم . پیوسته چنین کردم و نامش را پنهان داشتم چندانکه به عشق محبوبی جز او مشهور شدم » .

وی در بیتی دیگر می گوید :

أَصبحتُ مَنسوباً إلی العِشقِ کُلّما ذکرت ولایدرونَ مَن أنا عاشقُه

( دیوان ، 226 ) « مرا عاشق پیشه می دانند اما نمی دانند به کدامین یار عشق می ورزم » .

در جایی دیگرشاعر اعتراف می کند که برای حفظ آبرو نام اصلی معشوق را آشکار نخواهد کرد :

کَتَمتُ اسمَها کِتمانَ مَن صانَ عِرضهُ

و حاذَرَ أَن یَغشو قَبیح التَسَمّع

فَسَمَّیتُها فَوزاً ولو بُحتُ بِاسمِها

لَسَمَّیتُ بِاسمٍ هائِلِ الذِکر أَسنَع (دیوان ، 193 )

« نامش را پنهان داشتم بسان کسی که از بیم آبرویش برحذر است از اینکه اسرار خود را با نا محرمان بگوید. پس او را فوز نامیدم و اگر نامی حقیقی اش را باز می گفتم خود بدنام می شدم » .

با توجه به این ابیات « فوز» نام حقیقی معشوق وی نیست و مسلماً نامهای دیگری نیز از قبیل ذَلفاء ، ظلوم ، نرجس ، نسرین ، سحر و ضیاء که در دیوانش آمده همه مستعار و جعلی است و شاعر برای حفظ اسرار عشق و پایبندی به اصل رازداری چنین شیوه ای برگزیده است . از میان همه این نامها تنها فوز است که شاعر بیشترین غزلیات خود را به وی اختصاص داده و عشق پاک و یگانه خود را با صداقت تمام نثار وی کرده است . عاتکه خزرجی در مقدمه دیوان وی می گوید : فوز همان عُلّیه دختر خلیفه عباسی المهدی است . با تصویری که اغانی از علّیه بدست داده (10/ 162 – 186 ) وی شاهزاده خانمی بوده شیفته هنر و موسیقی و آواز که خود نیز موسیقی می دانسته و شعر می سروده است و گرچه علّیه از قدرت و هنر شاعرانه والایی بر خوردار نبوده در گسترش ادبیات عاشقانه و اشاعه مفهوم نوینی از عشق یعنی عشق کامل و پاک نقش موثری ایفا کرده است (واده ، 272 ) .

عباس بن احنف حتی در اشعاری که به شیوه شاعران جاهلی سروده و دارای برخی مضامین نسیب است بر خلاف شاعران کهن به اصل رازداری پای بند است و نامی از معشوق نمی برد . ابن داود نظریه پرداز عشق آرمانی می گوید که عاشق حق ندارد وصف معشوق کند چه رسد که نامش را افشا کند و به هیچ روی وصف معشوق زیبنده عاشق نیست (ص 63) و ابن احنف در این باره می گوید :

کَم ذِی هَوی لَیسَ إلا الله یَعلمُهُ

قَد ماتَ شَوقاً وَ لَم یَعلَم بهِ الناسُ . (دیوان ، 183 )

«چه بسیار دلباختگانی که از درد اشتیاق جان سپردند و جز خداوند هیچ کس از راز عشق آنان آگاه نشد .»

ابن احنف اشعاری نیزبه سبک شاعران جاهلی دارد ودر این اشعار همچون آنان برآثار دیار یار می ایستد و با ویرانه ها سخن می گوید و می گرید :

یا دارُ هَل تَفهَمِینَ القولَ عَن احدٍ أَم لَیسَ إن قالَ یَعنی عَنهُ إکثارُ . . (دیوان ، 132 )

« ای خانه دلدار آیا سخنانی که با تو می گویند توانی فهمید یا هر چه بگویند بی فایده است .»

طالَ الوقوفُ ببابِ الدارِ فی عِللٍ حَتّی کأَنّی لِبابِ الدارِ مِسمارُ

إنِّی اُطیلُ و اِن لَم اَرجُ طلعتَها وَقفِی و إِنّی الی الابوابِ نُظّارُ

« مدتهای مدید بر در خانه اش همچون میخی فرو کوفته بر در انتظارش را می کشم و گرچه امید دیدارش را ندارم بازهم دیر زمانی می مانم و چشم از در بر نمی دارم » .

در این ابیات گریستن بر خانه دلدار به شیوه شاعران جاهلی در ظاهر مضمونی بر گرفته از نسیب قصاید کهن است . همچنانکه شاعر جاهلی بردیار یار سفر کرده ایستاده ، می گرید ، شاعر نیز بر در خانه معشوق درنگ کرده انتظار دیدارش را می کشد . البته این ظاهر امر است و با اندکی تامل و تعمق می توان دریافت که شاعر در پی تقلید و الگو برداری نیست . بلکه مضمون این ابیات تکیه برهمان اصل راز داری در عشق است . بدین سان که شاعر در واقع عشق را به خانه ای مانند کرده که با رازداری تمام معشوق را در خود پنهان ساخته است . شاعر مضامین مختلف نسیب از قبیل ایستادن و گریستن بر دیار یار سفرکرده ، غم غربت ، درد تنهایی و پرستش معشوق را با نو آوری و ابتکار در قالبی نوین عرضه کرده است.

2.اصل پایداری و استقامت در راه عشق: یکی دیگر از اصول عشق آرمانی که ابن احنف بر آن تاکید بسیار دارد پایداری در راه عشق تا مرز مرگ و نابودی است . وی برآن است که عاشق باید در راه پر سنگلاخ عشق دلیرانه همه خطرها را به جان بخرد ، از سختیها و ناملایمات نهراسد تا با تلاش و جدیت و پایمردی به مراتب والای عشق دست یابد . ابن داود در این باره می گوید :

« وَ لَیست تُنالُ الرُتَبُ الّا بالتجاسُرِ و لا تَصِحُّ العُلی إ لّا لِلمَخاطِر (الزهره ، 51 ).

«جز با جسارت و پایمردی و به مخاطره انداختن خویش به مراتب والای عشق نتوان رسیدن» .

به نظر ابن حنف آنکه عاشق شود باید خود را به دریای بی کران عشق اندازد و رنجهای این راه پر خطر را به جان بخرد :

حَتّی إذا اقَتحَمَ الفَتَی لُجَجَ الهَوَی جاءَت أُمورٌ لاتُطاقُ کِبارُ

( دیوان ، 85)

« آنگاه که عاشق خود را به دریای موّاج و پرتلاطم عشق افکند با رنجهایی گران رو دررو خواهد شد که تحملش بسیار سخت است . » رنجهایی که کوهها از کشیدنش عاجزند :

لا تُطیقُ الجِبالُ یا مَعشر النا سِ مِن الحُبِّ ما تُطیقُ الجسومُ

(دیوان ، 193)

« ای مردمان ، کوهها بار گران عشق را نتوانند نحمل کنند آن چنان که تن های عاشقان آن را بر دوش می کشند »

3. تحمل درد فراق وغربت :یکی از رنجهای عاشق درد جدایی و غربت است و جالب اینکه در نسیب و تشبیت و غزل آرمانی دوری از معشوق و جدایی و غربت مضامین مشترکی است . ابن احنف در این باره چنین می گوید :

ما أنکَأَ البَینَ لقرحِ القُلوب شَیَّبَ رَأسِی قَبلَ حینَ المَشیب

أَنحَلَ جِسمِی وَ بَری اَعظمِی لذعُ حراراتِ فِراقِ الحَبیب

لَم یَذق البُؤسَ و لا طَعمَهُ مَن لیسَ مِن جُهدِ الهَوی ذا نَصیب

اَشکُو الی اللِه هَوی شادنٍ یمرُّ بِی یَهّتزُ مثلَ القَضیب

مُنَعّم کَالبَدرِ فِی طَرفهِ سِحرٌ بِه یَجنِی ثمارَ القُلوب

اَورثَ قَلبِی مِن جَوی حُبّهِ داءً عیاءَ ما لَهُ مِن طَبیب

(دیوان ،112ـ113)

« این فراق و جدایی چه دشمن کینه توز و بی رحمی است برای زخم دل عاشق دردمند ،درد دوری در جوانی پیرو فرتوتم کرد . آتش فراق جسمم را ناتوان و رنجور ساخت و استخوانهایم را فرسود . آن که از عشق نصیبی نبرد ، طعم نگون بختی و درماندگی را نچشید . به درگاه خداوند شکایت می برم از عشق آهووشی که خرامان وهمچون شاخه ای نورسته بی اعتنا از کنارم می گذرد .نازپرورده ای به رخشندگی ماه که با دیدگان سحرآمیزش دلها را می رباید . عشق او دردی بر دلم نهاده که آن را درمانی نیست .»

عباس بن احنف در چکامه ای بلند ـ که گزیده ای از آن را نقل می کنیم ـ با الهام از نسیب قصاید جاهلی درباره غم غربت چنین می سراید :

1.اَ زَینَ نساءِ العالمینِ أَجیِبی دُعاءَ مَشوقٍ بالعراقِ غریبِ

2.کَتبتُ کِتابی ما اُقیمُ حُروفَهُ لِشدةِ اَعوالِی و طولِ نَحِیبی

3.اَیا فَوزُ لَو اَبصرتِنِی ما عَرفتِنی لِطُولِ شُجونِی بَعدُکم و شُحوبی

4.وَ اَینَ لاَ ستَهدِی الریاحَ سلامَکُم اِذا اَقبَلت مِن نَحوِ کُم بِهُبوبِ

5.اَرَی البَینَ یَشکوهُ المُحبُّونَ کُلُّهُم فَیا رَبِّ قَرِّب دارَ کلِّ حَبیبِ

6.اَقُولُ وَ دارِی بالعِراقِ وَ دارُها حِجازیهٌ فِی حَرّةٍ وَ سُهوبِ

7.وَ کُلُّ قریبِ الدارِ لابُدَّ مَرّةً سَیُصبحُ یَوماً وَ هوَ غَیرُ قَریبِ

8. أََ زُوّارَ بیتِ اللِه مُرّوُا بِیثربٍ لِحاجةِ مَتبولِ الفوادِ کَئیبِ

9.اِذا ما اَتَیتُم یَثرباً فابدِؤوا بِها بِلَطمِ خُدودٍ اَو بِشَقِّ جُیوبِ

10 .وَ قُولُوا لَهُم یا اهلَ یَثربٍ اَسعِدُوا عَلی جَلبٍ لِلحادثاتِ جَلیبِ

11.فَإنّا تَرکنا بِالعِراقِ اَخا هَوی تَنَشَّبَ رَهناً فِی حِبال شعوبِ

12.بِهِ سَقِمٌ اَعیا المُداوِینَ عِلمهُ سِوی ظَنّهُم مِن مُخطیءٍ و مُصیبِ

13.إذا ما عَصَرنا الماءَ فِی فِیه مَجَّهُ وَ إن نَحنُ نادَینا فغیرُ مُجیبِ

14.تأنّوا فبکُّونی صُراحاً بِنِسبَتی لِیعلَمَ ما تعنونَ کلُّ غَریبِ

15.فإنّکُمُ إن تَفعَلوا ذاکَ تأتِکُم أَمِینَةُ خَودٍ کالمهاةِ لَعوبِ

16.عزیزٌعَلیها ما وَعَت غَیرَ أنَها نَأت و بَناتُ الدهرِ ذاتُ خُطوبِ

17.فقولوا لها: قُولی لِفوزٍ تَعَطّفی عَلی جَسدٍ لا روحَ فیهِ سَلیبِ

18.خُذوا لِیَ مِنها جُرعةً فِی زُجاجةٍ ألا إنَها لَو تَعلمونَ طَبیبی

19.وَ سِیروا فإن أدرکتُمُ بِی حُشاشةً لَها فِی نَواحی الصَدرِ وَجسُ دَبِیبِ

20.فَرُشُّوا عَلی وَجهِی أُفِقُ مِن بَلیَّتی یُثیبکُم ذوالعرشِ خَیرَ مُثیبِ

21.فَإن قالَ اَهلِی ما الَّذی جِئتُمُ بِهِ وَ قَد یُحسِنُ التَعلیلَ کلُّ أرِیبَ

22. فَقُولوا لَهم جِئناهُ مِن ماءِ زمزمٍ لنُشفِیه مِن داءٍ بِهِ بِذَنوبِ

23.وَ إن أنتُمُ جِئتُم و قَد حِیلَ بینَکُم و بَینی بیَومٍ للمَنونِ عَصیبِ

24.وَ صِرتُ مِن الدُنیا الی قَعرِ حُفرةٍ حَلیفَ صَفیحٍ مُطبَقٍ و کثیبِ

25.فَرُشُّوا عَلی قَبری مِن الماءِ وَ اندبُوا قَتیلَ کِعابٍ لاقتیلَ حروبِ

(دیوان ، 21ـ24)

1.« ای زیورِ زنان عالم ! این عاشق دلباخته غریب افتاده در عراق را پاسخی ده.

2.نامه ای نوشتم که از فرط زاری واندوه و شدت ناله های اشکبار واژگانش پریشان و آشفته است .

3.ای فوز : شدت درد فراق و اندوه غربت چندان رنجور و نزارم ساخته که اگر مرا ببینی نخواهی شناخت.

4.امیدم به نسیمی است که از سوی دیار شما بوزد تا سلامتی تو را از آن جویا شوم .

5.می بینم که همه عاشقان از درد جدایی ناله سر می دهند . پروردگارا خانه همه دلبران را نزدیک بگردان .

6.هم اینک که سخن می گویم کاشانه ام در عراق است و منزلگاه دلدار درریگزارها و جلگه های حجاز .

7.آنکه یارش در بر است لاجرم روزی چشم بر درخود را غریب و بی یار خواهد یافت .

8 .ای زائران خانه خدا ! محض دلخوشی عاشقی دردمند و جگر سوخته از یثرب بگذرید.

9.و چون بدانجا رسیدید سیلی به صورت زنید وگریبان چاک دهید .

10.و به مردمانش بگویید ای اهالی یثرب ! دریابید ما را که از بد حادثه به سوی شما روی آورده ایم .

11.ما در عراق عاشقی شیدا و دلباخته را رها کرده ایم که دل در گرو عشق دلداده ای از میان شما نهاده است .

12. او را بیماریی است که طبیبان از درمانش فرو مانده اند و برای درمان دردش گاه درست و گاه نادرست داوری می کنند .

13.چون آب به کامش می ریزیم پس می زند و چون صدایش می زنیم پاسخی نمی شنویم.

14. سپس در آنجا درنگ کنید و با ناله و شیون نام تبارم را جار زنید تا هر [آشنا و] ناآشنا بداند از چه سخن می گویید .

15.و چون چنین کردید دوشیزه ای زیبا روی بسان آهوان بیابان به سوی شما می شتابد.

16. و شنیدن این سخنان بر او سخت گران می آید اما افسوس که از معشوق من دور است و براستی روزگار چه بسیار ناملایمات دارد .

17. او را بگویید : به فوز بگو که بر این تن بی جان وبه تاراج رفته رحمی کن .

18.از او بخواهید تا جرعه ای از شهد لبان فوز برایم بستاند و بدانید که طبیب همه دردهایم اوست .

19ـ20.آنگاه بازآیید و اگر مرا نیمه جان و در حال مرگ یافتید در واپسین نفس از آن شهد جرعه ای بر صورتم پاشید که بی درنگ جانی دوباره خواهم یافت و بدانید که پرودگار عرش شما را سزای خیر خواهد داد .

21ـ22. اگراهل خانه ام شما را بگویند این چیست که با خود آورده اید ، برای اقناع ایشان زیرکانه بگویید برایش آب زمزم آورده ایم تا بیماریش را شفا دهیم

23تا 25.و اگر از راه رسیدید و دیدید که مرگ مرا درربوده ومیان ما جدایی انداخته و در دل قبر همدم خاک و خاشاک شده ام ، از آن آب اندکی بر گورم بپاشید و نوحه و شیون سر دهید براین کشته عشق نه کشته میدان جنگ . »



شاعر از فرط دلدادگی و از درد فراق ، سخت نزار و بیمار است و با مرگ دست و پنجه نرم می کند و تنها جامی از شهدلبان معشوق می تواند به او زندگی دوباره بخشد. با این حال او به اصل رازداری همچنان پایبند است و چون نمی خواهد نشانی از معشوق به دست دهد شفای خود ، یعنی جامی از شهد دهان معشوق را نه از خود محبوب که از بانویی که واسطه میان او و معشوق است ، طلب می کند( ابیات 15ـ18) . او در خانه خود غریب و بیگانه است همچون زائری است که خستگیها و خطرات بیابانهای خشک و سوزان را تحمل می کند تا به حریم خانه خدا راه یابد و سر بر آستان معبود نهد . زائر خانه خدا غریب به تمام معنا است . کسی است که هر گاه ضعف براو چیره گردد و کسی به یاریش نشتابد، بیابان خشک هولناک و تشنگی و خستگی راه درشتناک ،جانش را خواهد گرفت . اما اودر عین حال به همه این خطرات و سختیها تن می دهد و از مردن نمی هراسد . مردن یا شهادت در راهی که به معشوق ختم می شود . به گفته ابن داود اصفهانی : کشته عشق شهید است همچون مسلمانی که در راه خدا به شهادت رسد و عاشقان پاکباز شهید می میرند . (الزهره ، 67 ) .ابن احنف در بیتی می گوید :

ما الَّذی أُضحِی بِهِ وَ أرُوحُ فیهِ مِن الجهادِ (دیوان ، 114 )

« این کدامین جهاد است که از بامدادان تا شامگاهان در کشاکش آنم »

جهاد و زیارت و حج همه اشکالی است از عزیمت به سوی محبوب و چنانکه ملاحظه می شود در این مسیرعشق آرمانی با عشق عرفانی پیوندی نزدیک می یابد .

عوارض و نشانه های عشق آرمانی

یکی از نشانه های عشق رنجوری ، ناتوانی و درماندگی است و شعر عاشق ناله دل اوست ، بازتاب غوغایی است که در درونش برپاست ، فریاد دردناک شبهای تار اوست . درد عشق درمان ناپذیر است و به گفته ابن داود : «اگر عاشق بخواهد درد عشق را داروی خویش سازد البته شفا نخواهد یافت» (الزهره ، 29 ) .درد عشق تنها جسمانی نیست بلکه در روح عاشق نیز کارگر افتاده است . چندانکه از رنگ رخسار ، سِرّ درون را می توان باز شناخت :

وَ إذا نظرتَ الی المُحِبِّ عرفتَهُ وَ بَدَت علیهِ مِن الهَوی آثارُ

(دیوان ، 116 )

«چون بر عاشق نظر افکنی او را باز شناسی زیرا که نشانه های عشق در او آشکار است».

از دیگر نشانه های عشق ضعف و لاغری جسمانی است و ابن داود می گوید : نُحولُ الجَسدِ مِن دلائِل الکَمدِ ( ص ، 33 ) « رنجوری تن نشانه حزن و دلتنگی است ». این رنجوری و ناتوانی بیانگر آن است که عاشق در راه معشوق از دنیا و لذتهای آن دست شسته و تمام وجود خود را وقف معشوق کرده است . همچون سالکی که در راه رسیدن به حق تعالی و مراتب کمال از ملذات دنیوی بریده و با تمام وجود محو ذات باریتعالی شده است . در نظر ابن احنف فرسودگی جسم بهره عاشق است و عاشقی نیست که تندرست باشد و آنکه تندرست است عاشق نیست . پس عاشق تاب و توان از دست می دهد و جز استخوان بر تنش نمی ماند . چیزی که نزد عارفان نشانه پرهیزگاری و تهذیب نفس است :

أ نحَلَ جِسمی و بَری أعظمی لَذعُ حراراتِ فِراقِ الحَبیب

(دیوان ، 112 )

« آتش فراقِ یار رنجورم ساخته و استخوانهایم را فرسوده است » .

یَنسلُ عَنّی قَمِیصِی مِن ضَنی جَسدی

وَ لَو شَددتُ عَلی الجُلبابِ اَزرازی

(دیوان ،123)

«تنم چنان فرسوده و تکیده که پیراهنم فرو می افتد هر چند دکمه های ردایم را بر بندم »

کأنکِ لاتَدرینَ ما بِی مِن الهَوی وَ قَد صِرتُ عَظماً یابساً مُغلفاً جِلدا

فإن کُنتِ لاتَدرینَ ما العِشقُ فانظُری الیّ فإنّ العشقَ صیّرنی عَبدا

(دیوان ، 111 )

«گویا نمی دانی عشق تو چه به روز من آورده است . از من مشتی استخوان خشک که پوستی بر آن کشیده شده ، برساخته است ».

«اگر نمی دانی عشق چیست به من بنگر که اینگونه به بردگیم کشانده است ».



قَد صارَ مثلَ الخَیطِ مِن ذِکراکُمُ وَ السَمعُ مِنهُ لَیسَ یَسمَعُ مَن دَعا

(دیوان ، 15 )

« تنم از درد فراق نحیف و لاغر چونان نخی باریک شده و گوشم شنوای سخن [ اندرزگویان] نیست .»

حَتی بَری جِسمِی هَواکِ فَما تری إلَا عِظامٌ یُبَّسُ وَ جُلودُ

(دیوان ، 43)

« جسمم از عشق تو چندان تکیده و رنجور شده که از آن چیزی جز مشتی پوست و استخوان فرسوده برجای نمانده است .»

از دیگر نشانه های عاشق بی خوابی و اشکباری است . نخست چشم عاشق است که دچار رنج و محنت می شود . زیرا چشم منشأ همه دردها و محنت های عاشق است . چشم است که نخست بار با نگریستن بر رخ محبوب عاشق را شیدا و از خود بیخود کرده به تیره روزی کشانده است . پس سزاوار است که پیوسته غرق در اشک و گرفتار بی خوابی باشد و تا ابد بگرید .

أما استوجبت عینی ، قَدِمُتکِ ، نظرةً الیکِ و قَد أبکیتِها حِجَجاً عَشرا

لَعمری لَئن أقررتِ عینی بِنَظرةٍ الیکِ لَقَد عذّبتها بالبکا دَهرا

(دیوان ، 167)

« آیا دیدگان من که تنها یک نگاه به تو انداخت سزایش این است که سالیان دراز اشکبارش سازی . سوگند که با آن نگاه مایه روشنی دیدگانم شدی ، اما یک عمر آن را دچار اشکباری و گرفتار عذاب کردی .»

فَکَم قَد بَکَت عَینی علیکِ و عالَجت مُقاساةَ طولِ اللیلِ بِالسَهدِ و الذکرِ

وَ ما تَشتَفی عینایَ مِن دائم البکا علیکِ ولو أنّی بکیتُ إلی الحَشرِ . (دیوان ، 130 )

« چه شبهای طولانی که باغم و اندوه و بیخوابی تا صبحگاهان به یاد تو اشک ریختم . دیدگان مرا شفایی از اشکباری دائم نیست و در عشق تو تا قیامت خواهم گریست.»



ألا یا جاهلاً بِالحُـ بِّ سَلنی عِندیَ الخَبرُ

فإنَّ مذاقَهُ مُرٌّ و مَشرَبُ صفوهِ الکَدَرُ

نَهاری کلّهُ عِبَرٌ وَلیلی کلُّهُ سَهَرُ

جُفُونی ماوها دررٌ و قَلبی حَشُوهُ فِکَرُ

و کانَ بلیَةً أنَی نَظَرتُ فَشامَنی النظَرُ . . (دیوان ، 169 )



« ای آنکه نمی دانی عشق چیست از من بپرس تا قصه اش با تو باز گویم .

طعمش تلخ است و سر چشمه زلالش کدر .

روزها را با اشک به پایان می برم و شبها را با بیخوابی به صبح می رسانم .

دیدگانم پر اشک و دلم آکنده از نگرانی وتشویش است .

آن یک نگاه بلای جانم شد و فرجام شومی برایم رقم زد »



بی خوابی و اشک دست به دست هم داده اند تا عاشق دل سوخته را به روز سیاه بنشانند . همین دیدگان بودند که در پی تجلی ناگهانی معشوق آتش عشق را در دل او بر افروختند و عاشق بینوا از دست دل ودیده هر دو فریاد و فغان دارد و آرزو می کند که معشوق نیز به درد او مبتلا گردد تا بداند که وی چه می کشد :

تَمَنّیتُ أن تُسقَی مِن الحُبِّ شربتی و أن تَرتَعی مِن لَوعةِ الحُبِ مَرتعی

و أن تُصبحی صبحی و أن تَتَضّجعی إذا اللیلُ ألقَی سِترَهُ کَتضَجُّعی

بِحَسبِ الهَوی أن قَد بُلیتُ و أنَنّی مَتی ما أقُل قَد غاضَ دَمعِیَ یَهمَعِ . (دیوان ، 193 )



« ای کاش همچون من جرعه ای از باده عشق سرمی کشیدی و سوز و گداز را در مرغزار عشق تجربه می کردی و آنگاه که شب قیرگون پرده فرو می افکند همانند من شب را به صبح می رساندی .اما نه ، همین قدر که من به درد عشق گرفتار آمده ام ، کافی است . همین که می گویم اشکهایم فروکش کرده دیدگانم دوباره غرق اشک می شود .»

شاعر عاشق پیشه بر آن است تا خویشتن داری کند که مبادا در پیشگاه معشوق آه و اندوهش آشکار گردد اما دیدگانش سر به اطاعت وی نمی نهند و آنگاه که اشکها سیل آسا جاری می شوند راز نهفته را آشکار می سازند :

دُمُوعُ عَینی تَسبُقُ الطَرفا أجهَدُ أن تَخفی فَما تَخفی

و کیفَ یخفَی وَجدُ ذی صبوةٍ لَم یَترُک الدهُر لَهُ إِلفا

(دیوان ، 214 )



« پیش از آنکه دیدگانم به معشوق افتد اشکهایم سرازیر می شوند و هر چه تلاش می کنم نمی توانم پنهانشان سازم . چگونه می شود شور و وجد عاشق دلباخته را پنهان کرد که روزگار برایش یار و همدمی باقی نگذاشته است» .

فکَیف استِتاری إذا ما الدُموعُ نَطقنَ فَبُحنَ بِما أُ ضمِرُ

(دیوان ، 17 )

«اشکهایم را چگونه نهان سازم که گویاتر از هرزبانی راز درونی ام را آشکار می سازند ».

إنّی لاَجحَدُ حُبَّکُم وَ أُسِرَُهُ والدَمعُ مُعتَرفٌ به لَم یَجحَدِ

الدمعُ یَشهَدُ أنَنی لک عاشقٌ و الناسُ قَد عَلِموا و إن لم یَشهَدِ . ( دیوان ، 110 )

(( من عشق ترا کتمان می کنم و پنهان می دارم اما اشک پرده دری می کند و پنهان نمی سازد .

اشکها گواهی می دهند که من عاشقم و مردمان نیز می دانند گر چه گواهی نمی دهند » .

میان عاشق و دو دشمن سخن چین او یعنی بی خوابی و اشکباری جدالی مداوم است و عاشق همیشه از این دو دشمن بیمناک است و هراسان که مبادا بیش از این رسوایش سازند و ابیات بسیاری که عباس احنف در این باره سروده ما را به یاد این بیت حافظ می اندازد که :

ترسم که عشق در غم ما پرده در شود وین راز سر به مهر به عالم سمر شود



عشق که در وجود شاعر شعله کشیده و جسم و روحش را گداخته خاموش شدنی نیست . از همان لحظه ای که تن در برابر عشق رو به هزیمت نهاد دل به تاراج رفت و تباهی تن و اندوه دل همداستان شدند تا عاشق شیدا را به کام مرگ سپارند و عشق سر آغازش اندوه است و سر انجامش مرگ :



و اولُ هذا الحُبّ حُزنٌ مُلازمٌ وهَمٌّ یُطیرُ النومَ و الموتُ آخِرهُ . . (دیوان ، 176 )

« سرآغاز این عشق اندوهی است جدایی ناپذیر ، و درد و رنجی که خواب را از چشم می برد و سرانجام این عشق مرگ است » .



منابع :

ابوالفرج اصفهانی ، الاغانی ، به کوشش عبد أ. علی مهنا ، بیروت ، 1407ق/1986م؛

خطیب بغدادی ، تاریخ بغداد ، قاهره ، 1349ق ؛

عباس بن احنف ، دیوان ، بیروت ، 1385ق/1965م ؛

واده ، ژان کلود ، الغزل عند العرب ، ترجمه الکیلانی ،

همو ، حدیث عشق در شرق ، ترجمه جواد حدیدی ، تهران ، 1372ش ؛

قس عربی

هو العباس أبو الفضل، الیمامی.أحب فتاة سماها فوز لانها کانت کثیرة الفوز بالسباقات والمنافسات لکی لا یصرح باسمها الحقیقی وفی روایة علی بن سلیمان الأخفش: أن العباس بن الأحنف کان من عرب خراسان، ومنشؤه ببغداد.... وحدث أبو بکر الصولی فقال: "رأیت العباس بن الأحنف ببغداد بعد موت الرشید، وکان منزله بباب الشام وکان لی صدیقا ومات وسنة أقل من ستین سنة" وإذا صحت روایة الصولی وأن ابن الأحنف مات بعد هارون الرشید تکون ولادة الشاعر نحو 103 هـ ولا یبقى مجال لما قاله ابن خلکان من أنه مات سنة 188 هـ، فی الیوم الذی مات فیه الکسائی النحوی المعروف، وان الرشید أمر المأمون بالصلاة علیهما.. هو شاعر رقیق الغزل. قال عنه البحتری: إنه أغزل الناس. أبو الفضل عربی شریف النسب، أصله من بنی حنیفة، ولکن أهله یقیمون بالبصرة. نشأ فی بغداد وفیها اشتهر. اتصل بهارون الرشید ونال عنده حظوة.....

خالف الشعراء فی طریقتهم فلم یتکسب بالشعر، وکان أکثر شعره بالغزل (شعر) والنسیب والوصف، ولم یتجاوزه إلى المدیح والهجاء، وأشاد به المبرد فی کتاب الروضة وفضله على نظرائه حین قال: وکان العباس من الظرفاء، ولم یکن من الخلعاء، وکان غزلا ولم یکن فاسقا، وکان ظاهر النعمة ملوکی المذهب، شدید الترف، وذلک بین فی شعره، وکان قصده الغزل وشغله النسیب، وکان حلو مقبولا غزلا غزیر الفکر واسع الکلام کثیر التصرف فی الغزل وحده ولم یکن هجاءاً ولا مداحا....

الذی ذهب إلیه المبرد أیده اخرون منهم أبو الفرج القائل:کان العباس شاعرا غزلا شریفا مطبوعا من شعراء الدولة العباسیة، وله مذهب حسن، ولدیباجة شعره رونق ولمعانیه عذوبة ولطف". وفی ذلک یقول الجاحظ:

«لولا أن العباس بن الأحنف أحذق الناس وأشعرهم وأوسعهم کلاما وخاطرا، ما قدر أن یکثر شعره فی مذهب واحد لا یجاوزه، لأنه لا یهجو ولا یمدح لا یتکسب ولا یتصرف، وما نعلم شاعرا لزم فنا واحدا فأحسن فیه وأکثر»
...

أخبر محمد بن یحیى عن ابن ذکوان، أنه قال :" سمعت إبراهیم بن العباس یصف -ابن الأحنف- فیقول: کان والله ممن إذا تکلم لم یحب سامعه أن یسکت، وکان فصیحا جمیلا ظریف اللسان، لو شئت أن تقول کلامه کله شعر لقلت".

من شعره الغنائی قوله:

وما الناس إلا العاشقون ذوو الهوى ولا خیر فیمن لا یحب ویعشق
تصنیفات: شعراء عربموالید 750وفیات 809شعراء العصر العباسیموالید 103 ه

قس انگایسی

Abu al-Fadl Abbas Ibn al-Ahnaf, (750 in Basra-809), Arabic, عباس بن الأحنف, was an Arab Abbasid poet from the clan of Hanifa. His work consists solely of love poems (ghazal). It is "primarily concerned with the hopelessness of love, and the perosna in his compositions seems resigned to a relationship of deprivation".[1] The vocabulary he chose was simple and his style is fluent and easy.
He grew up in Baghdad, where he became a friend of the Abbasid caliph Harun al-Rashid.[2] who employed him for the purpose of amusing him in time of leisure. His work was an acknowledged influence on Abdullah ibn al-Mu'tazz and Abu al-Atahiya.[3]
[edit]References

^ Roger Allen. (2000). An Introduction to Arabic Literature. p. 106.
^ R. Jacobi. (1998) al-'Abbas Ibn al-Ahnaf. In Encyclopedia of Arabic Literature (Vol. 1, pp. 2-3). Taylor & Francis.
^ Bird Through A Ceiling of Alabaster; Three Abbasid Poets, translated by Abdullah Al-Udhari and George Wightman (Penguin, 1975) ISBN 0-14-044305-3
[edit]External links

Article
Authority control
VIAF: 90047960
This article about a poet is a stub. You can help Wikipedia by expanding it.
This article about a Middle Eastern writer or poet is a stub. You can help Wikipedia by expanding it.
Help improve this pageWhat's this?
Did you find what you were looking for?Yes No
Categories: Poet stubsMiddle Eastern writer stubs750 births809 deathsArabic-language poetsMedieval writersAbbasid-period poets
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
هیچ واژه ای همانند واژه مورد نظر شما پیدا نشد.
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.