اجازه ویرایش برای همه اعضا

صادق هدایت

نویسه گردانی: ṢADQ HDʼYT
صادق هدایت (متولد: ۲۸ بهمن ۱۲۸۱ برابر با ۱۷ فوریه ۱۹۰۳ در تهران، مرگ: (خودکشی با گاز) ۱۹ فروردین ۱۳۳۰ برابر با ۹ آوریل ۱۹۵۱ در آپارتمان اجاره‌ای مکرر، خیابان شامپیونه، پاریس) نویسنده، مترجم و روشنفکر ایرانی است. صادق چهارمین نسل از رضاقلی خان هدایت هزار جریبی طبرستانی (مازندرانی) است که نظامت مدرسه دارالفنون را در زمان سلطنت ناصرالدین شاه به عهده داشت. هدایت از پیشگامان داستان‌نویسی نوین ایران و روشنفکری برجسته بود. بسیاری از محققان، رمانِ «بوف کور» او را، مشهورترین و درخشان‌ترین اثر ادبیات داستانی معاصر ایران دانسته‌اند.[۲][۳][۴] هرچند شهرت عام هدایت نویسندگی است، اما آثاری از نویسندگانی بزرگ را نظیر ژان پل سارتر، فرانتس کافکا و آنتون چخوف نیز ترجمه کرده‌است. حجم آثار و مقالات نوشته شده دربارهٔ نوشته‌ها، نوع زندگی و خودکشی صادق هدایت بیان‌گر تأثیر ژرف او بر جریان روشنفکری ایران است.[۵]
صادق هدایت در ۱۹ فروردین سال ۱۳۳۰ در پاریس خودکشی کرد. آرامگاه وی در گورستان پرلاشز، قطعه ۸۵، در پاریس واقع است.[۶]
محتویات [نهفتن]
۱ زندگی‌نامه
۱.۱ از کودکی تا آغاز جوانی
۱.۲ گیاه‌خواری
۱.۳ عزیمت به اروپا
۱.۴ خودکشی اول و نخستین داستان‌ها
۱.۵ بازگشت به تهران
۱.۶ گروه ربعه
۱.۷ سفر به هندوستان
۱.۸ بازگشت از هندوستان
۱.۹ اشغال ایران توسط متفقین و بازشدن فضای سیاسی
۱.۱۰ پایان جنگ و یأس و نومیدی
۱.۱۱ شرح حال صادق هدایت به قلم خودش
۲ فعالیت‌ها و سمت و سوی هنری هدایت
۳ ویژگی‌های ساختاری و محتوایی
۴ نقدها
۵ خانه صادق هدایت
۶ هدایت نقاش
۷ روانکاوی هدایت
۸ کتاب‌شناسی
۸.۱ نوشته‌های هدایت
۸.۲ ترجمه‌ها
۸.۲.۱ ترجمه از زبان فرانسه
۸.۲.۲ ترجمه از متون پهلوی به زبان فارسی
۸.۳ مقالات
۸.۴ آثار درباره هدایت
۹ پانویس
۱۰ منابع
۱۱ جستارهای وابسته
۱۲ پیوند به بیرون
زندگی‌نامه [ویرایش]

از کودکی تا آغاز جوانی [ویرایش]


صادق هدایت در سن پنج سالگی با لباس سفید، همراه با خواهران، برادران و عمو زاده‌هایش در باغ پدربزرگ (نیر الملک).[۷]
صادق هدایت در سه شنبه ۲۸ بهمن ۱۲۸۱ برابر با ۱۷ فوریه ۱۹۰۳ در تهران متولد شد. پدرش هدایت قلی‌خان (اعتضاد الملک، فرزند نیرالملک وزیر علوم، در دوره ناصرالدین شاه) و نام مادرش زیور الملک (دختر عموی هدایت‏قلی‏خان، دختر حسین‌قلی مخبرالدوله)است.[۸] جدّ اعلای صادق رضاقلی‌خان هدایت از رجال معروف عصر ناصری و صاحب کتاب‌هایی چون مجمع الفصحا و اجمل التواریخ بود. صادق کوچک‌ترین فرزند خانواده بود و سه برادر و سه خواهر بزرگ‌تر از خود داشت. (از برادرانش محمود خان، قاضی دیوان عالی کشور بود که در زمان نخست وزیری سپهبد رزم آرا، سمت معاون نخست وزیری را داشت. عیسی خان، سرلشکر و از رؤسای سابق دانشکده افسری بود. هر دو برادر در هنر و ادبیات دستی داشتند).


صادق هدایت در سال ۱۲۸۷ تحصیلات ابتدایی را در سن ۶ سالگی در مدرسهٔ علمیهٔ تهران آغاز نمود. در سال ۱۲۹۳ روزنامه دیواری ندای اموات را در مدرسه انتشار داد و دوره متوسطه را در دبیرستان دارالفنون آغاز نمود. ولی در سال ۱۲۹۵ به خاطر بیماری چشم‌درد مدرسه را ترک کرد و در سال ۱۲۹۶ در مدرسهٔ سن‌لویی که مدرسهٔ فرانسوی‌ها بود، به تحصیل پرداخت.[۹] به گفتهٔ خود هدایت اولین آشنایی‌اش با ادبیّات جهانی در این مدرسه بود و به کشیش آن مدرسه درس فارسی می‌داد و کشیش هم او را با ادبیّات جهانی آشنا می‌کرد. در همین مدرسه صادق به علوم خفیه و متافیزیک علاقه پیدا کرد. این علاقه بعدها هم ادامه پیدا کرد و هدایت نوشتارهایی در این مورد انتشار داد. در همین سال صادق اولین مقالهٔ خود را در روزنامهٔ هفتگی (به مدیریت نصراله فلسفی) به چاپ رساند و بعنوان جایزه سه ماه اشتراک مجانی دریافت نمود. همچنین همکاری‌هایی با مجله ترقی داشت. صادق در همین دوران گیاه‌خوار شده بود و به اصرار و پند بستگانش مبنی بر ترک آن وقعی نمی‌نهاد. در سال ۱۳۰۳، در حالی که هنوز مشغول تحصیل در مقطع متوسطه بود دو کتاب کوچک انتشار داد: «انسان و حیوان» که راجع به مهربانی با حیوانات و فواید گیاه‌خواری است و تصحیحی از رباعیات خیام با نام «رباعیات خیام» (با کتاب «ترانه‌های خیام» اشتباه نشود) به همراه مقدمه‌ای مفصّل. در همین سال بود که صادق داستان «شرح حال یک الاغ هنگام مرگ» را در مجلهٔ وفا، سال دوم، شماره ۶-۵ منتشر کرد.[۱۰]
گیاه‌خواری [ویرایش]
صادق هدایت در جوانی گیاه‌خوار شد و کتابی در فواید گیاه‌خواری نیز نوشت. او تا پایان عمر گیاه‌خوار باقی‌ماند. بزرگ علوی در این باره می‌نویسد: «یک بار دیدم که در کافه لاله‌زار یک نان گوشتی را که به زبان روسی بولکی می‌گفتند، به این قصد که لای آن شیرینی است، گاز زد و ناگهان چشم‌هایش سرخ شد، عرق به پیشانی‌اش نشست و داشت قی می‌کرد که دستمالی از جیبش بیرون آورد و لقمه نجویده را در آن تف کرد.»[۱۱]
عزیمت به اروپا [ویرایش]
هدایت در ۱۳۰۳ از مدرسه سن لویی فارغ‌التحصیل گشت و در همین سال بود که با تقی رضوی آشنا شد. در سال ۱۳۰۵ با اوّلین گروه دانش‌آموزان اعزامی به خارج راهی بلژیک شد و در رشتهٔ مهندسی به تحصیل پرداخت. در همین سال داستان «مرگ» را در مجلهٔ ایرانشهر شمارهٔ ۱۱، که در آلمان منتشر می‌شد به چاپ رسانید و مقاله‌ای به فرانسوی به نام «جادوگری در ایران» در مجلهٔ له‌ویل دلیس، شماره ۷۹ نوشت. هدایت از وضع تحصیل و رشته‌اش در بلژیک راضی نبود و مترصد بود که خود را به فرانسه و در آن‌جا به پاریس که آن زمان مرکز تمدن غرب بود برساند. سرانجام در ۱۳۰۶ پس از تغییر رشته و دوندگی فراوان به پاریس منتقل شد. در همین سال نسخهٔ کامل‌تری از کتاب «انسان و حیوان» با نام «فواید گیاهخواری» با مقدمهٔ حسین کاظم‌زادهٔ ایرانشهر در برلن آلمان به چاپ رساند.[۱۲]
خودکشی اول و نخستین داستان‌ها [ویرایش]


صادق هدایت پس از اولین خودکشی نافرجامش در پاریس، این عکس در خانه عیسی هدایت در پاریس (۱۳۰۷) گرفته شده‌است.[۱۳]
صادق هدایت در سال ۱۳۰۷ اقدام به خودکشی در رودخانه مارن (فرانسه) کرد، لیکن یک قایق ماهیگیری او را نجات داد. در همین دوران در پاریس با دختری به نام ترز دوست بود. صادق در مورد خودکشی‌اش به برادرش محمود می‌نویسد: «یک دیوانگی کردم به خیر گذشت.» ادعا شده‌است که راجع به خودکشی نخستش توضیحی به هیچ‌کس نداده‌است.[۱۴] اما م. فرزانه سال‌ها بعد از زبان هدایت (سال‌ها بعد از خودکشی اولش) نقل می‌کند که علت خودکشی مسائل عاطفی بوده‌است.
نخستین نمونه‌های داستان‌های کوتاه هدایت در همان سال خودکشی نافرجامش صورت گرفت. نمایشنامهٔ «پروین دختر ساسان»، «زنده به گور» و داستان کوتاه «مادلن» را در همین دوران نوشته‌است.[۱۵] پس از آن خودکشی نافرجام نیز داستان معروف «حاجی آقا» و رسالهٔ طنزآمیز «البعثة الاسلامیه الی بلاد الافرنجیه» را نوشت.[۱۶][۱۷]
بازگشت به تهران [ویرایش]
هدایت در سال ۱۳۰۹، بی آنکه تحصیلاتش را به پایان رسانده باشد، به تهران بازگشت و در بانک ملی (در قسمت محاسباتی و دفتر ارسال مرسلات) مشغول به کار شد. لیکن از وضع کارش راضی نبود و در نامه‌ای که به تقی رضوی (که دوستیشان در دوران متوسطه آغاز شده بود) در پاریس نوشته‌است، از حال و روز خود شکایت می‌کند. دوستی با حسن قائمیان که پس از مرگ هدایت خود را وقف شناساندن او کرد در بانک ملی اتفاق افتاد. در همین سال مجموعه داستان «زنده‌به‌گور» و نمایشنامهٔ «پروین دختر ساسان» را در تهران منتشر کرد. هدایت در این سال با مسعود فرزاد، بزرگ علوی و مجتبی مینوی آشنا شده و حلقهٔ دوستی‌ای ایجاد می‌شود که نامش را گروه ربعه گذاشتند.[۱۸]
گروه ربعه [ویرایش]
نوشتار اصلی: گروه ربعه
در آن دوران گروهی از ادیبان کهنه‌کار بودند که به آن‌ها ادبای سبعه می‌گفتند و به گفتهٔ مجتبی مینوی «هر مجله و کتاب و روزنامه‌ای که به فارسی منتشر می‌شد از آثار قلم آن‌ها خالی نبود.»[۱۹] این هفت تن که در واقع بیشتر از هفت تن بودند[۲۰] شامل کسانی چون محمدتقی بهار، عباس اقبال آشتیانی، رشید یاسمی، سعید نفیسی و بدیع‌الزمان فروزانفر و محمد قزوینی می‌شدند. گروه ربعه این نام را برای دهن‌کجی به این افراد (که به نظر ایشان کهنه‌پرست بودند) انتخاب کردند. گفت‌وگو و دیدارهای گروه ربعه در رستوران‌ها و کافه‌های تهران بود از آن جمله کافه قنادی رُزنوار که در حدود سال ۱۳۱۰ پاتوق صادق هدایت و دوستان به‌شمار می‌آمد.[۲۱] بعدها نیز افراد دیگری چون پرویز ناتل خانلری، عبدالحسین نوشین، غلامحسین مین‌باشیان و نیما یوشیج به گروه ربعه اضافه شدند. این گروه به فعالیت‌های ادبی و فرهنگی پرداختند و آثاری چند در این سالها با همکاری همدیگر انتشار دادند. مینوی در بارهٔ این دوران می‌گوید: «ما با تعصب جنگ می‌کردیم و برای تحصیل آزادی می‌کوشیدیم و مرکز دایرهٔ ما صادق هدایت بود.»[۲۲]
سال‌های ۱۳۱۰ تا ۱۳۱۴ برای هدایت دورانی پربار محسوب می‌شود و آثار تحقیقی و داستانی بسیاری انتشار داد. از جمله این آثار می‌توان به مجموعه انیران اشاره کرد که شامل سه داستان «فتح اسکندر» از ش. پرتو، «هجوم اعراب» از بزرگ علوی و «حمله مغول» از صادق هدایت می‌باشد. این کتاب به ذبیح بهروز تقدیم شده‌است. مجموعهٔ داستان‌های کوتاه «سایه‌روشن» (حاوی ۷ داستان)، نمایشنامهٔ «مازیار» با مقدمهٔ مینوی، کتاب مستطاب «وغ‌وغ ساهاب» با همکاری مسعود فرزاد. (این کتاب در سال ۱۳۱۳ به چاپ رسید و در سال ۱۳۱۴ هدایت به خاطر آن به نظمیهٔ تهران احضار شد این شکایت از طرف مستقیمِ علی اصغر حکمت وزیرِ معارفِ وقت تنظیم شده بود و اینگونه صادق هدایت از اولین ممنوع القلم‌های تاریخِ سانسورِ ایران شد.[۲۳]). مجموعه داستان‌های کوتاه سه قطره خون و چندین داستان کوتاه دیگر نظیر «گرداب»، «دون ژوان کرج»، «مردی که نفسش را کشت»، «صورتکها»، «چنگال»، «لاله»، «آفرینگان»، «طلب آمرزش»، «محلل»، «مرده‌خورها»، «عروسک پشت پرده»، چاپ نخست «علویه خانم» و همچنین سفرنامهٔ «اصفهان نصف جهان»، در این دوران به چاپ رسید.[۲۴]
سفر به هندوستان [ویرایش]


هدایت در اواخر عمر
هدایت در سال ۱۳۱۵ به همراه شین پرتو به هند رفت و در آپارتمان او اقامت کرد. در هند به فراگیری زبان پهلوی نزد دانشمند پارسی (از پارسیان هند) بهرام گور انکلساریا پرداخت و کارنامهٔ اردشیر پاپکان را در هند از پهلوی به فارسی ترجمه کرد.
در طی اقامت خود در بمبئی اثر معروف خود بوف کور راکه در پاریس نوشته بود پس از اندکی تغییرات با دست بر روی کاغذ استنیسل نوشته، به صورت پلی‌کپی در پنجاه نسخه انتشار داد و برای دوستان خود فرستاد؛ از جمله نسخه‌ای برای مجتبی مینوی که در لندن اقامت داشت و نسخه‌ای برای جمالزاده که آن زمان در ژنو بود. عده‌ای داستان بوف کور را محصول حال و هوای هند می‌دانند، لیکن چنانکه از گفتگوهای هدایت و فرزانه بر می‌آید هدایت کار روی این اثر را از سالها پیش شروع کرده بود به قول هدایت در گلویش گیر کرده بود[احتیاج به ذکر صفحهٔ فرزانه]. در نسخهٔ پلی‌کپی‌ای که از بوف کور در هند انتشار داد نوشته بود که چاپ اثر در ایران ممنوع است. علاوه بر اینها هدایت دو داستان به زبان فرانسوی در هند به چاپ رساند: "Lunatique" و "Sampingue".
هدایت پس از سفر به هند به شدت در مضیقه مالی قرار داشته و خرج زندگی‌اش توسط ش. پرتو تقبل می‌شده‌است، همین فقر و شکست از بی‌اعتنایی جامعه سبب شد هدایت روی به طنز نویسی بیاورد و همین طنز تلخ زخم‌های در سینه وی را بیشتر هویدا می‌کرد.[۲۵]
بازگشت از هندوستان [ویرایش]
صادق هدایت در سال ۱۳۱۶ از هند بازگشت و دوباره در بانک ملی مشغول به کار شد. سال بعد از بانک ملی استعفا داده، در وزارت فرهنگ استخدام شد. او تا سال ۱۳۲۰ که متفقین ایران رااشغال کردند به فعالیت‌های ادبی پرداخت و چندین داستان و مقاله انتشار داد. کارنامهٔ اردشیر بابکان را در مجلهٔ موسیقی و گجسته ابالیش (ترجمه از متن پهلوی) را جداگانه (در انتشارات ابن سینا) چاپ کرد. با وجود این بوف کور همچنان در ایران منتشر نشده بود.[۲۶]
اشغال ایران توسط متفقین و بازشدن فضای سیاسی [ویرایش]
در سال ۱۳۲۱ مجموعهٔ سگ ولگرد را انتشار داده، ترجمه‌هایی از شهرستان‌های ایران گزارش گمان‌شکن و یادگار جاماسپ از پهلوی به فارسی صورت داد.[۲۷] بعد از ۱۳۲۰ تا ۱۳۲۴ و پایان جنگ جهانی دوم انتقادهای اجتماعی صادق هدایت شدت می‌گیرد. داستان بلند حاجی‌آقا داستان کوتاه «آب زندگی» و مجموعهٔ ولنگاری که همه مضامین اجتماعی دارند در این دوران به چاپ رسیدند. علاوه بر این فعالیت‌ها هدایت به نوشتن مقاله‌های نقد ادبی و ترجمهٔ آثاری از کافکا نیز پرداخت و در نشریه‌های مختلف به چاپ رساند. چند اثر دیگر پهلوی را هم ترجمه کرد. در سال ۱۳۲۴ هدایت سفری به تاشکند داشت و در انجمن فرهنگی ایران و شوروی از او تقدیر شد.[۲۸]
در این دوران بسیاری از رفقای هدایت از جمله علوی و عبدالحسین نوشین به حزب توده پیوسته بودند و در مجموع نشست و برخاست وی با توده‌ای‌ها بیشتر شده بود و حتی مقالاتی در روزنامهٔ مردم که ارگان حزب توده بود با نام مستعار به چاپ رساند. لیکن علی‌رغم اصرار سردمداران حزب هرگز به حزب توده نپیوست.[۲۹]
پایان جنگ و یأس و نومیدی [ویرایش]
پس از پایان جنگ و پیش‌آمدن مسائل کردستان وآذربایجان هدایت از توده‌ای‌ها هم سرخورده شد و بیش از پیش به شرایط بدبین شد.[۳۰] بدبینی او به شرایط در نامه‌هایی که به جمال‌زاده و شهیدنورایی نوشته‌است، دیده می‌شود.
در سال ۱۳۲۶ به نوشتن توپ مرواری پرداخت اما این اثر تا پس از مرگش به چاپ نرسید. معروف‌ترین نام مستعار او که توپ مرواری هم تحت آن منتشر شد هادی صداقت است. در ۱۳۲۷ مقالهٔ «پیام کافکا» به صورت مقدمه‌ای بر کتاب گروه محکومین نوشتهٔ کافکا و ترجمهٔ حسن قائمیان نوشت. در سال ۱۳۲۹ با همکاری حسن قائمیان داستان «مسخ» کافکا را ترجمه کرد و در مجلهٔ سخن انتشار داد. در ۱۲ آذر همان سال با گرفتن گواهی پزشکی (برای اخذ روادید) و فروختن کتابهایش به فرانسه رفت. در طول اقامت در فرانسه سفری به هامبورگ داشت و نیز سعی کرد به لندن برود که موفق نشد. سرانجام در ۱۹ فروردین ۱۳۳۰ در آپارتمان اجاره‌ای‌اش در پاریس با گاز خودکشی کرد. او نخستین نویسنده و ادیب ایرانی محسوب می‌شود که خودکشی کرده‌است. وی چند روز قبل از انتحار بسیاری از داستان‌های چاپ‌نشده‌اش را نابود کرده بود. هدایت را در قبرستان پرلاشز به خاک سپردند. مراسم خاکسپاری‌اش با حضور عده‌ای قلیل از ایرانیان و فرانسویان صورت گرفت.[۳۱]
شرح حال صادق هدایت به قلم خودش [ویرایش]


دست‌خط صادق هدایت، آذر ۱۳۲۴
من همان قدر از شرح حال خودم شرَم می‌کنم که در مقابل تبلیغات امریکایی مآبانه. آیا دانستن تاریخ تولدم به درد چه کسی می‌خورد؟ اگر برای استخراج زایچه‌ام است، این مطلب فقط باید طرف توجّه خودم باشد. گرچه از شما چه پنهان، بارها از منجّمین مشورت کرده‌ام اما پیش بینی آن‌ها هیچ وقت حقیقت نداشته. اگر برای علاقهٔ خوانندگانست؛ باید اول مراجعه به آراء عمومی آن‌ها کرد چون اگر خودم پیش‌دستی بکنم مثل این است که برای جزئیات احمقانهٔ زندگیم قدر و قیمتی قائل شده باشم بعلاوه خیلی از جزئیات است که همیشه انسان سعی می‌کند از دریچهٔ چشم دیگران خودش را قضاوت بکند و ازین جهت مراجعه به عقیدهٔ خود آن‌ها مناسب تر خواهد بود مثلاً اندازهٔ اندامم را خیاطی که برایم لباس دوخته بهتر می‌داند و پینه‌دوز سر گذر هم بهتر می‌داند که کفش من از کدام طرف ساییده می‌شود. این توضیحات همیشه مرا به یاد بازار چارپایان می‌اندازد که یابوی پیری را در معرض فروش می‌گذارند و برای جلب مشتری به صدای بلند جزئیاتی از سن و خصایل و عیوبش نقل می‌کنند. از این گذشته، شرح حال من هیچ نکتهٔ برجسته‌ای در بر ندارد نه پیش آمد قابل توجهی در آن رخ داده نه عنوانی داشته‌ام نه دیپلم مهمی در دست دارم و نه در مدرسه شاگرد درخشانی بوده‌ام بلکه بر عکس همیشه با عدم موفقیت روبه‌رو شده‌ام. در اداراتی که کار کرده‌ام همیشه عضو مبهم و گمنامی بوده‌ام و رؤسایم از من دل خونی داشته‌اند به طوری که هر وقت استعفا داده‌ام با شادی هذیان‌آوری پذیرفته شده‌است. روی‌هم‌رفته موجود وازدهٔ بی مصرف قضاوت محیط دربارهٔ من می‌باشد و شاید هم حقیقت در همین باشد.[۳۲]
فعالیت‌ها و سمت و سوی هنری هدایت [ویرایش]

سبک کاری
هدایت همواره در آثارش از کافکا الهام گرفته و در تمام آثارش مسخ کافکا به عنوان سرلوحه قرار داده‌است[۳۳] اما در نوشتارهای او تنها چیزی که هویداست هدایتی است که کافکا بر او تحمیل شده و نه خود کافکا.[۳۴] وی همواره دنباله‌رو کافکا بوده‌است و این موضوع از وجود پارامترهایی چون استفاده از کلمات نامتعارف، ایجاد تساوی تصویری بین خواننده و قهرمان داستان و ایجاد تضاد بین جامعه و شخصیت‌های داستان مشهود است اما بر خلاف یاس موجود در کارهای کافکا آثار هدایت دارای مفاهیم زیبایی‌شناسانه‌است.[۳۵][۳۶]
آشنایی هدایت با بزرگانی از ادبیات ایران چون بزرگ علوی، مجتبی مینوی و مسعود فرزاد و پیامد آن یعنی تشکیل "ربعه" و جبهه‌گیری در برابر گروه "سبعه" که از محافظه‌کارانی چون محمدتقی بهار، عباس اقبال آشتیانی، رشید یاسمی، سعید نفیسی و بدیع‌الزمان فروزانفر و محمد قزوینی سبب دمیدن روحی تازه در ادبیات ایران شد.[۳۷]
ایدئولوژی
هدایت در دوره‌ای از زمان که ایدئولوژی مذهب و سوسیالیسم حاکم بود پای در مسیر مخالف این ایدئولوژی‌ها نهاد. بیگانه ستیزی و به ویژه عرب‌ستیزی، پرستش نژاد ایرانی، ضدیت با اسلام به عنوان یک دین غیر ایرانی و همچنین پرستش ایران باستان و ایران دوره ساسانی همه و همه بر ایدئولوژی متفاوت وی به عنوان یک نویسنده دوره مشروطه تاکید دارند.[۳۸] آنچه در نوشته‌های هدایت بیش از همه به چشم می‌آیند عشق دردآلود او نسبت به ایران است و تاثر عمیق او نسبت به وضع ایران است که وی در رساله طنزآمیز کاروان اسلام (البعثة الاسلامیة الی البلاد الافرنجیة) به آن اشاره می‌کند.[۳۹]
ویژگی‌های ساختاری و محتوایی [ویرایش]

عمده‌ترین ویژگی ساختاری و محتوایی نوشته‌های هدایت را می‌توان چنین برشمرد:[۴۰]
درون مایهٔ اغلب داستان‌های هدایت، مرگ‌اندیشی، پوچ‌گرایی، انتقاد از جامعهٔ تحت استبداد و نفی خرافه‌پرستی است.
تصویرها و توصیفات و شخصیت‌ها و چهره‌های داستان‌های او اغلب رنگ ملی دارند. نثر هدایت ساده و بی‌پیرایه و عاری از دشوارنویسی‌است.
نثر وی مستحکم، منسجم و قوی مایه‌است.
او از زبان و فرهنگ مردم به خوبی و در حد اعجاز بهره می‌گیرد و همین مایهٔ غنای داستان‌هایش می‌گردد.
توصیفات هدایت رئالیستی، دقیق و واقع بینانه‌است.
او به جنبه‌های روانی و درونی چهره‌ها و اشخاص داستانی خود می‌اندیشید، ضمن آنکه از وصف ظاهر آنها نیز در نمی‌ماند.
برخی از داستان‌های هدایت، انعکاس مسائل روحی و روانی خود نویسنده‌است.
طنز قوی و مؤثر و انتقادی هدایت در سرتاسر آثار داستانی و تحقیقی وی سایه افکنده‌است.
اندیشه و تفکری در پس داستان‌های اوست که وی را متفکری اندیشمند معرفی می‌کند.
او به زندگی مردم و نقد رفتار آن‌ها توجهی خاص داشت و همدل و همداستان مردم فرودست بود.
هدایت در نویسندگان پس از خود تأثیر ژرفی بر جای گذاشت.[۴۱]
نقدها [ویرایش]

یکی از مهمترین انتقاداتی که همواره به هدایت می‌شده، کم توجهی به متن اصلی و عدم وفاداری به ترجمه -خصوصا در آثار کافکا- بوده‌است.[۴۲] همچنین هدایت در مقالاتش نظر شخصی‌اش را دخیل می‌کرده و واقعیات را در جایگاه دوم قرار میداده‌است به عنوان مثال وی همواره در مقالاتش کافکا و خیام را با وجود تفاوت‌های عظیم یکسان فرض کرده‌است.[۴۳]
فرانک لوئیس در کتاب «منتخباتی از صادق هدایت» از وی به دلیل استفاده از کلماتی که در زبان انگلیسی معادل صحیحی ندارند انتقاد کرده‌است.[۴۴]
خانه صادق هدایت [ویرایش]

خانه صادق هدایت در استان تهران، شهر تهران، خیابان سعدی، ضلع جنوب شرقی بیمارستان امیر اعلم، خیابان شهید تقوی (خیابان هدایت) پلاک ۱۱، کنار خانه سفیر کبیر دانمارک واقع شده‌است.[۴۵]
خانه مورد نظر به دستور پدر صادق هدایت بنا شده و فرم و ساختار بنا به سبک اواخر دوران قاجار بر می‌گردد. در دههٔ پنجاه دفتر فرح پهلوی به فکر افتاده بود موزه ای برای مرحوم صادق هدایت ترتیب دهد. برای این کار خانهٔ پدری هدایت را خریدند و اشیاء شخصی اش را از بازماندگان هدایت گرفتند که پس از انقلاب اسلامی در ۱۳۵۷ این کار انجام نگرفت. با پیروزی انقلاب اسلامی ملک مصادره شد و در اختیار دانشگاه علوم پزشکی تهران قرار گرفت. سپس به عنوان مهدکودک کارکنان و بعد به عنوان انبار بیمارستان مورد بهره برداری قرار گرفت. (در حال حاضر در داخل بیمارستان تابلوی کتابخانه بر روی ملک نصب شده اما کاربری کماکان انبار است)[۴۶]
سال ۱۳۸۱ برادرزاده هدایت - جهانگیر هدایت - به نوع کاربری این خانه توسط دانشگاه علوم پزشکی اعتراض کرد. ولی با این اعتراض موافقت نشد.[۴۷]
هدایت نقاش [ویرایش]



آهوی تنها، اثر صادق هدایت.[۴۸]
صادق هدایت نقّاشی هم می‌کرد و برخی طرح‌های او موجود است. از جمله آهویی که در مجموعه آثار هدایت چاپ انتشارات امیرکبیر بر جلد کتاب‌های او نقش بسته، از زیباترین نقاشی‌های اوست. آهوی تنهای هدایت نمادی است از زیبائی محزون و نجابتی غریب و منزوی.
مجموعه‌ای از نقاشی‌های صادق هدایت را جهانگیر هدایت، برادرزاده او، با عنوان «آلبوم نقاشی‌های هدایت» منتشر کرده‌است.[۴۹]
روانکاوی هدایت [ویرایش]

در بررسی زنگی نامه هدایت به این نتیجه می‌رسیم که علاوه بر دوره‌های افسردگی و دوبار خودکشی، او فردی بذله گو، نکته سنج، حساس، طنزپرداز، سرزنده، پرتحرک، بخشنده و دست و دلباز بوده‌است. همچنین نگارش کتاب‌هایش به صورت یکنواخت در طول زمان انجام نشده‌است بلکه در دوره‌هایی آثار فراوان تری اعم از تالیف و ترجمه نگاشته‌است که می‌تواند مربوط به دوره‌های هایپومانیا باشد و در دوره‌هایی هیچ اثری را به رشته تحریر درنیاورده‌است که این نیز می‌تواند مربوط به دوره‌های افسردگی او باشد. به نظر می‌رسد این نشانه‌ها همه در راستای تایید این فرضیه‌است که صادق هدایت همچون بسیاری از نوابع هنرمند، به اختلال دو قطبی دچار بوده‌است.[۵۰]
کتاب‌شناسی [ویرایش]

نوشته‌های هدایت [ویرایش]


بخشی از دست‌نوشتهٔ بوف کور


آرامگاه صادق هدایت در قطعهٔ ۸۵ گورستان پرلاشز، پاریس. (این سنگ مزار توسط خانواده اش در سال ۱۳۴۰ نصب شده‌است.)
رباعیات خیام (صادق هدایت) (۱۳۰۲)
فواید گیاه‌خواری (۱۳۰۶)
زنده‌بگور (۱۳۰۸) (مجموعه داستان کوتاه)
پروین دختر ساسان ۱۳۰۹) (نمایشامه)
سایه مغول (۱۳۱۰)
اصفهان نصف جهان (۱۳۱۱) (سفرنامه)
سه قطره خون (۱۳۱۱) (مجموعه داستان کوتاه)
نیرنگستان (۱۳۱۲)
سایه روشن (۱۳۱۲) (مجموعه داستان کوتاه)
مازیار (۱۳۱۲) (جستار تاریخی و یک نمایشنامه) با همکاری مجتبی مینوی
وغ‌وغ ساهاب (۱۳۱۳) با همکاری مسعود فرزاد
ترانه‌های خیام (۱۳۱۳)
بوف کور (۱۳۱۵)
علویه خانم (۱۳۲۲)
حاجی آقا (۱۳۲۴)
افسانه آفرینش (۱۳۲۵) (خیمه‌شب‌بازی در سه پرده)
ولنگاری (۱۳۲۳)
توپ مرواری (۱۳۲۷)
سگ ولگرد (مجموعه داستان کوتاه)
البعثة الاسلامیة الی البلاد الافرنجیة
مجموعه نوشته‌های پراکنده (به کوشش حسن قائمیان)
س. گ. ل. ل (۱۳۲۱)
گچسته دژ
ترجمه‌ها [ویرایش]
ترجمه از زبان فرانسه [ویرایش]
کور و برادرش (۱۳۱۰) نوشته آرتور شنیتسلر
کلاغ پیر (۱۳۱۰) نوشته الکساندر لانژ کیلاند نویسنده نروژی
تمشک تیغ دار (۱۳۱۰) نوشته آنتون چخوف
مرداب حبشه (۱۳۱۰) نوشته گاستون شرو نویسنده فرانسوی
جلو قانون نوشته فرانتس کافکا
مسخ نوشته فرانتس کافکا
گراکوس شکارچی نوشته فرانتس کافکا
گروه محکومین نوشته فرانتس کافکا
دیوار نوشته ژان پل سارتر
ترجمه از متون پهلوی به زبان فارسی [ویرایش]
گجسته ابالیش (۱۳۱۹)
گزارش گمان‌شکن (۱۳۲۲)
یادگار جاماسب (۱۳۲۲)
کارنامه اردشیر بابکان (۱۳۲۲)
زند وهومن یسن (۱۳۲۳)
آمدن شاه بهرام ورجاوند (۱۳۲۴)
مقالات [ویرایش]
مقدمه‌ای بر رباعیات خیام
انسان و حیوان (۱۳۰۳)
پیام کافکا
آثار درباره هدایت [ویرایش]
نوشتار اصلی: آثار درباره صادق هدایت
داش آکل
پانویس [ویرایش]

↑ آخرین عکس صادق هدایت، سایت رسمی «دفتر هدایت»، بازیابی ۲ فوریه ۲۰۱۰
↑ یزدانجو، پیام. «هدایت، «بوف کور»، و ناسیونالیسم». وب‌گاه ماشالله آجودانی.
↑ D.P. Costello. [www.oneworldclassics.com/excerpts/blindowl.pdf “The Blind Owl”]. oneworld classics, June 2008.
↑ پروچیستا؛ This Book Will End Your Life: The Greatest Modern Persian Novel Ever Written، سایت the Rumpus؛ ۸ اکتبر ۲۰۰۸؛ سیروس شمیسا، مدخلِ بوفِ کور، دانشنامه جهان اسلامEsposito، Scott؛ Let’s All Go Read The Blind Owl، وبلاگ Conversational Reading؛ ۱۳ اکتبر ۲۰۱۰؛ گروهی از نویسندگان؛ مدخل صادق هدایت، دانشنامه ایرانیکا؛ ۱۵ دسامبر ۲۰۰۳
↑ داریوش آشوری. «معمای بوف کور». وب‌گاه جستار. ۲۵ اردیبهشت ۱۳۸۶.
↑ هیلمن، سالشمار زندگی صادق هدایت، ۵.
↑ صادق هدایت در پنج سالگی با لباس سفید، همراه با خواهران، برادران و عموزاده‌هایش، در باغ پدربزرگ (نیرالملک)، سایت رسمی «دفتر هدایت»، بازیابی ۱۴ ژانویه ۲۰۱۱
↑ هیلمن، سالشمار زندگی صادق هدایت، ۱.
↑ هیلمن، سالشمار زندگی صادق هدایت، ۱.
↑ هیلمن، سالشمار زندگی صادق هدایت، ۲.
↑ علوی ۵۹-۶۰
↑ هیلمن، سالشمار زندگی صادق هدایت، ۲.
↑ صادق هدایت پس از نخستین خودکشی، سایت رسمی «دفتر هدایت»، بازیابی ۲ فوریه ۲۰۱۰
↑ جمشیدی ۵۸
↑ هیلمن، سالشمار زندگی صادق هدایت، ۲.
↑ هیلمن، سالشمار زندگی صادق هدایت، ۲.
↑ آجودانی، هدایت و ناسیونالیسم، ۵۰۱.
↑ مسعود فرزاد در مقاله‌ای که در شمارهٔ اسپند ۱۳۴۶ در مجلهٔ سپید و سیاه نوشته‌است چگونگی آشنایی و شکل‌گیری گروه را به تفصیل شرح داده‌است.
↑ مینوی. «یادبود هدایت» ۲۵۳.
↑ مینوی. «یادبود هدایت» ۲۵۳.
↑ سپانلو، م. ع. ، خانم زمان: منظومه، لندن: (ناشر:) شرکت پیامکو، ۱۹۸۷. ص۷۱.
↑ مینوی. «یادبود هدایت» ۲۵۴.
↑ مستند خانهٔ شماره ۳۷، بی‌بی‌سی
↑ هیلمن، سالشمار زندگی صادق هدایت، ۳.
↑ زهار شعربافچی زاده. «صادق هدایت در هند». انسان‌شناسی و فرهنگ، ۱۳ مرداد ۱۳۸۹. بازبینی‌شده در {{subst:#time:xij xiF xiY}}.
↑ هیلمن، سالشمار زندگی صادق هدایت، ۳.
↑ هیلمن، سالشمار زندگی صادق هدایت، ۴.
↑ هیلمن، سالشمار زندگی صادق هدایت، ۴.
↑ نیرنگستان، ص۱۵
↑ در این مورد نگاه کنید به انورخامه‌ای.
↑ هیلمن، سالشمار زندگی صادق هدایت، ۵.
↑ بهارلو ۳۹-۴۰ [رسم‌الخط استاندارد شده‌است]
↑ رحیمیه، مسخ هدایت از مسخ، ۵۹۷.
↑ رحیمیه، مسخ هدایت از مسخ، ۵۹۷-۵۹۸.
↑ رحیمیه، مسخ هدایت از مسخ، ۵۹۷.
↑ رحیمیه، مسخ هدایت از مسخ، ۶۰۷.
↑ هیلمن، سالشمار زندگی صادق هدایت، ۵.
↑ آجودانی، ناسیونالیسم و هدایت، ۴۷۴-۴۷۵.
↑ آجودانی، ناسیونالیسم و هدایت، ۵۰۰-۵۰۱.
↑ ذولفقاری، چهل داستان کوتاه ایرانی از چهل نویسندهٔ معاصر، ۳۴.
↑ آجودانی، هدایت و ناسیونالیسم.
↑ رحیمیه، مسخ هدایت از مسخ، ۵۹۹.
↑ رحیمیه، مسخ هدایت از مسخ، ۶۰۵.
↑ لوئیس، منتخباتی از صادق هدایت، ۲.
↑ بخشنامه ثبت خانه صادق خدایت در فهرست آثار ملی ایران
↑ نرم افزار میراث فرهنگی تهران (شناسایی و مکان یابی ابنیه تاریخی ارزشمند شهر تهران) تهیه شده توسط شرکت پردازش و برنامه ریزی شهری و سازمان میراث فرهنگی و صنایع دستی و گردشگری استان تهران
↑ | برخورد قانونی می‌کنیم - گفتگوی سایت خبر آنلاین با جهانگیر هدایت
↑ آهوی تنها، اثر صادق هدایت، سایت رسمی «دفتر هدایت»، بازیابی ۱۴ ژانویه ۲۰۱۱
↑ فرج سرکوهی
↑ فربد فدایی. «صادق هدایت از دیدگاه روانپزشکی توصیفی». دانشگاه شهید رجایی. بازبینی‌شده در ‏۱۴ اکتبر ۲۰۱۲.
منابع [ویرایش]

انور خامه‌ای. «خاطرات و تفکرات دربارهٔ صادق هدایت». یاد صادق هدایت. به کوشش علی دهباشی. تهران: نشر ثالث، ۱۳۸۰.
نامه‌های صادق هدایت. گردآورنده محمد بهارلو. تهران: نشر اوجا، ۱۳۷۴.
جمشیدی، اسماعیل. خودکشی صادق هدایت. تهران: انتشارات زرین، ۱۳۷۳.
حبیبی آزاد، ناهید. «سالشمار زندگی صادق هدایت». یاد صادق هدایت. به کوشش علی دهباشی. تهران: نشر ثالث، ۱۳۸۰.
ذولفقاری، حسن. چهل داستان کوتاه ایرانی از چهل نویسندهٔ معاصر. چاپ دوم. تهران: انتشارات نیما، ۱۳۸۲. شابک ‎۹۶۴-۶۶۵۵-۳۰-۳.
شهشهانی، سهیلا. «پایه‌گذار انسان‌شناسی در ایران». یاد صادق هدایت. به کوشش علی دهباشی. تهران: نشر ثالث، ۱۳۸۰.
فرزانه، م. ف.. «خاطراتی از صادق هدایت». یاد صادق هدایت. به کوشش علی دهباشی. تهران: نشر ثالث، ۱۳۸۰.
فرزانه، م. ف.. آشنایی با صادق هدایت. تهران: نشر مرکز.
کمیسارف، د. س.. «دربارهٔ زندگی و آثار هدایت». یاد صادق هدایت. ترجمهٔ حسن قائمیان. به کوشش علی دهباشی. تهران: نشر ثالث، ۱۳۸۰.
قائمیان، حسن. «هدایت در بانک ملی». یاد صادق هدایت. به کوشش علی دهباشی. تهران: نشر ثالث، ۱۳۸۰.
علوی، بزرگ. گذشت زمانه. تهران: نگاه، ۱۳۸۵. ISBN 964-351-324-6.
مینوی، مجتبی. «یادبود صادق هدایت». یاد صادق هدایت. به کوشش علی دهباشی. تهران: نشر ثالث، ۱۳۸۰.
ناتل خانلری، پرویز. «خاطرات ادبی دربارهٔ صادق هدایت». یاد صادق هدایت. به کوشش علی دهباشی. تهران: نشر ثالث، ۱۳۸۰.
Iraj Parsinejad, A History of Literary Criticism in Iran, Bethesda, 2003, pp.۱۹۷-۲۶۴
فرج سرکوهی. «هفت روز کتاب: از شعری که روزگار را شکست داد تا مجابی و هدایت نقاش». وب گاه بی بی سی فارسی. بازبینی‌شده در ۲۶ آبان ۱۳۸۹.
روی جاده نمناک/درباره صادق هدایت، گردآورنده: محمد قاسم زاده، انتشارات کاروان
رحیمیه، نسرین. مسخ هدایت از مسخ. تهران: ایران نامه، ۱۳۷۱.
آجودانی، ماشالله. هدایت و ناسیونالیسم. تهران: ایران نامه، ۱۳۷۱.
هیلمن، مایکل. سالشمار زندگی صادق هدایت. تهران: ایران نامه، ۱۳۷۱.
لوئیس، فرانک. منتخباتی از صادق هدایت. کلرادو: وست یو پرس، ۱۹۷۹.
جستارهای وابسته [ویرایش]

درگاه زندگی‌نامه
جایزه ادبی صادق هدایت
پیوند به بیرون [ویرایش]

در پروژه‌های خواهر می‌توانید در مورد صادق هدایت اطلاعات بیشتری پیدا کنید.
در میان گفتاوردها از ویکی‌گفتاورد
در میان متون از ویکی‌نبشته
در میان تصویرها و رسانه‌ها از ویکی‌انبار
به این مقاله گوش دهید (اطلاعات/بارگذاری)
فهرست0:00
توجه: اندازهٔ این پرونده نزدیک به ۹٫۲ مگابایت است.

این نوشتار یک پروندهٔ صوتی دارد که در تاریخ ۲ مه ۲۰۱۰ ایجاد شده‌است، و ممکن است شامل ویرایش‌های بعد از آن نشود. (راهنما)
نوشتارهای صوتی بیشتر

وب‌گاه رسمی «دفتر هدایت»
بخش ویژهٔ بزرگداشت صادق هدایت - سایت سخن
رشته برنامه‌های 'صادق هدایت؛ پیشگام داستان نویسی جدید در ایران' در وب‌گاه بی‌بی‌سی
[۱] - صادق هدایت از کودکی تا مرگ به روایت تصویر در وبگاه بی بی سی
فرهنگ مرگ و نعل وارونه هدایت- نقد دکتر محمد صنعتی درباره هدایت
دانلود براش دست خط‌های صادق هدایت در کارت پستال‌هایش برای استفاده در نرم افزار فتوشاپ
[نمایش]
ن • ب • و
صادق هدایت
[نمایش]
ن • ب • و
ادبیات فارسی
[نمایش]
ن • ب • و
داستان‌نویسان فارسی‌زبان

[نمایش]
ن • ب • و
معاصر
رده‌ها: صادق هدایت اهالی تهران ایرانیان مقیم پاریس حامیان حقوق حیوانات حامیان حقوق حیوانات اهل ایران خاندان هدایت دانش‌آموختگان دارالفنون درگذشتگان ۱۳۳۰درگذشتگان با خودکشی رمان‌نویسان اهل ایران زادگان ۱۲۸۱گیاه‌خواران گیاه‌خواران اهل ایران مترجمان اهل ایران مدفونان در پرلاشزنویسندگان داستان کوتاه اهل ایران طنزپردازان اهل ایران

قس عربی

صادق هدایت (17 فبرایر، 1903، طهران – 9 أبریل 1951، باریس) اسم الاب (اعتضاد الملک) واسم الام نیرالملوک وهو کاتب إیرانی یعتبر مؤسس القصة القصیرة فی إیران. من أبرز أعماله روایة "البومة العمیاء" (بوف کور) التی نقلها إلى العربیة الدکتور إبراهیم الدسوقی شتا.

صادق هدایت لقد درس فی طهران الدراسته الابتدائیة کانت فی المدرسة العلمیة فی طهران فی سنة 1914 ومنه انتقل إلى دارالفنون فی طهران فی سنة 1916 االتی کانتتعتبر فی وقتها من أحسن الأماکن لطلاب بحیث یستطیع أیذهب إلیها ولکن بسبب المرض الذی اصاب عیناه ترک دارالفنون وعی حالیاً مکتبة إیران الوطنیة وذهب إلى مدرسة سان لوئی الفرنسیة فی إیران کان یدرس القس الموجود فی المدرسة اللغة الفارسیة والقس کان یعلمه الادب العالمی

محتویات [اعرض]
[عدل]ذهابه إلى أوروبا
بعد أن اکمل دراسته الاعدادیة وذهب مع الطلاب المتمیزین إلى بلجیکا سنة 1925 وهناک انقبل فی الهندسه

[عدل]قطعه مختاره من "البومة العمیاء"

کانت "أودیت" غضة الشباب، نضیرة الوجه مثل زهور أول الربیع لها زوج من العیون مسکرا بلون السماء، وخصلات من الشعر الشقر کانت تتعمد أن تترک بعض الخصلات تتهدل على وجنتها. وکانت تجلس الساعات الطویلة إلى نافذة حجرتها وقد اتخذ وجهها وضعا نصفیا شاحبا، ووضعت ساقا على ساق، وتأخذ فی قراءة روایة أو رتق جورب، أو تنهمک فی أشغال الإبرة.

و حینما کانت تداعب أوتار الکمان بلحن " فالس جریزریه" کان قلبی یکاد ینخلع من مکانه. کانت نافذة حجرتی تواجه نافذة حجرة " أودیت" وکم من الدقات والساعات وأحیانا کم من أیام الآحاد کنت أراقبها فیها من وراء زجاج نافذتی، وبخاصة فی اللیالی حینما کانت تخلع جوربها وتأوی إلى فراشها.

و هکذا نشأت رابطة بیتی وبینها، وحینما کان یمر یوم دون أن أراها، کنت أحس أن شیئا قد ضاع منی، وفی بعض الأیام کانت تنهض وتغلق أحد مصراعی نافذتها من کثرة ما کنت أنعم النظر فیها.

مر أسبوعان ونحن نرى بعضنا کل یوم، ولکن نظرات " أودیت" کانت باردة لا مبالاة فیها، دون ابتسامة أو حرکة تظهر بها أنها تمیل إلی، فقد کان وجهها بطبیعته جادا صارما.

أما المرة ألأولى التی التقینا فیها وجها لوجه، فکانت ذات صباح حین ذهبت إلى المقهى الذی یقع على ناصیة محلتنا للإفطار، وبینما أنا خارج منه رأیت"أودیت" وکانت تحمل حقیبة الکمان فی طریقها إلى المترو، فسلمت فابتسمت، واستأذنت منها أن أحمل عنها الحقیبة وأسیر معها، فأجابت بهزة من رأسها وهی تقول: "مرسی" ومن هذه الکلمة بدأت علاقتنا.

و من ذلک الیوم فصاعدا کنا نفتح نوافذ حجرتینا ونتحدث على البعد بحرکة الید والإشارة، وتطور الأمر بأن کنا ننزل فنلتقی فی حدیقة اللکسمبورغ، ثم نذهب إلى الخیالة أو المسرح أو أحد المشارب، أو نقضی الوقت بطریقة أو بأخرى، کانت أودیت تعیش وحدها فی المنزل، فقد کانت یتیمة الأب أما أمها فقد سافرت مع زوجها إلى مکان ما، وبقیت أودیت فی باریس لأمور تتعلق بعملها.

کان حدیثها قلیلا، ولکنها ذات تصرفات طفولیة عنیدة محبة للجاج، وکانت أحیانا تخرجنی عن طوری..و مر شهران على صداقتنا. وذات یوم قررنا أن نذهب لیلا إلى حفلات "بوییه" لقضاء لیلة آخر الأسبوع. فی تلک اللیلة لبست أودیت ثوبا أزرق جمیلا، وبدت لی أجمل مما کانت، ومنذ خرجنا من المطعم، أخذت طوال الطریق ونحن فی المترو، تتحدث معی عن حیاتها حتى غادرنا المترو أمام " اللونابارک".

کان ثمة جمع غفیر یروح ویجیء، وعلى جانبی الطریق صفت أسباب التسلیة والمرح من حلقات الحواة والرمایة ورؤیة الطالع وبیع الحلوى والسیرک والعربات الکهربائیة التی تدور حول محور واحد بالکهرباء والبالونات التی تدور حول نفسها والکراسی المتحرکة والألعاب المختلفة. کل ذلک کان موجودا. واختلطت أصوات الفتیات بالحدیث والضحک وتداخلت أصوات الموتورات والموسیقى.

و أردنا أن نرکب عربة مغطاة، وکانت عبارة عن مقعد متحرک یدور حول نفسه، وفی أثناء دورانه یسدل ستار من نسیج بحیث یشبه الدودة الخضراء، وحینما هممنا بالرکوب، أعطتنی أودیت حافظتها وقفازها حتى لا یسقط منها أثناء الدوران، وجلسنا متلاصقین، وتحرکت العربة وأسدل الستار الأخضر علینا، واختفینا عن أعین المتفرجین خمس دقائق. وحتى أزیلت ستارة العربة کانت شفتانا لا تزالان ملتصقتین، کنت أقبل أودیت وهی لا تقاوم. ثم سرنا وأخبرتنی فی الطریق أن هذه هی المرة الثالثة التی تأتی فیها إلى المعرض فی لیلة العطلة إذ أن أمها کانت تمنعها، وذهبنا إلى عدة أماکن أخرى للتسلیة، وأخیرا أخذنا طریق العودة فی منتصف اللیل وقد هدنا التعب، ولکن أودیت لم تکن قد ملت بعد فکانت تقف عند کل حلقة، وأقف معها مضطرا وقد جذبتها من ساعدها مرتین أو ثلاثة، وکانت تسیر معی راضیة أو کارهة، حتى وقفت عند حلقة رجل یبیع شفرات الحلاقة ویجربها ثم یدعو الناس إلى الشراء، وفی هذه المرة تحرکت من مکانی وجذبت ساعدها بشدة وقلت:

ـ هذا الشیء لیس متعلقا بالنساء.

فجذبت ساعدها منی وهی تقول:

ـ اعلم ذلک، ولکنی أرید أن أرى.

و بدون أن أجیبها، واصلت طریقی إلى المترو، وحینما عدت کانت محلتنا خالیة، وکانت نافذة حجرة أودیت مطفأة، وأضأت النور، وفتحت النافذة، ولم یزرنی النوم، وأخذت أتسلى بقراءة کتاب، وفی الواحدة من منتصف اللیل، ذهبت لأغلق النافذة وأنام، فرأیت أودیت قد حضرت، ووقفت تحت شباکها مستندة على عمود مصباح الغاز فی الشارع، وتعجبت من تصرفها هذا، فأغلقت النافذة غاضبا، وبینما أخلع ملابسی، أدرکت أن حافظة أودیت المنمقة معی وقفازها فی جیبی، وعلمت أن نقودها ومفتاح منزلها فی هذه الحافظة فربطتهما ببعض وألقیتهما من النافذة.

و مرت ثلاثة أسابیع وأنا طوال هذه المدة لا ألقی إلیها بالا، فحیثما کانت تفتح نافذة حجرتها، کنت أغلق نافذة حجرتی، وفی أثناء ذلک حدث لی ما یجعلنی أرحال إلى لندن، وفی الیوم السابق لسفری إلى إنجلترا قابلت أودیت عند منحنى الشارع وهی تحمل کمانها وتسرع نحو المترو.. وبعد أن سلمت علیها وحیتنی أخبرتها بسفری واعتذرت لها عما حدث فی تلک اللیلة. ففتحت أودیت حافظتها بفتور وأعطتنی مرآة صغیرة مکسورة من وسطها قائلة:

ـ من تلک اللیلة حین ألقیت بحافظتی من النافذة..حدث هذا..ألا تعلم..أنه یجلب النحس.

و أجبت بضحکة، وأنا أقول لها أنها تؤمن بالخرافات، ووعدتها بأن أقابلها ثانیة قبل السفر ولکنی لسوء الحظ لم أفلح فی ذلک.

وبعد شهر تقریبا قضیته فی لندن وصلنی خطاب من أودیت.
" باریس فی 21 سبتمبر سنة 1930

عزیزی جمشید.

إنک لا تدری کم أنا وحیدة، وهذه الوحدة تؤذینی، وأرید اللیلة أن أتحدث معک قلیلا، إذ أننی حینما أکتب لک خطابا فکأنی أتحدث إلیک، وحینما أخاطبک فی هذا الخطاب بصیغة المفرد فاعذرنی، فإنک لا تدری إلى أیة درجة وصلت آلامی النفسیة..کم هی طویلة هذه الأیام، وعقارب الساعة تدور بطیئة ومتوانیة..و لا أدری ماذا أفعل بهذا الوقت..هل یمر عندک بهذا الطول؟ ربما تکون قد کونت علاقة مع فتاة عندک، لو لم أکن مطمئنة أن رأسک دائما فی کتاب کما کنت فی باریس فی هذه الحجرة الصغیرة التی هی دائما أمام عینی ویسکنها الآن طالب صینی، ولکنی وضعت خلف الزجاج ستارا کثیفا حتى لا أرى الخارج، لأن الرجل الذی أحببته لیس هناک، وکما یغنی المغنی:

" إن الطائر الذی رحل إلى مکان بعید لا یعود"

....أما الیوم فقد صرت مبعث التسلیة والسخریة لدى أصدقائی، وصارت سیرتی على کل لسان..أننی أعزف " فالس جریزریه" على ذکراک والصورة التی التقطت لنا فی محل فینیسیا ما زالت على منضدتی، وحینما أنظر إلى صورتک ینبعث الدفء فی قلبی وأقول فی نفسی" إن هذا الرجل لا یخدعنی" لکن وا أسفاه لا أدری أتعتقد أنت فی هذا أم لا؟ ولکن منذ تلک اللیلة التی کسرت فیها المرآة نفس المرآة التی أعطیتنی إیاها، کان ذلک تحذیرا بحادث غیر سعید لقلبی، وفی الیوم الأخیر الذی التقینا فیه وأخبرتنی أنک ذاهب إلى إنجلترا، قال لی قلبی أنک ذاهب إلى مکان بعید وأننا لن نرى بعضنا مرة ثانیة..و حدث ما کنت أخشى أن یحدث. وقد قالت لی مدام بورل: لماذا أنت حزینة هکذا؟ وأرادت أن تأخذنی إلى "بروتانی" ولکن لم أذهب معها إذ أدرکت أننی سأزداد ألما.

دعنا من هذا، فما مضى مضى، وحین أکتب إلیک هذا الخطاب بلهجة شدیدة اعذرنی فإن هذا من ضیق صدری، وإذا کنت قد هیأت لک أسبابا للضیق أرجوک أن تنسانی..سوف تمزق هذا الخطاب..خطابی وتمحوه..أ لیس کذلک یا جیمی؟ !

آه لو تعلم کم أن حزنی وغمی شدیدان. أننی لا أعبأ بأی شیء، أنفر من عملی الیومی بصورة لم یسبق لها مثیل، أ تعلم..أننی لا أستطیع أن أکون قلقة أکثر مما أنا الآن ولو أن أسباب القلق کثیرة، ولکن تأثیرها کلها لا یبلغ ما بلغ قلقی، ومع ذلک فقد صممت على الخروج من باریس یوم الأحد، وأخذ قطار السادسة والخامسة والثلاثین وأذهب إلى " کالیه" آخر مدینة ترکتها أنت من هنا..حینئذ أرى ماء البحر الأزرق، هذا الماء الذی یغسل کل المحن، ویتغیر لونه کل لحظة، ویأکل وجه الساحل الرملی بصیحاته الحزینة الغامضة، ویرغی، حیث ترتشف الرمال هذه الرغوات وتبتلعها..ثم..نفس هذه الأمواج ستحمل أفکاری إلیک، إذ أنها مثل الموت، حین یبتسم ابتسامة لإنسان ما، ویجره إلیه بهذه الابتسامة.. قطعا ستقول إنها لن تفعل هذا العمل..و لکنک سترى..تقبل قبلاتی على بعد.

أودیت لاسور"

کتبت خطابین ردا على خطاب أودیت، ولکن أحدهما ظل بلا جواب، وورد الثانی وعلیه ختم" یُرد للراسل"

و حینما عدت إلى باریس بعد عام، ذهبت بأقصى سرعة إلى زقاق " سان جاک" نفس المکان الذی کان فیه مسکنی القدیم. ومن حجرتی کان هناک طالب صینی یصفر لحن " الفالس جریزریه" ولکن نافذة أودیت کانت مغلقة وقد عُلقت على باب منزلها لافتة " منزل للإیجار"

من المجموعة القصصیة " البومة العمیاء وقصص أخرى" ـ 1990، مکتبة المدبولی. الصفحات، من 411 إلى 418.

[عدل]مؤلفاته

توضیح رباعیات الخیام (1927)
فوائد لآکلی النباتات (1927)
حی المدفون (1929) (مجموعه من قصص القصیره)
بروین بنت ساسان 1929) (مسرحیة)
ضل المغول (1931)
اصفهان نصف العالم (1332)
بومه العمیاء (1336)
الکلب السائب (قصه قصیره)
البعثة الاسلامیة الی البلاد الافرنجیة
[عدل]آراء الآخرین

تصنیفات: حداثةموالید 1903وفیات 1951روائیون إیرانیون

قس ترکی آذری

Sadiq Hidayət (Farsca صادق هدایت) ‎ (17 fevral 1903 Tehran - 9 aprel 1951 Paris) — müasir İran yazıçısı.
Mündəricat [göstər]
[redaktə]Həyatı

Şahlıq İranının nüfuzlu bir ailəsinə mənsub olan Sadiq Hidayət 17 fevral 1903 – cü ildə Tehranda dünyaya gözlərini açır. Ibtidai təhsilini Tehranda Mədrəsəyi - Elmiyyədə tamamladıqdan sonra orta təhsilini yenə Tehranda yerləşən və bir missioner məktəbi olan Saint Luis Fransız Kollecində davam etdirir. Burda Fransız dili və ədəbiyyatı ilə ciddi bir şəkildə maraqlanan Hidayət, 1925 – ci ildə mühəndislik təhsili almaq üçün Belçikaya gedir. Belçikada axtardığını tapa bilmir və ədəbiyyat təhsili almaq məqsədi ilə Parisə yola düşür. Yazı həyatına burda başlayan Hidayət ilk əsərlərini Parisdə qələmə alır. Bir ara böhrana girərək Paris yaxınlarında intihar etmək məqsədi ilə özünü dənizə atsa da, bir qayıqçının köməkliyi ilə xilas olur. Ilk intihar cəhdi uğursuzluqla nəticələnir. 1930 – cu ildə Tehrana qayıdan Hidayət, ailəsinin nüfuzundan faydalanmaq istəmir və öz imkanları ilə iş tapmağa çalışır. İran Milli Bankında işə başlayır. Bu vaxt yoldaşları Bozorg Alevi, Məsud Fərzad və Müctəba Minovi ilə birlikdə “Dördlər” qrupunu yaradır. Bir çox iş və təşkilat dəyişdirən Hidayət, İran Şahı Rıza Şahın təzyiqlərinə dözə bilməyərək nəhayət Hindistana üz tutur. Hindistanda Pəhləvi farscasını öyrənməyə başlayır. İlk romanı “Kor Bayquş”u da elə Hindistanda nəşr etdirir. Təkrar Tehrana dönən Hidayət Dövlət Musiqi İdarəsində işləməyə başlayır. 1948 – ci ildə Özbəkistan Orta Asiya Dövlət Universitetinin dəvəti ilə Daşkəndə gedir. 1950 – ci ildə təkrar Parisə qayıdan Hidayət, keçirdiyi mənəvi böhranlar nəticəsində yaşadığı evdə, 9 Aprel 1951 – ci il tarixində özünü qazla boğaraq intihar edir və Parisdə torpağa tapşırılır. Ən yaxın dostu Bozorq Aləvi, Hidayətin ölümünü belə xatırlayır: “Parisdə günlərlə qazla istilənən bir mənzil axtardı. Nəhayət Çempionet prospektində axtardığı mənzili tapdı. 9 Aprel 1951 – ci ildə yaşadığı evdən çıxmadı və bütün pəncərələrı bağladıqdan sonra qaz kranını açdı. Sabahısı gün ziyarətinə gələn bir dostu, onu mətbəxdə yerdə yatarkən tapdı. Tərtəmiz geyinmiş, təraş olmuşdu və cibində xeyli pulu vardı. Yandırılmış əsərlərinin külləri isə yerə səpələnmişdi.”
Sadiq Hidayət, Məhəmməd Əli Camalzadə ilə birlikdə müasir İran nəsrinin qurucularından sayılmaqdadır. Əsərlərində sadə ifadə vasitələrindən və xalq dilindən istifadə edən Hidayətin xarakterləri də sıravi və əksəriyyət etibarı ilə əzilmiş, aşağılanmış və cahil qalmış xalq kütlələri təşkil etməkdədir. Realist təsvir vasitələrindən istifadə edən Sadiq Hidayətin əsərlərində Modernizmin də ciddi təsiri özünü göstərməkdədir. Hətta İranın sürgündə yaşayan yazar, filosof və tənqidçilərindən olan Rıza Bərahəndi, Hidayəti realist, müasir və eyni zamanda post-müasir bir yazar kimi səciyyələndirir. Bunu Hidayətin İrandakı sinfi qarşıdurmalardan uzaq qalması ilə açıqlayan Bərahəndi, Hidayətin özləri üçün ustad və hələ tam anlaşılmayan bir yazar olduğunu təkrarlayır. Fransız tənqidçisi Andre Russeu da Hidayətin əsrimizin ədəbiyyat tarixində önəmli bir yerə sahib olduğunu vurğulayır. Hekayələrindəki xarakterlərin yaşayan dünyadan olmasına diqqət göstərən Hidayət içində yaşadığı çağın və cəmiyyətin problemlərindən də əsla yan keçməmişdir. Əsərlərində qüvvətli bir trans halı sezilsə də şüurunu əsla özündən kənarlaşdırmamış və hekayələrini bir memar həssaslığı ilə inşa etməyi qarşısına məqsəd qoymuşdur. Bu baxımdan onun qələmə aldığı əsərlərdə ironiya, tənqid və satira özünü tez – tez göstərməkdədir. Təsvir gücü xeyli yüksək olan Hidayətin əsərlərində, bəzən siz onun realizmin sərhədlərinin aşıb keçməyə çalışdığını və naturalizmə yönəldiyini hiss edəcəksiniz. Belə ki, bəzi cinayət, xəstəlik və ölüm təsvirləri Emile Zoleni kölgədə buraxacaq çılpaqlıqdadır. Mübaliğə, söz sənətləri və bəzəmələrlə dolu minillik İran ədəbiyyatını göz önündə bulundursaq, bu vəziyyətin nə qədər yeni, təhrikedici və sərhədləri aşıb keçməyə iddialı olduğunu təxmin etmək çətin olmaz. Hər nə qədər Qərb ədəbiyyatına yaxın olduğu və hekayə texnikasında Qərbin ədəbiyyat axınlarını təqlid etdiyi müşahidə edilsə də, Hidayətin öz ənənəvi qaynaqlarından üz çevirdiyini heç kim iddia edilə bilməz. Bir müddət Hindistana gedib burada Pəhləvi farscasını öyrənməsi və bu dildən müasir farscaya tərcümələr etməsi də Hidayətin ənənəvi mədəniyyətinə bağlılığını göstərir. Yeri gəldikcə ənənəvi istinadlardan faydalanan Hidayətə ən çox təsir edən və əsərlərinin içinə kimi girən İranlı filosof, şair Ömər Xəyyam olmuşdur. Bir çox hekayəsində Xəyyamın rübailərinə yer verən və ya birbaşa onun əsərlərinə istinad edən Hidayət, “Təraneyi – Xəyyam” (“Xəyyamın Təranələri”) adlı kitabı və bu kitaba yazdığı ön sözü ilə Xəyyama olan heyranlığını göstərmiş və haqqında yeni şərhlər ortaya qoymuşdur. Əxlaqi dərslər və nəsihət verməkdən bacardıqca qaçmağa çalışan Hidayətdə yenə də uşaq nağıllarına yaxın növdə öyüd verici hekayələrə rast gəlmək mümkündür. Xüsusilə “Gümrah be-Gur”(“Diri – diri basdırılan”) kitabında yer alan Abi - həyat (“Həyat suyu”) hekayəsini nağıl şəklində söyləyən Hidayət, bir-birinə zidd xarakterli üç qardaşın hekayəsini nəql edir. Bunlardan Keçəl Hüseyni və Donqar Həsəni işi sevməyən tənbəl yaradılışlı və pisliyə meylli xarakterlərdir. Kiçik qardaş olan Əhmədcik isə çalışqan, yaxşı ürəkli, qızıl və sirrdə gözü olmayan əxlaqlı bir gəncdir. Yolları bir nöqtədən sonra ayrılan qardaşlardan Keçəl Hüseyni və Donqar Həsəni iki ayrı ölkəyə gedər. Keçəl Hüseyni xaşxaş əkən və kar insanların yaşadığı Mahitab ölkəsinə padşah olarkən Donqar Həsəni xalqı korlardan ibarət olan Qızıl Saçan ölkəyə hökmran olar. Buralarda özlərini tanrılaşdıran Hüseyni və Haseni qardaşlar da bir müddət sonra kor və kar olarlar, lakin zövq və səfa içərisində yaşadıqlarından ötrü hallarından şikayət etməzlər. Bir müddət sonra Həyat suyunun tapıldığı Məxmər Çiçəyi ölkəsində yaşamağa başlayan Əhmədcik böyük qardaşlarının korlar və karlar ölkəsində padişah olduqlarını öyrənir. Korluğun və karlığın ancaq Məxmər Çiçəyi ölkəsində olan həyat suyu ilə keçdiyini öyrənən Əhmədcik, böyük qardaşlarını və bu ölkələrin insanlarını korluqdan və karlıqdan qurtarmaq üçün Həyat Suyunu bu ölkələrə aparmaq istəyir. Ancaq, böyük qardaşları ilə müharibə etmək məcburiyyətində qalan Əhmədcik uzun sürən döyüşlərdən sonra qalib gəlir. Məxmər Çiçəyi ölkəsinə ordu göndərən Qızıl Saçan ölkə və Mahitab ölkəsinin əsgərləri Məxmər Çiçəyi ölkəsində həyat suyunu içir və burda gözləri və qulaqları açılır. Məxmər Çiçəyi ölkəsi xalqı ilə dost olurlar və onları yuxuya verən krallarına üsyan edərək onlara dərsini verirlər. Beləcə hər üç ölkənin xalqı da sülh içində yaşamağa başlayırlar. “Biri var imiş, bir yox imiş”lə başlayan və “Göydən üç alma düşdü” ilə bitən bu kiçik nağılvari hekayədə Sadiq Hidayət çox dərin və təəccüblü ironiyalara və sətiraltı mənalara yer verir. Nağıldakı iki pis xarakterin adlarının Həsəni və Hüseyni olması, getdikləri ölkələrdə peyğəmbər və ya tanrı qəbul edilmələri və vəzlər verərək xalqı aldatmaları, Hidayətin dini nüfuza qarşı göstərdiyi dəqiq mövqeni əks etdirməsi baxımından maraqlıdır. Buna baxmayaraq Sadiq Hidayətin hekayəsində Qurani – Kərimdəki Yusif Peyğəmbərin qissəsindən istifadə etməsi də diqqət çəkici bir vəziyyətdir. Sadiq Hidayətin həyat fəlsəfəsini meydana gətirən və heç bir zaman ağlından çıxarmadığı intihar mövzusuna bir çox hekayəsində rast gəlmək mümkündür. Xüsusilə “Sə qatara xun” (Üç damcı qan”) adlı kitabında yer alan on bir hekayənin yeddisi intiharla nəticələnir. Hətta “Sayə-ruşen” (“Alatoranlıq”) kitabının ilk hekayəsi olan “S.G.L.L.” də qurduğu elmi fantastik dünyada, insanlığın maddi rifaha qovuşmasına baxmayaraq xoşbəxtliyi əldə edə bilməməsinə və bunun nəticəsində toplu bir şəkildə intihara yönəlmələrinə diqqətləri cəlb edir. S. Hidayət hekayəsində gələcək dünyanı, müasirləşmənin həddini, son halını təsvir etməyə çalışmaqdadır. Mənə görə bu hekayəsi, Hidayətin postmodernistliyini də göstərməkdədir. Dinin və ənənələrin yer üzündə unudulduğu, maddi rəfahın səviyyəsinin ən üst səviyyəyə çatdığı bir gələcək yaradan Hidayət, qəhrəmanlarına həyat, ölüm və ölüm sonrası həyat haqqında dərin və fəlsəfi dialoqlar hazırlayır və müasirləşmənin sərhədlərini göstərməyə səy edir.
Sadiq Hidayət, İran – Avropa - Hindistan üçbucağında keçən bir ömür yaşadı. Onu oxuduqca, çətinliyə düşənlər üçün kədərlənən, fədakarlığa, gözəlliyə düşkün bir yazıçı ilə tanış oluruq İyirmi beş yaşında Parisdəki Marne Çayına tullandı, körpünün altında sevişən cütlük onu gördü və xilas etdi. Aradan iyirmi üç il keçdi... “Parisdə günlərlə qazla istilənən bir mənzil axtardı. Nəhayət Çempionet prospektində axtardığı mənzili tapdı. 9 Aprel 1951 – ci ildə yaşadığı evdən çıxmadı və bütün pəncərələrı bağladıqdan sonra qaz kranını açdı. Sabahısı gün ziyarətinə gələn bir dostu, onu mətbəxdə yerdə yatarkən tapdı. Tərtəmiz geyinmiş, təraş olmuşdu və cibində xeyli pulu vardı. Yandırılmış əsərlərinin külləri isə yerə səpələnmişdi.” Belə ölmüşdü müasir İran ədəbiyyatının qurucularından olan Sadiq Hidayət.
İran – Avropa - Hindistan üçbucağında keçmiş bir ömrün ən sakit sahibi Sadiq Hidayət, başlı - başına bir dünyadır. Ağacı, torpağı, daşı, havası olan bambaşqa bir dünya. Onu oxuduqca dünyanın pis gedişatını, insanların ziyan içində olmalarını görən bir yazıçı ilə üz – üzə gəlirsən. Qısacası Sadiq Hidayət o qədər həssas adam idi ki, dünya həmişə onun qəlbinə toxunub.
[redaktə]İstinadlar

[redaktə]Həmçinin bax

Hidayət (soy)
[redaktə]Xarici keçidlər

Sadık Hidayet'in Hayatı haz. Iraj Bashiri (İngilizce)
Sadeq Hedayat's Corner, daha fazla makale ve İngilizce çeviriler, Iraj Bashiri
Adabkade (Farsça)
Hidayet`in resim çalışmaları
Kateqoriyalar: 17 fevralda doğulanlar1903-cü ildə doğulanlar9 apreldə vəfat edənlər1951-ci ildə vəfat edənlərƏlifba sırasına görə yazıçı və şairlərYazıçılarİran yazıçılarıTehranda doğulanlarFransada vəfat edənlər

قس ترکی استانبولی

Sadık Hidayet (Farsça صادق هدایت) ‎ (17 Şubat 1903 Tahran - 9 Nisan 1951 Paris), Modern İran Edebiyatı'nın önde gelen düzyazı ve kısa hikâye yazarı.
Konu başlıkları [göster]
[değiştir]Hayatı

17 Şubat 1903 tarihinde Tahran'da dünyaya geldi ve bu kentteki Fransız Lisesi'nde eğitim gördü. 1925 yılında eğitimini sürdürmek amacıyla Avrupa'ya gitti. Bir süre diş hekimliğine ilgi duyduysa da mühendislik okumak için diş hekimliğinden vazgeçti. Fransa ve Belçika'da geçirdiği dört yılın ardından İran'a döndü ve kısa sürelerle çeşitli işlerde çalştı.
İlk hikâyelerini Paris'teyken yazdı. 1936'da Hindistan'a giderek Sanskritçe öğrendi. Buradayken Budizm'i inceledi ve Buda'nın kimi yazılarını Farsça'ya çevirdi.
Sadık Hidayet sonunda tüm hayatını Batı Edebiyatı çalışmalarına ve İran tarihi ile folklorunu araştırmaya adadı. En çok, Guy de Maupassant, Çehov, Rilke, E.A. Poe ve Kafka'nın eserleriyle ilgilendi. Hidayet birçok hikâye, kısa roman, iki tarihi dram, bir oyun, bir seyahatname ile bir dizi yergili komedi ve taslak kaleme aldı. Yazıları arasında ayrıca birçok edebiyat eleştirisi, İran folkloru ile ilgili araştırmalar ve Orta Farsça ile Fransızcadan yapılmış çeviriler yer alır. Sadık Hidayet, İran Dili ve Edebiyatını uluslararası çağdaş edebiyatın bir parçası haline getiren yazar olarak kabul edilir.
Sonraki yıllarda, zamanın sosyo-politik problemlerinin de etkisiyle, İran'ın gerilemesinin sebebi olarak gördüğü monarşiye ve ruhban sınıfına yoğun eleştiriler yöneltmeye başladı. Eserleri aracılığıyla bu iki kurumun su-i istimallerinin İran milletinin sağırlığının ve körlüğünün sebebi olduğunu gösterme çabasına girdi. Çevresine, özellikle de, çağdaşlarına yabancılaşan Hidayet, son eseri Kafka'nın Mesajı'nda ancak ayrımcılık ve baskı sonucunda yaşanabilecek bir melankoli, umutsuzluk ve ölüm halinden bahseder.
Sadık Hidayet'in en tanınmış eseri 1937 yılında Bombay'da yayımlanan Kör Baykuş'tur.
Beethoven ve Çaykovski dinlemeyi seven ve afyon tiryakiliği bilinen Sadık Hidayet, resimle de uğraştı. Günümüze kalabilen resimleri Hassan Qa'emian tarafından bir araya getirildi. Kimileri bu eserlerde sanatsal bir değer bulmazken, kimilerine göre de bunlar geleceğin resimleridir.
Ölümünü yirmi beş yıllık arkadaşı Bozorg Alevi şöyle anlatır: "Paris`te günlerce, havagazlı bir apartman aradı, Championnet caddesinde buldu aradığını. 9 Nisan 1951 günü dairesine kapandı ve bütün delikleri tıkadıktan sonra gaz musluğunu açtı. Ertesi gün ziyaretine gelen bir dostu, onu mutfakta yerde yatar buldu. Tertemiz giyinmiş, güzelce tıraş olmuştu ve cebinde parası vardı. Yakılmış müsveddelerin kalıntıları, yanıbaşında yerde duruyordu."
Yılmaz Güney`in de yattığı Père Lachaise (okunuşu: per laşez) mezarlığında gömülüdür.
[değiştir]Sansürlenmesi

Sadık Hidayet'in eserleri günümüzde Avrupa'daki politik İslamcı çevrelerden yoğun eleştiriler almaktadır ve birçok romanı (özellikle de Hacı Ağa) artık Fransa'daki kitapçılarda ve kütüphanelerde bulunamamaktadır. Kör Baykuş ve Hacı Ağa adlı romanları 2005 yılında düzenlenen 18. Uluslararası Tahran Kitap Fuarı'nda yasaklanmıştır.
Kasım 2006 itibariyle Sadık Hidayet'in tüm eserleri geniş çaplı bir tasfiye politikası kapsamında İran'da yasaklı durumdadır.
[değiştir]Eserleri

Öykü
Diri Gömülen (Zindeh be-gur) 1930
Moğol Gölgesi (Sayeh-ye Moghol) 1931
Üç Damla Kan (Seh qatreh khun) 1932
Alacakaranlık (Sayeh Rushan ), Aleviye Hanım (Alaviyeh Khanum), Bay Hav Hav (Vagh Vagh Sahab) 1933
Kör Baykuş (Bûf-i kûr) 1937
Aylak Köpek (Sag-e Velgard) 1942
Hacı Ağa (Haji Aqa) 1945
islam kervanı (islam konvoyu) ( karevane eslam)
Oyun
Sâsân Kızı Pervin (Parvin dokhtar-e Sasan) 1930
Mâzyâr (Maziyar) 1933
Seyahatname
Isfahan: Cihan'ın Yarısı (Esfahan nesf-e Jahan) 1931
Islak Yol Üzerinde (yayınlanmamış) (Ru-ye Jadeh-ye Namnak) 1935
İnceleme-Araştırma
Hayyam'ın Terâneleri (Rubaiyat-e Hakim Omar-el Khayyam) 1923
İnsan ve Hayvan (Ensan va Hayvan) 1924
Ölüm (Marg) 1927
Vejetaryenliğin Yararları (Favayed-e Giyahkhari) 1957
Kafka'nın Mesajı 1948 (Taranehha-ye Khayyam)

Vikisöz'de
Sâdık Hidâyet sözleri bulunur.
[değiştir]Kaynaklar

Modern Persian Prose Literature (Modern İran Düzyazı Edebiyatı) yaz. Hassan Kamshad, ISBN 0-936347-72-4
Yapı Kredi Yayınları [1]
[değiştir]Dış Bağlantılar

Sadık Hidayet'in Hayatı haz. Iraj Bashiri (İngilizce)
Sadeq Hedayat's Corner, daha fazla makale ve İngilizce çeviriler, Iraj Bashiri
Adabkade (Farsça)
Hidayet`in resim çalışmaları
Kategoriler: İntihar eden yazarlarİranlı yazarlarPère Lachaise Mezarlığı'na defnedilenlerİranlı vejetaryenlerTahran doğumlular

قس انگلیسی

Sadegh (also spelled as Sadeq) Hedayat (in Persian: صادق هدایت; February 17, 1903, Tehran — 4 April 1951, Paris, France) Iran's foremost modern writer of prose fiction and short stories.
Contents [show]
[edit]Life

Hedayat was born to a northern Iranian aristocratic family in Tehran and was educated at Collège Saint-Louis (French catholic school) and Dar ol-Fonoon (1914–1916). In 1925, he was among a select few students who travelled to Europe to continue their studies. There, he initially went on to study engineering in Belgium, after a year he abandoned engineering for architecture in France. While there, he gave up architecture to pursue dentistry. In this period he became acquainted with Therese, a Parisian with whom he had a love affair. In 1927 Hedayat attempted suicide by throwing himself into the river Marne, however he was rescued by a fishing boat. After four years in France and Belgium, he finally surrendered his scholarship and returned home in the summer of 1930 without receiving a degree. In Iran he held various jobs for short periods.


Tomb of Sadegh Hedayat, Père Lachaise Cemetery, Paris.
Hedayat subsequently devoted his whole life to studying Western literature and to learning and investigating Iranian history and folklore. The works of Rainer Maria Rilke, Edgar Allan Poe, Franz Kafka, Anton Chekhov and Guy de Maupassant intrigued him the most. During his short literary life span, Hedayat published a substantial number of short stories and novelettes, two historical dramas, a play, a travelogue, and a collection of satirical parodies and sketches. His writings also include numerous literary criticisms, studies in Persian folklore, and many translations from Middle Persian and French. He is credited with having brought Persian language and literature into the mainstream of international contemporary writing. There is no doubt that Hedayat was the most modern of all modern writers in Iran. Yet, for Hedayat, modernity was not just a question of scientific rationality or a pure imitation of European values.
In his later years, feeling the socio-political problems of the time, Hedayat started attacking the two major causes of Iran's decimation, the monarchy and the clergy, and through his stories he tried to impute the deafness and blindness of the nation to the abuses of these two major powers. Feeling alienated by everyone around him, especially by his peers, Hedayat's last published work, The Message of Kafka, bespeaks melancholy, desperation and a sense of doom experienced only by those subjected to discrimination and repression.
Hedayat traveled and stayed in India from 1937 until 1939. In Bombay he completed and published his most enduring work, The Blind Owl, whose writing he started as early as 1930 in Paris. The book was praised by many including Henry Miller and André Breton. It has been called "one of the most important literary works in the Persian language".
He was an agnostic.[1]
At the end of 1950, Hedayat left Iran for Paris. There, on 4 April 1951, he committed suicide by gassing himself in a small rented apartment on 37 Rue Championnet. He had plugged all the gaps in the windows and door with cotton and, so it wouldn’t burden anyone, he had placed the money (a hundred thousand francs) for his shroud and burial in his side wallet in plain view. He was buried at the division 85 of Père Lachaise Cemetery. His funeral was attended by a number of intimate friends and close acquaintances, both Iranian and Frenchmen.
[edit]Current censorship

His work is coming under increasing attack in Europe from political Islamists, and many of his novels (Haji Aqa in particular) are no longer stocked in some French bookshops and libraries. The novels The Blind Owl and Haji Aqa were banned from the 18th Tehran International Book Fair in 2005. The Blind Owl contains a great deal of Buddhist and Hindu imagery. In Haji Aqa his characters explore the lack of meritocracy in Iran:
In order for the people to be kept in line, they must be kept hungry, needy, illiterate, and superstitious. If the grocer's child becomes literate, he not only will criticize my speech, but he will also utter words that neither you nor I will understand.... What would happen if the forage-seller's child turns out intelligent and capable—and mine, the son of a Haji, turns out lazy and foolish?
In November 2006, republication of Hedayat's work in uncensored form was banned in Iran, as part of a sweeping purge. However, surveillance of book-stalls is limited and it is apparently still possible to purchase the originals second-hand. The official website is also still online. Some material discussing the issue of censorship include:
Item in The Guardian from November 2006
"City Report: Tehran" from Frieze, issue 86, October 2004, discussing Iranian censorship in general
Article by Radio Free Europe — Radio Liberty from November 2007
[edit]Works

Fiction
1930 Buried Alive (Zende be gūr). A collection of 9 short stories.
1931 Mongol Shadow (Sāye-ye Moqol)
1932 Three Drops of Blood (Se qatre khūn)
1933 Chiaroscuro (Sāye-ye roushan)
1934 Mister Bow Wow (Vagh Vagh Sahāb)
1936 Sampingé (in French)
1936 Lunatique (in French)
1937 The Blind Owl (Boof-e koor)
1942 The Stray Dog (Sag-e welgard)
1943 Mistress Alaviyeh (Alaviye chānum)
1944 Velengārī (Tittle-tattle)
1944 The Elixir of Life (Āb-e zendegi)
1945 The Pilgrim (Hājī āqā)
1946 Tomorrow (Fardā)
1947 The Pearl Cannon (Tūp-e morvarid)‘’
Dāsh Akol
Drama (1930–1946)
Parvin dokhtar-e Sāsān (Parvin, Sassan's Daughter)
Māzīyār
Afsāne-ye āfarīnesh (The Fable of Creation)
Travelogues
Esfahān nesf-e jahān (Isfahan: Half of the World)
Rū-ye jādde-ye namnāk (On the Wet Road), unpublished, written in 1935.
Studies, Criticism and Miscellanea
Rubāyyāt-e Hakim Omar-e Khayyam (Khayyam's Quatrains) 1923
Ensān va heyvān (Man and Animal) 1924
Marg (Death) 1927
Favāyed-e giyāhkhori (The Advantages of Vegetarianism) 1927
Hekāyat-e bā natije (The Story with a Moral) 1932
Taranehā-ye Khayyām (The Songs of Khayyam) 1934
Chāykovski (Tchaikovsky) 1940
Dar pirāmun-e Loqat-e Fārs-e Asadi (About Asadi's Persian Dictionary) 1940
Shive-ye novin dar tahqiq-e adabi (A New Method of Literary Research) 1940
Dāstan-e Nāz (The Story of Naz) 1941
Shivehā-ye novin dar she'r-e Pārsi (New Trends in Persian Poetry) 1941
A review of the film Molla Nasrud'Din 1944
A literary criticism on the Persian translation of Gogol's The Government Inspector 1944
Chand nokte dar bāre-ye Vis va Rāmin (Some Notes on Vis and Ramin) 1945
Payām-e Kāfkā (The Message of Kafka) 1948
Al-be`thatu-Islamiya ellal-belad'l Afranjiya (An Islamic Mission in the European Lands), undated.
Translations
French language translations:
1931 Gooseberries by Anton Chekhov
1948 In the Penal Colony by Franz Kafka
1944 Before the Law by Franz Kafka
1950 The Metamorphosis by Franz Kafka (along with Hasan Qaemian)
1950 The Wall by Jean-Paul Sartre
1950 Tales of Two Countries by Alexander Lange Kielland
1950 Blind Geronimo and his Brother by Arthur Schnitzler
Pahlavi language translations:
1943 Kārname-ye Ardashir-e-Pāpākān (The Book of the Deeds of Ardashir [son of] Papakan)
1940 Gojaste Abālish
1945 Āmadan-e shāh Bahrām-e Varjavand (Return of shah Bahram Varjavand)
1944 Zand va Homān Yasn
[edit]Films about Hedayat

In 1987 Raul Ruiz made the feature film La Chouette aveugle in France: a loose adaption of Hedayat's novel The Blind Owl. Its formal innovations led critics and filmmakers to declare the film 'French cinema's most beautiful jewel of the past decade.' [2]
Hedayat's last day and night was adapted into the short film, The Sacred and the Absurd, which was featured in the Tribeca Film Festival in 2004.
In 2005 Iranian film director Khosrow Sinai has made a docudrama about Hedayat entitled Goftogu ba saye = Talking with a shadow. Its main theme is the influence of Western movies such as Der Golem, Nosferatu and Dracula on Hedayat.
[edit]See also

Intellectual movements in Iran
Persian literature
Persian philosophy
List of Iranian intellectuals
[edit]References

^ Seyyed Hossein Nasr (2006). Islamic Philosophy from Its Origin to the Present: Philosophy in the Land of Prophecy. SUNY Press. pp. 166–167. ISBN 9780791467992. "Also Iran's most famous modern writer, Sadegh Hedayat, who was an agnostic and anti-religious activist, did much to introduce the new skeptical view of Khayyam among modernized Persians to the extent that some by mistake think of him as the founder of Khayyam studies in Iran."
^ excerpted from Trafic no. 18 (Spring 1996) Translation © Rouge 2004 - http://www.rouge.com.au/2/blind.html
[edit]Sources

Hassan Kamshad, Modern Persian Prose Literature ISBN 0-936347-72-4
Acquaintance with Sadegh Hedayat, by Mostafa Farzaneh, Publisher: Markaz, Tehran, 2008.
Sadeq Hedayat, the foremost short story writer of Iran
The Sacred and the Absurd, a film about Hedayat's death
[edit]Further references

Homa Katouzian, Sadeq Hedayat: Life and legend of an Iranian writer, I.B. Tauris, 2000. ISBN 1-86064-413-9
Hassan Kamshad, Modern Persian Prose Literature, Ibex Publishers, 1996. ISBN 0-936347-72-4
Michael C. Hillmann, Hedayat's "The Blind Owl" Forty Years After, Middle East Monograph No. 4, Univ of Texas Press, 1978.
Iraj Bashiri, Hedayat's Ivory Tower: Structural Analysis of The Blind Owl, Minneapolis, Minnesota, 1975.
Iraj Bashiri, The Fiction of Sadeq Hedayat, 1984.
Sayers, Carol, The Blind Owl and Other Hedayat Stories, Minneapolis, Minnesota, 1984.
What is left for me from Sadegh Hedayat? Excerpt from "Sadegh Hadayat: Dar Tare Ankaboot" (In the Spider's Web), by M. F. Farzaneh, 2005.
Hedayat's last night out in Paris Excerpt from M. F. Farzaneh's "Ashenayee ba Sadegh Hedayat" (Knowning Sadegh Hedayat), 2004.
[edit]External links

Official Website of Sadeq Hedayat.
Note: Many of Sadeq Hedayat's full texts can be legally downloaded from here: Mat'n-e Kāmel-e Dāstān-hā.
Photo Gallery (highly recommended).
Sadeq Hedayat's Life by Iraj Bashiri.
Sadeq Hedayat's Corner, further articles and English translations by Iraj Bashiri.
Persian Language & Literature — Sadeq Hedayat.
A Tribute to Sadeq Hedayat.
Hedayat Page (in French).
Sokhan — online literary magazine (in Persian).
Hedayat's art work
Sadegh Hedayat's Photo & Gravesite.
Audiobooks (Ketab-e Gooya).
Tup-e Morvari by Sadeq Hedayat (in Persian), (PDF), (The Iranian).
Hedayat Family History (in English).
• Sadeq Hedayat's Heritage, Jadid Online, 17 July 2008 (in English).
• A Museum That Was Not To Be, by Mahtāj Rasuli, Jadid Online, 20 June 2008 (in Persian).
• An audio slideshow (with English subtitles) by Shokā Sahrāi, with Mr Jahāngir Hedayat (son of General Isā Hedayat, Sadegh Hedayat's brother) speaking. (6 min 28 sec).
Buried Alive (Short Story) Translated by Carter Bryant
The Elixir of Life (Short Story) Translated by Kambiz Parsai
The Darkroom (Short Story) Translated by Kambiz Parsai
Daash Akol (Short Story) Translated by Kambiz Parsai
Davood the Hunchback (Short Story) Translated by Mohammad Rajabpur
[show] v t e
Persian literature
Authority control
VIAF: 56631825
View page ratings
Rate this page
What's this?
Trustworthy
Objective
Complete
Well-written
I am highly knowledgeable about this topic (optional)

Submit ratings
Categories: Iranian agnosticsIranian novelistsIranian satiristsIranian vegetariansIranian short story writersIranian expatriates in FranceModernismPeople from TehranSuicides by gasWriters who committed suicideBurials at Père Lachaise Cemetery1903 births1951 deathsSuicides in France

قس قرانسه

Sadegh Hedayat (en persan : صادق هدایت) est un écrivain et traducteur iranien né à Téhéran le 17 février 1903 et mort à Paris le 9 avril 1951.
Hedayat est considéré comme l'un des plus grands écrivains de l'Iran moderne1. Il est contemporain, entre autres, des écrivains iraniens Houshang Golshiri, Mohammad Ali Jamalzadeh et Sadegh Choubak.
Il est surtout célèbre pour son roman La Chouette aveugle, salué par les surréalistes lors de sa parution en français en 1953. Auteur d'une littérature crépusculaire et insolite, hanté par ses démons et vivant en marge de la société, il porte un regard désespéré, teinté d'une ironie impitoyable, sur l'absurdité du monde et l'inguérissable folie de l'âme humaine. Esprit libre dans la lignée d'Omar Khayyam – dont il fit paraître une édition critique des Chants –, il fut aussi un satiriste iconoclaste, influencé à la fois par les maîtres modernes de l'Europe, notamment Franz Kafka, et par le folklore et les traditions de la Perse antique.
« Pessimiste incurable », (trop) grand amateur de vodka et d'opium, Hedayat se suicide dans la misère et l'extrême solitude en avril 1951 dans son appartement de la rue Championnet, à Paris. Il est enterré au cimetière du Père-Lachaise.
Sommaire [afficher]
Œuvres[modifier]

Bouf-é Kour (La Chouette aveugle), Bombay, 1936 (très petit nombre d'exemplaires ronéotypés), puis éd. Amir-Kabir, Téhéran, 1941 ;
Traduction en persan de La Métamorphose de Franz Kafka ;
La Chouette aveugle, traduit du persan par Roger Lescot, Éditions José Corti, 1953 ;
Enterré vivant, traduit du persan par Derayeh Derakhshesh, José Corti, 1986 ;
L'Abîme et autres récits, traduit du persan par Derayeh Derakhshesh, José Corti, 1987 ;
Trois gouttes de sang, traduit du persan par Gilbert Lazard, Phébus, 1989 ;
Les Chants d'Omar Khayam, édition établie par Sadegh Hedayat, traduit du persan par M.F. Farzaneh et Jean Malaplate, José Corti, 1993 ;
Hâdji Agha, traduit du persan par Gilbert Lazard, Phébus, 1996 ;
L'eau de jouvence et autres récits, traduit du persan par M.F. et Frédéric Farzaneh, José Corti, 1996 ;
La Griffe suivi de Lâleh, traduit du persan par Gilbert Lazard, éditions Novetlé, 1996 ;
Madame Alavieh et autres récits, traduit du persan par M.F. et Frédéric Farzaneh, José Corti, 1997 ;
L'Homme qui tua son désir, traduit du persan par Christophe Balaÿ, Gilbert Lazard et Dominique Orpillard, Phébus, 1998.
Bibliographie critique[modifier]

Rencontres avec Sadegh Hedayat, le parcours d'une initiation, de M. F. Farzaneh (éd. José Corti, Paris, 1993, 364 p.)
Tombeau de Sadegh Hedayat, de Youssef Ishaghpour (éd. Farrago, Tours, 1999, 90 p.)
Critique sur les histoires de Sadegh Hedayat par Mohammadreza Sarshar, 2005
Critique sur les histoires de Sadegh Hedayat par Noushin Shahrokhi, Radio Zamaneh, 2006
Références[modifier]

↑ Youssef Ishaghpour le qualifie de « plus grand écrivain de l'Iran moderne » dans Le Tombeau de Sadegh Hedayat.
Shahrokhi, Noushin, Critique sur les histoires de Sadegh Hedayat, Radio Zamaneh, 2006 (en persan)
Sarshar, Mohammadreza, Critique sur les histoires de Sadegh Hedayat, 2005 (en persan)
Liens externes[modifier]

(fr) Sadegh Hedayat sur le site des éditions José Corti
Les abimes de Sadeq Hedayatpar Benoît Pivert
Portail de la littérature Portail de l’Iran
Catégories : Naissance en 1903Naissance à TéhéranDécès en 1951Personnalité enterrée au cimetière du Père-Lachaise (division 85)Suicide par moyen indéterminéÉcrivain iranienTraducteur iranienTraducteur vers le persanDécès à Paris

قس روسی

Садег Хедаят, иногда Садек Хедаят (17 февраля 1903, Тегеран — 9 апреля 1951, Париж) — иранский писатель, филолог и общественный деятель.
Содержание [показать]
[править]Биография



Садег Хедаят
Из аристократической семьи. Учился в высших учебных заведениях Тегерана, затем в Бельгии и Франции (1926—1930). Занимался изучением западной литературы, иранской истории и фольклора. В наибольшей степени его интересовало творчество Э.По, Гоголя, Мопассана, Чехова, Рильке, Кафки. Перевел на современный язык несколько памятников средневековой персидской словесности, собирал народные предания, детские игры и песни, переводил с французского.
В 1950 уехал в Париж. В приступе депрессии уничтожил несколько рукописей своих произведений и покончил жизнь самоубийством (отравился газом). Похоронен на кладбище Пер-Лашез.
[править]Творчество

Автор нескольких драм об истории и современности, книг рассказов и повестей, путевых записок, сборников сатирической прозы, направленной против политического и религиозного консерватизма. Сочинения Х. переведены на многие языки мира.
[править]Сочинения

[править]Рассказы и повести
1930 Zendé be Gūr/ Заживо погребенный, рассказы.
1932 Sé qatré khūn/ Три капли крови, рассказы
1933 Sāyé Roshan / Светотень, рассказы
1933 Alaviyeh Khanum/ Алавийя-ханум, повесть
1937 Būf-e Kūr/ Слепая сова, повесть
1942 Sag-e Velgard/ Бездомный пес, рассказы
1944 Velengārī / Сплетни
1945 Hājī Āqā/ Хаджи-ага, повесть
1946 Fardā/ Завтра
[править]Драмы
Parvin dokhtar-e Sāsān/ Парвин, дочь Сассана
Afsāne-ye Āfarīnesh/ Сказка о сотворении мира
[править]Путевые записки
Esfahān Nesfe Jahān/ Исфахан, половина мира
Rū-ye Jādeh-ye Namnak/ На скользкой дороге
[править]Эссе
1923 Rubaiyat-e Hakim Umar-e Khayyam/ Рубайят Омара Хайяма
1924 Ensan va Hayvan/ Человек и животное
1927 Marg/ Смерть
1940 Chaykuvski/ Чайковский
1941 Shivehha-ye Novin Dar She’r-e Parsi/ Новые течения в персидской поэзии
1948 Payam-e Kafka/ Послание Кафки
al-Be`thatu-Islamiya Ellal-Belad’l Afranjiya/ Миссия ислама в Европе
[править]Публикации на русском языке
Избранное, М., 1957
Бродяга Аколь. Избранные произведения. М., I960
Избранные произведения. М., 1969.
[править]Литература

Farzaneh M.F. Rencontres avec Sadegh Hedayat. Le Parcours d’une Initiation. Paris: José Corti, 1993
Кешелава Т. Художественная проза Садека Хедаята. Тбилиси, 1958
Комиссаров Д. С. Садег Хедаят. Жизнь и творчество. М., 1967
Розенфельд А.З. Садек Хедаят и иранский фольклор // Востоковедение 17. Ленинград, 1991. С.83-100.
[править]Ссылки

(англ.)
Проза on line (англ.)
(фр.)
(нем.)
Фото
Категории: Персоналии по алфавитуПисатели ИранаДраматурги ИранаФилологи ИранаРодившиеся 17 февраляРодившиеся в 1903 годуРодившиеся в ТегеранеУмершие 9 апреляУмершие в 1951 годуУмершие в ПарижеПисатели-самоубийцыПохороненные на кладбище Пер-ЛашезСамоубийцы, отравившиеся газом

قس اسپانیائی

Sadeq Hedayat (persa: صادق هدایت; Teherán, Irán; 17 de febrero de 1903 - París, Francia; 30 de abril de 1951) es un escritor, traductor, narrador y poeta iraní.
[editar]Biografía

Sadeq Hedayat nació en el seno de una familia aristocrática el 17 de febrero de 1903 en Teherán, Irán. Se formó en el Liceo Francés de la capital. Por entonces escribió dos narraciones entre las cuales destaca El hombre y el animal, en la que habla de los afectos y sentimientos de los animales. También comenzó una dieta vegetariana en esa época; tras licenciarse, en 1925 fue elegido entre un grupo selecto de estudiantes para viajar a Europa para continuar sus estudios; inicialmente estudia para dentista en París, pero renuncia y marcha a Bélgica a estudiar ingeniería; también deja esta carrera y vuelve a París; allí intenta suicidarse, pero es salvado por un pescador. Tras pasar cuatro años en Europa, Sadeq Hedayat regresó a Irán sin haber concluido ninguna licenciatura, y empieza a trabajar en la banca nacional; en este periodo escribió una carta a un amigo en la que se lamentaba del destino y de su propia vida personal. Decide viajar a la India, donde empezó a aprender la lengua pahlavi de un sabio indio. Tradujo después una obra de Ardeshire Pakan al persa. Vuelto otra vez a Irán pasó de trabajar en la banca al Ministerio de Cultura. Allí comenzó a estudiar la historia y el folklore de Irán y la literatura occidental, traduciendo numerosos autores al persa.
En sus últimos años, viviendo los problemas sociopolíticos del momento, Hedayat se dedicó a criticar las causas de los males que afectaban a Irán: la monarquía y el clero; por medio de sus historias condenó la ceguera y sordera de la nación a los abusos de estos dos poderes. Sintiéndose alienado por quienes le rodeaban, en especial por sus colaboradores, Hedayat reflejó la melancolía y desesperación de las víctimas de la discriminación y represión en su última obra publicada, El mensaje de Kafka.
Sadeq Hedayat se suicidó en París el 9 de abril de 1951. Sus restos reposan en el cementerio de Père-Lachaise.
[editar]Obra

Sadeq Hedayat dedicó su vida al estudio de la literatura occidental, con profundo interés por la obra de Guy de Maupassant, Antón Chéjov, Rainer Maria Rilke, Edgar Allan Poe y Franz Kafka (tradujo al persa La metamorfosis), así como también se dedicó al aprendizaje e investigación de la historia iraní y de su folclore. A pesar de una corta vida literaria, Hedayat publicó una considerable cantidad de cuentos (por ejemplo, los agrupados en Enterrado vivo, 1930) y novelas breves, dos dramas históricos, una obra, un relato de viaje, una colección de parodias satíricas y bosquejos, todos poseídos de un incurable pesimismo. Sus escritos también incluyen numerosas críticas literarias, estudios del folclore persa y muchas traducciones del persa medio y del francés. Se le acredita haber llevado el lenguaje del persa moderno y su literatura a un plano destacado dentro de literatura contemporánea internacional, por lo que se le considera como el escritor más moderno de Irán, sin embargo, esta modernidad no fue una cuestión de racionalidad científica ni tampoco pura imitación de valores europeos.
Escritor, traductor y poeta iraní, es famoso por expurgar y fijar los Robaiyyat de Omar Jayyam. Entre sus obras destaca El búho ciego (1937), una de las novelas fundamentales de la literatura iraní del siglo XX, traducida también a veces como La lechuza ciega (Buf-e kur), celebrado por los surrealistas tras su aparición en francés. Fue traducido como La lechuza ciega en 1966 por Agustí Bartra para Joaquín Mortiz (México); otra traducción parcial apareció en el Anuario de filología (1975, número 1, pp 135-192), y recientemente en las editoriales Siruela e Hiperión.
La novela intenta reproducir una posible respuesta a lo que hipotéticamente experimentarían los muertos. Su protagonista, un pintor drogado y muerto, se traslada de la locura a la razón sin solución de continuidad ayudado por una complejo simbolismo. Cuando se escribió la novela estaba de moda el psicoanálisis de Freud, pero el autor va más allá y se aproxima a los arquetipos de Jung cuando todavía no era muy conocido (la virgen, la madre, la amante…) que aparecen como íncubos que lo poseen. Estos arquetipos y el inconsciente colectivo (que Hedayat describe como "la canalla") afloran desde el subconsciente del protagonista.
[editar]Obras

Novela
Enterrado vivo (زنده‌بگور, Zindeh be-gur, 1930), colección de 8 cuentos.
Sombra mongola (سایه مغول, Sayeh-ye Mughul, 1931).
Tres gotas de sangre (سه قطره خون, Seh qatreh jun, 1932).
Claroscuro (سایه روشن, Sayeh Rushan, 1933).
Señor Vau Vau (وغ‌وغ ساهاب, Vagh Vagh Sahab, 1933).
El búho ciego o La lechuza ciega (بوف کور, Buf-e Kur, 1937).
El perro vagabundo (سگ ولگرد, Sag-e Velgard, 1942).
Madame Alaviyeh (علویه خانم, Alaviyeh Janum, 1943).
Cotorreo (ولنگاری, Velengari, 1944).
Señor Haŷi (حاجی آقا, Ḥaŷi Aqa, 1945).
Mañana (فردا, Farda, 1946).
Drama
Parvín, hija de Sassán (پروین دختر ساسان, Parvin dokhtar-e Sasan, 1931).
Maziyar (مازیار, Maziyar, 1933).
Fábula de la creación (افسانه آفرینش, Afsaneh-ye afarinesh, 1957).
Estudios, crítica, misceláneo
Hombre y animal (انسان و حیوان, Ensan va hayvan, 1924).
Melodías de Jayyam (ترانه‌های خیام, Taranehha-ye Jayyam, 1934).
Muerte (مرگ, Marg, 1937).
Chaikovski (چایکووسکی, Chaykuvski, 1940).
Nuevos caminos en la poesía persa (شیوه های نوین در شعر فارسی, Shivehha-ye Novin Dar She'r-e Parsi, 1940).
Historia de Naz (داستان ناز, Dastan-e Naz, 1941).
El mensaje de Kafka (پیام کافکا, Payam-e Kafka, 1948).
Ver las calificaciones de la página
Evalúa este artículo
¿Qué es esto?
Confiable
Objetivo
Completo
Bien escrito
Estoy muy bien informado sobre este tema (opcional)

Enviar calificaciones
Categorías: Nacidos en 1903Fallecidos en 1951TeheraníesEscritores de IránEscritores en persaNovelistas de IránSepultados en el cementerio del Père-Lachaise

قس آلمانی

Sadegh (oder Sadeq) Hedayat (persisch ‏صادق هدایت‎‎; * 17. Februar 1903 in Teheran; † 9. April 1951 in Paris) war ein iranischer Schriftsteller.
Inhaltsverzeichnis [Anzeigen]
Leben [Bearbeiten]

Sadeq Hedayat wurde als Spross einer angesehenen aristokratischen Familie geboren. Sein Urgroßvater, Mirza Reza Qoli Khan Hedayat (1800–1871), war ein namhafter Historiograph, Dichter und Prinzenerzieher im Iran des 19. Jahrhunderts. Ab 1914 besuchte Sadeq das Gymnasium „Darolfonoun“ in Teheran. Jedoch musste er auf Grund einer Augenkrankheit dieses nach lediglich einem Jahr verlassen. Danach besuchte er die französische Missionsschule St. Louis in Teheran und lernte die französische Sprache und Literatur kennen. Im Jahre 1925 reiste er für einen Studienaufenthalt mit einer Gruppe von Studenten nach Belgien, beschwerte sich jedoch immer wegen des Wetters und seiner Studienprobleme. Später zog Hedayat nach Frankreich um. Er wechselte in kurzer Zeit mehrfach sowohl das Studienfach als auch den Studienort. Depressiv und von Selbstzweifeln geplagt unternahm er 1929 einen Selbstmordversuch im Fluss Marne. Jedoch wurde er von Passanten gerettet, die dort in einem Boot unterwegs waren. Ohne Abschluss kehrte er in den Iran zurück und begann im gleichen Jahr bei der iranischen Volks-Bank als Angestellter zu arbeiten. In dieser Zeit gründete er zusammen mit Bozorg Alavi, Masoud Farzad und Mojtaba Minavi die Gruppe Rab'eh (Vierer).


Grab auf dem Père Lachaise
Er übersetzte Werke von Guy de Maupassant, Anton Tschechow, Rainer Maria Rilke, Edgar Allan Poe, Arthur Schnitzler, Jean-Paul Sartre, Franz Kafka und dem Musikwissenschaftler Gaston Sarreau. Er schrieb ebenfalls zwei historische Dramen, mehrere Kurzgeschichten, ein Theaterstück und einen Reisebericht; außerdem machte er verschiedene Übersetzungen vom Mittelpersischen ins Neupersische. Sein Meisterwerk, der Kurzroman „Blinde Eule“, schrieb er in den Jahren 1936/37. Es beginnt mit dem Satz: „Es gibt im Leben Wunden, die wie die Lepra, langsam, in der Einsamkeit an der Seele zehren.“ Das Buch berichtet von eigenartigen Gefühlssituationen und von Menschen, die noch viel eigenartiger sind. Sie alle vermitteln dem Leser eine Art Beklommenheit abgründiger Erfahrungen. Dieser Roman zählt zu den wichtigsten Werken der modernen persischen Sprache. Hedayat nahm sich das Leben am 8. April 1951 in Paris und wurde auf dem Friedhof Père Lachaise begraben.
Werke [Bearbeiten]

Romanliteratur:
Lebendig begraben (8 Kurze Geschichten), 1930
Mongolenschatten, 1931
Drei Tropfen Blut, 1932
Zwielicht, 1933
Karawane Islam - Die islamische Mission in Europa ; Eine Satire, 1933/34
Madame Alavie-e (7 Kurze Geschichten)
Mister Wau Wau
Die blinde Eule, 1937
Der wandernde Hund, 1942
Geschwätzig, 1944
Das Elixier des Lebens
Hadschi Aqa, 1945
Perlenkanone, 1947
Dramen (1930–1946):
Parvin, die Tochter von Sassan
Mazi-yar (Theaterstück)
Die Fabel der Schöpfung
Reisebeschreibung:
Isfahan, halbe Welt
Auf dem feuchten Pfad, 1935 (nicht gedruckt)
Miszellen:
Khayyām Vierzeiler, 1923
Mensch und Tier, 1924
Der Tod, 1926
Die Nützlichkeiten der vegetarische Lebensweise, 1957
Eine sinnvolle Geschichte, 1932
Khayyams Melodien, 1934
Tschaikowski, 1940
Über Assadis Persisches Wörterbuch, 1940
Neue literarische Untersuchungsmethode, 1940
Neuer Trend in der Persischen Dichtkunst
Rezension der Übersetzung Gogols ins Persische (Inspektor General, Nikolai Gogol), 1944
Einige Bemerkungen über Wis und Ramin, 1945
Autobiografisches über Sadegh Hedayat [Bearbeiten]

M.F. Farzaneh: Rencontres avec Sadegh Hedayat. Le Parcours d'une Initiation. José Corti. Paris 1993
Literatur [Bearbeiten]

Eberhard Krüger: Zum Verhältnis von Autor und Werk bei dem modernpersischen Erzähler Sadeq Hedayat. (Islamkundliche Untersuchungen 42) K. Schwarz, Freiburg im Breisgau 1977, ISBN 3-87997-055-6 (zugleich Diss. Univ. München)
Hassan Kamsh: Modern Persian Prose Literature. ISBN 0-936347-72-4
Ehsan Yarshater (ed.): Sadeq Hedayat: An Anthology. Bibliotheca Persica, New York 1979
Weblinks [Bearbeiten]

Commons: Sadegh Hedayat – Sammlung von Bildern, Videos und Audiodateien
Literatur von und über Sadegh Hedayat im Katalog der Deutschen Nationalbibliothek
Link mit Werken Sadegh Hedayats in englischer Übersetzung & Interpretationen zur Blinden Eule (Iraj Bashiri) (englisch)
Eintrag der französischen Édition Corti zu Hedayat (französisch)
Genealogie der Familie Hedayat (englisch)
Normdaten (Person): PND: 118547585 | Wikipedia-Personensuche
Kategorien: AutorLiteratur (20. Jahrhundert)Literatur (Persisch)SurrealismusPerson (Teheran)IranerGeboren 1903Gestorben 1951Mann
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۱ مورد، زمان جستجو: ۰.۹۶ ثانیه
صادق هدایت . [ دِ ق ِ هَِ ی َ ] (اِخ ) وی فرزند اعتضادالملک و از خاندان اشراف ایران است . پدران وی پیوسته شاغل مقامات عالی دولتی و مناصب ...
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.