اجازه ویرایش برای همه اعضا

برهان امکان و وجوب

نویسه گردانی: BRHAN ʼMKAN W WJWB
برهان امکان و وجوب، که به نامهای برهان امکان، برهان امکان ماهوی، برهان سینوی و حتی برهان جهان شناختی نیز خوانده شده است؛ گونه ای برهان وجودی است که بر مبنای امکان وجود بنا شده است.
ابوعلی سینا نخستین واضع این برهان می باشد. در مغرب زمین نیز آکویناس و لایبنیتز، به ترتیب در برهان سوم از براهین پنجگانه، و برهان مابعدالطبیعی امکان به شرح تقریرهای دیگری از آن پرداختند.
محتویات [نمایش]
برهان وجودی ابن سینا [ویرایش]

ابن سینا در برهان سینوی بیان می‌کند که هرچیزی که بتوان تصور کرد، اعم از اینکه وجود داشته باشد یا نه، یکی از این ۳ وضعیت را دارد:
واجب‌الوجود بالذات: چیزی که وجود نداشتن آن محال است.
ممکن‌الوجود بالذات: چیزی که وجود داشتن یا وجود نداشتن آن محال نیست.
ممتنع‌الوجود: چیزی که وجود داشتن آن محال است.
با استفاده از مفهوم واجب‌الوجود:
واجب‌الوجود ازلی و ابدی است؛ زیرا با نبود آن در هر زمانی، دیگر نبودنش محال نیست و این خلاف فرض است( یعنی اگر چنین باشد دیگر آن موجود واجب الوجود نیست).
واجب‌الوجود نمی‌تواند به هیچ شرطی مشروط و به هیچ چیزی وابسته باشد؛ زیرا اگر اینطور باشد، وجود چیزی که وجود نداشتن آن محال است نقض می‌شود.
واجب‌الوجود خالص و یکپارچه‌است و مرکب نیست؛ زیرا خلاف فرض است.
واجب‌الوجود یکتا و واحد است؛ زیرا اگر مثلا دو واجب‌الوجود داشته باشیم، باید یکی صفتی داشته باشد که دیگری ندارد، زیرا در غیر این صورت، هردو یکی بودند و دیگر تفاوتی نداشتند؛ پس موجود مذکور متناهی و محدود است و دیگر واجب نیست.
بر این اساس، هر موجودی، یا واجب‌الوجود بالذات است و یا ممکن‌الوجود بالذات. در فرض نخست، مطلوب، ثابت و حاصل است. و در فرض دوم، ممکن برای موجود شدن، نیازمند واجب است.
در توضیح بیش تر می توان گفت که ترجیح ممکن( به وجود یا عدم) بلامرجح(واجب) محال است.
نقد تقریر ابن سینا [ویرایش]
خلط میان مصداق و مفهوم [ویرایش]
انتقاداتی که به طور عام می توان به براهین امکانی وارد کرد، از جمله به برهان سینوی، در ادامه مقاله ذکر خواهد شد؛ اما به نظر می‌رسد که علاوه بر آن انتقادات، ایرادات برهان آنسلمی نیز به برهان سینوی وارد می‌شوند.
تقریری که در بالا ذکر شد، عملاً تفاوتی با برهان آنسلمی ندارد؛ زیرا سخنی از مصداق به میان نمی‌آورد و یکسره با فرضیات خودش سر و کار دارد.
برای مثال، می توان به جای تقسیم ابن سینا، اینگونه تقسیم کرد که موجودات یا ممتنع الوجودند یا خود به خود الوجود؛ و منظور از خود به خود الوجود موجوداتی مادی هستند که بی علت وجود داشته باشند. و در ادامه با استفاده از مفهوم خود به خود الوجود خواهیم داشت:
خود به خود الوجود هینطور بی خودی وجود دارد؛ زیرا اگر با علت به وجود آمده باشد، دیگر خود به خود الوجود نیست، که این خلاف فرض است.
خود به خود الوجود باید متعدد و مرکب باشد؛ زیرا طبق تعریف، خود به خود الوجود آن است که مادی و مرکب و صاحب اجزا باشد، پس اگر خود به خود الوجود مادی و مرکب و صاحب اجزا نباشد، خلاف فرض است و به تناقض می‌رسیم.
می‌توانیم به تصور خود از هیولای اسپاگتی پرنده، مفهوم وجود را ضمیمه کنیم و آن را هیولای اسپاگتی پرنده موجود، یا هیولای اسپاگتی پرنده واجب‌الوجود بنامیم، اما از این قول وجود چنین چیزی منتج نمی‌شود.
زمانی می‌توان هیولای اسپاگتی پرنده واجب‌الوجود را موجود دانست، که در جهان خارج مصداقی برای تعریف آن- که در ذهنمان داریم- بیابیم.
برهان وجودی ابن سینا چیزی بیش از یک پیش فرض نیست. بدین گونه که وجود خدا(واجب الوجود بالذات)را جزو مفروضات تلقی کرده‌است. در این صورت دیگر اثباتی رخ نمی‌دهد بلکه فقط پیش فرضی بیان می‌شود.
نقد اشکال خلط بین مصداق و مفهوم [ویرایش]
هستی، هست. این مطلب بدیهی بوده و یک اصل است. زیرا:
اگر هستی نباشد، یعنی هستی نیست. بنابراین هستی، نیستی است که این تناقض است. زیرا ثبوت شیء برای نفس خود ضروری است. برای مثال انسان، انسان است و چنین نیست که انسان، ناانسان باشد. پس ممکن نیست که هستی، نیستی یا همان ناهستی باشد. بنابراین هستی باید باشد. یعنی بودن آن واجب است که این یعنی واجب الوجود است. همچنین اگر هستی نباشد، آنگاه وجود داشتنی در کار نخواهد بود و هیچ چیزی نمی‌تواند موجود شود و چون می دانیم جهان پوچ و هیچ نیست و انسان، جهان، ماده و... همگی وجود دارند، بنابراین هستی نیز باید باشد. زیرا فرض نبودن آن مستلزم تناقض است.
واجب الوجود بالذات است، زیرا اگر ذاتاً واجب نبوده و به واسطه چیز دیگری واجب شود، از آن جا که می دانیم هست، پس آن چیز دیگر نیز باید باشد. زیرا اگر آن چیز دیگر نباشد، هستی نیز نخواهد بود. پس آن چیز دیگر نیز هست. برای آن که آن چیز دیگر وجود داشته باشد، باید هستی باشد. زیرا تا هستی نباشد، هیچ چیزی موجود نخواهد شد. پس این دور است. بنابراین فرض خلف باطل است.
هستی مشروط به شرطی نیست. یعنی نمی‌توانیم بگوییم اگر شرط p وجود داشته باشد آنگاه هستی وجود دارد. زیرا هر شرطی که در نظر بگیریم، این شرط یا وجود دارد یا وجود ندارد. اگر وجود نداشته باشد که حکم ثابت است. اما اگر وجود داشته باشد، پیش از وجود داشتن این شرط، خود وجود داشتن یا همان هستی باید وجود داشته باشد که این خلاف فرض است. چون هستی مشروط به شرطی نیست، بنابراین نمی‌توانیم بگوییم باید جهان، زمان یا هر چیز دیگری باشد تا هستی وجود داشته باشد.
هستی محض ازلی و ابدی است. زیرا اگر ازلی و ابدی نباشد، پس نبوده و سپس هستی شده‌است یا بوده و بعداً نخواهد بود. بنابراین هستی، نیستی بوده‌است یا هستی، نیستی خواهد بود که این تناقض است. زیرا هستی، هستی است تحت هر شرایطی. این گزاره همانگو (توتولوژی) است.
مفروضات دیگر نیز ثابت می‌شوند. مانند آن که وجود جزء ندارد و بسیط است و یکتا و واحد است.
همچنین هستی عین جهان یا هر موجود دیگری نیست. زیرا وجود آن تقدم دارد بر وجود جهان یا هر موجود دیگری. وقتی می گوییم جهان هست، پیش از بودن جهان باید هستی باشد تا جهان وجود یابد. درباره موجودات نیز این مطلب درست است. زیرا وجود هستی تقدم دارد بر وجود این موجودات. اگر هستی نباشد، آنگاه موجودات دیگر نیز نخواهند بود. لذا وجود هستی، تقدم دارد بر وجود موارد دیگر.
بنابراین اگر این برهان را به برهان صدیقین صدرایی نزدیک کنیم انتقاداتی که پیش از این ذکر شده‌است باطل می‌شوند. برای وجود واجب الوجود بالذات نیز مصداق داریم. پس اشکالات هیولای اسپاگتی پرنده و خود به خودی الوجود رفع می‌شوند.
بنابراین با اثبات وجود مصداق برهان صحیح می‌شود. اما اگر وجود مصداق را ذکر کنیم دیگر نیازی به برهان امکان و وجوب به عنوان اثبات مستقلی نیست. بلکه می توان از آن برای تنبه استفاده کرد.
سخن ایمانوئل کانت:
مردم در همهٔ زمانها از موجود مطلقاً ضروری سخن گفته‌اند... شکی نیست که تعریف لفظی این مفهوم آسان است، یعنی بگوییم: واجب الوجود چیزی است که عدم آن غیر ممکن است.
برهان وجودی آکویناس [ویرایش]



قدیس توماس آکویناس
سومین برهان از براهین پنجگانه توماس آکویناس چنین مضمونی دارد:
وقتی به پدیده‌های اطرافمان نگاه می کنیم، وجود آن‌ها را(و همین طور عدم وجود آن‌ها را) ممکن و غیر ضروری می یابیم. یعنی هم می توانند باشند و هم می توانند نباشند. اگر همه چیزها چنین باشند، هیچ چیز در آغاز وجود پیدا نمی کرد، و در نتیجه اکنون نیز چیزی وجود نمی داشت. بنابراین باید موجودی وجود داشته باشد، که وجودش ضروری و واجب باشد، تا وجود موجودات ممکن به خاطر وجود آن موجود ضروری، توجیه شود.
نقد تقریر آکویناس (و ابن سینا) [ویرایش]
با توجه به اینکه آکویناس برای تعریف ممکن‌الوجود مصداق هم ذکر کرده(پدیده‌های اطرافمان) ایراد برهان سینوی بر آن وارد نیست.
نپذیرفتن ممکن بودن هر یک از اشیا [ویرایش]
سخن ابن رشد :
تقسیم موجود به واجب و ممکن نادرست است، زیرا موجود یعنی آنچه وجود دارد و آنچه هست نمی تواند نسبت به هستی و عدم ممکن(مساوی) باشد.
نقد اشکال ابن رشد [ویرایش]
اگر یکی از ممکنات که اکنون وجود دارد را در نظر بگیریم،از فرض عدم وجود آن در گذشته یا آینده تناقضی حاصل نمی شود.پس می توان زمانی را در نظر گرفت که نبودن یا بودن آن ممکن است.سخن ابن رشد درباره آن چه که اکنون هست صحیح است.اما تساوی نسبت به عدم و وجود به معنی آن است که وجود آن ضرورتی ندارد.نه این که آن چه که هست،هم عدم در آن باشد و هم هستی به گونه ای که تساوی بین این دو باشد.بلکه به معنی آن است که ضرورت و وجوبی برای وجود آن نیست.
نامستند بودن ادعای ممکن بودن جهان به عنوان یک کل [ویرایش]
از این قول که در جهان پدیده هایی را می یابیم که وجودشان ممکن به نظر می رسد، نتیجه گرفته نمی شود که جهان به عنوان یک کل ممکن است؛ برهان نیازمند اثبات ممکن بودن جمیع عالمیان است، اما نمی تواند مدعی ممکن بودن مجموع عالمیان باشد.
اگر واجب‌الوجود فقط به معنای نابود نشدنی باشد، ممکن است عالم خود واجب‌الوجود باشد [ویرایش]
وجود بر جهان تقدم وجودی دارد [ویرایش]
هستی عین جهان یا هر موجود دیگری نیست.زیرا وجود آن تقدم دارد بر وجود جهان یا هر موجود دیگری.وقتی می گوییم جهان هست،پیش از بودن جهان باید هستی باشد تا جهان وجود یابد.درباره موجودات نیز این مطلب درست است.زیرا وجود هستی تقدم دارد بر وجود این موجودات.اگر هستی نباشد،آنگاه موجودات دیگر نیز نخواهند بود.لذا وجود هستی،تقدم دارد بر وجود موارد دیگر.بنابراین عالم واجب الوجود نیست.
برهان وجودی لایبنیتز [ویرایش]

در سال ۱۹۴۸، مناظره ای در باب وجود خداوند، میان برتراند راسل و فردریک کاپلستون برگزار می شود، که تلویزیون بی بی سی آن را پخش نمود. در این مناظره، کاپلستون تحت تعبیر برهان مابعدالطبیعی امکان (به انگلیسی: Argument from Metaphysical Contingency)‏ برهانی را بدین تقریر از لایبنیتز نقل می کند:
اول از همه باید بگویم می دانیم موجوداتی در جهان هستند که دلیل وجودی خویش را درون خود ندارند. به عنوان مثال من به والدین خویش و اکنون به هوا، غذا، و نظایر اینها متکی هستم.
اکنون، ثانیا، جهان صرفا مجموعه ای واقعی یا تصور شده از ابژه(عینیت) (به انگلیسی: Objects)‏ هایی انفرادی است که هیچکدام از آنها دلیل وجودی خودشان را تنها در درون خویش ندارند. همانطور که نژاد انسانی چیزی جز اعضا و آحاد آن نیست، جهان هم مجزا از عینیاتی که آن را می سازند، وجود ندارد. بنابراین باید بگویم که چون عینیات وجود دارند، و چون هیچ عینیت مورد تجربه ای دلیل وجودی خویش را درون خویش شامل نمی شود، این دلیل، یعنی کلیت عینیت(متعلقات خارجی) باید دلیلی در بیرون از وجود خویش د اشته باشد.
دلیل یا علت وجودی مذکور باید یک هستی موجود باشد. خوب، این هستی یا خودش دلیل وجود خود می باشد و یا اینکه اینطور نیست. اگر چنین است که بسیار خوب، و اگر چنین نیست که باید باز هم جلوتر رویم. اما اگر بدین ترتیب تا بینهایت جلو برویم، در آن صورت اصلا هیچ توجیهی از وجود نخواهیم داشت. بنابراین، باید بگویم برای توجیه و تبیین وجود باید به هستی یا موجودی برسیم که علت وجودی خویشتن را در درون خود جای داده است، یعنی اینکه نتواند غیر موجود شود.[۱]
نقد تقریر لایبنیتز (و آکویناس و ابن سینا) [ویرایش]
اشکال اول کانت [ویرایش]
سخن ایمانوئل کانت:
مردم در همهٔ زمانها از موجود مطلقاً ضروری سخن گفته‌اند، ولی سعی نکرده‌اند بفهمند آیا اصلاً می توان شیئی این چنین را تصور کرد؟ و چگونه؟ بلکه بیشتر به دنبال اثبات وجود او بوده‌اند. شکی نیست که تعریف لفظی این مفهوم آسان است، یعنی بگوییم: واجب الوجود چیزی است که عدم آن غیر ممکن است. ولی ما به این طریق در رابطه با شرایطی که ضروری می‌سازند تا عدم یک شیء را که مطلقاً تصورناپذیر است لحاظ کنیم، آگاهی بیش تری به دست نمی‌آوریم؛ و این شرایط دقیقاً همانهایی هستند که در صدد دانستن آنها هستیم، یعنی اینکه آیا، به وسیله این مفهوم اصلاً چیزی را می اندیشیم یا نه؟ چرا که با به کار بردن کلمه نامشروط، همه شرایطی را که ادراک کننده نیاز دارد تا چیزی را ضروری لحاظ کند دور انداخته ایم، و این استعمال لفظ بعنوان شی به طور نامشروط ضروری به هیچ وجه برای من مشخص نمی‌سازد که آیا ما دربارهٔ چیزی می اندیشیم یا شاید اصلاً هیچ چیز را به اندیشه نمی آوریم.
این انتقاد مورد توجه برخی فیلسوفان تحلیلی نیز قرار گرفته است.افرادی همچون برتراند راسل و جان هاسپرز نیز صورت هایی دیگر از این انتقاد را مطرح نموده اند.[۲]
اشکال دوم کانت [ویرایش]


کانت
اساس برهان در جستجوی ما برای پاسخ به پرسش چرا ممکن هست؟ بنا شده است. یعنی ما وجود داریم، در حالی که ممکن بود نباشیم، زیرا علت وجودیمان در درونمان نیست؛ پس کسی هست که دلیل وجودیش درون خود اوست.
حال به تصریح کانت، اگر بپرسیم چرا واجب هست؟ چه پاسخی برای آن داریم:
اگر بگوییم واجب هست زیرا اگر واجب نبود، توضیحی برای وجود ممکنات نداشتیم، یعنی اولا همانطور که ممکن به واجب نیازمند است، واجب نیز به ممکن نیازمند است؛ و ثانیا اگر واجب ممکنات را خلق نکرده بود، خودش هم نباید موجود می بود.
تنها یک راه باقی می ماند، و آن اینکه گفته شود واجب هست زیرا خودش یعنی همانی که هست، و نبودش متناقض است، که این گفته همان برهان آنسلمی است.
بر این اساس به نظر کانت، برهان امکان برهان مستقلی نیست و در نهایت باز به برهان آنسلمی تحویل می یابد؛ که چون آن برهان باطل است، این برهان نیز باطل خواهد بود.[۳]
نقد اشکالات کانت [ویرایش]
نقد اشکال اول کانت [ویرایش]
طبق مطالب توضیح داده شده در نقد تصور این که برهان خلط بین مصداق و مفهوم دارد،اشکال اول کانت بر این برهان وارد نیست.زیرا ما مصداقی از واجب الوجود نیز داریم و تنها مفهوم را بررسی نمی کنیم.
نقد اشکال دوم کانت [ویرایش]
این اشکال نیز وارد نیست.واجب الوجود بالذات هست زیرا فرض نبودن هستی (که همان واجب الوجود بالذات است) مستلزم تناقض است و این مطلب پیش از این نشان داده شد.لذا این برهان به برهان آنسلمی تبدیل نمی شود.
اشکال هیوم [ویرایش]


هیوم
دیوید هیوم:
هیچ چیزی اثبات نمی شود مگر آنکه نقیض آن مستلزم تناقض باشد.
هیچ چیز به طور متمایز قابل تصور، مستلزم تناقض نیست.
تصور هر شی موجود به صورت ناموجود، مستلزم امتناع منطقی نیست.
پس موجودی نیست که عدم وجود آن مستلزم تناقض باشد.
[۴]
توضیح اشکال هیوم [ویرایش]
چیزی ثابت نمی شود مگر آنکه نفی ان ما را دوچارتناقض کند.
چیزی به طور مشخص و قابل تصور نیاز به تناقض ندارد.
تصور هرچیزی که موجود است به صورت ناموجود نیاز به دلیل منطقی دارد .
پس موجودیتی وجود ندارد، اگر نفی آن دچار تناقض گردد.
مثال 1.مثلث دارای سه زاویه می باشد و اگر ما این عبارت را نفی کنیم وبگوییم مثلث ممکن است دارای 5 ضلع باشد دچار خطا شده ایم. 2. چون مثلث داری موجودیت مشخص و قابل تصور است نفی آن امکان پذیر نیست . 3.اگر بگوییم که شیئی که دارای سه زاویه است وجود ندارد نباید از اوردن دلیل منطقی خوداری کنیم 4.پس می توان گفت شیئی بنام مثلث وجود دارد و داری سه زاویه است چون به هیچ وجه نمی توان آنرا رد کرد، بنابر این وجود دارد
نقد اشکال هیوم [ویرایش]
تصور هر ناممکنی نیز ممکن است.برای مثال عقل می تواند تصور کند که 2≠2.اما از این تصور نمی توانیم نتیجه بگیریم که امکان آن وجود دارد که 2≠2.هیوم در اینجا می گوید که هر چه که تصور عدم امکان آن هست،می توانیم از این تصور نتیجه بگیریم که عدم امکان آن هست.در حالی که نشان داده شد این مسئله مثال نقض دارد.اگر از تصور هر چیز،به امکان آن پی ببریم،بنابراین از امکان تصور وجود خدا باید به امکان وجود آن پی ببریم و از تصور امکان عدم وجود خدا به امکان عدم امکان وجود خدا (امتناع وجود خدا) پی ببریم که این دو امر نقیض هم اند.زیرا حاصل آن دو نتیجه متناقض است.بنابراین استنتاج هیوم صحیح نیست.
علاوه بر این گفته دیوید هیوم درباره آن که امری نداریم که اگر عدم وجودش را فرض کنیم دچار تناقض شویم،مثال نقض دارد.زیرا اگر عدم وجود هستی را فرض کنیم دچار تناقض می شویم.پس معنی دارد از چیزی که منطقاً و مصداقاً ضروری است سخن بگوییم.
اشکال راسل [ویرایش]


راسل
برتراند راسل در منظره با کاپلستون:
کلمه واجب کلمه‌ای بی فایده‌است، مگر در اطلاق به قضایای تحلیلی، وگرنه در اطلاق به اشیا بی فایده‌است.[۵]
برخی دیگر نیز آورده‌اند:اثبات واجب الوجود نیازمند ساقط شدن برهان علیت است. یعنی ما با موردی برخورد کرده‌ایم که برای وجود ان هیچ دلیلی نداریم. اگر چنین باشد می توان این تناقض را بازگو کرد که: واجب الوجود می‌تواند به عدم بپیوندد. حال که ما دیگر معیاری(برهان علیت)برای ممکن الوجود یا واجب الوجود نداریم(زیرا برهان علیت برای اثبات واجب الوجود ساقط شد)نمی‌توانیم دلیل عدم نشدن واجب الوجود را بیان کنیم چون دلیلی مانع نمی‌شود موردی که بدون علت هستی یافته‌است بدون علت عدم نشود. به زبان ساده یعنی عدم شدن چیزی که بی علت بوجود امده می‌تواند بی علت رخ دهد.
نقد اشکال راسل [ویرایش]
کلمه واجب در اینجا کاملاً فایده دارد. چون واجب الوجود بالذات همان هستی محض است. بنابراین قضایای هستی، هست و هستی، نیستی نیست قضایای تحلیلی هستند. چون نقیض آن‌ها صحیح نیست و این مطلب پیش از این ثابت شد.
پانویس [ویرایش]

↑ جان هیک، وجود خدا، صفحه ۲۰۵
↑ برهان صدیقین ملاصدرا و نقد آراء کانت و هیوم در براهین اثبات باریتعالی
↑ عسگری سلیمانی امیری، نقد برهان ناپذیری وجود خدا، در صص ۲۷۳ تا ۲۸۵، اشکال اول و دوم کانت به همراه نقدی بر آنها ذکر شده است.
↑ [ ۱ ]
↑ همان، ص ۲۲۰
[نهفتن]
ن • ب • و
مسئلهٔ وجود خدا
استدلال‌های
خداباوران*
وقایع
معجزات • مسیحی
فطرت
عشق • زیبایی • اجماع عام • امیال درونی • تجربه دینی • اخلاقی • خودآگاهی• باور پایه
آفرینش‌گرایی
نظم • طراحی هوشمند • هدایت • درجه • حرکت • حدوث • فسخ عزائم • علیت • آنسلمی • امکان و وجوب • امکان فقری • صدیقین
سود
شرط‌بندی پاسکال
استدلال‌های
بی‌خدایان*
بی‌نیازی
قوری چای راسل • اسپاگتی پرنده • تک‌شاخ صورتی نامرئی • اژدها در گاراژ
شواهد تجربی
شَر • اختفای الهی • طراحی ضعیف • وحی‌های متناقض
قیاسی
خدای حفره‌ها • گشایش ۷۴۷ • بی‌معنایی الهیات • ناسازگاری صفات الهی • قدرت مطلق • اراده آزاد • دوزخ
سود
شرط‌بندی بی‌خدا
هم‌چنین بخشی از استدلال‌ها نیز مربوط به ردّ استدلال‌های گروه دیگر هستند.
رده: برهان‌های اثبات بودن خدا
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
هیچ واژه ای همانند واژه مورد نظر شما پیدا نشد.
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.