معماری ایرانی در ادب پارسی
نویسه گردانی:
MʽMARY ʼYRʼNY DR ʼDB PARSY
در همة ادوار تاریخی، نوعی هماهنگی و همسازی میان شاخههای مختلف فرهنگ و هنر وجود دارد؛ فیالمثل معماری و مجسمهسازی و تئاتر و حکمت اندیشی در یونان قدیم با هم شکوفا شد، همچنانکه در عصر رنسانس، نقاشی و مجسمهسازی و معماری و تئاتر و شعر با هم احیا گردید و تکامل یافت. در فرهنگ و تمدن ایران بعد از اسلام، این همسویی در رشتههای گوناگون کاملاً محسوس است و بهترین شاهد آن عصر صفوی است که نستعلیق و مینیاتور و قالی و خاتم و تذهیب و معماری و گچبری و .... با نازککاریهای غزل سبک هندی و نوآوریهای چشمگیر در حکمت متعالیه با هم پهلو به پهلو میزند. همچنانکه بار دیگر در عصر ناصری که ارائه کارهای ممتاز در معماری و نقاشی و داستان عامیانه و تعزیه و ... را به موازات عرضة مجموعههای عظیمی در فلسفه و حدیث و اصول و رجال و تراجم و تاریخ روبرو هستیم.
این مقدمه که میتواند بسط و گسترش یابد، برای ورود به انعکاس معماری در ادب فارسی است. این بازتاب، هم در تعبیرات و واژگان است و هم در افسانه و داستان. ما برای نمونة انعکاس تعبیرات و واژگان هنر معماری در شعر فارسی دیوان حافظ را ورق میزنیم.
حافظ به عنوان یک زیباییشناس، اشکال و قوالب و گوشهکنارهای معماری و نقاشی ساختمان را میشناسد. اصولاً تصور او از آفرینش آسمان و کهکشان، یک سقف بلند صاف و منقش است و با حیرت میپرسد:
چیست این سقف بلند سادة بسیار نقش؟
و چون مهمترین ابزار کار معماران و نقشآفرینان تزیین در آن زمان پرگار بوده است، با همان زمینة ذهنی میگوید:
آن که بر نقش زد این دایرة مینایی
نیست معلوم که در گردش پرگار چه کرد
همو در مقام تعجیز از فهم تقدیر و تسلی بخشی از آن گوید:
گره ز دل بگشا، وز سپهر یاد مکن
که فکر هیچ مهندس چنین گره نگشاد
دو بیت زیر که صفت بدیعی مراعات نظیر در آن به کار رفته، اصطلاحات بنایی و معماری را بسیار زیبا و مناسب گرد آورده است:
به نیمجو نخرم طاق خانقاه و رباط
مرا که مصطبه ایوان و پای خم، طنبی است
مرحوم مهندسی معروف میگفت که «پای خم» اصطلاح بنایی است. حافظ از مدرسه، طاق و رواق را به یاد دارد و طاق ابروی معشوق را به محراب مانند میسازد:
حافظ ار میل به ابروی تو دارد، شاید
جای در گوشة محراب کنند اهل کلام
***
در نمازم خم ابروی تو با یاد آمد
حالتی رفت که محراب به فریاد آمد
در آن زمان بر دیوارها نقاشی میکردند، مخصوصاً نقاشی چینی و مغولی در ایران گسترش یافته بود. در اشاره به همین نقاشیهای دیواری است که حافظ سروده:
بر جمال تو چنان صورت چین حیران شد
که نشانش همه جا بر در و دیوار بماند
حافظ از آسمان به «گنبد مینا» و «گنبد فیروزه» تعبیر مینماید و با توجه به ساختمانهای آن زمان «سقف مقرنس» نیز نامیده است. «مقرنس» آرایههای مدرّج و گوشهدار در گچ یا چوب یا آینهکاری است. اصطلاح «کنگرة عرش» را در دیوان حافظ همه به یاد دارید که میگوید: «تو را ز کنگرة عرش میزنند صفیر....» در بیت دیگری «بام سماوات» را هم برآن افزوده است:
کوسِ ناموس تو بر کنگرة عرش زنیم
عَلَمِ عشق تو بر بامِ سماوات بریم
تصویر و نمادِ بنا و کاخ و قصر و سرای در ذهن حافظ همواره حاضر بود:
بیا که قصرِ امل سخت سست بنیاد است
بیار باده که بنیاد عمر بر باد است
***
خللپذیر بود هر بنا که میبینی
مگر بنای محبت که خالی از خلل است
***
از این سرایِ دو در چون ضرورت است رحیل
رواق طاق معیشت چه سربلند و چه پست
***
فیالجمله اعتماد مکن بر نعیم دهر
کاین کارخانهای است که تعمیر میکنند
بیت اخیر، تعبیر تخیلانگیزی است: یک کارگاه بزرگ تعمیرات ساختمانی را در نظر آورید که هیچ چیز در آنجا نمیتواند برجا باشد. مصالح، اسباب کار، شمعکها و ستونهای موقت، نردبانها و داربستها و قرقرهها.....
حافظ از عالم به «دیر دیرینه» تعبیر مینماید و واژهها و ترکیباتی از قبیل طربسرا/ نهانخانه/ میخانه/ میکده/ خمخانه/ صومعه/ خرابات/ کنشت/ مسجد/ گرمابه... که هریک دلالت بر ساختمان خاصی میکند، نشانههایی از مدنیت عصر او را نشان میدهد. وقتی حافظ میگوید: «بگذار تا به شارع میخانه بگذریم»، معلوم میدارد که خیابان خاصی برای میفروشان وجود داشته، همچنانکه «کوی مغان» محلّه زرتشتیان شرابفروش بوده است. حافظ در غزل مشهوری، تصویر کاملی از یک بعدازظهر تابستانی شیراز در یک خانة عمومی شاد خواری را ارائه داده است:
در سرای مغان رُفته بود و آب زده
نشسته پیر و صلایی به شیخ و شاب زده... (تا آخر غزل)
از آسمان هم تصویر یک کاخ بلند و طربناک را به دست میدهد:
بامدادان که ز خلوتگة کاخ ابداع
شمع خاور فکند بر همه اطراف شعاع...
در زوایای طربخانة جمشید فلک
ارغنون ساز کند زهره به آهنگ سماع
خانة مطلوب در نظر حافظ چنین است:
بزمگاهی دلنشان چون روضة خلد برین
گلشن پیرامنش چون روضة دارالسّلام
در شعر زیر، زیبایی و برازندگی خانه با روح و معنویت و بهجت درونی آن تکمیل میشود:
ای قصر دلافروز! که منزلگه اُنسی
یارب نکند گردش ایّام خرابت
حافظ، شهر شیراز را با آب رکنی و نسیم خوشش دوست دارد؛ چنان که در غزل مشهور دیگر از «وضع بیمثال شیراز» یاد میکند. «وضع» یعنی ترکیب کلی و فضایی که شهر در آن قرار گرفته است. نوعِ همان مسائلی که امروزه در شهرسازی مورد توجه قرار میگیرد.
اما انعکاس معماری در افسانه تاریخی هفت پیکر نظامی، بهترین نظرگاههای ایرانی را در این رشتة هنری آشکار میسازد. یک کاخ مطلوب چنین است:
چون بهشتش درون به آسایش
چون سپهرش برون به آرایش
استادکاری که بتواند چنین کاخی بیافریند، این صفات را دارد:
هست نامآوری به کشور روم
زیرکی کو ز سنگ سازد موم
چابکی چربدست و شیرینکار
سام دستی و نام او سنمار
کرده چندین بنا به مصر و به شام
هر یکی در نهاد خویش تمام
گرچه بنّاست، وین سخن فاش است
اوستاد هزار نقّاش است
هست بیرون از این به رأس و قیاس
رصدانگیز و ارتفاع شناس
معمار امتحان دادهای است که حجّار و زینتکار و ضمناً منجم و مهندس نیز هست. روکارِ ساختمانی که سنمار میسازد، با توجه به ساعات روز تغییر رنگ مییافت: صبح کبود بود، ظهر طلایی و عصر سفید. فضای کاخ از درون و بیرون چنین بود:
آفتاب از درون به جلوهگری
مه ز بیرون چراغ رهگذری
بر سرِ او همیشه باد وزان
دور از آن باد کوست باد خزان
از یکی سو روند آب فرات
به گوارندگی چو آب حیات
بادیه پیش و مرغزار از پس
بادش از نافه برگشاده نفس
همه صحرا بساط شوشتری
جایگاه تذرو و کبک دری
برخورداری از آفتاب و مهتاب، نسیم و آب، محاط به صحرای باز و دشت پرگل و گیاه و شکار... در همین قصه، معماری دیگر که شاگرد سنمار است، چنین توصیف شده:
اوســتادی بـه شغل رسّامی در مسـاحت، مـهنـدس نامی
از طبیعی و هندسی و نجوم همه در دست او چو مهرة موم
خــردهکــاری به کار بنّایی نقشبندی به صورت آرایی....
چنین استادانی که هم دانشمند بودند، هم هنرمند، هم کار دستی بلد بودند و هم مغزشان کار میکرد، در ساختمانها رعایت روح و فضا و تناسب و کابرد را میکردند.
ساختمانها در عین استواری، زیبا و در عین مفید بودن ظریف بودند و البته طبق باورداشتهای آن زمان در ساعت خوش و با طالع نیکو بنا میشد. بدینگونه تجارب عملی و پسندههای یک ملت کهنسال توأم با تخیلات تجریدی و تقدیر گرایانه در آینة هفت رنگ هفت گنبد بازتاب یافت است. بهرام شاه، هفت کاخ دارد و در هر کاخی، بانویی که در روزی از روزهای هفته از شوهر پذیرایی مینماید. اثاث و لباس و آدمها و اسمها و روزها همه با هم تناسب دارند، همچنانکه اقلیمها و رنگها و چه بسا آهنگها:
هفت کشور تمام در عهدش
دختر هفت شاه در مهدش
کرده هر دختری به رنگ و به رای
گنبدی را ز هفت گنبد جای
هر کجا شاه باده نوشیدی
جامه همرنگ خانه پوشیدی
دختر پادشاه اقلیم اول روز شنبه در کاخ سیاه، دختر پادشاه اقلیم دوم روز یکشنبه در کاخ زرد، دختر پادشاه اقلیم سوم روز دوشنبه در کاخ سبز.... جالب اینکة افسانه حکایت شده از زبان هر یک از این دختران نیز با شخصیت و طالع او و مکان و زمان همخوانی دارد.
از هفت گنبد که در عالم خودش شاهکار است، بگذریم، دیگر پیروان نظامی نیز در منظومهها به مناسبت از ساختمان و تزیین آن سخن در میان میآورند. در مثنوی آیین اسکندری عبدی بیگ شیرازی، معاصر شاه تهماسب اول صفوی چنین میخوانیم:
بود زیر این نه رواقِ وسیع
بلندی نام از بنای رفیع
نهی بهر خیری اگر نیم خشت
برای تو تختی شود در بهشت
پلی گر کنی راست از احتیاط
شود بر تو آسان عبور صراط
بنای مساجد برافراختن
بود خانة آخرت ساختن
کن از مزد، مزدور را بهرهمند
به هنگام دادن مگو چون و چند
(آئین اسکندری، چاپ مسکو، ص 97)
بدیهی است که روحیة زمان صفویه کاملاً در شعر آشکار است. اکنون شعر دیگر از او درباره تزیینات، که نشان میدهد هفتاد و دو رشته کار تزیینی وجود داشته:
از این نقشبندان صورت نگار
شده هر یکی در فنی نامدار
یکی را برآید به تصویر نام
ز تذهیب آن دیگری یافت کام
دگر یک به نقاشی افکند شور
ز دیگر هنرها نبودش شعور
بود هر یک از چشمهای جرعه خوار
در این پیشه هفتاد و دو چشمه کار
(ص 106)
در داستانهای ادبی از قبیل حکایات الفرج بعد الشده و گلستان سعدی و غیره و نیز داستانهای عامیانه مانند اسکندرنامه و سمک عیار و حسین کرد، شهر با همة جنب و جوش و سایه روشن و ویژگیهایش جلوه میکند. آنطور که از داستانهای دیکنز و بالزاک، انگلیس و فرانسه را میشناسیم، در داستانهای ادبی و عامیانه فارسی نیز بازار و حمام و مسجد و دارالحکومه و کاروانسرانه و مدرسه و کوچه و حجره و محبس و میخانه و گلستان و باغ در شهرهای قرون وسطای ما تصویر گردیده است. در بدایعالوقایع واصفی هروی، هرات همچون یک شهر نمونه اسلامی بعد از مغول توصیف میشود. و در رستم التواریخ که یک تاریخ غیررسمی است، اصفهان صفوی با تمام جزئیات تصویر میگردد.
در اسکندرنامه تحریر نقالی، خصوصاً در قصة حسین کرد شبستری با شیرین کاریهای عیاران در چهار سوق پر از عسس و گزمه و داروغه مواجه میشویم.آخرین داستان عامیانه که در عصر قاجار نوشته شده، امیر ارسلان است که تأثیراتی از غرب را نشان میدهد. همچنان که خود ایران نیز کمکم تأثیراتی از غرب را پذیرفته است. توصیف ساختمانها و خیابانها و تالار شاهانه، بازتابهایی از مشاهدات سیاحان از روسیه و قفقاز و عثمانی را مینماید و همچنانکه مرحوم محمد جعفر محجوب مصحح این قصه اشاره کرده است، فیالمثل میفروشی آنچنانکه در این قصه توصیف میشود، طبق مدل غربی است، نه شرقی.برای آنکه سخن بیش از حد دراز نشود، از آوردن نمونههایی استخراج شده از قصة امیر ارسلان که نشاندهندة معماری عصر ناصری است، صرفنظر میکنیم و فقط به پژوهشگران خاطرنشان میسازیم که امیرارسلان از این جهت نیز جالب و خواندنی است و در آن تصویر قابل قبولی از شهر قاجاری و زندگی شهری قاجاری میتوان یافت.
واژه های همانند
هیچ واژه ای همانند واژه مورد نظر شما پیدا نشد.