کرک . [ ک َ رَ ] (اِخ ) رودی است در استرآبادرستاق در شمال و مشرق شهر استرآباد. (سفرنامه ٔ مازندران رابینو ص 81 و ترجمه ٔ آن ص 113).
کرک(crack):رجوع به کلمه ی"کراک"
کرک ور.[ ک ُ وَ ] (ص مرکب ) ذوزغب . ذوخمل . پرزدار. (یادداشت مؤلف ). دارای کرک . که کرک دارد. کرکناک . پرزناک .
کرک بفت. [کُ بَ]. (مف/نعت/صفت مفعولی مرکب). منسوجی که با کرک بافته شده. معمولا در اشاره به فرشی که بهر نفاست بجای پشم کرک در کار پود آن شده. گویند قال...
کرک باز. [ ک َ رَ / ک رْ رَ ] (نف مرکب ) کرک بازنده . که کرک پرورد همچون کبوتر باز و جز آن . رجوع به کرک شود.
کرک بازی . [ ک َ رَ / ک َرْ رَ ] (حامص مرکب ) عمل کرک باز.
استن کرک . [ اِ ت َ ک ِ ] (اِخ ) ۞ کمونی در بلژیک ، هِنو. مارشال لوکزامبورگ گیوم (ویلهلم ) سوم را بدانجا در سال 1692 م . مغلوب کرد. دارای 74...
کرک شدن . [ ک ُ ش ُ دَ ](مص مرکب ) بصورت کرک درآمدن . || ژولیده شدن موی . (فرهنگ فارسی معین ). گوریده شدن موی . || مست شدن و بازایستاد...