مرحوم 1
نویسه گردانی:
MRḤWM
- "مرحوم بهمنیار استاد فقید دانشگاه رحمه اللّه هفده سال پیش الأبنیة عن حقائق الأدویة (روضة الأنس و منفعة النفس) موفق الدین ابو منصور علی الهروی را با نوشتن حواشی و تعلیقاتی برای چاپ توسط انتشارات دانشگاه تهران آماده و مشکلات آن را تا حد امکان حل کرده بود امّا متأسّفانه نسخه ماشینشده اصل که متضمن تعلیقاتی نیز بوده است، اکنون در دست نیست و این هم از بازیهای حیرتزای روزگار است که کتابی در عرض هزار سال باقی میماند و بدست آیندگان میرسد و باز همان کتاب در عرض هفده سال از دست میرود. بهر صورت این چاپ چون از روی نسخه ثانی ماشین شده است تعلیقات را فاقد است و فقط با حواشی مرحوم بهمنیار انتشار مییابد." .... و نیز ذکر این نکته ضروری است که با این چاپ هنوز هم حقّ کتاب چنانکه باید ادا نشده است و وقتی حقّ آن کاملا ادا میشود که:
1 - چاپ حاضر با چاپ عکسی خطّ اسدی توأم شود (تا رسم الخطّ کتاب و مخصوصا تلفّظ کلمات چنانکه در کتاب آمده است معلوم شود. مثلا در این کتاب، دوّم را دوم، سیّم را سیم، شش را شش، روغن را روغن، گوز (بمعنی گردو) را گوز، بباید را بباید، بشکند را بشکند، سطبر را سطبر اعراب گذارده است و کلمات تبش و چربش و گشنیز را بهمین صورتی که معربا نوشته شده است اعراب کرده است و بسیاری از این تلفّظها با تلفّظ امروزی معمول در تهران فرق دارد، چنانکه در کلمه بیفزاید هم روی ف سه نقطه گذارده است که این خود علامت تلفّظ خاصی است و البتّه نقل همه این علامات و خصوصیات بعلّت نبودن حروف و نشانه در چاپخانه کاری دشوار است درصورتیکه با چاپ عکسی کاملا واضح میشود.) 2- مقدّمه لاتینی چاپ اروپا ترجمه و بدان ضمیمه شود.
3- نام علمی گیاهانی که در این کتاب ذکر شده است، براساس گیاهشناسی جدید تهیه و بدان اضافه شود. 4- نقشه رنگینی از گیاهان مذکور در کتاب، به کتاب ضمیمه شود.
این دو خواسته با امکانات امروز بر آوردنی است. چنین کنم و بیشتر. م. و. د.
آبنوس . (اِ) (از یونانی ابنس و یا عبری هابن و یا آرامی آب نوسا) چوبی سیاه رنگ و سخت و سنگین و گرانبها از درختی به همین نام . و آن درخت شبیه بعناب است و ثمر آن مانندانگور زرد و باحلاوت ، برگش چون برگ صنوبر و عریض تر از آن و خزان نمی کند و تخمش مانند تخم حنا. قسم هندی با خطوط سفید و قسم حبشی سیاه و صلب و املس . شیز. (ربنجنی ). شیزی ̍. شیزی ، قسمی از آن تیره تر باشد و آن را آبنوس سیاه و ساسم خوانند. (زمخشری ). و این قسم چون املس بود اجود اقسام آبنوس است . و قسمی روشن تر که آن را آبنوس سپید، آبنوس پیسه ، ملمع و ملمعه گویند. چغ. ساج . (از زمخشری ). رجوع به ساج شود.
/////////////
آبنوس درختی است از تیره خرمالوئیان که در هند و ماداگاسکار و جزیره موریس میروید. این درخت شبیه به عناب است و میوه آن مانند انگور زرد است و برگ آن مانند برگ صنوبر و عریضتر از آن است و تخمش مانند تخم حنا است. نوع هندی آن با خطوط سفید و نوع حبشی آن سیاه است.
چوب آبنوس تیرهرنگ و با چگالی بسیار بالاست بطوری که در آب فرو میرود. از این چوب در ساخت قطعات سازهای گوناگون استفاده میشود. چوب آبنوس از گرانترین چوبهای دنیا است و در صنایع مبلمان نیز کاربرد ویژهای دارد.
گونهها
درخت خرمندی که در جنگلهای شمال ایران یافت میشود از خانواده آبنوس است.
آبنوس دروغی که شجرةالنحل، قصاص و قطیس نیز نامیده میشود، درختی است از پروانهواران (خرمالوئیان).
آبنوس کیانی درختی است از تیره پروانهواران (خرمالوئیان)، مخصوص نواحی معتدل.
//////////////
أبنوس أو أبنوز (بالإنجلیزیة: Ebony) وهو خشب أسود صلب یمکن صقله لدرجة اللمعان المعدنی.
محتویات
موطن الأبنوس
تنمو اشجار الابنوس فی الیابان و اندونیسیا والفلبین وجزر الهند الشرقیة والهند وسریلانکا، ومدغشقر وجنوب أفریقیاو جنوب السودان وأمریکا الجنوبیة وأمریکا الشمالیة.
أنواع الأبنوس[عدل]
لب خشب الابنوس الخشب الجوفی غامق اللون اما خشب النسغ فانه ضارب إلى الرمادی أو أبیض ضارب إلى الوردی ولب خشب الأبنوس اعلاه صلب ناعم الصقل وسهل النحت یتحمل الابنوس کذلک التلمیع المکثف ویکون لب الخشب مو بعض أنواع الابنوس بنیا قاتما بدلا من الأسود وقد یکون بخطوط ذات الوان مختلفة کالبنی الخفیف أو الأصفر أو الأحمر. وقد یکون الصمغ الصلب الموجود فی انسجة لب الخشب سببا فی هشاشة الابنوس وقابلیته للکسر وهذا یجعله سهل التشکیل والتصنیع والنحت وهناک أنواع من الابنوس هی اشجار البرسیمون ولکن لهذه الأشجار لب أسود بمقدار قلیل جدا لذلک فلیس لها قیمة تجاریة وتستخدم الطبقة الخارجیة الصلبة من خشب البرسیمون الأمریکی لصنع مشابک ورؤوس خشبیة لمضارب الجولف ویستخدم الابنوس بصورة أساسیة فی صنع مفاتیح البیانو السوداء والنای ومقابض السکاکین والفرش والتلبیسات الخشبیة على الاثاث ومجسامات أغراض جمالیة أخرى
///////
עץ שחור או הָבְנֶה (קרי: הוֹבְנֶה; שם מדעי: Diospyros ebenum; נקרא גם "אבוני" (ebony) למרות שמושג זה מציין גם עצים שחורים אחרים, בעיקר הכוונה אל ההובנה), הידוע גם כהובנה הודית או כהובנה סרי לנקית (בהתאם למוצאו), הוא עץ מסוג Diospyros. העץ, המשמש כחומר גלם, הוא כבד ושחור. העץ הוא ירוק-עד וגודלו בינוני. בממוצע, גובהו כ-20-25 מטר, אורך עליו כ-6-15 ס"מ ורוחבם כ-3-5 ס"מ. פרותיו בקוטר של 2 ס"מ, ודומים במקצת לאפרסמון. על אף גודלו הרב, צמיחתו איטית מאוד.
הובנה הוא אחד העצים החזקים ביותר שיש בהודו ובעולם בכלל, עצתו דחוסה וכבדה - משקלה הסגולי היבש, הוא 1.1-1.3 גרם לסמ"ק, כלומר-היא שוקעת במים, והשילוב של צפיפות גבוהה מאוד ומרקם עדין הפכו אותו לאחד העצים המבוקשים ביותר לתעשיית העץ היקר.
///////////
- Ebony is a dense black wood, most commonly yielded by several different species in the genus Diospyros. Ebony is dense enough to sink in water. It is finely-textured and has a very smooth finish when polished, making it valuable as an ornamental wood. The word ebony derives from the Ancient Egyptian hbny, via the Ancient Greek ἔβενος (ébenos), by way of Latin and Middle English.
Species of ebony include Diospyros ebenum (Ceylon ebony), native to southern India and Sri Lanka; Diospyros crassiflora (Gabon ebony), native to western Africa; and Diospyros celebica (Makassar ebony), native to Indonesia and prized for its luxuriant, multi-colored wood grain. Mauritius ebony, Diospyros tesselaria, was largely exploited by the Dutch in the 17th century. Some species in the genus Diospyros yield an ebony with similar physical properties, but striped rather than evenly black (Diospyros ebenum).
///////////
- Myosotis (/ˌmaɪ.əˈsoʊtɪs/; from the Greek: "mouse's ear", after the leaf) is a genus of flowering plants in the family Boraginaceae. In the northern hemisphere they are commonly called forget-me-nots or scorpion grasses.
There are currently 74 accepted species in the genus although some 503 species names have been recorded, many of which are synonyms of currently accepted names and others are awaiting resolution. The genus is largely restricted to two discrete geographic centres - western Eurasia with about 60 confirmed species and New Zealand with around 40 confirmed species. Very small numbers of species occur elsewhere including North America, South America and Papua New Guinea. Mysosotis species are now common throughout temperate latitudes through the planting of cultivars and introductions of alien species.
- آذربو، اشنان و چوبک
Acanthophyllum squarrosum
به یونانی آذربویه نامند. اسم فارسی چوۀ صباغان و به شیرازی چوبک اشنان نامند؛ بخور مریم نوعی از آن است، اسم عربی سطرونیون نیز نامند. بیخ گیاهی است سیاه رنگ شبیه به شلغم و بر روی آن چیزی مانند گره رسته و گیاه آن خاردار به قدر شبری و شاخ و برگش شبیه به برگ کرنب و ثمرش شبیه به غلاف نخود و در آن دو عدد یا سه عدد دانه زرد رنگی میباشد؛ گفتهاند گل آن زرد است.
////////
- آذرگون، آتش رنگ، گل همیشه بهار کالاندولا افبسنالیس
Calendula officinalis (pot marigold, ruddles, common marigold, garden marigold, English marigold, or Scottish marigold)[2] is a plant in the genus Calendula of the family Asteraceae. It is probably native to southern Europe, though its long history of cultivation makes its precise origin unknown, and it may possibly be of garden origin. It is also widely naturalised further north in Europe (north to southern England) and elsewhere in warm temperate regions of the world.
////////
- در این مورد اغتشاشی عظیم بچشم می خورد. چون صلاحیت و مجال داوری ندارم. صرفا یافته های خود را می آورم. م. و.د.
آزادرخت، آزاد درخت، سیسبان شیشبان، طاحک/طلحک، جرود، چریش، سنجد تلخ، یاس شیروانی، زهر زمین، زنزلخت
ازادرخت . [ ا دِ ر ] (اِ مرکب )و آنراطاحک نامند و بمصر زنزلخت و در شام جرود گویند و آن درختی است شبیه به صفصاف ، برگ آن املس و سیاه ، طعم وی تلخ و ثمره آن مانند زعرور و دارای خوشه هاست و در آخر بهار بدست آید و دیر بپاید و آن گرم است در سوم و خشک است در دوم یا در اول مفتح سدد و مدر فضلات و مقاوم سموم است عصارةً و طبیخاً و شرباً و طلاء آن منع غثیان کند و مفتت حصاة است مطلقاً و نطول وی محلل خنازیر و صداع است و ثمره آن کشنده است و معالجه شارب آن بقی و آشامیدن شیر و خوردن سیب و انارکنند و دیگر اجزاء وی حراقت دارد و عصاره او جراحت های سر را مداوا کند و موی برویاند اگر پیاپی با مرداسنج و روغن گل بر سر طلی کنند و هر سه روز یکبار بشویند و قدر شربت آن تا نصف اوقیه و بدل وی شهدانه است . (تذکره ضریر انطاکی ). و رجوع به آزاددرخت شود.
////////////////
Melia azedarach, commonly known by many names, including white cedar, chinaberry tree, bead-tree, Cape lilac, syringa berrytree, Persian lilac, and Indian lilac, is a species of deciduous tree in the mahogany family, Meliaceae, that is native to Indomalaya and Australasia.
Indian grey hornbill (Ocyceros birostris) eating Melia azedarach fruit at Roorkee in Haridwar District of Uttarakhand, India.
Scientific name
Sesbania sesban (L.) Merr.
Synonyms
Aeschynomene sesban L.
Emerus sesban (L.) Kuntze
Sesban aegyptiaca Poiret
Sesbania aegyptiaca Poiret
Sesbania confaloniana (Chiov.) Chiov.
Sesbania pubescens sensu auct.
Family/tribe
Family: Fabaceae (alt. Leguminosae) subfamily: Faboideae tribe: Robinieae. Also placed in: Papilionaceae.
Common names
Egyptian pea; jayanti, janti, puri (Indonesia); katuray, katodai (Philippines); yay-tha-kyee, yethugyi (Myanmar); snao kook (Cambodia); sapao lom (Laos); sami, saphaolom (Thailand); dien-dien (Vietnam).
- آس، مورد.
آس . (ع اِ) (از سریانی آسا) مورْد. رند. اِسمار. مُرد. مرت . عمار. فیطس . مرسین . و آن درختی است بلندتر از انار، برگش ریزه تر از برگ انار و مایل به استداره ، تخمش سیاه و خزان نمیکند و گل و برگ آن معطر است. دهخدا. (اینگونه مطالب در تمام تفصیلات با این سیاق نگارش از دهخدای برخط است و و ما وامدار همیشه آن. م. و. د.).
Myrtus, with the common name myrtle, is a genus of flowering plants in the family Myrtaceae, described by Linnaeus in 1753.
Over 600 names have been proposed in the genus, but nearly all have either been moved to other genera or been regarded as synonyms. The Myrtus genus has two species recognised today:
Myrtus communis — Common myrtle; native to the Mediterranean region in southern Europe.
Myrtus nivellei — Saharan myrtle; native to North Africa. (And These, mostly from wiki, M. V. D.).
/////
Myrtle (M. communis)
///
- آمله (اِ) به عربی آملج؛ به ترکی آذری دِرمان فیلانتسو Dərman fillantusu نام درختی هندی که ثمره آن را نیز آمله گویند. طعم آن ترش و عفص و نازک چون آلوگوجه ببزرگی گردکانی و خردتر درخت آن ببالای گردکان . برگ آن ریزه و انبوه از دو سوی شاخ بقدر شبری رسته گاهی بدو شاخه و گاهی بسه شاخه و چوب آن از چنار سختتر بود : و اندر میان رامیان و جالهندر [ هندوستان ] پنج روزه راه است و همه راه درختان هلیله و بلیله و آمله و داروهاست که بهمه جهان ببرند. (حدودالعالم ).
//////////////
Phyllanthus emblica, also known as Emblica officinalis, emblic, emblic myrobalan, myrobalan, Indian gooseberry, Malacca tree, or amla from Sanskrit amalika, is a deciduous tree of the family Phyllanthaceae. It is known for its edible fruit of the same name.
//////
Phyllanthus emblica plant
Phyllanthus emblica fruit
/////
Scientific classification
Kingdom: Plantae
(unranked): Angiosperms
(unranked): Eudicots
(unranked): Rosids
Order: Malpighiales
Family: Phyllanthaceae
Tribe: Phyllantheae
Subtribe: Flueggeinae
Genus: Phyllanthus
Species: P. emblica
Binomial name
Phyllanthus emblica
L.
Synonyms
Cicca emblica (L.) Kurz
Diasperus emblica (L.) Kuntze
Dichelactina nodicaulis Hance
Emblica arborea Raf.
Emblica officinalis Gaertn.
Phyllanthus glomeratus Roxb. ex Wall. nom. inval.
Phyllanthus mairei H.Lév.
Phyllanthus mimosifolius Salisb.
Phyllanthus taxifolius D.Don.
- رصاص اسود. [ ر ص اس و ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) اسرب . سُرْب . سُرُب . آنُک . (یادداشت مولف ). به فارسی سرب نامند و در تکوین از رصاص ابیض(ارزیر، قلع) زبون تر و از سوخته او آبار و سرنج حاصل میشود. (از تحفه حکیم مومن ). و رجوع به سرب و مترادفات دیگر کلمه شود.
////
آبار. (اِ) اُسْرُب . سرب . || سرب سوخته . آنُک محرق . رصاص اسود. (قاموس ). سرب سیاه . و طریقه ساختن آن آن است که سرب را در تابه ای آهنین نهند و کاسه ای که بن آن سوراخ است بر روی تابه واژگون کنند و بدمند تا آنگاه که سرب سوخته گردد و آن در علاج ریشها و بواسیر و سرطان بکار است . و نیز توتیا و اثمد را آبار نام داده اند، چه ماده عامِله آن سرب سوخته است .
- ابریسم .[ اِ سُ ] (معرب ، اِ) معرب ابریشم . بریسم . بریشم .
///
درخت ابریشم (albizia julibrissin) یا شب خسب. این درخت در اطراف تهران«شبخسب»و«درخت ابریشم»،در گیلان«شبخسب»و«شبخوسدار»،در اطراف رشت و لاهیجان«شاقوزدار،هزاولگ وهزار برگ»،در مازندران«بیولى»،در شیرگاه«ویلىولى»،در نور و کجور«وولى-شوخس،شوفس و شوخس»و در آستارا«کشکر»نامیده مىشود.در کتب طب سنتىبا نام عربى«شجرة الحریر»آمده است.
///////
درخت ابریشم
این درخت در اطراف تهران «شبخسب» و «درخت ابریشم»، در گیلان« شبخسب» و «شبخوسدار»، در اطراف رشت و لاهیجان «شاقوزدار، هزاولگ و هزار برگ»، در مازندران «بیولى»، در شیرگاه «ویلىولى»، در نور و کجور «وولى-شوخس، شوفس و شوخس»و در آستارا «کشکر» نامیده مىشود. در کتب طب سنتى با نام عربى «شجرة الحریر» آمده است. به فرانسوى Arbre a la soie و Albizzie و به انگلیسى Bastard tamarind و silk tree و silk rose گویند.درختى است از خانوادهء Leguminosae تیرهء فرعى Mimosaceae ،نام علمى آن Albizzia Julibrissin Benth (Wild) و مترادفهاى آن Albizzia nemu Benth و Albizzia mollis Boiv. و Acacia Julibrissin Wild. از طرف گیاهشناسان مختلف نامگذارى شده است و Loureiro آن را Mimosa arborea مىنامد.کلمهء albizia را با یک z نیز مىنویسندنظیر Albizia Julibrissin
مشخصات
درخت گل ابریشم درخت حساسى است و برگهاى آن شبها روى هم مىخوابند وبه همین دلیل نام چینى آن HO-hum که ترجمهء آن شبخسب است،مىباشد و همیننام به فارسى نیز منتقل گردیده است.شاخههاى آن داراى انشعابات چترى است.
برگهاى آن مرکب و معمولا در اواخر بهار ظاهر مىشود.برگهاى شبخسب در شبها دوبهدو روى هم مىخوابند.میوهء آن در پاییز مىرسد و از درخت مىریزد و در سالبعد صدها نهال شبخسب در اطراف درخت اصلى مىروید.انشعابات شاخههاچترى است.برگها مرکب شانهاى،گلهاى آن سفید و صورتى یا سرخ است که در تیرماهشکفته مىشود.شبخسب از درختان بومى آسیا و افریقاى گرم است و بومىجنگلهاى شمال ایران نیز مىباشد.معمولا در قسمت کمارتفاع جلگه مىروید و درآستارا تا ۴٠٠ متر نیز دیده مىشود.این درخت از آستارا و طالش تا لاهیجان و نور ومازندران تا نزدیکى گرگان انتشار دارد.بلندى آن تا ٢٠ متر هم مىرسد.
ترکیبات شیمیایى
از نظر ترکیبات شیمیایى در شبخسب ساپونین ١ مشخص شده است و داراى تاننمىباشد[روا].
خواص-کاربرد
در کره:از پوست درخت به عنوان مقوى و تونیک و مسکن و آرامکننده استفادهمىشود[ایشى دویا].
در چین پوست ساقه و شاخههاى درخت را در بهار و یا پاییز کنده و آمادهمىکنند،به اینترتیب که شاخههاى کوچک را قطع کرده پوست آن را کنده و آن راپیچیده و در آفتاب خشک مىکنند،داروى حاصل از آن کمى شیرین،مسکن،ضد درد و آرامبخش است و جریان گردش خون را تنظیم مىکند و معمولا براى رفعبىخوابى و سرطان ریه و استخوان شکسته یا دررفته و معالجهء بواسیر نتایج خوبى دارد[چونگ یائوچى].سایر خواص آن را محققان چنین ذکر کردهاند که،کرمکش و ضدکرم است[چیو]،ترشح عرق را کم مىکند[روا]،براى تسریع التیام زخم مفید است[استوارت]،در استعمال خارجى از عصارهء غلیظ آن براى استخوانهاى از جا دررفته وشکسته و زخمها،دملها و جوش استفاده مىشود[کاریوته و کیمورا،لیو و استوارت]و گلهاى درخت تونیک و مقوى است و به هاضمه کمک مىکند[روا].
////
Albizia is a genus of about 150 species of mostly fast-growing subtropical and tropical trees and shrubs in the subfamily Mimosoideae of the family Fabaceae. The genus is pantropical, occurring in Asia, Africa, Madagascar, America and Australia, but mostly in the Old World tropics. In some locations, some species are considered weeds.
They are commonly called silk plants, silk trees, or sirises. The obsolete spelling of the generic name - with double 'z' - is still common, so the plants may be called albizzias. The generic name honors the Italian nobleman Filippo degli Albizzi, who introduced Albizia julibrissin to Europe in the mid-18th century.[1] Some species are commonly called mimosa, which more accurately refers to plants of genus Mimosa. Species from southeast Asia used for timber are sometime termed East Indian walnut.
//////
Persian Silk Tree (Albizia julibrissin)
foliage and blossoms.
- ابوال جمع بول. بول . [ بُ ] (ع اِ) کمیز. ج ، ابوال . (منتهی الارب ). آبی که از کلیه ها ترابد و در مثانه جمع گردد و بطور طبیعی دفع شود. ج ، ابوال . (از اقرب الموارد). شاش . و فارسیان با لفظ کردن بمعنی شاشیدن استعمال نمایند. (آنندراج ). کمیز و شاش . ج ، ابوال .(مهذب الاسماء) (ناظم الاطباء). شاشه . (غیاث ). پیشاب .کمیز. شاش . ادرار. (فرهنگ فارسی معین ) .
//////////
در نسخ پزشکی از ادرار به عنوان اولین دارویی که بشر از آن به عنوان درمان بیماریهای خود استفاده میکرده است یاد شده است.. در یکی از قدیمی ترین کتب پزشکی که به زبان سانسکریت نوشته شده (Damar Tantra ) از فواید بسیار زیاد ادرار به عنوان درمان بیماریها نوشته شده است..در فرهنگهای قدیمی چینی و هندی و افریقایی هم به این قضیه که ادرار انسان اثرات درمانی داشته است اعنقاد راسخ داشته اند.. اما علم نوین پزشکی تاکنون هیچگونه اثر ثابت شده ای از فواید این ماده را کشف نکرده است و مطالعات انجام شده نیز تاکنون هیچیک از اعتقادات موجود در باره اثرات درمانی ادرار ( مانند نوشیدن آن یا مالیدن ادرار بر روی پوست ناحیه مبتلا ) را ثابت نکرده است . اما لازم به ذکر است که در سال 1997 محققی به نام Joseph Eldor از اورشلیم به این نتیجه رسید که سلولهای سرطانی به علت اینکه آنتی ژنهای خود را در ادرار ترشح مینمایند ، خوردن ادرار میتواند بر علیه این سلولها سیستم ایمنی بدن را تحریک نماید.. از سوی دیگر ادرار دارای یکسری از مواد معدنی و هورمونها مثل کورتیکواستروییدهاست و بجز در مواردی خاص ادرار کاملا از وجود هرگونه باکتری یا آلودگی استریل میباشد ازین رو در مواردی که کمبود و قحطی آب وجود داشته باشد!!! میتوان از ادرار به عنوان یک مایع استریل استفاده کرد اما باید توجه داشته باشید که ادرار فردی که دچار دهیدراسیون میباشد بسیار غلیظ شده است و خوردن این ادرار در موارد ضروری نه تنها به رفع کم آبی فرد کمکی نخواهد کرد بلکه ممکن است حتی فرد را دچار مشکلات بعدی افزایش سدیم بدن نماید . از سوی دیگر پیشابراه همیشه دارای مقداری باکتری در خود میباشد که از استریل بودن ادرار جلوگیری مینماید پس نمونه وسط ادرار یا به عبارتی Mid stream همیشه بری از هرگونه باکتری خواهد بود !!! بنابراین اثرات درمانی ادرار هنوز متاسفانه کشف نشده اند و برای اثبات آنها بشر احتیاج به زمان بیشتری دارد..
منبع:http://medinica.blogspot.com/2008/10/auto-urine-therapy.html
////////////
In alternative medicine, the term urine therapy or urotherapy, (also urinotherapy or uropathy or auto-urine therapy) refers to various applications of human urine for medicinal or cosmetic purposes, including drinking of one's own urine and massaging one's skin, or gums, with one's own urine.
Though urine has been used for diagnostic and therapeutic purposes in several traditional systems,[a] and mentioned in some medical texts,[b] auto-urine therapy as a system of alternative medicine was invented and popularized by British naturopath John W. Armstrong in early 20th century. Armstrong was inspired by his family's practice of using urine to treat minor stings and toothaches, by a metaphorical reading of the Biblical Proverb "drink water from your own cistern...", and his own experience with ill-health that he treated with a 45-day fast "on nothing but urine and tap water". Starting in 1918, Armstrong prescribed urine-therapy regimens that he devised to many thousands of patients, and in 1944 he published The Water of Life: A treatise on urine therapy, which became a founding document of the field.
Armstrong's book sold widely, and in India inspired the writing of Manav mootra (Gujarati: Urine therapy; 1959) by Gandhian social reformer Raojibhai Manibhai Patel, and many later works. These works often reference Shivambu Kalpa, a treatise on the pharmaceutical value of urine, as a source of the practice in the East.[c] They also cite passing references to properties and uses of urine in Yogic-texts such as Vayavaharasutra by Bhadrabahu and Hatha Yoga Pradapika by Svatmarama; and Ayurvedic texts such as Sushruta Samhita, Bhava Prakasha and Harit. However, according to medical anthropologist Joseph Atler, the practices of sivambu (drinking ones own urine) and amaroli recommended by modern Indian practitioners of urine therapy are closer to the ones propounded by Armstrong than traditional ayurveda or yoga, or even the practices described in Shivambu Kalpa.
Urine-therapy has also been with other forms of alternative medicine. For example, in her book Your Own Perfect Medicine: The Incredible Proven Natural Miracle Cure that Medical Science Has Never Revealed!, Martha M. Christy describes homeopathic preparations of urine and their uses, and says that they are "extremely potent."
- ارس . [ اُ ] (اِ) سرو کوهی . (جهانگیری ) (آنندراج ). شعوری بکسر راء آورده گوید: درخت آراج و بعضی فرهنگ ها درخت چنار نوشته اند. (شعوری ).
گونه ایست از سرو کوهی که آنرا به خراسان اُرس نامند و در جاده چالوس وگچسر هورس گویند و در نوده بنام اورس مشهور است و در منجیل اربس نام دارد و در هرزویل اردوج خوانده می شود و در آمل موسوم به ورس باشد و در قوشخانه و سوالدی مسمی به ارچه است و نیز آنرا ارچا و اُرسا گفته اند. مولف برهان گوید: و بعربی آنرا ابهل و عرعرخوانند و تخم ثمر آنرا جوزالابهل و ثمرةالعرعر گویند. (برهان قاطع). این درخت بیشتر در زمینهای استپی و آخر جنگلهای مرطوب چون منجیل و نوده و قوشخان و خراسان شرقی و کوههای میان چالوس و طهران منتشر است در ارتفاع 500 گزی نوده تا 2000 گزی قوشخانه .
////
Junipers are coniferous plants in the genus Juniperus /dʒuːˈnɪpərəs/ of the cypress family Cupressaceae. Depending on taxonomic viewpoint, between 50 and 67 species of juniper are widely distributed throughout the Northern Hemisphere, from the Arctic, south to tropical Africa in the Old World, and to the mountains of Central America and Ziarat Pakistan. The highest-known Juniper forest occurs at altitude of 4,900 metres in south-eastern Tibet and the northern Himalayas, creating one of the highest tree-lines on earth.
- اترج . [ اُ رُج ج ] (معرب ، اِ) ج اُتْرُجه (معرب از فارسی ترنج ). متک . (زمخشری ). زرین درخت . (ریاض الادویه ). باتو. اُترُنجه . تُرنج . (زمخشری ). و فی شرح الفصیح للمرزوقی : الاترج فارسی معرب . (المزهر). تفاح مائی . (برهان ). بعض لغت نامه نویسان اترج را بالنگ گفته اند و ظاهراً این درست نباشد. من میوه آنرا به عراق عرب دیدم شکل آن مایل بشلجمی و ظاهر پوست آن بملاست نزدیک یعنی نکنده های آن تقریباً نامرئی و در غایت خوشبوئی و چون یکی از بهترین عطرها و عطر آن نه از نوع عطر سایر مرکبات است .
////
بالنگ balang
نام انگلیسی: Citron peel
نام علمی: Citrus Medica L.
نام عربی: أترج أو تـُرُنج أو کباد أو تفاح ماهی أو متک
خانواده: مرکبات (Rutaceae)
گیاه شناسی:
بالنگ در کتب طب سنتی با نام«اترج کبیر» آمدهاست. میوه آنرا به فارسی بالنگ گویند( مخزن) و از نظر گیاه شناسی گونه ای از بادرنگ است1)
بادرنگ دارای درختچه ای است به شکل نامنظم، برگ های آن با کمی اختلاف شبیه سایر انواع مرکبات است. درختچه، بزرگ با خارهای کوتاه ، برگ های معطر، مستطیلی شکل ، گل آذین خوشه ای یا دسته ای محوری و گلهای معطر است. گلبرگ های آن در سطح درونی سفید و در سطح بیرونی مایل به ارغوانی بوده، میوه آن بیضوی تا مستطیل شکل و در انتها دارای نوک برجسته، کم گوشت و ترش مزه است. پوست میوه ضخیم، ناهموار، بسیار معطر و در زمان رسیدن زرد کم رنگ است.
////
The citron is a large fragrant citrus fruit with a thick rind, botanically classified as Citrus medica by both the Swingle and Tanaka botanical name systems. It is one of the four original citrus fruits (the others being pomelo, mandarin and papeda), from which most other citrus types developed through natural hybrid speciation or artificial hybridization.
///
Scientific classification
Kingdom: Plantae
(unranked): Angiosperms
(unranked): Eudicots
(unranked): Rosids
Order: Sapindales
Family: Rutaceae
Genus: Citrus
Species: C. medica
Binomial name
Citrus medica
- اثمد. [ ا م /اِ م ِ/اُ م ُ ] (ع اِ) سنگ سرمه .(منتهی الارب ). و آن سنگی است که از مغرب و نیز از اصفهان آرند و بهترین آن سنگ سرمه اصفهان است . سرمه صفاهان . (داود ضریر انطاکی ). کحل اصفهانی . کحول . خطاط . سرمه سنگ . حجرالکحل . سنگ توتیا. زنگلک . سرمه . (مهذب الاسماء). کحل اسود. (نخبةالدهر). انتیمون . حکیم مومن در تحفه آرد: اثمد را بفارسی سرمه نامند. سنگی است سیاه و با رصاصیت و اهل اکسیر را اعتقاد آن است که چون چند روز با صابون سبک نمایند قلعی خوبی میشود. بهترین او اصفهانی است که از نواحی قهپایه خیزد. در دوم سرد و در سیم خشک و گویند در چهارم خشک است و بمراتب درجات در او اختلاف نموده اند. قابض و مجفف قوی و با قوه سمیة و قاطع جریان خون از جمیع اعضا و مقوی اعصاب و منقی چرک زخمها و گوشت زاید و جهت تقویت باصره و حفظ صحت چشم و رفع حرارت و رطوبت و قروح و اندمال آن و التیام سایر قروح اعضا و با اندک مشک مقوی باصره پیران و حمول او جهت قطع جریان حیض و خروج مقعده و ضماد او بر پیشانی و نصف سر جهت قطع رعاف که از حجب دماغ باشد. و با پیه تازه جهت سوختگی آتش و با روغنها چون بر بدن طلا کنند جهت کشتن و رفع قمل و ذرور او جهت جراحت تازه و قطع خون او و قروح ذکر و خصیه و طبقه قرنیه چشم بغایت مفید و محرق او که با پیه سرشته بر آتش گذاشته باشند تا شعله ور گشته بسوزد لطیف تر و مغسول او الطف است و با مروارید و سرگین حِردون و شکر جهت غشاوه و بیاض چشم مجرب و با حضض و سماق جهت دمعه و جرب بدستور مجرب است . و مضر شش و مفاصل و خوردن او قاتل است و بدلش آبار و مصلحش شکر و کتیرا - انتهی . مولف اختیارات بدیعی آرد: اثمد، سنگ سرمه . آن را بروغن گاو چرب کنند و بسوزانند تا اندک نفطی سیاه که در آن باشد بسوزد پس بسایند وبکار برند و طبیعت آن سرد است در اول و خشک است در دویم و گویند سرد و خشک است در دویم . اگر بچشم بکشند، آب رفتن از چشم بازدارد و صحت چشم نگاه دارد و گوشت زیاده بخورد و اگر با پیه بر سوختگی آتش طلا کنند نافع بود. و اگر همچنان سوده بر جراحت تازه بپراکنند سود دهد اما چون نیک شود اثر سیاهی بماند و همچنین ریش قضیب و اعضائی که مزاج وی بخشکی گراید. و فولس گوید چون با قلیمیا و عسل کف گرفته رقیق در چشم کنند صداع را زایل کند باید که در جانب مصدع کشد. و اگر زن بخود برگیرد حیض بازدارد و اگر در بینی دمند خونی که از غشاء دماغ آید بازدارد و بدل وی آبار است و وی مضر بود بشش و مصلح وی شکر و کتیرا بود - انتهی .
/////////////
////
Kohl is an ancient eye cosmetic, traditionally made by grinding stibnite (Sb2S3). It is widely used in South Asia, the Middle East, North Africa, the Horn of Africa, and parts of West Africa as eyeliner[1] to contour and/or darken the eyelids and as mascara for the eyelashes. It is worn mostly by women, but also by some men and children.
Kohl has also been used in India as a cosmetic for a long time. In addition, mothers would apply kohl to their infants' eyes soon after birth. Some did this to "strengthen the child's eyes", and others believed it could prevent the child from being cursed by the evil eye.
////////////
Ancient kohl cosmetic tube from western Iran, dated 800-500 BCE.
Ancient Egyptian women wearing kohl, from a tomb mural in Thebes (1420-1375 BCE).
An 18th Dynasty Ancient Egyptian kohl container inscribed for Queen Tiye (1410-1372 BCE).
A 4th-century AD double cosmetic tube for kohl from the Louvre Museum in Paris.
- اجاص . [ اُج جا ] (ع اِ) آلو. آلوی سیاه . آلوی بخارائی . آلوچه . (داود ضریر انطاکی ). زردآلو. میوه ای است خوش ترش ، و از آن آش می پزند. اجاصة یکی . و این لغت عجمی است در عرب مستعمل شده ، زیرا که جیم و صاد در لغات عرب با هم جمع نشود. (منتهی الارب ). مولف اختیارات بدیعی آرد: اجاص دو نوع است سیاه و سفید. سیاه را عیون البقر خوانند و سفید را شاهلوج و صفت آن گفته شود و سیاه را بپارسی آلوی سیاه خوانند بهترین آن بود که بغایت خود رسیده بود و بزرگ و شیرین باشد و طبیعت آن سرد است در اول ِ درجه دویم و تر است در آخر آن و طبع را براند، خاصه اگر آب وی صاف کنند و نبات و ترنجبین در آن حل کنند، بدرستی که مسهل صفراء است . و تشنگی بنشاند و حرارت دل ساکن کند اما مرخی معده بود و مولد خلطی مائی و دفع مضرت وی به گلقند کنند و گویند مضر است به سر و مصلح وی عناب است و صاحب تقویم گویدمرخی معده بود و مبرد آن و مصلح آن گلنگبین بود یا عسل . و گویند بدل وی تمر هندی است . و حکیم مومن در تحفه آورده است : اجاص بفارسی آلوی بخارا نامند اگرچه شامل اقسام آلوی زرد و سیاه و آلوچه و آلوی ترش جنگلی و شاه لوج و آلوی سرخ است و مراد از او، آلوی سیاه بزرگ است . در اول سرد و در دوم تر و ملین و مزلق و مسهل صفرای رقیق و مسکن حرارت دل و قی صفراوی و تشنگی و جهت تبهای حاره و صداع حار و خارش بدن نافع و طبیخ نیم رطل او در دو رطل آب که بنصف رسد با قدری شکر مسهل خوبی و بی اذیت است و موافق سینه و مثل سایر ترشیها مضر سعال نیست . و نقوع او مرطب معده و جهت قی و غثیان حاره مفید و غرغره به طبیخ برگ و بیخ اوجهت ورم لهاة و منع نزلات دماغی و ورم لوزتین و تقویت بن دندان و آشامیدن او جهت رفع کرم معده و ضماد برگ او با سرکه جهت کشتن کرم امعا، مجرب . و مضر دماغ و مصلحش عناب و مضر معده و مصلحش گلقند. و در مبرودین مصطکی و کندر و عسل و قدر شربتش تا نیم رطل و بدلش تمر هندی و آلوی صحرائی و جنگلی . و مجفف و مطبوخ او در گلاب قابض طبع. و صمغ آلو گرم تر از صمغ عربی و یبوست آن کمتر از آن و مفتت حصاة و جهت سرفه نافع. و اکتحال او جهت حدت بصر و ضماد او با سرکه جهت قوبا و جوشش بدن اطفال مفید. و رب او سرد و تر و ملین طبع و مسکن تشنگی و در تبهای حاره و التهاب مواد و سایر آثار مثل آب اوست - انتهی . || امرود.
///////////
آلو (نام علمی: Prunus subg. Prunus) نام یک زیرسرده از سرده پرونوس است.آلو میوهایست تک هستهای که از لحاظ رنگ، شکل و اندازه دارای گونههای متفاوتی است. آلوارزش تغذیهای فراوانی دارد. این میوه را هم به صورت خام میتوان خورد و هم درون انواع خوراک از آن استفاده کرد.
/////////
A plum is a fruit of the subgenus Prunus of the genus Prunus. The subgenus is distinguished from other subgenera (peaches, cherries, bird cherries, etc.) in the shoots having a terminal bud and solitary side buds (not clustered), the flowers in groups of one to five together on short stems, and the fruit having a groove running down one side and a smooth stone (or pit).
Mature plum fruit may have a dusty-white coating that gives them a glaucous appearance. This is an epicuticular wax coating and is known as "wax bloom". Dried plum fruits are called dried plums or prunes, although prunes are a distinct type of plum, and may have antedated the fruits now commonly known as plums.
Scientific classification
Kingdom: Plantae
(unranked): Angiosperms
(unranked): Eudicots
(unranked): Rosids
Order: Rosales
Family: Rosaceae
Subfamily: Amygdaloideae
Genus: Prunus
Subgenus: Prunus
///////////
Prunus cultivar (mature fruits with natural wax bloom)
Plum flowers
A plum; whole and split
- اذخر. [ اِ خِ] (ع اِ) گیاهی است خوشبوی که آنرا کوم خوانند. (منتهی الارب ). دوائی است . (نزهةالقلوب ). دو گونه است : عرابی است و مرغزاری . عرابی سرخ بود و بوی ناک . و شکوفه او را فقاح اذخر گویند. (ذخیره خوارزمشاهی ). بهندی آنرا مرچیا گویند. (غیاث اللغات ). تبن مکی . بفارسی کاه مکه و گربه دشتی نامند. نباتیست شبیه به کولان که نوعی از اسل است ، بیخش غلیظ و بسیارشاخ و باریک و برگش ریزه تر از کولان و از آن در حجم و قد کوچکتر و مایل بسرخی و زردی و ثقیل الرایحة. و شکوفه او بسیار و انبوه و سفید و با عطریه وتندطعم و گزنده . دیسقوریدوس فرموده که قسم از او راثمری میباشد سیاه رنگ و در دوم گرم و خشک و محلل و مفتح و مدر بول و حیض و فضلات و مقطع اخلاط و منضج و مفتت حصاة و مسکن اوجاع بارده باطنی و مقاوم سموم هوا و جهت ورم جگر و سده آن و ورم فم معده و رفع نفث الدم و بادها و جهت استسقا و علل گرده و ریه و شدخ عضل و با مصطکی جهت تنقیه فضلات دماغی و با ترنجبین جهت سپرز و یک مثقال او را با فلفل بالسویة جهت رفع غثیان مجرب دانسته اند و جهت ازاله خوف نافع و ضماد اوجهت ورم بارد جگر و مثانه و معده و سپرز و ریاح جمیع اعضاء و جلوس در طبیخ او جهت ورم رحم و درد مفاصل و مضمضه و سنون او جهت درد دندان و تقویت لثه و رفع رطوبات و مداومت آشامیدن طبیخ او جهت مفاصل بارده بغایت مفید و با سکنجبین جهت اواخر تبهای بلغمی مجرب وشکوفه او لطیفتر و در افعال ضعیف تر است و مضر گرددبسبب شدت ادرار و مضر محرور و مصدع و مصلحش گلاب و صندل و قدر شربتش از نیم مثقال تا یک مثقال و بدلش راسن و قسط و بدل فقاع او قصب الذریره است و عرق اذخر بغایت لطیف و با قوه تریاقیة و در افعال شبیه به اواست و روغن او که شکوفه اذخر را در روغن زیتون بقدری که او را بپوشاند گذاشته باشند و دوماه تابستان در آفتاب پرورده و سه چهار مرتبه صاف نموده شکوفه را تازه کرده باشند در سیم گرم و خشک و با قوه قابضه وآشامیدن او جهت تحلیل ورم بارد باطنی و طلاء او جهت دردهای بارد و برص و رویانیدن مو و انواع خارش اعضا و رفع اعیاء و ماندگی و دلوک او جهت درد دندان و ورم لثه و جوشیدن دهان نافع است . (تحفه حکیم مومن ).
خلال مامون گویند و بسریانی سجلیس [ن ل : سحینوس ، سجوس ] خوانند و بیونانی سحومیش و بلفظ دیگر طوفسس و سحوفس نیز گویند و تبن مکه و گربه دشتی و کاه مکی نیز گویند و بپارسی گورگیا خوانند و بهترین آن عربی بود سرخ رنگ باریک خوشبوی و طبیعت آن گرم و خشک است در درجه اول و در همه کوهها باشد و مرغزاری باشد. طبیعت نوع اعرابی گرم است در اول و گویند در دویم . خشک است در اول . اسحق گوید گرم و خشکست در دویم . منفعت وی آنست که سنگ گرده و مثانه بریزاند و مفتح و ملین بود و ادرار بول کند و خون حیض براندو محلل نفخ بود فقاح وی سودمند بود جهت نفث دم و درد معده و ورم آن و شش و جگر و گرده و اختناق رحم رانافع بود و در بعضی معاجین مستعمل بود اما اذخر جهت ورم صلب که در جگر و معده بود ضماد کردن نافع بود وجهت دردهای اندرونی خاصه رحم نافع بود و اگر با شراب بجوشانند بول براند و مسخن مثانه سرد بود و محلل جمیع نفخها بود که در بدن پیدا شود اما مسحوق کردن فعل او زیاده از مشروب بود اما بیخ وی سودمند بود و اگر در جلاب جهت مفاصل سرد بدهند و جهت تبهاء بلغمی باسکنجبین در آخر آن بدهند و اگر بجوشانند و در آن نشینند موافق بود ورمهای گرم [ را ] که در رحم زنان بود و در بیخ قبض زیاده تر از فقاح بود اما در فقاح تسخین زیاده بود اما قبض موجود است در همه اجزاء وی و بدل وی قصب الذریره است و گویند مُضر بود بگرده و مصلح آن گلابست و گویند مصدع بود و مصلح آن صندل و گلاب بود یا عرق نیلوفر. (اختیارات بدیعی ). و شیخ الرئیس درقانون گوید: منه اعرابی طیب الرائحة و منه آجامی و هو دقیق و هو اصلب و هو ارخی و هو لارائحة له قال دیسقوریدوس ان الاذخر نوعان احدهما لاثمر له و الآخر له ثمر اسود. (قانون ج 2 ص 156 س 15 به آخر مانده ).
اذخر بالمعجمة، الخلال المامونی و بمصر حلفاء مکة و هونبات غلیظالاصل کثیرالفروع دقیق الورق الی حمرة و صفرة و حدة ثقیل الرائحة عطری یدرک بتموز اعنی ابیب و اجوده الحدیث الاصفر الماخوذ من الحجاز ثم مصر والعراقی ردی و یغش بالکولان و الفرق صغر ورقه و یقال ان منه آجامی و انکره بعضهم و هو الظاهر. حار فی الثالثة و قیل فی الاولی جلاء مفتح مقطع بحرارته و حدته یحلل الاورام مطلقا و یسکن الاوجاع من الاسنان و غیرها مضمضة و طلاء و یقاوم السموم و یطرد الهوام ولو فرشا و یدرالفضلات و یفتت الحصی و یمنع نفث الدم و ینقی الصدر والمعدة و معالمصطکی الدماغ من فضول البلغم و بالسکنجبین الطحال و بماءالنجیل عسرالبول و لو استنجاء و معالفلفل الغثیان . مجرب و هو یضرالکلی و المحرورین و یصلحه الغسل بماءالورد و شربته الی مثقال و بدله راسن او قسط مر و بدل فقاحه قصب ذریره . (تذکره ضریر انطاکی ). گیاه بوریا. فریز بوریا. کرته مریم . (محمودبن عمر ربنجنی ). تبن مکه . تبن مکی . بزبان جبل ، استوم . طیب العرب . (ریاض الادویه ). خلال مامونی . و آن نباتیست خوشبوی که بسرخی زند و چون بشکافی درونش فرفوری باشد. ج ، اذاخِر.
- اذخر جامی ؛ برمکیه . بیخ والا. رجوع به برمکیه شود.
/////
گور گیاه
inoutrefreshprint version
از این گیاه چندین نوع وجود دارد. اعرابی که بوی خوش دارد و جنگلی که باز بدو شکل باریک و ستبر است نوع باریکش سخت تر. از نوع ستبر می باشد و بویی ندارد.
خواص گیاهان دارویی: گور گیاه
دیسقوریدوس گوید: دو نوع وجود دارد که یکی بدون میوه و دیگری دارای میوه سیاه رنگی است.
بهترین نوع این گیاه اعرابی سرخ رنگ و خوشبو است. شکوفه آن به سرخی می زند و بعد از شکفتن به رنگ بنفش در می آید. برگش باریک است و بوی آن مشابه بوی گل محمدی است.
اگر این گیاه را در دست بفشاری و خرد کنی بوی آن به مشام می رسد. فایده اش در وهله اول در گل آن است و بعد در شکوفه و ریشه و ساقه آن. مزه گورگیاه در زبان تأثیر می گذارد و آن را آزار می دهد (می برد).
نوع جنگلی اش نیرویی سرد کننده دارد و به عقیده ابن جریج بکلی سرد است ساقه آن گیرنده تر از بخش های دیگر است. شکوفه اش اندکی گرمی بخش و گیرندگی آن کمتر از گرمی دهندگی است.
خاصیت درمانی:
شکوفه اش به علت گیرندگی اش از خونریزی جلوگیری می کند. در روغن آن تحلیل و گیرندگی هست. ریشه آن از حیث این اختصاصات قوی تر است. شکم را بند می آورد. دارای قوه رسانندگی و نرم کنندگی نیز هست. جدار رگها را باز نگه می دارد و دردهای درونی و به ویژه درد زهدان و نیز انواع باد را از بین می برد.
زخم و قرحه:
روغن آن خارش بدن انسان و حیوان را از بین می برد.
دمل و جوش:
پخته آن در مداوای دمل های گرم مفید است.
خوردن گور گیاه پخته و ضماد آن سفت شدگی اندام های درونی را بر طرف می کند و در مداوای ورم های سرد و درونی مفید است.
مفاصل:
خوردن یک چهارم مثقال آن همراه فلفل برای ماهیچه ها و مداوای ترنجیدگی (تشنج) مفید است. روغن آن خستگی را از بین می برد.
اندام های سر:
انواع آن به ویژه نوع جنگلی آن مایه سنگینی سر است. نوع باریک ترش سردرد می آورد و ستبرش خواب آور است. تخم این گیاه مخدر است. تمام انواعش لثه را استحکام می بخشند و رطوبت های آن را رفع می کنند.
اندام های تنفسی و سینه:
در معالجه درد شش مفید است و شکوفه اش از خونریزی دستگاه تنفسی جلوگیری می کند.
اندام های تغذیه ای:
ریشه اش معده را قوت می بخشد و اشتها را بر می انگیزد. به اندازه یک مثقال ریشه گور گیاه همراه یک مثقال فلفل دل بهم خوردگی را تسکین می دهد.
شکوفه آن مسکن معده و در مداوای ورم معده و کبد مفید است.
اندام های دفعی:
در تسکین درد زهدان بسیار مؤثر است. اگر بیماری که ورم گرم زهدان دارد در جوشانده آن بنشیند یا مقداری از آن را در زهدان بچکاند و یا از آن بنوشد برایش مفید است.
اندام های دفعی:
تخم جنگلی و اعرابی آن سنگ دستگاه ادراری را بر طرف می کند، شکم را قبضی می دهد. دو قسم جنگلی در این زمینه مفیدتر هستند. هردو نوع آن خونریزی زنانه را قطع می کنند.
شکوفه آن دردهای کلیه و خونریزی کلیه را دفع می کند و در علاج ورم های مقعد مفید است.
زهرها:
برگ های زیرین را تا زمانی که تر و تازه اند چنانچه بر جای نیش زدگی حشرات بگذارند تسکین بخش است.
///
گورگیاه (Andropogon spp) از گیاهان علوفهای است.
گیاهی است انبوه، گسترده و خوشخوراک که با چندین مرتبه رشد مجدد در سال نسبت به چرای مفرط مقاوم میباشد. سنبلههای این گیاه بر روی هر گره محور اصلی سنبله به صورت بندبند قرار گرفتهاست. بعضی از این انواع دارای دم گل بلندی است که گاهی سنبله آن عقیم و پوشیده از موهای ظریف میباشد. ساقههای این نباتات سخت بوده، سنبلچهها در یک سنبل مرکب قرار گرفتهاست و چنانچه این گیاه بیش از حد رشد نماید خشبی شده از کیفیت علوفهای آن به میزان فراوانی کاسته میگردد.
این گیاه از غرب اروپا تا مرکز آسیا پراکنده میباشد ودر ایران نیز وجود دارد.
دوگونه از این گیاه بنامهای A.Faveolatus و A.KellerI در سومالی مورد تغذیه شترها واقع میگردند.
گورگیاه گیاهی است که گورخر آن را به رغبت تمام میخورد، و مزه قرنفل و مصطکی میدهد. گورگیاه یا کاه مکی، از گندمیان صنعتی، از دسته غلات است که خوشههای معطر دارد.
///
Cymbopogon schoenanthus, camel grass, camel's hay, fever grass, geranium grass, or West Indian lemon grass[2] is a herbal plant of southern Asia and northern Africa, with fragrant foliage.
Cymbopogon schoenanthus (L.) Spreng.
Andropogon schoenanthus L.
Andropogon ivarancusa Boiss.
Andropogon laniger Desf. var. ivarancusa
Scientific classification
Kingdom: Plantae
(unranked): Angiosperms
(unranked): Monocots
(unranked): Commelinids
Order: Poales
Family: Poaceae
Genus: Cymbopogon
Species: C. schoenanthus
Binomial name
Cymbopogon schoenanthus
Spreng.
- کرنج . [ کُ ر ] (اِ) برنج . اُرُز. (ناظم الاطباء) (یادداشت مولف ). برنج خوردنی.
برنج . [ بِ رِ ] (اِ) یک نوع از غله که در اراضی مرطوب ممالک حاره زراعت میشود و یکی از حبوب نشاسته ایست که اغذیه نیکو از آن ترتیب میدهند و عموم مردم چین از برنج تغذیه می کنند و در هندوستان یکی از زراعتهای عمده برنج است ونیز در افریقا و در ممالک حاره امریکا و در جنوب ایتالیا زراعت برنج متداول است . و در ایران در سواحل دریای خزر و فارس و اصفهان زراعت برنج از محصولات عمده می باشد. و بهترین برنج های ایران برنج صدری مازندران و برنج چنپای فارس و برنج ارزویه کرمان است . (ناظم الاطباء). گیاهی است از تیره گندمیان جزء دسته غلات که در زمینهای باتلاقی کشت می شود و غذای اصلی نیمی از مردم را تشکیل میدهد. گلهایش دارای شش پرچم و دانه های سفیدرنگش را زبانچه های گل کاملاً فراگرفته اند که شلتوک نامیده میشوند. ساقه های این گیاه مانند ساقه های گندم بندبند است و ارتفاع آنها تا یک متر و نیم هم میرسد. این نوع ساقه ها را اصطلاحاً ماشوره گویند و بمصرف تغذیه دامها میرسد. (از فرهنگ فارسی معین ). از مآخذ قدیم میتوان دانست که در روزگار هخامنشیان برنج در ایران بوده و شک نیست که این گیاه از سرزمین هند به ایران رسیده است . (حاشیه معین بر برهان قاطع). به فارسی اسم ارز است . (تحفه حکیم مومن ) (فهرست مخزن الادویة). ارز. (نصاب ). رُز. رُنز. (منتهی الارب ). چلتوک پوست گرفته . کرنج . گرنج . از انواع برنج آخوندک ، آکُله ، بی نام ، چمپا، دم سفید، دم سیاه ، رسمی ، زرچه ،صدری ، عنبربو، گرده ، مولائی است . (یادداشت دهخدا)
////////////
Rice is the seed of the grass species Oryza sativa (Asian rice) or Oryza glaberrima (African rice). As a cereal grain, it is the most widely consumed staple food for a large part of the world's human population, especially in Asia. It is the agricultural commodity with the third-highest worldwide production, after sugarcane and maize, according to 2012 FAOSTAT data.
Oryza sativa with small wind-pollinated flowers
Since a large portion of maize crops are grown for purposes other than human consumption, rice is the most important grain with regard to human nutrition and caloric intake, providing more than one-fifth of the calories consumed worldwide by humans.
//////
A mixture of brown, white, and red indica rice, also containing wild rice, Zizania species.
////
Oryza sativa, commonly known as Asian rice.
- ارماک. [ ا ] (اِ) نوعی قرفه مانند، در یمن میباشد. (نزهةالقلوب ). شبیه به قرفةالقرنفل ، و خوشبوست و از یمن آرند، چوبی است شبیه بدارچینی . چوبی است که بدارچین سیاه ماند و بوی خوش دارد. (موید الفضلاء). پوست درخت کادی است که بهندی کیوره نامند. (فهرست مخزن الادویة). چوبی یمنی است خوش بوی و ازماک نیز گویند و مانند قرفه ای است و بهترین آن بود که بوی آن ببوی قرفه ماند و طبیعت آن شیخ الرئیس گوید گرم است در دویم و خشک در اول و ارخیجانس گوید در وی قبض و تجفیف بود. منفعت وی آنست که بوی دهان خوش کند و قوة دل و دماغ دهد و اگر بر ورمهای گرم ضماد کنند، نافع بود و خوردن آن درد چشم را نافع بود و شکم ببندد و مصلح آن جلاب با بزرقطونا بود. بدل آن چوب کادی . (اختیارات بدیعی ). رجوع به ارمال و ارمالک شود.
////////
ارمال . [ ا ] (اِ) چوبی است که بدارچین سیاه ماند و بوی خوش دارد و منبت او یمن است . (موید الفضلاء). بلغت یمنی چوبی است شبیه بقرفه در غایت خوشبوئی و قرفه چوبی است شبیه بدارچین و خوردن آن درد چشم را نافع است و به این معنی بجای لام کاف هم بنظر آمده است . (برهان ) (آنندراج ). ارمال و ارمالک و بسریانی ارمالی نامند. دوای خشبی است شبیه بقرفه و با عطریة. منابت او هند و یمن و نبات او بقدر ذرعی و برگش تیره رنگ و گلش کبود و بی ثمره و مستعمل پوست اوست و مایل به زردی میباشد. در آخر دوم گرم و خشک و نائب مناب قرنفل و دارچینی و مقوی دل و احشا و معین هضم و جمیع قوتها و حابس طبع و مانع انتشار زخمها و آکله و مدر فضلات و ضماد او جهت بثور و اورام و اندمال قروح و مانع تعفن اعضا و بوئیدن او جهت تقویت دماغ و مضمضه او جهت استحکام لثه و امراض دندان و طلاء او جهت اصلاح ناخن و آشامیدن او جهت قطع بخارات کریه و بوی دهان و رفع رمد بارد نافع و مصدع محرور و مصلحش کزبره و قدر شربتش دو مثقال و بدلش سلیخه و در بوی دهان کبابه . (تحفه حکیم مومن ). و رجوع به ارماک و ارمالک شود.
/////
ارمالک . [ ا ل ] (اِ) ارمال . گیاهی است در جبال یمن و درخت آن بذراعی رسد. برگ آن اغبر و فروهشته و گلش آسمانگون است و میوه ندارد و مستعمل پوست آنست و نیکوترین آن مایل بزردی است و آن چه در تموز گیرند در آخر دوم گرم و خشک و نائب مناب قرنفل و دارصینی است و بدل آنها فروخته شود و مانع انتشار زخمها و آکله و ضربان مفاصل و امراض دندان است و آنرا بشرب و طلا بکار برند. جهت اصلاح ناخن استعمال شود و مدر فضلات است بجز شیر و بخارات کریه را قطع کند و مصدع است و مصلح آن کزبره و قدر شربت آن تا دو مثقال است مفرداً و بدل در نکهت کبابة و در غیر آن سلیخة است . (تذکره ضریر انطاکی ). و رجوع به ارمال و ارماک و مخزن الادویه شود.
/////
Symplocaceae, Symplocos racemosa Roxb, Armal, hot and dry. Bark.
- اسارون . [ ا ] (معرب ، اِ) نوعی دواست . (نزهة القلوب ). بیخ گیاهی است که غلاف تخم آن مانند غلاف بذرالنبج است و بعضی گویند بیخ سنبل رومی است ، اگر آنرا بکوبند و با شیر تازه بیامیزند و بر زیر خصیه بمالند نعوظ عجب آرد. (برهان ). بیخ گیاهی است برگ آن مانند برگ نبات لادن خُردتر و شکوفه وی ارغوانی رنگ بود و تخم وی مانند خسک دانه بود. درکوههای روم و در مصر و در همدان نیز میباشد و آن دونوع بود غلیظ و دقیق و از یک بیخ ریشه ها بسیار بود بشکل ناردین اما ریشه ناردین باریکتر میباشد و رنگ ناردین زرد بود مانند مامیران اما اسارون آنچه در میان باریکی و ستبری بود نیکوتر بود و طبیعت آن گرم و خشک است در درجه دویم و گویند اسارون بیخ سنبل رومیست و این خلاف است . ناردین بیخ سنبل رومیست و گفته شود. اما منفعت اسارون ، سودمند بود جهت دردهای اندرون و ملطف و مسخن بود. اگر یک مثقال با شراب بیاشامند جهة عرق النساء و وجع ورک و مفاصل نافع بود و سده جگربگشاید و مسهل بلغم لزج بود که در معده و سر جمع شده باشد و باه را زیاده کند و بوی دهان خوش کند و جهت نزول آب و سبل و داءالثعلب و داءالحیة نافع بود. مقوی معده بود و نسیان و امراض دماغی را سود دهد و شربتی از وی سه مثقال بود با ماءالعسل نافع بود جهت استسقاء و حیض براند و سودمند بود جهت صلابت سپرز و مثانه را قوت دهد و سنگ گرده بریزاند. و در خواص او آورده اند که چون بکوبند و با شیر تازه بسرشند و ضماد کنند میان هر دو ورک ، باه را برانگیزاند و انعاظی تمام آورد و مجربست و گویند مضر است بشش و مجفف اعصاب بودو مصلح وی مویزج است و گویند مصلح آن مویز است که در روغن بادام جوشانیده باشند. بدل آن یک وزن و نیم وج و دانگی وزن آن حماما و جالینوس گوید بدل آن زنجبیل است . (اختیارات بدیعی ). بلغت سریانی بیخ گیاهی است پرگره و دراز و باریک و کج و از زردچوبه باریکتر و با اندک عطریة و تندی و سفید مایل به زردی و بعضی اغبر مایل به زردی و منبت او جنگلها و گیاه او منبسط بر روی زمین و برگش شبیه به برگ نبل و لبلاب و از آن کوچکتر و مایل به استداره و گلش بنفش و در زیر برگ شبیه به گل بنج و تخمش مثل تخم کاجیره که قرطم عبارت از اوست و قسمی از آنرا ساق بقدر ذرعی و مدور و برگش مثل برگ قنطوریون دقیق و اعلاء ساق پرشعبه بعضی بر بالای بعضی و در اطراف شعبها مثل دانه گندم و در جوف آن چیزی زغبی و بیخش بسطبری خنصر و کم گره و خوشبو و خوش طعم و قسمی را برگ مثل قسم اول و اغبر و صلب و شاخهای او پراکنده و باریک و گلش بزرگ و بنفش و ثمرش مثل ثمر کبر و در جوف او تخمی مثل تخم خطمی و بر اشجارمی پیچد و بیخش ساری در تحت ارض و پرگره و قوی الرایحه و تلخ و لذاع و این قسم مخصوص است در رفع سموم و گزیدن مارها و قسمی را برگ از همه اقسام ریزه تر و شاخهای او منبسط بر روی زمین و گلش بنفش و بیخش نرم و بی گره و زرد و تلخ و با عطریة و منبت او کوههای ساده و این قسم ضعیف ترین اقسام اربعه است و مجموع او در آخر دوم گرم و خشک و بهترین او قسم اول است که از فرنگ و افریقیه و شام خیزد و ملطف و محلل و مدر و مفتح و منقی معده و جگر و سپرز و گرده از اخلاط بارده و باماءالعسل مسهل قوی بلغم و جهت حصاة و عسر بول و احتباس حیض و درد ورک و مفاصل و عرق النساء و نقرس نافع،خصوصاً که دو ماه در آب انگور خیسانیده باشند و باید به ازاء هر سه مثقال او آب انگور چهار رطل و نصف باشد و با شیر شتر و گوسفند مبهی قوی مبرود و مرطوب است و جهت تسکین دردهای باطنی و استسقا و یرقان سددی و ورم رخو جگر و تنقیه آلات بول از رطوبات لزجة و امراض بارده دماغی و سده جگر و صلابت سپرز و اکتحال او جهت امراض طبقه قرنیه و دود آن جهت گریزاندن عقرب و ضماد او با شیر تازه بر کنج ران و پشت زهار جهت نعوظ بسیار موثر و مضر ریه و مصلحش مویزج و قدر شربتش از یک مثقال تا سه مثقال و بدلش وج مثل وزن او یا زنجبیل است یا نصف او خولنجان و نصف او وج و حکمای هند را اعتقاد آنست که چون قبل از آبله نیم درهم اورا با نبیذ برنج بنوشند آبله بسیار کم برآید و مجرب میدانند. (تحفه حکیم مومن ). حشیشة ذات بزور کثیرةعقد الاصول معوجة یشبه الثیل ، طیبةالرائحة، لذاعةاللسان و لها زهر بین الورق عند اصولها، لونها فرفیری شبیهة بزهرالبنج . (مفردات قانون ص 157 س 2). گیاهی است با تخمهای بسیار با ریشه پرگره و پیچ پیچ ، شبیه به ثیل ، خوشبوی زبان گز، رنگ گلش ارغوانی ماننده گل بنگ ، بهندی تگر. (موید الفضلاء). ناردین بری . حرف بابلی . حرف السطوح . تلسفی .
///////
Asarum is a genus of plants in the birthwort family Aristolochiaceae, commonly known as wild ginger.
Asarum is the genitive plural of the Latin āsa (an alternate form of āra) meaning altar or sanctuary.
Asarum is a genus of low-growing herbs distributed across the temperate zones of the northern hemisphere, with most species in East Asia (China, Japan and Vietnam) and North America, and one species in Europe. Biogeographically, Asarum originated in Asia
They have characteristic kidney-shaped leaves, growing from creeping rhizomes, and bear small, axillary brown or reddish flowers.
The plant is called wild ginger because the rhizome tastes and smells similar to ginger root, but the two are not particularly related. However the FDA warns against consuming Asarum, as it is nephrotoxic and contains the potent carcinogen aristolochic acid. The birthwort family also contains the genus Aristolochia, known for carcinogens.
Wild ginger favors moist, shaded sites with humus-rich soil. The deciduous, heart-shaped leaves are opposite, and borne from the rhizome which lies just under the soil surface. Two leaves emerge each year from the growing tip. The curious jug-shaped flowers, which give the plant an alternate name, little jug, are borne singly in Spring between the leaf bases.
Wild ginger can easily be grown in a shade garden, and makes an attractive groundcover.
//////
Asarum caudatum (western wild ginger)
Scientific classification
Kingdom: Plantae
)unranked): Angiosperms
)unranked): Magnoliids
Order: Piperales
Family: Aristolochiaceae
Genus: Asarum
L.
////////////
Asarum europaeum flower
- اسطوخودوس . [ اُ ] (معرب ، اِ) (از لاتینی استوخاس ) اُسطوخُدوس . اُسطوخودُس . نبات له سفاد حمر دقیقة کسفاد حبةالشعیر و هو اطول منه ورقاًو فیه قضبان غبر کما فی الافتیمون بلانور و هو حریف مع مرارة یسیرة. (مقاله ثانیه از کتاب ثانی قانون ابوعلی سینا چ طهران ص 159 س 4). نباتی است و بر سر اوشاخهای بزرگ است همچنانکه بر سر دانه جو باشد و برگ او از برگ جو درازتر باشد و اندر وی شاخها اغبر بود یعنی خاک رنگ همچنانکه در افتیمون و رنگ او بسرخی میل دارد و ابن ماسویه گوید او را تخمی است و او را چون بدست بمالند بوی کافور دهد، طعم او تلخ و تیز است . (ذخیره خوارزمشاهی ). اسطوخودوس ، معنی آن موقف الارواح است و آن جزیره ای که از آنجا خیزد نام آن جزیره استخادس است و آنرا شاه سفرهم رومی گویند و طبیعت آن گرم است در درجه اول و خشکست در دوم و بهترین آن بودکه تازه بود و لون آن بسبزی مایل بود و در طعم وی تلخی و حراقت بود و منفعت وی آنست که دماغ را از اخلاطپاک کند و صرع را نافع بود و سده بگشاید و مرضهای عصبانی را سودمند بود و مره سودا و بلغم لزج براند و مجلل و مفتح بود و طبیخ وی مسهل خلط سودائی بود خاصه از سر و مفرح و مقوی دل بود و مقوی جمیع اعضاء باطن و همه بدنست و در تقویت دل و تزکیه فکر بغایتست و شربتی از وی مقدار سه درم بود و معده و احشا را ازاخلاط بد پاک کند و مغص را نافع آید و جهت زهری که خورده باشند و گزندگی جانوران سودمند بود و اگر طبیخ وی بر مفاصل ضماد کنند درد ساکن گرداند و اگر دو جزءاز اسطوخودوس و یک جزو پوست بیخ کبر کوفته و بیخته با عسل بسرشند و استعمال کنند جهت سردی معده و خلطهای بد نافع بود و بدل آن فراسیون است بوزن آن و گویندبدل آن بوزن آن مرو و گویند بدل آن افتیمون است . و وی مضر است بشش و غثیان و کرب آورد و صاحب منهاج گوید مصلح وی حماما است و گویند بارزد، و صاحب تقویم گوید مصلح وی صمغ و یا کتیرا بود. (اختیارات بدیعی ).
اسطوخودوس بیونانی حافظالارواح است و آن گیاهی است برگش شبیه برگ صعتر و از آن درازتر و باریکتر و گلش مایل بسفیدی و ساقش واحد و باریک و بی شاخ و در قد کمتر از شبری و قبه او متراکم از اجزاء شبیه بجو و بی تخم و مایل بسرخی و تندطعم و با اندک تلخی . در اول دوم گرم و خشک و گویند مرکب القوی است و اجزاء بارده او کمتر. و این قول اقرب است .محلل و ملطف و مفتح سدد و جالی و با قوه قابضه و مقوی بدن و دل و احشاء و در تقویت ارواح (؟) دماغی بی عدیل و مانع عفونت اخلاط و منضج و منفی مره سوداء دماغی و طبیخ او در امراض سینه و سعال و نزله قوی تر اززوفا و مفرح و مسهل بلغم و سودا و مقوی آلات بول و با قوه تریاقیه و سعوط یک درهم او با عسل منقی قوای دماغی و آشامیدن یک درهم با ماءالعسل جهت جنبیدن مغزسر که از ضربه و سقطه حادث شده باشد و به تنهائی جهت رعشه دماغی و دو جزو او با یک جزو بیخ کبر که با عسل سرشته باشند جهت برودت معده و بواسیر بغایت مفیدو ضماد پخته او جهت درد مفاصل و نقرس و نقوع و مطبوخ او جهت استسقا و ورم بارد جگر و تنقیه گرده و طحال و امراض مقعد نافع و با سکنجبین و نمک هندی مسهل قوی و جهت صداع مفید و با عاقرقرحا و سکبینج جهت صرع و با شراب جهت نفخ و درد اعصاب و اضلاع و سموم مشروبه نافع و مضر صفراوی مزاج و معطش و مغثی محرورین و مصلحش سکنجبین . گویند مضر شش است و مصلحش کتیرا و صمغ و قدر شربتش از دو درهم تا پنج درهم و بدلش در آلات تنفس فراسیون و در تنقیه سوداء افتیمون و مداومت مربای گل او با شکر و عسل هر روز یک مثقال از گل او خورده شود جهت رفع سودا و تفریح مجرب دانسته اند و مولف تذکره گوید که چون او را با ثلث او گشنیز خشک و ربعاو مرزنجوش و تسع او هر یک از مصطکی و هلیله کابلی و کندر معجون کنند یا بجوشانند و هر شب در وقت خواب مداومت نمایند جهت رفع نزلات و رمد و ترهل و ربو و گرانی سامعه و ضعف باصره مجرب است . (تحفه حکیم مومن ). رجوع بتذکره ضریر انطاکی ج 1 ص 44 شود. بلغت یونانی و بعضی گویند رومی شاه اسپرم رومی است و مسهل فایده مند است و معنی آن بعربی موقف الارواح و ممسک الارواح بود، تقویت دل و تزکیه فکر دهد و بعربی ضرْم گویند بفتح ضاد نقطه دار. (برهان ). ممسک الارواح . موقف الارواح . موافق الارواح . ضرم . ضُرم . غرف . (منتهی الارب ). منتجوسه . شاه اسپرم رومی . شاه اسپرغم رومی . خُزامی . ناردین . سنبل رومی . سنبله . سنبل . کشه .
///////////
Lavandula (common name lavender) is a genus of 39 known species of flowering plants in the mint family, Lamiaceae. It is native to the Old World and is found from Cape Verde and the Canary Islands, Europe across to northern and eastern Africa, the Mediterranean, southwest Asia to southeast India. Many members of the genus are cultivated extensively in temperate climates as ornamental plants for garden and landscape use, for use as culinary herbs, and also commercially for the extraction of essential oils. The most widely cultivated species, Lavandula angustifolia, is often referred to as lavender, and there is a colour named for the shade of the flowers of this species.
//////
Lavender flowers with bracts
Scientific classification
Kingdom: Plantae
(unranked): Angiosperms
(unranked): Eudicots
(unranked): Asterids
Order: Lamiales
Family: Lamiaceae
Subfamily: Nepetoideae
Tribe: Lavanduleae
Genus: Lavandula
Type species
Lavandula spica
L.
Synonyms
Stoechas Mill.
Fabricia Adans.
Styphonia Medik.
Chaetostachys Benth.
Sabaudia Buscal. & Muschl.
Isinia Rech.f.
- اسفاناخ. اسفاناج . [ اِ ] (اِ) بفارسی اسفناج نامند و بیونانی سوماخیوس گویند و بری او در افعال مانند بستانیست و بستانی او معروف و در آخر اول سرد و تر و گویند معتدل است ، ملین طبع و با قوه جالیه و رادعه و سریعالهضم تر و کم نفخ تر از سایر بقول و جهت جمیع امراض سینه و التهاب و تشنگی و تبهای حار و درد شش و سل و عصاره او با شکر جهت یرقان و حصاة وعسر بول و پخته او جهت درد سر و کمر و لذع (؟) اخلاط مراری و خام او جهت درد گلو و لهات و پخته او با باقلا جهت نزلات حار مجرب و ضماد پخته او جهت درد مفاصل حاره و اورام و احتباس بول که از حرارت باشد و ضماد خام او جهت ورم فلغمونی و گزیدن زنبور و انفجاردمل و طلاء مطبوخ او با سفیداب جهت بثور مفید و مضرباردالمزاج و مصدع ایشان و مصلحش پختن او با روغن بادام و دارچینی و آب کامه و قدر شربت از عصاره او تاده مثقال و بدلش خرفه و قطفه و شحمش جهت وجع فواد و درد احشا و تبهای حاره و شیره او جهت تب دق و سل مجرب و ضماد پخته او جهت وجع اورام حاره و تلیین اورام صُلبه بسیار موثر و مضر سپرز و مصلحش گل مختوم و قدر شربتش دو درهم است . (تحفه حکیم مومن ).
تره ای است بفارسی اسفناخ و بهندی پالک گویند و در آخر اول سرد و تر و گویند معتدل با قوت جالیه و غساله ملین طبع سریعالهضم . پشت و ریه و سینه را نفع دهد و درد کمر را دفع کند. (منتهی الارب ). بپارسی اسپناخ گویند. طبیعت آن سرد و تر است در اول درجه و گویند معتدل بود میان حرارت و برودت ملین بود و سرفه و سینه را سودمند بود و در وی قوه جلابود و زود از معده بگذرد و طبع نرم دارد و درد پشت دموی را نافع بود و درد سینه و شش که از گرمی بود سود دهد و مضر بود بمزاجهای سرد و مصلح آن دارچینی و فلفل بود. (اختیارات بدیعی ). سبزئی باشد که در آش کنند . اسفاناخ . معرب عن فارسیة و هو اسپاناخ و بالیونانیة سرماخیوس بقل معروف یستنبت و قیل ینبت بنفسه و لم نر ذلک و اجوده الضارب الی السواد لشدة خضرته المقطوف لیومه النابت بحرالطین و لیس له وقت معین لکن کثیراً ما یوجد بالخریف و هو معتدل و قیل رطب ینفع من جمیع امراض الصدر و الالتهاب و العطش و الخلفة و المرارة و الحدة نیاً و مطبوخاًو الحمیات اکلاً و عصارته بالسکر تذهب الیرقان و الحصی و عسرالبول و اکله یورث الصداع و اوجاع الظهر. و ماوه یطبخ به الزراوند و الزرنیخ الاحمر فیقتل القمل مجرب . و یربط نیاً علی الاورام الفلغمونیة و لسع الزنابیر فیسکنها و یفجر الدبیلات و اذا طبخ و هرس بالاسفیداج حلل البثور طلاء و هو یصدع المبرودین و یضعف معدتهم و یبطی بالهضم و یصلحه طبخه بدهن اللوز و الدارصینی و شربة عصارته عشرة دراهم و بدله السلق المغسول . (تذکره ضریر انطاکی ج 1 ص 43 ،44). اسپاناج . (غیاث اللغات ). اسفناج . اسفناخ . اسپناج . سپاناخ . اسپناخ . اسفاناخ .
///////////
Spinach (Spinacia oleracea) is an edible flowering plant in the family Amaranthaceae native to central and western Asia.
It is an annual plant (rarely biennial), which grows up to 30 cm tall. Spinach may survive over winter in temperate regions. The leaves are alternate, simple, ovate to triangular, and very variable in size from about 2–30 cm long and 1–15 cm broad, with larger leaves at the base of the plant and small leaves higher on the flowering stem. The flowers are inconspicuous, yellow-green, 3–4 mm in diameter, maturing into a small, hard, dry, lumpy fruit cluster 5–10 mm across containing several seeds.
Common spinach, S. oleracea, was long considered to be in the family Chenopodiaceae, but in 2003, that family was merged into the family Amaranthaceae in the order Caryophyllales. Within the family Amaranthaceae, Amaranthoideae and Chenopodioideae are now subfamilies, for the amaranths and the chenopods, respectively.
///////
Spinach in flower
Scientific classification
Kingdom: Plantae
)unranked): Angiosperms
(unranked): Eudicots
(unranked): Core eudicots
Order: Caryophyllales
Family: Amaranthaceae,
formerly Chenopodiaceae
Genus: Spinacia
Species: S. oleracea
Binomial name
Spinacia oleracea
L.
////////
Spinach plant in November, Castelltallat
- اسفنج ابر. اسفنج .[ اِ ف / اِ ف ُ / ا ف ] (معرب ، اِ) (از لاتینی سپُنْژیا ) چیزی است شبیه به نمد کرم خورده و آنرا ابر مرده و ابر کهن گویند، وبعربی رغوةالحجامین و هرشفه خوانند. گویند حیوانی است دریائی بدان جهت که چون دست بر وی نهند خود را جمع کند و چون بمیرد موجه او را بساحل اندازد و بعضی گویند نباتی است دریائی . اگر در شراب ممزوج به آب گذارند آب آنرا بخود کشد و شراب را بگذارد و با خاکستر آن زخمی را که در ساعت زده باشند خشک بند کند و زود نیکو سازد. گرم و خشک است در اول و دویم . (برهان قاطع). بفارسی ابر مرده گویند و آن چیزی است که بر روی سنگهای کنار دریا متکوّن میشود. قسمی ازو که متخلخل و وسیعالثقب است و نرم و شبیه بنمد و پرسوراخ است ماده گویند و قسمی که باصلابت و با ثقبهای صغیر است نرنامند. در اول گرم و در دوم خشک و مجفّف و محلّل و با قوه جاذبه و چون تازه او را با سرکه ممزوج یا شراب تر کرده بر جراحات تازه بگذارند التیام دهد و بالخاصیه قاطع نزف الدّم و با عسل مطبوخ و مطبوخ با آب جهت التیام زخمهای کهنه ، و خشک او مجفف قروح عمیقه وسوخته او جهت منع نزف الدم قوی تر و جهت رمد یابس و جلاء باصره ، و فتیله تازه او بتنهائی و با پنبه و کتان ، مفتح افواه عروق مضمومه و جراحات جاسیه و محرق مغسول او در ادویه عین نافعتر است و چون قطعه او را بقدری که توان فروبرد به خیاطه بسته بلع کنند و یک سر خیاطه را بدست نگاه دارند و لمحه ای صبر کنند که جذب رطوبات کرده بالیده گردد و بعد از آن خیاطه را بکشند تا از گلو او را بیرون آورد در اخراج زلو و خارکه در حلق مانده باشد بی عدیل است و سنگهایی که در جوف او بهم میرسد در تفتیت حصاة مجرّب . و چون خواهند که بجهت زینت اسفنج را سفید کنند باید قسم ماده او را با آب تر کرده و مکرر در آفتاب تند یا ماهتاب گذاشت . (تحفه حکیم مومن ). وی را ابر کهن گویند و ابر مرده گویند و گویند حیوان دریائیست بدان سبب که چون دست بر وی نهی خود را درکشد، وقتی که بمیرد آب وی رابر کنار اندازد و گویند نباتی دریائیست و این محقق است باقی خلاف است و بهترین وی آن است که تازه بود و طبیعت وی گرم است در اول و خشک در دویم . و منفعت وی آن است که چون بسوزانند و خاکستر وی در زخمی که در ساعت زده باشند خشک بند کنند نافع بود و اگر بیاشامندخون رفتن بازدارد و مجفف اورام بلغمی و ریشها بود واگر خاکستر وی بشویند جهت درد چشم سودمند بود و جلای تمام دهد. و شیخ الرئیس گوید: چون با زفت بسوزانند قطع نفث الدم کند و تازه وی مضر بود به احشاء و مصلح وی رب غوره بود با ریباس و از خواص اسفنج یکی آنست که اگر شراب با آب ممزوج بود وی را چون در آن اندازندآبها جمله برگیرد و اگر خواهند که همچنان مستعمل کنند به مقراض پاره کنند که بهاون بتوان کوفت و سبک و متخلخل باشد و بخانه زنبور ماند. بلغت عرب هرشفه گویند و پارسی نشکرد گازران . آنرا در آب می نهند و آب برمیگیرد و بجامه میمالند. (اختیارات بدیعی ). اسفنج ، بفتح همزه و فاء و سکون سین مهمله و نون ، ابر مرده باشد یعنی داروئی که چون در آب اندازند همه آب را بخورد و برچیند و ابر نیز گویند. کذا فی موید الفضلاء. (سروری ). اسفنج (انجیل متی 27: 48) ماده ای است حیوانی که در آبهای دریا بعمل می آید و مرکب از الیاف و رشته هائی است که بطور عجیب بهم بافته شده ، آنرا مسامات و خلل و فرج بسیار است که اشیاء مایعه را جذب می کندلهذا امکان دارد که در عوض پیاله و ظرفی برای شرب استعمال شود. اومیروس (هومر) که در حدود 850 ق .م . بود مینویسد که یونانیان اسفنج را برای شستن بدن و هم برای شستن میزها بعد از انقضای طعام استعمال میکردند. (قاموس کتاب مقدس ). بیرونی گوید: ان الصدف و الاسفنج یشبه المعادن بارواحها و النبات باجسادها. (الجماهر بیرونی ص 191). اسفنج ، و قد تحذف الهمزة و هو سحاب البحر و غمامه و یسمی الزبد الطری و هو رطوبات تنتسج فی جوانب البحر متخلخلة کثیرةالثقوب یبیضه الشمس و القمر اذا بل و وضع فیهما مراراً و قد یتحرک بماء فیه لاروح (؟) و الذکر منه صلب و هو حارفی الثانیة یابس فی اول الثالثة یحبس الدم و لو بلا حرق و یدمل بالشراب و محروقه اقوی و قطعة منه اذا ربطت بخیط و ابتلعت و فی الید طرف الخیط و اخرجت اخرجت ما ینشب فی الحلق من نحو العلق و الشوک و یقتل الفار اذا قرض صغاراً و دهن بزیت و ینفع من الابردة بالعسل و الشراب طلاء و رماده یقع فی الاکحال فیجفف و ینفع من الرمد الیابس و ما فی داخله من الاحجار یفتت الحصی مجرب . (تذکره ضریر انطاکی ج 1 ص 46). اسفنج بیخ و عروق درختی است که جراحات متعفنه را نفع دهد یا آن همان ابر مرده است که بر روی شکنهای کنار دریا متکون شود، متخلخل وبسیارسوراخ و آبرا بسیار بردارد و چون تازه او را بسرکه ممزوج با شراب تر کرده بر جراحات تازه بگذارنددر حال التیام دهد و مطبوخ بآب جهت زخمهای کهنه نافع است . (منتهی الارب ). اسفنج ، جسم بحری رخو متخلخل کاللبد. یقال انه حیوان یتحرک فی الماء یلتصق به [ کذا] و لایبرحه . (قانون ابوعلی چ تهران مقاله 2 از کتاب 2 ص 159 چهار سطر به آخر مانده ). اسفنج ، جسمی است رخو و متخلخل چون نمدی و از دریا خیزد و چون بر آب نهی آب بسیار به خود کشد و اصناف آن سپید و زرد کم رنگ و نیز سیاه باشد. اسفنجة. سفنج . اسفنج البحر . اسفنجة بحریة. (دزی ج 1 ص 22) (ابن البیطار). سحاب البحر. ابر. ابر دریائی . ابر مرده . (موید الفضلاء). ابر کهن . زبدالبحر. غیم . رغوةالحجامین . هرشفه.
////////
اِسفنجهای دریایی از جانوران آبزی هستند. سه ویژگی مهم اسفنجها اینست که وسیله حرکتی ندارند، ناجنبندهاند و شکل معینی ندارند.
اسفنجهای دریایی از نظر علمی شاخهای از جانوران را تشکیل میدهند که اسفنجتباران یا روزنک تباران (Porifera) نامیده میشود. این شاخه، شاخهای از جانوران آبزی غالباً دریازی پالیدهخوار است که استخوانبندی آنها از رشتههای کلاژنی و سوزنههای (spicules) کلسیمی یا سیلیسی تشکیل شده است و یاختههای تخصصی آنها بهصورت بافت سازماندهی نشده است.
اسفنجها، موجوداتی بیمهره هستند که در دریا زندگی میکنند. تا قرن گذشته بعضی از مردم اسفنجها را به اشتباه جزو گیاهان میدانستند، امّا در اصل اسفنج غذا سازی نمیکند و بنابراین اسفنجها در دسته جانوران محسوب میشوند. این جانوران از هر لحاظ ساده هستند. اسفنجها به طور کلّی توانایی حرکت ندارند امّا در نمونههای نادر توانایی خزیدن دیده میشود. این جانوران نه اندامی برای بینایی دارند و نه اندامی برای شنوایی امّا باز هم در نمونههای نادر توانایی عکس العمل در برابر نور و روشنایی را دارند.
//////
Sponges are animals of the phylum Porifera (/pɒˈrɪfərə/; meaning "pore bearer"). They are multicellular organisms that have bodies full of pores and channels allowing water to circulate through them, consisting of jelly-like mesohyl sandwiched between two thin layers of cells. Sponges have unspecialized cells that can transform into other types and that often migrate between the main cell layers and the mesohyl in the process. Sponges do not have nervous, digestive or circulatory systems. Instead, most rely on maintaining a constant water flow through their bodies to obtain food and oxygen and to remove wastes.
//////
A stove-pipe sponge
Scientific classification e
Kingdom: Animalia
Phylum: "Porifera"
Grant, 1836
Classes
Calcarea
Hexactinellida
Demospongiae
Homoscleromorpha
////////////
Sponge biodiversity and morphotypes at the lip of a wall site in 60 feet of water. Included are the yellow tube sponge, Aplysina fistularis, the purple vase sponge, Niphates digitalis, the red encrusting sponge, Spiratrella coccinea, and the gray rope sponge, Callyspongia sp.
- اسفیداج . [ اِ ] (معرب ، اِ مرکب ) معرب سفیداب یا سفیدا، چه در کلمه ای که آخر آن الف باشد در حالت تعریب جیم زیاده کنند و در عرف آنرا سفیده کاشغری گویند. (غیاث ). اسفیذاج ، بالکسر؛ سپیده و معرّب آن است ، و آن خاکستر قلعی است و اسرب ، اذا شدّد علیه الحریق صار اسرنجاً ملطّف جلاّء. (منتهی الارب ).سپیده ارزیر و سرب . (موید الفضلاء). معرب اسفیداب است که زنان بر روی مالند و نقاشان و مصوران هم کار فرمایند و خوردن آن کشنده بود خصوصاً سفیداب قلعی . (برهان ). اسفیداج ، هو رماد الرصاص او الانک . و الانکی اذا شدّد علیه التحریق صار اسرنجاً... قد یتخذ جمیعاً بالخل و قد یتخذ بالاملاح و یتخذ من وجوه شتی علی ما عرف فی کتب اهل هذا الشان . (مفردات قانون ابوعلی ص 162). اسفیداج ، معرب من الفارسیة، و قد یزاد مرقع. بالبربریة النحیب و الیونانیة سمیوتون و العبریة باروق و السریانیة اسقطیفا، و یقال حفر و الهندیة باریاحمی و عندنا اسبیداج و المراد به هنا المعمول من الرصاص فان کان من القلعی فهو الرّومی الاجود، و صنعته ان یصفح احدالرّصاصین و یطبق بالعنب المدقوق ببزره و یدفن فی حفائر رطبة او یثقب و یربط و یترک فی ادنان الخل و یحکم سدها بحیث لایصعد البخار و یتعاهد ما علیه بالحک الی ان یفرغ . و اجوده الابیض الناعم الرزین المعمول فی ابیب اعنی تموز و هو بارد فی الثانیة یابس فی الثالثة علی الاصح ملطف مغر ینفع من الحرق مطلقاً ببیاض البیض و دهن البنفسج و الورم و الصداع و الرمد و الحکة و البثور و القروح و نزف الدم طلاء و یقع فی المراهم مع الاقلیمیا و مع البنج یمنع نبات الشعر مجرب . و یزیل الشقوق والتسمیط و نتن الابط و نساء مصر و خراسان یسقونه الصبیان للحبس و الرّائحة الکریهة و فیه خطر و یمنع الحیض و الحمل شرباً و هو یصدع ویکرب و یفضی الی الخناق و ربما قتل منه خمسة دراهم و یعالج بالقی برمادالکرم و شرب الانیسون و الکرفس والرازیانج و الربوب و الادهان و الحمام و شربته الی مثقال و بدله الاسرنج و اخطاء من زعم انه معدنی و انه یتکون بالحرق . (تذکره ضریر انطاکی ج 1 ص 45، 46).
اسفیداج [ از احجار عملی است ] رماد قلعی و سربست که چون بیشتر بسوزانند سرنج شود و اسفیداج رمد را مفید است و آنچه زنان سازند رماد قلعی با زیبق یار کرده تا طراوت رخ بیفزاید. (نزهة القلوب ). اسفیداج ، بفارسی سفیداب نامند، آنچه از قلع ترتیب دهند اسفیداج رومی گویند و بهترین اقسام است . چون قلع را صفایح کرده با انگور کوبیده با تخم او آغشته بر روی یکدیگر گذاشته در خم سرکه یا ظرفی که سرکه تند داشته باشد گذاشته سر ظرف را مستحکم نمایند که به بخارسرکه قلعی بمرور از هم بریزد پس از سرکه بیرون آورده خشک کنند پس سائیده بپزند و همین عمل مکرر کنند تاهمه قلعی حل شود. و غسل اسفیداج را علة یکی زایل شدن ترشی سرکه است و آنچه از سرب ترتیب دهند یکی بهمین دستور است و یکی احراق او است و آن ابار است نه اسفیداج و در احراق او اگر مبالغه شود سرنج حاصل میشود و در دوم سرد و در سیم خشک و غسل او شرط است تا لطیف و مجفف بی لزع شود. مبرد و مسدد و مغری و قالع گوشت زیاده و مدمل قروح و جهت سوختگی آتش نافع و با سرکه و روغن گلسرخ جهت درد سر و با شیر جهت ورمهای حارّو مفاصل حار مجرّب و جهت زخمها و شقاق و درد چشم و بثور آن و بیاض رقیق چشم حیوانات و با شیر دختران و سفیدی تخم مرغ جهت رمد حار و با آب عنب الثعلب و رادعات جهت باد سرخ و بثور و نزف الدم و حکه و در مراهم با اقلیمیا و آب بنج جهت منع روئیدن مو مجرّب دانسته اند و جهت رفع بدبوئی زیر بغل و کنج ران و حمول او جهت منع حمل و قطع سیلان حیض نافع و آشامیدن او مورث خناق و زیاده از یک درهم او کشنده است و بدلش ابار و سرنج است . (تحفه حکیم مومن ).
اسفیداج ، بپارسی سپیداب خوانند و نیکوترین آن پاک سپید خوشبوی بود و طبیعت آن سرد و خشک است در دویم و گویند خشک در سیم و جالینوس گوید ریشها و سعفه و بثره و داءالثعلب و داءالحیه را چون با روغن گل طلا کنند بغایت مفید بود و دیسقوریدوس گوید مبرد جراحتها بود که در ظاهر بدن باشد چون در مرهم زفت استعمال کنند و ملین اورام بود و دانه های چشم را نافع بود و اسفیداج قلعی چون بر گزیدگی عقرب بحری و تنین بحری بمالند نافع بود و جهت شقاق نافع بود و اسپیداج اسربی جهت درد چشم چون با ادویه ها خلط کنند نافع بود و ریش آنرا نیک گرداند و مسکن ورم گرم بود به طلا کردن و خوردن اسفیداج کشنده بود و مداوات وی به قی و مطبوخ تخم کرفس و انیسون و رازیانه و افسنتین و عسل کنند و صاحب تقویم گوید اصلاح وی بقند و صمغ عربی کنند و بدل اسفیداج الرصاص خبث الرصاص بود. (اختیارات بدیعی ).
بیرونی در «ذکر اسرب » گوید: و منه یعمل الاسفیذاج بتعلیق صفائحه فی الخل و لفها فی ثفل العنب و عجمه بعد العصر فان الاسفیذاج یعلوه عُلُوالزنجار علی النحاس و ینحت (؟) عنها. (الجماهر بیرونی ص 260 و نیز ص 225 و 257). سپیده . سفیده . سفیداب شیخ . سپیده ارزیز. خاکستر ارزیز و نیز اسرب که در داروها بکار است . و رجوع بذیل قوامیس دزی ج 1 ص 22 شود.
////////
Color pigments used on the warship Vasa, with white lead second left, bottom shelf.
//////
White lead
Names
Other names
basic lead carbonate
Identifiers
CAS Number
1319-46-6 Yes
Properties
Chemical formula
2PbCO3•Pb(OH)2
Molar mass 775.633 g/mol
Appearance white powder
Hazards
Main hazards lead poisoning
Except where otherwise noted, data are given for materials in their standard state (at 25 °C [77 °F], 100 kPa).
- اسقنقور. [ اِ ق قو ] (معرب ، اِ) جانوری است معروف که او را سقنقور گویند. شبیه بسوسمار است . هم در آب و هم در خشکی میباشد. قوّت باه دهد. گویند این لغت رومی است . (برهان ). بسریانی او را حرذونانیلوس گویند و او حیوانی است مشابه سوسمار و از نیل مصر بدیگر مواضع برند. دیسقوریدوس گوید او نهنگ دشتی است و موضع او هند است و مصر و در دریای قلزم نیز بسیار بود نامورسیا و جنس و هیات او یکی است در جمله مواضع. حان میگوید دلیل می توان یافت بر آنکه اسقنقور در بحر روم باشد زیرا که این مواضع که اسقنقور را بدان منسوب میسازند بدریای روم نزدیک است وابونصر خطیبی و غیر او از صیادنه و اطبای معتبر گویند که کیفیت تولد سقنقور چنان است که نهنگ از نیل مصر برآید و بر کنار نیل در میان ریگ بیضه نهد و بیضه را چنانچه مرغ می پرورد پرورد تا بچه بیرون آید آنچه با او به رود نیل بازگردد نهنگ شود و آنچه بر خشکی بماند سقنقور باشد و حان گوید بر سواحل جویهای هند بیضه نهد و کشتی بانان را عادت چنانست که بیضه او را وبیضه کشف آبی را برگیرند و بر نان کرده بخورند و اهل هند تقریر نکرده اند که او بر بیضه خود نشیند. و خاصیت سقنقور و فعل او نشناخته اند و بعضی از اطبا و صیادنه گفته اند که سقنقور و حرذون و سوسمار را دو قضیب باشد و اصل هر دو یکی بود و ماده را دو فرج بود. ص اوبی گوید گرمست در دوم و تر است در اول و مهیج باه بود و قوت مجامعت بیفزاید چون با شراب بیاشامند و در معجونات باهی داخل کنند و او مشابهت بسوسمار داردو موضع او نیل مصرست و تخم کوک مزیل خاصیت اوست . (ترجمه صیدنه بیرونی ). آنچه بیضه نهنگ در ریگ سنگ پدید آید و از او ماهی باریک متولد شود و ایضاً نهنگ دشتی و بعضی گویند خورنده را قوت باه دهد خاصّه با شراب و آنچه در وی بکار آید حدّ نره و تهی گاه است و وقت گرفتن او ایام بهار بهتر است و آنرا اسقنقر نیز گویند و آبی او را ورل مائی و برّی را مطلقاً ورل نامند. نر او را دو قضیب و ماده را دو فرج باشد. و خصیه او شبیه به خصیه خروس . (موید الفضلاء). اسقنقور، عن احمدبن اسحاق قال کتبت الی ابی محمد سئلته عن الاسقنقور یدخل فی دواء الباءة له مخالیب و ذنب اء یجوز ان یشرب . فقال ان کان له قشور فلاباس . (مکارم الاخلاق طبرسی ). سقنقور. ریگ ماهی . نهنگ دشتی . ورل ماهی . سقنس . (اختیارات بدیعی ). و رجوع به سقنقور و ورل شود.
/////
Skinks are lizards belonging to the family Scincidae and the infraorder Scincomorpha. With more than 1,500 described species, the Scincidae are one of the most diverse families of lizards.
////////
Eastern blue-tongued lizard
Scientific classification
Kingdom: Animalia
Phylum: Chordata
Subphylum: Vertebrata
Class: Reptilia (paraphyletic)
Order: Squamata
Suborder: Sauria
Infraorder: Scincomorpha
Family: Scincidae
Gray, 1825
Subfamilies
Acontinae
Lygosominae
Scincinae (probably paraphyletic)
- اسقیل . [ اِ ] (معرب ، اِ) هو بصل الفار سمی بذلک لانه یقتل الفار و هو حِرّیف قوی ... و منه جنس سمی قتال و ظن ّبعضهم انه البلبوس لادنی علاقة وجدها فیه و قد اخطاء. (مقاله 2 از کتاب 2 قانون ابوعلی سینا ص 156 س 8). بصل الفار است ، بپارسی پیاز موش گویند، و این نام از بهر آن گویند که موش را بکشد. (ذخیره خوارزمشاهی ). پیاز کوهی است . بهترین آن باشد که سخت خرد نباشد وسخت بزرگ نباشد، چه آنچه سخت بزرگ باشد رطوبت او بیشتر بود و آنچه سخت خرد بود بس خشک باشد و آنچه میانه بود معتدل باشد و رنگ ظاهر او میل بسرخی دارد یا بر بنفشی . (ذخیره خوارزمشاهی ). بیونانی پیاز دشتی است و آن در میان نرگس پیدا میشود. و آنرا بعربی بصل الفار خوانند و بصل العنصل همان است . گویند اگر موش قدری از آن بخورد بمیرد و اگر گرگ پای بر برگ آن گذارد البته لنگ شود و اگر ساعتی توقف کند بیفتد و بمیرد. (برهان ). بسریانی او را سقلا و اسقیلا گویند و در کتاب مشاهیر گفته است که آن پیاز دشتی است و آنرا بصل الفار نیز گویند و پارسیان او را پیاز موش گویند و موشان پیاز هم گویند و ابوضریح و رازی گویند او در بعضی از مواضع بیواسطه زراعت پدید آید و برگ او ببرگ سوسن یا ببرگ قانقراطمون (؟) یا قردمانا (؟) مشابهت داردو ساق او دراز و گل او سرخ بود و بسیاهی مایل و تخم او چون تخم پیاز سیاه بود و بهیات از دانه پیاز بزرگتر بود و بیخ او به پیاز ماند و چنانکه پیاز را پوستها بود او را نیز باشد و بوی آن ناخوش و طعم تیز بود. «حان » گوید یک نوع ازو به زاولستان باشد که بهیات خردتر بود و نوعی از آن سرخ و نوعی سفید بود و او را با نان خورند و آنرا اقورا گویند و انواع پیاز دشتی و بستانی بسیار است و میتواند بود که آن عنصل نباشد. «ص اوبی » گوید گرمست در سیم و خشک است در دوم و بطعم تیز است و ملطّف کیموسات غلیظ است و غلظت سپرز را نافع بود و گزیدن مار و آماس تهیگاه را نافع است و داءالثعلب را مفید بود و آنچه بریان کنند گرم و خشک است در سوّم و بریان کرده او به کشته شفتالو ماند و برنگ سیاه باشد بزردی مایل و نیکوتر آن بود که تابان باشد و روشن و در طعم او شیرینی بود و در آخر تیزی و تلخی از او مفهوم شود. (ترجمه صیدنه بیرونی ). لغت یونانی است و پیاز عنصل و پیاز دشتی و پیاز موش نامند. برگش شبیه به برگ نرگس و ساقش بی تجویف و سبز مایل بزردی و بیخش مثل پیاز و بزرگ و بهوای سرد سبز میماند و محتاج به غرس نیست و هرچه در زمینی تنهابروید سم ّ و قاتل است در آخر سیم گرم و خشک و با رطوبت فضلیة و مدر بول و حیض و مقوّی معده و منقی اعضاو جالی و جاذب خون به ظاهر جلد و محرّق و مقرّح اعضاء و ملطف اخلاط غلیظه و تریاق زهر هوام و جهت ضیق نفس و سرفه کهنه و ربو و استسقا و سپرز و عرق النسا و مفاصل و نقرس و صرع و درد گوش و شقیقه و درد سر باردو قی ءالدم و سنگ مثانه و عسرالبول و جمیع امراض سوای قروح باطنی و محرورالمزاج و اسهال دموی نافع و مشوی او که بخمیر گرفته در آتش پخته باشند بحدی که خمیرمنفسخ گردد در مشروبات مستعمل است و مسهل اخلاط غلیظه و بالخاصیة مقوی معده و چون تخم مرغ را در جوف آن گذاشته بپزند و تخم را بنوشند مسهل اخلاط غلیظ و معدل آن و چون کوبیده او را با نطرون بقدر ربع آن در پارچه ای بسته موضع داءالثعلب را به آن چندان بمالند که بخون آورد موی برویاند و اگر محتاج بتکرار باشد بعداز رفع جراحت تکرار عمل نمایند و هرگاه نصف اوقیه او را در دو اوقیه روغن زنبق بجوشانند تا پخته شود وآن روغن را صاف کرده بر کف پاها بمالند و کف پاها را تا صباح بر زمین نگذارند و یک هفته همین عمل کنند اعاده شهوت باه مایوسین کند و اکثر مجربین مجرب دانسته اند و آشامیدن نه قیراط او که در عسل پخته باشندجهت احتباس بول و درد معده و سوءِ هضم و تقویت معده و یرقان و سرفه کهنه و ربو و نفث سده ریه و مغص نافع و آب برگ او را که با دو چندان عسل بقوام آورده باشند جهت ربو و ضیق النفس و پاشیدن آب طبیخ او در خانه و بدستور تعلیق او جهت طرد حشرات و هوام موثر و چون ریزه کرده در روغن زیتون بجوشانند تا بسیار خشک شود طلاءِ روغن مزبور جهت جمود اطراف و سرمازدگی و درد مفاصل و نقرس و درد گوش و سدّه او و با موم و قلیلی گوگرد جهت قروح شهدیة و جرب متقرّح و یابس و حکه و جز آن و با زفت و حنا جهت بثور یابسه سر اطفال مفید و قیراطی از عنصل و ریشه های او که با هم کوبیده باشند مقیئي قوی و ضماد پخته او جهت ثآلیل و شقاق که از سرما عارض شده باشد مجرب و ضماد مطبوخ او در سرکه جهت گزیدن افعی و بوی او کشنده مگسهای گزنده و بالخاصّیه قاتل موش در ساعت و داشتن او با خود موجب هرب سباع و هوام و مار و قمل و مورچه و مگس و چون او را کوبیده با آب او آرد کرسنه را خمیر کرده بنوشند جهت استسقا مفید و چون جوف عنصل را با سرکه کوبند در حمام بر بهق بمالند بهقی را که هیچ دوا برطرف نکند زایل سازد و مجرّب است و چون نزدیک تاک غرس نمایند انگور را باصلاح آورد و غرس او در پای درخت انار و به مانع ریختن شکوفه آن و تخم او ملین طبع و جهت مغص و درد مقعد و رحم نافع و چون کوبیده با سرکه حبها بسازند و یک عدد او را در میان انجیر گذاشته یک روز در عسل رقیق خیسانده بیرون آورند و انجیر را بمکند و بعد از آن آب گرم بر اثر آن بنوشند یا آبی که در او بوره جوشانیده باشند بیاشامند رفع قولنج صعب نماید و مجرب است و عنصل مضر محرورین و مکرّب و مضر عصب صحیح و مصدّع و مورث غثیان و مقرّح و مقطّع و مصلحش شیری که بسنگ تفته داغ کرده باشند و ربوب فواکه و قدر شربتش تا دو درهم و بدلش بلبوس و گویند سیر و گویند اسقوردیون که سیر صحرائیست و قردماناووج و مولف تذکره قایل به بدل او نیست و گوید خاکستر او با روغن گل جهت شقاق و حکه و اسقاط دانه بواسیر نافع است و سرکه عنصل که او را با چوبی مثل کارد ریزه کرده بریسمانی کشیده چهل روز در سایه خشک کرده باشند یک رطل او را در هفت رطل و نیم سرکه کهنه انداخته سر ظرف را بسیارمحکم کرده دو ماه در آفتاب گذاشته بعد از آن افشرده بیرون آورند و یا عنصل تازه را تا ششماه در سرکه بیندازند در نهایت مقطع اخلاط غلیظه و مقوی معده و حلق و قوه هاضمه و جهت صاف کردن آواز و بدبوئی دهان و مواد سودا و مالیخولیا و جنون و صرع و تفتیت سنگ مثانه و عرق النسا و تقویت اعضا و اعاده صحت بدن و رنگ ورخسار و حدّت بصر و مضمضه او جهت سستی گوشت بن دندان و استحکام دندان متحرک و قطور او جهت گرانی سامعه و آشامیدن او جهت تنقیه سینه و ربو و یرقان و رفع سموم نافع و قدر شربتش از مقدار قلیل تا دو اوقیه و نیم است که بتدریج اضافه شود و ناشتا باید استعمال کرد و شراب عنصل در جمیع مذکورات انفع از سرکه او و مضرّ اعصاب هم نیست به خلاف سرکه و جهت تب ربع و فالج و استسقا و درد سپرز و عرق النّسا و قشعریره نافع و مضرّ محمومین و صاحبان قرحه است و دستور ساختن شراب او مثل عمل سرکه آن است که بجای سرکه آب انگور باشدو سه ماه در آفتاب بگذارند. (تحفه حکیم مومن ).
بصل الفار خوانند و بصل القی و آن را بصل العنصل و بصل الفار از بهرآن گویند که موش را بکشد. پیاز دشتی خوانند، در میان نرگس بسیار بود، چون از زمین برکشند خصی باید کرد و داغ تا قوه وی باطل نگردد و خصی کردن وی چنانست که نره او را از میان برکشند و داغ چنان کنند که سفالی آذرگون کنند و بر بن وی نهند و مشوی کردن وی چنانست که در خمیر گیرند و بعد از آن در گل گیرند و در تنور تافته نهند تا پخته شود آنگاه پوست وی باز کنند و با کارد یا چوبی دوپاره کنند و در رشته کتان کشندچنانچه از یکدیگر دور باشد و در سایه بیاویزند تا خشک شود و طبیعت آن گرم و خشک است در دوم و حنین گویددر سیم . و بهترین وی آن است که بغایت خود رسیده بودو سر وی کشیده بود و در طعم وی شیرینی بود با تیزی و تلخی و گرمی و منفعت وی آنست که چون با عسل بداءالثعلب طلا کنند بغایت نافع بود و مجرب و رازی گوید جهت صرع و مالیخولیا سودمند بود و خوردن وی تیزی چشم زیاده کند و جهت ربو و سعال مزمن و صلابت سپرز و عرق النساء و یرقان و استسقا بغایت مفید بود. شریف گوید چون بریان کنند و با شش چندان نمک خلط کنند و دو مثقال از آن ناشتا بیاشامند مسهل اخلاط غلیظ بود. و اگر مقدار قیراطی از ریشه و بن وی بیاشامند قی معتدل آورد بی مغص و مشقت و چون پنج درم از وی با بیست درم روغن زنبق بجوشانند تا پخته گردد و بعد از آن صافی کنند و بردارند چون خواهند که استعمال کنند در هر دو کف پای بمالند و در جامه خواب روند و بخسبند نعوظی تمام آورد اما باید که پای بر زمین ننهند و هفت روز چنین کنند که قوه تمام بخشد و وی مقوی معده بود و بول براند. و صاحب منهاج گوید مضر بود بعصب سلیم و مصلح وی حماما بود و صاحب تقویم گوید مصدّع بود و دوار آورد و مصلح آن سکنجبین شکری بود و باید که استعمال نکنند مگر پخته و مصلح آن شیر تازه است بعد از آن بیاشامند و گویند مضر است بعصب سلیم و مصلح آن حماما است و در باب حاء منفعت آن و صفت آن گفته شود و تخم وی جهت قولنجی که سخت بود و دواء آن نبود نافع بود چون بکوبند خرد و با شراب بسرشند و حبّها سازند هر یک مقدار نخودی و یک حب از آن استعمال کنند و از عقب آن آب گرم که بوره ارمنی در آن جوشانیده باشند بیاشامند و از خواص ورق آن یکی آن است که اگر گرگ بر روی آن بایستد و درنگ کند لنگ گردد و باشد که بمیرد. فتبارک اﷲ احسن الخالقین . و بدل آن بلبوس است و گویند اسقوردیون و گویند لوف و گویند قردماناووج . (اختیارات بدیعی ). پیاز دشتی . (منتهی الارب ) (موید الفضلاء). پیاز کوهی . (ذخیره خوارزمشاهی ). اسقال . سقیل . اشقیل . مرگ موش . (نزهة القلوب ). عُنصُل . (تذکره ضریر انطاکی ).پیاز عنصل . بصل الفار. بصل العنصل . پیاز برّی . پیاز صحرائی . بصل البر. پیاز موش . (موید الفضلاء). عُنصلان .سفادیکوس .
/////////////
العُنْصُل البحْرِی أو الباصُول أو العُنْصُلان أو بصل الفأْر أو بصل الخِنْزِیر أو بصل البرّ أو البصل البرِّی (باللاتینیة: Drimia maritima) نوع نباتی ینتمی إلى جنس العنصل من الفصیلة الهلیونیة. کان یعرف سابقًا باسم (باللاتینیة: Urginea maritima).
//////////
Drimia maritima (syn. Urginea maritima) is a species of flowering plant in the family Asparagaceae, subfamily Scilloideae (formerly the family Hyacinthaceae). This species is known by several common names, including squill, sea squill, sea onion, and maritime squill. It may also be called red squill, particularly a form which produces red-tinged flowers instead of white. It is native to southern Europe, western Asia, and northern Africa.
///////
Scientific classification e
Kingdom: Plantae
Clade: Angiosperms
Clade: Monocots
Order: Asparagales
Family: Asparagaceae
Subfamily: Scilloideae
Genus: Drimia
Species: D. maritima
Binomial name
Drimia maritima
(L.) Stearn
Synonyms
Charybdis maritima (L.) Speta
Ornithogalum maritimum (L.) Lam.
Scilla maritima L.
Squilla maritima (L.) Steinh.
Stellaris scilla Moench, nom. superfl.
Urginea maritima (L.) Baker
-
اشق . [ اُش ْ ش / اُ ش / اش ] (معرب ، اِ) ۞ (معرب از فارسی ) صمغ گیاهی است که آنرا بدران گویند و بعربی صمغالطرثوث خوانند. استسقا را نافع است و بعضی گویند جوهری است معدنی که آنرا بعربی لزاق الذهب خوانند وآن غیرمعدنی هم هست که عملی باشد و آن چنان است که بول کودکان را با سرکه در هاون مسین کنند و در آفتاب چندان بسایند که منعقد شود. و طبیعت آن گرم و خشک است و جراحتهای کهنه را نافع است و بعربی آنرا لحام الصاغة خوانند و اشج با جیم نیز گویند و معرب اشه با هاست . (برهان ). صمغ درختی است . (غیاث ) (موید الفضلاء). صمغالطرثوث . (بحر الجواهر). وشک . (مهذب الاسماء) وشه . (خلاص ). صمغ درختی است که آنرا بدران گویند. (آنندراج ). وشق . (دزی ج 1 ص 25). اشج . قنا. وشق . کزغ . کرغ .کراغ . بلشر. وشج . اُشه . صمغ اشترغاز است . او را لزاق الذهب نیز گویند از بهر آنکه بر کاغذها و دیوارها زرکاری بیشتر بر وی کنند. (از ذخیره خوارزمشاهی ). و رجوع به همان کتاب ص 140 شود. صمغ طرثوث است و گاه آنرا لزاق الذهب خوانند زیرا کاغذ و پوست آهو بر آن نویسند و جلد کتاب را بدان زرکاری کنند. (از قانون ابن سینا چ تهران ص 159 س 11). آنچه در نشاندن طبق زر بکار آید. (موید الفضلا). وُشق . اُشج . صمغ نباتی است مانند خیار و بعضی صمغ طرثوث گفته اند و آن غلط است . در دوم گرم بود و در آخر اول خشک ملین و مدر و محلل و مسخّن و تریاق عرق النسا و وجع مفاصل و درد تهیگاه و درد سرین . (منتهی الارب ). و ابن البیطار آرد: آنرااشج و وشق و لزاق الذهب نیز خوانند و آنان که آنرا صمغالطرثوث دانسته اند خطا کرده اند. دیسقوریدوس در سوم گوید: اشق صمغ گیاهی است که در شکل مشابه قنا (انجدان ) است و در بلادی بنام لیبی ۞ روید نزدیک موضعی که آن را سیرن ۞ نامند و درخت آن را اغاسولیس گویند. از مفردات ابن البیطار). و رجوع به همان کتاب ج 1 ص 30 شود.و داود ضریر انطاکی آرد: معرب از فارسی اشج است و آن لزاق الذهب است . در شام آنرا قنارشق و در مصر کلخ خوانند و نام آن بیونانی امونیافون باشد... درخت آن در کرخ روید نه در شام . (از تذکره داود ضریر انطاکی ). و رجوع به همان کتاب ص 47 شود. و صاحب مخزن الادویه آنرا معرب اشنه خوانده و گوید بفارسی نام آن اوشه وکلبانی تیر و بعربی اشج و وشج و وشق و لزاق الذهب و بیونانی اثانقون و امونیاقن و بلغت مصر قناوشق و کلخ و بهندی کاندارست . رجوع به مخزن الادویه ص 86 شود. وصاحب اختیارات بدیعی آرد: اشج خوانند و کلیان نیز گویند و آن لزاق الذهب است . اما اشق صاحب جامع گوید نه صمغ طرثوث است و صاحب منهاج گوید صمغ طرثوث است و مولف گوید صمغ نباتی است که آنرا بشیرازی بدران خوانند و طبیعت آن گرم است در آخر درجه دویم و خشک در اول و اسحاق گوید گرم و خشکست در دویم و بهترین سده جگر بود و سنگ گرده بریزاند و تحلیل صلابت سپرز بکند چون بر وی طلا بکنند و اگر مقدار یک درم با سرکه بخورند، ورم سپرز بگدازاند و اگر با عسل خلط کنند و لعق کنند، مفاصل و عرق النساء و صرع را نافع بود و مسهل بلغم بود و خنازیر را بغایت سودمند بود و گرم بکشد و اگر بماءالشعیر خلط کنند و بیاشامند ربو را و مر دشخواری نفس را نافع بود و نیم مثقال با عسل جهت صرع نافع بود و استسقا را نافع بود و مسهل بلغم لزج بود. غلیظ چون ادویه خلط کنند ماده صفرا براند و اگر مژه چشم بر آن بمالند، جرب چشم و سفیدی چشم و تاریکی زایل کند و جهت ریشهای بد بغایت سودمند بود و جهت خناق که در بلغم و مره سودا بود، نافع بود و بچه مرده بیرون آورد. و اگر بخورند و بخود برگیرند و اگر با سرکه حل کنند و بر ورمهای بلغم صلب و خنازیر و سلعه وامثال آن طلا کنند، تحلیل کند و چون با زیت بسرشند وبر بهق و کلف بمالند، نافع بود و اگر به آب حل کنندو بدان غرغره کنند، دماغ را پاک کند و حنک را در بلغم و خوردن آن سودمند بود جهت درد پشت و فالج و حذر و بادها بشکند اما مضر بود به گرده و مصلح آن زوفا است و بدل آن وسخ کوایرالنحل است و گویند بدل آن سکبینج است و گویند خردل سفید است - انتهی . و ابوریحان آرد: اشق و اشج نیز گویند و حرف قاف و جیم درو دلالت میکند که معربست و برومی او را میناقون و امنقون گویند و مخلص مصری چنین گوید که او را برومی امونیاقون گویند و معنی او نیکوکننده جراحات بود و اهل سیستان او را رشک خوانند و بعضی از پارسیان او را کج خوانندو بعضی از صیادنه گویند که کج نام وج است نه اشق و بی گوید او را لزاق الذهب نیز گویند. و حو 2 و بی گویند اشق صمغ درخت محرومست . حان گوید اشق صمغ درخت محروث است . حان گوید اگر از لفظ محروث مراد اشترغازست اشق صمغ او نیست و تواند بود که محروث را دو حقیقت باشد و یک حقیقت او ماورای اشترغاز بوده و حمل او بر این وجه بصواب نزدیکست زیرا که ظاهر آن است که ارجانی و ابن ماسرجویه تجازف نباشد در این تقریر. دوس گویداشق صمغ درختی است و منبت او در زمین لوبیه از بلاد روم و در موضع دیگر گفته است اشق به هیات به خیار ماند و طعم او تلخست و قطا گوید اشق عصاره خشخاش است و بعضی از اطبا گویند اشق عصاره برگ خشخاشست و گفته اند معبوش او آن است که خشخاش تر را از بیخ برکشند و در آب شویند و بگذارند تا آب ازو برود، آنگاه آنراخرد کرده در دیگ کنند و سر آنرا محکم بگیرند و در زیر او آتش آهسته کنند تا خشخاش درو منحل و مذاب شود،آنگاه دیگ را برگیرند تا آن آب صاف شود، پس با حرمل مثل آن کند که با خشخاش کرده است و یک بهر آب حرمل و دو بهر آب خشخاش را در دیگ کنند تا بقوام آید، خشک کند. ص اوبی گوید گرمست در دوم ، خشکست در اول . ورمهای صلب را نرم کند و خنازیر را بتحلیل برد و صلابت مفاصل را مفید بود و سپرز را بگدازد و طبیعت را نرم کند و ادرار بول و حیض بکند و بیاض چشم را زایل کند و عسر نفس را نافع بود و محلل و مجفف قوی بود و جراحات متعفن را پاک سازد و نیکوتر از وی آن بود که اجزای آن نیک فراهم آمده باشد و پاکیزه باشد از خس و بوی او قوی باشد. بدل او در ادویه ریم خانه زنبور بود که آنرا وسخ کورالنحل گویند. (ترجمه صیدنه ابوریحان ). و رجوع به الفاظ الادویه و تحفه حکیم مومن شود.
////////
اشق
نام علمی: Dorema ammoniacum
نام انگلیسی: Ammmoniacumm
خانواده: Apiaceae ( چتریان)
Dorema ammoniacum
مشخصات گیاه: چند ساه و راست است که تا ارتفاع 3 متر رشد می کند و دارای ساقه های کلفت برگهای بزرگ و ساقه های گلدار متراکم می باشد. که حاوی گلهای سفید و کوچک چتری است. میوه خشک و کوچک این گیاه در مرحله بلوغ به دو نیمه قابل تقسیم است. این گیاه یک بار میوه می دهد و پس از آن از بین می رود.
منشا: ایران تا ترکمنستان، افغانستان، جنوب سیبری، پاکستان و هندوستان . محصول تجاری این گیاه عمدتا از گونه D.ammaoniacum که به صورت وحشی میروید استحصال می شود.
قسمت های مورد استفاده: رزین. صمغ این گیاه که از ساقه ها و دمبرگها در اثر نیش حشرات یا بریدگی ایجاد می شود ، در مجاورت هوا خشک شده و پس از جمع آوری مورد استفاده قرار می گیرید. بهترین نوع صمغ ، آنهایی هستند که به صورت کریستالهای صمغی کوچک به رنگ زرد کمرنگ می باشد.
////////
Ammoniacum, or gum ammoniac, is a gum-resin exuded from the stem of a perennial herb (Dorema ammoniacum) of the umbel family (Apiaceae). The plant grows to the height of 2½ or 3 meters (8 or 9 ft.), and its whole stem is pervaded with a milky juice, which oozes out on an incision being made at any part. This juice quickly hardens into round tears, forming the "tear ammoniacum" of commerce. "Lump ammoniacum," the other form in which the substance is met with, consists of aggregations of tears, frequently incorporating fragments of the plant itself, as well as other foreign bodies. Ammoniacum has a faintly fetid, unpleasant odor, which becomes more distinct on heating; externally it possesses a reddish-yellow appearance, and when the tears or lumps are freshly fractured they exhibit a waxy luster. It is chiefly collected in central Persia, and comes to the European market by way of Bombay. Ammoniacum is closely related to asafoetida and galbanum (from which, however, it differs in yielding no umbelliferone) both in regard to the plant which yields it and its therapeutical effects. Internally it is used in conjunction with squills in bronchial affections; and in asthma and chronic colds it is found useful, but it has no advantages over a number of other substances of more constant and active properties (Sir Thomas Richard Fraser). Only the "tear ammoniacum" is official. African ammoniacum is the product of a plant said to be Ferula tingitana, which grows in North Africa; it is a dark colored gum-resin, possessed of a very weak odor and a persistent acrid taste.
///////////
//////////
Gum Ammoniac, Ammoniakum, Gummi-resina (Dorema ammoniacum)
- اُشنان. ['o(e)šnān] گیاهی از خانوادۀ اسفناج با شاخههای باریک، برگهای ریز، و طعم شور که معمولاً در شورهزارها میروید؛ چوبک اشنان؛ اشنان قلیا؛ آذربو؛ آذربویه؛ غاسول؛ خَرند؛ خلخان: ♦ اشنانش برنکرده سر از بادبان خاک / کز شعله سموم شدی در زمان شخار (اثیرالدیناخسیکتی: ۱۳۱).
////////
آذربو، اشنان و چوبک
Acanthophyllum squarrosum
- اشنه خزهای است که بر روی درختان بلوط، صنوبر و گردو بوجود میآید و طعم آن بین ترش و شیرین و با کمی تلخی همراه است. نوع دیگر خزه بر روی مرجان واستخوان ماهی در دریا بوجود میآید. بهترین نوع اشنه نوع سفید رنگ و خوشبوی آن میباشد.
* نامهای دیگر آن: مسک القرود، ستیبة العجوز، شیب العجوز، آلک، دوآله و دوآلک میباشد.
/////
(40). اشنان ، Ušnān، قلیای گیاهی Herba alkali ، بیشتر گونهای است از Salsola. "چهار نوع اُشنان هست : سفید، زرد، سبز و یک نوع هندی که چون فندق هندی روید و آن راحرض، حرز صینی xurs-i sīnī (و رطه، رته، rutta نیز مینامند. " بسنجید با: T‛oung Pao, 1916, p. 93؛ (ص 551 کتاب پیش رو).
9 (54). بطیخ الهندی ، Betīx ul-hindī ، در فارسی هندوانه، hindewāne، (ص 443 ساینو-ایرانیکا، بهشناخت دوسویه تمدن های ایران و چین باستان).
شَیب العَجُوز أو سِوَاک القُرُود (سُمّیت بذلک لأنها تصبغ الأفواه إذا استیک بها) أشنة اسمها العلمی (Usnea barbata (L.) Weber ex F.H.Wigg أو .Usenea barbata Ach).
از: تفسیر کتاب دیاسقوریدوس فی الأدویة المفردة – ابن البیطار المالقی.
///////////
Usnea is a genus of mostly pale grayish-green fruticose lichens that grow like leafless mini-shrubs or tassels anchored on bark or twigs.:203 The genus is in the Parmeliaceae family. It grows all over the world.
Members of the genus are commonly called tree's dandruff,[citation needed] woman's long hair,[citation needed] or tree moss,[citation needed], old man's beard, or beard lichen.:203 It resembles Evernia, which is also called tree moss.
Like other lichens it is a symbiosis of a fungus and an alga. In Usnea, the fungus belongs to the division Ascomycota, while the alga is a member of the division Chlorophyta.
Members of the genus are similar to those of the genus Alectoria.:148 A distinguishing test is that the branches of Usnea are somewhat elastic, but the branches of Alectoeria snap cleanly off.:148
//////////////
Usnea australis
Scientific classification
Kingdom: Fungi
Division: Ascomycota
Class: Lecanoromycetes
Order: Lecanorales
Family: Parmeliaceae
Genus: Usnea
- اصابع الصفر. اصابع الصفر،انگشت زرد،کف مریم، Memecylon tinctorium
معروف به به کف عایشه و کف مریم است؛ به هندی هنس بدی نیز نامند. دو قسم میباشد قسمی بیخ گیاهی است برگ آن شبیه به گندنا و ساق آن باریک و بلند و گل آن بنفش از پایین ساق تا بالای آن پر گل و بیخ آن مقدار کف دست طفلی و متشعب به بیخ یا شش شعبه شبیه به پنجه کوچکی و مملو از رطوبت و رنگ آن زرد و یا ابلق(دو رنگی) از زردی و سفیدی و اغبر و بیشتر مائل به زردی و طعم آن اندک شیرین و منبت آن زمینها رملی و قریب به دریا. قسم دیگر بیخی است شبیه به ناخن شیر و پلنگ و این گرمتر و تندتر از اول.
طبیعت آن گرم در دوم و خشک در سوم و نیز خشک در دوم گفتهاند
خواص عمومی آن در افعال عبارت است از: لطیف کنندگی و حل کننده قوی مواد زائد و پاک کننده اعصاب و تریاق قوی ضد سموم حشرات است. در جهت مداوای خون و وسواس و امراض سوداوی و بلغمی و تقویت اعصاب و دردهای مفاصل و رفع قولنج بسیار مؤثر است.
/////////////
///////
- اصطرک . [ اَطَ رَ ] (معرب ، اِ) صمغی است سرخ بسیاهی مایل . || و بعضی گویند صمغ درخت زیتون است ، نزله را نافع باشد. (برهان ) (هفت قلزم ) (آنندراج ). بیونانی میعه یابسه است . (آنندراج ) (فهرست مخزن الادویه ). میعه یابسه و آن صمغ درخت رومی است . (بحر الجواهر). گفته اند میعه یابسه است . (مفردات ابن البیطار). نوعی است از میعه و گفته اند صمغ زیتون . (ذخیره خوارزمشاهی ). صمغ زیتون . (مفاتیح ) (ترجمه صیدنه ابوریحان ). صمغ درخت رومی است . (از نزهةالقلوب ). میعه یا صمغ زیتون . (تذکره داود ضریر انطاکی ص 51). و رجوع به مخزن الادویه شود. میعه و گویند صمغی است که از درخت روم حاصل می شود و بعضی گویند صمغ زیتون است . (از الفاظ الادویه ). دیسقوریدوس گوید که آن نوعی از میعه است . و در نزد بعضی صمغ زیتون است و دخان آن بدل دخان کندر است در هر چیز. (قانون ابن سینا چ تهران ص 158). عسل لُبنی . سطرکا گویند و آن صمغی است برنگ عناب جرجانی سرخ که بسیاهی مایل بود بغایت خلوقی رنگ . دیسقوریدوس گوید نوعی از میعه است و گویند صمغ است که در درخت روم حاصل شود. جالینوس و غیر وی گویند زیتون است و طبیعت آن گرم است در سیم و خشک است در اول و رازی گوید گرم و خشک است در دویم و منفعت وی آنست که جهت سعال و نزله سر سودمند بود حیض براند و صلابت رحم را سود دهد چون بیاشامند و یا بخود برگیرند. و صاحب منهاج گوید مصدع بود و مصلح آن رازیانه است و شربتی از وی یک درم و نیم باشد و صاحب تقویم گوید مولد صداع و سبات بود و مصلح وی خمیره بنفشه با شراب نیلوفر بود و بدل آن گویند جندبیدستر است . (اختیارات بدیعی ). اصطرکا. (ترجمه صیدنه ). سطرکا. (اختیارات ). و رجوع به میعه و صمغ شود. دیسقوریدوس گفته که آن نوعی از میعه است و بعضی گفته اند صمغ زیتون است و دخان آن قائم مقام و بدل دخان کندر در جمیع امور و بعضی گفته اند صمغ شجر رومی است . دیسقوریدوس گفته است بهترین آن اشقر چوب شبیه به راتینج و سفیدرنگ و خوشبوی آنست که چون بمالند مانند عسل نرم گرددو سیاه آن بد است و خالص آن کمیاب و مغشوش پنبه و موم گداخته با قدری خالص آن نموده میفروشند. طبیعت آن گرم در سوم و خشک در اول است . افعال و خواص و منافعآن : مسخن و منضج و ملین و جهت زکام و نزله و سرفه ونجوحت صوت و انقطاع آن که از سردی باشد نافع و چون با قدری علک البطم فروبرند طبیعت را نرم گرداند و روغن آن جهت صلابت رحم و تفتیح سده آن و ادرار حیض نافعمصدع و ثقل راس آورد و اسقاط جنین زنده نماید. مصلح آن تخم رازیانه ، مقدار شربت آن نیم درم تا یک درم و نیم ، بدل آن میعه سائله است . (از مخزن الادویه ).
////////////
Styrax officinalis is a species of plants belonging to the family Styracaceae.
Several botanical varieties exist:
Styrax officinalis var. californicus (Torr.) Rehder (1915) (synonym : Styrax californicus Torr.)
Styrax officinalis var. fulvescens (Eastw.) Munz & I.M. Johnst. (1924) (synonym : Styrax californicus var. fulvescens Eastw.)
Styrax officinalis var. jaliscanus (S. Watson) Perkins (1907) (synonym : Styrax jaliscana S.Watson)
Styrax officinalis subsp. redivivus (Torr.) Thorne (1978) (synonym : Darlingtonia rediviva Torr., Styrax officinalis var. redivivus (Torr.) R.A.Howard)
The California varieties Styrax officinalis subsp. redidivus (Torrey) H. Howard and Styrax officinalis subsp. fulvescens (Styracaceae) have generally been regarded as the same species, but recent molecular analysis has suggested that they may be diverged to the point of being separate species.
Description
Styrax officinalis is a deciduous shrub reaching a height of 2–5 metres (6 ft 7 in–16 ft 5 in).[3] It has a simple, relaxed form, with very thin elliptical leaves 5–10 cm long and 3.5-5.5 cm wide, alternate and widely spaced on thin, reddish stems, with a tight, dark bark on basal stems. A small very light green, stalked axillary bud is associated with each leaf.
Close-up on a flower of Styrax officinalis
The inflorescence is short and few-flowered. The flowers are axillary, bell-shaped, white and fragrant, about 2 cm long. The corolla has 5-7 petals and many yellow anthers, the calyx is 5-lobed. Flowering period extends from spring to summer (May-June).
Fruits
This plant is the "official" source of styrax, an herbal medicine known from ancient times. Some believe it to have been the stacte used together with frankincense, galbanum, and onycha to make Ketoret, the Tabernacle incense of the Old Testament.
//////
S. officinalis in the Menashe hills of Israel
Scientific classification
Kingdom: Plantae
Division: Angiospermae
Class: Eudicots/Asterids
Order: Ericales
Family: Styracaceae
Genus: Styrax
Species: S. officinalis
Binomial name
Styrax officinalis
L.
Synonyms
Styrax officinarum Crantz
///////
Close-up on a flower of Styrax officinalis
//////////
Fruits
- اطمط ←اطموط (در استینگاس، اطماط نیز). اطموط. [ اَ ] (ع اِ) اسم بربری رته است و فوفل را نیز نامند. (فهرست مخزن الادویه ) (تحفه حکیم مومن ). کشت بر کشت را گویند. (تحفه حکیم مومن ) (قرابادین )(قانون ابوعلی چ تهران ص 14). بمعنی اطماط است که بندق هندی باشد. (برهان ) (از آنندراج ) (هفت قلزم ). رته یعنی بندق هندی و بر فوفل نیز اطلاق شود. (از تذکره داود ضریر انطاکی ). لفظ مذکور معرب از زبان بربری است . (فرهنگ نظام ). و در ترجمه صیدنه آمده است : رازی گوید او را اطماط گویند و بعضی گویند او دارویی است که منبت او روم است و بعضی گفته اند باقلای هندی است وبر وی نقطه های سیاه باشد و جرم او سخت باشد شبیه به سنگی که در رومی او را اکتکمت گویند و هم او گوید داروی هندی است و قوت او چون قوت بوزیدان است و دیگری گوید: گرم است در دوم و تر است در اول و قوت او بقوت بوزیدان ماند و در بهق سیاه استعمال کنند و قوه باه را زیاده کند. (از ترجمه صیدنه ). و در اختیارات بدیعی آمده است : صاحب جامع گوید: اطموط و اطماط و اطبوط هر سه بندق هندی است که آن را رته خوانند و صاحب منهاج گوید: دوایی هندی است بقوت بوزیدان و همو گوید که : [ برخی ] گویند اکتکمت است و این سهو است و خطا. و صاحب جامع گوید: بعضی گویند فوفل است . و همو گوید که خطا است و مولف گوید: آنچه محقق است نوعی از باقلای هندی است . سخت بود و نقطه های سیاه بر وی و بصلبی شبیه بود به بندق هندی ... (از اختیارات بدیعی ).
////////
اطماط است که رته و بهندی ارتیهه نامند. (فهرست مخزن الادویه ). رته است . (تحفه حکیم مومن ). و باز در فهرست مخزن الادویه در ذیل اطماط آمده است :اطماط و اطموط و اطبوط اسم بربری رته است . و ابن البیطار نیز در ذیل اطماط آرد: اطماط و اطموط و اطبوط بندق هندی معروف به رته است ، و برخی آن را فوفل پنداشته اند و درست نیست بلکه ارطاط جوز رته است و در بندق هندی بیاید. (مفردات ). و داود ضریر انطاکی نیز در ذیل اطموط آرد: رته یعنی بندق هندی و بر فوفل هم اطلاق شده است . (تذکره ). اما صاحب اختیارات بدیعی در ذیل اضموط آرد: حماط گفته شود و حموط نیز گویند. (اختیارات بدیعی ). و در ذیل حماطآرد: نوعی از جمیز است و گفته شد در جیم . و در ذیل جمیز آرد: نوعی از انجیر است ، بیونانی سیقوموری و اتفاسوفاسین نیز گویند و معنی آن تین احمق است . و صاحب مخزن الادویه نیز در ذیل جمیز آرد: بیونانی اسفومغری یعنی تین الاحمق و بهندی کوکر و چون در جوف ثمر آن پشه می باشد لهذا آن را ثمر پشه می گویند. و در مفردات ابن بیطار در ذیل جُمیز یونانی کلمه در متن عربی سموموری و سوفاسس (بی نقطه ) است ولی لکلرک صحیح کلمه نخست را سیکومورن و کلمه دوم را سیکامینن آورده است . و اما کلمه حماط که در اختیارات بدیعی بجای اطماطآمده نیز غلط نیست و در عربی بمعنی انجیر سیاه و انجیر خرد است و گویا حماط تازی محرف کلمه بربری اطماط است . رجوع به رته و بندق هندی و اطماط و اطموط و اطبوط و جمیز و حماط شود.
//////
فندق هندی . [ ف َ دُ ق ِ هَِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) رته است که به هندی ریتهه نامند. (مخزن الادویه ). گیاهی است از تیره بُقولات که در غالب نواحی آمریکا و آفریقا و آسیا از جمله جنوب ایران میروید. شاخه هایش دارای خارهایی است به رنگ زرد و در قاعده برگهایش نیز یک زوج خار کوچک دیده میشود. برگهایش مرکب و به بزرگی سی سانتیمتر است . گلهایش زردرنگ و میوه اش نیام و دارای یک یا دو دانه است . قسمت مورد استفاده این گیاه دانه های آن است که مورد استفاده طبی دارد. بعلاوه از دانه های آن میتوانند مقادیری روغن گیاهی استخراج کنند. طعم دانه های این گیاه تلخ است ولی در طب بعنوان ضد کرم و ضد تب نوبه و تقویت از آن استفاده میکنند. گیاه مذکور در بلوچستان به مقدار زیاد میروید. قارچ . رته . ریتهه . اطیوط. اطموط. ریته . تخم ابلیس . (فرهنگ فارسی معین ).
//////////
Ficus sycomorus (Bambara: Sutoro), called the sycamore fig or the fig-mulberry (because the leaves resemble those of the mulberry), sycamore, or sycomore, is a fig species that has been cultivated since ancient times. (The term sycamore spelled with an A has been used for a variety of plants and is widely used in England to refer to the Great Maple, Acer pseudoplatanus. For clarity, this species of fig is usually exclusively referred to as "sycomore", with an O rather than an A as the second vowel).
Cluster of sycomore fig syconia
Ficus sycomorus is native to Africa south of the Sahel and north of the Tropic of Capricorn, also excluding the central-west rainforest areas. It also grows naturally in Lebanon, whose famous Gemmayzeh Street is derived from the tree's Arabic name, Gemmayz; in the southern Arabian Peninsula; in Cyprus; in very localized areas in Madagascar; and as a naturalised species in Israel and Egypt. In its native habitat, the tree is usually found in rich soils along rivers and in mixed woodlands.
Description
Ficus sycomorus grows to 20 m tall and has a considerable spread as can be seen from the photograph below right, with a dense round crown of spreading branches[clarification needed]. The leaves are heart-shaped with a round apex, 14 cm long by 10 cm wide, and arranged spirally around the twig. They are dark green above and lighter with prominent yellow veins below, and both surfaces are rough to the touch. The petiole is 0.5–3 cm long and pubescent. The fruit is a large edible fig, 2–3 cm in diameter, ripening from buff-green to yellow or red. They are borne in thick clusters on long branchlets or the leaf axil. Flowering and fruiting occurs year-round, peaking from July to December. The bark is green-yellow to orange and exfoliates in papery strips to reveal the yellow inner bark. Like all other figs, it contains a latex.
///////////
Scientific classification
Kingdom: Plantae
(unranked): Angiosperms
(unranked): Eudicots
(unranked): Rosids
Order: Rosales
Family: Moraceae
Genus: Ficus
Subgenus: Sycomorus
Species: F. sycomorus
Binomial name
Ficus sycomorus
L.
/////
Ficus sycomorus in Ethiopia
////////////
Cluster of sycomore fig syconia
- اظفارالطیب . [ اَ رُطْ طی ] (ع اِ مرکب ) در فرهنگنامه مسطور است که اظفارالطیب را بپارسی ناخن پریان گویند و آن دارویی است . (موید الفضلاء). دولع. هندی آن نک است . (یادداشت مولف ). در فرهنگنامه است که اظفارالطیب حرف (کذا)و آن جانوری است از حشرات بحری . (موید الفضلاء). حیوانی بحری است و گرم و خشک بدرجه دوم . خلط غلیظ را نیک کند و درد معده و جگر و خفقان و امراض رحم را مفید بود، به خوردن مصروع را به هوش آورد. (از نزهةالقلوب چ لندن مقاله اولی ). دولعة. (منتهی الارب ). رجوع به کلمه مذکور شود. عَطار. (یادداشت مولف ) (بحر الجواهر). ناخن دیو. (بحر الجواهر). ناخن یونا گویند و ناخن صدف گویند و ناخن پریان . بشیرازی ناخن دیو خوانند. (اختیارات بدیعی ). رجوع به همان متن شود. بفارسی ناخن پریان گویند و ناخن خرس و ناخن بویا. (تحفه حکیم مومن ). رجوع به همان متن شود. پاره های صدف است همچون ناخن اندر عطرها و دخن بکار آید و دیسقوریدوس گوید از جنس صدف است . از جزایر هندوستان آرند آنجا که سنبل بروید و بعضی ازقلزم آرند و بعضی بابلی باشد و بعضی را مکی گویند از جده آرند و بعضی با گوشت باشد گوشت از او پاک کنندو بهترین آن بحری است پس از آن که از جده آرند بوی او لطیف کننده است . خداوند صرع را و خداوند خناق رحم را نافع بود. (ذخیره خوارزمشاهی ). قلزمی را قرشبة نامند. و چه بسا که در عبادان یافت شود. (از قانون ابن سینا). و رجوع به ص 157 همان متن شود. و ابن بیطار آرد: خلیل بن احمد گوید ماده ای معطر است برنگ سیاه شبیه به ناخن و در بخور بکار برند و این کلمه را مفرد نباشد - انتهی . و ابن رضوان گوید: آن را انواعی است و در بحرالیمن از آن بسیار باشد و همچنین بدریای بصره و بحرین . و اظفارالطیب بحرین از دیگر جایها بهتر است و هم در بحر احمر بدست آید و از جده آرند. (از مفردات ابن بیطار ج 1 ص 95). و رجوع به همان صفحه شود.
بسریانی او را ظفیرا بسما گویند و بپارسی ناخن پریان و ناخن خوش گویند و ناخن بویا هم گویند. حمزه گوید: او فلوس پوست میش ماهی است [ و بگفته ] ابن ماسویه آن فلوس با جرم او چنان متصل بود که فلوس دیگر ماهیان بود و بجهت انتفاع از پوست بازگیرند... و در بحر بصره در موضعی که آن را فوت البحر گویند بیابند و او را تازه از آن موضع به عبادان نقل کنند... و نیکوترین وی آن است که بجهت بخور به اطراف برند و آنچه خام بود از او بوی کریه آید و آنچه بریان کرده باشند از او بوی عنبر آید و کندی گوید: آن حیوان که اظفار از او بازمی گیرند مشابهت بروده حیوان دارد و بر هر طرف او دو چیز باشد شبیه به گره و در هر گره ظفره ای باشد و زعم بعضی آن است که آن بجای چشم وی است و ابوریحان گوید: میان او و میان میش ماهی مباینت تمام باشد وگویند انواع اظفار بسیار است و نیکوتر او قرشبی است و اهل هند به قرشبی رغبت تمام کنند و محل آن میان جده و عدن است و در خردی بمقدار انجدانه و لون او بزردی مایل است و یک روی مقعر است و یکی از صیادنه گوید: اظفار هاشمی از جمله انواع اظفار به قرشبی نزدیکتر است در منفعت و او به هئیت از قرشبی بزرگتر است و برنگ سرخ است ... و آنچه او را به اظفارالحمار خوانند بسبب بزرگی و غلظت اوست و بهیئت بمقدار درمی است و رنگ او بسیاهی مایل و بدخشی گوید اظفار مکی آن است که از جده و سواحل مکه بدیگر مواضع نقل کنند و او در بخور کمتر از بحرینی است ،بصدف شبیه است و بسرخی مایل است و چون او را از حیوان جدا کنند، به یکی از عطرها خوشبوی سازند و بعد ازآن بفروشند و ابن ماسویه گوید او را بسوسن خوشبوی کنند و خشک کنند و حسکی (کذا) گوید: او را سه روز در نمک آب نهند بعد از آن به آب گرم پاک بشویند تا سهوکت از او زایل شود پس خشک کنند و او را به انواع افاویه ببرند و بر یک یکی بشویند و خشک گردانند و بریان کنند بمثابتی که بسوختن نزدیک شود. و ابوریحان گوید: در زمین هند شبیه به پوست پسته چیزی حاصل میشود از انواع نبات و این نوع را بر یک طرف نقطه های سفید باشد و او را بزبان بعضی از اهل هند حمیکر (؟) گویند و در بعضی صاوئی نیز گویند و آن بناخن آدمی مشابهت دارد و یک روی او سفید و دیگر روی بزردی مایل بود و در وی اندک بوی خوش بود و اورا بپارسی ناخنه گویند و هندوان او را در دهت خرد کنند و دهت بخوری است معروف در میان ایشان . ارجانی گوید: اظفارالطیب گرم و خشک است در دوم و خشکی او زیاده از گرمی بود و در او اندکی قبض بود و ملطف کیموسات غلیظ بود. خفقان و درد معده و جگر و درد رحم را سودمند بود. (از صیدنه ابوریحان نسخه خطی ). بفارسی ناخن پریان و ناخن خرس و ناخن بویا و بهندی نَکَه َ و بفرنگی انکیزاورطس نامند. (مخزن الادویه ). و رجوع به مفردات ابن بیطار و تذکره داود ضریر انطاکی ص 52 و الفاظالادویه و قانون ابن سینا و تحفه حکیم مومن و اختیارات بدیعی و برهان قاطع (در ذیل ناخن پریان و ناخن خوش ) و مخزن الادویه و ظفرالطیب و ظفرالعفریت شود.
////
ظفر الطیب
أظفار الطیب المجففة بالقدس فی فلسطین المحتلة (إسرائیل) واسمه (Unguis odoratus) و(Blatta Byzantina)
قوقعة حلزون یعیش فی المیاه العذبة من نوع Viviparus contectus مع السدادة المتقرنة لفتحة القوقعة التی تسمى فی بعض أنواع الحلازین بظفر الطیب مثل حلزون العطار
ظُفر الطِیب والجمع أظفار الطِیب وتسمیه العامة فی السودان بالظفر وظفر العفریت -وقد کان مستعملا فی الطب القدیم- وهو غطاء حلزون کبار فی البحر الأحمر والخلیج الفارسی والبحر الهندی یقال للواحد منها العطار ومن أنواعه السرنباق والقبضان.
ولکلمة (Onycha) الإنکلیزیة التی تعنی أظفار الطیب معانٍ أخرى محتملة فممکن أن تکون Labdanum أو خلیط Labdanum و benzoin أو راتینج البنزوین أو صمغ الکثیراء أو (Commiphora wightii) أو کهرمان أو قرنفل أو لسان البحر أو (Spikenard).
از ^ معجم الحیوان للفریق أمین معلوف دار الرائد العربی بیروت لبنان الطبعة الثالثة 1985 ص 36.
/////////
Onycha (Greek: ονυξ), along with equal parts of stacte, galbanum, and frankincense, was one of the components of the consecrated Ketoret (incense) which appears in the Torah book of Exodus (Ex.30:34-36) and was used in the Jerusalem's Solomon's Temple. This formula was to be incorporated as an incense, and was not to be duplicated for non-sacred use.[1] What the onycha of antiquity actually was cannot be determined with certainty. The original Hebrew word used for this component of the ketoret was שחלת, shecheleth, which means "to roar; as a lion (from his characteristic roar)" or “peeling off by concussion of sound."[2] Shecheleth is related to the Syriac shehelta which is translated as “a tear, distillation, or exudation.”[3] In Aramaic, the root SHCHL signifies “retrieve.” [3] When the Torah was translated into Greek (the Septuagint version) the Greek word “onycha” ονυξ, which means "fingernail" or "claw," was substituted for shecheleth.
Operculum from sea snails is one possible meaning of onycha
- غاریقون . (معرب ، اِ) یکی از اجزای مسهل است و آن دو قسم می باشد: نر و ماده . گویند ماده آن بهتر است و تریاق همه زهرهاست ؛ و در مویدالفضلا به این معنی با زای نقطه دار آمده است . (برهان قاطع). یعزی استخراجه الی افلاطون و هو رطوبات تتعفن فی باطن ما تاکل من الاشجارحتی عن التین و الجمیز و قیل هو عروق مستقلة او قطریسقط فی الشجر و الانثی منه الخفیف الابیض الهش و الذکر عکسه و اجوده الاول و هو مرکب القوی و من ثم یعطی العلاوة والمرارة و الحرافة و تبقی قوته اربع سنین و هو حارٌ فی الثانیة یابس فیها او فی الثالثة. اذا عجن بالکابلی و المصطکی نقی البخار و شفی الشقیقة و انواع الصداع العتیق المزمن و مع رب السوس و الانیسون اوجاع الصدر و السعال و الربو و عسرالنفس و بدهن اللوز الرئة و الفاوانیا الصرع و الراوند امراض الکبد و المعدة و الظهر و الکلی و بالرازیانج الحصی و السکنجبین الطحال والاورمالی الاستسقاء و بالعسل القولنج و انواع الریاح و بالصبر عرق النساء و المفاصل و النقرس و الحمیات و لو النائیة و امراض الاعصاب والنافض واختناق الرّحم و قرحة الرئة و ما غلظ من الاخلاط الثلاثة خصوصاً البلغم و بالشراب یخلص من ساءَ السموم و هو مامون الغائلة حسن العاقبة خاصیته عظیمة فی تقویة العصب و ازالة البرقان و السدد خصوصاً بالسکنجبین و الذکر منه خصوصاً الاسود قتال او موقع فی الامراض الردیئه و یصلحه التنظیف بالقی و یصلح الغاریون مطلقا الجندبیدستر و شربته الی مثقال و بدله نصفة شحم حنظل او مثله ترید او ربعه فربیون و اخطاء من قال نصفه . (تذکره داود ضریر انطاکی ص 340 و 341). دیسقوریدوس فی الثالثة هو اصل شبیه باصل الانجدان ظاهره لیس بکثیف مثل اصلی الانجدان بل هو متخلل کله و هو صنفان ذکر و انثی و اجودهما الانثی فاما الانثی فان فی داخله طبقات مستقیمة والذکر مستدیر لیس بذی طبقات بل هو شی واحد و کلاهما فی الطعم متشابهان و اول مایذاقان یوجد فی طعمها حلاوة ثم من بعد یتغیر طعمها عما کان فیه من الحلاوةثم یتزاید التغیر فیه الی ان یظهر فیه شی من مرارةو یکون بالبلاد التی یقال لها غارفاً من البلاد التی یقال لها سرماطیقی . و من الناس من زعم انه اصل نبات و منهم من قال انه یتکون من العفونة فی اشجار تتسوّس کمثل ما یتکون الفطر والغاریقون ایضاً یکون فی الارض التی یقال لها غالاطینا من البلاد التی یقال لها آسیا و فی البلاد التی یقال لها قلیقیا علی الشجر الذی یقال لها الشربین الا انه سریر التفتت ضعیف القوة. جالینوس فی السادسة الغاریقون هو دواء اذ اذاقه الانسان وجد له حلاوة فی اوّل مذاقته ثم انه فی آخر الامر یجد له مرارة و بعد ان یمضی لذلک وقت تتبین منه حرافة و شی من قبض یسیر و هو ایضاً رخو الجرم و هذه الاشیاء کلها یعلم منها ان ّ هذا الدواء مرکب من جوهر هوائی و جوهرارضی قد لطفته الحرارة و انه لیس فیه شی من المائیة اصلاً و من اجل ذلک قوته قوة محللة مقطعة للاشیاء الغلیظة فهو بهذا السبب فتاح للسدد الحادثة فی الکبد والکلیتین و یشفی من الیرقان الحادث عن سدد الکبد و ینفع ایضاً اصحاب الصرع بسبب هذه القوة و کذلک یشفی اصحاب النافض الذی یکون بادوار و هی النافض التی تکون من الاخلاط الغلیظة اللزجة و هو نافع من نهشة الافعی او لسعة دابة من الهوام التی تضر ببرودتها اعنی سمها اذا وضع من خارج علی موضع اللسعة کالضماد و اذا شرب منه ایضاً الملسوع مقدار مثقال واحد بشرب ممزوج و هومعهذا دواء مسهل . و قال فی الادویة المقابلة للادواء الغاریقون لایمکن ان یغش و کلما کان اخف وزناً فهو اجود و ما کان اقرب الی الخشبیة فهو اردء. دیسقوریدوس ،والغاریقون هو قابض مسخن و هو صالح للمغس و الکیموسات الفجة و وهن العضل خلا ما کان منه فی اطرافها و السقطة اذا سقی منه مقدار اوثو لوسین بالشراب المسمی اویو مالی و لیست به حمی و اما من کانت به حمی فلیسق بماء القراطن واذا سقی منه مقدار درخمین بماء نفع من وجع الکبد والرّبو و عسر البول و وجع الکلی و الیرقان و وجع الرحم الذی یعرض فیه الاختناق و من فساد لون البدن و قد یسقی لقرحة الرئة بالطلاء و یسقی لورم الطحال بالسکنجبین و اذا مضغ وحده و ابتلع بلا شی یشرب علی اثره من الاشیاء الرطبة نفع من وجع المعدة و الجشاء الحامض و اذا شرب منه مقدار ثلاث او ثولوسات بالماء قطع نفث الدم من الصدر و مافیه من الاَّلات واذا اخذمنه ایضاً مقدار ثلاثة او ثولوسات بسکنجبین کان صالحاً لعرق النساء و وجع المفاصل و الصرع و هو قد یدر الطمث و اذا شرب منه المقدار الذی ذکرنا نفع من الریاح العارضة فی الارحام و اذا شرب قبل وقت دور الحمی ابطل نفض النافض و اذا شرب منه درخمة واحدة او درخمتین بماء القراطن اسهل البطن و قد یوخذ منه درخمتان و یشرب بشراب ممزوج للادویة القتاله و اذا اشرب منه مقدار ثلاث او ثولوسات بشراب نفع منفعة عظیمة من لسع الهوام و نهشها و بالجملة فانه دواء نافع من جمیع الاوجاع الغارضة فی باطن البدن و قد یسقی منه بعض الناس بالماء و بعضهم بالشراب و بعضهم بالسکنجبین و بعضهم بالشراب المسمی بماء القراطن علی حسب العلة و مقدار قوة الانسان . ابن سینا: فی الاودیة القلبیة حار فی الاولی یابس فی الثانیة له خاصیة التریاقیة من السموم کلها و هو للطافته مع مرارته مفتح و هو مسهل للخلط الکدر وجمیع ذلک یفیده بخاصیة تقویة القلب و تفریحه . و قال فی الثانی من القانون ینقی الدماغ و العصب بخاصیة فیه و یسهل الاخلاط الغلیظة المختلفة من السوداء و البلغم و قد یعین الادویة المسهلة و یبلغها الی اقاصی البدن اذ خلط بها و یدرالبول و ینفع من الحمیات العتیقةو الصرع و فساد الاخلاط الغلیظة و اللون یضمد به للسعالهوام . ابوالصلت : و زعم بعض الاطباء انه یسهل البلغم و الصفراء. التجربتین و متی احتقن به فی ابتداء النزلات الوافدة الحادثة عن وبائیة الهواء ابراها و متی اخذ مفردا نفع من اوجاع المعدة کلها و نقاها من کل خلط ینصب الیها و ینفع من طفوالطعام و من حموضته فی المعدة کلها و نقاها و متی اخذ مع الانیسون نفع من الاوجاع الباطنة الباردة کلها حیث کانت و اذا اخذ مع الراوند الجید نفع من حصاة الکلیة منفعة قویة جداً و ینفع من جمیع اوجاع العضل و العصب و اذا سقی مع الانیسون نفع من الربو و نقس الانتصاب منفعة بالغة بالاحدارو اذا شرب مع مثله من رب السوس نفع من السعال البلغمی المزمن و اذا اخذ مع الراوند نفع من وجع الظهر من الخام و ینفع وحده و مع ما یصلح للعلة من الادویة من النزلات و غروب الذهن و اذا اخذت شربته المعلومة مع یسیر جند بادستر ابرء القولنج البلغمی الثفلی و جمیعانواع الایلاوس و کذا اذا احتقن بها و یبرء الحمیات البلغمیة اذا سقی بعدالنضج و اذا شرب مع مثله من الاسارون و ثمودی علیه نفع من الاستسقاء اللحمی و الزقی معجوناً بعسل و یحلل اورام النغانغ و الحلق غرغرة بالمیبختج او اخذ مصفی فهو انجع و جرب منها فیما کان من مادة رطبة او باردة واجوده ماکان خفیف الوزن ابیض اللون سریع التفرک . و قال بعض القدماء یجب ان یجاد سحقه و یرش علیه المطبوخ . و قال آخر لایسحق بل یحک علی منخل شعر و تاخذ منه حاجتک . و زعم بعضهم انه یسهل بلا اذی و لاغائلة و لایحتاج الی اصلاح . و یقال انه ان علق علی احد لم یلسعه عقرب . غیره الاسود منه والصلب ردیان جداً - انتهی . (مفردات ابن البیطار صص 146 - 148).
چیزی است شبیه به بیخ پوسیده و در جوف بعض اشجار سال خورده کهنه پوسیده و مانند درخت انجیر و جمیز و امثال اینها و یا ریشه آنهاست که پوسیده گشته بسبب تعفین مانند فاد که از درخت بلوط بهم میرسد و بعضی ریشه های پوسیده و بعضی فطر دانسته اند و آن نر و ماده می باشد به الوان مختلف و طعم آن با حلاوت ظاهر و حراقت و حرارت و قبض بر آن اندک صلب تر از ماده و مستدیر و با طبقات که گویا شی واحد است بخلاف ماده آن و قوت آن تا چهار سال باقی میماند و بهتر و مستعمل ماده سفید سبک وزن املس با طبقات مستوی غیر مستدیر است که قطعهای آن بزرگ و رخو باشد و به اندک سودن از هم بپاشد و آنچه بخلاف این اوصاف باشد زبون و زرد و سرخ آن قریب بسمیت و سیاه آن سمّی و همه آن غیر مستعمل و همچنین نرآن و شرط استعمال آن آن است که بر پرویزن موی بمالند تا لطیف آن بگذرد و اجزای سمیه آن بماند و نکوبند زیرا که اجزای سمیه آن بشکل ناخن چیده هست بکوبیدن کوفته داخل میگردد. طبیعت آن خواه نر خواه ماده به قول شیخ الرئیس در اول گرم و در دوم خشک با جوهر هوائی و ارضی لطیف و بقول دیگران گرم و خشک و در دوم و بعض گرمی آن را زیاده از خشکی آن تا سوم و بعضی مرکب القوی و بعضی تر دانسته اند و با قوت قابضه و صاحب ارشاد گرم در اول و خشک در دوم گفته . افعال و خواص آن :مسهل بلغم و سودا و صفرای مخلوط با هم و ملطف اخلاط غلیظه و مقطع مواد لهجه غلیظه و محلل نفخ و ریاح غلیظه و اورام صلبه و قولنج هر نوع که باشد غیر ایلاوس و مفتح سدد خصوص سده کبد و گرده و معین ادویه مسهله و رساننده آنها به اقصای بدن و جاذب مواد از اقاصی و اعماق بدن و مدرّ بول و حیض و رافع وهن عضل و سموم منهوشه و مشروبه و ادویه سمیه و به غایت مقوی عصب و دل و دماغ و مفرح بالعرض و مصلح فساد اخلاط فاسده و حمیات بلعمیه و بی غائله و محمود العاقبة است . اعضاء الراس جهت صداع با او و بلغمی مزمن و کهنه و شقیقه و رفع بخارات خصوصاً با هلیله کابلی و مصطکی و با فاوانیا جهت صرع و با ریوند جهت نزلات و غرغره آن با میفختج جهت تحلیل ورم حلق و عضلات آن و تقویت لثه و دندان و احتقان آن جهت ابتدای نزلات وبائیه . اعضاالصدر، نیم درم آن با آب جهت نفث الدم و نزف الدّم صدر و یکدرم آن با انیسون جهت ربو و نفس الانتصاب و با رب ّالسوس به وزن آن جهت درد سینه و سرفه مزمن بارد بلغمی و ضیق النفس و عسر آن و با طلا جهت قرحه رئه . اعضاء الغذا والنفس ، آشامیدن یک درم تا یک مثقال آن با ریوند جهت امراض جگر و معده و ترش شدن طعم در معده و با سکنجبین جهت یرقان سدی و سپرز و مثل آن اسارون با عسل سرشته جهت تفتیت سنگ گرده و مثانه و با عسل جهت قولنج و انواع ریاح و حقنه آن نیز جهت قولنج وورم و قروح امعاء. مضغ آن به تنهایی و بلعیدن آب آن نیکو دوایی است برای وجع معده و جشای حامض و ایستادن طعام بر سر معده و یک درم آن با ماء القراطن اگر تب باشد جهت اسهال بلغم و سودا و صفرا با هم مخلوط و اذابه خلط غلیظ و جذب از اقاصی بدن و ادرار بول و حیض و رفع مغص و اختناق رحم و تحلیل ریاح آن و اگر تب نباشد بانویالی و یا صبر نیز جهت اختناق رحم و قرحه آن و با قلیلی جند جهت اقسام قولنج بلغمی و ریحی الاایلاوس و با ریوند جهت تفتیت سنگ گرده . الاورام والاَّلات المفاصل و الحمیات ، آشامیدن آن با ادویه مناسبه جهت جمیع انواع اورام و بدستور طلای آن و نیم درم آن تا نیم مثقال و یک درم با سکنجبین جهت اوجاع مفاصل و عرق النساء با صبر جهت اوجاع مفاصل و عرق النساء و نقرس و امراض اعصاب حمیات نائیه بعد از نضج ماده و حمیات و دو درهم آن با شراب قبل از نوبت مانع نفض آن وحقنه آن نیز جهت حمیات وبائیه و با ماءالقراطن نیزجهت حمی السموم . آشامیدن آن یک درم تا دو درم با شراب جهت لسع مار و سائر هوام و بدستور ضماد آن بر موضع لسع آنها و داشتن آن با خود جهت منع گزیدن عقرب . الزینة، آشامیدن چهار قیراط آن جهت نیکویی رنگ رخسار و اقسام زبون آن همه مهلک و مورث کرب و خناق و امراض ردیه . مصلح آن در همه حال جند بیدستر و قی فرمودن به آب گرم و شیر تازه دوشیده و بیخ و سائر تدابیر کندش خورده را بعمل آورند. مقدار شربت آن در غیر مطبوخ و مضر و یک درم تا یک مثقال بدل آن نصف وزن آن شخم حنظل و بوزن آن تربد و ربع آن زنجبیل با هم و ربع آن فربیون و دو وزن آن بسفایج و بدستور دو وزن آن افتیمون و عشر آن خربق سفید است و حبوب و قرص و معجون آن در قرابادین کبیر ذکر یافت - انتهی . (مخزن الاودیة ص 408 و 409). مولف تحفه آرد: چیزی است شبیه به بیخ و از جزایر دریای روم آرند و در جوف درختهای انجیر و جمیز و امثال آن بسبب تعفن متکوّن می گردد و ماننده قاو که از درخت بلوط بهم میرسد و بهترین او سفید سبک وزن است که با اندک مالیدن از هم ریزد و با طبقات و بزرگ مقدار باشد. این قسم را انثی نامند و قسم نر اوبی طبقات و در صفات بخلاف انثی است و استعمال او جایزنیست و قسم سیاه او از سموم و زرد و سرخ او قریب به سمومند و شرط است که بدون کوفتن بر روی پرویزن بمالند تا لطیف او بگذرد و اجزاء سمیه او شبیه به ناخن چیده است بمانده چه هر گاه کوفته شود اجزاء ردیه هم از پرویزن می گذرد و قوتش تا چهار سال باقی است و مرکب القوی . در دویم گرم و خشک و با حلاوت و تندی و تلخی و مسهل بلغم و سودا و صفرای مخلوط به هر یک و محلل نفخ و مقطع مواد غلیظه و مفتح سدّه جگر و گرده و پادزهر گزیدن افعی و عقرب و به غایت مقوی عصب و جاذب مواد از اقاصی بدن و مقوّی دل و مفرّح بالعرض و مدرّ بول و رافع دهن عضل و با هلیله کابلی و مصطکی منقی دماغ و رافع شقیقه و درد سر مزمن و با رب ّ سوس و انیسون جهت درد سینه و سرفه و ضیق النفس و امثال آن و باآب جهت نزف الدم و با فاوانیا جنت صرع و با ریوند چینی جهت امراض جگر و معده و به تنهایی جهت ترش شدن طعام در معده و نزلات و بارازیانه جهت سنگ گرده و مثانه و درد کمر و احشا و گردن و با شراب جهت سموم و با سکنجبین جهت سپرز و یرقان سددی و با مثل او اسارون جهت استسقاء و با عسل جهت قولنج و انواع ریاح و با صبر جهت عرق النساء و مفاصل و تبهای نوبه و لرز و امراض اعصاب و اختناق رحم و قرحه آن و با جند جهت اقسام قولنج و حقنه او جهت تبهای وبایی و قولنجها و غرغره او با میفختج جهت ورم بارده حلق نافع و داشتن اوبا خود مانع گزیدن عقرب و اقسام زبون او مهلک و مورث کرب و مصلح او در همه احوال جند است و قدر شربتش تا یک مثقال است و بدلش نصف او تخم حنظل و نزد بعضی مثل او تربد و ربع او زنجبیل و نزد جمعی دو چندان بسفایج است . (تحفه حکیم مومن ص 168).
/////
غاریقون (الاسم العلمی:Agaricus) هو جنس من الفطریات یتبع فصیلة الغاریقونیة من رتبة الغاریقونیات ویضم أنواع صالحة للأکل وأخرى سامة. یتکون هذا الجنس من الفطر أکثر من 300 نوع متوزعة على أنحاء العالم. ومن أنواعه المعروفة فطر الأزرار Agaricus bisporus وغاریقون الحقول Agaricus campestris وهو النوع المسیطر على زراعة الفطر فی العالم الغربی.
ینمو على جذوع بعض الأشجار وهو على شکل کتل إسفنجیة لیفیة غیر منتظمة الشکل تتکون من خیوط فطریة متداخلة ولونه بنی من الخارج أبیض مصفر من الداخل ، طعمه فی أوله حلاوة وفی آخره مرارة یستعمل کمسهل شدید ویسمى غاریقون أبیض أو غاریقون أنثى.
أنواع[عدل]
یوجد عدة أنواع من جنس الغاریقون:
غاریقون الحقول (الاسم العلمی: Agaricus campestris )
غاریقون ثنائی البوغ (الاسم العلمی: Agaricus bisporus )
غاریقون متباعد (الاسم العلمی: Agaricus semotus )
غاریقون نشط (الاسم العلمی: Agaricus silvaticus )
غاریقون حرجی (الاسم العلمی: Agaricus silvicola )
غاریقون أصفر القشرة (الاسم العلمی: Agaricus xanthoderma )
غاریقون مدبب (الاسم العلمی: Agaricus acutus )
غاریقون صیفی (الاسم العلمی: Agaricus aestivalis )
غاریقون جذاب (الاسم العلمی: Agaricus affinis )
غاریقون ألبرتی (الاسم العلمی: Agaricus albertii )
غاریقون ثعلبی (الاسم العلمی: Agaricus alopochrous )
غاریقون ضیق الأوراق (الاسم العلمی: Agaricus angustifolius )
غاریقون حولی (الاسم العلمی: Agaricus annae )
غاریقون حلقی (الاسم العلمی: Agaricus annularius )
غاریقون قطبی شمالی (الاسم العلمی: Agaricus arcticus )
غاریقون فضی (الاسم العلمی: Agaricus argenteus )
غاریقون شیحی (الاسم العلمی: Agaricus artemisiae )
غاریقون قصبی (الاسم العلمی: Agaricus arundinetum )
غاریقون بنفسجی داکن (الاسم العلمی: Agaricus atroviolaceus )
غاریقون دیفونی (الاسم العلمی: Agaricus devoniensis )
غاریقون إصبعی (الاسم العلمی: Agaricus digitalis )
غاریقون ملون (الاسم العلمی: Agaricus discolor )
غاریقون محمر (الاسم العلمی: Agaricus erubescens )
غاریقون أساتی (الاسم العلمی: Agaricus essettei )
غاریقون لیفی (الاسم العلمی: Agaricus fibrosus )
غاریقون فییری (الاسم العلمی: Agaricus freirei )
غاریقون أغبس سبط الألیاف (الاسم العلمی: Agaricus fuscofibrillosus )
غاریقون أغبس (الاسم العلمی: Agaricus fuscovelatus )
غاریقون غیسترانی (الاسم العلمی: Agaricus geesterani )
غاریقون لطیف (الاسم العلمی: Agaricus gentilis )
غاریقون أملس (الاسم العلمی: Agaricus glaber )
غاریقون صمغی (الاسم العلمی: Agaricus glutinosus )
غاریقون متأخر (الاسم العلمی: Agaricus tardus )
غاریقون خیمی (الاسم العلمی: Agaricus umbellatus )
غاریقون متموج (الاسم العلمی: Agaricus undatus )
غاریقون غمدی (الاسم العلمی: Agaricus vaginatus )
غاریقون متباین (الاسم العلمی: Agaricus variegans )
غاریقون ربیعی (الاسم العلمی: Agaricus vernalis )
غاریقون قضیبی (الاسم العلمی: Agaricus virgatus )
غاریقون نضر (الاسم العلمی: Agaricus viridis )
غاریقون حرشفی أصفر (الاسم العلمی: Agaricus xantholepis )
مراجع[عدل]
^ موقع زیبکودزو جنس الغاریقون تاریخ الولوج 20 ینایر 2013
^ المرکز الوطنی للمعلومات التقنیة الحیویة جنس الغاریقون تاریخ الولوج 20 ینایر 2013
^ موقع تاکسونومیکون جنس الغاریقون تاریخ الولوج 20 ینایر 2013
^ موقع بنک معلومات الفطریات جنس الغاریقون تاریخ الولوج 20 ابریل 2012
^ موقع zipcodezoo.com جنس الغاریقون تاریخ الولوج 20 ابریل 2012
//////////
Agaricus is a genus of mushrooms containing both edible and poisonous species, with possibly over 300 members worldwide. The genus includes the common ("button") mushroom (Agaricus bisporus) and the field mushroom (Agaricus campestris), the dominant cultivated mushrooms of the West.
Members of Agaricus are characterized by having a fleshy cap or pileus, from the underside of which grow a number of radiating plates or gills on which are produced the naked spores. They are distinguished from other members of their family, Agaricaceae, by their chocolate-brown spores. Members of Agaricus also have a stem or stipe, which elevates it above the object on which the mushroom grows, or substrate, and a partial veil, which protects the developing gills and later forms a ring or annulus on the stalk.
////////
A. campestris
Scientific classification
Kingdom: Fungi
Division: Basidiomycota
Class: Agaricomycetes
Order: Agaricales
Family: Agaricaceae
Genus: Agaricus
L.:Fr. emend Karst.
Type species
Agaricus campestris
L.:Fr.
Species
List of Agaricus species
Synonyms
Amanita Dill. ex Boehm. (1760)
Fungus Tourn. ex Adans. (1763)
Hypophyllum Paulet (1808)
Myces Paulet (1808)
Agaricus trib. Psalliota Fr. (1821)
Pratella (Pers.) Gray (1821)
Psalliota (Fr.) P.Kumm. (1871)
- افتیمون . [ اَ ] (اِ) دوائیست معروف و آن شکوفه نباتی باشد که به سعتر میماند و سر شاخهای آن باریک است و طبع آن گرم و خشک ، کوفت صرع را نافع است و آنرا بعربی سبع الشعرا خوانند و بعضی گویند زیره رومی است و آن سرخ رنگ و تیزطعم می باشد. (برهان ) (آنندراج ). دوائیست معروف صفرا را نافع و دافع. (انجمن آرای ناصری ). زیره رومی که سرخ و سبز است . (موید الفضلاء). نوعی از سس و از تیره پیچکیان است که در سابق در بیماریهای قلبی بکار میرفته است . (از گیاه شناسی گل گلاب ص 271). گیاهی از تیره پیچکیان که شبیه سس میباشد و مانند آن انگل گیاهان دیگر بخصوص یونجه میشود؛ سس صغیر، کشوث ، دواءالجنون . (فرهنگ فارسی معین ). تخمها و شاخها باریک و شکسته است و طعم او تیز است و گروهی گفته اند زیره رومی است و دیسقوریدوس میگوید: شکوفه نباتیست که به سعتر ماند و ساق او توتیر(؟) از ساق سعتر است و سر شاخ او باریک است چون موی . بهتراو آنست که سرخ تر و تیزبوی تر بود. (از ذخیره خوارزمشاهی ) : محمد زکریا بازگشت و بخانه آمد و مطبوخ افتیمون فرمود و بخورد، شاگردان پرسیدند که ای حکیم چرا این مطبوخ بدین وقت همی خوری ؟ گفت : از بهر آن خنده آن دیوانه که تا وی از جمله سودای خویش جزوی در من ندیدی ، نخندیدی . (منتخب قابوسنامه ص 40).
اگر عدوی تو را در سر است سودائی
بدفع سودا تیغت بس است افتیمون .
رشید وطواط.
و رجوع به تذکره داود ضریر انطاکی ص 52 و کتاب قانون ابوعلی کتاب ثانی ص 158 و اختیارات بدیعی و ترجمه صیدنه شود.
///////////
گیاهی که امروزه به نام افتیمون در عطاری ها به فروش می رسد چیزی غیر از گیاه کُشُوث نیست که البته به علت شباهت ظاهری آن با افتیمون به اشتباه با نام افتیمون عرضه می گردد و به لحاظ خواص و افعال کاملاً متفاوت و متمایز از یکدیگرند.
کُشُوث در ایران و حوضه دریای مدیترانه می روید و آنچه که در مغرب، آفریقا و مصر به نام اکشوت معروف است، افتیمون می باشد. افتیمون لغتی است یونانی و نوع حقیقی آن در شام و عراق می روید. برآن شدیم که طی تحقیقاتی اختلاف بین این دو گیاه را مورد بررسی قرار دهیم
نامهای افتیمون
عربی: دواء الجنون، شعر الضبع
یونانی: افتیمون
سریانی: سورمو
رومی:شیون
هندی: امل بیل- اکاس بیل
نامهای کشوث
فارسی: برش
عربی: کشوثا
یونانی: بثروطوس
سریانی:ونا- رغبا
رومی: کشمورین
هندی: امل بیل- اکاس بیل
ماهیت
افتیمون: نباتی است سرخ رنگ و بهاری و تا تابستان نیز می ماند. شاخ و برگ آن مانند ریسمان باریک می باشد و از خانواده سس ها(انگل) است و معمولاً به دور هر گیاهی می پیچد. برگ آن بسیار ریز و تخم آن از خردل ریزتر می باشد. رنگ تخم افتیمون سرخ مائل به زردی است. گل آن ناریخته تخم می بندد و رنگ آن سرخ مائل به غبرت است. ریشه آن شبیه به زردک(هویج ایرانی) می باشد و تا مدتی در زمین باقی می ماند.
کُشُوث: گیاهی است مانند ریسمان باریک، بدون برگ، ساقه آن مائل به زردی و انگلی است 1 ساله که به دور آویشن، کتان، خلنگ (گیاهی که نام صمغ آن کهربا باشد)، شبدر و یونجه می پیچد. گل آن ریزه ریزه مائل به سفیدی و تخم آن ریزتر از تخم ترب بوده و رنگ آن سرخ مائل به زردی و بعضی دیگر سرخ مائل به سفیدی می باشد. بهترین آن تازه زرد با طعمی تلخ است که قوت آن تا سه سال باقی می ماند اختلاف ماهیتی 1.رنگ تخم افتیمون سرخ مائل به زردی است، اما کشوث سرخ مائل به سفیدی است.
2.رنگ گل افتیمون سرخ مائل به غبرت است ولی کشوث سرخ مائل به سفیدی می باشد.
3. افتیمون دارای برگ بوده اما کشوث برگ ندارد.
4.افتیمون دارای ریشه بوده و تا مدتی در زمین می ماند اما کشوث ریشه ندارد.
5.تخم افتیمون از تخم خردل ریزتر و تخم کشوث از تخم ترب ریزتر است.(تخم ترب سه برابر تخم خردل میباشد)
پراکنش
افتیمون: خواستگاه آن کوه ها، وادی ها، جزایر دریای غربی و شمالی و بهترین آن اُقریطُشی است و بعد مقدسی که از جزایر اقریطش(جزیرهای از جزایر یونان) و مقدس(بیت المقدس) آورند رنگش سرخ و بسیار باریک و با بوئی تند است و هر چه این اوصاف نمایان تر باشد بهتر است. افتیمون حقیقی در شام و عراق می روید.
کُشُوث: در نواحی مدیترانه و در ایران در مازندران، همدان،لرستان، اصفهان، فارس، هرمزگان،خراسان،کرمان، تهران و قزوین می روید.
///////////
نام علمی : Cuscuta Epithymum
آفتیمون گیاهی سرخ رنگ است و در بهار میروید؛ شاخ و برگهای باریکی دارد و از خانواده انگلهاست که به دور گیاهان میپیچد و رنگ تخم آن سرخ مایل به زرد است که ریشهاش به رنگ هویج یا زردک است.
این گیاه که به زبان هندی اکاس بیل نامیده می شود گیاهی است از تیره پیچک صحرائی علفی و یکساله و دارای ساقه های ظریف و باریک است که قابلیت انعطاف داشته و رنگ ساقه تقریبا کرم مایل به قرمز است این گیاه بصورت انگل بر روی گیاهان بسر میبرد و بر آن ها میپیچد و انواع مختلفی دارد که بعضی دارای گلهای سفید و بعضی زرد و بعضی دارای گل قرمز می باشند.
این گیاه در بسیاری از نقاط روی زمین موجود است و در دامنه کوه ها تا ارتفاع دو هزار متری نیز مشاهده می گردد. اطباء قدیم از این گیاه برای معالجه مرض اسکوربوت استفاده میکرده اند دانه آن از دانه خردل ریزتر و قرمز مایل به زرد است طعم این گیاه تلخ و تند است.
///////////
///////
حامول صعتری (الاسم العلمی:Cuscuta epithymum) هو نوع من النباتات یتبع جنس الحامول من الفصیلة المحمودیة.
/////////
Cuscuta epithymum (L.) L., (Dodder, Hellweed, Strangle-tare, called in Spain azafrán borde o cabellos de monte) is a parasitic plant assigned to the Cuscutaceae or Convolvulaceae family, depending on the taxonomy. It is red-pigmented, not being photosynthetically active. It has a filiform habit, like a group of yarns. Its leaves are very small, like flakes. Its flowers, disposed in little glomerules, have a white corolla, with the androecium welded to the corolla.
- افرفیون. فرفیون. فربیون. فربیون . [ ف َ ] (معرب ، اِ) فرفیون . دارویی باشد که چون برگزیدگی جانوران و سگ دیوانه طلا کنند نافع باشد. (برهان ). افربیون . از یونانی اوفوربیون . (حاشیه برهان چ معین ). افریبیون و فرفیون نیز گویند و ماکوب خوانند. باید که چون فرفیون را از درخت گیرند دهان بربندند تا غبار آن به دندان نرسد که جمله دندانها بریزاند. چون بگیرند باید که باقلای مقشر در میان وی ریزندتا قوه وی نگه دارد و مدتی در ظرف کنند. آنچه تازه بود زرد بود و زود در زیت بگدازد. (اختیارات بدیعی ). محمد زکریا گوید: فرفیون صمغ مازریون است و مذب (کذا) او در بلاد انطاکیه است . ارجانی گوید: فرفیون در چهار درجه گرم است و به قوتی که در اوست آب خام را که در امعاء باشد براند و قولنج و علتهای بلغمی را دفع کند و چون آب خواهد که در میان طبقات فرودآید و بینایی چشم را حجاب کند او را خرد بسایند چنانکه سرمه را و در چشم کشند او را از فرودآمدن منع کند و هرچه نیکوتر باشد قوت او تا چهار سال است و به تدریج قوت از او کم شود، چون هفت سال بر او بگذرد قوت از او زایل شود. (ترجمه صیدنه ).
/////////////
فرفیون (نام علمی: Euphorbia) نام یک سرده از تیره فرفیونیان است.
//////////
الفربیون أو الحلاب أو الحلبلوب جنس نباتی ینتمی إلى الفصیلة اللبنیة ویضم حوالی 2160 نوعًا من النباتات الحولیة والمعمرة، ما یجعله واحداً من أکبر الأجناس تنوعًا وعددًا فی مملکة النباتات على الإطلاق. کثیر من أنواعه عصاریة تشبه الصباریات ، وفی بعض الأنواع من الصعب معرفة إن کانت تنتمی للنباتات العصاریة أو للجفافیات .
من أنواعه الواطنة فی الوطن العربی
الفربیون الأرضی (باللاتینیة: Euphorbia terracina) فی مناطق الوطن العربی المتوسطیة والقوقاز وکل مناطق أوروبا
الفربیون الأشعر (باللاتینیة: Euphorbia hirsuta) فی مناطق الوطن العربی المتوسطیة والقوقاز وجنوب أوروبا
الفربیون الأنبوبی (باللاتینیة: Euphorbia fistulosa) فی بلاد الشام
فربیون ببلوس (باللاتینیة: Euphorbia peplus) فی مناطق الوطن العربی المتوسطیة والقوقاز وکل مناطق أوروبا
الفربیون البقدونسی (باللاتینیة: Euphorbia apios) فی بلاد الشام والبلقان وإیطالیا
الفربیون البیروتی (باللاتینیة: Euphorbia berythea) فی بلاد الشام
فربیون جزر الکناری (باللاتینیة: Euphorbia canariensis) فی جزر الکناری
فربیون حامل الصوف (باللاتینیة: Euphorbia eriophora) فی بلاد الشام وترکیا والقوقاز
الفربیون الحُبیبی (باللاتینیة: Euphorbia granulata) فی مناطق الوطن العربی المتوسطیة والقوقاز
الفربیون الحلبلوبی (باللاتینیة: Euphorbia chamaesyce) فی بلاد الشام وترکیا
الفربیون الحلبی (باللاتینیة: Euphorbia aleppica) فی بلاد الشام والمغرب العربی والقوقاز والبلقان
الفربیون الخابوری (باللاتینیة: Euphorbia chaborasia) فی بلاد الشام والعراق وترکیا
الفربیون الرمحی (باللاتینیة: Euphorbia cuspidata) فی بلاد الشام
الفربیون الرویتری (باللاتینیة: Euphorbia reuteriana) فی بلاد الشام
فربیون زوفیتس (باللاتینیة: Euphorbia szovitsii) فی بلاد الشام
فربیون زینتینیس (باللاتینیة: Euphorbia sintenisii) فی بلاد الشام (على اسم عالم النبات الألمانی بول زینتینیس (بالألمانیة: Paul Sintenis))
الفربیون الشامی (باللاتینیة: Euphorbia chamaepeplus) فی بلاد الشام ومصر وقبرص
الفربیون الشجری (باللاتینیة: Euphorbia dendroides) فی مناطق الوطن العربی المتوسطیة وبقیة مناطق المتوسط
الفربیون الشجیری (باللاتینیة: Euphorbia arbuscula) فی جزیرة سقطرى الیمنیة
الفربیون الشدید (باللاتینیة: Euphorbia arguta) فی بلاد الشام ووادی النیل وشرق المغرب العربی وترکیا والیونان
الفربیون الشمسی (باللاتینیة: Euphorbia helioscopia) فی مناطق الوطن العربی المتوسطیة وأوروبا
الفربیون الصخری (باللاتینیة: Euphorbia petrophila) فی بلاد الشام وترکیا والقوقاز وشرق أوروبا
الفربیون الصغیر (باللاتینیة: Euphorbia exigua) فی مناطق الوطن العربی المتوسطیة وبقیة مناطق المتوسط
الفربیون صغیر النورات (باللاتینیة: Euphorbia microsciadia) فی بلاد الشام
الفربیون الصلب (باللاتینیة: Euphorbia rigida) فی مناطق الوطن العربی المتوسطیة وبقیة مناطق المتوسط
الفربیون ظاهر الثمار (باللاتینیة: Euphorbia promecocarpa) فی بلاد الشام
فربیون عبد الکوری (باللاتینیة: Euphorbia abdelkuri) فی الیمن
الفربیون العربی (باللاتینیة: Euphorbia arabica) فی بلاد الشام والجزیرة العربیة
فربیون غایاردو (باللاتینیة: Euphorbia gaillardotii) فی بلاد الشام
فربیون غروسهایم (باللاتینیة: Euphorbia grossheimii) فی بلاد الشام ومصر والقوقاز
الفربیون فرائی البذور (باللاتینیة: Euphorbia aulacosperma) فی بلاد الشام وترکیا والقوقاز وروسیا
فربیون فورسکال (باللاتینیة: Euphorbia forsskalii) فی بلاد الشام
الفربیون القلمونی (باللاتینیة: Euphorbia antilibanotica) فی بلاد الشام
الفربیون القنفذی (باللاتینیة: Euphorbia erinacea) فی بلاد الشام ومصر
الفربیون الکاسیوسی (باللاتینیة: Euphorbia cassia) فی بلاد الشام وترکیا وقبرص
الفربیون کبیر الزوائد (باللاتینیة: Euphorbia macroclada) فی بلاد الشام وترکیا والقوقاز وشرق أوروبا
الفربیون الکثیف (باللاتینیة: Euphorbia densa) فی بلاد الشام
الفربیون الکلیل (باللاتینیة: Euphorbia retusa) فی مناطق الوطن العربی المتوسطیة وترکیا
فربیون کوتشی (باللاتینیة: Euphorbia kotschyana) فی بلاد الشام وترکیا
الفربیون الکیرادینی (باللاتینیة: Euphorbia cheiradenia) فی بلاد الشام وترکیا
الفربیون اللوزی (باللاتینیة: Euphorbia amygdaloides) فی المغرب العربی
الفربیون المتوازی (باللاتینیة: Euphorbia paralias) فی بلاد الشام وترکیا والقوقاز ومعظم مناطق أوروبا
الفربیون متورم البذور (باللاتینیة: Euphorbia phymatosperma) فی بلاد الشام والمغرب العربی وترکیا والیونان وإیطالیا
الفربیون المحمر (باللاتینیة: Euphorbia erubescens) فی بلاد الشام وترکیا
فربیون المحمرة (باللاتینیة: Euphorbia microsphaera) فی بلاد الشام والعراق وعربستان وترکیا والقوقاز
الفربیون المذنب (باللاتینیة: Euphorbia caudiculosa) فی بلاد الشام
فربیون المرتفعات (باللاتینیة: Euphorbia altissima) فی بلاد الشام وترکیا
الفربیون المسنن (باللاتینیة: Euphorbia denticulata) فی المغرب العربی
الفربیون مشقوق الأوراق (باللاتینیة: Euphorbia herniariifolia) فی بلاد الشام وترکیا والیونان وألبانیا
الفربیون المعنق (باللاتینیة: Euphorbia petiolata) فی مناطق الوطن العربی المتوسطیة وترکیا وقبرص
الفربیون المقدسی (باللاتینیة: Euphorbia hierosolymitana) فی بلاد الشام والمغرب العربی والقوقاز
الفربیون المنجلی (باللاتینیة: Euphorbia falcata) فی مناطق الوطن العربی المتوسطیة وبقیة مناطق المتوسط
الفربیون المنشاری (باللاتینیة: Euphorbia serrata) فی المغرب العربی وجنوب غرب أوروبا
الفربیون الموشح (باللاتینیة: Euphorbia peplis) فی مناطق الوطن العربی المتوسطیة والقوقاز ومعظم مناطق أوروبا
الفربیون ناردینی الأوراق (باللاتینیة: Euphorbia valerianifolia) فی بلاد الشام والمغرب العربی وترکیا والیونان وبلغاریا
الفربیون النوبی (باللاتینیة: Euphorbia nubica) فی مصر
فربیون هاوسنخت (باللاتینیة: Euphorbia haussknechtii) فی بلاد الشام
الفربیون هوائی الجذع (باللاتینیة: Euphorbia physocaulos)فی بلاد الشام وترکیا
الفربیون الورقی (باللاتینیة: Euphorbia esula) فی بلاد الشام وترکیا ومعظم أوروبا
أنواع دخیلة فی بلاد الشام
الفربیون المتطاول (باللاتینیة: Euphorbia oblongata) دخیل فی بلاد الشام وأصیل فی ترکیا والبلقان
من أنواعه غیر الموجودة فی الوطن العربی[عدل]
الفربیون الحلو (باللاتینیة: Euphorbia dulcis)
الفربیون الشمعی (باللاتینیة: Euphorbia cerifera)
الفربیون العظیم (باللاتینیة: Euphorbia ingens)
الفربیون کثیف الأوراق (باللاتینیة: Euphorbia densifolia)
الفربیون الملطخ (باللاتینیة: Euphorbia maculata) فی الولایات المتحدة
الفربیون المموج (باللاتینیة: Euphorbia nutans) فی الولایات المتحدة وبعض مناطق أمریکا الجنوبیة
الفربیون نفاذ الرائحة (باللاتینیة: Euphorbia virosa) فی إفریقیا الجنوبیة
الفربیون النمساوی (باللاتینیة: Euphorbia austriaca) فی أوروبا
فربیون شوکة المسیح (باللاتینیة: Euphorbia milli) فی مدغشقر
الوصف النباتی
یضم الفربیون نباتات عشبیة، وشجیرات وأشجار خشبیة مع خندق حلیبی سام وکاوی (مطاط). وجذور الفربیون رفیعة أو سمیکة وسمینة وذات درنات جذریة، والعدید من أنواع الفربیون تقریباً غیر مسلحة (شائکة) فی حین أن البعض منها مسلح بالشوک، والجذع الرئیسی فی الفربیون فی الغالب هو الأسلحة الجنبیة، ویصل طول معظم أنواع الفربیون لحوالی 6-36 بوصة (حوالی 15-91 سم)، وأوراقه متقابلة أو متبادلة أو فی هیئة دوامات، وفی النوع الریان من الفربیون، فالأوراق صغیرة وقصیرة الأجل فی الغالب، وکل أنواعه تقریباً لها زهور أحادیة الجنس، تخفض کثیراً وتجمع، کما أن أغلبیة أنواع الفربیون خنثى (تحتوی على عضوی التذکیر والتأنیث معاً فی نفس النبات)، وبالرغم من أن البعض منفصل الجنس (نباتات ذکریة تحمل أعضاء الذکورة ونباتات أنثویة تحمل أعضاء التأنیث) فلیس غریباً أبداً أن تجد نباتات الفربیون ذکریة تماماً وبالرغم من ذلک تحمل کلا الجنسین. ویحدث هذا أحیاناً عندما تنمى نباتات الفربیون تحت ظروف غیر مناسبة، فتنمو کذکر فقط، وفی نفس الوقت تزهر أنثى وحیدة فی النضج. والفربیون له ألوان زاهیة وجذابة أحیاناً، والفربیون له ثلاث ثمار (نادراً یکون ثمرتین فقط)، وهی کبسولات مقصورة، وسمینة أحیاناً، لکن تنضج بشکل دائم تقریباً فی حاویة خشبیة، ومن ثم تنشق مفتوحة بشکل انفجاری، وبذور الفربیون ذات أربع زوایا بیضویة أو دائریة، وفی بعض الأنواع یکون لها نتوء حول البذرة.
مصادر
^ أغروفوک. الفربیون. تاریخ الولوج 16 آذار 2012.
^ . موقع فلورا سوریة. تاریخ الولوج 4 کانون الثانی 2011.
^ ورود نت. الفربیون. تاریخ الولوج 4 کانون الثانی 2011.
/////////////
Euphorbia (spurge) is a very large and diverse genus of flowering plants in the spurge family (Euphorbiaceae). Sometimes in ordinary English, "euphorbia" is used to refer to the entire Euphorbiaceae family (as the type genus), not just to members of the genus.[1] Some euphorbias are well known and widely commercially available, such as Poinsettias at Christmas. Some are commonly cultivated as ornamentals, or collected and highly valued for the aesthetic appearance of their unique floral structures, such as the Crown of Thorns plant. Euphorbias from the deserts of Southern Africa and Madagascar have evolved physical characteristics and forms similar to cacti of North and South America, so they (along with various other kinds of plants) are often incorrectly referred to as "cacti",[2] although they are far from being related as plants, see below. Some are used as ornamentals in landscaping, because of beautiful or striking overall forms, and drought and heat tolerance.[3][4] Botanists may be fascinated by the diversity or bizarreness of some of the floral structures, and by the range of growth forms and adaptations to such a wide range of habitats.
//////
Euphorbia cf. serrata'
Scientific classification
Kingdom: Plantae
(unranked): Angiosperms
(unranked): Eudicots
(unranked): Rosids
Order: Malpighiales
Family: Euphorbiaceae
Subfamily: Euphorbioideae
Tribe: Euphorbieae
Subtribe: Euphorbiinae
Griseb.
Genus: Euphorbia
L.
Type species
Euphorbia antiquorum
L.
Subgenera
Chamaesyce
Esula
Euphorbia
Rhizanthium
and see below
Diversity
c. 2008 species
Synonyms
Chamaesyce
Elaeophorbia
Endadenium
Monadenium
Synadenium
Pedilanthus
///////
Euphorbia flower
- افسنتین . [ اَ س َ ] (معرب ، اِ) اپسنتین . نوعی از بوی مادران کوهی است درد چشم را سود دارد و گل آن به اقحوان و تلخی آن بصبر نزدیک است . (از برهان ) (آنندراج ). زریره . دارای سه قسم و هر سه رادر طب مانند محرکات و ادویه ضد کرم استعمال میکنند. نباتیست مابین شجر و گیاه شبیه ببابونه گاوچشم . رجوع به تحفه حکیم مومن و فهرست مخزن الادویه شود.
///////
افسنتین یا افسنطین (Artemisia absinthium L, wormwood) گیاهی است علفی، پایا، به ارتفاع ۸۰-۱۲۰ سانتیمتر. گیاهی است دارویی و در طب سنتی برای دفع کرم روده استفاده میشده است. همچنین یکی از مواد تشکیلدهنده در شراب ورموت است. این گیاه به علت دارا بودن Thujone خاصیت روانگردان دارد.
نامهای دیگر
افسنتین کبیر، مروه، کشوثای رومی، خترق، خاراگوش، قورت اودی، سینسوس، مجری، ربل، دسیسه، شیح رومی، افسنتین رومی، اسبسنت، سلیسینوس، افنیثون، کمثوثا، گولههنگ، واش، افسنتین بحری، شیح، افسنتین صغیر، ابسنتین، گندواش و کشوثا.
//////
Artemisia absinthium (absinthium, absinthe wormwood, wormwood, common wormwood, green ginger or grand wormwood) is a species of Artemisia, native to temperate regions of Eurasia[4] and Northern Africa and widely naturalized in Canada and the northern United States.[5] It is grown as an ornamental plant and is used as an ingredient in the spirit absinthe as well as some other alcoholic drinks.
/////
Artemisia absinthium P1210748.jpg
Artemisia absinthium growing wild in the Caucasus
Scientific classification
Kingdom: Plantae
)unranked): Angiosperms
)unranked): Eudicots
)unranked): Asterids
Order: Asterales
Family: Asteraceae
Genus: Artemisia
Species: A. absinthium
Binomial name
Artemisia absinthium
L.
Synonyms
Absinthium bipedale Gilib., not validly published
Absinthium majus Geoffr.
Absinthium majus Garsault, not validly published
Absinthium officinale Lam.
Absinthium officinale Brot.
Absinthium vulgare (L.) Lam.
Artemisia absinthia St.-Lag.
Artemisia arborescens var. cupaniana Chiov.
Artemisia arborescens f. rehan (Chiov.) Chiov.
Artemisia baldaccii Degen
Artemisia doonense Royle
Artemisia inodora Mill.
Artemisia kulbadica Boiss. & Buhse
Artemisia pendula Salisb.
Artemisia rehan Chiov.
Artemisia rhaetica Brügger
/////////
Artemisia absinthium. Inflorescences
- افلنجه . [ اِ ل ُ ج َ / ج ِ ] (اِ) دانه ریز معطری شبیه به خردل . (ناظم الاطباء). فلنجه . تخمی است مانند خردل و بیشتر در عطر استعمال می کنند و چون به دست بمالند بوی سیب دهد. رجوع به اختیارات بدیعی و فهرست مخزن الادویة ذیل فلنجه شود.
///////
['aflanje] گیاهی به بلندی یک متر، با برگهای دراز، تخمهای ریز، سرخرنگ، خوشبو، و تلخمزه که بیشتر در هند میروید. تخم آن در طب قدیم برای تقویت دِماغ، جگر، و معده و دفع سمّ حشرات گزنده به کار میرفته.
///////////
کبابه چینى
در کتب طب سنتى با نامهاى«کبابه»و«حب العروس»آمده است
گیاهى است از خانوادهء فلفل ، نام فرانسه آن L abebuc و نام علمى اش Piper cubeba به میوه گیاه نیز کبابه چینىمىگویند.
مشخصات
کبابه چینى میوهء گیاهى است و گیاه آن درختچهاى است بالارونده برگهاى آن بىکرک چرمى، متناوب و بیضى است.گلهاى نر و ماده روى دو پایهء جدا و میوهء آنشبیه حب بلسان به حجم فلفل معمولى و کروى و قطر ۵ میلىمتر و داراى دم درازاست.رنگ پوست خارجى آن تیره و مایل به سیاه و چروکدار و مغز آن سفیدخوشبو و طعم آن تند است.
میوهء این گیاه را از چین مىآورند به همین دلیل آن را«کبابه چینى»گویند.گیاه بومى جاوه،سوماترا،چین و نواحى خاور دور است ولى حالیه در اغلب کشورهابخصوص در هندوستان پرورش مىدهند و مىکارند.
در کتب طب سنتى آمده است که دو نوع کبیر و صغیر دارد و بهطور مطلق مراد نوع کبیر آن است. نوع صغیر را در عدهاى از مدارک "افلنجه"»مىنامند.در این بخشنیز منظور نوع کبیر آن مىباشد.
///////////
الکبابة، حب العروس أو الکبابة الصینی (الاسم العلمی: Piper cubeba) وهی نبات من جنس الفلفل، تزرع لثمارها وزیتها العطری. تنبت غالبا فی جاوة وسومطرة وبالتالی تسمى أحیانا فلفل جاوة. تجمع ثمارها قبل أن تنضج وتجفف بعنایة. تشبه فی مظهرها الفلفل الأسود إلا أن البذرة لها زائدة فی طرفها. قشرتها المجففة مجعدة، یتراوح لونه من البنی الرمادی إلى الأسود. بذورها قاسیة بیضاء وزیتیة. رائحة الکبابة مقبولة وعطریة وطعم لاذع مر قلیلا.
////////////
افلنجه iflunja: Name of a seed resembling mustard-seed, but of a fragrant smell.
Francis Joseph Steingass
A COMPREHENSIVE PERSIAN-ENGLISH DICTIONARY
//////////
Cubeb (Piper cubeba), or tailed pepper is a plant in genus Piper, cultivated for its fruit and essential oil. It is mostly grown in Java and Sumatra, hence sometimes called Java pepper. The fruits are gathered before they are ripe, and carefully dried. Commercial cubebs consist of the dried berries, similar in appearance to black pepper, but with stalks attached – the "tails" in "tailed pepper". The dried pericarp is wrinkled, and its color ranges from grayish-brown to black. The seed is hard, white and oily. The odor of cubebs is described as agreeable and aromatic and the taste as pungent, acrid, slightly bitter and persistent. It has been described as tasting like allspice, or like a cross between allspice and black pepper.
Cubeb came to Europe via India through the trade with the Arabs. The name cubeb comes from Arabic kabāba (کبابة), which is of unknown origin,[1] by way of Old French quibibes. Cubeb is mentioned in alchemical writings by its Arabic name. In his Theatrum Botanicum, John Parkinson tells that the king of Portugal prohibited the sale of cubeb to promote black pepper (Piper nigrum) around 1640. It experienced a brief resurgence in 19th-century Europe for medicinal uses, but has practically vanished from the European market since. It continues to be used as a flavoring agent for gins and cigarettes in the West, and as a seasoning for food in Indonesia.
///////////
Piper cubeba, from Köhler's Medicinal Plants (1887)
عدهاى از حکماى طب سنتى افلنجه را تخم کبابه صغیر مىدانند.این دانه شبیه خردل و تند و معطر است.بوى آن شبیه بوى سیب،رنگ آن سرخ و طعم آن تلخاست.بلندى گیاه آن تا ١ متر برگ آن شبیه برگ بادام و گلهاى آن سفید مىباشد.
افلنجه از نظر طبیعت گرم و خشک است ولى گرمى و خشکى آن کمتر از کبابه است.خواص آن شبیه کبابه ولى ضعیفتر از کبابه است.مقدار خوراک آن تا ١٠ گرم یعنى دوبرابر مقدار خوراک کبابه مىباشد.
- افیون . [ اَف ] (معرب ، اِ) تریاک . (یادداشت مولف ). شیره منجمد خشخاش که تریاک نیز گویند. این لفظ چنانکه گمان کرده اند ماخوذ از یونانی نیست بلکه ماخوذ از افینا می باشد که در زبان سانسکریت بمعنی شیره خشخاش است و آنرا هبیون و هپیون نیز گویند. (ناظم الاطباء). تریاک باشد که بعربی لبن الخشخاش گویند. اگر قدری از آن بخود بگیرند زحیر را سود دهد. (برهان ). از یونانی اپیون مبدل اپس ، لاتینی اپیوم ، بمعنی مایع. و آن شیره بسته تخمدانهای نارس خشخاش است . (حاشیه برهان چ معین از دائرةالمعارف اسلام ). شیره مخدر و منوم که از پوست خشخاش گیرند. اپیون . ابیون . هپیون . تریاک . مخفف آن ، پیون . و آن معرب یونانی اپیون است . (فرهنگ فارسی معین ). همان اپیون است که تعریب آن است . (شرفنامه منیری ). شیر خشخاش . (منتهی الارب ). عصاره خشخاش سیاه مصری است و آنرا لبن الخشخاش گویند :
گردان گردند پیش میر بمیدان
سست چو مستی که خورده باشد افیون .
///////
Opium (poppy tears, lachryma papaveris) is the dried latex obtained from the opium poppy (Papaver somniferum). Opium latex contains approximately 12% of the analgesic alkaloid morphine, which is processed chemically to produce heroin and other synthetic opioids for medicinal use and for the illegal drug trade. The latex also contains the closely related opiates codeine and thebaine and non-analgesic alkaloids such as papaverine and noscapine. The traditional, labor-intensive method of obtaining the latex is to scratch ("score") the immature seed pods (fruits) by hand; the latex leaks out and dries to a sticky yellowish residue that is later scraped off, and dehydrated. The word "meconium" (derived from the Greek for "opium-like", but now used to refer to infant stools) historically referred to related, weaker preparations made from other parts of the opium poppy or different species of poppies.
The production of opium itself has not changed since ancient times. Through selective breeding of the Papaver somniferum plant, the content of the phenanthrene alkaloids morphine, codeine, and to a lesser extent thebaine, has been greatly increased. In modern times, much of the thebaine, which often serves as the raw material for the synthesis for hydrocodone, hydromorphone, and other semisynthetic opiates, originates from extracting Papaver orientale or Papaver bracteatum.
Opium for illegal use is often converted into heroin, which is less bulky,[citation needed] making it easier to smuggle, and which multiplies its potency to approximately twice that of morphine.
////////
Opium poppy seed pod exuding latex from a cut
Botanical Opium
Source plant(s) Papaver somniferum
Part(s) of plant latex
Geographic origin Uncertain, possibly Southern Europe[
Active ingredients Morphine, codeine, thebaine, papaverine, noscapine
Main producers Afghanistan (primary), Pakistan, Northern India, Thailand, Turkey, Laos, Burma, Mexico, Colombia, Hungary
Main consumers Worldwide (#1: Europe)
Wholesale price $3,000 per kilogram (as of 2002)
Retail price $16,000 per kilogram (as of 2002)
Legal status
AU: Controlled (S8)
CA: Schedule I
UK: Class A
US: Schedule II
UN: Narcotic Schedule I
℞ Prescription only
- اقاقیا. [ اَ ] (معرب ، اِ) ماخوذ از یونانی ، عصاره خاری است که پوست را بدان دباغت کنند و آن صلب و سیاه رنگ میباشد و بعضی گویند صمغ خار مغیلان است ، اگر بخودبرگیرند قطع خون رفتن کند. (آنندراج ) (برهان ). عصاره قرظ (سَنْط)، آن را خشک کنند و قرص از آن سازند. (ذخیره خوارزمشاهی ) (قانون بوعلی سینا مقاله ثانیه از کتاب ثانی ص 156). صمغ قرظ. (الابنیه عن حقایق الادویه ). دو قسم عصیر منجمد را بنام اقاقیا می نامند، یکی اقاقیای صادق که اقاقیای مصری نیز گویند و عبارتست از عصاره غلافهای سبز میوه مغیلان و بشکل قطعاتی است که تقریباً از 25 تا 30 مثقال وزن هر یک از آنها میباشد و سیاه رنگ و طعمشان عفص است و دیگری اقاقیای کاذب که از عصیر بعضی میوه ها مانند آلوچه و برخی دیگرمیوه های طایفه روزاسه درست مینمایند و رنگ این قسم سرخ قهوه ای و مزه آن مانند مزه آلوی نارس است و در فرنگ بخصوص در آلمان این قسم اقاقیا را می سازند و اکنون در تهران یک نوع درختی که دارای گلهای خوشه سفیدی است و از همان طایفه مغیلان است به اسم درخت اقاقیا موسوم مینمایند. (ناظم الاطباء): قَرَظ؛ بار درخت سَنْط که از عصاره آن اقاقیا برآید. (منتهی الارب ). و رجوع به تحفه حکیم مومن و ترجمه صیدنه شود.
////////////
اقاقیا، صمغ عربی
Acacia arabica
به یونانی قرظ ثمر سنط است که از آن صمغ عربی بعمل می آید، به هندی کیکر و ثمر آن را کیکر کارس نامند. باصح اقوال عصاره نوعی از امغیلان است که قرظ(بار درخت سنط که از عصارۀ آن اقاقیا برآید، کِرِت و خرنوب مصری نیز گویند) نامند؛ آنچه قبل از رسیدن آن کوبیده گرفته باشند قبل از جفاف(خشک گردیدن) سرخ یاقوتی رنگ و بعد از خشکی سبز مایل به سرخی و سیاهی و آنچه بعد از رسیدن اخذ نمایند سیاه میباشد مختار و مستعمل نوع اول است که طیبالرائحه سبز مایل به سیاهی سنگین و صلب باشد.
طبیعت آن غیر مغسول آن سرد در اول و خشک در اول سوم و مغسول آن سرد و خشک در دوم
درشاخههای این گیاه بر اثر گزش حشرهها، و یا دراثر وزش باد و برخورد ساقه هابا یکدیگر ایجاد خراش شده مادهای به خارج تراوش میگردد که به نام صمغ اقاقیا یا صمغ عربی موسوم است. نوع مرغوب صمغ اقاقیا بصورت قطرههای کوچک مدور یا زاویه دار به رنگ سفید تا مایل به زرد است. ولی نوعی از آن که به رنگ قهوهای یاقرمز روشن میباشد در تجارت مورد پسند نیست.
خواص آن خشک کننده و مانع و قابض و قاطع خونریزی لثه و خونریزیهای دیگر است. معده و کبد را تقویت نموده و معالج اسهال خونی و سستی مقعد و رحم و مسکن چشم درد گرم و برای سوی چشم تقویت کننده و لطیف کننده رطوبات اضافی آن و رافع سرخی چشم است. با ترکیب سایر داروهای مناسب در معالجه تورم های گرم و ترکهائی که از سرما ایجاد می شود نافع است. خواص تقویت کنندگی آن کم خونی را رفع و از عرق کردن بسیار و بدبوئی آن جلوگیری می کند.
منبع
مخزن الادویه، تألیف مرحوم سید محمد حسین عقیلی علوی خراسانی شیرازی.
//////
Vachellia nilotica (widely known by the taxonomic synonym Acacia nilotica, or the common names gum arabic tree,[] ببول / کیکر;called thorn mimosa or prickly acacia in Australia; lekkerruikpeul or scented thorn in South Africa; karuvela maram in South India) is a species of Vachellia native to Africa, the Middle East and the Indian subcontinent. It is also currently an invasive species of significant concern in Australia.
This tree was originally the type species of the genus Acacia, which derives its name from ακακία (akakia), the name given by early Greek botanist-physician Pedanius Dioscorides (ca. 40–90) to this tree as a medicinal, in his book Materia Medica.[9] The renaming of the genus to Vachellia remains controversial.
The genus name Acacia derives from the Greek word for its characteristic thorns, ακις (akis, thorn).[11] The species name nilotica was given by Linnaeus from this tree's best-known range along the Nile river. The plant V. nilotica then, in turn, became the type species for the Linnaean Acacia genus (not all of which have thorns, even though they are named for them). For the ongoing reclassification of this and other species historically classified under genus Acacia, see the Acacia.
Description
Spring blossoms at Hodal in Faridabad District of Haryana, India
Vachellia nilotica is a tree 5–20 m high with a dense spheric crown, stems and branches usually dark to black coloured, fissured bark, grey-pinkish slash, exuding a reddish low quality gum. The tree has thin, straight, light, grey spines in axillary pairs, usually in 3 to 12 pairs, 5 to 7.5 cm (3 in) long in young trees, mature trees commonly without thorns. The leaves are bipinnate, with 3–6 pairs of pinnulae and 10–30 pairs of leaflets each, tomentose, rachis with a gland at the bottom of the last pair of pinnulae. Flowers in globulous heads 1.2–1.5 cm in diameter of a bright golden-yellow color, set up either axillary or whorly on peduncles 2–3 cm long located at the end of the branches. Pods are strongly constricted, hairy, white-grey, thick and softly tomentose. Its seeds number approximately 8000/kg.
///////////
Scientific classification
Kingdom: Plantae
(unranked): Angiosperms
)unranked): Eudicots
)unranked): Rosids
Order: Fabales
Family: Fabaceae
Genus: Vachellia
Species: V. nilotica
Binomial name
Vachellia nilotica
)L.) P.J.H.Hurter & Mabb.
subspecies
Vachellia nilotica subsp. adstringens (Schumach. & Thonn.) Kyal. & Boatwr.
Vachellia nilotica subsp. cupressiformis (J.L.Stewart) Ali & Faruqi
Vachellia nilotica subsp. hemispherica Ali & Faruqi
Vachellia nilotica subsp. indica (Benth.) Kyal. & Boatwr.
Vachellia nilotica subsp. kraussiana (Benth.) Kyal. & Boatwr.
Vachellia nilotica subsp. leiocarpa (Brenan) Kyal. & Boatwr.
Vachellia nilotica subsp. nilotica (L.) P.J.H.Hurter & Mabb.
Vachellia nilotica subsp. subalata (Vatke) Kyal. & Boatwr.
Vachellia nilotica subsp. tomentosa (Benth.) Kyal. & Boatwr.
Acacia-nilotica-range-map.png
Range of Vachellia nilotica
Synonyms
Acacia arabica (Lam.) Willd.
Acacia nilotica (L.) Willd. ex Delile
Acacia scorpioides W.Wight
Mimosa arabica Lam.
Mimosa nilotica L.
Mimosa scorpioides L.
////////////
Spring blossoms at Hodal in Faridabad District of Haryana, India
- اقحوان، قحوان، بابونه گاوی، بابونه گاو چشم. بابونج . [ ن َ ] (اِ) معرب بابونه فارسی است . قرّاص . قحوان . اقحوان . (منتهی الارب ). بابونک . بابونق . (دزی ج 1 ص 47). نورالاقحوان . (بحر الجواهر). اربیان . کافوری . رَبل . مقارجه . رجل الدّجاجه . حبق البقر. (منتهی الارب ). تفاح الارض . خامامیلن .گلش سفید و زرد میباشد. (نزهةالقلوب ). سبزه ایست که کافوری نیز گویند، بتازی اقحوان خوانند. شکوفه (این معنی در سایر فرهنگ ها ضبط نشده است ). (شرفنامه منیری ، ذیل بابونه ). رجوع به دزی ج 1 ص 47 و رجوع به بابونه شود. گیاهی است معروف که آنرا بعربی اقحوان خوانند، بوئیدن آن خواب آورد، اگر آب آنرا بگیرند و بر دو خصیه و ذکر بمالند قوت تمامی در مجامعت دهد و اگر در خانه بگسترند جمیع گزندگان بگریزند، و بابونه گاو با کاف فارسی به الف کشیده به واو زده گلی است بیرونش سفید و اندرونش زرد می باشد و بعربی حبق البقر و احداق المرض خوانند. (آنندراج ، ذیل کلمه بابونه ). رجوع به قاموس الاعلام ترکی ج 2 و شعوری ج 1 ص 189 شود. بوزن وارونه گیاهی است معروف و بابونج معرب آنست و آنرا بعربی اقحوان خوانند. بابونه گاوی گلی است بیرونش سفید و اندرونش زرد. (انجمن آرای ناصری ، ذیل بابونه ).
بابونج که بابونق و بابونک نیز گفته می شود و بیونانی اوتیتمن خوانند و نزد ما معروف به «البیون » است گیاهی است که به روی دیوارها و منازل روید و گل آن بیشتر زرد و گاهی ارغوانی و سفید است و زودتر از تمام گیاهان خشک شود و بهتر است که در ماه آذار چیده شود. گرم و خشک و محلل و تلطیف کننده است و در گشودن بینی و برطرف ساختن سردرد و اقسام تب ها و تب لرز و چشم درد خوردن و مالیدن و بخور دادن مخصوصاً با سرکه مفید است . و مقوی باه و کبد میباشد و سنگ ریزه ها را مطلقاً می شکند و مدر فضولات و پاک کننده کثافات سینه است و بثورات را از بین برد و جوشیده آن رنج و خستگی ها و صلابات و نزولات و درد رحم و مقعد را زایل کند و دود آن سموم را سودمندبود و هوام را براند، روغن آن برای کری و جراحات و درد کمر و عرق النسا و درد مفاصل و نقرس و جرب مفید است و در معالجه اشخاص محروری بهتر آنست که جو بآن اضافه کنند و با روغن زیتون کهنه اشخاص سردمزاج را تقویت میکند و بهترین راه نگهداری آن این است که بصورت قرص درآورند، و برای گلو مضر است و مصلح آن عسل است و شربت را سه مثقال و بدل آن قیصوم و مرنجاسب میباشد. (تذکره داود انطاکی ص 71). بفارسی بابونه گویند.در جمیع اجزاء مثل اقحوان است مگر در گل که کوچک تر از اقحوان است . در دوم گرم و در آخر اول خشک و لطیف و محلل بی جذب و مفتح و مدر بول و حیض و عرق و شیر و مقوی دماغ و اعصاب و باه و با تریاقیه و جهت تب بلغمی و سوداوی و مرکبه و تنقیه سینه و درد سر و نزلات وامراض دماغی و تحلیل بقایای رمد و ریاح گوش و درد جگر و احشا و مقعد و رحم و احتباس حیض و عسر بول و عسر ولادت و اخراج سنگ مثانه و تسکین دردها و ورم جگر وربو و یرقان و اعیا و عفونت سودا و بلغم و قولنج ایلاوس شرباً و ضماداً نافع و طلای او ملین اورام صلبه ونشستن در طبیخ او و به دستور نطول آن در اکثر علل مفید و مضر حلق و مصلح او عسل و شربت و انار و خائیدن او جهت قلاع و ذرورا و جهت غرب منفجر بغایت نافع و قدر شربتش تا سه مثقال و بدلش قیصوم و برنجاسف و اقحوان و بیخ او گرم و خشکتر و در افعال قوی تر از گل او و یک مثقال او با شراب العسل بسیار محرک باه است و روغن بابونه که بدستور روغن گلسرخ ترتیب دهند گرم و محلل اورام بارده و مخفف و طلاء او جهت رفع لرزتب بلغمی و سوداوی و ادرار عروق و رفع اعیا و تسدید مسام که از سرما باشد و تمدد و تحلیل ریاح اعضا و گرانی سامعه و درد کمر و مفاصل و نقرس نافع است و گویند بخور بابونج باعث گریزانیدن هوام میشود. بپارسی بابونه گویند. گرم و خشکست در اول ، محلل بلاجذب و مفتح بود و تلطف ماده کند و ورم صلب را نرم گرداند و تب بلغمی و سوداوی را سودمند آید و سنگ گرده و مثانه بریزاند و حیض و بول براند و بچه بیندازد و اعصاب و دماغ را قوت دهد و چون به آب سرکه جوشانیده در آخر رمد چشم را به بخار آن دارند از اخلاط ردیه پاک سازد و مضر است به حلق و مصلحش عسل است و شربتی ازو پنج مثقال تا سه مثقال . (تحفه حکیم مومن ). به پارسی بابونه گویند و بهترین آن بود که گل وی زرد بود و بزرگ و طبیعت وی گرم و خشک است در اول و منفعت وی آنست که مفتح و ملطف بود و محللی بی جذب بود و ورمهای صلب نرم گرداند و جهت صرع سرد نافع بود و همه تبها را خاصه که از عفونت سودا و بلغم بود و ورمهاء احشاء و اگر بجوشانند و در آب آن بنشینند سنگ گرده بریزاند و حیض و بول براند و بچه بیندازد و اگر بیاشامند بول و حیض براند و بچه در وقت بیرون آمدن سهل بیرون آید و بدن را پاک گرداند تنقیه تام و اگر بر جرب تر ضماد کنند ببرد و قوه اعصاب و دماغ بدهد و بر ورم جگر ضماد کردن نافع بود و بخار وی در آخر نزلها بغایت سود دهد و اگر بآب و سرکه بزند و در آخر رمد سر بر بخار آن دارند چشم را پاک گرداند و درد زایل کند اگر ادمان کند اگر چشم بآب بابونه تنها بشویند درد ساکن کند اما اسحاق بن حنین گوید: مضر است بحلق و مصلح آن عسل است و بدل آن در تقویت دماغ و زایل کردن صداع سرد برنجاسف است . ناظم الاطبا آرد: گیاه معطری که گل آنرا در طب استعمال میکنند و برگ تازه آن یکی از سبزیهای قرمه سبزی میباشد و نیز در آشها و پلاوها این برگ را داخل مینمایند ویک قسم از آن بابونه گاوچشم باشد بتازی اقحوان گویند. (ناظم الاطباء، ذیل بابونه ). نباتی است پربرگ ، گلش سفید است و گل وحشی آن کم پر است . نباتی است طبی و در زمینهای شن زار ایران میروید . (فرهنگ روستائی ص 229 ذیل کلمه بابونه ، از حاشیه برهان قاطع چ معین ، ذیل بابونه گاو).
////////////
أُقْحُوان ( اسم ) :
camomile
- plant with small white and yellow flowers sometimes used to make tea
- aromatic composite plant with daisy-like flowers
- garden plant with large brightly coloured flowers
- small white flower with a yellow center
- camomile, daisy
- an aromatic bushy composite plant, with white daisy-like flowers
- a composite plant with large flowers with conspicuous rays
کلمات ذات صلة
أُقْحُوان
مصطلحات المعنى النص الاصلى
عامة chrysanthemum; Camomile; Daisy; Oxeye اقحوان
زراعیة Chrysanthemum parthenium أقحوان بارتینیومی
زراعیة CHRYSANTHEMUM CORONARIUM أقحوان تویجی
زراعیة Chrysanthemum vulgare أقحوان شائع
زراعیة Roman Chamomille أقحوان شریف
زراعیة Chrysanthemum spatiosum أقحوان فسیح
زراعیة Chrysanthemum cinerariaefolium أقحوان رمادی الورق
زراعیة Chrysanthemum morifolium أقحوان توتی الأوراق
//////
Chamomile or camomile (/ˈkæmɵmiːl/ kam-ə-meel or /ˈkæmɵmaɪl/ kam-ə-myl)is the common name for several daisy-like plants of the family Asteraceae that are commonly used to make herb infusions to serve various medicinal purposes. Popular uses of chamomile preparations include treating hay fever, inflammation, muscle spasm, menstrual disorders, insomnia, ulcers, gastrointestinal disorder, and hemorrhoids.
The word "chamomile" derives, via French and Latin, from Greek χαμαίμηλον (khamaimēlon), i.e. "earth apple", from χαμαί (khamai) "on the ground" and μῆλον (mēlon) "apple". The more common British spelling "camomile," is the older in English, while the spelling "chamomile" corresponds to the Latin and Greek source.[5] The spelling camomile more accurately corresponds to the more immediate derivation from French.
Species
Some commonly-used species include:
Matricaria chamomilla (also known as Matricaria recutita),German chamomile or wild chamomile, the most commonly-used species
Chamaemelum nobile, Roman, English or garden chamomile, also frequently used, (C. nobile ‘Treneague’ is normally used to create a camomile lawn).
Loose leaf chamomile tea
A number of other species' common names include the word "chamomile". This does not mean they are used in the same manner as the species used in the herbal tea known as "chamomile." Plants including the common name "chamomile," of the family Asteraceae, are:
Anthemis arvensis, corn, scentless or field chamomile
Anthemis cotula, stinking chamomile
Cladanthus mixtus, Moroccan chamomile
Cota tinctoria, dyer's, golden, oxeye, or yellow chamomile
Eriocephalus punctulatus, Cape chamomile
Matricaria discoidea, wild chamomile or pineapple weed
Tripleurospermum inodorum, wild, scentless or false chamomile
///////////
German chamomile
- اکت مکت. دانه سیاه و بسیار سخت به بزرگی جوزبوا که حجرالولادة خوانند چه هرگاه زنی دشوار زاید در زیر وی دود کنند به آسانی خلاص شود و آنرا به شیرازی گن ابلیس یعنی ، خایه شیطان گویند و اگر بر درختی بندند که میوه آن ناپخته بیفتد دیگر نیفتد و آنراحجرالنسر و حجرالعقاب نیز گفته اند. (از برهان ) (آنندراج ) (از هفت قلزم ) (ناظم الاطباء). حجرالبحری . حجرالبسر. حجرالیسر. حجرالولادة. حجرالنسر. حجرالبهت . حجرالماسکة. حجرالعقاب . یسر. ایاطیطس . فندق هندی . (یادداشت مولف ). و رجوع به مترادفات کلمه و نیز دزی ج 1 ص 30 و اختیارات بدیعی و ذخیره خوارزمشاهی و تذکره داود ضریر انطاکی ص 57 و صیدنه ابوریحان بیرونی شود.
////////////
حجرالنسر. [ ح َ ج َ رُن ْ ن َ ] (ع اِ مرکب ) ۞ حجرالعقاب . اکتمکت . حجرالماسکة. ایاطیطس ۞ اطسموط. حجر الولادة. حجر البهت . یسر. گن ابلیس . (برهان قاطع). صاحب تحفه حکیم مومن در ذیل کلمه حجرالیسر گوید: سنگی است سفید و مدور و صاف و از حجاز خیزد و قسمی از اکتمکت است و حجر النسر و حجر العقاب نیز گویند. (تحفه حکیم مومن ). و صاحب اختیارات بدیعی گوید: حجرالعقاب و حجر الیسر نیز خوانند و آن اکتمکت است و داود ضریر انطاکی در تذکره گوید: حجرالنسر و البهت و الاطسموط والیسر، الاکتمکت . ابن البیطار گوید: حجرالنسر و حجر العقاب هو اکتمکت و سمی حجر النسر لانه یوجد کثیراً فی اوکار النسور و العقبان منهم من یقول حجرالبشر من اجل انه یسهل الولادة و قد ذکرت الاکتمکت فی حرف الالف . رجوع به حجرالعقاب و حجرالولادة شود.
////
صاحب منهاج گوید چوبی است هندی و همو گوید بندق هندی است و گویند اطموط بود و این قولهای صاحب منهاج همه سهو است و خطا و قول صاحب جامع در آنجا معتبر بود که آن را حجر العناب و حجر السرو و حجر الولاده خوانند و بیونانی اناطیطس و معنی آن اسم سنگی است که زائیدن آسان میکند مؤلف گوید مانند حجری بود بمقدار جوزبوا تیرهرنگ بود و چون بجنبانند مغزی در اندرون وی بجنبد و بغایت املس و صلب بود و دشوارشکن باشد چنانچه پنداری که سنگی است و سبک بود و چون بشکنند مغزی سفید تلخطعم در اندرون وی بود و بشکل شاهبلوط بود و بزبان شیرازی گند ابلیس خوانند یعنی خصیه ابلیس منفعت وی آنست که زنان آبستن و مجموع حیوانات چون در شیب ایشان نهند آسان بزایند و اگر در صره به بندند و بر ران زن آبستن بندند زود بزاید و از خواص وی آنست که چون در ادیم بندند و بر ساق چپ بندند آسان بزایند و اگر سحق کنند با شیر زنان و پشم را بدان بیالایند و زنی که عاقره باشد بخود بگیرد بفرمان خدای تعالی آبستن گردد و ابن مؤلف گوید روغن مغز وی درد زهار و خصیه کودکان را نافع بود و شریف در خواص آورده است که چون در دست گیرند و با کسی مخاصمه کنند غالب آیند و اگر بر درختی بندند که برمیاندازد دیگر برنیندازد و ابن ماسویه گوید بدل آن فاوانیا است و گفتهاند که اکتمکت چوبی است که بیخ او را در اول شب پائیز میکنند مانند پنیر تر است و چون شب برابر قطب نهند سخت میشود مانند سنگ و اگر در تازگی بر دست بمالند فی الحال سوراخ کند و چون سخت شود هرکه را شبکوری باشد بشیر دختران بسایند و در چشم کشند نافع بود و اگر بر گردن اسب بندند هیچ اسب در دویدن از او نتواند گذشت.
صاحب مخزن الادویه مینویسد: اکتمکت بفتح همزه و کسر کاف و سکون تا و فتح میم و کسر کاف عوام فارس خایه ابلیس نامند و درخت آن را در کنار مزارع مینشانند بجهت آنکه بواسطه خار زیاد از ورود جانوران جلوگیری میکند و بهندی آن را کرنجوه و کرنج و ساگرگهوله نامند و آن ثمر خارناک درختی پرخار است ثمر آن شبیه بغلاف دسته انبه و پرخار و در جوف آن دو یا سه دانه مثلثیشکل است ...
اختیارات بدیعی
///////////
فندق هندی . [ ف َ دُ ق ِ هَِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) رته است که به هندی ریتهه نامند. (مخزن الادویه ). گیاهی است از تیره بُقولات که در غالب نواحی آمریکا و آفریقا و آسیا از جمله جنوب ایران میروید. شاخه هایش دارای خارهایی است به رنگ زرد و در قاعده برگهایش نیز یک زوج خار کوچک دیده میشود. برگهایش مرکب و به بزرگی سی سانتیمتر است . گلهایش زردرنگ و میوه اش نیام و دارای یک یا دو دانه است . قسمت مورد استفاده این گیاه دانه های آن است که مورد استفاده طبی دارد. بعلاوه از دانه های آن میتوانند مقادیری روغن گیاهی استخراج کنند. طعم دانه های این گیاه تلخ است ولی در طب بعنوان ضد کرم و ضد تب نوبه و تقویت از آن استفاده میکنند. گیاه مذکور در بلوچستان به مقدار زیاد میروید. قارچ . رته . ریتهه . اطیوط. اطموط. ریته . تخم ابلیس . (فرهنگ فارسی معین ).
//////////
حجرالعقاب . [ ح َ ج َ رُل ْ ع ُ ] (ع اِ مرکب ) حجرالنسر. حجرالبشر. حجرالیسر. اکتمکت . حجر البحری . حجرالبهت . حجرالولادة. حجرالماسکة. حمداﷲ مستوفی در نزهة القلوب گوید: حجر عقاب مانند دانه خرمای هندی است در آشیان عقاب میباشد چون عقاب ماده را خایه نهادن دشوار باشد جهت آسانی آن سنگ را بیاورد و درآشیان بنهد. از زن عسرالولادة درآویزند درحال وضع حمل او شود - انتهی . و صاحب تحفه گوید: حجرالبهت ، حجر النسر و حجر العقاب و حجرالیسر و حجر البحری را شامل است . و ابن البیطار گوید: حجرالنسر و حجر العقاب هواکتمکت و سمی حجرالنسر لانه یوجد کثیراً فی اوکار النسور و العقبان و منهم من یقول حجرالبشر من اجل انه یسهل الولادة و قد ذکرت الاکتمکت فی حرف الالف - انتهی .بیرونی گوید: الماس را نیز حجرالعقاب نامند. (الجماهر ص 99 و 102). رجوع به حجرالولادة و حجرالنسر شود.
//////////
اناطیطس anāt̤īt̤us (G. a)eti/ths), A stone which is said to assist women in labour.
Francis Joseph Steingass
- اکلیل الملک. به فارسی و در کتب طب سنتی « ناخنک » و « اکلیل الملک » نام برده می شود ، گیاهی است از خانواده Leguminosae نام علمی آن Trigonella grandiflora Boiss است و معمولا میوه اش را که مورد مصرف پزشکی است ، اکلیل الملک می نامند .
● مشخصات
گیاهی است با اختلافات جزئی شبیه شنبلیله ولی برگها و گلهای آن کمی درشت و میوه آن هلالی برنگ نخودی روشن است که در داخل آن دانه های زرد رنگ و معطر قرار دارد.. این دارو در بازار ایران با نام ناخنک عرضه میشود.
● خواص – کاربرد
ناخنک از نظر طبیعت نظر سشیخ الرئیس ابو علی سینا گرم و خشک در مرتبه اول است ، ولی دیسقوریدوس ان را معتدل در حرارت و برودت می داند . از نظر خواص اعتدال دهنده اخلاط و مقوی بدن است و ورمهای سفت را نرم می کند . از نظر خواص اعتدال دهنده اخلاط و مقوی بدن است و ورمهای سفت را نرم می کند. ضماد تخم آن با سرکه و روغن گل سرخ اگر بر سر گذارده شود و یا ریختن آب دم کرده ان بر سر برای رفع سردرد ، سرگیجه ، سکته مغزی ، لقوه ، فراموشی و مالیخولیای سبک مفید است . اگر ۸ گرم ان با ۲۰ گرم عسل خورده شود برای فلج و سستی اعضای بدن نیز برای فلج و سستی اعضا مفید است.
//////////
خوردن آب دم کرده ان بتنهایی و یا با ادویه مناسب مانند بابونه و صعتر و شبت نیز برای امراض فوق مفید است.
خوردن آب دم کرده ان برای رفع درد معده و کبد و طحال و رحم مفید است .
اگر آب دم کرده آن با انجیر و عسل خورده شود برای ازدیاد ترشح شیرو اسپرم نافع و مدر است و قاعده آور . خوردن ۱۲ گرم عصاره گیاه و تخم گیاه با دوشاب برای ورم الات داخل شکم و بدون تخم ان برای رفع درد و اگر با زعفران مخلوط شود برای تسکین ضربان همه اعضا مفید است. خوردن دم کرده شاخه وبرگ آن مدر است و قاعده اور و برای اخراج جنین کمک میکند. مضر بیضه ها می باشد از این نظر باید با عسل و انجیر و مویز خورده شود. مقدار خوراک ان ، از تخم آن تا ۱۰ گرم و از عصاره گیاه تا ۸۰ گرم است . جانشین ان از نظر خواص بابونه و فراسیون است.
توضیح : در بعضی از مدارک فنی نام اکلیل الملک را برای ( نفله ) یا .melilot اورده اند اما این که این نام را برای چند گیاه دیگر نظیر Astragalus hamosus و یا Fritillaria impetialis نیز گفته اندکه قطعا در این موارد نام اکلیل الملک توصیفی از شکل گیاه است که مانند تاج می باشد ولی اکلیل الملک مکه در بازار به نام ناخنک عرضه می شود و میوه آن به شکل هلال است.همین T.frandirlora می باشد.
(از یادداشتهای محقق دانشمند دکتر DR.H aussknecht که در فرهنگ شلیمر آمده.)
//////////
الحندقوق[1] هو جنس نباتی علفی ینتمی إلى الفصیلة البقولیة أو القرنیة. اسمه العلمی (باللاتینیة: Melilotus).
من أنواعه الواطنة فی الوطن العربی
الحندقوق الأبیض (باللاتینیة: Melilotus albus) فی بلاد الشام ومصر ومعظم مناطق أوروبا والقوقاز
الحندقوق الأنیق (باللاتینیة: Melilotus elegans) فی بلاد الشام ومصر والمغرب العربی وبعض مناطق حوض البحر الأبیض المتوسط
الحندقوق الإیطالی (باللاتینیة: Melilotus italicus) فی بلاد الشام والمغرب العربی وشمال حوض المتوسط
الحندقوق الحبوبی (باللاتینیة: Melilotus segetalis) فی بلاد الشام ومصر والمغرب العربی وحوض المتوسط
الحندقوق الطبی أو إکلیل الملک (باللاتینیة: Melilotus officinalis) فی بلاد الشام والمغرب العربی وکل مناطق أوروبا
الحندقوق المتلم (باللاتینیة: Melilotus sulcatus) فی بلاد الشام ومصر والمغرب العربی وحوض المتوسط
الحندقوق المسینی (باللاتینیة: Melilotus messanensis) فی بلاد الشام ومصر ومعظم مناطق أوروبا والقوقاز
الحندقوق الهندی (باللاتینیة: Melilotus indicus) فی بلاد الشام ومصر والمغرب العربی وبعض مناطق أوروبا.
////////////
اکلیل الملک/شاهاَفسَر گونهای از بُنشَن (بقولات) است به رنگ کاه یا زرد مایل به سفید که درون دانه آن زرد است. این گیاه با وجود تخلخلی که دارد تا اندازهای سخت است. شاهافسر بومی اوراسیا است و امروزه در آمریکای شمالی، آفریقا و استرالیا هم کشت میشود. در ایران در چراگاهها و کوهستانها به ویژه در سبلان میروید.
نامهای دیگر آن عبارتند از: شبدر شیرین، اکلیلالملک، بسنگ، بسیه، شاهبسه، ناخنک، یونجه زرد، گیاه قیصر.
این گیاه به صورت یکساله یا دوساله کشت میشود و ارتفاع آن بیش از یک متر میشود. مقاومت نوع گل زرد آن به خشکی بیشتر است، اندامهای کوچکتری دارد و بوی خیلی خوبی دارد و خوشخوراک است.
گلهای شاهافسر دارای خواص تشنّج، مرهم سینه، قبضکننده و ضد عفونی کنندهاست. بوی ادرار را از بین برده، تراوش آن را زیاد میکند، مجاری ادرار را ضد عفونی میکند و در اسهال خونی، ورم روده و روماتیسم نیز مصرف میشود. این گیاه چون مسکن و خوابآور است آن را در تحریکات عصبی، انواع درد عصب، سرفههای عصبی و گاز رودهها استعمال میکنند و نیز برای درمان زکام نایژهها و ورم عقب حلق مصرف میکنند. برای درمان ورم ملتحمه چشم خوب است. سی تا چهل گرم آن را در یک لیتر آب باید جوشاند و مصرف کرد.
/////////////
طبقهبندی علمی
فرمانرو: گیاهان
(طبقهبندینشده): گیاهان گلدار
(طبقهبندینشده): دولپهایهای نو
(طبقهبندینشده): رزیدها
راسته: باقلاسانان
تیره: باقلائیان
زیرتیره: باقالاها
تبار: شبدریان
سرده: شاهافسرها
گونه: M. officinalis
نام علمی
Melilotus officinalis
(لینه) پالاس.
- الماس . [ اَ ] (معرب ، اِ) (از یونانی آدامس ) گوهری است مشهور که جز به ارزیزنشکند و آنچه بسبب سختی سفته نشود از الماس سفته گردد. (هفت قلزم ) (از شرفنامه منیری ). طبع وی سرد و خشک بدرجه چهارم ، و چون در دهانش گیرند دندان بشکند.(شرفنامه منیری ). گوهری است سخت و سپید و اغلب جواهر را میبرد. (انجمن آرا). گوهری است بغایت سخت و سفید و شفاف و گرانقیمت . (از آنندراج ) (از غیاث اللغات ). و با لفظ تراشیدن و افشاندن و چکیدن استعمال میشود. (از آنندراج ). به هندی هیرا گویند. (غیاث اللغات ). صاحب نشوء اللغة العربیة (ص 93) گوید: الماس اعجمی است و عربی فراموش شده آن سامور است - انتهی . و در النقود العربیة (ص 56) آمده : الف و لام در اول الماس جزء کلمه است و عربها آن را زاید دانسته حذف کردند همچون العازر و الکسندر (الکساندر) - انتهی . سنگی است گرانبها بشکند و پاره کند جمیع سنگها را، و آن را پاره نمیکند مگر ارزیز، و آتش و آلات آهنین در وی اثر نمیکند، و بزرگترین آن همچو چهارمغز باشد و آن انواع میباشد، بغیر شکل مثلث شکسته نشود، و اگر آن را در دهان دارند دندان بریزد و آن را بسایند، در سوراخها ریزند، و بدان مروارید و جز آن را سوراخ کنند، و آوردن تنوین در آخر لفظ الماس غلط است . شَمّور نیز گویند. (از منتهی الارب ذیل موس ). در ترجمه صیدنه چنین آمده است : جوهر الماس لطیف بود و به لون به زجاج مشابهت دارد و بعضی از انواع او بزردی مایل بود، و چون مقابل آفتاب نگاه دارند از جرم او رنگهای مختلف منبعث شود چنانکه در قوس و قزح ، و در افواه افتاده که جوهر الماس زهرست و معنی سمیت درو بتجربه معلوم نشده . سرد و خشک است و پاک کننده است دندانها را، و اگر جوهرالماس در بعضی از اشربه خورده شود بعد از مدتی بکشد. بعضی از اطبا چنان گفته اند که سبب کشتن او آنست که او جوهر ثقیل است چون از معده به جگر و تجاویف عروق نقل کند سوراخها کند جگر را بواسطه ثقل و حدت که دروست : و بدین سبب آدمی را بکشد - انتهی . بیرونی در الجماهر گوید: الماس را به هندی هیرا و به رومی اذامس و نیز ادمنطون گویند، بگفته کندی بمعنی چیزی است که نشکند، و در سریانی المیاس و کیفاد الماس بمعنی سنگ الماس گویند. خاصیت آن این است که چیزی آن را نمیشکند و آن هر چیز را میشکند، بعضی گمان کرده اند که الماس همان ظران است ولی به اشتباه رفته اند. رجوع به الجماهر شود. الماس گوهری است شفاف و کمی زیبقی است . «کندی » آن را به زجاج فرعونی تشبیه کرده است ، و ازانواع آن سفید و زیتونی و زرد و سرخ و سبز و اکهب (سفید مایل به تیرگی ...) و سیاه است . راه آزمودن آن چنین است که آن را در شمعی قرار دهند تا گرفتنش با انگشتان ممکن باشد، سپس آن را در مقابل قرص خورشید گیرند هرگاه سرخی از آن درخشید چنانکه در قوس قزح است آن را برگزینند، و این خاصیت جز در الماس سفید و زرد نباشد و از اینروست که در هند این دو نوع بهترین انواع آن میباشند. (از الجماهر بیرونی ص 92 به اختصار). حمداﷲ مستوفی در تاریخ گزیده (چ لیدن ج 3 ص 203) آرد:الماس ... در دره های کوه سراندیب میباشد و از بیم افاعی درو نمیتوان رفت و بحیله و سعی طیور بیرون می آورند و بدین سبب پاره های بزرگ نمیتوان یافت - انتهی . زغالی است خالص متبلور و بسیار سخت که شیشه را خراش میدهد و به شکل هشت سطحی منظم و گاهی محدب است . یکی از احجار کریمه که با آن جواهر را ببرند و سوراخ کنندو بنگارند. سختترین و تابنده ترین گوهرهاست ، و هیچ چیز آن را نمیبرد و با سوده خود آن تراشیده میشود و با هیچ عامل شیمیایی حل آن میسر نیست و تمام اجسام را بدان میتوان برید. الماس خالصترین و پاکترین انواع زغال است که بصورت متبلور در پاره ای از نقاط زمین پیدا میشود و بزرگترین معادن آن در جنوب افریقاست . جسمی بسیار سخت است و تنها خود الماس میتواند آن را تراش دهد، و آن را معمولاً به اشکال مخصوص بنام برلیان و گل سرخی تراش میدهند و در شیشه بری نیز از آن استفاده میکنند و قطعه کوچکی از آن را در نوک اسباب شیشه بری کار میگذارند. هانری مواسان دانشمند فرانسوی در سال 1893 م . زغال را در کوره الکتریکی با حرارت 4000 درجه ذوب کرد، آن را تحت فشار سرد نمود و ذره بسیار کوچکی از الماس بدست آورد، لیکن این روش برای تهیه الماس بمقدار قابل توجه ، عملی نشد - انتهی . و رجوع به الجماهر بیرونی ص 92 و تذکره داود ضریر انطاکی و مفردات ابن البیطار ذیل ماس و لغات تاریخیه و جغرافیه ترکی ج 1 و فرهنگ ناظم الاطباء شود :
شنیدم که باشد زبان سخن
چو الماس بران و تیغ کهن .
///////////
In mineralogy, diamond (/ˈdaɪəmənd/ or /ˈdaɪmənd/; from the ancient Greek ἀδάμας – adámas "unbreakable") is a metastable allotrope of carbon, where the carbon atoms are arranged in a variation of the face-centered cubic crystal structure called a diamond lattice. Diamond is less stable than graphite, but the conversion rate from diamond to graphite is negligible at standard conditions. Diamond is renowned as a material with superlative physical qualities, most of which originate from the strong covalent bonding between its atoms. In particular, diamond has the highest hardness and thermal conductivity of any bulk material. Those properties determine the major industrial application of diamond in cutting and polishing tools and the scientific applications in diamond knives and diamond anvil cells.
/////
General
Category Native Minerals
Formula
(repeating unit) C
Strunz classification 01.CB.10a
Identification
Formula mass 12.01 g/mol
Color Typically yellow, brown or gray to colorless. Less often blue, green, black, translucent white, pink, violet, orange, purple and red.
Crystal habit Octahedral
Crystal system Isometric-Hexoctahedral (Cubic)
Twinning Spinel law common (yielding "macle")
Cleavage 111 (perfect in four directions)
Fracture Conchoidal (shell-like)
Mohs scale hardness 10 (defining mineral)
Luster Adamantine
Streak Colorless
Diaphaneity Transparent to subtransparent to translucent
Specific gravity 3.52±0.01
Density 3.5–3.53 g/cm3
Polish luster Adamantine
Optical properties Isotropic
Refractive index 2.418 (at 500 nm)
Birefringence None
Pleochroism None
Dispersion 0.044
Melting point Pressure dependent
References
- انبربیریس. انبرباریس . [ اَم ْ ب َ ] (اِ) زرشک . (از یادداشت مولف ). امبربارس . امیربارس . (شعوری ج 1 ورق 111الف ). بپارسی زرشک خوانند و زارج و زرنگ هم خوانند.بهترین آنست که بغایت خود رسیده باشد. (از اختیارات بدیعی نسخه خطی کتابخانه مولف ). هو الزرشک و منه مدور احمر سهلی و اسود مستطیل رملی او جبلی و هو اقوی . (قانون ابوعلی سینا مقاله 2 از کتاب 2 ص 159).
////////////
زرشک . [ زِ رِ ] (اِ) بار درختی است معروف که در طعام ها و آشها کنند و خورند و به عربی انبرباریس خوانند و بعضی گویند باریس درخت زرشک و حب الانبرباریس زرشک باشد. (برهان ). بار درختی است سرخ و ترش که در طعام و آشها کنند و خورند و به یونانی انبرباریس گویند. (انجمن آرا) (آنندراج ). ثمر درخت کوچکی خاردار که سرخ و ترش مزه است . (ناظم الاطباء). انبرباریس بود. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 306). میوه ای است خوش ترش که از آن آش سازند. (شرفنامه منیری ). میوه ای است خرد، سرخ و ترش . امبرباریس . انبرباریس . برباریس . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). میوه آن (میوه درخت زرشک ) کوچک و قرمزرنگ و بیضوی ، بطول 7 تا 8 و بعرض 3 میلیمتر می باشد. (فرهنگ فارسی معین ) :
رخ ز دیده بکاشته بسرشک
وآن سرشکش به رنگ تازه زرشک .
//////////
Berberis vulgaris L., also known as European barberry or simply Barberry, is a shrub in the genus Berberis. It produces edible but sharply acidic berries, which people in many countries eat as a tart and refreshing fruit.
The shrub is native to central and southern Europe, northwest Africa and western Asia;[3] it is also naturalised in northern Europe, including the British Isles and Scandinavia, and North America. In the United States and Canada, it has become established in the wild over an area from Nova Scotia to Nebraska, with additional populations in Colorado, Idaho, Washington State, Montana, and British Columbia.[4] Although not naturalised, in rural New Zealand it has been widely cultivated as a hedge on farms. It is cultivated for its fruits in many countries.
It is a deciduous shrub growing up to 4 m high. The leaves are small oval, 2–5 cm long and 1–2 cm broad, with a serrated margin; they are borne in clusters of 2-5 together, subtended by a three-branched spine 3–8 mm long. The flowers are yellow, 4–6 mm across, produced on 3–6 cm long panicles in late spring. The fruit is an oblong red berry 7–10 mm long and 3–5 mm broad, ripening in late summer or autumn; they are edible but very sour, and rich in Vitamin C.
///////
Berberis vulgaris
Scientific classification
Kingdom: Plantae
(unranked): Angiosperms
(unranked): Eudicots
Order: Ranunculales
Family: Berberidaceae
Genus: Berberis
Species: B. vulgaris
Binomial name
Berberis vulgaris
L.
Synonyms
Berberis abortiva P.Renault
Berberis acida Gilib.
Berberis aethnensis Bourg. ex Willk. & Lange
Berberis alba Poit. & Turpin
Berberis angulizans G.Nicholson
Berberis apyrena K.Koch
Berberis arborescens K.Koch
Berberis articulata Loisel.
Berberis asperma Poit. & Turpin
Berberis aurea Tausch
Berberis bigelovii Schrad.
Berberis corallina G.Nicholson
Berberis dentata Tausch
Berberis dentata var. capitata Tausch
Berberis dulcis K.Koch
Berberis dumetorum Gouan
Berberis edulis K.Koch
Berberis elongata G.Nicholson
Berberis globularis G.Nicholson
Berberis hakodate Dippel
Berberis heterophylla K.Koch
Berberis iberica Sweet
Berberis innominata Kielm.
Berberis irritabilis Salisb.
Berberis jacquinii K.Koch
Berberis latifolia Poit. & Turpin
Berberis marginata K.Koch
Berberis maxima G.Nicholson
Berberis maximowiczii Regel
Berberis microphylla F.Dietr.
Berberis mitis Schrad.
Berberis nepalensis K.Koch
Berberis nitens Schrad.
Berberis obovata Schrad.
Berberis orientalis C.K.Schneid.
Berberis pangharengensis G.Nicholson
Berberis pauciflora Salisb.
Berberis racemosa Stokes
Berberis rubra Poit. & Turpin
Berberis sanguinea K.Koch
Berberis sanguinolenta K.Koch
Berberis sibirica Schult. & Schult.f.
Berberis sieboldii Dippel
Berberis sylvestris Poit. & Turpin
Berberis violacea Poit. & Turpin
////////////
Dried barberries
//////////
Blooming tree
////////
European Barberry (berberis vulgaris)
- انجدان . [ اَ ج ُ ] (معرب ، اِ) معرب انگدان است و آن را بعربی حلتیت و بیح آنرا اصل الانجدان خوانند . (برهان قاطع) (آنندراج ). در لغت طبری کلوپر گویند. (از انجمن آرا). گیاهی از تیره چتریان که علفی است و پایا میباشد. این گیاه در اکثر صحاری ایران فراوان است . ارتفاعش 2 تا 2/5 متر و ریشه اش راست و ستبر است . ابرکبیر. حلتیت . (از فرهنگ فارسی معین ذیل انگدان ). به مازندرانی انجدان طیب را کولاپرنامند و بیخ آنرا بعربی محروق و ساق آنرا بترکی بالدرغان گویند و چون انجدان مطلق مذکور شود مراد تخم آن است و آن دو قسم میباشد یکی طیب و دیگر منتن و ساق نبات آن مجوف و سطبر و بلندتر از قامت و برگ آن شبیه ببرگ کلم و از آن کوچکتر و گل آن چتری مانند شبت وسفید و ثمر آن بعد از رسیدن سفید و مدور و پهن شبیه بدرهم و بسیار خوشبو میباشد و صمغ آنرا حلتیت طیب مینامند و برگ قسم دوم آن مانند صفحه سوخته و پرسوراخ و ساق آن ضعیفتر از قسم اول و ثمر آن سیاه و بسیاربدبو است و بیخ آنرا اشترغار و گیاه آنرا کماه و صمغ آنرا که بسیار بدبو است حلتیت منتن و بفارسی انکزد(انکزه ) نامند و صمغ آنرا بفارسی ژَد و عوام آنرا انگشت گنده نامند. (از مخزن الادویه ). بعضی از اطباء گویند انجدان برگ است و حلتیت صمغ گیاه آن و محروث ریشه آن است . اسحاق بن عمران گفته است انجدان بر دو قسم است قسمی از آن سفید و طیب و خوردنی است که آنرا انجدان سرخسی گویند و ریشه های آنرا محروث گویند و در اغذیه و ادویه بکار رود و دیگر انجدان سیاه منتن است که ببرخی ادویه بیامیزند و صمغ انجدن همان حلتیت است ... ابوحنیفه گوید: محروث ریشه انجدان است و محمدبن عبدون گوید: انجدان نباتی است مانند کاشم که در بابل میروید و سبزی فروشان آنرا مانند توابل میفروشند. (از مفردات ابن بیطار ج 1 صص 58 - 59). دیسقوریدوس گوید درخت انجدان را سلقیون گویند و صمغ او را حلتیت خوانند یعنی انگزد و منبت او در زمین دمشق بود و شام وارمنیه و قهستان که او را زمین ماه گویند و زمین نینو و آن زمینی است که آن طرف مصر است و انجدان را بسریانی انکذانا او کاما خوانند... (ترجمه صیدنه ابوریحان ، خطی ). || بعضی گویند نسناس است و آن جانوری باشد شبیه آدمی . (برهان قاطع) (آنندراج ).
///////
آنغوزه. این گیاه را در پارسی «انگدان» مینامند. نام علمی آن .Ferula assa-foetida L است. انگدان از گیاهان دارویی مهم تیره چتریان است و در مناطق استپی و بیابانی ایران میروید.
آنغوزه شیره گیاهی است که از تیغ زدن ریشه یا پایین ساقه و یا قطع ساقه گیاهان مولد آنغوزه از ناحیة یقه گیاه خارج میشود و در طول تابستان به دست میآید و به دو صورت در بازار عرضه میشود. یک نوع را که آنغوزه اشکی گویند بسیار تمیز؛ بدون خاک و خاشاک و مرغوب است رنگ خارجی ان زرد مایل به قرمز یا قهوهای و صاف و شفافت. از نظر ابعاد در حد فندق یا کمی بزرگتر یا کوچکتر در ابعاد نخود است رنگ مقطع آن سفید است که در مجاورت هوا به سرعت اکسیده شده و تیره میشود؛ و نوع دیگر که در بازار عرضه میشود تودهای گفته میشود که با بی دقتی جمعآوری شده و مخلوط با خاک و خاشاک و برگ است و نامرغوب میباشد طعم انغوزه گس در بعضی گونهها تلخ و بویی شبیه بوی سیر، متعفن و خیلی تند دارد.
برای صمغ آنغوزه درمناطق خاور دور خواص متعددی قائل هستند. این صمغ از ایران و افغانستان از طریق مغولستان به چین و سایر نواحی خاور دور وارد میشود آنغوزه برای معالجه هیستری مفید است [لیو]. به عنوان مقوی معده و برای کشتن کرم معده مصرف میشود. [روا] و بادشکن است.
آنغوزه با نام علمی Ferula assa foetida L. متغلق به تیره چتریان میباشد. در زبانهای دیگر آنغوزه دارای اسامی متفاوتی به شرح زیر است: انگلیسی:Asafetida، giant fennel، Devil's Dun،Food Of The Gods. فرانسه: Asa-fœtida، Férule persique، Merde du diable. آلمانی: Asant،Stinkasant ،Teufelsdreck ،Asafötida. عربی: انجدان، شجره الحلتیت، حِلْتِیت و شجره ابوکبیر (زرگری، ۱۳۵۷، مضفریان ۱۳۷۷). گیاه آنغوزه در مناطق مختلف کشور ما به نامهای آنغوزه، آنغوزه هراتی، انگژد، انگشت گنده، پترک، هینگ، خوراکما و کورن کما معروف میباشد) زرگری، ۱۳۵۷؛ عسگری، ۱۳۷۸؛ Naik, 2004). ویکی
//////
Asafoetida /æsəˈfɛtɨdə/[3] is the dried latex (gum oleoresin) exuded from the rhizome or tap root of several species of Ferula, a perennial herb that grows 1 to 1.5 m (3.3 to 4.9 ft) tall. The species is native to the deserts of Iran, mountains of Afghanistan, and is mainly cultivated in nearby India.[4] As its name suggests, asafoetida has a fetid smell[5] (see etymology below) but in cooked dishes it delivers a smooth flavour reminiscent of leeks.
It is also known as asant, food of the gods, jowani badian, stinking gum, Devil's dung, hing, ingu, kayam and ting.
///////
Ferula assa-foetida
Scientific classification
Kingdom: Plantae
(unranked): Angiosperms
(unranked): Eudicots
(unranked): Asterids
Order: Apiales
Family: Apiaceae
Genus: Ferula
Species: F. assa-foetida
Binomial name
Ferula assa-foetida
L.
Synonyms[2]
Ferula assafoetida L.
Ferula foetida St.-Lag.
Ferula hooshee Lindl. ex Descourt.
Narthex assafoetida (L.) Falc.
Narthex assa-foetida (L.) Falc.
Peucedanum hooshe Baill.
- انجره . [ اَ ج َ رَ / رِ ] (اِ) گزنه . (ناظم الاطباء). نباتی است که آنرا نبات النار گویند و تخم آنرا قریض خوانند و تخم آن مستعمل است . سه درم آنرا با شیرتازه بخورند قوت باه دهد و بکوبند و با عسل بر قضیب مالند سطبر گرداند. (برهان قاطع) (آنندراج ). گیاهی است تند که چون بعضوی رسد بگزد و بلغت دری طبری آنراگزنه گویند یعنی میگزد و در آن ولایات بسیار است . (انجمن آرا). ارباسیوس گوید انجره اقالیقی گویند و به تازی او را قریض گویند... در نواحی جرجان بر لبهای جو بسیار بود و هرگاه عضوی بدان سوده شود خارش و سوزش در آن عضو افتد و اهل جرجان از آن نوعی طعام سازند و قسیطا گوید اگر کسی به افراط انجره را بر اعضا بمالد بمیرد و تخم انجره خرد باشد و پهن و صیقل و ازرق باشد و بعضی آنرا بتخم کتان تشبیه کرده اند... مقوی باه بود و بلغم براند و بروسینه را از اخلاط پاک سازد.(ترجمه صیدنه ابوریحان بیرونی نسخه خطی ). بعربی قریض و بلغت دارالمرز گزنه و بترکی کجیت و بهندی اتنکن و بلاتینی ارتیک پریوم و بلغت گیلان هرتیکه گویند. نباتی است بر آن پرتشریف انبوه و پرخار و ریزه و خارهای ساق آن ظاهرتر و چون ملاصق بدن شود باعث حمرت و سوزش و خارش گردد گل آن زرد و تخم آن نرم و براق و با اندک پهنی و مایل بتیرگی است ... (از مخزن الادویه ). قریص . حریق . (لکلرک ). حریق . قریس . (یادداشت مولف ).
///////
گزنه . [ گ َ ن َ / ن ِ ] (اِ) کردی گزگزک ، گزگز ، اورتیکا . گیاهی است علفی ، از تیره گزنه ، که برگهای دندانه دار آن پوشیده از کرکهای یک سلولی است و در آنها مایع سوزآوری ترشح میشود، از این لحاظ در موقع لمس کردن سوزش شدیدی احساس میگردد. رجوع شود به گل گلاب ص 267. (حاشیه برهان چ معین ). انجره مرقوم که نام گیاهی است که به عضو آدمی چون برسد بگزد. (رشیدی ). نباتی است که آن را انجره خوانند و تخم آن را بزرالانجره ، استسقا را نافع است . (برهان ) (آنندراج ). اقحوان . (تاج العروس ). از جمله گزنه ها گزنه ای است که برگهای دندانه دار آن پوشیده از خارهای گزنده است . گلهای آن بسیار کوچک است و تشکیل خوشه های بزرگ میدهد. گلهای نر و ماده آن جداست . گلهای نر دارای چهار کاسبرگ سبز و چهار پرچم است . گلهای ماده نیز دارای چهار کاسبرگ است که در میان آنها تخمدانی دارای یک برچه واقع شده و یک فندق میسازد. ممکن است گلهای نر و ماده بر روی یک پایه یا بر روی دو پایه باشند. انواع مهم این تیره عبارتند از: نوع گزنه یک پایه اورتیکا اورن و گزنه دو پایه اورتیکا دیوئیکا که در ساقه های خود رشته آبکشی طویل دارد و دانه های آن را انجره مینامند. (گیاه شناسی گل گلاب ص 267 و 268).
//////
القراص (بالإنجلیزیة: Nettle) أو الحریقة، قریص ذکرتا فی المفردات، ولم یتم إیجادهما فی المعاجم الأصلیة، جنس نباتات عشبیة من الفصیلة القراصیة، لها شوک على شکل شعور دقاق، إذا مستها الإنسان بیده نشبت فیها وانکسرت، وسالت منها عصارة محرقة تؤلم الید. تنتشر أنواع من هذا الجنس فی المشرق العربی وسیناء.
نبتة قراص
الأسماء المتداولة
أنجرة - قریص – قراص – حریق – حراق - حریقة - زقطوف.
من أنواع القراص الواطنة فی الوطن العربی[عدل]
القراص الثألولی (باللاتینیة: Urtica pilulifera) فی بلاد الشام ومصر المغرب العربی ومعظم مناطق أوروبا
القراص ثنائی المسکن (باللاتینیة: Urtica dioica) فی بلاد الشام ویتبعه أنوعة:
القراص ثنائی المسکن نویع ثنائی المسکن (باللاتینیة: Urtica dioica L. subsp. dioica) فی بلاد الشام
القراص ثنائی المسکن نویع الکردستانی (باللاتینیة: Urtica dioica subsp. kurdistanica) فی بلاد الشام
القراص الحارق (باللاتینیة: Urtica urens)، ینتشر فی الوطن العربی ومعظم مناطق العالم.
القراص الغشائی (باللاتینیة: Urtica membranacea) فی بلاد الشام والمغرب العربی وبعض مناطق شمال حوض المتوسط
القراص الکییفی (باللاتینیة: Urtica kioviensis) فی بلاد الشام ومعظم مناطق شرق أوروبا
القراص الهش (باللاتینیة: Urtica fragilis) فی بلاد الشام وترکیا.
//////
Urtica is a genus of flowering plants in the family Urticaceae. Many species have stinging hairs and may be called nettles or stinging nettles, although the latter name applies particularly to Urtica dioica.
Urtica species are food for the caterpillars of numerous Lepidoptera (butterflies and moths), such as the tortrix moth Syricoris lacunana and several Nymphalidae, such as Vanessa atalanta, one of the red admiral butterflies.[citation needed
This section does not cite any sources. Please help improve this section by adding citations to reliable sources. Unsourced material may be challenged and removed. (August 2013)
Urtica species grow as annuals or perennial herbaceous plants, rarely shrubs. They can reach, depending on the type, location and nutrient status, a height of 10–300 cm. The perennial species have underground rhizomes. The green parts have stinging hairs. Their often quadrangular stems are unbranched or branched, erect, ascending or spreading.
Most leaves and stalks are arranged across opposite sides of the stem. The leaf blades are elliptic, lanceolate, ovate or circular. The leaf blades usually have three to five, rarely up to seven veins. The leaf margin is usually serrate to more or less coarsely toothed. The often-lasting bracts are free or fused to each other. The cystoliths are extended to more or less rounded.
Species
Detail of a male flowering stinging nettle.
Detail of female flowering stinging nettle.
A large number of species included within the genus in the older literature are now recognized as synonyms of Urtica dioica. Some of these taxa are still recognized as subspecies.[citation needed
Species in the genus Urtica, and their primary natural ranges, include:[citation needed]
Urtica angustifolia Fisch. ex Hornem. China, Japan, Korea
Urtica ardens China
Urtica aspera Petrie South Island, New Zealand
Urtica atrichocaulis Himalaya, southwestern China
Urtica atrovirens western Mediterranean region
Urtica australis Hook.f. South Island, New Zealand and surrounding subantarctic islands
Urtica cannabina L., Western Asia from Siberia to Iran
Urtica chamaedryoides (heartleaf nettle), southeastern North America
Urtica dioica L. 1753 (stinging nettle or bull nettle), Europe, Asia, North America
Urtica dioica subsp. galeopsifolia Wierzb. ex Opiz (fen nettle or stingless nettle), Europe. (Sometimes treated as a separate species Urtica galeopsifolia).
Urtica dubia (large-leaved nettle), Canada
Urtica ferox G.Forst. (ongaonga or tree nettle), New Zealand
Urtica fissa China
Urtica gracilenta (mountain nettle), Arizona, New Mexico, west Texas, northern Mexico
Urtica hyperborea Himalaya from Pakistan to Bhutan, Mongolia and Tibet, high altitudes
Urtica incisa Poir (scrub nettle), Australia, New Zealand
Urtica kioviensis Rogow. eastern Europe
Urtica laetivirens Maxim. Japan, Northeast China
Urtica linearifolia' (Hook.f.) Cockayne (creeping or swamp nettle), New Zealand
Urtica mairei Himalaya, southwestern China, northeastern India, Myanmar
Urtica massaica Africa
Urtica membranacea Mediterranean region, Azores
Urtica morifolia Canary Islands (endemic)
Urtica parviflora Himalaya (lower altitudes)
Urtica peruviana D.Getltman Perú
Urtica pseudomagellanica D.Geltman Bolivia
Urtica pilulifera (Roman nettle), southern Europe
Urtica platyphylla Wedd. China, Japan
Urtica procera Mühlenberg (tall nettle), North America
Urtica pubescens Ledeb. Southwestern Russia east to central Asia
Urtica rupestris Sicily (endemic)
Urtica sondenii (Simmons) Avrorin ex Geltman northeastern Europe, northern Asia
Urtica taiwaniana Taiwan
Urtica thunbergiana Japan, Taiwan
Urtica triangularisa
Urtica urens L. (small nettle or annual nettle), Europe, North America.
/////
Stinging nettle (Urtica dioica)
Scientific classification
Kingdom: Plantae
(unranked): Angiosperms
(unranked): Eudicots
(unranked): Rosids
Order: Rosales
Family: Urticaceae
Genus: Urtica
L.
- انزروت . [ اَ زَ ] (اِ) بر وزن و معنی عنزروت است و آن صمغی باشد تلخ که بیشتر در مرهمها بکار برند و عنزروت معرب آن است و در موید الفضلاء با ذال نقطه دار و بای ابجد هم آمده است که انذروب باشد. (برهان قاطع) (انجمن آرا) (آنندراج ). به اصفهانی کنجده و اکروهک و بشیرازی کدور وبعربی کحل فارسی است و کحل کرمانی و بهندی لایی نامند. (از مخزن الاودیه ). بیونانی صرقولا و بسریانی ترقوقلانامیده میشود و آن صمغ درخت شائکة است . (از تذکره ضریر انطاکی ص 61). به لاتینی سارقوقول گویند. (از لغات تاریخیه و جغرافیه ترکی ج 1 ص 227). در اصفهان کنجده و در تنکابن کینجه نامند. (از تحفه حکیم مومن ). عنزروت . کنجده . (ذخیره خوارزمشاهی ). کحل فارس . (منتهی الارب ). کونژده . زنجر. (ترجمه صیدنه ابوریحان ). کنجیده . کحل کرمانی . کحل فارسی . (ناظم الاطباء). انجروت . کلک . (فرهنگ فارسی معین ) : شخصی می گفت چشمم درد میکند و با آیات و ادعیه مداوا میکنم . طلحک گفت اندکی انزروت نیز بدانها بیفزای . (منتخب لطائف عبید زاکانی چ برلن ص 168). و رجوع به تحفه حکیم مومن و مخزن الادویه و تذکره داود ضریر انطاکی شود.
////////////
العَنْزَرُوت (أو الأَنْزَرُوت أو هو تعریبه) کُحْل فَارِس أو الکُحْل الفَارِسِیّ أو الکُحْل الکُرْجَانِیّ أو القتاد عضلی الرقبة نبات اسمه العلمی (Astragalus sarcocolla Dymock)، وهو نوع أعشاب حولیة من جنس القتاد. یکثر نبات العنزروت فی إیران.
القَتَاد (أو الأَسْطَرَاغَالُوس فی الترجمات الحرفیة) (باللاتینیة: Astragalus) جنس نبات یضم حوالی 3000 نوع من النباتات معظمها أعشاب وجنبات، ینتمی إلى الفصیلة البقولیة، ویکثر فی المناطق المعتدلة من نصف الکرة الأرضیة الشمالی.
أسماء أخرى
قفعاء من الممکن أن یطلق اسم القفعاء أیضا مکان القتاد حیث أن قاموس لسان العرب لابن منظور قد ذکر أن الاسم اشتق من صفة ثمر هذه النباتات "...والقَفْعاءُ حَشِیشةٌ ضعیفة خَوّارةٌ وهی من أَحرار البُقُولِ، وقیل: هی شجرة تنبت فیها حَلَقٌ کحَلَقِ الخَواتِیمِ إِلا أَنها لا تلتقی، تکون کذلک ما دامت رَطْبة، فإِذا یَبِسَت سقط ذلک عنها..." وذکر أیضا "...قال اللیث: القَفْعاءُ حشیشةٌ خَوّارةٌ من نبات الربیع خَشْناء الورَقِ، لها نَور أَحمر مثل شَرَرِ النار، وورَقُها تَراها مُسْتَعْلِیاتٍ من فوق وثمرها مُقَفَّعٌ من تحت..."
أصابع العروس
بیقیة اللبن أو بیقیة الحلیب أو جلبان الحلیب أو کرسنة الحلیب وهی الترجمة الحرفیة من الإنکلیزیة (بالإنجلیزیة: Milkvetch).
من أنواع القتاد الواطنة فی الوطن العربی یضم أکثر من مئة نوع، منها:
القتاد الإبراهیمی (باللاتینیة: Astragalus ibrahimianus) فی المغرب العربی
قتاد إصبعی الثمار (باللاتینیة: Astragalus dactylocarpus) فی المشرق العربی وترکیا
القتاد الأشعث (باللاتینیة: Astragalus hispidulus) فی مصر
القتاد الأشیب (باللاتینیة: Astragalus incanus) فی المغرب العربی وجنوب غرب أوروبا
القتاد الأصغر (باللاتینیة: Astragalus tragacantha) فی المغرب العربی وجنوب غرب أوروبا
قتاد الأطلس المتوسط (باللاتینیة: Astragalus mesatlanticus) فی المغرب العربی
القتاد الغرناطی (باللاتینیة: Astragalus granatensis) أو (باللاتینیة: Astracantha granatensis) فی إسبانیا والمغرب العربی
القَتَاد الأمانوسی (باللاتینیة: Astragalus amanus) فی بلاد الشام
قتاد البحر المیت (باللاتینیة: Astragalus sieberi) فی بلاد الشام وسیناء
القَتَاد البروغییری (باللاتینیة: Astragalus bruguieri) فی بلاد الشام وترکیا
القَتَاد البعوضی (باللاتینیة: Astragalus pelecinus) فی معظم مناطق حوض المتوسط
قتاد بیتلحمی (باللاتینیة: Astragalus bethlehemiticus) فی بلاد الشام
القتاد بیضوی الرأس (باللاتینیة: Astragalus oocephalus) فی بلاد الشام وترکیا
القتاد البیوتی (باللاتینیة: Astragalus boeticus) فی بلاد الشام ومصر والمغرب العربی وحوض المتوسط
القَتَاد الثعلبی (باللاتینیة: Astragalus alopecuroides) فی المغرب العربی وإسبانیا وفرنسا
القَتَاد ثلاثی الأشعة (باللاتینیة: Astragalus triradiatus) فی بلاد الشام
القتاد الجزائری (باللاتینیة: Astragalus algerianus) فی المغرب العربی
القَتَاد الجملی (باللاتینیة: Astragalus camelorum) فی سیناء
القَتَاد حاد اللسان (باللاتینیة: Astragalus oxyglottis) فی بلاد الشام وبعض مناطق حوض البحر الأسود
القَتَاد الحاصبانی (باللاتینیة: Astragalus hasbeyanus) فی بلاد الشام
القتاد الحریری (خناصیر العروس) (باللاتینیة: Astragalus bombycinus)
القتاد الحلبی (باللاتینیة: Astragalus aleppicus)
القتاد الحلقی أو الحُربُث (أصابع العروس) (باللاتینیة: Astragalus annularis)
القتاد الحواری (باللاتینیة: Astragalus hauarensis) فی مصر والمغرب العربی
القتاد الخردلی (باللاتینیة: Astragalus siliquosus) فی بلاد الشام وترکیا
القتاد الخطافی أو العجفة (باللاتینیة: Astragalus hamosus) فی بلاد الشام ومصر والمغرب العربی وحوض المتوسط وشرق أوروبا
القتاد الدرهمی (باللاتینیة: Astragalus nummularius) فی بلاد الشام وکریت
القَتَاد الزحلاوی (باللاتینیة: Astragalus zachlensis) فی بلاد الشام
القَتَاد السمسمی (باللاتینیة: Astragalus sesameus) فی بلاد الشام والمغرب العربی ومعظم مناطق حوض المتوسط
القتاد شصی الثمار (باللاتینیة: Astragalus ancistrocarpus)
القتاد الشمبری (حالب) (باللاتینیة: Astragalus schimperi)
القتاد الشوکی (الجداد) (باللاتینیة: Astragalus spinosus) فی بلاد الشام ومصر
القتاد الصنوبری (باللاتینیة: Astragalus pinetorum)
القتاد طویل الأسنان (باللاتینیة: Astragalus longidentatus)
القتاد العطری (باللاتینیة: Astragalus odoratus) فی بلاد الشام وترکیا والقوقاز والبلقان
القتاد العقربی (باللاتینیة: Astragalus scorpioides) فی بلاد الشام والمغرب العربی وإسبانیا
القتاد الغربی (باللاتینیة: Astragalus algarbiensis) فی المغرب العربی وإسبانیا والبرتغال
القتاد الغریفی (باللاتینیة: Astragalus gryphus) فی المغرب العربی
القتاد الفصلی (باللاتینیة: Astragalus trimestris) فی بلاد الشام ومصر
القَتَاد الفلینی (باللاتینیة: Astragalus suberosus) فی بلاد الشام
القَتَاد فوقی اللسان (باللاتینیة: Astragalus epiglottis) فی بلاد الشام والمغرب العربی ومعظم مناطق حوض المتوسط
القتاد القاهری (باللاتینیة: Astragalus kahiricus) فی مصر
القَتَاد القلمونی (باللاتینیة: Astragalus antilibani) فی بلاد الشام
القتاد القنفذی (باللاتینیة: Astragalus echinops) فی بلاد الشام وترکیا والقوقاز
القتاد الکرالیکی (باللاتینیة: Astragalus kralikii) فی مصر والمغرب العربی
القتاد الکوفی أو کریشة الحمار (باللاتینیة: Astragalus kofensis) فی العراق
قتاد اللجاة (باللاتینیة: Astragalus trachoniticus) فی بلاد الشام
القتاد اللین (باللاتینیة: Astragalus callichrous) فی بلاد الشام
القتاد الماعزی (باللاتینیة: Astragalus caprinus) فی بلاد الشام ومصر والمغرب العربی وترکیا وجزر المتوسط
القتاد المتناثر (باللاتینیة: Astragalus sparsus) فی بلاد الشام وسیناء
القتاد المثلث (باللاتینیة: Astragalus trigonus) فی بلاد الشام ومصر والمغرب العربی
القتاد المجعّد (خزام القط) (باللاتینیة: Astragalus corrugatus) فی المغرب العربی و بلاد الشام والعراق ومصر وترکیا وقبرص وروسیا
القتاد المراکشی (باللاتینیة: Astragalus maroccanus) فی المغرب العربی
القتاد المریوطی (باللاتینیة: Astragalus mareoticus) فی مصر والمغرب العربی
القتاد المستوحد (باللاتینیة: Astragalus eremophilus) فی بلاد الشام ومصر والمغرب العربی
القَتَاد المسلح (باللاتینیة: Astragalus armatus) فی المغرب العربی
القتاد المضغوط أو الرخامة (باللاتینیة: Astragalus tribuloides) فی بلاد الشام
القتاد المعقوف (باللاتینیة: Astragalus aduncus) فی بلاد الشام وترکیا
القَتَاد المعیاری (باللاتینیة: Astragalus vexillaris) فی بلاد الشام وترکیا
القتاد المغربی (باللاتینیة: Astragalus maurus) فی المغرب العربی
القَتَاد ملون القمة (باللاتینیة: Astragalus chlorostegius) فی بلاد الشام
القتاد المنخفض (باللاتینیة: Astragalus depressus) فی المغرب العربی وأوروبا
القَتَاد منزوع الحواف (باللاتینیة: Astragalus emarginatus) فی بلاد الشام وترکیا
القَتَاد الموری (باللاتینیة: Astragalus maurorum) فی المغرب العربی
القَتَاد الموصلی (باللاتینیة: Astragalus mossulensis) فی بلاد الشام والعراق
قتاد میر (باللاتینیة: Astragalus maireanus) فی المغرب العربی
من أنواع القتاد خارج الوطن العربی[عدل]
القتاد البحری (باللاتینیة: Astragalus maritimus) فی سردینیا
القتاد الحلیبی (باللاتینیة: Astragalus lacteus) فی البلقان
القتاد اللیونتینی (باللاتینیة: Astragalus leontinus) فی البلقان وإیطالیا وسویسرا وفرنسا وإسبانیا
القتاد الهسبانی (باللاتینیة: Astragalus graecus) فی إسبانیا
القتاد الیونانی (باللاتینیة: Astragalus graecus)
قتاد حبشی أو نبات السیف (باللاتینیة: Astragalus abyssinicus)
قتاد نجمی أو قفعاء الحلیب (باللاتینیة: Astragalus asterias)
عظام الفأر (باللاتینیة: Astragalus gerensis)
العنزروت (باللاتینیة: Astragalus sarcocolla)
قتاد من نوع Astragalus glycyphyllos
الاستعمالات الشعبیة
یستخدم القتاد من نوع Astragalus propinquus ویسمى Astragalus membranaceus کنبات طبی فی الطب الصینی الشعبی
الأبحاث
قامت شرکات تقانة حیویة Geron Corporation و TA Therapeutics فی هونغ کونغ باستحصال محفز لأنزیم التیلومیراز telomerase ویتم دراسة مادة cycloastragenol وتسمى أیضاً TAT2 کدواء یکافح فیروس مرض الإیدز والأخماج المترافقة الأمراض المزمنة أو الشیخوخة. ولکن معاهد الصحة الأمریکیة تقول: إن الأدلة على فائدة نبات القتاد لأی حالة صحیة محدودة وهنالک نقص فی وجود تجارب سریریة عالیة الجودة ولکن یوجد دلیل أولی على أن القتاد یعزز جهاز المناعة والقلب والکبد إما منفرداً وإما بالتشارک مع أعشاب أخرى کمعالجة داعمة لمرض السرطان..
التأثیرات الجانبیة
قد یتداخل القتاد مع الأدویة المثبطة للمناعة کالسیکلوفوسفامید. وقد یؤثر على مستوى السکر بالدم وعلى ضغط الدم. وبعض أنواع القتاد سامة. فبعض أنواعه التی تنمو فی الولایات المتحدة تحوی سم عصبی neurotoxin هو swainsonine .[7]
المراجع
^ David G. Frodin (2004). "History and concepts of big plant genera". Taxon 53 (3): 753–776. doi:10.2307/4135449.
^ Astragalus (Locoweed) flowers
^ (إنجلیزیة) القتاد على موقع plantsystematics.org.
^ لسان العرب لإبن منظور
^ http://www.umm.edu/altmed/articles/astragalus-000223.htm
^ "Herbal chemical helps combat HIV". United Press International. January 1, 2009. اطلع علیه بتاریخ January 28, 2011.
^ تعدى إلى الأعلى ل: أ ب ت ث Astragalus, NCCAM
//////////
Astragalus sarcocolla is a legume species described by Dymock. Astragalus sarcocolla included in the genus vedlar, and the family of legumes. No subspecies are listed in the Catalogue of Life.
///////
Astragalus sarcocolla Dymock
Primary Characteristics
Astragalus sarcocolla Dymockbelongs to Leguminosae, family.
The English Name for this herb is Sarcocolla.
The Urdu Names for this herb are Anzerut, Gujar, Guzhad, La-ie.
Pharmacological Actions
The pharmacological Actions of Astragalus sarcocolla Dymock are Abortifacient, Analgesic, Anthelmintic, Anti-arthritic, Anti-inflammatory, Anti-septic, Aperient, Carminative, Demulcent, Deobstruent, Desiccative, Emollient, Expectorant, Fattening, Glutinous, Laxative, Refrigerant, Resolvent, Styptic.
Indications
The Indications of Astragalus sarcocolla Dymock are Earache, Joints Pain, Wounds, Purulent Discharges, Wounds bleeding, Spots of Small Pox.
- انفحة. [ اِ ف َ ح َ / اِ ف َح ْح َ / اِ ف ِ ح َ ] (ع اِ) چیزی است زردرنگ که از شکم بره و بزغاله شیرخواره برآید و آن را بر پاره پشم بردارند پس ستبر و خشک گردد و بگفته اصمعی و ابوزیدشکنبه بره و بزغاله را گویند که هنوز علف نخورده باشد. (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). آن را بفارسی پنیرمایه گویند زیرا چون آن را در شیر بیامیزند پنیر گردد. (ناظم الاطباء). در استعمالات طبی و غیر آن دیده شده است که گاه از انفحه پنیرمایه خواهند و گاه معده چهارم ستور نشخواری را اراده کنند که در تداول عامه آن را شیردان و شیردانی گویند. (یادداشت مولف ). انفحة شیری باشد که منجمد و بسته می شود و در شکنبه بچه شتر یا میش یا بزو غیره بهم می رسد بشرطی که آن بچه تا حال گیاه نخورده باشد پس شکمش شکافته شیر مذکور که بزردی مایل می شود بیرون می آورند و خشک می کنند و در دواها بکار می برند. (غیاث اللغات ). انفحه شیردان است که بعد از آنکه حیوان علف خورد جای سرگین می شود و پنیرمایه آنست که در شیردان از شیر بهم می رسد پس اطلاق انفحه بر پنیرمایه چنانکه مشهور و در کتب مسطور است از قبیل اطلاق محل است و اراده حال . (آنندراج ). منفحة. ینق . (یادداشت مولف ). و در المنجد راجع به معنی اول آمده است : و هو المعروف عند العامة بالمجبنة . پنیرمایه که لبوه گویند. (ناظم الاطباء) : اگر حاجت آید مقدار نیم دانگ پنیرمایه خرگوش که به تازی انفحه گویند... (ذخیره خوارزمشاهی ).
//////////
Rennet /ˈrɛnɨt/ is a complex of enzymes produced in the stomachs of ruminant mammals. Chymosin, its key component, is a protease enzyme that curdles the casein in milk. This helps young mammals digest their mothers' milk. Rennet can also be used to separate milk into solid curds for cheese making and liquid whey. In addition to chymosin, rennet contains other important enzymes such as pepsin and a lipase. Rennet is used in the production of most cheeses. The mammal must be killed to obtain its rennet. Non-animal alternatives for rennet are suitable for consumption by vegetarians.
- انیسون . [ اَ ] (اِ) گیاهی که دانه های بسیار معطری دارد ولی با دانه های رازیانه غالباً مخلوط میشود. دانه های رازیانه دارای هشت شیار و دانه های انیسون که معمولاًآن را بادیان رومی میگویند دارای ده شیارند (بادیان ختایی غیر از آن است ). (گیاه شناسی گل گلاب ص 235). بذررازیانه رومی است و در آن حلاوت است و گرمتر است ازنبطی . (قانون بوعلی سینا کتاب دوم چ تهران ص 154). بادیان رومی . (نزهة القلوب ). قسمی از بادیان رومی که زنبان و زنپان (زنیان ) نیز گویند. (ناظم الاطباء). و آن را بعربی حلوة خوانند. (آنندراج ). کمون الحلو. (منتهی الارب ). و رجوع به دزی ج 1 ص 43 و تذکره ضریر انطاکی و تحفه حکیم مومن و نیز رجوع به رازیانه شود.
/////////////
انیسون (با نام علمی Pimpinella anisum) گیاهی با دانههای بسیار معطر است که آن را بادیان رومی نیز میگویند و بسیار شبیه به رازیانه است. انیسون از تیره چتریان است و با دانههایی سبز رنگ، گلابی شکل و کوچک که قسمت فوقانی آن نوک تیز بوده و پنچ خط برجسته (ده شیار) بر روی آن کاملاً مشهود است. انیسون غالباً با دانههای هشت شیاری رازیانه اشتباه گرفته میشود.
انیسون گیاه چند ساله و بلند با برگهایی دارای بریدگیهای زیاد است و بومی مناطق مدیترانه است. میوه آن از دو بخش (فندقه) گلابی شکل تشکیل شده که هر بخش آن دارای قسمت بیرونی سبز و قسمت داخلی کمی تیرهاست و بوئی تند و معطر دارد. کاربرد اصلی آنیسون درمان میگرن می باشد ، و برای کسانی که مدت زیادی عمل استمناء را انجام داده اند بسیار مفید می باشد . آنیسون یک آنتی باکتریای بسیار قوی می باشد که در مراکز بهداشتی می توان از آن به جای الکل استفاده نمود . روش مصرف : مقدار کمی از آنیسون تازه را توی قوری به همراه کمی آب ریخته و 10دقیقه به خوبی بجوشد و در لیوان میل شود . از عوارض انیسون می توان احساس گرفتگی سینه و گلو و در صورت مصرف طولانی مدت به ترش کردن معده اشاره کرد . انیسون در نقاط مختلف جنوب ایران کشت میشود و از اقلام صادراتی ایران است.
//////////////
Scientific classification
Kingdom: Plantae
(unranked): Angiosperms
(unranked): Eudicots
(unranked): Asterids
Order: Apiales
Family: Apiaceae
Genus: Pimpinella
Species: P. anisum
Binomial name
Pimpinella anisum
L.
Synonyms
Anisum odoratum Raf.
Anisum officinale DC.
Anisum officinarum Moench
Anisum vulgare Gaertn.
Apium anisum (L.) Crantz
Carum anisum (L.) Baill.
Pimpinele anisa St.-Lag.
Ptychotis vargasiana DC.
Selinum anisum (L.) E.H.L. Krause
Seseli gilliesii Hook. & Arn.
Sison anisum (L.) Spreng.
Tragium anisum (L.) Link
A leafless T. chebula tree
Anise (/ˈænɪs/; Pimpinella anisum), also called aniseed, is a flowering plant in the family Apiaceae native to the eastern Mediterranean region and Southwest Asia.[5] Its flavor has similarities with some other spices, such as star anise, fennel, and licorice.
Biology
Anise is a herbaceous annual plant growing to 3 ft (0.9 m) or more tall. The leaves at the base of the plant are simple, 3⁄8–2 in (1–5 cm) long and shallowly lobed, while leaves higher on the stems are feathery pinnate, divided into numerous small leaflets. The flowers are white, approximately 1⁄8 inch (3 mm) in diameter, produced in dense umbels. The fruit is an oblong dry schizocarp, 1⁄8–1⁄4 in (3–6 mm) long, usually called "aniseed".
Anise is a food plant for the larvae of some Lepidoptera species (butterflies and moths), including the lime-speck pug and wormwood pug.
Cultivation]
Anise was first cultivated in Egypt and the Middle East, but was brought to Europe for its medicinal value.
Anise plants grow best in light, fertile, well-drained soil. The seeds should be planted as soon as the ground warms up in spring. Because the plants have a taproot, they do not transplant well after being established, so they should be started either in their final location or transplanted while the seedlings are still small.
Production
Western cuisines have long used anise to flavor dishes, drinks, and candies. The word is used for both the species of herb and its licorice-like flavor. The most powerful flavor component of the essential oil of anise, anethole, is found in both anise and an unrelated spice indigenous to northern China[7] called star anise (Illicium verum) widely used in South Asian, Southeast Asian, and East Asian dishes. Star anise is considerably less expensive to produce, and has gradually displaced P. anisum in Western markets. While formerly produced in larger quantities, by 1999 world production of the essential oil of anise was only 8 tons, compared to 400 tons of star anise.
- اهلیلج. هلیله . [ هََ لی ل َ / ل ِ ] (اِ) اهلیلج . هلیلج . از درختان نواحی حاره است که میوه اش مصرف طبی دارد و آن چند نوع است : هلیله بزرگ که کابلی گویند، هلیله زرد و بلیله . درخت آن کوچک چون سیب و به و آلو و برگ آن کوچکتر و دراز چون برگ بید. (یادداشتهای مولف ). و آن را اقسام است : هلیله زرد، هلیله سیاه و هلیله کابلی . (آنندراج ). آزاددرخت . زهره زمین . (یادداشتهای مولف ) : اندر میان رامیان و جالند، پنج روز راه است و همه راه درختان هلیله و بلیله و آمله و داروهاست که به همه جهان ببرند. (حدود العالم ).
سی ودو دُرّم که سست کرد زمانه
سخت کجا گردد از هلیله کابل ؟
//////////
هلیلج کابلی (الاسم العلمی:Terminalia chebula) هو نوع نباتی یتبع جنس الهلیلج من الفصیلة القمبریطیة.
وتسمى أیضاً باللألوب أو اللوز الهندی أو تمر العبید وهی شجرة نفضیة یصل طولها إلى 30 متر وجذع قد یصل عرضه إلى متر. یوجد فی ثمارها حمض الإهلیلج.
///////
Terminalia chebula, commonly known as yellow- or chebulic myrobalan, is a species of Terminalia, native to South Asia from India and Nepal east to southwest China (Yunnan), and south to Sri Lanka, Malaysia, and Vietnam. Apparently, no common name exists in English, but harad, which seems to be a variant of the Hindi name haritaki, has been used in publications.
Taxonomy
Swedish naturalist Anders Jahan Retzius described the species.
Many varieties are known, such as:
T. c. var. chebula - leaves and shoots hairless, or only hairy when very young
T. c. var. tomentella - leaves and shoots silvery to orange hairy
Description
T. chebula is a medium to large deciduous tree growing to 30 m (98 ft) tall, with a trunk up to 1 m (3 ft 3 in) in diameter. The leaves are alternate to subopposite in arrangement, oval, 7–8 cm (2.8–3.1 in) long and 4.5–10 cm (1.8–3.9 in) broad with a 1–3 cm (0.39–1.18 in) petiole. They have an acute tip, cordate at the base, margins entire, glabrous above with a yellowish pubescence below.[citation needed] The fruit is drupe-like, 2–4.5 cm (0.79–1.77 in) long and 1.2–2.5 cm (0.47–0.98 in) broad, blackish, with five longitudinal ridges. The dull white to yellow flowers are monoecious, and have a strong, unpleasant odour. They are borne in terminal spikes or short panicles. The fruits are smooth ellipsoid to ovoid drupes, yellow to orange-brown in colour, with a single angled stone.
Distribution and habitat
T. chebula is found in deciduous forests of the Indian subcontinent, dry slopes up to 900 m (3000 ft) in elevation.
Terminalia Chebula
- ایرسا. (اِ) نام بیخ سوسن آسمانگون ، چون گل آن زرد و سفید و کبود میباشد بنابرآن ایرسا نامیده اند چه شبیه بقوس قزح است . (برهان ). سوسن آسمانگون و به حقیقت نام قوس قزح است و به مجاز سوسن را گویند بعلاقه الوان مختلفه . (از رشیدی ). رجوع به ذخیره خوارزمشاهی و اختیارات بدیعی و تحفه حکیم مومن و الفاظالادویه و تذکره ضریر انطاکی شود. || بیونانی قوس و قزح را گویند. (برهان ). قوس قزح . (غیاث اللغات ). بیونانی «ایریس » («اشتینگاس »، «لکلرک 1 ص 177»، از حاشیه برهان چ معین ). ایرس . (دزی ) (حاشیه برهان چ معین ).
//////////
Iris is a genus of 260–300 species of flowering plants with showy flowers. It takes its name from the Greek word for a rainbow, which is also the name for the Greek goddess of the rainbow, Iris. Some authors state that the name refers to the wide variety of flower colors found among the many species. As well as being the scientific name, iris is also very widely used as a common name for all Iris species, as well as some belonging to other closely related genera. A common name for some species is 'flags', while the plants of the subgenus Scorpiris are widely known as 'junos', particularly in horticulture. It is a popular garden flower.
The often-segregated, monotypic genera Belamcanda (blackberry lily, I. domestica), Hermodactylus (snake's head iris, I. tuberosa), and Pardanthopsis (vesper iris, I. dichotoma) are currently included in Iris.
Three Iris varieties are used in the Iris flower data set outlined by Ronald Fisher in his 1936 paper The use of multiple measurements in taxonomic problems as an example of linear discriminant analysis.
///////
Iris germanica
Scientific classification
Kingdom: Plantae
)unranked): Angiosperms
(unranked): Monocots
Order: Asparagales
Family: Iridaceae
Subfamily: Iridoideae
Tribe: Irideae
Genus: Iris
L.
Type species
Iris germanica
L.
Subgenera
Hermodactyloides
Iris
Limniris
Nepalensis
Scorpiris
Xiphium
Synonyms
Belamcanda
Hermodactylus
Iridodictyum
Juno
Junopsis
Pardanthopsis
×Pardancanda
Xiphion
//////////
Rhizomes of ornamental irises
- بابونج . [ ن َ ] (اِ) معرب بابونه فارسی است . قرّاص . قحوان . اقحوان . (منتهی الارب ). بابونک . بابونق . (دزی ج 1 ص 47). نورالاقحوان . (بحر الجواهر). اربیان . کافوری . رَبل . مقارجه . رجل الدّجاجه . حبق البقر. (منتهی الارب ). تفاح الارض . خامامیلن .گلش سفید و زرد میباشد. (نزهةالقلوب ). سبزه ایست که کافوری نیز گویند، بتازی اقحوان خوانند. شکوفه (این معنی در سایر فرهنگ ها ضبط نشده است ). (شرفنامه منیری ، ذیل بابونه ). رجوع به دزی ج 1 ص 47 و رجوع به بابونه شود. گیاهی است معروف که آنرا اقحوان گویند و بابونج معرب آنست . بوئیدن آن خواب آورد. اگر آب آنرا بگیرند و بر دو خصیه و ذکر بمالند قوت تمامی در مجامعت دهد و اگر در خانه بگسترند جمیع گزندگان بگریزند، و آنرا بعربی تفاح الارض خوانند. (برهان ، ذیل کلمه بابونه ).گیاهی است معروف که آنرا بعربی اقحوان خوانند، بوئیدن آن خواب آورد، اگر آب آنرا بگیرند و بر دو خصیه و ذکر بمالند قوت تمامی در مجامعت دهد و اگر در خانه بگسترند جمیع گزندگان بگریزند، و بابونه گاو با کاف فارسی به الف کشیده به واو زده گلی است بیرونش سفید و اندرونش زرد می باشد و بعربی حبق البقر و احداق المرض خوانند. (آنندراج ، ذیل کلمه بابونه ). رجوع به قاموس الاعلام ترکی ج 2 و شعوری ج 1 ص 189 شود. بوزن وارونه گیاهی است معروف و بابونج معرب آنست و آنرا بعربی اقحوان خوانند. بابونه گاوی گلی است بیرونش سفید و اندرونش زرد. (انجمن آرای ناصری ، ذیل بابونه ).
بابونج که بابونق و بابونک نیز گفته می شود و بیونانی اوتیتمن خوانند و نزد ما معروف به «البیون » است گیاهی است که به روی دیوارها و منازل روید و گل آن بیشتر زرد و گاهی ارغوانی و سفید است و زودتر از تمام گیاهان خشک شود و بهتر است که در ماه آذار چیده شود. گرم و خشک و محلل و تلطیف کننده است و در گشودن بینی و برطرف ساختن سردرد و اقسام تب ها و تب لرز و چشم درد خوردن و مالیدن و بخور دادن مخصوصاً با سرکه مفید است . و مقوی باه و کبد میباشد و سنگ ریزه ها را مطلقاً می شکند و مدر فضولات و پاک کننده کثافات سینه است و بثورات را از بین برد و جوشیده آن رنج و خستگی ها و صلابات و نزولات و درد رحم و مقعد را زایل کند و دود آن سموم را سودمندبود و هوام را براند، روغن آن برای کری و جراحات و درد کمر و عرق النسا و درد مفاصل و نقرس و جرب مفید است و در معالجه اشخاص محروری بهتر آنست که جو بآن اضافه کنند و با روغن زیتون کهنه اشخاص سردمزاج را تقویت میکند و بهترین راه نگهداری آن این است که بصورت قرص درآورند، و برای گلو مضر است و مصلح آن عسل است و شربت را سه مثقال و بدل آن قیصوم و مرنجاسب میباشد. (تذکره داود انطاکی ص 71). بفارسی بابونه گویند.در جمیع اجزاء مثل اقحوان است مگر در گل که کوچک تر از اقحوان است . در دوم گرم و در آخر اول خشک و لطیف و محلل بی جذب و مفتح و مدر بول و حیض و عرق و شیر و مقوی دماغ و اعصاب و باه و با تریاقیه و جهت تب بلغمی و سوداوی و مرکبه و تنقیه سینه و درد سر و نزلات وامراض دماغی و تحلیل بقایای رمد و ریاح گوش و درد جگر و احشا و مقعد و رحم و احتباس حیض و عسر بول و عسر ولادت و اخراج سنگ مثانه و تسکین دردها و ورم جگر وربو و یرقان و اعیا و عفونت سودا و بلغم و قولنج ایلاوس شرباً و ضماداً نافع و طلای او ملین اورام صلبه ونشستن در طبیخ او و به دستور نطول آن در اکثر علل مفید و مضر حلق و مصلح او عسل و شربت و انار و خائیدن او جهت قلاع و ذرورا و جهت غرب منفجر بغایت نافع و قدر شربتش تا سه مثقال و بدلش قیصوم و برنجاسف و اقحوان و بیخ او گرم و خشکتر و در افعال قوی تر از گل او و یک مثقال او با شراب العسل بسیار محرک باه است و روغن بابونه که بدستور روغن گلسرخ ترتیب دهند گرم و محلل اورام بارده و مخفف و طلاء او جهت رفع لرزتب بلغمی و سوداوی و ادرار عروق و رفع اعیا و تسدید مسام که از سرما باشد و تمدد و تحلیل ریاح اعضا و گرانی سامعه و درد کمر و مفاصل و نقرس نافع است و گویند بخور بابونج باعث گریزانیدن هوام میشود. بپارسی بابونه گویند. گرم و خشکست در اول ، محلل بلاجذب و مفتح بود و تلطف ماده کند و ورم صلب را نرم گرداند و تب بلغمی و سوداوی را سودمند آید و سنگ گرده و مثانه بریزاند و حیض و بول براند و بچه بیندازد و اعصاب و دماغ را قوت دهد و چون به آب سرکه جوشانیده در آخر رمد چشم را به بخار آن دارند از اخلاط ردیه پاک سازد و مضر است به حلق و مصلحش عسل است و شربتی ازو پنج مثقال تا سه مثقال . (تحفه حکیم مومن ). به پارسی بابونه گویند و بهترین آن بود که گل وی زرد بود و بزرگ و طبیعت وی گرم و خشک است در اول و منفعت وی آنست که مفتح و ملطف بود و محللی بی جذب بود و ورمهای صلب نرم گرداند و جهت صرع سرد نافع بود و همه تبها را خاصه که از عفونت سودا و بلغم بود و ورمهاء احشاء و اگر بجوشانند و در آب آن بنشینند سنگ گرده بریزاند و حیض و بول براند و بچه بیندازد و اگر بیاشامند بول و حیض براند و بچه در وقت بیرون آمدن سهل بیرون آید و بدن را پاک گرداند تنقیه تام و اگر بر جرب تر ضماد کنند ببرد و قوه اعصاب و دماغ بدهد و بر ورم جگر ضماد کردن نافع بود و بخار وی در آخر نزلها بغایت سود دهد و اگر بآب و سرکه بزند و در آخر رمد سر بر بخار آن دارند چشم را پاک گرداند و درد زایل کند اگر ادمان کند اگر چشم بآب بابونه تنها بشویند درد ساکن کند اما اسحاق بن حنین گوید: مضر است بحلق و مصلح آن عسل است و بدل آن در تقویت دماغ و زایل کردن صداع سرد برنجاسف است . ناظم الاطبا آرد: گیاه معطری که گل آنرا در طب استعمال میکنند و برگ تازه آن یکی از سبزیهای قرمه سبزی میباشد و نیز در آشها و پلاوها این برگ را داخل مینمایند ویک قسم از آن بابونه گاوچشم باشد بتازی اقحوان گویند. (ناظم الاطباء، ذیل بابونه ). نباتی است پربرگ ، گلش سفید است و گل وحشی آن کم پر است . نباتی است طبی و در زمینهای شن زار ایران میروید . (فرهنگ روستائی ص 229 ذیل کلمه بابونه ، از حاشیه برهان قاطع چ معین ، ذیل بابونه گاو).
////////
Matricaria chamomilla (synonym: Matricaria recutita), commonly known as chamomile (also spelled camomile), Italian camomilla, German chamomile, Hungarian chamomile (kamilla), wild chamomile or scented mayweed, is an annual plant of the composite family Asteraceae. M. chamomilla is the most popular source of the herbal product chamomile, although other species are also used as chamomile.
- بادآورد. [ وَ ] (اِ مرکب ) بمعنی بادآورد است که بوته خار شوکةالبیضاء باشد. (برهان ). نام بوته خاریست سفید و دراز بقدر یک ذرع در نهایت خفت و سبکی که بیشتر در زمین ریگ بوم و دامن کوهها روییده و خارش انبوه شود و گل آن بنفش و سرخ و سفید هم میباشد و تخمش بخسک میماند و بعربی شوکةالبیضاء خوانند. (برهان : بادآور). و رجوع به غیاث و آنندراج و جهانگیری شود. گیاهی است که بتازی شوکةالبیضاء خوانند، بواسطه سبکی آنرا بادآورد گویند. (فرهنگ سروری ). خاریست که بوته آن در زمین ریگ و دامن کوهها بیشتر بود و ساقش بسطبری انگشت و قد آن بمقدار یک گز بود، اول که برگ بیرون آورد چون گیاهی باشد و در آخر خار گردد و خارش انبوه و دراز و سفید باشد و گل او بنفش و سرخ و سفید. منجیک گوید :
گر بگرد گنج بادآورد گردم فی المثل
آن ز بختم خار بادآورد گردد درزمان .
(از فرهنگ رشیدی ).
گیاهی است داروئی از تیره سینانتره و از جنس کنگر و خاردار و قمه آن سفید و بتازی شوکةالبیضاء و بادآور نیز گویند. (ناظم الاطباء). مانند خسک است و خارش از خسک درازتر است . (نزهةالقلوب ). سفیدخار. سپیدخار. اسفیدخار. اسپیدخار. خِنگ بید. کنگر سفید. اشترگیاه . سَزَد. جاورد. گوالفت . حباورد. راس القنفذ. اقنثالوقی . اقنتالوقی . اقنیتون . خسک . شوک الدواب . خارخسک . حسک . شویکه . شوکة. خرشف . حکه . شوکةالمبارکه .راس الشیخ . باذآور. رجوع به ذخیره خوارزمشاهی و قانون ابوعلی سینا چ طهران ص 237 و الفاظ الادویه و تحفه حکیم مومن شود. (فرهنگ فرانسه بفارسی نفیسی ، ذیل ). و رجوع به اشترغاز شود. مولف اختیارات بدیعی آرد:بادآورد را شوکةالبیضاء گویند و نبات وی در زمین ریگ ، دامن کوهها بیشتر روید و ساق وی بستبری انگشت بودو قد آن مقدار یک گز باشد و کمتر باشد و بیشتر در روی زمین پهن باشد، رنگ وی بسپیدی زند و گل وی بنفش وسفید رنگ بود و سرخ و سفید نیز بود و تخم وی مانند تخم خسک دانه بود و نبات وی خارناک بود خارهای دراز وسفید و بهترین وی آنست که ورق وی سفید بود و تازه وطبیعت آن گرم و خشک در درجه اول و گویند سرد است در اول و بیخ وی سرد و خشک است و منفعت وی آنست که مسهل بلغم لزج بود و در وی قوه محلل و مفتح هست خاصه تخم وی و نافع بود جهت اورام بلغمی و نفث دم و تبهاءبلغمی کهن و ضعف درد دندان چون بطیخ آن مضمضه کنند و گزندگی جانوران و عقرب چون بر وی ضماد کنند نافع بود و دیسوقوریدوس گوید: بیخ وی چون بجوشانند جهت نفث دم و درد معده و اسهال کهن نافع بود و بول براند و بر اورام بلغمی ضماد کنند نافع بود و اگر تخم وی بیاشامند کزاز را نافع بود و گزندگی جانوران ، و اگر داالثعلب به بیخ آن حک کنند بغایت سودمند بود و مجرب وشربتی از وی یک درم و نیم بود اما مضر بود بشش و مصلح وی افسنتین بود و شیخ الرئیس گوید بدل وی در تبهای بلغمی شاه ترج بود، روستائیان شیراز آنرا بدرود خوانند. (اختیارات بدیعی ).
ابوریحان بیرونی آرد: او را بلغت رومی لوفیلقی خوانند و بسریانی ساناحور گویند و بعربی شکاعی گویند و بپارسی بادآورد و این نوع دلیل کند بر اینکه این دارو بوزن سبک بود و شاخهای بادآورد بیکدیگر نزدیک باشد. و رای گوید: شکاعا را در بادیه دیدم و او ازانواع ترهائیست که بیخ او در تابستان خشک نشود. و جان گوید: بعضی از اطبا بادآورد را نوعی دیگر اعتقاد کرده اند و رای ، شکاعی ، و رازی گوید: بادآورد خاریست که بخسک مشابهت دارد و رنگ او سفید باشد و خار او کمتر باشد از خارخسک ، و ابوالمعاذ و ابوالخیر گویند: بادآورد خاریست که رنگ او سفید است و بتازی او را شکاع گویند و در سیستان او را جولاه کش گویند و ترنگبین بر وی فرودآید، و جان گوید: گمان من آنست که ابومعاذ درین که گوید ترنگبین بر شکاعی فرودآید صادق نیست زیرا که ترنگبین بر خاری فرودآید که او را بلغت عرب حاج گویند و میان حاج و شکاعی مباینت است و بعضی از اطبا گویند: بادآورد بیونانی تعریفی کرده اند که معنی اوبپارسی خارسفید است و منبت او در کوهها و غارها باشد و خار او بخارخسک مشابهت دارد جز آنکه رنگ خسک سفید نیست و خار بادآورد کمتر باشد از خارخسک و برگ او ببرگ حماما ماند، جز آنکه برگ بادآورد تنک تر باشد و برگ او را مویکها باشد چنانکه بر برگ خس الحمار و ساق او باندازه دکر (کذا) ببالد و ساق او میان تهی باشدو سطبری او بمقدار انگشت بود بر طرف او و خاری باشددراز چنانکه بر معصفر دشتی و شکوفه های او بنفشجی باشد. بعضی گفته اند این صفات نباتیست که بعربی او را هیشر گویند صفت او گرمست در اول خشک است در سوم سودمند بود مر تبهای کهنه را و معده را تقویت کند و سده هابگشاید و خون آمدن از معده دفع کند و بطیخ او مضمضه کردن درد دندان را سودمند بود و چون بخایند و بر موضع لسع عقرب طلا کنند نافع بود و بدل او در دفع تبهای بلغمی کهنه شاهتره بود. (ترجمه صیدنه ابوریحان بیرونی نسخه خطی کتابخانه لغت نامه ). و رجوع به بحر الجواهر و مفردات ابن البیطار و تذکره داود ضریر انطاکی شود.
////
بادآورد، خار مقدس
Cnicus benedictus
کنگر سفید نیز نامند؛ به عربی شوکه البیضاء و به هندی جواسا نیز گویند. نباتی است خاردار به قدر دو زرع و ساق آن به قدر انگشت ابهام(انگشت شصت) و بزرگتر از آن و مثلث و سفید و مزغب(پُرزدار) و خاردار و ثمر آن مانند قبه و خاردار، هر خاری به قدر سوزنی و در جوف(درون) قبۀ آن چیزی مانند پشم و گل آن بنفش و تخم آن شبیه به قرطم و مدور و بعضی شکاعی را بادآورد می دانند.
طبیعت آن گرم و خشک در اول و منسوب به مشتری و گویند در اول سرد و اظهر حرارت است و لیکن برگ و تخم آن با قوّت بارده و بیخ آن قویتر از تخم آن و تخم آن از برگ آن
برگ این دارو به عنوان مسهل بلغم غلیظ و سودا به کار رفته و باعث تقویت معده می شود. و از خواص دیگر آن باز کنندگی مجاری و مدر بودن و خرد کردن سنگ های بدن و با نیروی قابض خود حل کننده و در مقابل سموم مقاوم می باشد. غرغره پخته آن جهت تسکین درد دندان به کار می رود
ریشۀ بادآورد در موارد خون ریزی های سینه و اسهال مزمن معده و هم چنین درد معده و عسرالبول و گزیدگی حشرات موذی و تبهای حاصله از ضعف معده و تب های کهنه بلغمی و سوداوی و استسقاء و یرقان دارویی معالج است. تخم این گیاه را برای معالجه کزاز و تشنج و سرفه و بادشکن و دردهای کمر و مفاصل استعمال می نمایند. این دارو برای ریه مضر است و مصلح آن افسنتین می باشد.
/////////////
القنطریون المبارک واسمه العلمی (باللاتینیة: Centaurea benedicta) نوع نباتی ینتمی إلى جنس القنطریون من الفصیلة النجمیة.
من أسمائه: بلوطی، قنطریون مبارک، شوک مبارک، مویه.
الموئل والانتشار[عدل]
موطنه بلاد الشام والمغرب العربی وکثیر من مناطق أوروبا.
مرادفات للاسم العلمی
(باللاتینیة: Cnicus benedictus L.)
(باللاتینیة: Carbenia benedicta (L.) Arcang.)
(باللاتینیة: Benedicta officinalis Bernh.)
(باللاتینیة: Calcitrapa benedicta (L.) Sweet)
(باللاتینیة: Calcitrapa lanuginosa Lam.)
(باللاتینیة: Carbeni benedicta (L.) Arcang.)
(باللاتینیة: Carbeni benedicta (L.) Adans.)
(باللاتینیة: Cardosanctus officinalis Bubani)
(باللاتینیة: Carduus benedictus Auct. ex Steud.)
(باللاتینیة: Carduus benedictus (L.) Garsault)
(باللاتینیة: Centaurea centriflora Friv. ex Gugler)
(باللاتینیة: Centaurea pseudobenedicta (Asch.) E.H.L.Krause)
(باللاتینیة: Cirsium horridum (Adams) Petr.)
(باللاتینیة: Cnicus benedictus L.)
(باللاتینیة: Cnicus benedictus var. benedictus)
(باللاتینیة: Cnicus benedictus var. microcephalus (K.Koch) Boiss.)
(باللاتینیة: Cnicus kotschyi Sch.Bip.)
(باللاتینیة: Cnicus microcephalus Boiss.)
(باللاتینیة: Cnicus pseudo-benedictus hort.dorpat. ex Asch.)
(باللاتینیة: Cnicus bulgaricus Panov)
(باللاتینیة: Epitrachys microcephala K.Koch)
المصادر
^ موقع لائحة النباتات.القنطریون المبارک (بالإنکلیزیة). تاریخ الولوج 15 أیلول 2014.
^ قاعدة البیانات الأوروبیة-المتوسطیة للنباتات. خریطة انتشار القنطریون المبارک (بالإنکلیزیة). تاریخ الولوج 15 أیلول 2014.
///////////
Cnicus benedictus (St. Benedict's thistle, blessed thistle, holy thistle or spotted thistle), is a thistle-like plant in the family Asteraceae, native to the Mediterranean region, from Portugal north to southern France and east to Iran. It is known in other parts of the world, including parts of North America, as an introduced species and often a noxious weed. It is the sole species in the monotypic genus Cnicus. Largely reclassified to Cirsium, Carduus, Centaurea.
- بادنجان . [ دَ / دِ ] (اِ) بمعنی بادنگانست . (برهان ) (شرفنامه منیری ). بمعنی بادنگانست و آن ترکاریست معروف که بهندی بیگن گویند. (آنندراج ). باتِنگان . (محمودبن عمر). معروف است ، بعض عرب آنرا کهکب خوانند. (نزهة القلوب ). مَغْد. (المعرب جوالیقی ص 314) (منتهی الارب ). حَیْصَل . (تاج العروس ) (بحر الجواهر). کَهْکَم . قَهْقَب . (منتهی الارب ) (تاج العروس ). کَهْکَب . (منتهی الارب ) (تاج العروس ). بطلجان . (فرهنگ فرانسه بفارسی نفیسی ). اَنَب . (بحر الجواهر). حدق ، یا حَذَق . (المعرب جوالیقی ص 314) (برهان ). بادنگان . (منتهی الارب ). وَغْد. شرجبان . انفحة. (نشوءاللغه ). گیاهی از طایفه سلانه که بار آن ماکول است و انب و پاتشگا و یا پاتنگا و کهپرک نیز گویند. (ناظم الاطباء). نام یک قسم پاگوشتی است که در تمام بلاد متمدنه پخته و خورده میشودو چند قسم خورش با گوشت و بی گوشت از آن درست میشودو نامهای دیگرش باتنگان و بادنگان است . لفظ مذکور معرب بادنگانست لیکن اکنون در تکلم فارسی همین معرب استعمال میشود. (فرهنگ نظام ). رجوع به شعوری ج 1 ورق 180 و دزی ج 1 ص 47، و بادنجان شود. مولف اختیارات بدیعی آرد: انب و حیصل و مغد و وغد و حدق خوانند. بهترین وی فارسی شیرین تازه بود و طبیعت وی گرم و خشک است در دویم ، اگر در روغن بریان کنند شکم براند و اگردر سرکه پزند امساک کند و درد معده و خاصره آورد و سر و چشم را بد بود و خون سیاه از وی حاصل شود و مولّد سودا بود و سدّه جگر آورد و بواسیر و لون را سیاه گرداند. شیخ الرئیس گوید: کهن وی بد بود و تازه سالم تر بود و جذام و صداع و بیخوابی آورد. مولد کَلَف وسده جگر بود. بسرکه پزند سده جگر بگشاید، اما بواسیر آورد، لیکن گل وی در سایه خشک کنند و سحق کنند طلای نافع بود جهت بواسیر و اگر بادنجان زرد با روغن بزر پزند و از آن روغن موم روغن سازند و شقاق کعبین ومیان انگشتان طلا کنند بغایت نافع بود و اگر گل وی با روغن بادام تلخ هم چندان بکوبند و بروغن بنفشه سرشته و بر بواسیر طلا کنند ببرد بفرمان خدای تعالی ، و مجربست ، و اگر بادنجان بسوزانند و خاکستر آن با سرکه بسرشند و بر ثوالیل طلا کنند، ببرد البته وثالیل بشیرازی کوک خوانند و گویند مقوی معده بود و قطع نزف الدم بکند بخاصیت خوردن وی و اولی آن بود که در آب و نمک بجوشانند یا مسلوق کنند و با روغن کنجد یا بادام بریان کنند و یا با سرکه و کرویا (کراویه = زیره ). (اختیارات بدیعی ). و رجوع به صیدنه ابوریحان و تحفه حکیم مومن و مخزن الادویه ، و بادنجان شود :
دوغبائی در میان پای او
سهمگین باشد ببادنجان من .
//////////
البَاذِنْـجَان أو البَادنْـجَان أو البَاتنْـجَان هو نبات حولی عشبی یتبع الفصیلة الباذنجانیة واسمه العلمی Solanum melongena سولانوم ملونجینا ، وهو نوع من الخضراوات الموسمیة, و یتمیز بلونه البنفسجی الداکن أو الأسود.
////////////
Eggplant (Solanum melongena) or aubergine is a species of nightshade grown for its edible fruit.
"Eggplant" is the common name in North American and Australian English but British English uses "aubergine".[1] It is known in South Asia, Southeast Asia and South Africa as brinjal. Other common names are melongene,garden egg, or guinea squash.
The fruit is widely used in cooking. As a member of the genus Solanum, it is related to both the tomato and the potato. It was originally domesticated from the wild nightshade species, the thorn or bitter apple, S. incanum, probably with two independent domestications, one in the region of South Asia, and one in East Asia.
//////
Scientific classification
Kingdom: Plantae
(unranked): Angiosperms
(unranked): Eudicots
(unranked): Asterids
Order: Solanales
Family: Solanaceae
Genus: Solanum
Species: S. melongena
Binomial name
Solanum melongena
L.
Synonyms
Solanum ovigerum Dunal
Solanum trongum Poir.
and see text
- بادرنگبویه ‹بادرنجبویه، بادروجبویه، بارنگبوی، بارنگبویه، بادرویه، بادرونه› (زیستشناسی)
[bādrangbuye] گیاهی یکساله با برگهای بیضی دندانهدار، گلهای بنفش، و شاخههای باریک که گل آن مصرف دارویی دارد و برای عطرسازی هم به کار میرود؛ بادرو؛ گل حنا؛ ترنگان.
///////
بادَرَنجبویه یا بادَرَنگْبویه یا وارَنگبو یا وارَانْوو (به گیلکی) (Melissa officinalis) گیاهی است معطر و علفی چندساله، خاستگاه اصلی آن شرق مدیترانهاست و در بعضی از نقاط آذربایجان و جلگه خزر نیز یافت میشود. نام علمی این گیاه (Melissa) از واژهای یونانی به معنای زنبور گرفته شده است. وجه تسمیه آن به این دلیل است که زنبور زمانی که مسافت زیادی از کندوی خود دور میشود، با عطر این گیاه راه بازگشت خود را پیدا میکند. گفته میشود کندوی معطر به بوی این گیاه، زنبورهای جدید را تشویق میکند که در آن کندو اقامت کنند.
این گیاه از راسته نعناسانان (Lamiales) و تیره نعناعیان (Lamiaceaes) است که بین ماههای تیر و مرداد گل میدهد. ساقههای آن راست و چهار گوش بوده و پوشیده از کرک است. از کنار برگهایش، گلهایی با کاسبرگهای رنگی میروید که در وهله اول زرد کم رنگ است، سپس به سفید و در نهایت به بنفش تبدیل میشود. میتوان گفت تمام گیاه، عطر لیموی تندی از خود ساطع میکند. موطن اصلی این گیاه قسمت وسیعی از شرق مدیترانه است. امروزه به منظور بهره برداریهای تزیینی و طبی و تولید عسل، این گیاه را در باغها و مزارع کشت میکنند.
////////
Melissa officinalis, known as lemon balm, balm, common balm, or balm mint, is a perennial herbaceous plant in the mint family Lamiaceae, native to south-central Europe, North Africa, the Mediterranean region, and Central Asia.
It grows to 70–150 cm (28–59 in) tall. The leaves have a gentle lemon scent, related to mint. During summer, small white flowers full of nectar appear. It is not to be confused with bee balm (which is genus Monarda). The white flowers attract bees, hence the genus name Melissa (Greek for 'honey bee'). Its flavour comes from citronellal (24%), geranial (16%), linalyl acetate (12%) and caryophyllene (12%).
/////////////
Scientific classification
Kingdom: Plantae
)unranked): Angiosperms
)unranked): Eudicots
)unranked): Asterids
Order: Lamiales
Family: Lamiaceae
Genus: Melissa
Species: M. officinalis
Binomial name
Melissa officinalis
- بادروج . (اِ) گل بستان افروز باشد و بوییدن آن عطسه آورد و گزیدن عقرب را نافع باشد و آنرا بعربی ضومر و مفرح القلب المحزون خوانند و بعضی گویند ریحان کوهی است . (برهان ). گل بستان افروز و گیاه خوشبوئی که ریحان کوهی و تره خراسانی نیز گویند. (ناظم الاطباء). بستان افروز باشد. (فرهنگ سروری ). ضومر. (قاموس ). حَوک . (منتهی الارب ). بادروک . (ناظم الاطباء: بادروک ). بادروج سفید ریحان کوهی است . (فرهنگ روستائی ص 231). گل بستان افروز باشد و بوئیدن آن عطسه آورد و نافع گزیدن عقرب است . (آنندراج ) (انجمن آرا). بورنگ . (اختیارات ). بارنگ بویه . بادرنگ بویه . (السامی ). بادرنجبویه . اوقیمون . و آب بادروج خوردن و بادروج را بتازی الحوک گویند. (ذخیره خوارزمشاهی ). حوک است که ریحان معروفی است . (مفردات ابن بیطار). داود ضریر انطاکی ذیل بادروح آرد: این کلمه نبطی است بیونانی افیمن و بعبری حوک است و تره ای است که زنان آنرا در خانه ها پرورش میدهند وگاهی هم خودروست و ما آن را ریحان سرخ مینامیم و بعضی آنرا سلیمانی خوانند زیرا جن آنرا برای سلیمان آورد و بدان باد سرخ را معالجه کنند (!). (تذکره داودضریر انطاکی ص 68). حکیم مومن در تحفه آرد: بادروج لغت نبطی است و بعربی حوک و بفارسی ریحان کوهی نامند. نوعی از ریحان و برگش ریزه و ساقش مربع و پرشاخ و کم بوی تر از ریحان و گلش مایل بسرخی و در مصر ریحان احمر نامند و بری و بستانی میباشد و خریفی است نه ربیعی و ظاهراً تخمش شربتی است که از شیراز می آورند و با شربت قند میخورند. در دوم گرم و در اول خشک و با رطوبت فضلی و مفرح و مقوی دل و فم معده و مبهی و مدرّ شیر و بول و حیض و عرق ومنضج و محلل اورام و استنشاق کوبیده او معطس قوی وملین طبع و جهت خفقان و غشی و عسرالنفس و ضعف جگر بارد و سده سپرز و تقویت قوه شامه و ریزانیدن سنگ مثانه و سعوط آب او با سرکه و کافور جهت رعاف و قطور عصاره آن جهت جلاء بصر و دمعه و طلاء او جهت ورم چشم و منع نزلات و گزیدن عقرب و زنبور و تنین بحری و با آرد جو و روغن گل و سرکه جهت اورام حاره نافع و تضمیداو بر پستان رادع اورام او و مولد شیر است و خائیدن او جهت رفع کندی دندان و زایل کردن رطوبات عارضی سینه و شش و در گوش گذاشتن او جهت درد آن موثر و اکثار او مولد خلط مراری و ظلمت بصر و باعث سدر و دوار وگویند مولد کرم معده است و مصلح او خرفه و خیار و سرکه و قدر شربتش از آبش تا ده مثقال و بدلش بوزن او سوسنبر است و از خواص او است که چون خائیده در آفتاب بگذارند کرم از او متولد شود و چون در اول نزول آفتاب بحمل بخایند تا یک سال درد دندان نکشند و تخمش مانع تولد سودا و جهت عسر بول و تحلیل نفخ نافع و ضماداو بر پستان مولد شیر و قدر شربتش تا سه مثقال و روغن او که آب او را با مثل آب روغن زیتون جوشانیده باشند تا روغن باقی ماند گرم و تند و جالی و نصف اوقیه او با آب گرم جهت اخراج کرم معده و طلاء او جهت مواد بارده و تحلیل رطوبات و تقویت اعصاب نافع. مولف اختیارات بدیعی گوید: حوک خوانند و آن نوعی از ریحان کوهی است و در دامن کوهها باشد طبیعت وی گرم است در دویم و خشک است در اول و گویند رطوبت فضلی در وی هست و بهترین وی آنست که خوش بوی بود و دیگر منفعت وی آنست که از ادویه قلبی بود و اگر عصاره وی در چشم کشند چشم را جلاء دهد و رطوباتی که در چشم روانه بود خشک گرداند و اگر بسیار بخورند تاریکی چشم آورد و شکم نرم دارد اما باه را برانگیزد و مولد ریاح بود و بول براند اما دشخوارهضم بود و اگر بر گزندگی زنبور و عقرب ضماد کنند نافع بود و اگر با روغن گل و سرکه و پوست جو بر ورم گرم ضماد کنند نافع بود و خوردن وی گویند کرم در شکم پیدا کند و چون بخایند در آفتاب نهندکرم از آن تولد کند. و شریف گوید: چون آفتاب بحمل نزول خواهد کرد چون وی را بخایند پیاپی در آن سال از درد دندان ایمن باشند البته . و اگر بخایند و در گوش نهند درد گوش ساکن گرداند البته . و صاحب کامل آورده است که در خوردن وی هیچ منفعتی نیست . ضماد کردن [وی ]منضج و محلل بود. از خوردن وی هیچ منفعتی نیست . خلطی سوداوی بد تولد کند و چشم تاریک کند ومصلح وی بقلةالحمقا است و بدل آن دو وزن سیسنبر. رجوع به تذکره داود ضریر انطاکی و ترجمه صیدنه ابوریحان و مفردات ابن بیطار و شعوری ج 1 ورق 153 شود. || نوعی از ریحانست چون قلب محزون را تفریح دهد و مانع غم گردد، آنرا سپرغم نیز گویند. رشیدی گفته : بادرویه تره خراسانی است که ریحان کوهی گویند و بادروج معرب آن و در فرهنگ جهانگیری بمعنی بادرنگبویه سهو شده . (آنندراج ) (انجمن آرا).
//////////
بادروج، گیاهی از تیره لبدیسان است.این واژه و دیگر صورتهای آن (بادْروگ، بادْروز، بادْرو و باذْرو) فارسی است. درباره هویّت گیاهشناختی و خواصّ بادروج تشتّت و خَلطی در مآخذ داروپزشکی دوره اسلامی دیده میشود. انطاکی در وصف آن میگوید: «بادروج... بَقْلهای (سبزی خوراکی) است خودرو، ولی زنان آن را در خانهها هم میکارند. در مصر الریحان الاحمر نام دارد. برخی آن را الریحان السُلیمانی میخوانند، زیرا جِنّیان آن را برای سلیمان بردند، و او باد سرخ را با آن درمان میکرد. گیاهی است دارای برگهای پَهن و ساقه چهارگوش، تندبوی ولی نه بسیار، گرم در درجه دوّم و خشک در سوّم...». وصف دیگر بادروج را در تحفة المؤمنینِ حکیم مؤمن مییابیم : «نوعی از ریحان که به عربی حَوک و به فارسی ریحان کوهی نامند. برگش ریزه و ساقش مربّع و پُرشاخ، کم بویتر از ریحان و گُلش مایل به سرخی. در مصر آن را ریحان احمر نامند... خریفی است نه ربیعی. ظاهراً تخمش همان تخم شربتی است که از شیراز میآرند و با شربت قند میخورند. در دوم گرم و در اوّل خشک، و با رطوبت فَضْلی».
بادروج یا «حوک» عربی
در برخی از قدیمترین مآخذ دوره اسلامی، «حوک» عربی را همان «بادرو (ج)» فارسی، یا به صورت معرّب آن، «باذَروج» دانستهاند، از جمله در مقدّمة الادَب زمخشری، که یکی از کهنترین فرهنگهای عربی ـ فارسی است.
//////
الحبق أو الریحان (الاسم العلمی:Ocimum) هو جنس نباتی یتبع الفصیلة الشفویة من رتبة الشفویات.
أنواع
یوجد عدة أنواع من جنس الحبق:
أنوع مؤکدة
حبق إلنبیکی (الاسم العلمی:Ocimum ellenbeckii)
حبق إیرفنی (الاسم العلمی:Ocimum irvinei)
حبق أبیض رمادی (الاسم العلمی:Ocimum canescens)
حبق أحادی الفلقة (الاسم العلمی:Ocimum monocotyloides)
حبق أشعر (الاسم العلمی:Ocimum hirsutissimum)
حبق أصغر (الاسم العلمی:Ocimum minimum)
حبق أفریقی (الاسم العلمی:Ocimum x africanum)
حبق ألیف الدولومیت (الاسم العلمی:Ocimum dolomiticola)
حبق أمریکی (الاسم العلمی:Ocimum americanum)
حبق أنبوبی الشکل (الاسم العلمی:Ocimum tubiforme)
حبق بهیج (الاسم العلمی:Ocimum gratissimum)
حبق بوروندی (الاسم العلمی:Ocimum urundense)
حبق بیضاوی (الاسم العلمی:Ocimum obovatum)
حبق بیضوی (الاسم العلمی:Ocimum ovatum)
حبق تونغاوی (الاسم العلمی:Ocimum amicorum)
حبق جمیل (الاسم العلمی:Ocimum formosum)
حبق جیمسی (الاسم العلمی:Ocimum jamesii)
حبق خلنجانی (الاسم العلمی:Ocimum ericoides)
حبق خیطی (الاسم العلمی:Ocimum filamentosum)
حبق دواری الأوراق (الاسم العلمی:Ocimum verticillifolium)
حبق رقیق الأزهار (الاسم العلمی:Ocimum tenuiflorum)
حبق سنبلی (الاسم العلمی:Ocimum spicatum)
حبق شجیری (الاسم العلمی:Ocimum fruticosum)
حبق شفوی (الاسم العلمی:Ocimum labiatum)
حبق صعتری الأوراق (الاسم العلمی:Ocimum serpyllifolium)
حبق صغیر الأوراق (الاسم العلمی:Ocimum minutiflorum)
حبق صومالی (الاسم العلمی:Ocimum somaliense)
حبق ضیق الأوراق (الاسم العلمی:Ocimum angustifolium)
حبق ظفاری (الاسم العلمی:Ocimum dhofarense)
حبق عاری الساق (الاسم العلمی:Ocimum nudicaule)
حبق عبر أمازونی (الاسم العلمی:Ocimum transamazonicum)
حبق فندنبراندی (الاسم العلمی:Ocimum vandenbrandei)
حبق فندیریستی (الاسم العلمی:Ocimum vanderystii)
حبق فورسکاولی (الاسم العلمی:Ocimum forsskaolii)
حبق فورسکولی (الاسم العلمی:Ocimum forskolei)
حبق فیشری (الاسم العلمی:Ocimum fischeri)
حبق قرصی (الاسم العلمی:Ocimum nummularia)
حبق کبیر الأزهار (الاسم العلمی:Ocimum grandiflorum)
حبق کلیمنجاروی (الاسم العلمی:Ocimum kilimandscharicum)
حبق کودی (الاسم العلمی:Ocimum coddii)
حبق کوفدونتی (الاسم العلمی:Ocimum cufodontii)
حبق کینی (الاسم العلمی:Ocimum kenyense)
حبق لامیونی الأوراق (الاسم العلمی:Ocimum lamiifolium)
حبق لحمی (الاسم العلمی:Ocimum carnosum)
حبق ماسای (الاسم العلمی:Ocimum masaiense)
حبق متحلق (الاسم العلمی:Ocimum circinatum)
حبق متدلی (الاسم العلمی:Ocimum reclinatum)
حبق متوابی (الاسم العلمی:Ocimum mitwabense)
حبق معروف (الاسم العلمی:Ocimum basilicum)
حبق مفترش (الاسم العلمی:Ocimum decumbens)
حبق کینی (الاسم العلمی:Ocimum kenyense)
حبق لامیونی الأوراق (الاسم العلمی:Ocimum lamiifolium)
حبق لحمی (الاسم العلمی:Ocimum carnosum)
حبق ماسای (الاسم العلمی:Ocimum masaiense)
حبق متحلق (الاسم العلمی:Ocimum circinatum)
حبق متدلی (الاسم العلمی:Ocimum reclinatum)
حبق متوابی (الاسم العلمی:Ocimum mitwabense)
حبق معروف (الاسم العلمی:Ocimum basilicum)
حبق مفترش (الاسم العلمی:Ocimum decumbens)
حبق منشاری (الاسم العلمی:Ocimum serratum)
حبق منشاری کاذب (الاسم العلمی:Ocimum pseudoserratum)
حبق منظاری (الاسم العلمی:Ocimum spectabile)
حبق مهدب (الاسم العلمی:Ocimum fimbriatum)
حبق میرنسی (الاسم العلمی:Ocimum mearnsii)
حبق نتالی (الاسم العلمی:Ocimum natalense)
حبق هرمی (الاسم العلمی:Ocimum pyramidatum)
حبق واتربرغی (الاسم العلمی:Ocimum waterbergense)
حبق وسط أفریقی (الاسم العلمی:Ocimum centraliafricanum)
(الاسم العلمی:Ocimum albostellatum)
(الاسم العلمی:Ocimum burchellianum)
(الاسم العلمی:Ocimum campechianum)
(الاسم العلمی:Ocimum dambicola)
(الاسم العلمی:Ocimum metallorum)
(الاسم العلمی:Ocimum motjaneanum)
(الاسم العلمی:Ocimum vihpyense)
أنوع غیر مؤکدة[عدل]
حبق إیرنغوی (الاسم العلمی:Ocimum iringoense)
حبق أرجوانی (الاسم العلمی:Ocimum purpurascens)
حبق بوجیری (الاسم العلمی:Ocimum bojeri)
حبق ثونینجی (الاسم العلمی:Ocimum thoningii)
حبق حقلی (الاسم العلمی:Ocimum campestre)
حبق سدریتی (الاسم العلمی:Ocimum sideritidis)
حبق فورمیغی (الاسم العلمی:Ocimum formigense)
حبق قرفی (الاسم العلمی:Ocimum cinnamomeum)
حبق قرنفلی (الاسم العلمی:Ocimum caryophyllatum)
حبق لسانی الأوراق (الاسم العلمی:Ocimum glossophyllum)
حبق لیمونی الرائحة (الاسم العلمی:Ocimum citriodorum)
حبق متجعد (الاسم العلمی:Ocimum rugosum)
حبق متعرج (الاسم العلمی:Ocimum flexuosum)
حبق منحنی (الاسم العلمی:Ocimum nutans)
حبق وبری (الاسم العلمی:Ocimum comosum)
(الاسم العلمی:Ocimum kunene)
(الاسم العلمی:Ocimum sanum)
انظر أیضاً
قائمة أنواع الحبق
حبق ترنجانی
حبق الفیل
حبق البقر
حبق الراعی
حبق العشا
مراجع
^ حسب کتاب التداوی بالأعشاب للدکتور أمین رویحة دار القلم بیروت الطبعةالرابعة شباط 1973
^ أحمد عیسى بک، 1931. معجم أسماء النبات. وزارة المعارف العمومیة. القاهرة. الطبعة الأولى. ص 126.
^ موقع لائحة النباتات أنواع الحبق تاریخ الولوج 20 سبتمبر 2012
^ نظام المعلومات التصنیفیة المتکامل جنس الحبق تاریخ الولوج 21 سبتمبر 2012
^ موقع zipcodezoo.com جنس الحبق تاریخ الولوج 21 سبتمبر 2012
^ المرکز الوطنی للمعلومات التقنیة الحیویة جنس الحبق تاریخ الولوج 21 سبتمبر 2012
^ موقع لائحة النباتات (بالإنکلیزیة) The Plant List جنس الحبق تاریخ الولوج 01 تموز 2014
//////////////
Ocimum is a genus of aromatic annual and perennial herbs and shrubs in the family Lamiaceae, native to the tropical and warm temperate regions of all 6 inhabited continents, with the greatest number of species in Africa. Its best known species are the cooking herb Cooking basil, O. basilicum and the medicinal herb Tulsi (holy basil) , O. tenuiflorum.
Ocimum basilicum
Scientific classification
Kingdom: Plantae
(unranked): Angiosperms
(unranked): Eudicots
(unranked): Asterids
Order: Lamiales
Family: Lamiaceae
Subfamily: Nepetoideae
Tribe: Ocimeae
Genus: Ocimum
L.
Synonyms
Becium Lindl.
Erythrochlamys Gürke
Hyperaspis Briq.
Nautochilus Bremek.
- باقلی . [ ق ِل ْ لی ] (اِ) باقلا. باقلاء. باقلاة. دانه ای از طایفه بقلیه که ماکول است و بلغت شام آن را فول هم میگویند. (ناظم الاطباء). از جمع حبوب است و گل او را صفت کرده اند. و بتشدید لام هم آمده است . (شرفنامه منیری ). غله ای باشد که در آش ها کنند و بعربی باقلاء گویند اگر گل آنرا در هاون ارزیز بکوبند و در آفتاب نهند و بدان خضاب کنند موی را بغایت سیاه کند. (برهان قاطع). نوعی از حبوبات است و آنرا گلی است که صفت برای چشم احول آرند. (فرهنگ شعوری ج 1 ص 198). خوردن آن مولد ریاح و خوابهای پریشان و مورث ثقل دماغ و حزن و فساد ذهن و اخلاط غلیظ است و نافع سرفه و مسمن بدن و چون اصلاح آن کنند حافظ صحت باشد و تازه آن با زنجبیل نهایت مقوی باه . (منتهی الارب ). تازه اش در اول سرد و تر و خشکش در اول سرد و در دوم خشک و گلش گرم باعتدال و لطیف و پوست اندرون او مجفف و قابض است و باقلی مقوی باه است و سریع الانحدار از معده و غیرمسدد و با قوه محلله و منضجه و با رطوبت فضیله و جهت قرحه امعا و اسهال و قی و تنقیه سینه و شش و تقویت آن و منع ریختن مواد رقیقه از دماغ و تسکین سعال و آب طبیخش جهت خشونت حلق و جلاء رطوبت و منع تولد حصاة و تفتیح سده و ضمادش با آرد جو جهت ضربت و ورم پستان که از جهت انجماد شیر باشد خصوصاً هرگاه با نعناع و سرکه پخت شود و با حلبه و عسل جهت تحلیل دمل و ورم بن گوش و باکندر و گلسرخ و سفیده تخم مرغ جهت ورم خصیه و اورام حاره و پخته او با شراب جهت ورم حالبین و کلف و تحلیل خنازیر خصوصاً با آرد جو و شب یمانی و روغن زیتون کهنه و با پیه خوک جهت نقرس مجرب دانسته اند. چون باقلای تازه را دو حصه کنند و طرف اندرون او را بر زخم زالو و امثال آن گذارند قطع سیلان خون نماید و بستن او بر موضع گزیده سگ دیوانه باعث جذب سمیت آن و ذرورش جهت منع ریختن مواد بچشم و طلاء او با ربع ازفاد زهرگاوی جهت سرخی و سطبری پلک چشم بسیار نافع و ضماد برگ و پوست بیرون او جهت سوختگی آتش مجرب و گلش مسکن حرارت دماغ و چون در هاون قلعی سائیده در آفتاب گذارند خضاب نیکوست . و خوردن باقلی مورث نفخ و اختلاج و ثقل دماغ و فساد ذهن و منجر به افراط است و مصلح او جوشانیدن و با روغن بادام و ادویه حاره اضافه نمودن و خاکستر کاه باقلی جهت رفع آثار جرب سیار نافع است . (تحفه حکیم مومن ). اهل شام فول گویند و بعضی او را جرجر گویند و او معرب گرگرست . و ابوعبید گوید: فول راباقلا گویند بتشدید و تخفیف لام و هرگاه بتشدید گویندالف را در آخر او مقصور کنند و چون بتخفیف گویند الف را ممدود آورند، و لیث گوید: اهل عراق جرجر را فول گویند و پوست باقلا و لوبیا و مانند آنرا غدفه گویندو شمر گویند عرب غلاف باقلا و لوبیا و عدس و آنچه بدان ماند جمله را سفوف گوید و واحد آن سفف بود و ابوریحان گوید باقلا را برومی کثیرانیس گویند و قوابوس نیزگویند و فافا و فاطن نیز خوانند و بسریانی کومی . و «زه » گوید باقلا را به قبطی فول گویند و بسجزی کالوسک گویند و به بستی کوشک (کوسک ). و ابوالحسن اهوازی گوید باقلا را در معارف بلاد روم فاروطش گویند و گویند جمله گلها و شکوفها بباد شمال خوشبوی شود و شکوفه باقلا بباد جنوب . ارجانی گوید: باقلای خشک سرد و خشکست در اول و تر آن سرد و ترست در اول و او فضول احشا را دفع کند و کلف روی ببرد و دیر هضم شود و اعانت طبیعةدر دفع اخلاط غلیظ بکند و مسدد و منفخ بود و به این سبب تقویت باه بکند و چشم را زیان دارد و نفع او از جمیع حبوبات زیاده بود و ریشهای تر را خشک کند و نقرس را مفید بود و طریق علاج نقرس به او آن است که باقلارا در آب پزند و با موم و روغن بنفشه خلط کند و بدانجا طلا کند و پوست باقلا قابضست و زداینده نیست مر امعا را بدین سبب هر که باقلا را با پوست ببرد و با سرکه بکار برد ریش روده را نافع بود و اسهال و قی بازدارد و اگر پی آدمی مجروح شود باقلا را در سرکه و عسل پزند و در موضع جراحت نهند سود دارد و اگر پست جو با آرد باقلا ضماد کند بر ورمی که بواسطه زخم سگ یا امثال آن حادث شده باشد تحلیل کند و اگر بر ورم خصیه یاورم سینه ضماد کنند یا با قیروطی بیامیزند ورم را تحلیل کند و قیروطی مختلف بود و آنچه در این ضماد بکار برد اینست موم روغن گلاب حی العالم آب عنب الثعلب و با موم خلط کند و با قیروطی بیامیزد و بر موضع ورم طلاکند. (ترجمه صیدنه ابوریحان بیرونی ) :
نرگس شوخ و گل باقلی امروز بباغ
چون دو چشمند یکی اشهل و دیگر احول .
سلمان (از شرفنامه منیری ).
///////////
الفول نوع نباتی یتبع جنس البیقیة من الفصیلة البقولیة. اسمه العلمی (باللاتینیة: Vicia faba). تعتبر منطقة آسیا الوسطى مرکز النشوء الأصلی للفول ولا یعرف إن کان قد تطور وراثیًا کهجین بین البیقیة رفیعة الورق (باللاتینیة: Vicia angustifolia) والبیقیة فرنسیة (باللاتینیة: Vicia narbonensis) أو أن کان تطوره من البیقیة رفیعة الورق فحسب.
//////////
Vicia faba, also known as the broad bean, fava bean, faba bean, field bean, bell bean, or tic bean, is a species of flowering plant in the pea and bean family Fabaceae. It is native to North Africa[dubious – discuss] southwest and south Asia, and extensively cultivated elsewhere.[citation needed] A variety, Vicia faba var. equina Pers. – horse bean, has been previously recognized.
Vicia faba plants in flower
Scientific classification
Kingdom: Plantae
(unranked): Angiosperms
(unranked): Eudicots
(unranked): Rosids
Order: Fabales
Family: Fabaceae
Subfamily: Faboideae
Tribe: Vicieae
Genus: Vicia
Species: V. faba
Binomial name
Vicia faba
L.
Synonyms
Faba sativa Moench.
- حب البان . [ ح َب ْ بُل ْ ] (ع اِ مرکب ) پسته غالیه . (بحر الجواهر) (ریاض الادویة). تخم غالیه . فستق الهاویة. جوزبوا. جوزبویا. جوزالطیب . چارگون . جارگون . شوع . صاحب اختیارات گوید: دانه ایست به شکل فستق اما پوست وی تنک بود و سهل شکن باشد و آنرا فستق الهاویة خوانند و در طعم وی تلخی بود با قبض و بهترین وی بزرگ و خوشبوی بود و طبیعت وی گرم است در سیم و گویند تر است در اول ، سودا و بلغم رانافع و مقدار مستعمل روزی تا دو درم بود جلاء بدهد وثآلیل و کلف و دانه هائی که در روی پیدا میشود و جرب و حکه را نافع بود و سدّه جگر و سپرز بگشاید و صلابت آن نرم کند چون با آرد کرسنه ضماد کنند، و اسحاق گوید مضر است به جگر و مصلح وی رازیانه است و دیسقوریدوس گوید بدل وی به وزن وی قشورالسلیخه بود و گویند بدل آن به وزن آن فوه و نیم وزن آن قشورالسلیخه و ده یک آن بسباسه بود و آن را به شیرازی تخم غالیه خوانند. و صاحب تحفه گوید: دانه ایست کوچکتر از پسته و مدوّر و در غلافی مثل غلاف لوبیا و با اندک تلخی و پوست اوسفید و رقیق و درخت او بزرگتر از درخت گز و برگش شبیه برگ بید و بسیار سبز و گلش مثل ریحان و آژده . در دوم گرم و خشک و مفتح سدّه جگر و سپرز و مسهل بلغم خام و عصاره او مقیی و آشامیدن جرم او با آب و سرکه جهت سپرز مجرّب و فتیله او جهت رعاف و سنون آن جهت استحکام لثه و ضماد او جهت اورام صلبه و تشنج و مفاصل و ضعف و صلابت جگر و سپرز و مواد سوداوی و بلغمی و کلف و جرب و حکه و با بول جهت ثآلیل نافع و مقیی و مضر جگر و معده و مصلحش رازیانه و قدر شربتش تا دودرم و بدلش یک وزن و نیم او سلیخه و عشر او بسباسه و روغن او جالی و محلل و جهت درد گوش و دوی و طنین ورفع ثآلیل و شقاق مزمن و نرم کردن عصب و درد دندان و اوجاع بارده و فالج و امثال آن و تحلیل ورم جگر و سپرز و بواسیر و با مصطکی جهت قی بلغمی و ضماد او باعنبر جهت نزلات بارده و سردی دماغ و جرب و حکّه و تقشر جلد و قلع آثار قروح و آشامیدن یک مثقال او با آب و عسل مهیج قیی و مسهل و با آب سرکه جهت تنقیه جگر و سپرز و پنج درهم او مسهل رطوبات رقیقه و مضر معده و مصلحش انیسون و چون داخل طیوب کنند متکرج نمیشود. و در مخزن الادویة آمده است : به پارسی پسته غالیه گویند. گرم است در دوم و تر است در اول ، کلف و خیلان را ببرد و جرب و خارش اعضاء را نفع دهد و صلابت سپرز را سودمند آید و شربتی از او دو درم تا سه درم است .
//////////
گَز روغَن (Moringa) یا گز رخ نام گونهای گیاه است از تیره گزروغنیان. گزروغنیان (Moringaceae) تیرهای از کلمسانانِ غالباً درختی شامل سیزده گونه با برگهای مرکب و میوۀ پوشینۀ نیاممانند هستند.
خانواده گزروغنیان تیره کوچکی از گیاهان گلدار جداگلبرگ و فقط شامل یک جنس بنام گز روغن مرکب از معدودی انواع درختی است غالب آنها در نواحی گرم و مرطوب مانند عربستان، هند، هیمالیا، برمه و استانهای جنوبی ایران (سیستان و بلوچستان و هرمزگان) مشاهده شده است. از مشخصات این گیاه این است که برگهایی شانه ایی مضاعف با تقسیمات بیشتر که مرکب از برگچههای کوچک ومتقابل وگلهایی با اجزای ۵ قسمتی دارند میوه آنها به صورت کپسول دراز و نیام مانند محتوی دانههایی به اندازه مغز پسته تا ۱۵ و گاهی بیشتر و با جنین راست و مجاوری ترشحی برخی از گونههای این خانواده از انواع دارویی و صمغ تولید مینمایند. ازدانههای برخی از این گونهها روغن استخراج میشود.
/////////
نبات البان: یستعمل البان مثبتاً للعطور و یدخل فی صناعة مواد التجمیل.
مدر للبول و منشط للجنس و علاج لأورام المفاصل.
ما هو البان:
هو شجرة ذات أفرع مستقیمة قلیلة التفرع یصل طولها إلى 6 أمتار.
للنبات أوراق مرکبة و لکنها قلیلة جداً و وریقات الأوراق صغیرة، للنبات أزهار کثة جمیلة ذات لون وردی جذاب؛ تبدأ فی الظهور قبل ظهور الأوراق فی الفترة ما بین شهر مارس و أبریل، تعطى الأزهار بعد التلقیح ثمار قرنیة طویلة تحتوی کل ثمرة على عدد من البذور فی صف واحد، البذرة کبیرة وتشبه إلى حد ما الفستق.
أسماء البان:
یعرف نبات البان بعدة أسماء فیدعى الیسر و الحبة الغالیة و یسار الباب، اللبان و الشوع, کما یعرف البان باسم Moringa Paregrina .
الموطن الاصلی للنبات:
ینمو النبات بشکل طبیعی فی شمال الحجاز و جنوبه و فی المناطق الشمالیة، حیث ینمو على سفوح الجبال و حواف الودیان ذات التربة الصخریة، و قد زرعنا هذا النبات فی حدیقة النباتات الطبیة بقسم العقاقیر بکلیة الصیدلة و نجحنا فی تطویعه حتى تعود على البیئة مع أنها لیست بیئة هذا النبات, و توجد لدینا فی الحدیقة المذکورة عدة نباتات منه، و یوجد بکثرة فی الهند و باکستان و یزرع فی أمریکا.
المحتویات الکیمیائیة لنبات البان:
یستخرج من بذور نبات البان زیت ثابت یشبه فی شکله زیت الزیتون و یستخدم هذا الزیت فی الشمال للأکل و یفضلونه على زیت الزیتون و السمن البری، یتکون هذا الزیت من احماض دهنیة کثیرة من أهمها: اولیک (Oleic) بالمتیک (Palmitic) ستیاریک (Stearic) بهیمک (behemic) کما یحتوی على مرکبات جلسریدیة ثلاثیة و ثنائیة و أحادیة التشبع، کما أوضح المسح الکیمائی الذی قام به الدکتور جابر القحطانی و رفاقه فی قسم العقاقیر بکلیة الصیدلة على احتوائه فلانونیدات، و مواد عفصیة و ستیرولات و تربینات ثلاثیة و مواد صابونینیة.
ماذا قال الطب القدیم أو الطب الشعبی عن البان؟
یقول داود الانطاکی فی البان: “أنه شجر مشهور کثیر الوجود، له زهر ناعم الملمس، مفروش، یخلف قرونا داخلها حب یمیل إلى البیاض کالفستق، ینکسر عن حب عطری إلى صفرة ومرارة، یدخل فی الغوالی والاطیاب، و أهل مصر تشرب من زهر هذه الشجرة زاعمین التبرید به، و جمیع أجزاء هذا النبات تمنع الأورام و النوازل، وتطیب العرق، و تشد البدن، و تدمل الجراح، و دهنه ینفع من الجرب، و الحکة و الکلف و النمش و ینقی الأحشاء بالغاً مع الماء و العسل و الخل، و یذهب الطحال مطلقاً، و کذا حبه طلاء، و بالبول یقلع البثور و یدمل و یصلح البواسیر، و إذا قطر فی الاحلیل ادر البول سریعاً”.
و یضیف الانطاکی: “إن دهن البان قوی الفعل فی اصلاح النزلات و کل بارد کالفالج، و یقوی المعدة و الکبد، و إن فتق بالعنبر طیب الجسد و هیج الإنعاض، و یحلل الأورام، و ینفع من النسیان سعوطاً، و الشقیقة دهناً.
وقیل أنه یضر الکلى و یصلحه الیانسون، کما أن حب البان یدخل فی عمل بعض الوصفات المستخدمة فی علاج البهاق الأسود”.
و یقول ابن سینا فی البان: “إن حبه إکبر من الحمص، مائل إلى البیاض و أنه منق خصوصاً لبه، و یفتح مع الخل و الماء السدد فی الأحشاء، و ینفع بالخل الجرب”.
أما ابن هاشم فیقول فی کتابه “فاکهة السبیل” فی البان: “أنه یفید فی علاج العقم عند النساء، و ذلک بأن تتحمل المرأة بدهنه مع المصطکى و الزعفران, کما یفید أیضاً فی علاج استرخاء الذکر وذلک بأن یدهن الذکر بدهان البان”.
و یقول المظفر عن البان: “أنه شجر ینمو و یطول کالأثل، و إذا أرادوا استخراج الدهن رد على الصلابة حتى ینعزل قشره ثم یطحن و یعصر.
و هو کثیر الدهن الذی یستعمل فی العطور و الطیوب المرتفعة، أما ثفله الذی یبقى بعد استخراج دهنه فینفع من الکلف و النمش و البرش الذی فی الوجه من الجرب والحکة.
و أجوده الحب الکبیر العطر و هو یزیل الثآلیل من الوجه و ینفع الأورام الصلبة إذا جعل فی المرهم، کما یزیل صلابة الکبد والطحال إذا شرب من حبة بخل أحمر”.
أما الاستعمالات الحدیثة لنبات البان فهی:
یستعمل على نطاق واسع فی استخراج زیت البان الذی یستعمل کمثبت للعطور، کما یدخل فی صناعة مواد التجمیل و زیوت تصفیف الشعر.
کما یستعمل فی أغراض غذائیة و فی الاضاءة، أما الکسب المتخلف من البذور بعد عصرها فیستخدم کسماد جید، کما أن أوراق النبات الغضة و أزهاره و ثماره تستخدم کغذاء و دواء للإنسان، و عصیریة الأوراق قاتل للبکتیریا، تؤکل الأوراق لعلاج الاسقربوط و التهاب القناة التنفسیة المصحوب بإفرازات.
و عصیر الاوراق أیضاً مقیء فی حدود خمسة جرامات، کما یعطى للأطفال مع الملح لعلاج انتفاخ المعدة بالغازات، قشور النبات تستخدم ضد لدغ العقرب.
قشر الجذور یستخدم کمدر للبول کما یستخدم مسحوق القشور کسعوط فی حالة وجع الرأس.
کما أن عجینة الجذور الطازجة مخلوطة بالملح تستخدم لعلاج الإلتهابات و الأورام و المفاصل المصابة بالروماتیزم والأجزاء المصابة بالشلل. یقال أن مغلی الأزهار مع اللبن منشطة للجنس و عصارة الازهار باللبن مدرة للبول مانعة لتکوین الحصى و قاتلة للدیدان و هاضمة، أما البذور فهی منشطة.
//////
Moringa, native to parts of Africa and Asia, is the sole genus in the flowering plant family Moringaceae. The name is derived from murungai/munakkai/muringa, the Tamil/Telugu/Malayalam word for drumstick. It contains 13 species from tropical and subtropical climates that range in size from tiny herbs to massive trees.
The most widely cultivated species is Moringa oleifera, a multipurpose tree native to the foothills of the Himalayas in northwestern India and cultivated throughout the tropics. M. stenopetala, an African species, is also widely grown, but to a much lesser extent than M. oleifera.
Moringa species grow quickly in many types of environments.
List of species
Moringa arborea Verdc. (Kenya)
Moringa borziana Mattei
Moringa concanensis Nimmo
Moringa drouhardii Jum. – bottle tree (southwestern Madagascar)
Moringa hildebrandtii Engl. – Hildebrandt's moringa (southwestern Madagascar)
Moringa longituba Engl.
Moringa oleifera Lam. (syn. M. pterygosperma) – horseradish tree (northwestern India)
Moringa ovalifolia Dinter & Berger
Moringa peregrina (Forssk.) Fiori
Moringa pygmaea Verdc.
Moringa rivae Chiov.
Moringa ruspoliana Engl.
Moringa stenopetala (Baker f.) Cufod
M. ovalifolia in Namibia
Scientific classification
Kingdom: Plantae
(unranked): Angiosperms
(unranked): Eudicots
(unranked): Rosids
Order: Brassicales
Family: Moringaceae
Martinov
Genus: Moringa
Adans.
Type species
Moringa oleifera
Lam.
Species
Synonyms
Donaldsonia Baker f.
Hyperanthera Forssk.
- بخور مریم/پنجه مریم. گیاهی است خوشبو با ساقه کوتاه و گل های سرخ رنگ ، گل نگونسار، گل سرنگون.
////////
نگونسار یا پَنْجۀ مَرْیَم یا سیکلامن نام یک سرده از گیاهان است. این سرده دارای ۲۳ گونه میباشد. این گیاه را از گیاهان بومی منطقۀ قفقاز و مدیترانه دانستهاند. در ایران بیشتر در نواحی کوهستانی شمال کشور مانند گرگان، گیلان، مازندران، و نواحی غرب مانند کردستان میروید. نگونسارها جابجایی را دوست ندارند و از نظر زمان گل دادن، دارای انواع بهاره و پاییزی هستند.
نامگذاری
در سبب نامگذاری این گیاه و انتساب آن به مریم گفتهاند که چون در بیابان حضرت مریم را درد زایمان گرفت، در زیر درخت خرمایی گیاه خودرویی را چنگ زد و در پنجۀ خود گرفت و فشرد تا حضرت عیسی را به دنیا آورد. از آنرو، این گیاه به نام او شهرت یافته است. در فرهنگ پزشکی اسلامی و فرهنگ و ادب فارسی گیاهانی چند از نوع سیکلامِن به پنجۀ مریم یا شجرۀ مریم معروفاند. آن را چنگ مریم هم نامیدهاند. در متون دارو پزشکی اسلامی کهن گیاهانی مانند بَنْجَنْگُشْت [= پنج انگشت، صورت عربی آن فنجنکشت و بنجنکشت]، شجرۀ مریم، کَفّ مریم[دست مریم]، کَفّ العَذراء (دست دوشیزه، کنایه از مریم عذرا یا مریم باکره)، کف عائشه، کف الکلب، کف الاسد، کف السَبُع و... را نیز به گیاه بخور مریم اطلاق کردهاند. در فارسی به نگونسار هم معروف است.
شجرهشناسی
پنجۀ مریم یا بخور مریم گیاهی است علفی به نام سیکلامن از خانوادۀ پریمولاسه یا با نام دیگر تیرۀ پامچال است. این گیاه ساقهای غدهای و زیرزمینی و برگهایی پهن و قلبی شکل یا کنارۀ دندانهدار به رنگهای سبز روشن یا نقرهای، و گلهایی به رنگ های سفید، بنفش مایل به ارغوانی تیره یا صورتی و قرمز و سرنگون در میان برگها دارد. یکی از انواع مشهور آن سیکلامن پرسیکوم (پارسی) است.
در فرهنگ مردم/فولکلور/فرهنگ عامه
در میان مردم برخی سرزمینهای مسلماننشین، همچون دورۀ باستان با توجه به آنکه پنجۀ دست همچون عامل دفاعی در برابر چشمزخم به کار میرفته، ارزش جادویی داشته است. یکی از روشهای کارآمد برای دفاع در برابر چشمبد میان مردم، به ویژه میان مردم افریقای شمالی و برخی بخشهای خاورمیانه، دراز کردن دست راست با پنجههای گشوده به سوی کسی است که احتمال میرود آسیبی از نگاهش برسد.
////////////
الحلقی أو بخور مریم أو العرطنیثا أو الدغنینة أو الزعمطوط أو قرن الغزال أو سکوکع (لبنان) (باللاتینیة: Cyclamen) جنس یشمل 23 نوعاً من النباتات العشبیة المعمرة عن طریق الدرنات ودرنته کبیرة یتراوح قطرها بین 2 و12 سنتیمتر وتخرج منها الأوراق والأزهار والجذور. الأوراق بیضویة ضیقة النهایة وقاعدتها قلبیة الشکل ومعلاقها طویل ولونه أخضر داکن والأزهار جمیلة شماریخها طویلة تفوق معالیق الأوراق بالطول. والبتلات زهریة اللون شریطیة الشکل وترتد نحو الخلف وطولها أکثر بخمس إلى ست مرات من طول الأنبوب البتلی، والثمرة علبة (أو کبسولة). یزهر ابتداء من کانون الثانی/ینایر ویستمر حتى أیار/مایو.
الاستعمال الطبی
تحتوی درنة السیکلامین على غلیکوزید سام وهو غلیکوزید السیکلامین. تستعمل درنات السیکلامین کمادة قابضة فی أمراض الروماتیزم وآلام الرأس وفی أمراض القلب وتضخم الغدة الدرقیة. والدرنة سامة حتى ولو أخذت بکمیات قلیلة وتستعمل من قبل الصیادین لتخدیر الأسماک واصطیادها، کما کان یستخدم عصیرها کسم السهم.
من أنواعه الواطنة فی الوطن العربی
بخور مریم أسمر (باللاتینیة: Cyclamen coum) فی بلاد الشام وترکیا وبلغاریا وأرمینیا
بخور مریم إفریقی (باللاتینیة: Cyclamen libanoticum) فی المغرب العربی
بخور مریم فارسی (باللاتینیة: Cyclamen persicum) فی بلاد الشام والمغرب العربی وقبرص وترکیا والیونان
بخور مریم لبنانی (باللاتینیة: Cyclamen libanoticum) فی بلاد الشام
بخور مریم لیبی (باللاتینیة: Cyclamen rohlfsianum) فی المغرب العربی
//////////////
Cyclamen (US /ˈsaɪkləmɛn/ sy-klə-men or UK /ˈsɪkləmɛn/ sik-lə-men) is a genus of 23 species of perennial flowering plants in the family Primulaceae. Cyclamen species are native to Europe and the Mediterranean Basin east to Iran, with one species in Somalia. They grow from tubers and are valued for their flowers with upswept petals and variably patterned leaves.
It was traditionally classified in the family Primulaceae, was reclassified in the family Myrsinaceae in 2000,[4] and finally, in 2009 with the introduction of the APG III system, was returned to the subfamily Myrsinoideae within the family Primulaceae.
Names
Cyclamen is Medieval Latin, from earlier Latin cyclamīnos,[6] from Ancient Greek κυκλάμινος, kyklā́mīnos (also kyklāmī́s), probably from κύκλος, kýklos "circle", because of the round tuber. In English, the species of the genus are commonly called by the genus name.
In many languages, cyclamen species are colloquially called by a name like the English sowbread, because they are said to be eaten by pigs: pain de pourceau in French, pan porcino in Italian, varkensbrood in Dutch, "pigs' manjū" in Japanese.
Wild Cyclamen persicum
Scientific classification
Kingdom: Plantae
(unranked): Angiosperms
(unranked): Eudicots
(unranked): Asterids
Order: Ericales
Family: Primulaceae
Subfamily: Myrsinoideae
Tribe: Cyclamineae
Genus: Cyclamen
L.
Species
Cyclamen africanum
Cyclamen abchasicum
Cyclamen alpinum
Cyclamen balearicum
Cyclamen cilicium
Cyclamen colchicum
Cyclamen confusum
Cyclamen coum
Cyclamen creticum
Cyclamen cyprium
Cyclamen elegans
Cyclamen graecum
Cyclamen hederifolium
Cyclamen intaminatum
Cyclamen libanoticum
Cyclamen mirabile
Cyclamen parviflorum
Cyclamen persicum
Cyclamen pseudibericum
Cyclamen purpurascens
Cyclamen repandum
Cyclamen rhodium
Cyclamen rohlfsianum
Cyclamen somalense
-
لوخ . (اِ) بَردی . پیزر. دُوخ . حفا. پاپیروس (لاتینی ). پاپورس (یونانی ). لغت محلی گناباد و به معنی دوخ است که به عربی اَسَل و لَمض و غَریف گویند. گیاهی است که بر کناره آبها روید و بوریا از آن بافند. (غیاث ). گیاهی است که در آب روید و از آن حصیر بافند و در خراسان بدان خربزه آونگ کنند و در هندوستان به فیل دهند. (برهان ). لخ . (جهانگیری ). رُخ . (لغت محلی شوشتر ذیل کلمه رُخ ). رجوع به لُخ ، دوخ ، پیزر و بردی شود.
- پالانش را لوخ زدن ؛ پیزر لای پالان کسی گذاشتن .
|| (ص ) گوژ که مردم پشت خمیده باشد. خمیده و گوژ :
شود رخ زرد و پشتت لوخ گردد
تنت باریک همچون دوخ گردد.
زراتشت بهرام
/////////////
گیاهی باشد که از میان آب بروید و از آن حصیر ببافند. (جهانگیری ) (برهان ) (آنندراج ) (انجمن آرا). گیا لوخ که از آن حصیر بافند. (ناظم الاطباء). گیاهی است که آنرابسان فرش در مسجدها و جز آن گسترانند. پرده نیز برای دفع مگس از آن کنند. دوخ . بَردِی . کبابی . زیخ . رخ .لخ . پیزر. حفا. اسل . لمض . غریف . کبانی . زیغ
/////////
دوخ علفی پهن و بلند است که از آن حصیر میبافند و انگور و خربزه بدان آونگ میکنند. این گیاه بسیارشاخ است و در آب ایستاده میروید.
در قدیم دوخ را در زمستانها در مسجدها میافکنند یا از او حصیر میبافتند و در بسیاری مناطق بهویژه در تبریز و نخجوان زمانی که آن گیاه خشک میشد آن را به یک اندازه پاره پاره میکردند و در هر دو سر آن گوگرد مالیده و میفروختند.
از دوخ و پیزر در قدیم برای کاغذسازی هم بهره میجستند.
سبدبافی از دوخ در قیروان.
دستبافتی از دوخ.
منابع
دهخدا: دوخ. حلفا. پیزر.
//////
العذم الحلفائی (وتسمى الحـَلْفاء فی المغرب العربی) (باللاتینیة: Stipa tenacissima) نوع نباتی یتبع جنس العذم من الفصیلة النجیلیة.
البیئة والانتشار
موطنه المغرب العربی وإسبانیا والبرتغال.
صورة قدیمة لصانعی سلات من الحلفاء فی القیروان.
منتوج من الحلفة
یبلغ طوله حوالی المِتر الواحد. تستعمل الحلفاء فی صناعة ورق الطباعة الجیّد، ویسمّى مکان انتشارها الحُلافیّ وأرضها الحَلِفة أو المُحْلِفة. یستخدم أیضا لصناعة حبال الحلفاء التی تصنع منها السلال.
مرادفات للاسم العلمی (باللاتینیة: Macrochloa tenacissima (L.) Kunth)
(باللاتینیة: Lasiagrostis tenacissima (L.) Trin. & Rupr.)
(باللاتینیة: Macrochloa tenacissima subsp. gabesensis (Moraldo, Raffaelli & Ricceri) H.Scholz & Valdés )
(باللاتینیة: Stipa gabesensis Moraldo, Raffaelli & Ricceri)
(باللاتینیة: Stipa kelibiae Moraldo, Raffaelli & Ricceri)
(باللاتینیة: Stipa kralifii Moraldo, Raffaelli & Ricceri)
(باللاتینیة: Stipa tenacissima var. villosiuscula H.Lindb.)
(باللاتینیة: Stipa tortilis Buch)
مصادر
^ قاعدة البیانات الأوروبیة-المتوسطیة للنباتات.خریطة انتشار العذم الحلفائی (بالإنکلیزیة). تاریخ الولوج 24 کانون الثانی 2014.
///////////
Stipa tenacissima, (esparto, esparto grass, halfah grass or needles grass) is a perennial grass of northwestern Africa and the southern part of the Iberian Peninsula.
Distribution
Stipa tenacissima is an endemic species of the Western Mediterranean countries. It grows in Spain, Portugal, Morocco, Algeria, Tunisia and Libya. Grows over poor soils in dry conditions, forming a steppic grasslands, managed by people since centuries.
Uses
Main article: Esparto
Stipa tenacissima produces a fiber product called esparto which is used for crafts, such as cords, basketry, and espadrilles as well as for making paper.
See also
Lygeum spartum, another species of grass also used as esparto
Scientific classification
Kingdom: Plantae
(unranked): Angiosperms
(unranked): Monocots
(unranked): Commelinids
Order: Poales
Family: Poaceae
Genus: Stipa
Species: S. tenacissima
Binomial name
Stipa tenacissima
L.
Synonyms
Macrochloa tenacissima (L.) Kunth.
- پرسیاوشان(اسم) ‹پرسیاوش، سیاوشان› (زیستشناسی) [parsiyāvo(a)šān] گیاهی پایا، با ساقههای باریک و تیرهرنگ و برگهای ریز که در جاهای مرطوب و سایهدار میروید. برگهایش دارای اسید گالیک و اسید تانیک و مادهای تلخمزه است و مصرف دارویی دارد.
//////////
کزبرة البئر أو البَرشاوشان الشُعَیْری الزُهری (الاسم العلمی:Adiantum capillus-veneris) (بالإنجلیزیة: MAIDENHAIR FERN) هو نوع من النباتات یتبع جنس البرشاوشان من الفصیلة الدیشاریة. وهو نبات رقیق ذو جزء قاعدی أسود لامع ، السیقان أیضا سوداء لامعة ، ما تشبه الأوراق ریشیة متضاعفة وهی مستدیرة إلی حد ما وذی حافة مسننة قلیلا ، مقلوبة ، النبات فی مجمله فی شکله العام یشبه المروحة ویوجد به عرق یأخذ الشکل الشعاعی ، یبدأ من القاعدة . وهو نبات مهم فی الطب الشعبی.
التسمیة
شعر الغول, شعر الجبار, شعر الأرض, شعر الکلاب, شعر الخنزیر, شعر الجن, ضفائر الجن, لحیة الحمار, جعدة القناة, بقلة البئر, کزبرة البیر, الساق الوصیف, ساق الأکحل, الساق الأسود, سبیکة, سانقة (فارسیة), برسیان وبرسیاوشان (فارسیة ومعناها دواء الصدر). کلمة veneris الموجودة فی اسم العشبة مشتقة من فینوس آلهة الجمال عند الإغریق ، أما capillus فمعناها شعیرة، و adiantum فمعناها غیر قابل للبلل.
التزهیر والإثمار
النبات أولی ، لذا فانه لا یزهر ولا یثمر ، وإنما یتکاثر بواسطة الریزومات والجراثیم التی تتکون علی السطح السفلی لأشباه الأوراق وعند النضج تتطایر تلک الجراثیم لتعید دورة الحیاة ویکون ذلک غالبا فی فصلى الربیع والصیف .
انظر أیضاً
البرشاوشان
قائمة أنواع البرشاوشان
قائمة نباتات لبنان
مراجع
^ موقع لائحة النباتات (بالإنکلیزیة) The Plant List البئر تاریخ الولوج 09 کانون الثانی 2014
^ أحمد عیسى بک، 1931. معجم أسماء النبات. وزارة المعارف العمومیة. القاهرة. الطبعة الأولى. ص 6.
//////////////
Adiantum capillus-veneris, the Southern maidenhair fern', black maidenhair fern, maidenhair fern, and venus hair fern, is a species of ferns in the genus Adiantum with a subcosmopolitan worldwide distribution. It is cultivated as a popular garden fern and houseplant.
Distribution
Adiantum capillus-veneris is native to the southern half of the United States from California to the Atlantic coast, through Mexico and Central America, to South America. It is also native to Eurasia, the Levant in Western Asia, and Australasia. There are two disjunct occurrences in the northern part of North America: at Cascade Springs in the Black Hills of South Dakota and Fairmont Hot Springs, British Columbia. In both instances, the warm microclimate created by hot mineral springs permits the growth of the plant far north of its normal range.
It is found in temperate climates from warm-temperate to tropical, where the moisture content is high but not saturating, in the moist, well-drained sand, loam or limestone many habitats, including rainforests, shrub and woodlands, broadleaf and coniferous forests, and desert cliff seeps, and springs. It often may be seen growing on moist, sheltered and shaded sandstone or limestone formations, generally south-facing in the southern hemisphere, north-facing in the north, or in gorges.
It occurs throughout Africa in moist places by streams. On moist sandstone cliffs it grows in full or partial shade, even when unprotected.
Adiantum capillus-veneris foliage texture.
In limestone cliff seep habitat, Judean Desert of Israel and Palestine.
Description
Adiantum capillus-veneris grows from 6 to 12 in (15 to 30 cm) in height; its fronds arising in clusters from creeping rhizomes 8 to 27.5 in (20 to 70 cm) tall, with very delicate, light green fronds much subdivided into pinnae 0.2 to 0.4 in (5 to 10 mm) long and broad; the frond rachis is black and wiry.
Cultivation
Adiantum capillus-veneris is cultivated and widely available around the world for planting in natural landscape native plants and traditional shade gardens, for outdoor container gardens, and commonly as an indoor houseplant.
Conservation
The fern is listed as an endangered species in North Carolina (as southern maidenhair-fern) and threatened species in Kentucky (as venus hair fern), due to loss of Appalachian habitat.
Uses
This plant is used medicinally by Native Americans. The Mahuna people use the plant internally for rheumatism,[8] and the Navajo people of Kayenta, AZ use an infusion of the plant as a lotion for bumblebee and centipede stings. The Navajo people also smoke it or take it internally to treat mental illness.
References
^ Jump up to: a b c Christenhusz, Maarten J. M.; Zhang, Xian-Chun; Schneider, Harald (2011). "A linear sequence of extant families and genera of lycophytes and ferns" (PDF). Phytotaxa 19: 7–54.
Jump up ^ "BSBI List 2007". Botanical Society of Britain and Ireland. Archived from the original (xls) on 2015-02-25. Retrieved 2014-10-17.
^ Jump up to: a b c d Wildflower.org-NPIN: Adiantum capillus-veneris (Southern maidenhair fern) . accessed 4.04.2011
Jump up ^ The University of the West Indies, Cave Hill
^ Jump up to: a b Cundall. P., (2004) Native Plants:The definitive guide to Australian plants, Global Book Publishing Lane Cove, N.S.W, p.298, ISBN 978-1-74048-027-7
Jump up ^ Sim, Thomas Robertson (1915). The Ferns of South Africa. London & Edinburgh: Cambridge University Press.
Jump up ^ Roux, J.P. (1979). Cape Peninsula Ferns. Kirstenbosch: National Botanic Gardens of South Africa. ISBN 0-620-03775-X.
Jump up ^ Romero, John Bruno 1954 The Botanical Lore of the California Indians. New York. Vantage Press, Inc. (p. 60(
^ Jump up to: a b Wyman, Leland C. and Stuart K. Harris 1951 The Ethnobotany of the Kayenta Navaho. Albuquerque. The University of New Mexico Press (p. 14)
Scientific classification
Kingdom: Plantae
Division: Pteridophyta
Class: Pteridopsida
Order: Polypodiales
Family: Pteridaceae
Subfamily: Vittarioideae
Genus: Adiantum
Species: A. capillus-veneris
Binomial name
Adiantum capillus-veneris
L.
- برنج کابلی . [ ب ِ رِج ِ ب ُ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) تخمی است دوائی و آن کوچک و بزرگ می باشد و کوچک آن بهتر است و رنگ آن مایل به سرخی است . (از برهان ) (از آنندراج ). معرب برنگ کابلی است . (از فهرست مخزن الادویة). ابرنج گویند و برنق ، به پارسی برنگ گویند. (از اختیارات بدیعی ). دانه ایست که از هند آرند بقدر ماشی با نقطه های سیاه و سپید مدور و املس ، بی بوی و در طعم آن تلخی باشد، در طب بکار رود، و شیخ الرئیس در قانون مکرر این نام را آورده است . (یادداشت دهخدا). گیاهی است از رده دولپه ایهای پیوسته گلبرگ که تیره مخصوصی را بنام برنگها تشکیل میدهد و در حدود 65 نوع از این گیاه شناخته شده که تمامی در نواحی گرم آسیا و آفریقا و شمال استرالیا میرویند. این گیاه دارای شاخه های دراز و پیچنده با برگهای تخم مرغی شکل نسبةً طویل و گلهای سفید خوشه ایست . میوه هایش قرمز و گرد و کوچک و تندمزه است و از این جهت گاهی بعنوان تقلب و غش در دانه های فلفل مخلوط می کنند. در تداوی دانه های این گیاه را برای درمان اقسام کرمهای کدو مصرف می کنند. (از فرهنگ فارسی معین ). برنگ کابلی . و رجوع به بِرَنج و برنگ کابلی شود.
///////////
11 (77). برنج کابلی[1]، birinj-I kābilī،"برنج کابل" (embelia ribes). در سنسکریت vidanga (بسنجید با T‛oung Pao, 1915, pp. 282-288; 1916, p. 69). از ساینو-ایرانیکا، یا بهشناخت دو سویه تمدن های ایران و چین. تهران مرکز نشر دانشگاهی
///////////
Embelia ribes ( Devnagari : विडंग, Gujarati : 'વાવડીંગ' ), commonly known as v, White-flowered Embelia, Vidanga, Vaividang, or Vai Vidang ,Vavding,[1] is a species in the Primulaceae. It was originally described by Nicolaas Laurens Burman in his 1768 publication, Flora Indica.
It is widely distributed throughout India. In Ayurveda, it is considered widely beneficial in variety of diseases[3] and is also used in homeopathy.[4] In India, it is one of the widely and commonly used Ayurvedic herbs.
Ayurvedic uses
Vavding water given to New Moms to prevent Gas and Stomach Aches[medical citation needed]
Carminative: Either prevents formation of gas in the gastrointestinal tract or facilitates the expulsion of gas[medical citation needed]
Anthelmintic: Useful against tapeworms, but not other parasites.[5][full citation needed]
Alexiteric: It is believed to be useful in snake bite (resists poison),[medical citation needed] but it is not sufficient antidote to the venom.
It is a common practice to put a few berries of the plant in the milk that is given to young children as it is believed to prevent flatulence.[citation needed
Sushruta describes the fruit as anthelmintic, restorative and tonic, and recommends their use along with liquorice root, for the purpose of strengthening the body and preventing the effects of age.[citation needed]
It is common practice to put this berries in the milk that is given to younger children as it prevents from gas
Vidhang fruit extract has cestocidal activity and has activity against Ascaridia galli in infected fowl (Gallus domesticus).
References
Jump up ^ "Sorting Embelia names". Multilingual Multiscript Plant Database. The University of Melbourne. Retrieved 2009-08-11.
Jump up ^ International Organization for Plant Information (IOPI). "Plant Name Search Results" (HTML). International Plant Names Index. Retrieved 13 October 2009.
Jump up ^ http://results2.ap.nic.in/general/plants/plshow.jsp?scode=1084&pln=VIDANGA
Jump up ^ http://ccrhindia.org/common_indian_plants/L13.htm
Jump up ^ A. S. Paranjpe and G. K. Gokhale. Arch. Int. Pharm. Et ther., 42-II-1932. Missing or empty |title= (help)
Jump up ^ Dama L.B and Jadhav B.V. (1998). "Cestocidal activity of Vidhang fruit extract". Riv. Di Parassitol. 15 (3): 249–252.
Jump up ^ Dama L.B and Kirdak R.V. (2002). "Effect of Vidhang seed extract against Ascaridia galli in naturally infected fowls (Gallus domesticus)". Journal of Parasitic Disease 26: 48–49.
External links
Information at website of Central Council for Research in Homeopathy, under ministry of health and welfare, Govt. of India and,
Jalalpure SS; Alagawadi KR; Mahajanashetti, Shah BN; Salahuddin; Singh V; Patil J.K, In Vitro Anthelmintic Property of Various Seeds Oils Against Pheritima posthuma, Indian Journal of Pharmaceutical Sciences. 2007 Jan-Feb; 69(1): 158-0
Caldecott, Todd (2006). Ayurveda: The Divine Science of Life. Elsevier/Mosby. ISBN 0-7234-3410-7. Contains a detailed monograph on Embelia ribes (Vidanga), as well as a discussion of health benefits and usage in clinical practice. Available online at http://www.toddcaldecott.com/index.php/herbs/learning-herbs/343-vidanga
Stub icon This Ericales article is a stub. You can help Wikipedia by expanding it.
Categories: PrimulaceaePlants described in 1768Ericales stubs
Embelia ribes seeds
Scientific classification
Kingdom: Plantae
(unranked): Angiosperms
(unranked): Eudicots
(unranked): Asterids
Order: Ericales
Family: Primulaceae
Genus: Embelia
Species: E. ribes
Binomial name
Embelia ribes
Burm.f.
/////////
Vidanga General Information
Vidanga is an Ayurvedic medicine that has long since been used to destroy parasites, intestinal peristalsis and flora, and for blood and liver detoxification. This herb is pungent and has decongestant, carminative, antihelmintic, antibacterial, diuretic, stimulant, alterative, and anti-inflammatory properties.
/////////
Vidanga (Embelia ribes) is one of the best Ayurvedic herbs for supporting the body's natural defenses in the GI tract. Its hot, pungent and bitter qualities create an environment conducive to digestive health. Vidanga strengthens the digestive fire and eliminates natural toxins from the GI tract, blood and lymph. Vidanga helps reduce excess vata in the colon promoting intestinal comfort. It also regulates the appetite and helps support proper weight management.
///////////////
Vidanga Uses & Scientific Evidence For
Vidanga is one of the most effective treatments for expelling tape worms. It is used as a laxative and is helpful in reducing flatulence. This herb can also be used to treat E. coli, dyspepsia, piles, toothache, fungus, pneumonia, and sore throat. Vidanga can also be applied to the chest area for lung diseases, and rubbed onto the head for headache relief, and it can be used on children who are experiencing habitual constipation and acute capillary bronchitis. When combined with ginger, it can be used topically for the treatment of ring worm and internally for parasitic infections.
- بزاق . [ ب ُ ] (ع اِ) مجموعه ترشحات غدد بناگوشی و زیرفکی و زیرزبانی و سایر غدد ریز موجود در مخاط دهان که در محیط دهان انجام می گیرد و عمل اصلی آن مرطوب کردن غذا و تاثیر شیمیایی روی مواد قندی و قابل هضم کردن آنست . (فرهنگ فارسی معین ). خدو. (منتهی الارب ). آب دهان . انجوغ . (ناظم الاطباء). لعاب دهان . کف دهن . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). بصاق . بساق . (مهذب الاسماء خطی ). آب دهان . خیو. تف . خیزی . تفو. قشاء. (یادداشت بخط دهخدا). || حلزون . (ناظم الاطباء).
//////////////
خدو. [ خ ُ / خ َ ] (اِ) تف . آب دهن . (از ناظم الاطباء). آب دهن را گویند که از اثر مزه چیزی بهم رسد. (برهان قاطع). آب دهان که بهندی تهوک گویند. (از آنندراج ). خیو.بزاق . بساق . بُصاق . تفو. خیوی . (یادداشت بخط مولف ). بفج . (از حاشیه فرهنگ اسدی نخجوانی ) :
آن روی و ریش پرگه و پر بلغم و خدو
همچون خبزدویی که کنی زیر پای پخچ .
لبیبی .
/////////////
اللعاب (باللاتینیة: Saliva) أحد سوائل الجسم، وهو سائل شفاف متعادل کیمیائیا یحوی الماء والأملاح وبعض البروتینات وبالدرجة الأساسیة الموسین مع کمیات صغیرة من الألبومین والکیلوبین وإنزیما یعرف بالتایلتین، یفرز اللعاب من الغدد اللعابیة فی أفواه البشر عن طریق الغدد النکافیة التی تفرز لعاب یحتوی على نسبة عالیة من الخلایا المصلیة یکون إفرازها البومینیا مائیا یفتقر إلى المیوسین إلا أنه یحوی أملاحا بترکیز عالی وبروتینات وتاتلین وبذلک یکون لها قدرة هضمیة عالیة والغدد تحت لسانیة والغدد تحت فکیة وهی تفرز اللعاب بأکثر لزوجة لأنه یحوی مادة مخاطیة أکثر، ویفرز اللعاب فی بعض الحیوانات وهو مادة لزجة نقیة دون لون وذات رائحة تحتوی على بروتین المایوزین الذی یقوم بترطیب وتلیین البلعة الغذائیة وتحتوى على إنزیم الأمیلیز الذی یهضم النشا ویحوله إلى المالتوز (سکر شعیر). ویقوم اللعاب بترطیب الطعام لیسهل طحنه ومضغه وتنظیف الفم من المیکروبات والجراثیم.
فی الأحوال الاعتیادیة فإن إفراز اللعاب یکون نتیجة تنبیه انعکاسی للأعصاب الإفرازیة التی تسیطر من خلال مرکز اللعاب فی النخاع المستطیل.
////////////
Saliva is a watery substance located in the mouths of animals, secreted by the salivary glands. Human saliva is 99.5% water, while the other 0.5% consists of electrolytes, mucus, glycoproteins, enzymes, antibacterial, and bacteria compounds such as secretory IgA and lysozyme.[1] The enzymes found in saliva are essential in beginning the process of digestion of dietary starches and fats. These enzymes also play a role in breaking down food particles entrapped within dental crevices, protecting teeth from bacterial decay.[2] Furthermore, saliva serves a lubricative function, wetting food and permitting the initiation of swallowing, and protecting the mucosal surfaces of the oral cavity from desiccation.
Various species have special uses for saliva that go beyond predigestion. Some swifts use their gummy saliva to build nests. Aerodramus nests are prized for use in bird's nest soup.[4] Cobras, vipers, and certain other members of the venom clade hunt with venomous saliva injected by fangs. Some arthropods, such as spiders and caterpillars, create thread from salivary glands.
Atomar saliva
Details
Latin saliva atomaris
Gives rise to molecular saliva
Anatomical terminology
Molecular saliva
Details
Latin saliva molecularis
Precursor atomar saliva
Gives rise to normal saliva
Anatomical terminology
Normal saliva
Details
Latin saliva normalis
Precursor molecular saliva
Anatomical terminology
- بزر الکتان. بزرک . [ ب َ رَ ] (اِ) دانه ایست که از آن روغن چراغ گیرند و بعربی کتان گویند. (مجمعالفرس ) (فرهنگ شعوری )(انجمن آرای ناصری ) (برهان ). تخم کتان و هر تخم خرد و کوچک . (ناظم الاطباء). بزر کتان . کشدانک . کتان . تخم وش . بذر کتان . زغیر. یانه . (یادداشت بخط دهخدا).
- روغن بزرک ؛ روغن تخم کتان . (یادداشت بخط دهخدا).
///////
زغیر. [ زَ ] (اِ) زعیر. تخم کتان را گویند. (از برهان ) (از آنندراج ). بزرک و تخم کتان . (ناظم الاطباء). تخم کتان . (از جهانگیری ) (از شرفنامه منیری ) (غیاث اللغات ). تخم کتان که از آن روغن چراغ گیرند و صاحب نصاب بمعنی کتان گفته ... (فرهنگ رشیدی ). مرو است و اسم فارسی تخم کتان . (تحفه حکیم مومن )
//////
الکتان (بالإنجلیزیة: Flax)، والمعروف أیضا باسم بذر الکتان (بالإنجلیزیة: linseed)، (الاسم العلمی: Linum usitatissimum) نبات حولی من المحاصیل الزیتیة ینتمی للفصیلة الکتانیة. الموطن الأصلی للکتان یمتد من شرق البحر المتوسط إلى الهند ویعتقد أن بدایة استخدامه تمت فی منطقة الهلال الخصیب.
الکتان هو نبات حولی أو معمر وینتمی للفصیلة الکتانیة , والاجزاء المستخدمة فی نبات الکتان هو الزیت والبذور , ونبات الکتان یصل ارتفاعه حوالی متر وله ساق نحیلة وأوراق وتتمیز زهوره باللون الأزرق، أما البذور فلونها بنی . یزرع الکتان فی شرق البحر المتوسط الى الهند ویزرع أیضاً فی أوروبا.
/////////////
Flax (also known as common flax or linseed), with the binomial name Linum usitatissimum, is a member of the genus Linum in the family Linaceae. It is a food and fiber crop that is grown in cooler regions of the world. The textiles made from flax are known in the West as linen, and traditionally used for bed sheets, underclothes and table linen. The oil is known as linseed oil. In addition to referring to the plant itself, the word "flax" may refer to the unspun fibers of the flax plant. The plant species is known only as a cultivated plant,[2] and appears to have been domesticated just once from the wild species Linum bienne, called pale flax.
///////////
Flax plant
Scientific classification
Kingdom: Plantae
)unranked): Angiosperms
)unranked): Eudicots
)unranked): Rosids
Order: Malpighiales
Family: Linaceae
Genus: Linum
Species: L. usitatissimum
Binomial name
Linum usitatissimum
L.
Synonyms
Linum crepitans (Boenn.) Dumort.
Linum humile Mill.
Linum indehiscens (Neilr.) Vavilov & Elladi
Capsules
Flowers
- بزرقطونا. [ ب َ رِ ق َ / ق ُ ] (ع اِ مرکب ) اسفرزه . (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین ). اسبغول . (حاشیه فرهنگ اسدی نخجوانی ). بشولیون . (ذخیره خوارزمشاهی ). هری تخم . (مهذب الاسماء). فارسیان آنرا اسیلیوس [ظ: اسفیوش ] خوانند. (نزهةالقلوب ). یَنَمة. (المعرب جوالیقی ص 218). بُحدُق . بُحذُف . بُحذُق . (از نشوءاللغة ص 29 و حاشیه آن ). معرب از کتان بمعنی تخم کتان . ینم . اسپرزه . بزر اسفیوش . سپیوش . اسفیوش . تخم اسفیوس . تخم فسیلیون . تخم اسفرزه . تخم شکم پاره . (یادداشت بخط دهخدا). اسپیغول را گویند. مسکّن تشنگی ، محلل ، ملین تبهای حاره و غلیان خون و معص و زحیر و نقرس را نافع است . (از ناصرالمعالجین از آنندراج ). بپارسی اسفیوش و بیونانی فسلیون و معنی آن برغونی و بشیرازی بنکو گویند، و آن دو نوع است سپید و سیاه ، بهترین وی سیاه فربه بود. (از اختیارات بدیعی )
//////////
حشیش بزرقطونا. [ ح َ ؟ ](ع اِمرکب ) بنکو. اسپغول . اسفرزه . اسپرزه . قارانی . یارق . فسلیون . برغوثی . اسفیوش . بقله مبارکة. ختل . حشیشةالبراغیث . صاحب اختیارات گوید: به پارسی ورق بنکو گویند و در قوت نزدیک به گشنیز تر بود و بهترین وی تازه و تر بود. حرارت بنشاند و بر ورمهای گرم طلی کردن سود دهد و عصاره تر وی جهت نفث الدم نافع بود.
////////////
اسفیوش . [ اَ ] (اِ) اَسفیوس . لغت فارسی و آن بزر قطوناست . (تحفه حکیم مومن ). بزرقطوناباشد. (سروری ). بر وزن و معنی اسپیوش است که بزرقطونا باشد و عربان بقله مبارکه گویند. (برهان ). بزرقطونا یعنی اسفرزه . (انجمن آرای ناصری ). بشولیون است و برغوثی نیز گویند و بیونانی پسیلون و آن بزرقطوناست . (اختیارات بدیعی ). قطوناست و بمعنی بزرقطونا نیز استعمال کنند. دزی گوید: اسفیوش را فریتاگ پسیلوم دانسته و در کتاب پاین اسمیث و فرهنگ المنصوری رازی اُسقُیوس آمده ، و نیز در دو نسخه مستعینی (در ماده بزرقطونا) با قاف آمده و مولف گوید که کلمه را با سین و شین هر دو دیده ام . بعقیده مستعینی و ابن البیطار کلمه ای است فارسی . رجوع به فولرس ماده اسپغول شود. (دزی ج 1 ص 23). اسپیوش . (جهانگیری ). رجوع بهمین کلمه شود. سبیوس . بسوس . سیبوس . اسفرزه . اسپرزه . قطونا.برغوثی . شکم پاره . فسیلیون . بشولیون . بخدُق . زباد. اشجاره . بنگو. اسپغول . ختل . سابوس . قارنی یاروق . حشیشةالبراغیث . ینم . هروتوم .
///////
اسفرزه معرب اسپرزه ی فارسی (نام علمی: Plantago psyllium یا Plantago ovata forsk) یکی از گیاهان است و در ایران از جمله در بلندیهای بالای ۲۵۰۰ متر در استان کهگیلویه و بویراحمد میروید. در زبان بلوچی به آن دانیچک می گویند و این گیاه در بلوچستان ایران و پاکستان به وفور رشد میکند که بلوچها تخم این گیاه را جهت رفع اسهال با ماست مخلوط کرده و به خورد بیمار می دهند که بسیار موثر است.
///////////
البَزَرْقَطُونَاأو البَزَرْقَطُونَاء أو البَذَرْقَطُونَا أو البَرْغُوثِیّ، اسمه العلمی (.Plantago afra L أو Plantago psyllium)، وهو نوع من لِسَان الحَمَل.
//////
Scientific classification
Kingdom: Plantae
)unranked): Angiosperms
)unranked): Eudicots
)unranked): Asterids
Order: Lamiales
Family: Plantaginaceae
Subfamily: Plantagineae
Genus: Plantago
Species: Plantago afra
L.
Psyllium
- بسباس. بسباسه . [ ب َ س َ ] (معرب ، اِ) پسپاسه و بزباز درختی است در عرب مشهور، به خورد مردم و ستور آید و مزه و بویش به مزه و بوی گزر ماند. (منتهی الارب ). معرب بزباز. به هندی جاوتری گویند. (غیاث ) (آنندراج ). به شیرازی بزباز گویند. (اختیارات بدیعی ). درختی بود. (مهذب الاسماء). بزبار. (ناظم الاطباء). ابن ماسویه گوید پوست کوزبو است . (ذخیره خوارزمشاهی ). بمعنی رافه باشد. (جهانگیری ). حرمل عربی است . (مخزن الادویه ). پوست دوم جوزبو است . دارکیسه . جارکون . چارگون . (فرهنگ فارسی معین ). قشرالعفص . جوز بویا. || گل درخت جوز بویا که سابقاً در تداوی مورد استعمال داشته است . (فرهنگ فارسی معین ). گل درخت قرنفل است و میوه درخت قرنفل جوز بویاست که آن را جوزالطیب نیز گویند (ابن بطوطه ). و رجوع به فهرست مخزن الادویه و ابن بیطار و ترجمه فرانسوی آن ص 222 و نخبةالدهر ص 154 و تذکره داود ضریر انطاکی ص 77 و دزی ج 1 و اختیارات بدیعی و بسباس شود.
////////////
[basbāse] قشر دوم جوز بویا که در طب قدیم کاربرد دارویی داشته؛ پوست جوز بویا.
////////////
جَوزة الطَیب (بالإنجلیزیة: Nutmeg) (بالإندونیسیة: pala) ، هیَ نُواة ثَمرة شَجرة جَوزة الطَیب التی تَنمو فِی المَناطق الاستوائِیة فَقط، وَثَمرة شَجرة جَوزة الطیب غَیر صالِحة للأکل بِعکس نُواتها التی تُسمى "جوزة الطیب" وعادة ما تَکون مُغلفة بِقشرة حَمراء، وَتعتبر جوزة الطَیب العَطر واحدة من أهم أنواع شجرة جوزة الطَیب وهی شَجرة دائِمة الخُضرة تَتواجد فی جُزر الباندا الموجودة فی جُزر المُلوک (جُزر التوابل) المَوجودة فی أندونیسیا.
تتواجد جَوزة الطَیب على شَکل بَیضة یتراوح طولها ما بین (20-30) ملم، ویتراوح عَرضها ما بَین (15-18) ملم، کَما یتراوح وَزنُها ما بین (5-10) غرام. عند زراعة شَجرة جوزة الطَیب للمرة الأولى فإن حصادها یَستغرق ما بین 7-9 سَنوات تقریباً، وتصل الأشجار إلى الإنتاج الکامل بَعد 20 عاماً تقریباً، وعادة ما تُستخدم جوزة الطَیب على شَکل مسحوق، کَما أن جوزة الطَیب تستخدم لإنتاج العَدید من المُنتجات التجاریة الأُخرى کَالزیوت العطریة وَغیرها.
- بسبایج . [ ب َ ی َ ] (معرب ، اِ) بسپایه . اضراس الکلب . بسفایج . رجوع به بسپایه ، بسپایک و ابن بیطار و ترجمه فرانسوی آن ص 220 شود.
/////////////
بسپایه . [ ب َ ی َ] (اِ) بسپایج . دارویی باشد و آن بیخ گیاهی است گره دار شبیه به هزارپا و معرب آن بسفایج است و بتعریب اشتهار دارد و بتازی اضراس الکلب و ثاقب الحجر خوانند. مسهل سوداست . (برهان ) (منتهی الارب ) (از انجمن آرا) (از آنندراج ) (سروری ). گیاهی است بر هیئت هزارپا و بر پوست آن گره ها بود و رنگش به روناس ماند و چون بشکنند درونش زرد بود، بسفایج معرب آن و بعضی بسپایج فارسی دانسته اند. (رشیدی ).
گیاهی گره دار و شبیه به هزارپا که بسفایج معرب آنست . (ناظم الاطباء). ریشه ای است دوایی که از آن شعب متعدد میروید. معنی لفظی آن بسیارپایه است بجهت شعب و شاخهای آن و معرب آن بسفایج است . (فرهنگ نظام ). بس پایک . بس پایه . کثیرالارجل . بس گوی . پرگوی . تشتیوان . بولوبودیون فولوفودیون . سقی رغلا. سکی رغلا. سرخسی از نوع سرخسیان . از گروه سرخسها جزو دسته نهانزادان آوندی ، تقسیم برگ این گیاه فقط یکبار انجام میشود ولی عمیق است . در ایران در نواحی مازندران و گیلان و گرگان فراوان است . (فرهنگ فارسی معین ).
////////////
سرخس شائع (الاسم العلمی:Polypodium vulgare) هو نوع نباتی یتبع جنس السرخس من فصیلة السرخسیة.
///////////
Adi şirinkök (lat. Polypodium vulgare) - şirinkök cinsinə aid bitki növü.
////////
Polypodium vulgare, the common polypody, is a fern of the Polypodiaceae family.
Polypody has traditional uses in cooking for its aroma and sweet taste, and in herbal medicine as a purgative and vermifuge.
Description
Polypodium vulgare, the common polypody, is a fern developing in isolation from along a horizontal rhizome. The fronds with triangular leaflets measure 10 to 50 centimetres. They are divided all the way back to the central stem in 10 to 18 pairs of segments or leaflets.
The leaflets become much shorter at the end of the frond. The leaflets are generally whole or slightly denticulated and somewhat wider at their base, where they often touch each other. They have an alternating arrangement, those on one side being slightly offset from those on the other side. The petioles have no scales.
The sori are found on the lower side of the fronds and range in colour from bright yellow to orange. They became dark grey at maturity.
Period of sporulation: July to September.
Mode of dissemination: anemochory (wind dispersal).
P. vulgare is an allotetraploid species of hybrid origin, its parents being the diploids Polypodium appalachianum and Polypodium glycyrrhiza.
Geographical distribution
The common polypody occurs throughout western Europe, North Africa and Eastern North America.
It is very common in France, where it is found up to an altitude of 2,000 metres (6,600 ft).[citation needed] It is also quite common in Scandinavia and Carpathian Mountains. It is an introduced species in New Zealand, that has begun to spread into the wild as an invasive species.
Habitat
This fern is found in shaded and semi-shaded locations. It is found on old walls, cracks in rocks, the bases of trees and in rocky undergrowth. It prefers sandy soils and rarely tolerates lime.
Scientific classification
Kingdom: Plantae
Division: Pteridophyta
Class: Polypodiopsida /
Pteridopsida (disputed(
Order: Polypodiales
Family: Polypodiaceae
Genus: Polypodium
Species: P. vulgare
Binomial name
Polypodium vulgare
L.
- بسد. [ ب ُ / ب ِ س س َ ] (اِ) بسذ. وسد. مرجان را گویند و آن را حجر شجری نیز خوانند. (برهان ). معرب بُسَد، مرجان . (انجمن آرا) (ذخیره ) (فرهنگ خطی ). مرجان که به هندی آن را مونگا گویند. (غیاث ). آن را کامه نیز گویند. به تازیش مرجان و به هندی بیوالی نامند. (از شرفنامه منیری ). مرجان . (ناظم الاطباء). قورَل . قورالیون . مهره سرخ مرجان . بیرونی در کتاب الجماهر گوید: حجر شجری ، ریشه اش را مرجان و شاخه هایش را بسد گویند. (از لکلرک درشرح حال بیرونی کتاب چهارم ص 486 س 11) رجوع به بِستام شود. مرجان باشد و آن را کامه نیز خوانند و منبت آن قعر دریاست رسنی افکنند و برکشند چون باد بر آن وزد و آفتاب بر آن تابد سرخ گردد. کذا فی عجایب البلدان . (از فرهنگ سروری ). || بیخ مرجان را گفته اند که اصل مرجان باشد. و گویند منبت آن قعر دریاست ریسمانی بر آن بندند و برکنند چون باد بر آن وزد و آفتاب بر آن تابد سخت و سرخ گردد، و آن برزخ میان نبات و جماد چنانکه نخل خرما میان نبات و حیوان ، و بوزینه میان انسان و حیوان و انسان میان خلق و رحمان . گویند اگر بر گردن مصروع بندند نافع باشد. و همچنین اگر بر گردن صاحب نقرس بندند. (برهان ) (از انجمن آرا) (آنندراج ). بیخ مرجان . (ناظم الاطباء). قزوال معرب قزول النون یونانیست و به رومی قولوریون و بلغتی قوالن و به عربی ناشف نامند.
ماهیت آن : آنچه مشهور است که بیخ مرجانست اصلی ندارد بلکه سنگی است سرخ پر سوراخ مانند خانه زنبور ولیکن سوراخهای این از آن باریک تر و صلب و در سواحل دریای عمان و یمن و فارس و مالدیب و غیرها در زیر آب تکون می یابد و صاحب شفاءالاسقام نوشته که گفته اند آن نبات بحری است و در جوف دریا میروید و چون از دریا برآورند و هوا بدان برسد سخت و صلب میگردد و نوشته که مستعمل در دواالمسک بسد است زیرا که خوب نرم ساییده میشود و ته نشین ظرف نمیگردد و بخلاف مرجان و آن سفید و سیاه نیز میباشد سیاه آن صلب تر و سفید آن رخوتر ازسرخ آنست و بهترین آن سرخ صلب شفاف بی رمل است . (فهرست مخزن الادویه ). و رجوع به مخزن الادویه صص 138 - 149 شود. به رومی او را قولویون گویند و بعضی قولن گویند و صاحب التهذیب گفته که چنین آورده اند که بسد و مرجان نوعیست از جواهر معدنی و لون او سرخست و پریان او را در دریا اندازند و دیسقوریدوس گوید آن درختیست که در آب دریا رسته شود و چون غواصان او را برکشند و هوا او را دریابد جرم او صلب شود و محکم گردد و نیکوترین وی آن بود که بغایت سرخ بود و ساق او راست بود و زود در هم شکسته شود. یونس گوید: یکنوع او سرخست و نوع دیگر سیاه و ابومعاذاز دمشقی روایت کند که درخت مرجان را بسد خوانند و این قول در سترست به نزدیک اطبا و صیادنه و اهل لغت گویند: مرجان مروارید خرد را گویند بسد در اصل وی بوده است و عرب او را معرب کرده است . و نوعی از ورا خروهک گویند و رازی در جامعخود آورده است که درخت بسد بزرگ باشد و منبت او دریا بود و در بعضی مواضع که باد کشتی را بروزند کشتی خرد بشکند و قول او دال است بر آنکه جسم او قبل از ملاقات هوا صلب و محکم بود. (ترجمه صیدنه ابوریحان بیرونی نسخه خطی کتابخانه لغت نامه ). مولف نزهةالقلوب آن را از نوع اوسط احجار دانسته است . (نزهةالقلوب چ 1331 هَ . ق . لیدن ص 205) رجوع به فهرست مخزن الادویه ص 139، و ابن بیطار متن عربی ص 93 و ترجمه فرانسوی ص 223، نخبةالدهر ص 73، الجماهر بیرونی ص 137، 164، 189،تذکره داود ضریر انطاکی ص 77، المعرب جوالیقی ص 329س 9، دزی ج 1 ص 83، شعوری ج 1 ورق 212 شود.
/////////////
مرجان . [ م َ ] (ع اِ) بسد. (ذخیره خوارزمشاهی ) (فرهنگ اسدی ) (منتهی الارب ) (تحفه حکیم مومن ). حجر شجری . وسد. قورل . خروهک . کامه . بستام . قودالیون . قورالیون . (یادداشتهای مولف ). مسموع است که مرجان به معنی جوهر سرخ رنگ است در آب دریای شور مثل نبات می روید چون از آب بیرون می آرند سنگ می گردد و گاهی مثل چوب کرم خورده می شود. (غیاث اللغات ). نوعی از شبه سرخ و آن شاخ درخت دریائی است . (منتهی الارب ). شیئی است آهکی که حیوان دریائی آن را همچو حفیظی و حرزی از برای جسم خود می سازد و مرجان در زیر آب موجود می باشد و چون صخره بر بالای یکدیگر قرار دارد و بسیار اوقات تل های مرجانی سبب شکستن کشتی میگردند. به رنگهای مختلف و جور به جور یافت می شود سفید یا قرمز بعضی دارای شاخ و برگند. (از قاموس کتاب مقدس ). بیرونی در کتاب احجار نفیسه گوید: حجر شجری ریشه اش را مرجان و شاخه ها را بسد گویند. (لکلرک ، کتاب چهارم ص 481 ص 11). نباتی دریائی است بین نبات و حجر، و گفته اند آن حجر بحری است . (از بحرالجواهر). سنگ سرخ رنگی است به صورتی شاخه شاخه ، و معدن آن در موضعی از بحر قلزم است در ساحل افریقیه معروف به مرسی الخزر، در کف دریا چون گیاهی می روید. (از صبح الاعشی ). مرجان جانوری است دریازی از رده مرجانها که دارای پایه آهکی است و در دریای گرم می زید و دارای انواع و گونه های بسیار است . قورال . قرالیون . پایه آهکی مرجان قرمز که جزو احجار کریمه است و در جواهرسازی مورد استعمال دارد بسد نامیده می شود. مرجانها رده ای است از کیسه تنان که دریازی هستند و اکثر به صورت اجتماع زندگی می کنند. مرجانها از جانوران گیاهی شکلند و بر روی تخته سنگها در نقاط کم عمق دریاهای گرم می زیند. زندگی انفرادی در مرجانها بندرت دیده می شود و غالباً مستعمره های بسیار بزرگی درست می کنند. شکل خارجی مرجان استوانه ای است که در قاعده به صفحه ای پهن موسوم به صفحه پائی ختم می شود. سلولهای صفحه پائی جهت ثابت نگه داشتن حیوان مواد آهکی ترشح می کنند. از تجمع این مواد آهکی تدریجاً پایه ای آهکی برای حیوان بوجود می آید و چون مرجانها به صورت اجتماع می زیند. به سبب تجمع پایه های آهکی آنها گاهی جزایر مرجانی و یا سدهای مرجانی در دریا تولید می شود. در انتهای دیگر بدن دهان جانور قرار دارد که دور آن را شکافها احاطه می کنند. عده شاخکها متغیر است ، گاهی شش یا مضرب شش و گاهی هشت است . مبنای تقسیم بندی مرجانها بر روی تعداد همین شاخهاست . در صورتی که تعداد شاخکها هشت تا باشد آنها را «اوکتوکورالیر» یا «آلسیونر» گویند در صورتی که تعداد آنها شش یا مضربی از شش باشد آنها را «هکزاکورالیر» یا «زوآنتر» نامند. نمونه ای از مرجانهای هشت شاخکی مرجان قرمز است که دارای پایه آهکی قرمز و یا گلی رنگ می باشد. این مرجان مستعمره های بزرگی در اعماق بین 60 تا 150 متر دریا به وجود می آورد. از پایه های این گونه مرجان در جواهر سازی استفاده می شود و به همین جهت سالانه مقادیر زیادی از این قسم مرجان در بحر احمر و بحرالروم (دریای مدیترانه ) صید میشود. معمولاً مرجانی را که در ردیف احجار کریمه نام می برند و بنام بسد نیز مشهور است پایه گلی رنگ همین مرجان است . نمونه مرجانهای دسته دوم یعنی آنهائی که شش شاخک یا مضربی از شش هستند آنمونیا است که بر روی صدف خالی نرم تنان که قبلاً بوسیله یک جانور بندپا بنام پاگور اشغال شده ثابت می شود و با آن زندگی اشتراکی تشکیل می دهد. (فرهنگ فارسی معین ) : و به نزدیک طبرقه [به ناحیت مغرب ] اندر دریا معدن مرجان است سخت بسیار و اندر همه جهان جائی دیگر نیست . (حدود العالم ).
//////
المرجان (بالإنجلیزیة: Corals) کائن بحری وهو جنس من المرجان الکارمبی یحتوی المستخلص المحضر منه على مجموعة من المرکبات المسکنة للألم، تعرف بزیدوستیروسنیز،یقال إنها ذات قوة تفوق المورفین، لکن لیس لها تأثیره المخدر وصفة الإدمان علیها، ولها تأثیرات مضادة للالتهابات تفوق بمقدار یتراوح بین أربع وخمس مرات تأثیر الأدویة المعروفة. و یمکن استعمالها بعد معالجتها کیماویة کمواد بویولوجیة لا عضویة فی زراعة و استبدال العظام.
/////////
Corals are marine invertebrates in the class Anthozoa of phylum Cnidaria. They typically live in compact colonies of many identical individual polyps. The group includes the important reef builders that inhabit tropical oceans and secrete calcium carbonate to form a hard skeleton.
A coral "group" is a colony of myriad genetically identical polyps. Each polyp is a sac-like animal typically only a few millimeters in diameter and a few centimeters in length. A set of tentacles surround a central mouth opening. An exoskeleton is excreted near the base. Over many generations, the colony thus creates a large skeleton that is characteristic of the species. Individual heads grow by asexual reproduction of polyps. Corals also breed sexually by spawning: polyps of the same species release gametes simultaneously over a period of one to several nights around a full moon.
Although some corals can catch small fish and plankton, using stinging cells on their tentacles, most corals obtain the majority of their energy and nutrients from photosynthetic unicellular dinoflagellates in the genus Symbiodinium that live within their tissues. These are commonly known as zooxanthellae and the corals that contain them are zooxanthellate corals. Such corals require sunlight and grow in clear, shallow water, typically at depths shallower than 60 metres (200 ft). Corals are major contributors to the physical structure of the coral reefs that develop in tropical and subtropical waters, such as the enormous Great Barrier Reef off the coast of Queensland, Australia.
Other corals do not rely on zooxanthellae and can live in much deeper water, with the cold-water genus Lophelia surviving as deep as 3,000 metres (9,800 ft).[3] Some have been found on the Darwin Mounds, north-west of Cape Wrath, Scotland. Corals have also been found as far north as off the coast of Washington State and the Aleutian Islands.
//////
Anatomy of a stony coral polyp
Pillar coral, Dendrogyra cylindricus
Scientific classification
Kingdom: Animalia
Phylum: Cnidaria
Class: Anthozoa
Ehrenberg, 1831
Extant Subclasses and Orders
Octocorallia
Alcyonacea
Helioporacea
Pennatulacea
Hexacorallia
Actiniaria
Antipatharia
Corallimorpharia
Scleractinia
Zoantharia
- بصل . [ ب َ ص َ ] (ع اِ) پیاز. بصلة یکی ، و منه المثل : هو اکسی من البصل . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (ترجمان علامه جرجانی ص 26) (غیاث ) (آنندراج ) (موید الفضلاء). پیاز که یکی از بقولات ماکول است . (ناظم الاطباء). سوخ . (حاشیه فرهنگ اسدی خطی نخجوانی ). پیاز گویندبهترین وی سفید بود.
رجوع به پیاز شود. مولف مخزن الادویه آرد: پیاز نامند و بهندی نیز بدین نام مشهوراست . ماهیت آن بری و بستانی میباشد، بری آن در چشمه سارها و کوه ها کثیرالوجود و طعم و برگ و بوی آن مانند پیاز و این را بترکی کومران نامند و قویتر از بستانی است و بستانی آن سفید و سرخ و بزرگ بالیده و کوچک میباشد بهترین همه سفید بزرگ بالیده آبدار آن است . (مخزن الادویه ). || موسیر. قرط. (دزی ج 1 ص 92) .
- بصل صغیر ؛ بصل طری . بصل العسقلانی . (دزی ج 1 ص 92).
- شتل بصل ؛ بصل اخضر. (دزی ج 1 ص 92).
/////////
پیاز. (اِ) سوخ . (حاشیه فرهنگ اسدی نخجوانی ). بَصل . دوفص . بصلة. (منتهی الارب ). عنبرة القدر. (منتهی الارب ). گیاهی خوردنی که حصه داخل زمینی آن مدور یا شبیه به آن است بقدر تخم مرغ یا کوچکتر و یا بزرگتر و با شاخی سبز و باریک و میان کاواک و طعمی تند. رنگ ته پیاز سفید و زرد و سرخی خاص است و در آن چند طبقه روی هم هست . در قاموس کتاب مقدس آمده : نباتی است شبیه بزنبق که در مصر بسیارمیروید و پیاز مصری بواسطه بزرگی و نیکی طعم معروف است و بدین واسطه اسرائیلیان خوردن آن را بر من ّ و سلوی ترجیح میدادند. (قاموس کتاب مقدس )
/////////
نبات البصل أوراقه انبوبیة غضة، قواعدها تحت سطح التربة متشحمة مهمتها خزن المواد الغذائیة، له ساقاً قرصیة، أسفل قواعد الأوراق الشحمیة، تنتهی بجذور لیفیة، عند نهایة موسم النمو الخضری یخرج منه شمراخ (ساق کاذبة) یحمل فی نهایته نورة تتکون من عدة أزهار نجمیة الشکل لونها أبیض، وللبصل رائحة نفادة ممیزة، ویرجع ذلک لکثرة المواد الکبریتیة به.
یوجد منه نوعان هما البصل الأبیض و البصل الأحمر
//////
Adi soğan (lat. Allium cepa) - soğankimilər fəsiləsinin soğan cinsinə aid bitki növü.
Soğanın soğanağının diametri 15 sm-ə qədər olur, lay-lay nazik təbəqələrdən ibarətdir. Üst qabığı quru olub, sarı, bəzən də ağ və ya bənövşəyi rəngdə olur. Soğanağın daxili ətli hissəsi ağ, yaşılaçalan, yaxud bənövşəyi rəngdə olur.
Adi soğanın yarpaqları borucuqşəkilli olub, tünd göy rəngdədir.
///////
Soğan, Soğangiller familyasındaki Allium cinsine dahil tüm bitkilerin genel adıdır. Özellikle Allium cepa türünü anlatmak için kullanılır ve bu anlamda "bahçe soğanı" olarak da adlandırılabilir. Yumrusu ve yeşil yaprakları yemeklere tat vermek için kullanılır. Soğan bitkisinin yeşil kısmı Cacık yapımında kullanılmaktadır.
Alliaceae familyası bazı botanistler tarafından Liliaceae (Zambakgiller) familyasının bir parçası olarak değerlendirilmektedir. Fakat 1976'da çıkan bir yazı ile soğanın zambakgillerden olmadığı anlaşılmıştır.
////////
The onion (Allium cepa L.) (Latin cepa = onion), also known as the bulb onion or common onion, is a vegetable and is the most widely cultivated species of the genus Allium.
This genus also contains several other species variously referred to as onions and cultivated for food, such as the Japanese bunching onion (A. fistulosum), the Egyptian onion (A. ×proliferum), and the Canada onion (A. canadense). The name "wild onion" is applied to a number of Allium species, but A. cepa is exclusively known from cultivation. Its ancestral wild original form is not known, although escapes from cultivation have become established in some regions. The onion is most frequently a biennial or a perennial plant, but is usually treated as an annual and harvested in its first growing season.
The onion plant has a fan of hollow, bluish-green leaves and the bulb at the base of the plant begins to swell when a certain day-length is reached. In the autumn, the foliage dies down and the outer layers of the bulb become dry and brittle. The crop is harvested and dried and the onions are ready for use or storage. The crop is prone to attack by a number of pests and diseases, particularly the onion fly, the onion eelworm, and various fungi cause rotting. Some varieties of A. cepa, such as shallots and potato onions, produce multiple bulbs.
Onions are cultivated and used around the world. As a food item, they are usually served cooked, as a vegetable or part of a prepared savoury dish, but can also be eaten raw or used to make pickles or chutneys. They are pungent when chopped and contain certain chemical substances which irritate the eyes.
Taxonomy and etymology
The onion plant (Allium cepa), also known as the bulb onion or common onion, is the most widely cultivated species of the genus Allium.[5][6] It was first officially described by Carl Linnaeus in his 1753 work Species Plantarum. A number of synonyms have appeared in its taxonomic history:
Allium cepa var. aggregatum – G. Don
Allium cepa var. bulbiferum – Regel
Allium cepa var. cepa – Linnaeus
Allium cepa var. multiplicans – L.H. Bailey
Allium cepa var. proliferum – (Moench) Regel
Allium cepa var. solaninum – Alef
Allium cepa var. viviparum – (Metz) Mansf.
A. cepa is known exclusively from cultivation,[10] but related wild species occur in Central Asia. The most closely related species include A. vavilovii (Popov & Vved.) and A. asarense (R.M. Fritsch & Matin) from Iran. However, Zohary and Hopf state that "there are doubts whether the A. vavilovii collections tested represent genuine wild material or only feral derivatives of the crop."
The vast majority of cultivars of A. cepa belong to the "common onion group" (A. cepa var. cepa) and are usually referred to simply as "onions". The Aggregatum group of cultivars (A. cepa var. aggregatum) includes both shallots and potato onions.
The genus Allium also contains a number of other species variously referred to as onions and cultivated for food, such as the Japanese bunching onion (A. fistulosum), Egyptian onion (A. ×proliferum), and Canada onion (A. canadense).
Cepa is commonly accepted as Latin for "onion" and has an affinity with Ancient Greek: κάπια (kápia), Albanian: qepë, Aromanian: tseapã, Catalan: ceba, English: chive, Occitan: ceba, Old French: cive, and Romanian: ceapă.
////////////
Scientific classification e
Kingdom: Plantae
Clade: Angiosperms
Clade: Monocots
Order: Asparagales
Family: Amaryllidaceae
Subfamily: Allioideae
Genus: Allium
Species: A. cepa
Binomial name
Allium cepa
L.
Synonyms
Species synonymy
Allium angolense Baker
Allium aobanum Araki
Allium ascalonicum auct.
Allium ascalonicum var. condensum Millán
Allium ascalonicum var. fertile Millán
Allium ascalonicum f. rotterianum Voss ex J.Becker
Allium ascalonicum var. sterile Millán
Allium cepa var. aggregatum G.Don
Allium cepa var. anglicum Alef.
Allium cepa var. argenteum Alef.
Allium cepa var. bifolium Alef.
Allium cepa var. crinides Alef.
Allium cepa var. flandricum Alef.
Allium cepa var. globosum Alef.
Allium cepa var. hispanicum Alef.
Allium cepa var. jamesii Alef.
Allium cepa var. lisboanum Alef.
Allium cepa var. luteum Alef.
Allium cepa var. multiplicans L.H.Bailey
Allium cepa var. portanum Alef.
Allium cepa var. praecox Alef.
Allium cepa var. rosum Alef.
Allium cepa var. sanguineum Alef.
Allium cepa var. solaninum Alef.
Allium cepa var. tripolitanum Alef.
Allium cepa var. viviparum (Metzg.) Alef.
Allium cepaeum St.-Lag.
Allium commune Noronha
Allium cumaria Buch.-Ham. ex Wall.
Allium esculentum Salisb.
Allium napus Pall. ex Kunth
Allium nigritanum A.Chev.
Allium pauciflorum Willd. ex Ledeb.
Allium salota Dostál
Ascalonicum sativum P.Renault
Cepa alba P.Renault
Cepa esculenta Gray
Cepa pallens P.Renault
Cepa rubra P.Renault
Cepa vulgaris Garsault
Kepa esculenta Raf.
Porrum cepa (L.) Rchb.
- بطم . [ ب ُ / ب ُ طُ ] (ع اِ) بن . بَنَه نام درخت سقز. (ناظم الاطباء). درخت بُن ْ (منتهی الارب ) (از آنندراج ). درختی است مانند پسته از حیث جنس با برگهای آویخته و آنرا دانه پهنی است بشکل خوشه های فلفل و سبز آن را حبةالخضرا گویند. (از اقرب الموارد). || میوه درخت سقز که بفارسی بنه گویند . (از ناظم الاطباء). بَرِ درختی است که آنرا بن گویند و بن مسخن و مدر و باهی و نافع سعال و لقوه کلیه است و ضماد برگش در رویانیدن مو مجرب است . (منتهی الارب ) (آنندراج ). ثمر درخت بطم .جوهری گوید: البطم ؛ الحبة الخضراء. (از اقرب الموارد). بترکی آنرا چاقلان قوج گویند، که میوه درخت سقز است . حبةالخضرا. (دزی ج 1 ص 234) (بحر الجواهر) (ذخیره خوارزمشاهی ). کلنگور. (حاشیه فرهنگ اسدی چ اقبال از مهذب الاسماء ص 285). ضِرو ضخک . چتلانقوش . پسته وحشی . بنمشک را عرب حبةالخضراء خوانند. اکثر خودروی بود. (نزهةالقلوب ). بوکلک . بوی کلک . مشغله البطالین . (یادداشت مولف ): و آن بژه هایی است که بر ساق پدید آیدو شکل آن ثمرة الطرفا و حبةالخضراء بزرگ بود و درخت حبةالخضراء را بتازی البطم گویند بدین سبب این بژه ها را طبیبان البطم نام کردند. (ذخیره خوارزمشاهی ). بن . چتلانقوش بیشتر در کوهها باشد و آنچه در باغها نشانند اندک باشد. گه در بلاد سقرت و سنجار هر دانه بمقدار فستقی می باشد و این متاع آن بلاد بود و از آنجا بجمیع بلاد برند و آن را قیمتی بود و اکثر آنرا شور کنند و بهتر فروشند. (فلاحت نامه ). و رجوع به مخزن الادویه و تذکره داود ضریر انطاکی و دیگر کتب طبی شود).
//////
البطم (باللاتینیة: Pistacia) جنس شجری یضم عشرة أنواع أشهرها الفستق الحلبی.
بطم صینی
الموئل والانتشار
تنتشر هذه الأنواع فی المشرق العربی والمغرب العربی/الجزائر وجزر الکناری وجنوب أوروبا ووسط وغرب آسیا وجنوب أمریکا الشمالیة (المکسیک وتکساس). وهی أشجار وشجیرات صغیرة، تنمو إلى حوالی 5-15 م . تشبه شجر الفستق، ویمکن أن تطعم لتتحول إلى شجرة فستق، تمتاز بأوراق صغیرة ویصدر عن صمغها رائحة ممیزة.
ثمار الفستق الحلبی فی إیران
یستخرج من الشجرة زیت یسمى زیت شجرة البطم وله بعض استعمالات طبیة. ثمار البطم صغیرة تشبه حبات الفستق لکنها غیر صالحة للأکل عموماً. یستخدم خشب البطم فی صنع بعض الأدوات المنزلیة.
من أنواعه[عدل]
البطم الأطلسی (باللاتینیة: Pistacia atlantica)
البطم الأفغانی (باللاتینیة: Pistacia afghanistania)
البطم التربنتینی (باللاتینیة: Pistacia terebinthus)
البطم التکساسی (باللاتینیة: Pistacia texana)
الفستق الحلبی (باللاتینیة: Pistacia vera)
البطم العدسی (باللاتینیة: Pistacia lentiscus)
البطم الفلسطینی (باللاتینیة: Pistacia palaestina)
بطم کینجوک (باللاتینیة: Pistacia khinjuk)
البطم المکسیکی (باللاتینیة: Pistacia mexicana)
//////
Pistacia is a genus of flowering plants in the cashew family, Anacardiaceae. It contains 10 to 20 species that are native to Africa and Eurasia from the Canary Islands, all of Africa, and southern Europe, warm and semidesert areas across Asia, and North America from Mexico to warm and semidesert United States, such as Texas or California.
Pistacia lentiscus
Scientific classification
Kingdom: Plantae
(unranked): Angiosperms
(unranked): Eudicots
(unranked): Rosids
Order: Sapindales
Family: Anacardiaceae
Subfamily: Anacardioideae
Genus: Pistacia
L.
Species
Synonyms
Terebinthus Mill.
- بطیخ . [ ب ِطْ طی ] (ع اِ) صاحب قاموس گوید هرچه بر روی زمین پهن شود. (آنندراج ). هرچیز شبیه بخربزه : و ان اخرج شحمه [ شحم الحنظل ] من بطیخه نقصت قوته سریعاً. (ابن البیطار). کدو. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). نوعی از کدو (یقطین ) است که بالارونده نیست ولی مانند رشته هایی بر زمین گسترده شود.(از اقرب الموارد). || خیار. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || خربزه و مانند آن . بطیخه ، یکی . (منتهی الارب ) (غیاث ) (ناظم الاطباء) (مهذب الاسماء). خربزه که میوه ای حاصل از یک بوته است . (فرهنگ نظام ). لغت رومی است ، بفارسی خربزه نامند و بیونانی قابش . بهترین او شیرین کم آب نازک بی جرم است و بهترین ناشیرین او ملیون است که خربزه گرمک باشد. (از تحفه ). و رجوع به ترجمه صیدنه و مفردات ابن بیطار و تذکره ضریر انطاکی شود.
- دارالبطیخ ؛ محله ای در اصفهان . (ناظم الاطباء). و رجوع به همین کلمه شود.
خربزه . [ خ َ ب ُ زَ/ زِ ] (اِ) میوه ای است شیرین و لذیذ و خوشبو و کلان . (ناظم الاطباء). میوه خوشبودار کلان چرا که «خر» بالفتح بمعنی کلان و «بزه » بضم موحده و فتح زاء معجمه بمعنی میوه شیرین و خوشبودار چون خربزه به نسبت اکثر میوه ها کلان و خوشبودار است . لهذا به این اسم مسمی گردید. (غیاث اللغات ) (آنندراج ). بطیخ . (منتهی الارب ). اَبُوالاْ َصفَر. (یادداشت بخط مولف)
/////////////
خَربُزه گیاهی از تیره کدوییان که میوهاش درشت و شیرین و آبدار است. بوته آن کوتاه و ساقههایش روی زمین میخوابد. خربزه گیاهی از خانواده Cucurbitaceae با نام علمی Cucumis melo var.inodorus است.
خربزه دارای مقدار زیادی ویتامین A،C و سلولز است. به طورکلی خانواده خربزه شامل انواع گرمک و طالبی نیز میشود که البته این دو نوع کم آبتر از خربزه هستند.
/////////////
49. این گیاه از تیره خیاریان (Cucurbitacea) (Citrullus vulgaris یا Cucurbita citrullus) را چینیها با نام si kwa (’’خربزه باختری ‘‘) میشناسند. امروزه در سراسر منطقهای شامل آسیای پیشین ، سرزمین قفقاز، ایران تا ترکستان و چین، و نیز جنوب روسیه و سرزمین های دانوب پائین پراکنده است. هیچ مدرکی در دست نیست تا این گمان را تیز کند که کشت هندوانه در ایران، هند، آسیای مرکزی، یا چین پیشینه دیرینه دارد؛ این نکته با بررسی های گیاهشناختی نیز که نشان می دهد این گیاه در آسیا خودرو یافت نشده است همخوانی دارد.1
انگلر2 در جستجوی خاستگاه هندوانه به جنوب افریقا رسیده است و عقیده دارد که در کهنترین روزگاراز آنجا به مصر و خاور زمین رفته و پیش از مسیحیت در جنوب اروپا و آسیا پراکنده شده است. این دیدگاه بر این پایه است که هندوانه در جنوب افریقا خودروست، اما روشن نمی کند که در رفتنش به مصر باستان چه عواملی دست اندر کار بودهاند. با این همه، از دید من گواهان تاریخی موجود در آسیا موّید این نظریه است که هندوانه از گیاهان بستانی آسیا نیست و از آنجا که هیچ دلیلی برای انتساب آن به اروپا نداریم، بسا که خاستگاهش افریقا بوده باشد.
در هیچیک از نوشته های دوره فرمانروائی دودمان تانگ نامی از هندوانه در میان نیست،آن بویژه در T‛ai p‛in hwan yü ki. کهن ترین اشاره به آن را میتوان در روزنامه هو کیائو (Hu Kiao) با عنوان Hien lu ki یافت که در فصل 73 تاریخ پنج دودمان (Wu tai ši) نوشته نوـ یان سیو (Nou-yan Siu) (72ـ1017م) با برگردان شاوان آمده است. 3 هو کیائو از سال 947 تا 953 در سرزمین ختن سفر کرد می گوید در آنجا برای نخستین بار هندوانه (si kwa) خورده است. 4 سپس می افزاید: ’’گویند مردم ختن پس از برانداختن اویغورها این گیاه بستانی را به چنگ آوردند. برای کشت تخمش با پهن پوشانده روی کرتها را نیز جل میانداختند. میوه آن به بزرگی میوه tun kwa (Benincasa cerifera)1 ]کدوی هندی[ و شیرین است. 2 در اینجا هندوانه را میوهای باز نموده اند که یک چینی در میان مردمان ختن یافت که آن روزها شمال چین را گشوده و اعتراف کردند که آن را از قبیله ترکِ اویغور گرفتهاند. در این نوشته روشن نشده هو کیائو تخم هندوانه را همراه خود به خاک اصلی چین برد یا گیاه را وارد چین کرد. با توجه به نتیجهگیری Pen ts‛ao kan mu (نک صفحات پیش رو ) که برتشنایدر و دوکاندول هم آن را پذیرفتهاند، باید تأکید کرد هندوانه از سده دهم در چین بود ه است. در آن روزگار هندوانه تنها در آن بخشهای چین که در اشغال ختنیها بود یافت میشد، اما هنوز در چین خود چینیها ناشناخته بود. 3
مردی که هندوانه را وارد خاک اصلی چین کرد هون هائو (1155ـ1090م)، ایلچی فرستادن ی نزد مردمان کین (Kin) یا جورچی (Jurči)بود که مدت پانزده سال در میان آنها ماند (43ـ1129). وی در روزنامه خود بنام Sun mo ki wen گزارش زیر را آورده است:1 ’’هندوانه (si kwa) در شکل به اِگِر ترکیِ* تخت (Acorus) ( p‛u) ماند اما گرد است. رنگش بسیار سبز است و به آبی مـــــی زند. نرم نرم زرد می شود. این میوه از تـیره خیاریان ( t‛ie) شبیه است به خربزه (Cucumis melo tien kwa) و شیرین و ترد است. 2 درونش آکنده از آبی است بس خنک. وقتی هون هائو به عنوان ایلچی به خارج رفت میوه را به همراه خود به چین آورد. امروزه هندوانه هم در باغهای شاهی و هم در باغهای روستاها یافت میشود. میتوان آن را ماهها نگاه داشت، هر چند راهی برای جلوگیری از زرد شدنش نیست. در پوـیان (p‛o-yan) 1 مردی می زیست که مدتها چشم درد داشت. تکههای خشکشده هندوانه را بر چشمان او میگذاشتند تا تسکین یابد، زیرا خنکی از خواص این میوه است." بدین ترتیب هندوانه تــــــــــــــــازه در نیــــــــمه دوم سده دوازدهم وارد چـــــــین شد. Ši wu ki yüan نیزکه می گوید 2 در آغاز در چین هندوانه وجود نداشت، ورود آن به چین را به هون هائو نسبت داده است. گویا مردمان کین یا جورچی، که خاستگاهشان سرزمین تونگوز* (Tungus) بود کشت، هندوانه را از مردم ختن آموختند. از روی فرهنگ جورچیایی ـ چینی میتوانیم نام جورچیایی هندوانه را بیابیم؛ xeko که با xengke در زبان مانچویی، که اسم عام گیاهان تیره خیاریان است، همخوانی دارد. در زبان گُلوی، xinke (در دیگر گویشهای تونگوزی kemke ، kenke) نام خیار است و seho یا sego نام هندوانه. در زبان مانچویی اسم خاص هندوانه dungga یا dunggan است. پس قبایل تونگوزی واژه فارسیـترکی قارپوز، karpuz (نک صفحات پیش رو ) را از اویغورها نگرفتند، بلکه نامی بومی را که در اصل به گیاهی دیگر از تیره خیاریان داده میشد بر آن گذاشتند.
آنچه در پائین می خوانید اطلاعاتی است که Pen ts‛ao kan mu در این باره آورده.
در این کتاب از قول وو ژوئی (Wu Žui) ، پزشکی از استان چهـکیان (Če-kian) در سده سیزدهم و نویسنده Ži yun pen ts‛ao ، چنین آورده: ’’ مردمان ختن پس از شکستن اویغورها این گیاه بستانی را از آنها گرفتند. برای کشت این نوع خربزه تخم آن را با پهن میپوشاندند. این میوه شکلی چون سطل tou دارد؛ بزرگ و گرد است مثل کدوی قلیانی و سبز چون یشم. تخمههایش رنگی زرسان دارد ولی برخی سیاه است چون شاهدانه. این میوه در صفحات شمالی کشور ما فراوان است." لیشی ـ چن میگوید: ’’بر پایه آنچه در Hien lu ki نوشته هو کیائو (نک ص 438) آمده، کشت این گیاه پس از سرکوب اویغورها آغاز شد. خربزه باختری اش (si kwa) نامند. بدینترتیب در دوره ووـتائی (Wu-tai) (960ـ907 میلادی) بود که این گیاه برای نخستین بار وارد چین شد. 1 امروزه هم در جنوب و هم در شمال چین یافت میشود، هر چند هندوانه جنوب در مزه از گونه شمالی پست تر است." وی از ارقام شیرین، بیمزه و ترش آن نام میبرد.
در T‛ao hun kin ču 2 آمده است که در یون کیا (Yun-kia) (در بخش ونـچو/ Wen-čou، چی لی/ Či-li) نوعی han kwa (’’خربزههای سرد‘‘) بسیار بزرگ بود که میشد تا بهار سال بعد نگاهشان داشت و آنها را همان هندوانه میدانند. لیشی ـ چن بحق با این تفسیر مخالفت کرده و گفته است که اگر هندوانه نخستین بار در دوره ووـتائی وارد چین شده بود، نمیشد که نام si kwa در آن روزگار شناخته شده باشد. باید این اعتراض را وارد دانست، به این دلیل که هیچ سند دیگری از سده چهارم یا حتی دوره تانگ در دست نیست که از هندوانه یاد کرده باشد: روشن است که هندوانه پس از دوره تانگ وارد چین شده است.3
یه تسه ـ کی (ye Tse-k‛i) در کتاب خویش، Ts‛ao mu tse نوشته سال 1378، میگوید هندوانه نخستین بار در دوره یوآن وارد چین شد، هنگامی که فغفور شی ـ تسو (Ši-tsu) (قوبیلای) آسیای مرکزی رازیر فرمان خود در آورد. پیشتر در دوره مینگ، در Čen ču č‛wan نوشته چن کی ـ ژو این نظر را نپذیرفته اند: نویسنده بدرستی به یافتن این میوه بدست هو کیائو اشاره کرده و افزوده است در Er ya ، چند گیاهنامه کهن تر، Ts‛i min yao šu و دیگر کتب مشابه از هندوانه نام برده نشده است، زیرا همه میدانند این گیاه در دوران باستان در چین وجود نداشته است. گویا تمامی نویسندگان چینی که به این موضوع پرداختهاند در این همداستانند و تاریخچه اش چنان روشن است که کسی وسوسه نشده ورود آن را به چین کهن تر نمایاند یا باری دیگر به چان کیین بندد.
مسافران چینی در دوره مغول بارها از هندوانههای بزرگ ایران و آسیای مرکزی یاد کردهاند. 4 ابنبطوطه نیز از هندوانههای نیکوی چین یاد کرده که هندوانههای خوارزم و اصفهان را ماند. 5
به گفته فوسامبو (Fusambô) و سورده (Surde) ، مقامات مانچویی که پیرامون سال 1772 گزارشی درباره ترکستان منتشر کردند،6 هندوانه این سرزمین گرچه به هندوانه چین می ماند در مزه به پای آن نرسیده بسی پست تر است. دیگر گونههای خربزه از فرآورده های اصلی ترکستاناند و چینی ها برخی از آنها را’’کلاه اسلامی‘‘ و ’’چشم اسلامی‘‘ نامیدهاند. نوعی که’’خربزه هامی‘‘ (Hami melon) نامند و هندوانه نیست و ده رقم از آن شناسایی شده بلند آوازه است و چه بسا گونهای از خربزه (Cucumis melo) باشد که در زبانهای اویغوری و جغتایی kogun ، kavyn یا kaun و در ترکی qāwa یا qawāq خوانند.
گویند این میوه تا پیش از دوره کان ـ هی (k‛an -hi) (1721ـ1662) وارد چین نشده و در آن روزگار هنوز گران بوده است، اما پس از شکستن ترکستان فراوان یافت میشده است. 1 در Yin yai šen lan از جمله سرزمینهای بیگانه دیگری که هندوانه در آنها یافت میشود از سوـ من ـ تا ـ لا (Su-men-ta-la) (سوماترا) نام برده شده که در آنجا این میوه پوستی سبز و تخمههای سرخرنگ دارد و درازایش به شصت تا نود سانتیمتر میرسد؛2 همچنین از کوـ لی (Ku-li) (کالیکات) در هند که این گیاه در آنجا در سرتاسر سال بار آرد. 3 در سرزمین مردمِ موـ هو (Mo-ho) هندوانهها چنان سنگیناند که برای بلند کردن هر یک به دو تن نیاز است. گویند هندوانه در کامبوج نیز میروید. 4 اگر درست باشد که نخستین گزارش راجع به هندوانه بعد از سده دهم به چینیان رسید (و دلیلی هم برای چون و چرا در درستی این گفته نیست)، ورود کمابیش دیرهنگام این میوه به چین بیشتر نشان آن است که ورود آن به آسیای مرکزی نیز به همین دیری یا بی گمان نه چندان زودتر از این انجام شده است؛ اگر جز این بود، چینیها که در دوره تانگ آسیای مرکزی را زیر نگین داشتند،بی درنگ ازآن خودش کرده بودند. شرایط موجود در ایران و هند، که در آنها نیز اگر بخواهیم روزگار پیدایش این میوه را با بی گمانی تعیین کنیم باید بگوییم سده های میانه بوده است، مؤید همین گفته است.
این نکته که هندوانه احتمالاً از دوران باستان بومی ایران بوده است جای چون و چرا دارد. نامهای فارسی چون هندوانه، hindewāne (’’میوه هندی‘‘) hindwānā] افغانی[ یا بطیخ هندی* battīx indi (’’خربزه هندی‘‘)5 این گمان را تیز می کند که باید از هند به ایران آمده باشد. 1
گارسیا دا اورتا راست: ’’ اعراب و ایرانیان گویند از هند به سرزمین آنها آورده شده واز همین رو بطیخ هندیش نامند که به معنای ’خربزه هند‘ است و ابنسینا چندین جا چنینش خوانده."2 واژههای فارسی هربوز، herbuz3، فارسی میانه harbōjīnā یا xarbūzak (به معنای واژه به واژه ی ’’خیار خر‘‘) نیز موید این نیست که هندوانه در اصل بومی ایران بوده است. وامبری4 میگوید واژه ترکی karpuz یا harbuz از فارسی گرفته شده و به همین دلیل هندوانه از ایران آمده است، هر چند عکس این نظر نیز به همین اندازه پذیرفتنی مینماید و بسا که این تفسیر چیزی جز نتیجه ریشه سازی عامیانه نباشد. اما گذشته از همه اینها شاید وامبری درست گفته باشد؛ دست کم با پذیرش نظریه او شرح چگونگی مهاجرت هندوانه کمابیش آسان خواهد شد. در این صورت، ایران مبدأ انتشار هندوانه نزد ترکهای آسیای مرکزی و سرانجام به چین خواهد بود. 5 استدلال ریشهشناختی تاریخی شاید مؤید این نظر باشد که واژه ترکی از ایران گرفته شده است: در کنارصورتهای دارای پسکامی آغازین به جایگزینی آوای دندانی آغازین نیز برمیخوریم که زاده ناهمگونگی آوایی است. برپایه واژه نامه اویغوری ـ چینی میدانیم اویغورها هندوانه را karpuz و مغولها tarbus گویند. در ترکی هر دو واژه قارپوز و تارپوز هست. این جایگزینی مغولیـترکی نیست بلکه به احتمال زیاد از پیش در فارسی بود ه است، چرا که در سنسکریت نو tarambuja داریم و در زبان هندوستانی واژههای xarbūza و tarbūza را (و نیز tarbūz و (tarmus و همبرابرش tarbuz در زبان تبّتی باختری. در زبان پشتو، زبان افغانها، واژه tarbuja به معنای ’’ تر ـ خربزه‘‘ و xarbuja برای نامیدن انواع خربزه به کار میرود. 6 همین واژه به واسطه زبان ترکی به اسلاوها (arbūz روسی،7 karpūz بلغاری، arbuz، garbuz، harbuz لهستانی) و بیزانسیها ( یونانی) رسید و گویا قبایل ترک در گستردن این میوه در جانب خاور و باختر کوشا بودهاند.
پس بیراه نیست اگر همچون ژوره8 بگوییم شاید هندوانه از ایران به هند رفته باشد، هر چند تاریخ ورود آن به هند معلوم نیست. از سوی دیگر در منابع هندی هیچ اشارهای به دیرندگی کشت اینگونه در هند درروزگاران خیلی دور نیست. نتوانستهام هیچ کجا نشانه ای از واژه سنسکریت chayapula پیدا کنم که دوکاندول آن را گواهی بر گسترش زود هنگام کشت هندوانه در آسیا در روزگار باستان دانسته است. نامهای سنسکریت هندوانه، nātāmra (’’انبه ناتا‘‘ ؟)، godumba، tarambuja، sedu، همه واژههایی نواند که تنها نزد فرهنگنویسان یافت میشوند؛ در حالیکه واژههای دیگر چون kālinga (Benincasa cerifera) ]کدوی هندی[ در اصل نام دیگر گیاهان تیره خیاریان است. وات تنها نامهای بومی امروزی را آورده است.
هیرت1 نام چینی si kwa را همبرابر واژه یونانی دانسته و بیهیچ دلیل این واژه را به معنای ’’هندوانه‘‘ گرفته است. جایلز این دستاورد لغتشناختی را در فرهنگ چینی خود (مطلع 6281) به کار برده. اما این واژه یونانی تنها نام خیار است و یونانیان دوران باستان هندوانه را نمیشناختند. 2 شاید یکی از نامهای یونانی متأخر برای این میوه باشد که تنها در نوشته هیپوکراتس یافت میشود. 3 دوکاندول4درست گفته است نبود بی گمانی درباره وجود نامی به زبان یونانی باستان برای هندوانه گویا نشان این است که اینگونه در سر آغازهای دوران مسیحیت وارد جهان یونانی ـ رومی شده است. واژههای یونانی میانه یا امروزی یا ، که از فارسی یا ترکی گرفته شدهاند بروشنی چگونگی آشنایی جهان بیزانسی را با هندوانه نشان میدهند. افزون بر این، هیچ نشانهای در دست نیست نمایانگر اینکه واژه یونانی هیچگاه وارد آسیا شده و به ملتهایی رسیده باشد که چینیها آنها را عامل انتقال هندوانه میدانند (اویغورها ، ختائی ها و جورچی ها). نام چینی نه آوانگاشت بلکه رساننده واژه به واژه ی’’خربزه باختری ‘‘ است؛ و در اینجا معنای ’’باختر‘‘ تا به یونان را در بر نمیگیرد، بلکه همانطور که در Wu tai ši تصریح شده، تنها این واقعیت را می نمایاند که این میوه از ترکستان بر می خاسته. si kwa تنها کوتاه شده Si yü kwa است، به معنای ’’خربزه ترکستان‘‘5. بر پایه آنچه در Yamato-honzō6 ، از سال 1709 آمده نخستین بار در دوره کوان ـ ئی (Kwan-ei) (44ـ1624) پای هندوانه به ژاپن رسید.
//////////////
شمام کوز العسل هو عبارة عن مجموعة مستنبتة من البطیخ، مجموعة کوکومیس میلو إندوراس (Cucumis melo Inodorus) وهی مجموعة من الفواکه عدیمة الرائحة، وتشمل الکرینشو (crenshaw) والکاسابا (casaba) و البطیخ الفارسی وبطیخ الشتاء، وغیرها من أنواع البطیخ المختلطة.
الخصائص
Honeydew melon, raw (edible parts)
القیمة الغذائیة لکل (100 غرام)
الطاقة الغذائیة 150 کیلو جول (36 ک.ح)
الکربوهیدرات 9 g
السکر 8 g
ألیاف غذائیة 1 g
البروتین
بروتین کلی 0.5 g
الدهون
دهون 0.1 g
الفیتامینات
فیتامین ج 18 ملیغرام (30%)
معادن وأملاح
صودیوم 18 ملیغرام (1%)
معلومات أخرى
النسب المئویة هی نسب مقدرة بالتقریب
باستخدام التوصیات الأمریکیة لنظام الغذاء للفرد البالغ.
المصدر: قاعدة بیانات وزارة الزراعة الأمیرکیة للمواد الغذائیة
تعدیل طالع توثیق القالب
ورقة شمام کوز العسل
شمام کوز العسل هو فاکهة لها شکل دائری أو بیضاوی قلیلاً وطولها عادةً من 15 إلى 22 سم 15–22 سم (5.9–8.7 إنش). یتراوح وزن الثمرة عادةً بین 1.8 إلى 3.6 کیلوجرام 1.8 إلى 3.6 کغم وغالبًا ما یکون لحمها لونه أخضر باهت، بینما یتراوح لون قشرتها الملساء بین الأخضر والأصفر. ومثل معظم الفاکهة، فإن شمام کوز العسل له بذور. یأکل الناس عادةً لحم الشمام السمیک، الحلو، کنوع من الحلویاتویوجد دائمًا فی المراکز التجاریة حول العالم. ینمو الشمام بشکل أفضل فی مناخ شبه جاف ویتم حصاده على أساس نضج الثمرة، ولیس حجمها. قد یکون من الصعب التحقق من مدى نضج الثمرة، ولکن ذلک یتم على أساس اللون، حیث یتراوح اللون بین الأبیض المائل إلى الأخضر (غیر ناضجة) إلى الأصفر الفاتح (ناضجة) أما معیار الجودة فهو أن تکون الثمرة کرویة الشکل، وأن یکون سطحها خالیًا من الندوب أو العیوب. بالإضافة إلى ذلک، یجب أن تکون الثمرة ثقیلة الوزن نسبیًا، وأن یکون لها ملمس شمعی (لیس زغبیًا).
فی کالیفورنیا، تنمو ثمار شمام کوز العسل موسمیًا من شهر أغسطس إلى أکتوبر.
أصل التسمیة والأسماء الأخرى
شمام کوز العسل أو "Honeydew" هو الاسم الذی یطلق فی الأمریکیة على ثمار الأنتیب الأبیض التی کانت تنمو لمئات السنین فی جنوب فرنسا والجزائر. أما فی الصین، فإن شمام کوز العسل یعرف باسم بایلان (Bailan melon)؛ وهو منتج محلی ینمو بالقرب من لانتشو، عاصمة جانسو إحدى مقاطعات شمال غرب الصین. وطبقًا لمصادر صینیة، فإن السید والاس .Wallace؛نائب رئیس الولایات المتحدةهو أول من قدَم ثمار الشمام فی الصین، حیث تبرع ببذور الشمام إلى المسئولین المحلیین أثناء زیارته للصین فی الأربعینیات (ربما کان ذلک عام 1944) أسس هنری والاس، نائب رئیس الولایات المتحدة الأمریکیة الأسبق فرانکلین دیلانو روزفلتوالذی کان یشغل فی السابق منصب، شرکةبذور رئیسة تسمى Pioneer Hi-Bred وبخلاف ذلک فإنه کان یهتم بالزراعة بشکل عام. ولذلک، أحیانًا یسمى الشمام فی الصین باسم الوالاس بالصینیة: 华莱士; pinyin: Huacaishi[6]
انظر أیضًا
بطیخ الشتاء بطیخ الشتاء.یجب عدم الخلط بین شمام کوز العسل بمختلف أنواعه، وبین بطیخ الشتاء؛وهو أحد أنواع القرع الذی ینمو فی جنوب آسیا، ویستخدم فی المطبخ الهندی والصینی.
//////////
Honeydew, also known as honeymelon, is a cultivar group of the muskmelon, Cucumis melo Inodorus group, which includes crenshaw, casaba, Persian, winter, and other mixed melons.
Characteristics
A honeydew has a round to slightly oval shape, typically 15–22 cm (5.9–8.7 in) long. It generally ranges in weight from 1.8 to 3.6 kg (4.0 to 7.9 lb). The flesh is usually pale green in color, while the smooth peel ranges from greenish to yellow. Like most fruit, honeydew has seeds. Honeydew's flesh is often eaten for dessert, and is commonly found in supermarkets across the world. This fruit grows best in semiarid climates and is harvested based on maturity, not size. Maturity can be hard to judge, but is based upon ground color ranging from greenish white (immature) to creamy yellow (mature).[1] Quality is also determined by the honeydew having a nearly spherical shape with a surface free of scars or defects. Also, a honeydew should feel heavy for its size and have a waxy (not fuzzy) surface.
In California, the honeydew is in season from August until October.
Origin and alternate names
"Honeydew" is in fact the American name for the White Antibes cultivar which has been grown for many years in southern France and Algeria.
In China, honeydews are known as the Bailan melon; they are a locally famous product near Lanzhou, the capital city of Gansu province in China's northwest.
According to Chinese sources, the melons were introduced to China by a Mr. Wallace, who donated melon seeds to the locals while visiting in the 1940s (probably 1944).[5] Henry A. Wallace, Vice President of the United States under Franklin Delano Roosevelt, and the former U.S. Secretary of Agriculture, had founded a major seed company (Pioneer Hi-Bred) and otherwise had a general background and interest in agricultural pursuits. As a result, in China the melon is sometimes called the Wallace (Chinese: 华莱士; pinyin: Hualaishi). The Mizo name for this fruit is Hmazil
- بطیخ هندی . [ ب ِطْ طی خ ِ هَِ ] (اِ) هندوانه . (ناظم الاطباء). بفارسی هندوانه و بعربی دلاع و رابوقه نامند. بفارسی هندوانه و بهندی ترپوز نامند. (فهرست مخزن الادویه ).
(هِ دِ نِ) (اِ.) گیاهی است علفی از تیرة کدوییان ، میوة آن درشت کروی یا بیضوی است و مغز آن لطیف و آبدار و سرخ یا زرد رنگ است . تخم های ریز دارد و تفت دادة آن یک قسم آجیل است . ؛ ~ زیر بغل کسی گذاشتن کنایه از: با ستایش از کسی او را مغرور کردن و فریفتن .
/////
دلاع . [ دُل ْ لا ] (ع اِ) صدف گرد یا نوعی از صدف دریا. (منتهی الارب ). نوعی از صدف دریا. (از اقرب الموارد). || نبات و گیاهی است . (از اقرب الموارد). || بطیخ هندی . (منتهی الارب ) . هندوانه . (الفاظ الادویه ). اسم عربی بطیخ هندی است . (تحفه حکیم مومن ) (مخزن الادویة). بطیخ شامی ، در لغت اهل مغرب . (از اقرب الموارد).بطیخ رومی . دابوغه شامی . (یادداشت مرحوم دهخدا).
///////
البِطِّیخ الأحمر (باللاتینیة: Citrullus lanatus) هو فاکهة صیفیة نباته ذو أغصان ممتدة، ینتج ثمارا کرویة أو أسطوانیة الشکل ذات لون أخضر فاتح أو أخضر غامق، ذات لب أحمر تنتشر به بذور سوداء القشرة بیضاء اللب. الرقی حلو المذاق عادة ما دام ناضجاً.
أثبتت الدراسات الحدیثة فوائد صحیة عدیدة لفاکهة البطیخ، خصوصاً فیما یتعلق بسلامة الأمعاء والکلى. فقد أظهرت الدراسات أن البطیخ لا یطفئ العطش، ویرطب الجلد، وینعش الجسم فحسب، بل قد یفید کملیّن قوى للأمعاء، ومادة تساعد على الهضم، ومقوى للدم، ومفتت لحصوات الکلی. ووجد الباحثون أن المرکبات الطبیعیة الموجودة فیه تساعد فی تخفیف شدة الأمراض الجلدیة، کما تفید بذوره فی تخفیض ضغط الدم المرتفع، ویمکن استخدام جذوره فی وقف النزیف الدموی.
مکوناته
بتحلیل البِطِّیخ الأحمر وجد أن المائة غرام منه تحتوی على : 90% من وزنه ماء و10 غرامات سکر وحوالی نصف غرام بروتین و7 ملیغرام دهون وحوالی 9 ملیغرام کالسیوم و5 ملیغرام من فیتامین A و 10 ملیغرام من فیتامین C وحوالی 30 ملیغرام حدید و3 ملیغرام صودیوم و20 ملیغرام مغنیسیوم و15 ملیغرام فسفور وحوالی 15 ملیغرام بوتاسیوم کما أن المائة غرام تعطی للجسم حوالی 50 سعرا حراریا کما أنّ بذور البطیخ غنیةٌ بالبروتینات عالیة الفائدة إذ تبلغ 30 ملیغرام فی الـ(10 غرام) من البذور على نسبة عالیة من الدهون غیر المشبعة والجیدة الفائدة غذائیا وخصوصا المسمى (أومیجا) المساعد فی تخفیض نسبة الکولسترول فی الدم.
یستخدم ثمر البِطِّیخ الأحمر کطعام منشط ومروی، تصنع منه مربیات مختلفة لذیذة.
تنضج ثمار البِطِّیخ الأحمر خلال (3-4) أشهر من بدء زراعة البذور، تصدر الثمرة الناضجة عند القرع علیها صوتا مکتوما ویکون الصوت رنانا عندما تکون غیر ناضجة.
الاقتصاد
یقدر الإنتاج العالمی من البِطِّیخ الأحمر ب:26.7 ملیون طن. أما أهم الدول المنتجة فهی : الصین التی تنتج لوحدها نسبة 71% من الإنتاج العالمی (طبقا لإحصائیات منظمة التغذیة والزراعة لعام 2004، وتأتی ترکیا فی المرتبة الثانیة ب4% فإیران والبرازیل ثم الولایات المتحدة؛ کما نجد من بین الدول العربیة کلا من مصر والمغرب بنسبة 2 بالمائة لکل منهما من الإنتاج العالمی وتحتلان المرتبین السادسة والسابعة عالمیا، ثم سوریا وتونس...
ذلک أن البِطِّیخ الأحمر یزرع فی أغلب البلاد العربیة وفی الکثیر من دول البحر الأبیض المتوسط فی بلاد الشام والعراق وبعض دول الخلیج العربی. یباع عادة بالعدد أو بالوزن وفی الموسم بالأکوام.
فوائد البطیخ
البطیخ مفید للکلى: حیث یقلل من ترسیب حامض البولیک فی الدم
الوقایة من السرطان: اللیکوبین الموجود فی البطیخ هو أحد مضادات الأکسدة التی تعمل على الوقایة من السرطان
تنظیم ضغط الدم: حیث یحتوی على البوتاسیوم والمانجنیز وهی عناصر تؤدی إلى خفض الضغط
زیادة انتاج الطاقة: فهو غنی بالماغنیسیوم والبوتاسیوم مما یساهم فی زیادة النشاط
ترطیب البشرة
زیادة العملیة الجنسیة
تقویة العین: وذلک بسبب محتواه من فیتامین أ
یفید فی الرجیم والتخسیس
مفید لصحة الحامل: لاحتوائه على فوائد کثیرة
تنظیم مستوى السکر فی الدم
//////////////
Adi qarpız (lat. Citrullus lanatus, krımtat. qarpız, türk. karpuz, qaq. frenk üzümü )– qarpız cinsinə aid bitki növü.
///////////
Karpuz (Citrullus lanatus), kabakgiller (Cucurbitaceae) familyasından tek yıllık bir bitki türü.
////////////
Watermelon (Citrullus lanatus var. lanatus, family Cucurbitaceae) is a vine-like (scrambler and trailer) flowering plant originally from southern Africa. It is a large, sprawling annual plant with coarse, hairy pinnately-lobed leaves and white to yellow flowers. It is grown for its edible fruit, also known as a watermelon, which is a special kind of berry botanically called a pepo. The fruit has a smooth hard rind, usually green with dark green stripes or yellow spots, and a juicy, sweet interior flesh, usually deep red to pink, but sometimes orange, yellow, or white, with many seeds.
Considerable breeding effort has been put into disease-resistant varieties and into developing a seedless strain. Many cultivars are available, producing mature fruit within 100 days of planting the crop. The fruit can be eaten raw or cooked.
History
The watermelon is thought to have originated in southern Africa, where it is found growing wild. It reaches maximum genetic diversity there, with sweet, bland and bitter forms. In the 19th century, Alphonse de Candolle[1] considered the watermelon to be indigenous to tropical Africa.[2] Citrullus colocynthis is often considered to be a wild ancestor of the watermelon and is now found native in north and west Africa. However, it has been suggested on the basis of chloroplast DNA investigations, that the cultivated and wild watermelon diverged independently from a common ancestor, possibly C. ecirrhosus from Namibia.
Evidence of its cultivation in the Nile Valley has been found from the second millennium BC onward. Watermelon seeds have been found at Twelfth Dynasty sites and in the tomb of Pharaoh Tutankhamun.
In the 7th century, watermelons were being cultivated in India and by the 10th century had reached China, which is today the world's single largest watermelon producer. Moorish invaders introduced the fruit into Europe and there is evidence of it being cultivated in Córdoba in 961 and also in Seville in 1158. It spread northwards through southern Europe, perhaps limited in its advance by summer temperatures being insufficient for good yields. The fruit had begun appearing in European herbals by 1600, and was widely planted in Europe in the 17th century as a minor garden crop.[5]
European colonists and slaves from Africa introduced the watermelon into the New World. Spanish settlers were growing it in Florida in 1576, and it was being grown in Massachusetts by 1629, and by 1650 was being cultivated in Peru, Brazil and Panama as well as in many British and Dutch colonies. Around the same time, Native Americans were cultivating the crop in the Mississippi valley and Florida. Watermelons were rapidly accepted in Hawaii and other Pacific islands when they were introduced there by explorers such as Captain James Cook.
Scientific classification
Kingdom: Plantae
)unranked): Angiosperms
)unranked): Eudicots
)unranked): Rosids
Order: Cucurbitales
Family: Cucurbitaceae
Genus: Citrullus
Species: C. lanatus
Variety: lanatus
Trinomial name
Citrullus lanatus var. lanatus
- بقلة المبارک. خرفه .[ خ ُ ف َ / ف ِ ] (اِ) نام گیاهی است و آنرا بپارسی پرپهن گویند و معرب آن خرفج است و آن بعربی به بقلةالحمقاء معروف است . گویند در اصل بقلةالزهراء بوده و معاندان اهل بیت آنرا برگردانده بقلةالحمقاء خوانده اند. (از انجمن آرای ناصری ) (از آنندراج ) (از برهان قاطع). فرفین . فرفه . فرفحیز. فرفیه . بقلةالمبارکه . بقلةاللینه . چکوک . وَشینَگ . بلبن . کف . قینا. کلنگ . کلنگک . نوحل . بوخله . رجله . بی خیله . ختفرج . زریرا. بخله . بخیله . خفرج . گیاه نمناک . تورک . پی خیله . خوک . مویزآب .دندان سا. تخمگان . (یادداشت بخط مولف )
/////
البَقْلَة الحَمْقَاء (الاسم العلمی:Portulaca oleracea) هی نوع نباتی یتبع جنس البقلة من الفصیلة الرجلیة.
أسماء أخرى وأصل التسمیة
البَقْلَة المُبَارَکَة أو البَقْلَة اللَّیِّنَ أو البَقْلَة أو الفَرْفَح أو الفَرْفَحِین أو الفَرْفَحَى أو الفُرْفِیر أو الرِجْلَة أو الرُجَیْلَة أو الردروت أو رجل الإوز أو سالف العروس.
سمّیت بالحمقاء لأنها تنبت فی المَسِیلٍ، فیقلعها الماء ویجرفها.
سمّیت بالفرفح والفرفحین والفرفحى والفرفیر، من الفرنسیة: پُورْپْیِی pourpier (أو pourpied)، من اللاتینیة: پُولِّی پَاسْ pulli pes، أی رجل الدجاجة، من پُولِّی: الدجاجة وپُولِّی: الرِجْل.
سمّیت بالرِجْلَة والرُجَیْلَة من الرِّجْلة: أی مَسِیل الماء، لأنها تنبت فی المَسِیلٍ
أسماء عامیة
تسمى فی بلاد الشام البقلة، وتعرف فی بعض المناطق بـ، وفی مصر تعرف بـ الرجلة، وفی بعض دول الخلیج تعرف بـالبقلة المبارکة ورشاد وحرفات وفارفا وبربین ونحلة وفرخو " لوینة " و " بویردة".
ومن التسمیات الأخرى: بَرابرَة - درفاس - ذنب الفرس (فی الیمن) – حمقة
ما ورد فی أحد طبعات کتاب الجامع لمفردات الأدویة والأغذیة لابن البیطار المالقی من أن اسمها هو أیضا العرفج والعرفجین، فهو تصحیف (أی تحریف أثناء نسخ المخطوطات) لکلمتی فرفح وفرفحین، والمحقق لم یتفطن لذلک.
وتسمى فی جنوب الجزائر البندراق والبرطلاق
الموطن
هذه العشبة أصلها الهند وإیران, التی منها قد انتشرت إلى أوروبا, أمریکا, وتقریباً إلى کل رکن آخر فی العالم، حیث تعد واحداً من أکثر من ثمانیة نباتات منتشرة على سطحالکرةالأرضیه. نبات حولی ینمو بسرعة فی الربیع والصیف، اُستخدِمَ کمحصول طعام کثیر العصارة لأکثر من 2000 سنة. ینمو بکثره فی الاراضی الخفیفه وفی الحدائق المرویه فی فصل الصیف، إضافة إلى مجاری الودیان حیث تغطی مساحات شاسعة فی مواسم الأمطار ویکثر فی المزارع المهملة وعلى حواف القنوات وجوانب الطرقات.
الوصف
النبات عبارة عن عشب حولی، منه ما هو منتصب ومنه ما هو منبسط. یصل ارتفاعه إلى حوالی 30 سم. ساقه وأفرعه ملساء ذات لون مخضر إلى محمر عصیریة رخوة. الأوراق بیضیة مقلوبة مستدیرة القمة. الأزهار صغیرة حتى (5 ملم) صفراء اللون جالسة بدون أعناق تتفتح فی الصباح ثم تنغلق غالباً قبل منتصف النهار، وفی الزهرة ورقتا کأس وخمس أوراق تویج صفراء وعدد کبیر من الأسدیة. عملیة التلقیح بصورة عامة ذاتیة، والأزهار تتفتح من شهر شباط وحتى شهر أیلول. یزحف هذا النبات بسوقه وأوراقه على الأرض التی تذکر بکف الرجل.
الاستخدام الطهوی
یتم توزیع هذا عالمیاً لانه نبات منتج، وللذته إذا طبخ بشکل مناسب.
الاستخدام الطبی
اعتبرت البقلة ولفترة طویلة نباتاً طبیاً حیث أنها تحوی على نسبة بیتا کاروتین عالیة أکثر من السبانخ، بالإضافة إلى المستویات العالیة للمغنیسیوم والبوتاسیوم وفیتامین ا، وسی، واستعملت لمعالجة اوجاع الرأس والمثانة ولشفاء القروح ولطرد الدیدان ولشفاء ضربة البرد والاصابات بمسحوق البارود. وبشکل عام فقد استخدمت تاریخیا کعلاج للروماتیزم.
فی الطب الصینی التقلیدی, استخدمت البقلة لإزالة الحرارة والمواد السامة، وایقاف النزیف، إضافة لاستخدامها فی علاج امراض التنفس. وفی الطب الصینی الهندی والقبرصی تستعمل ازهار واوراق البقلة لمعالجه امراض کثیرة ومنها : التهابات الجلد، الاکزیما، الباسور والتهابات فی المسالک البولیه والرئتین ولتحضیر الضمادات ضد الحروق، فقد بینت الدراسات التی اجریت فی المختبرات ان البقلة تحوی مواد مضادة للجراثیم والفطریات.
تستعمل البقلة هذه الایام لتنقیه الدم ولمعالجة التهابات اللثه وذلک عن طریق مضغها.
استخدامات أخرى
یقال أنها کانت تنثر فی الماضی حول الاسرة لمنع الارواح الشریرة
////////////
Dirrik pərpərəni (lat. Portulaca oleracea) - pərpərən cinsinə aid bitki növü.
/////////
Semizotu (Portulaca oleracea), semizotugiller familyasından bir bitki olup yaprakları salata olarak, ya da ıspanak gibi pişirilerek yemeklerde kullanılan bir sebzedir. Kökeni Ortadoğu ve Hindistan olmakla birlikte dünyanın birçok bölgesinde bulunmaktadır.
Sebzeler arasında en fazla miktarda Omega-3 içerdiği anlaşılmıştır.
//////////
Portulaca oleracea (common purslane, also known as verdolaga, pigweed, little hogweed, red root, pursley, and moss rose) is an annual succulent in the family Portulacaceae, which may reach 40 centimetres (16 in) in height.
Scientific classification
Kingdom: Plantae
)unranked): Angiosperms
)unranked): Eudicots
)unranked): Core eudicots
Order: Caryophyllales
Family: Portulacaceae
Genus: Portulaca
Species: P. oleracea
Binomial name
Portulaca oleracea
L.
- بقلةالیمانیة ؛ گیاهی است ، یا یک قسم از اسفناج . (ناظم الاطباء). نباتی است .(آنندراج ). نباتی است شبیه بکاسنی و از آن ریزه تر. در کنار آبها میروید، مایل بسرخی و بی طعم است و در تنکابن و طبرستان اشکنی نامند و ابن تلمیذ گوید: تخمش شبیه است بتخم بستان افروز. بقلةالعربیه و بر بوس و جربوز و آن در نزد مردم اندلس بلیطس است . (مفردات ابن بیطار). نوعی حبق است شبیه به قطف . (از تذکره ضریر انطاکی ). بلطاون است و آن گیاهی است که بهندی چولایی نامند. نوعی از وی سرخ است و اهل هند سرخ او را تعریف کنند و سرخ وی را بهتر از سبز وی دانند. (موید الفضلاء).
سرخ مرد. [ س ُ م َ ] (اِ مرکب ) نازک بدن است و آن رستنیی باشد که برگش به برگ بستان افروز ماند و ساق آن سرخ و خوش آینده بود. (برهان ) (آنندراج ) (جهانگیری ) :
///////////
یربوز
(اسم) گیاهی ازتیر. اسفناجیان که علفی است و در اکثر نقاط آسیا و آفریقا و جنوب اروپا میرویدازاین گیاه ماد. قرمز رنگی بدست می آورندکه جهت سرخ رنگ کردن شرابهای کم رنگ از آن استفاده میشود جربوز اربوز بلیطس اشکنی جرموز کستج چوتلایی بسندی فانتهاری منج سفیدمرز بقل. یمانیه بقل. عربیه کشنج کشنه .
یربوزه
رجله
////////////
آمارانتوس بلیتوم (نام علمی: Amaranthus blitum) نام یک گونه از سرده تاج خروس است.
////////////
البَقْلَة الیَمَانِیَّة أو الیَرْبُوز أو الجَرْبُوز أو الکُسْتُج أو الصَدَح نبات من جنس القطیفة اسمه العلمی (باللاتینیة: .Amaranthus blitum L).
//////////
Qırmızıbaldır qaratərə (lat. Amaranthus blitum) - qaratərə cinsinə aid bitki növü.
/////////
Amaranthus blitum, commonly called purple amaranth or Guernsey pigweed, is an annual plant species in economically important plant family Amaranthaceae.
Native to the Mediterranean region, it is naturalized in other parts of the world, including much of eastern North America. Although weedy, it is eaten in many parts of the world. The Greeks call the Amaranthus blitum var. silvestre, vlita (Modern Greek: βλίτα), and eat the leaves and the tender shoots cooked in steam or boiled and then served with olive oil, lemon and salt
Amaranthus blitum
Scientific classification
Kingdom: Plantae
(unranked): Angiosperms
(unranked): Eudicots
(unranked): Core eudicots
Order: Caryophyllales
Family: Amaranthaceae
Genus: Amaranthus
Species: A. blitum
Binomial name
Amaranthus blitum
L.
.
- بلادر. [ ب َ دُ ] (هندی ، اِ) میوه ایست که به خسته خرمای هندی مشابهت دارد و مغز او شیرین باشد و پوست او سیاه بود و برو سوراخها بود همچنان که بر پوست بادام ،و در آن سوراخها بر شبه عسل چیزی باشد که چون بر اندام زنند ریش گرداند. (از تذکره ضریر انطاکی ). به هندی بهلونوان گویند. (از الفاظ الادویة). انقردیا خوانند و شجرالبلادر نیز خوانند. بهترین آن سیاه و فربه بود و چون بشکنند بسیار عسل بود. (از اختیارات بدیعی ). بار درختی است که در دواها بکار برند و آن را به یونانی انقردیا گویند و بعضی گویند نام درختی است که این ثمر آن درخت است . (برهان ). هندیش بهلاوه نامند. (از هفت قلزم ). نام درختی است که به هندی بهلاوه گویند. (شرفنامه منیری ). لغت هندی است و به عربی حب الفهم و ثمرالفهم نامند و آن بار درختی است شبیه به شاه بلوط و پهن و مستدیر و سیاه ، و مغزش بنفش و درون او مثل بادام و شیرین ، مابین پوست و مغز او مملو از رطوبت سیاه غلیظ که عسل بلادر نامند و درخت او بقدر درخت گردکان و برگش عریض و اغبر و تند بود. (از تحفه حکیم مومن ). ثمر درختی است که به هندی آنرا بهلانوا گویند. و به کسر اول و فتح دال غلط است . (از غیاث اللغات ). بار درختی است که در دواها بکار برند، بعضی گویند نام آن درخت است ، به هندی آنرا بهلاوان گویند، و به کسر اول و فتح دال غلط است . (از آنندراج ). گویند گوارش بلادر را سلیمان پیغمبر علیه السلام کرده ست . (از ذخیره خوارزمشاهی ). میوه ایست مانند هسته خرما و مغز آن چون مغز گردو شیرین ، پوستش متخلخل و سوراخ سوراخ ودر خلل آن عسله لزج و بابوی ، و آنچه در طب استعمال کنند رطوبتی است که در درون آن بود مانند خون ، و نیز عسله آنرا در پاره ای بیماری ها بکار دارند. (یادداشت مرحوم دهخدا). از درختان بزرگ هند است ، میوه ای دهد که معروف به حب الفهم است و در طب استعمال می شود. (تاریخ ایران باستان ج 1 ص 102). ثمرالفهم . (یادداشت مرحوم دهخدا). گیاهی از تیره سماقیان که غالباً بصورت درختچه میباشد. اصل این گیاه از آمریکای مرکزی است . برگهایش بشکل متناوب و ساده و کامل است . گلهایش بشکل خوشه در انتهای ساقه قرار دارند. میوه اش فندقه و لوبیایی شکل که دم میوه اش محتوی مواد ذخیره ای است و گوشت آلود و از خود میوه حجیم تر شده بشکل یک گلابی کوچک در بالای میوه قرار دارد و بنام سیب آکاژو در برزیل خورده میشود. میوه اش نیز بنام جوز آکاژو محتوی مواد اسیدی و سوزاننده است و در تداوی مصرف می شود. پوست این گیاه بعنوان قابض در تداوی استعمال میشود و از این گیاه نیز صمغی بنام صمغ آکاژو استخراج میکنند. بلادور. بلاذر. انقرذیا. (فرهنگ فارسی معین )
////////
66. گیاهی هـــــم هست بـــــنام p‛o-lo-te، *bwa-ra-tïk، یــــــــا p‛o-lo-lo، *bwa-ra-lak (lok, lek) که هنوز شناسایی نشده. باز هم کهن ترین منبع اطلاعات ما لی سون است که میگوید ’’p‛o-lo-te در سرزمینهای دریای باختری (سیـ هایی) و در پوـ سه میروید. این درخت شبیه است به بید چینی و دانههایش به کرچک pei-ma tse)، Ricinus communis، ص کتاب پیش رو ) ماند؛ و داروسازان آن را فراوان کار گیرند. 2‘‘ لی شی چن این واژه را سنسکریت میداند و عناصر آوانگاشت هم براستی از واژهای سنسکریت حکایت دارند. مراد بروشنی bhallātaka سنسکریت است که pālāla در زبان نِواری (Newārī) ، belatak یا bhelā در زبان هندوستانی، بلادر*، balādur فارسی و بلاذور، belādur عربی (گارسیا: balador) از آن مشتق شدهاند. نامهای سنسکریت دیگر برای این گیاه اینهاست: aruska، bījapādapa، vīravr ksa ، و Visāsyā و dahana . نامش در چندین جای نسخه خطی باور آمده است.
این همان درخت بادام رنگ (Semecarpus anacardium ، تیره سماقیان)، گونهای از درختان هندی، است که در جاهای گرمتر آن سرزمین در جهت خاور تا آسام میروید و در مجمعالجزایر نیز تا فیلیپین3 و شمال استرالیا پراکنده است. این گیاه نه در برمه یا سیلان، ونه در ایران یا باختر آسیا نمیروید. محفظه گوشتی که میوه در آن قرار دارد مادهای تلخ و قابض دارد که در سرتاسر هند به جای جوهر مُهر به کار میرود. چینیها تصریح کردهاند این ماده مو و سبیل را مشکی میکند. 4 پارچههای نخی را هم با آن مشکی میکنند و میگویند در آب نامحلول اما در الکل محلول است. شیره پوشینه میوه را پیش ازآنکه برای نقش زدن بر پارچه به کار برند با آبآهک درآمیزند تا رنگ تثبیت شود. در بعضی سرزمین های بنگال کارگیری این میوه در رنگ آمیزی پارچههای نخی رایج است. 5 کاسههای گوشتی را که میوه روی آن قرار دارد در خاکستر بو داده می خورند؛ مغز دانه را هم خورد خود کنند. بر این باورند که خوردنش قوای ذهنی بخصوص حافظه را نیرو بخشد. شیره تلخ پوشینه میوه ماده تاولزای قوی است و خود میوه هم کاربرد پزشکی دارد.
ابنبیطار درباره بلادر، balādur فارسی ـ عربی بروشنی گفته است که واژهای است هندی،1 و بی چون و چرا از bhallātaka سنسکریت مشتق شده است. ابومنصور نیز همین نام را بکار برده و کاربرد دارویی این ماده را تشریح کرده است. 2 نکته اصلی این است که p‛o-lo-te نوعاً گیاهی است هندی، و مراد از پوـ سه در متن چینی بالا نمی تواند ایران باشد. به هر روی از آنجا که در منطقه مالایا میروید، منطقی است که یک بار دیگر نتیجه بگیریم که در اینجا نیز پوـسه مالایا در نگر بوده است. این مورد شبیه به مورد پیش است که در آن مردمان پوـ سه مالایا نقش رابط را داشتند. به هر روی ، انتقال فرآورده ای هندی همراه با نام سنسکریت آن از راه پوـ سه مالایا به چین به مراتب محتملتر از آن است که این انتقال از راه ایران انجام شده باشد. همچنین به این نتیجه کلی رسیدهام که کمابیش تمامی فرآورده های پوـ سه که در Hai yao pen ts‛ao نوشته لی سون ذکر شدهاند تنها از پوـ سه مالایا برخاسته اند.
67. نخستین بار ما چی ، نویسنده همکار K‛ai pao pen ts‛ao (968 تا 976 م) از دوره سونگ بروشنی از دارویی با نام pu-ku-či (*bu-kut-tši) نام برده که همان Psoralea corylifolia دانسته شده و گفته است که در تمامی سرزمین های لینـ نان (کوان ـ تون) و کوان ـ سی، و در سرزمین پوـ سه میروید. به گفــــــته تا مین (Ta Min) ، نویسنده Ži hwa ču kia pen ts‛ao که پیرامون 970 م منتشر شده گویا از این دارو در Nan čou ki نوشته سو پیائو (Sü Piao) (پیش ازسده پنجم م)3 نام برده شده و این نویسنده آن را hu kiu-tse، ’’Allium odorum مردمان هو‘‘ دانسته است. هرچند نابهنگامی تاریخی این گفته خود روشن است، زیرا هیچیک از نویسندگان دوره تانگ نه از این گیاه و نه دارویی که از آن به دست میآید نامی نبرده اند و نخستین بار در دارونامه دوره سونگ به آن برمیخوریم. سو سون در کتاب T‛u kin pen ts‛ao میگوید اینک این گیاه فراوان در دامنه کوههای جنوب چین و نیز در هو ـ چو در سه ـ چوان میروید، اما محصول محلی به پای آنچه با کشتیهای بیگانه به چین آرند نمیرسد. 4 تا مین (Ta Min) درباره تفاوت این دو نوشته است که داروی بربرهای جنوب قرمز است و داروی کوان ـ تون سبز. لی شی ـ چن در حاشیه می نویسد نام این گیاه در زبان مردمان هو p‛o-ku-či (*bwa-ku-či, bakuči) است که مردم آن را بنادرست p‛o-ku-či (*pa-ku-či) یعنی ’’Allium odorum مردمان هو‘‘ مینویسند، زیرا دانههای دو گیاه در ظاهر یکساناند، اما در واقع این گیاه همان Allium که در سرزمین مردمان هو میروید نیست. این است همه مدارک تاریخی که در دسترس داریم. استوارت1 نتیجه می گیرد این دارو از ایران میآید؛ اما نه واژه فارسی bakuči داریم و نه خبری ازیافت شدن گیاه (Psoralea corylifolia) در ایران. گواهانی منابع چینی نیز موید این نتیجهگیری نیست، زیرا آن اطلاعات به سرزمینهایی واقع در جنوب چین اشاره دارند که با کوانـتون رابطه تجاری داشتند. تک مورد وجود این گیاه را در جائی از سه ـ چوان میتوان به آسانی توضیح داد، زیرا شمار بزرگی از ساکنان این محل از کوان ـ تون بدانجا رخت کشیده بودند. در واقع واژه *bakuči زاده آوانگاشت چینی خاستگاهی هندی دارد؛ این واژه همبرابر است با vākucī در سنسکریت که در واقع نام همان گیاه یعنی Psoralea corylifolia است. 2
در زبان بنگالی و هندوستانی آن را hākuč3 و bāuacī ، در زبان اوریایی bākucī ، در پنجابی bābcī ، در بمبئی bawacī ، در ماراتی bavacya یا bavacī می گویند و... به گفته وات، این گیاهی است علفی که در زمینهای پست از هیمالیا تا هند و سیلان یافت میشود. به گفته اینزلی، نام دانههای قهوهای تیره به اندازه ته سنجاق بزرگ و اندکی بیضیشکل است. خوشبوست و چرب، با مزه ای کمابیش تلخ. این گونه گیاهی است یکساله که بلندایش کمتر به بیش از یک متر میرسد و در جنوب هند فراوان است. درهر بند برگی دارد به درازای تقریبی پنج و پهنای سه سانتیمتر؛ گلها قرمز کمرنگاند و روی پایههای دراز و باریک و جانبی پدیدار میشوند. در آنام آن را hot-bo-kot-či و p‛a-ko-či مینامند. 4 پس بخوبی روشن است که’’ آلیومِ مردمان هو‘‘ نادرست است و این گیاه به مردمان هو به معنای ایرانیان یا سرزمین ایران هیچ ربطی ندارد. پوـ سه مورد نظرما چی، که پیشتر از آن یاد شد، در واقع مالایا است.
///////////
بلاذر، با نام علمی Semecarpus anacardium، گیاه و میوهای بومی هند و از خانواده بادام هندی است. آن را برای تقویت حافظه مفید میدانستند، گرچه سمی است.
/////
بلاذر نصفی الثمر (الاسم العلمی:Anacardium semecarpus) هی نوع من النباتات یتبع جنس البلاذر من فصیلة البلاذریة.
أنواع البلاذر
بلاذر أمابانی • بلاذر أمیلکاریانی • بلاذر أوثونی • بلاذر إِسفینی الأوراق • بلاذر برازیلی • بلاذر راتینجی • بلاذر رقیق الأوراق • بلاذر روندونی • بلاذر شبه قلبی • بلاذر شجیری • بلاذر صغیر • بلاذر صغیر الأوراق • بلاذر صغیر الکأسیة • بلاذر عالی • بلاذر عذقی • بلاذر عملاق • بلاذر غامض • بلاذر غربی • بلاذر کاراکولی • بلاذر کورتلی الأوراق • بلاذر کولمانی • بلاذر منخفض • بلاذر نصفی الثمر • بلاذر نیجروسی •
///////////
Semecarpus anacardium (Hindi: भिलावा, Nepali:भलायो,Tibetan:གོ་བྱེ། Sanskrit: अग्निमुख) is a native of India, found in the outer Himalayas to Coromandel Coast. It is closely related to the cashew.
It is known as Bhallaatak (Hindi: भल्लातक) in India and was called "marking nut" by Europeans, because it was used by washermen to mark cloth and clothing before washing, as it imparted a water insoluble mark to the cloth. It is also known as Geeru beeja (Kannada: ಗೇರು ಬೀಜ) in Kannada and bibba in Marathi and Jeedi Ginja in Telugu.
Plant and fruit features
It is a deciduous tree. The nut is about 25 millimetres (1 in) long, ovoid and smooth lustrous black. In Ayurveda, the fruit is considered a rasayana for longevity and rejuvenation. The fruit has two parts, the part at end turns black, while other part turns reddish-orange when ripe. The red part is sweet when ripe, the black part produces serve allergy if consumed or its resin comes in contact with the skin. The black part contains nut inside it, which is edible. The seed inside samecarpus anacardium is known as Godambi "गोडम्बी".
Medicinal Uses
It is used for improving sexual power and increasing sperm count, curing diseases related to digestive system, balancing Kaph dosha (कफ दोष) in body. It is said that, no Kapha dosha remains after it is treated with this fruit. The red-orange part is collected and dried in sun. It is consumed after it is semi dried. If consumed in very large quantity, it is said to induce abortion. In moderation, it is however considered good for female reproductive system.
Uses
Dried fruits
Various parts of these plants are commonly used in the Ayurvedic system of medicine for the treatment of various ailments, mainly alimentary tract and certain dermatological conditions. Reports have shown noticeable impact on illnesses related to the heart, blood pressure, respiration, cancer and neurological disorders The seed inside the samecarpus anacardium is known as "Godambi" in Hindi and is widely used in India as dry fruit. Godambi is eaten by Indians in winter and was commonly used as a method of birth control for women.
Scientific classification
Kingdom: Plantae
(unranked): Angiosperms
(unranked): Eudicots
(unranked): Rosids
Order: Sapindales
Family: Anacardiaceae
Genus: Semecarpus
Species: S. anacardium
Binomial name
Semecarpus anacardium
L.f.
Dried fruits
- بلسان . [ ب َ ل َ ] (ع اِ) درختی است کوچک مانند درخت حنا و در عین الشمس که از توابع مصر است روید و روغنش منافع بسیار دارد. (منتهی الارب ). شجره مصری است و برگ وی به برگ سداب ماند اما سفیدتر بود. (از اختیارات بدیعی ). درختی معروفست جز در ده مطریه که از توابع مصر است نمی باشد، ورقش به سداب ماند و بر سفیدی زند. (نزهة القلوب ). در حوالی فسطاط مصر گیاهی شاخه مانند میروید که آنرا بلسان نامند و جز در آنجا، در جایی دیگر از دنیا موجود نباشد. (از صورالاقالیم اصطخری ). درختی است معروف که در بلاد حبش می روید ارتفاعش 13 قدم شاخه ها و برگهایش کوچک و سبز می باشد، و بلسم جلعاد که در عطر وخوشبویی مشهور بود از آن تحصیل میشد. شعراو مورخین قدیم آن را بسیار توصیف نموده اند و اطبای قدیم نیز منافع بسیار برای آن ذکر کرده اند از قبیل شفای امراض و جراحات و غیره . و در آن زمان در میان اهالی مشرق نیز بسیار مستعمل بود بطوری که تجار آن را خریده به مصر میبردند و اهالی مصر آنرا خریده برای تدهین اموات به کار میبردند. و در کتاب مقدس مذکور است که قافله اسماعیلیان که یوسف را خریدند بلسان به مصر میبردند و بعد از چندی کمیاب شده بازارش بسیار رواج یافت بطوری که به دو برابر با نقره فروخته میشد.گویند چون تیطس و پومپیوس به رومیه مراجعت می نمودندقدری بلسان با خود بردند تا علامات فتح و ظفر ایشان باشد. اما طور تحصیل بلسان آن است که درخت مرقوم را به استصواب تیشه یا تبر قدری زخم کرده بلسان از آن جاری شده در ظرفهای گلی که برای این کار آماده است ریخته میشود. برخی را عقیده است که زقوم همان بلسان جلعاد است . (از قاموس کتاب مقدس ). مایع روغنی معطری که از چند گیاه مختلف بدست می آید. بلسان مکی از درخت بلسان ، و بلسان امریکایی از درخت کبوده کانادایی ، و بلسان افریقایی از بادرنجبویه کاناری که گیاه کوچکی است گرفته میشود. (از دایرةالمعارف فارسی ). گیاهی است از تیره سدابیان که بصورت درختچه است و دارای گلهای سفید می باشد. همه اعضای این گیاه محتوی ماده صمغی می باشند که در صورت خراش یا نیش حشرات این ماده صمغی از آن خارج میشود. دانه این گیاه را حب البلسان نیز گویند و بنام تخم بلسان در تداوی مصرف میشود. درخت بلسان . ابوشام . بشام . بلسم مکه . درخت بلسان مکی . بلسم اسرائیل . مکه بلسن آغاجی . بلسان آغاجی . بلسان مکی . شجرةالبلسم . (از فرهنگ فارسی معین )
////////////
البلسان (باللاتینیة: Commiphora) هو جنس من الفصیلة البخوریة یضم حوالی 185 نوعًا من النباتات. موطن أنواع کثیرة منها فی الوطن العربی وإفریقیة.
من أنواعه
البلسان الحبشی (باللاتینیة: Commiphora abyssinica)
البلسان رباعی الأضلاع (باللاتینیة: Commiphora quadricincta)
البلسان العجلونی أو الجلعادی (باللاتینیة: Commiphora gileadensis) فی مصر وبلاد الشام والجزیرة العربیة
البلسان العصاری أو البشام أو القفل (باللاتینیة: Commiphora opobalsamum) فی الیمن
//////
The genus of the myrrhs, Commiphora, is the most species-rich genus of flowering plants in the frankincense and myrrh family, Burseraceae. The genus contains approximately 190 species of shrubs and trees, which are distributed throughout the (sub-) tropical regions of Africa, the western Indian Ocean islands, the Arabian Peninsula, India, and Vietnam. The genus is drought-tolerant and common throughout the xerophytic scrub, seasonally dry tropical forests, and woodlands of these regions.
The common name myrrh refers to several species of the genus, from which aromatic resins are derived for various fragrance and medicinal uses by humans.
Description
Leaves in Commiphora are pinnately compound (or very rarely unifoliolate). Many species are armed with spines. Bark is often exfoliating, peeling in thin sheets to reveal colorful, sometimes photosynthetic bark, below. Stems are frequently succulent, especially in species native to drier environments. Flowers are subdioecious and fruits are drupes, usually with a 2-locular ovary (one is abortive).[3] In response to wounding, the stems of many species will exude aromatic resins.
Ecology and Biogeography
Commiphora can serve as a model genus for understanding plant evolution in the drier regions of the Old World tropics, particularly in eastern continental Africa and Madagascar, where diversity in the genus is concentrated. The closely related sister genus to Commiphora, Bursera, has been used as a model genus to study patterns of evolution in the New World seasonally dry tropical forests.
Use by humans
Products from many species of Commiphora have been used for various purposes, sometimes as timber, building material, and natural fencing, but more often valued for the aromatic resins produced by several members of the genus. "Myrrh", the common name for these dried resins, is fragrant and has been used both as fragrance and for medicinal purposes (e.g., Balsam of Mecca, C. gileadensis).[5] Use of myrrh resin is frequent and pronounced throughout historical texts of cultural significance, including the Bible.
Systematics and Taxonomy
Recent studies using DNA sequence data have confirmed the monophyly of Commiphora;[2][6] however, this data suggests that previous classification of the genus into sections does not reflect monophyletic interspecific relationships.
Species
Species include:
Commiphora africana (A. Rich.) Engl. (syn. Heudelotia africana),[8] sometimes identified with ancient bdellium. Used indirectly by the San bushmen to poison their arrow tips for hunting [9]
Commiphora angolensis, also known as "sand commiphora", growing mainly in Angola and Namibia
Commiphora boranensis Vollesen
Commiphora caudata (Wight & Arn.) Engl.
Commiphora corrugata J. B. Gillett & Vollesen
Commiphora erythraea, modern source of opopanax
Commiphora gileadensis (L.) C. Chr.[8] (syn. Commiphora opobalsamum), producing balsam of Mecca.
Commiphora glandulosa
Commiphora guidottii (syn. Commiphora sessiliflora[citation needed]), producing scented Myrrh or habak hadi in Somali.
Commiphora guillaminii
Commiphora habessinica
Commiphora harveyi
Commiphora holtziana
Commiphora humbertii
Commiphora kataf producing bisabol.
Commiphora madagascariensis
Commiphora mossambicensis
Commiphora myrrha (syn. Commiphora molmol), producing myrrh.
Commiphora schimperi
Commiphora simplicifolia H. Perrier
Commiphora sphaerocarpa
Commiphora stocksiana, known in Pakistan as bayisa gugal
Commiphora wightii (syn. Commiphora mukul), producing gum guggul, sometimes identified with ancient bdellium.
Commiphora caudata
Scientific classification
Kingdom: Plantae
(unranked): Angiosperms
(unranked): Eudicots
(unranked): Rosids
Order: Sapindales
Family: Burseraceae
Genus: Commiphora
Jacq.
Species
ca. 190. See text.
Synonyms
Balsamea
Balsamodendron L.
Commiphora saxicola - MHNT
- بلوط. [ ب َ / ب َل ْ لو ] (اِ) درختی است که از پوست آن پوست پیرایند و عربان در قدیم ایام به میوه آن غذا می کردند. (منتهی الارب ). درختی است بزرگ که با پوست آن دباغت کنند و میوه آن را بخورند. (از اقرب الموارد). نام میوه ایست مغزدار که آن را آس کرده ، نان هم پزند. (شرفنامه منیری ). درختی است که تخم آن را جفت بلوط گویند که به هندی سیتاسپیار می نامند. (از غیاث ). درخت کوهی است و در اشجار مانند خرگوش بود در حیوانات و زغن در طیور. سالی بلوط ثمر دهد و سالی ندهد. (نزهة القلوب ). گویند که غذائیت در بلوط بیشتر است از میوه های دیگر تا آنکه گفته اند نزدیک است به جو و گندم و امثال آن . و چنین گویند که درخت بلوط را به زبان رومی بلاتن خوانند. (از تذکره داود ضریر انطاکی ). به لغت طبرستانی درامازی می نامند و به فارسی بالوط گویند. قسمی از آن دراز و قسمی مستدیر می باشد. و مستدیر را بهش نامند و او از قسم مستطیل لذیذتر و درخت اوشبیه به درخت فندق ، و آن شاه بلوط است و ماکول اهل بلاد. (از تحفه حکیم مومن ). به ترکی اسفنج است . (مخزن الادویة). میوه درختی جنگلی و قشنگ ، و در لرستان و کردستان فراوان و در سالهای سختی و قحطی لرها و کردها از آن تغذیه می کنند. چوب این درخت سخت و صلب و متکاثف و بدون فساد و مدتی در آب محفوظ می ماند و از این جهت است که کشتیها را با آن می سازند و بهترین چوبهایی است که در سوزاندن در بخاری و گرم کردن اتاقها بکار میرود و پوست این درخت را در دباغت و پیراستن پوستها استعمال می نمایند و میوه آن که بلوط باشد در تغذیه خوک و بوقلمون معمول مردم فرنگ است . (ناظم الاطباء). در ایران پنج گونه از این درخت وجود دارد: بلندمازو، مازو، کرمازو، اوری و بلوط رسمی . و محصولات این درخت غیر از میوه ، مازو (مازوج )، برارمازو (برامازی )، قُلقاف (گلواه ، گلگاو)، زشکه (کِرِه ، زِچَک ) گزانگبین ، خرنوک ، مازوروسکا است . (یادداشت مرحوم دهخدا). درختی است از تیره بلوطها که سردسته گیاهان تیره نخود را تشکیل میدهد. این درخت دارای دو نوع گل است که معمولاً در انتهای شاخه ها قرار میگیرند. گلهای نر بصورت سنبله های دراز و گلهای ماده معمولاً بصورت دسته های سه تایی در بغل برگها قرار میگیرند. میوه این گیاه بصورت فندقه بیضوی شکل کشیده است که پیاله ای تانیمه آن را فراگرفته . چوب آن بسیار محکم است . توضیح این که در لرستان این درخت را مازو و در کردستان برو گویند. از این درخت غیر از میوه اش محصولات دیگری که اکثر ترکیبات مختلف تانن را دارند حاصل میگردد که به اسامی محلی در ایران خوانده میشود و آنها عبارتنداز: مازو (مازوج که تحت اثر گزش حشره خاص تولید میشود)، برار مازو (برار مازوی )، قلقات (گلگاو، گلوان )، زشکه (کره سچک )، خرنوک ، مازوروسکا، گزانگبین (این گزانگبین غیر از گزانگبین مستخرج از گیاه گز است ). (فرهنگ فارسی معین ). سندیان . قونج مازو. برو. بلو.
//////
الکستنا(ء)، أبو فروة أو شاه بلوط او بالهجة البحرینیة حمبصیص ، هو صنف یضم ثمانیة أو تسعة أنواع من الأشجار والشجیرات. یتبع هذا الصنف فصیلة البلوطیة وینمو فی المناطق الدافئة المعتدلة من نصف الکرة الشمالی. ویشیر الاسم الکستناء أو أبو فروة أیضا إلى المکسرات الصالحة للأکل التی تنتجها.
أنواعه
1- الکستناء الأمریکیة: وهی تزرع فی أمریکا الشمالیة، وتتمیز بحبات صغیرة الحجم نسبیاَ، وتعتبر من أفضل أنواع الکستناء .
2- الکستناء الصینیة: وتعتبر من أکثر الأنواع تحملاَ للآفات الزراعیة، مما یرفع من قیمتها التجاریة، أشجارها قصیرة، وتتمیز بحبات متوسطة الحجم .
3- الکستناء الأوروبیة: أشجارها طویلة، وثمارها تشبه الکستناء الصینیة، وتتمیز بطعم حلو المذاق .
4- الکستناء الیابانیة: أشجارها صغیرة، وتتمیز بثمار کبیرة الحجم وذات طعم طیب، وهی تقاوم الآفات .
5- الکستناء المهجنة: وهی أقرب وصفاَ إلى النوع الأمریکی .
استهلاک
مکسرات
کستناء مشویة
المکسرات من المحاصیل الغذائیة فی جنوب أوروبا وجنوب غرب وشرق آسیا، وکانت أیضاً مهمةً فی شرق أمریکا الشمالیة قبل وصول مرض لفحة الکستناء. فی العصور الوسطى، کانت المجتمعات التی تقطن الغابات فی جنوب أوروبا تعتمد على الکستناء کمصدر رئیسی للکربوهیدرات حیث کان الحصول على دقیق القمح صعباً. یمکن الکستناء المکسرات ان تؤکل مشویة أو مغطاةً بالسکر أو العصیر، وفی فرنسا تباع کحلوى تحت اسم مارون جلاسیه (بالفرنسیة: marrons glacés).
یمکن طحن الکستناء للحصول على دقیقٍ یمکن استخدامه بعد ذلک لإعداد الخبز والمعجنات والکعک.
فی بلدان شمال غرب أوروبا تؤکل الکستناء نیئة بعد تقشیرها (و هذا الاستخدام غیر معروف فی أمریکا الشمالیة). لیس من السهل تقشیر الکستناء الطازجة، ولذلک تترک فی درجة حرارة الغرفة ل24-48 ساعة لیصبح تقشیرها سهلاً باستخدام سکین مطبخ.
/////////////
The chestnut group is a genus (Castanea) of eight or nine species of deciduous trees and shrubs in the beech family Fagaceae, native to temperate regions of the Northern Hemisphere.
The name also refers to the edible nuts they produce.
Species
Chestnuts belong to the family Fagaceae, which also includes oaks and beeches. The four main species are commonly known as European, Chinese, Japanese, and American chestnuts, some species called chinkapin or chinquapin:
European species sweet chestnut (Castanea sativa) (also called "Spanish chestnut" in the US) is the only European species of chestnut, though it was successfully introduced to the Himalayas and other temperate parts of Asia. Unrelated but externally similar species of horse chestnut are abundant around Europe.
Asiatic species Castanea crenata (Japanese chestnut), Castanea mollissima (Chinese chestnut), Castanea davidii (China), Castanea henryi (Chinese chinkapin, also called Henry's chestnut – China) and Castanea seguinii (also called Seguin's chestnut – China(
American species These include Castanea dentata (American chestnut – Eastern states), Castanea pumila (American- or Allegheny chinkapin, also known as "dwarf chestnut" – Eastern states), Castanea alnifolia (Southern states), Castanea ashei (Southern states), Castanea floridana (Southern states) and Castanea paupispina (Southern states).
Chestnuts should not be confused with horse chestnuts (genus Aesculus), which are not related to Castanea and are named for producing nuts of similar appearance, but which are mildly poisonous to humans, nor should they be confused with water chestnut (family Cyperaceae), which are also unrelated to Castanea and are tubers of similar taste from an aquatic herbaceous plant. Other trees commonly mistaken for the chestnut tree are the chestnut oak (Quercus prinus) and the American beech (Fagus grandifolia).
Etymology
Female chestnut flowers
Male chestnut flowers
The name "chestnut" is derived from an earlier English term "chesten nut", which descends from the Old French word chastain (Modern French, châtaigne).
The trees' names are virtually identical in all the most ancient languages of Central Europe: in Breton kistinen for the tree, and kistin for its fruit, in Welsh castan-wydden and sataen, in Dutch kastanje for both the tree and its fruit, in Albanian gështenjë, and many others close to the French châtaigne and to the Latin name chosen for the genus, Castanea.
The name Castanea is probably derived from the old name for the sweet chestnut, either in Latin[13] or in Ancient Greek. Another possible source of the name is the town of Kastania in Thessaly, Greece; more probable, though, is that the town took its name from the most common tree growing around it.[12] In the Mediterranean climate zone, chestnut trees are rarer in Greece because the chalky soil is not conducive to the tree's growth. Kastania is located on one of the relatively few sedimentary or siliceous outcrops. They grow so abundantly there, their presence would have determined the place's name.[14] Still others take the name as coming from the Greek name of Sardis glans (Sardis acorn) – Sardis being the capital of Lydia, Asia Minor, from where the fruit had spread.
The name is cited twice in the King James Version of the Bible. In one instance, Jacob puts peeled twigs in the water troughs to promote healthy offspring of his livestock.[16] Although it may indicate another tree, it indicates the fruit was a local staple food at that time.
These synonyms are or have been in use: Fagus castanea (used by Linnaeus in first edition of Species Plantarum, 1753), Sardian nut, Jupiter's nut, husked nut, and Spanish chestnut (U.S).
/////////
Sweet chestnut Castanea sativa
Scientific classification
Kingdom: Plantae
(unranked): Angiosperms
(unranked): Eudicots
(unranked): Rosids
Order: Fagales
Family: Fagaceae
Genus: Castanea
Mill.
Species
Castanea alnifolia* –
bush chinkapin
Castanea crenata –
Japanese chestnut
Castanea dentata –
American chestnut
Castanea henryi –
Henry's chestnut
Castanea mollissima –
Chinese chestnut
Castanea ozarkensis –
Ozark chinkapin
Castanea pumila –
Allegheny chinkapin
Castanea sativa –
Sweet chestnut
Castanea seguinii –
Seguin's chestnut
* treated as a synonym of Castanea pumila by many authors
Chestnuts can be found on the ground around trees
- بلیلج . [ ب َ لی ل َ ] (معرب ، اِ) معرب بلیله است . (منتهی الارب ). بلیله . (دهار) (زمخشری ). به فارسی بلیله گویند. (از الفاظ الادویة) (از اختیارات بدیعی ). ثمر درخت هندی است مایل به استداره و بزرگتر از عفص ، شبیه به هلیله چینی ، و پوست او رقیق تر از پوست هلیله ، و مستعمل پوست اوست . (از تحفه حکیم مومن ). رجوع به بلیله شود.
/////
4 (76). بلیلج balīlaj ، بلــــیله فارسی balīla ، Terminalia belerica، در سنسکریت vahītaka (بسنجید با Teoung Pao, 1915, p. 275). سلینو-ایرانیکا
//////
نیز نک بلیله
///////////
Terminalia bellirica, known as "Bahera" or Beleric or bastard myrobalan, (Arabic: beliledjبلیلج,Sanskrit: Vibhitaka विभितक, Aksha), is a large deciduous tree common on plains and lower hills in Southeast Asia, where it is also grown as an avenue tree. The basionym is Myrobalanus bellirica Gaertn. (Fruct. Sem. Pl. 2: 90, t. 97. 1791). William Roxburgh transferred M. bellirica to Terminalia as "T. bellerica (Gaertn.) Roxb.". This spelling error is now widely used, causing confusion. The correct name is Terminalia bellirica (Gaertn.) Roxb
The leaves are about 15 cm long and crowded toward the ends of the branches. It is considered a good fodder for cattle. Terminalia bellirica seeds have an oil content of 40%, whose fatty-acid methyl ester meets all of the major biodiesel requirements in the USA (ASTM D 6751-02, ASTM PS 121-99), Germany (DIN V 51606) and European Union (EN 14214). The seeds are called bedda nuts.
In traditional Indian Ayurvedic medicine, Beleric is known as "Bibhitaki" (Marathi: " Behada or Bhenda ") (Terminalia bellirica). In its fruit form, it is used in the popular Indian herbal rasayana treatment triphala. In Sanskrit it is called vibhīdaka विभीदक.
- نباتی که آن را دل آشوب خوانند و بوته و درخت آن در کنار رودخانه ها روید و برگ آن مانند برگ شاهدانه باشد و آن را بعربی ذوخمسة اوراق و ذوخمسة اصابع خوانند تخم آن را حب الفقد گویند و در علت استسقا بکار برند. (برهان قاطع). پنجنگشت باشد و معرب آن فنجکشت است . (برهان قاطع). گرم است در اول و گویند در دوم خشک است در سوم . محلل و ملطف بود و تفتیح سده کبد کند و چون به سکنجبین بیاشامند صلابت سپرز را سودمند آید و صداع آرد و مصلحش صمغ عربی است و شربتی از او یکدرم است . و آن را ذوخمسة اوراق خوانند و ذوخمسة اصابع نیز گویند و درخت وی در کنار رودها روید و ورق آن مانند ورق شهدانج بود و مستعمل از وی گل وی بود پس ورق و تخم وی و چوب وی نشاید که استعمال کنند. بهترین آن تازه بود طبیعت آن گرم بود در اول و گویند در سیم و خشک در سیم و در وی قبض است با تفتیح و محلل و ملطف بود و جهة صداع سر ضماد کردن نافع بود و سده جگر و صلابت سپرز را با سکنجبین نافع بود و اگر در شیب پشت بگسترند منع احتلام و نعوظ کند و خوردن وی گزیدگی مار را نافع بود و بر گزیدگی سگ دیوانه و بهایم ضماد کردن سودمند بود و مقدار شربتی از وی یک مثقال بود و لیکن مصدع و مسبت بود و چون بریان کنند درد سر کمتر آورد و مضر بود به مجامعت و اسحاق گوید مصلح وی صمغ عربی است . این درختچه در بعض نقاط ایران و ازجمله در راه ده نمک به شاهرود کنار رودخانه مشاهده شده است (گااوبا). و نام محلی آن فلفل است . وحشی این درختچه در جنوب کرج و حوالی نیک شهر و چاه بهار هست (گااوبا) گیاهی از یتوعات . هزارجشان . فاشرا. پنتافیلون . فنتافلیون . بنتافلن . فلفل بری . شجرة ابراهیم . کف مریم . بنگله . گنک . بنجنخست . بنجنکست . سکسنبویه . اصابعصُفر. فقد. پنج برگ . (ذخیره خوارزمشاهی ). ستیره . اَغنُس . و بعضی گفته اند فنطافیلون نباتی است که آن راپنجگشت گویند. (ذخیره خوارزمشاهی )
/////
پنج انگشت (نام علمی: Vitex agnus-castus) به یونانی اعنوس. درختچه زیبایی به ارتفاع یک متر و نیم است که به علت گلهای زیبایی که دارد گاه به عنوان گیاه تزئینی کاشته می شود. بدین علت به آن پنج انگشت گویند که برگهای آن پنجه ای و پنج تایی است. گلهای آن به رنگ آبی و شبیه سنبله ای دراز است که سپس تبدیل به گل می شود. این گیاه را فلفل بیابانی نیز می نامند و در بسیاری از مناطق ایران می روید.
تاریخچه
در گذشته اعتقاد داشتند که این گیاه باعث کاهش میل جنسی میشود و به همین دلیل در قرون وسطی راهبان روی برگهای این گیاه تفکر می کردند و به همن دلیل نام دیگر این گیاه به پاکدامنی(chasteberry)مربوط می شود. با این وجود امروزه مشخص شده است که این گیاه اثری بر میل جنسی ندارد.
خواص دارویی
میوه این گیاه قابض است و به بهبود عملکرد دستگاه گوارش کمک می کند. افرادی که دچار بواسیر یا شقاق باشند می توانند از اثرات درمانی آن سود بجویند و در جوشانده این گیاه بنشینند تا عارضه برطرف شود. ضماد میوه و برگ آن ادرار را افزایش می دهد و مقدار زیاد آن برای کلیه مضر است. این گیاه در درمان سر درد هم مفید است. این دارو جهت رفع اختلالات قاعدگی و یائسگی به کار میرود. پنج انگشت، گیاه بسیار مؤثری برای درمان اختلالات قاعدگی است. از گیاه پنچ انگشت، داروهایی به نامهای ویتاگنوس ( VITAGNUS )، فمودین(Femodin) با مقدار ماده موثره 20 میلی گرم در هر قرص و آگنوگل(Agnugol) تهیه کرده اند که عصاره خشک این گیاه میباشد. میوه این گیاه اثرات درمانی زیادی برای رحم دارد. قاعدگی را تنظیم میکند و برگ این گیاه ورمهای رحمی را بهبود می بخشد و عفونت را پاک می سازد. فواید آن به قدری زیاد است که از این گیاه در قرصهای گیاهی مورداستفاده برای تنظیم قاعدگی و کاهش خونریزی استفاده می شود.
داروشناسی
مکانیسم دقیق اثر این گیاه مشخص نیست ولی مطالعات نشان داده است که این گیاه تحریک کننده(agonist) گیرندههای دوپامین نوع دوم(D2) است و باعث کاهش ترشح پرولاکتین می شود. به نظرمیرسد گیاه پنج انگشت با اثر بر محور هیپوتالاموس ـ هیپوفیز اثر خود را اعمال میکند. این گیاه باعث کاهش آزاد شدن FSH* و افزایش آزاد شدن LH** و پرولاکتین از هیپوفیز میگردد. هورمونهای FSH و LH در تولید استروژن ( هورمون جنسی زنانه ) از تخمدانها و دوره تخمک گذاری در خانمها موثرند. مطالعات نشان داده است که گیاه پنجانگشت حاوی ترکیبات استروژنیک نمیباشد و مستقیماً بر روی تخمدانها تاثیر نمیگذارد. برخی مطالعات هم اثر این گیاه بر گیرندههای اوپیوئیدی را نشان داده اند.
///////////
کف مریم ( الاسم العلمی:Vitex agnus-castus)، هی شجیرة یصل طولها من 2الى 4 أمتار سریعة النمو، کثیرة التفرع من القاعدة. أورقها کفیة متساقطة رمادیة فضیة وریقاتها 5-7 وریقات. أما أزهرها قمیة متجمعة صغیرة جدا بیضاء. ثمارها سوداء صغیرة بقطر نصف سم.
تستطیع الشجیرة أن تتحمل حرارة قدرها 40 -45 درجة مئویة، تتحمل الصقیع والتعرض لأشعة الشمس المباشرة. کما أنها جیدة التحمل للجفاف والریاح.تحتاج إلى تربة رطبة عمیقة جیدة الصرف وتتحمل الملوحة حتى 5.000-6.500جزء فی الملیون. تزرع للزینة فی الحدائق والمنتزهات والشوارع وتصلح لعمل الاسیجة یستخلص من هذا النبات مادة فعالة لأمراض العیون وأمراض المعدة. ویکون تکاثرها بواسطة العقل والبذور.
///////
שיח-אברהם מצוי (שם מדעי: Vitex agnus-castus), הוא מין השייך לסוג שיח אברהם הגדל בארצות הגובלות עם הים התיכון ובהן ישראל. בישראל קיים מין נוסף בשם שיח-אברהם קיפח.
///////
Ərküdə (lat. Vitex agnus-castus)— viteks, ərküdə cinsinə aid bitki növü
/////
Hayıt (Vitex agnus-castus), mine çiçeğigiller (Verbenaceae) familyasından çok yıllık tıbbi bitki türü.
1-3 m yükseklikte, çalı görünümünde, soluk pembe ya da mavi çiçeklidir
//////////
Vitex agnus-castus, also called vitex, chaste tree, chasteberry, Abraham's balm, lilac chastetree, or monk's pepper, is a native of the Mediterranean region. It is one of the few temperate-zone species of Vitex, which is on the whole a genus of tropical and sub-tropical flowering plants. Theophrastus mentioned the shrub several times, as agnos (άγνος) in Enquiry into Plants. Vitex, its name in Pliny the Elder, is derived from the Latin vieo, meaning to weave or to tie up, a reference to the use of Vitex agnus-castus in basketry. Its macaronic specific name repeats "chaste" in both Greek and Latin, and considered to be sacred to the goddess Hestia/Vesta.
Confusion with Vitex on the part of early settlers in the West Indies may have given to Ricinus communis the name "Castor-oil plant". Or the name "castor oil" might have come from its use as a replacement for castoreum.
It has been long believed to be an anaphrodisiac but its effectiveness remains controversial.
General form of a blossoming adult Vitex agnus-castus
Scientific classification
Kingdom: Plantae
)unranked): Angiosperms
)unranked): Eudicots
)unranked): Asterids
Order: Lamiales
Family: Verbenaceae
Genus: Vitex
Species: V. agnus-castus
Binomial name
Vitex agnus-castus
L.
Close up of vitex-agnus-castus-flowers with carpenter bee (Xylocopa sp.)
- بندق . [ ب ُ دُ ] (اِ) بمعنی فندق است و بعضی گویند معرب آن است . گویند هرکه مغز آنرا با انجیر و سداب بخورد، زهربر وی کار نکند و مسموم را نیز نافع است . گویند عقرب از فندق میگریزد. (برهان ) (آنندراج ). میوه معروف که فندق گویند. (غیاث ). بادام کشمیری . (الفاظ الادویه ) (تحفه حکیم مومن ). جلوز. (منتهی الارب ). درختی است چون بطم . (از اقرب الموارد) : ... لختی از آن گوهرها بکند و لختی از آن مشک و عنبر و بندق ها برداشت و بحیله خویشتن را باز بیرون آورد. (ترجمه تاریخ طبری ). لیشتر، شهرکی است با هوای درست و بسیار کشت و از وی بندق خیزد. (حدودالعالم ). و جبالها [ جبال جزیره صقلیه ] کلها بساتین ثمرة بالتفاح و الشاه بلوط و البندق و الاجاص و غیرها من الفواکه . (ابن جبیر). رجوع به فندق شود. || مقدار شیرینی ازمعاجین و امثال آن است . (یادداشت بخط مولف ) : خداوند استسقا را یک بندق [ از تریاق ] با سرکه ممزوج دهند. (ذخیره خوارزمشاهی ، یادداشت ایضاً).
//////
البندق الشائع نوع نباتی یتبع جنس البندق من الفصیلة القضبانیة ویسمى (باللاتینیة: Corylus avellana). تنتج أشجاره البندق.
أشجار وشجیرات البندق بشکل عام مقاومة ومتحملة للبیئة مع کل شذوذها الحاصل من التلوثات الحضاریة وتفضل المناطق الجبلیة ویمکنها النمو کغابات أو بأشکال مفردة وشکلها جمیل یصلح للحدائق والأسیجة التزیینیة والبندق بشکل عام یطلق الکثیر من الفسائل حول الشجرة الأم فهی تنمو کأجمات وخصوصا فی النوع الترکی والمتوسطی لذا یفضل تخلیص الام من هذه الفسائل کل عام خصوصا إذا زرعت کشجرة حدیقة - الأوراقُ مدوّرةُ بسیطةُ بحواف ثنائیةِ مسنّنةِ. - الزهورَ المذکرة تُنتجُ ً فی وقت مبکّر جدا من الربیع وقبل الأوراقِ بفترة تتجاوز 10 أیام الأعضاء الذکریة طویلة وبشکل عناقید البتولا أو الجوز لکنها أقل ثخانة و بطول5-12 سنتیمتر والزهرة المؤنثة صغیرة ومخفیة بین البراعم التی تستعد لإنتاج الأوراق ثم تظهر مصرورة ضمن وریقات تلفها ولا یظهر منها سوى المدقات التی ستتلقى غبار الطلع من الأازهار المذکرة بعد نضجها ثم تبدأ الثمرة بالإنتفاخ دون تکون الجنین داخلها او بالأحرى غیر مرئی وتکون حینها البندقة عبارة عن جوزة صغیرة ملئى بمادة اسفنجیة کالتی تملا تجویف سوق دوار الشمس ولایظهر الجنین إلا متاخرا جدا - ثمار البندق شبه کرویة مطعوجة من الأسفل وبقطر 1-2.5 سم وتبقى مختفیة ضمن وریقات تلفها وتظهر البنادق فی مجموعات ثنائیة أو ثلاثیة أو رباعیة ومن النادر جدا أن تکون منفردة ومن الصعب رؤیة البنادق إنّ شکلَ وترکیبَ الغمد involucre مهم فی تعریفِ الأنواعِ المختلفِة للبندقِ.
- مکونات البندق یحتوی البندق فیتامینات ( ب1 ، ب2 ، ب3 ، ب5 ، ج ، هـ ) - أملاح و معادن ( کبریت ، فوسفور ، صودیوم ، کلور ، حدید ، نحاس ، منجنیز ، زنک ) وکذلک بروتین ودهون وسکریات ولذلک فهو یزید الوزن. غالبیة الأنواع صالحة للأکل الآدمی وتعصر فیستخرج منها زیت مقبول الطعم ذو قیمة غذائیة عالیة. غنى بفیتامینات ( أ ) و ( ب ) و غنى جدا بالمواد الدهنیة التى تصل إلى 65.3% . الزیت یستعمل فی المراهم وأدویة الجلد، وینفع فی تقویة الشعر ویمنع سقوطه. و یدخل فی صناعة المستحضرات الصیدلانیة و التجمیلیة ، و الصابون ، و العطور ، و زیت التشحیم ، و زیت مضاد للصرع ، و الأسمدة
البندق غنی بالطاقة ، سهل الهضم ، و طارد للدیدان . یمکن استخدامه فی حالات السل ، و المغص الکلوی ، و الدودة الشریطیة ، الوهن ، الحمل ، و البول السکری . و هو من أسهل الثمار الزیتیة هضما و أغناها بالمواد الدهنیة . و بتجفیف الثمار یسهل حفظها دون ان تفقد من قیمتها الغذائیة بل تزداد المادة فیها ترکیزا .
الإستخدامات
یوصف زیت البندق للمصابین بالسکر والسل والصرع والتهاب المسالک البولیة. ویستعمل الزیت لطرد الدودة الشریطیة، وذلک بتناول ملعقة صغیرة منه کل یوم على الریق مدة خمسة عشر یوما. مغلی أزهار البندق 30 جراما فی لتر ماء یستعمل لعلاج الترهل، ومغلی 25 جراما من أوراقه فی لتر ماء أحسن مدر للبول ولتنقیة الدم.
تهاجم البندق بعض أنواع الحشرات الحرشفیة Lepidoptera فتضع بیوضها على الأوراق لتتغذى یرقاتها علیها قائمةَ الحشرات الحرشفیةِ التی تتغذى على البندق. Bucculatricidae Bucculatrix callistricha Bucculatrix fugitans Coleophoridae Coleophora corylifoliella
////////////
Adi fındıq (lat. Corylus maxima) – tozağacıkimilər fəsiləsinin fındıq cinsinə aid bitki növü.
Meşə fındığı yabanı halda Avropada, Qərbi Asiyada və Şimali Amerikada bitir. Azərbaycanda meşə fındığı Şəki-Zaqatala zonasının dağətəyi meşələrində geniş sahələrdə bitir. Dağlıq Qarabağ, Quba-Xaçmaz zonalarının meşələrində də yabanı fındıq vardır.
/////////////
Adi fındık (Corylus avellana), huşgiller (Betulaceae) familyasından Avrupa ve Anadolu'da doğal olarak yetişen çok yıllık çalı (ağaççık)türü. Ortalama 3 m, en fazla 5 m kadar uzunluğa sahiptir. Gövde çapı 15-18 cm, ortalama ömrü 80-100 yıldır.
Ilıman nemli iklim alanlarda yetişen bitki yarı gölgelik alanlara dayanıklıdır. 10 m'den 1700 m'ye kadar yüksekliklerde görülür. Birden çok gövde yapan çalı şekilli bitki, kış mevsiminde yapraklarını döker. Genç sürgünler sarımtırak-gri, yaşlı dallar gri-kahverengidir. Sonbaharda olgunlaşan meyveleri 1,5-2 cm boyutunda ve yumurta biçimlidir.[1]
Adi fındıkta; çiçeklenme zamanı; Şubat-15 Nisan, olgunlaşma zamanı; Ağustos, Eylül ayları, toplanma zamanı; Eylül-Ekim ayları, ilk tohum tutma yaşı; 10. yıl, bol tohum yılı tekrarı 2 yılda birdir[2]. 1000 adi fındık tanesi 800-1700 gr (ortalama 1250gr) ağırlığındadır. Çimlenmede %60-75 oranında başarı sağlanır.
Ağacın odunlarından fıçı, sandalye ve sepet yapımında yararlanılır. Kömüründen kara barut ve resim kömürü yapılır.
///////////
Corylus avellana, the common hazel, is a species of hazel native to Europe and western Asia, from the British Isles south to Iberia, Greece, Turkey and Cyprus, north to central Scandinavia, and east to the central Ural Mountains, the Caucasus, and northwestern Iran.[2][3][4] It is an important component of the hedgerows that were the traditional field boundaries in lowland England. The wood was traditionally grown as coppice, the poles cut being used for wattle-and-daub building and agricultural fencing.
Common hazel is cultivated for its nuts. The name hazelnut applies to the nuts of any of the species of the genus Corylus. This hazelnut or cob nut, the kernel of the seed, is edible and used raw or roasted, or ground into a paste. The cob is round, compared with the longer filbert nut.
Common hazel leaves and nuts
Least Concern (IUCN 3.1)
Scientific classification
Kingdom: Plantae
(unranked): Angiosperms
(unranked): Eudicots
(unranked): Rosids
Order: Fagales
Family: Betulaceae or Corylaceae
Genus: Corylus
Species: C. avellana
Binomial name
Corylus avellana
L.
- بنفسج . [ ب َ ن َ س َ ] (معرب ، اِ) معرب بنفشه فارسی است . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء). بوئیدن تازه آن نافع محرورین و مداومت بر آن منوم و مروح و مربای آن نافع ذات الجنب و ذات الریه و دافع صداع و سعال است . (منتهی الارب ) (آنندراج ). معرب بنفشه فارسی است و بعربی فرفیر نامند و بیونانی ابر. (از تحفه حکیم مومن ). رجوع به المعرب جوالیقی ص 59، 105 و دزی ج 1 ص 118 و شرفنامه منیری و الفاظالادویه و بنفشه شود.
///////////
بنفشه انگلیسی(نام علمی: Viola odorata) نام گونه ای از سرده بنفشه است.
/////////
סגל ריחני (שם מדעי: Viola odorata) הוא מין צמח רב-שנתי ממשפחת הסגליים, המוכר יותר בכינוי סיגלית. הוא גדל בר באירופה, בדרך כלל באזורי יער מוצלים. בישראל הוא נפוץ כצמח נוי בגינון, המשמש לכיסוי קרקע.
עלי הסגל הריחני דמויי לב, מעט מחוספסים, וערוכים בבסיסם בצורת שושנת. מבין שושנות העלים יוצאים גבעולים אופקיים - שלוחות - שבקצותיהם מתפתחות שושנות עלים חדשות, וכך מתפשט הצמח ומכסה שטחים ברבייה וגטטיבית. פרחיו הכחולים-סגולים בולטים מבין העלים עד לגובה כ-10 ס"מ, והם ניתנים לקטיף.
הפרחים והעלים אכילים ואפשר לשלבם בסלט. הם מכילים שמן נדיף בעל ריח מתקתק, ויש שמפיקים מהם בשמים. ברפואה מסורתית נהוג להשתמש בהם להקלה על דרכי הנשימה, מכאב גרון ועד ברונכיטיס.[1]
בתרבות מקושר הסגל הריחני לאהבה וכך הוא מופיע במספר מחזות, בין היתר ביצירתו של ויליאם שייקספיר חלום ליל קיץ בו משתמש פוק בשמן המבושם כדי ליצור שיקוי אהבה, ובשירו של דיויד ברוזה, סיגליות.
קישורים חיצוניים
//////
Viola odorata is a species of the genus Viola native to Europe and Asia, but has also been introduced to North America and Australia. It is commonly known as wood violet, sweet violet, English violetcommon violet, florist's violet, or garden violet. The plant is known as Banafsa, Banafsha or Banaksa in India. It is a hardy herbaceous flowering perennial.
Scientific classification
Kingdom: Plantae
(unranked): Angiosperms
(unranked): Eudicots
(unranked): Rosids
Order: Malpighiales
Family: Violaceae
Genus: Viola
Species: V. odorata
Binomial name
Viola odorata
L.
- بنگ دانه(Hyoscyamus Niger) یا Black Henbane گیاهی علفی و بوته ای است که ارتفاع آن تا 80 سانتی متر می رسد. برگ ها تقریبا مثلثی و نوک تیز و دارای بریدگی های نسبتا عمیقی هستند؛ به طوری که به لوب هایی نامساوی و نوک تیز تقسیم شده اند.
طول برگ ها به 20 و عرض آنها به 7 سانتیمتر می رسد و در قسمت انتهایی ساقه بدون دمبرگ می باشند. رنگ برگ ها سبز روشن است. گل های گیاه اکثراً زرد کمرنگ می باشد و شبکه ای ظریف به رنگ بنفش یا ارغوانی سطح گلبرگ ها را پوشانده که خود یکی از کلیدهای شناسایی گل های بنگ دانه است. این گل ها اکثرا در یک طرف ساقه با فواصل نسبتاً منظم قرار می گیرند و در قسمت انتهایی ساقه به صورت مجتمع درمی آیند.
گل ها پس از رشد کامل به میوه ای پوشینه تبدیل می شوند که حاوی تعداد زیادی دانه های کروی و ریز است که به رنگ قهوه ای کمرنگ می باشند. میوه پوشینه که حدود نیم سانتیمتر قطر دارد. با کاسبرگ های کوزه مانند که پنج نوک تیز در دهانه دارند، محصور شده و دیده نمی شود. این گیاه اصولاً دوساله است، ولی انواع یکساله آن نیز وجود دارد.
نواحی رویش این گیاه در ایران اطراف تهران، کرج، نواحی شمالی ایران، آذربایجان، ارومیه، تبریز، آستارا، اردبیل، اراک، تفرش، عمارلو، گرگان، رودبار و نواحی دیگر می باشد.
تاریخچه
استفاده از این گیاه به عنوان انتئوژن پیشینه ای بسیار طولانی دارد. در استرالیا بذر این گیاه در ظروفی متعلق به عصر برنز کشف شده. در یونان باستان به آن آپولوناریکس Apollinarix به معنی گیاه آپولو گفته میشده و در طب کاربرد فراوان داشت. در اودیسه ی هومر نیز، هلن به تلماکوس و دوستش بنگ دانه ای میدهد تا غم تلماکوس را التیام دهد.
در آمریکا ی شمالی قبایل ازان همانند داتوره استفاده میکردند و همان کاربرد را داشته است.
جادوگران اروپا نیز از گذشته ی دور، بنگ دانه در بینشان جایگاه ویژه ای داشته است و ازان در طلسم ها ،مراسم احضار ارواح و یا نامرئی شدن استفاده میکردند.در سرزمینمان ایران نیز این گیاه علاوه بر مصارف دارویی، کاربرد شمنیک نیز داشته است و گویا در داستان ها ی اساطیری و خدایان ایران نیز رد پای این گیاه به چشم میخورد.
کاربرد های فراوان و متفاوت این گیاه در دنیا و در طول تاریخ ، از آن یک گیاه اسرار آمیز و مهم ساخته است.
ترکیبات
بنگ دانه میتواند دارای %0.03 الی %0.28 از آلکالوئید های گروه تروپان باشد که اصلی ترین آلکالوئید های موجود در این گیاه هیوسامین و اسکوپولامین هستند.
تاثیرات
تاثیرات روانگردان بنگ دانه بسیار شبیه به دیگر گیاهان این خانواده یعنی داتوره ، مهر گیاه ، بلادونا و بروگمانسیا است.
این تاثیرات که در بخش داتوره به طور مفصل تشریح شدند شامل موارد زیر میشوند:
هذیان آور، آنتی کولینرژیک، ضد سم سرب، ضد ترشح بزاق، ضد اسپاسم، افزایش دهنده ی قوای جنسی، قابض، ضد نفخ، تشنج آور، خواب آور، مسهل، گشادکننده مردمک چشم، مسکن،ایجاد اختلال در سیستم پاراسمپاتیک
در نهایت میتواند منجر به کما و حتی مرگ شود، هرچند خطر کشته شدن توسط بنگ دانه، نسبت به داتوره یا بلادونا کمتر است.
طریقه ی مصرف
بنگ دانه به روش های مختلفی من جمله روش های تدخینی،خوراکی و یا به صورت پماد مورد استفاده قرار میگیرد.
اصلی ترین روش مصرف، مصرف بذر ها به صورت خوراکی است ، که ازان معجون های مختلفی تهیه میشود.
گویا تدخین بنگ دانه، نسبت به تدخین داتوره دارای تاثیرات بیشتری است ، زیرا تدخین بنگ دانه کاربرد شمنیک بیشتری داشته است، برگ، ساقه ، گل و بذر میتوانند برای تدخین مورد استفاده قرار گیرند. روشی موجود است مربوط به احضار ارواح که توسط جادوگران اروپا به شرح زیر انجام می شده است:
معجونی از گیاه بنگ دانه تهیه میشود، فرد باید تنها به جتگل برود ، ظرف حاوی معجون را بر روی کنده ی درختی آتش بزند ، شمعی روشن کند و تا زمانی که شمع تمام میشود ، دود ناشی از سوختن معجون را مانند بخور استنشاق کند، در پایان سوختن شمع، روح مورد نظر دیده خواهد شد. معجون از گیاهان زیر به نسبت های مشخص تهیه میشده است.
1 قسمت ریشه و بذر گیاه رازیانه
1 قسمت صمغ کندر
4 قسمت گیاه بنگ دانه
1 قسمت بذر گیاه گشنیز
1 قسمت پوست درخت Cassia bark (نوعی دارچین)
روغن بنگ دانه را میتوان از جوشاندن برگ های گیاه در روغن تهیه کرد که برای اهداف پزشکی و یا افزایش میل جنسی کاربرد دارد.
با توجه به میزان آلکالوئید موجود در این گیاه، میتوان از 0.5 گرم تا حد اکثر 3 گرم از بخش های این گیاه استفاده کرد.
//////////////
بنگ دانه . [ ب َ ن َ / ن ِ ] (اِ مرکب ) گیاهی است از تیره بادنجانیان که علفی و دوساله است . و ارتفاعش بین 40 تا 60 سانتی متر است و برگهایش پوشیده از کرک و چسبنده است . گل آذینش گرزن یکسویه و جام گلش نامنظم و زرد روشن است . و در روی آن خطوط ارغوانی رنگ دیده میشود. بوی گلش نامطبوع و متعفن است و گاهی بجای لکه های ارغوانی لکه های سیاه بر روی گل مشاهده میشود. این گیاه دارای ماده سمی بنام هیوسیامین میباشد که ماده ای است مخدر و مسکن . بنگ . بنج . علف تخم بنگ . گیاه بزرالبنج . سیکران .سکران . بذرالبنج . ازمایلوس . اقطفیت . اسقیراس . اجواین خراسانی . کیرجک . خادعةالرجال . خداعةالرجال . سوکران ارسطور. بنگ سیاه . (فرهنگ فارسی معین ). اقسام آن :
- بنگ دانه بلوچستانی ؛ گونه ای بنگ دانه که در هند و بلوچستان روید . بنگ بلوچستانی . سکران هندی .
- بنگ دانه زرد ؛ گونه ای بنگ دانه که گلهایش زردرنگ است . تعداد این گونه بیشتر از سایر انواع است . بنگ زرد. سکران کبیر. سکران اصغر.
- بنگ دانه سفید ؛ گونه ای بنگ دانه که گلهایش سفیدرنگ است . بنگ . بنج . بنگ سفید. اوسقوامس . بومرجوف . (فرهنگ فارسی معین ).
////////////
بنگ . [ ب َ ] (اِ) سانسکریت «بهنگ » . اوستا «بنگهه » . پهلوی «منگ » (کنب ). بنج و منج معرب آن است و آن به حشیش اطلاق شود. گاه برگ آن و گاه دانه آن (چرس ) را فروشند. دانه های کوبیده بنگ را با شیر مخلوط کنند و در کره بزنند تا روغن بنگ بدست آید. مایع آن (بنگاب ) را مانند چای مینوشند و آن در مداوای حرقةالبول بکار رود. (از حاشیه برهان چ معین ). گیاهی است معروف مسکر و با لفظ زدن و رساندن بمعنی خوردن و نشئه مند شدن . (از آنندراج ). گردی است که از کوبیدن برگها و سرشاخه های گلدار شاهدانه گیرند که بمناسبت داشتن مواد سمی و مخدره در تداوی بمقادیر بسیار کم مورد استعمال دارد و مانند دیگرمخدرات بمصرف تدخین نیز برسد. این گرد بصورت توده یکنواخت فشرده ای است که بعلت وجود مقدار کمی رزین دربرگها و گلها بیکدیگر چسبندگی یافته اند... (فرهنگ فارسی معین ). روغنی باشد که از شاهدانه گیرند. (گل گلاب ). پوست درختی است خوشبو شبیه به پوست درخت توت و گویند پوست درخت مغیلان یمنی است . (از تحفه حکیم مومن ). ماده سبزی که از برگ کنب گیرند و از آن بنگ آب ساخته دراویش مانند مخدر مسکر بنوشند و از این ماده سبز، ماده سقزی و سمی گیرند که چرس گویند و آن را درسر غلیان با تنباکو مخلوط کرده بکشند و کیف کنند. (ناظم الاطباء). بنج ، معرب بنگ فارسی است و آن گیاهی است خواب آور و دورگرداننده حس . (از اقرب الموارد)
//////
بزرالبنج ؛ تخم بنگ . (ذخیره خوارزمشاهی از یادداشت دهخدا). تخم گیاه بنج که از مخدرات قویه است . (ناظم الاطباء). هندی اجراین خراسانی را نامند. (فهرست مخزن الادویه ). بپارسی تخم منگ گویند وبه لفظ دیگر صداع الرجال و آن سه نوعست ، سیاه ، سرخ وسفید و بهترین آن سفید و بعد از آن سرخ ، و سیاه آن کشنده بود. (از اختیارات بدیعی ). ارماتیقون . ماش عطار. منگ . سیکران . (یادداشت بخط دهخدا).
/////////////
سیکران . [ س َ ک َ ] (معرب ، اِ) بنج . (تحفه حکیم مومن ) (از اقرب الموارد). شوکران . شیکران . (یادداشت مولف ). بزرالبنج . (الفاظ الادویه ). گیاهی است پیوسته سبز و دانه آن را میخورند. (منتهی الارب ). و تخم آن بزرالبنج و ماش عطار و خداع الرجال و ریشه آن تب انگیز است . (یادداشت بخط مولف ).
////////////
منگ . [ م ُ ] (اِ) غله ای باشد کوچکتر از ماش و سیاه رنگ بود و بعضی گویند نوعی حبوب است و آن سرخ رنگ میباشد و مشابهتی به نان خواه دارد اما بزرگتر از نان خواه است و خوردن آن عقل را مختل گرداند و آدمی را مست کند و گاهی در معاجین به کار برند. (برهان ). ماش سبز. (انجمن آرا). به هندی ماش است . (تحفه حکیم مومن ). ماش سبز که در شیراز بنوماش گویند و منج معرب آن است . (فرهنگ رشیدی )
///////////
بنگ دانه Hyoscyamus niger
بنگ دانه یا بذرالبنج گیاهی دو ساله از خانواده Solanaceae وازجنسHyoscyamus با نام علمیHyoscyamus niger می باشد .
در کتب طب سنتی به نام های بنج ، سیکران وماش عطار آمده است .
مشخصات گیاه شناسی:
بنگ دانه گیاهی علفی ، پوشیده از کرک وغده، چسبناک با بوی ناخوشایند و ریشه ای راست ، دراز وضخیم است .
ساقه آن ایستاده ، منشعب ، پوشیده از کرک های نسبتاٌ بلند و ارتفاعی حدود ۱۲۰- ۲۰ سانتی متر است .
برگ ها قاعده ای ، تخم مرغی ، پهن دراز ، متناوب ، مثلثی شکل ، نوک تیز ، در سطح فوقانی و تحتانی دارای پوشش کرکی و برگ های ساقه ای بدون دم برگ ، ساقه آغوش وپوشیده از کرک های بلند هستند .
گل به رنگ زرد با رگه های ارغوانی است .
میوه آن به صورت کپسولی پر از دانه های قهوه ای رنگ است .
موارد استفاده :
برای مصارف دارویی برگ ها وحتی ساقه های برگ دارودانه های آن را جمع آوری می کنند .
برگ ها را هنگامی که گیاه گل داده وحداکثر رشد خود را نموده است به طور تدریجی جمع آوری کرده سپس در لایه های نازک در سایه یا در خشک کن با حداکثر ۵۰ درجه سانتی گراد خشک می کنند . پس از خشک شدن گیاه دارای عطری تخدیر کننده بوده و بایستی در پاکتهای در بسته نگه داری شوند .
آنها محتوی آلکالوییدهای سمی از قبیل هیوسیامین ، آتروپین ، اسکوپولامین هستند که مثل (رازک) روی سیستم اعصاب مرکزی ( پاراسمپاتولیتیک )اثر می کنند .
به علت سمی بودن شدید این گیاه در طب مردمی از آن استفاده نمی شود .
در صنایع دارو سازی داروهای ضد آسم ، آرام بخش ، ترمیم کننده سیستم اعصاب و تسکین نارا حتیهایی که در رابطه با ضعف پیری ایجاد می شود از آن تهییه می گردد .
همچنین ضد اسپاسم وتشنج بوده وتأثیر با ارزشی در نشانه های بیماری پارکینسون دارد و رعشه وسخت شدگی را بر طرف می نماید .
ضماد آن را جهت از بین بردن و تسکین دردها مانند میگرن ، درد اعصاب ، درد دندان ،درد روماتیسم ، ورم پستان ، نقرس ودرد گوش نافع است .
یکی از پایه های داروی جامع امام رضاست.
در داروهای مو زدایی و ترک اعتیاد هم از پایه دارویی است.
احتیاط مصرف : تمام این گیاه شدیداٌ سمی بوده و از مصرف غیر مجاز وبیش از حد باید خود داری کرد .
مصرف زیاد آن موجب خناق ودیوانگی می شود .(فقط طبق دستور پزشک)باید مصرف گردد .
منابع :
شناسایی گیاهان دارویی – تالیف : مهندس مهدی عماد .
گیاهان داریی ـ تالیف : ساعد زمان
///////////
12 (78). بنگ، Bang بنگدانه، بذرالبنج (Hyoscyamus) مخدری است که از دانههای بوتۀ شاهدانه گیرند. این دانهها جایگزین تریاک میشد (ابومنصور، شمار ۀ 59). در سنسکریت bhangā نام شاهدانه (Cannabis sativa) است. ریشۀ واژۀ فارسی را در بنگهه، bangha اوستایی "نوعی مخدر" نیز یافتهاند، اما از دید من گمان اشتقاق مستقیم آن از زبان سنسکریت در دورۀ تاریخی بهتر است. در عربی بنج banj در پرتقالی bango ، در فرانسه bangue گویند. در فارسی واژۀ شبیبی šabībī را نیز داریم به معنای "ریشهای مخدر"؛ همینطور تخم شاهدانه که مستی آرد." از ساینو-ایرانیکا، بهشناخت دو سویه تمدن های ایران و چین، تهران مرکز نشر دانشگاهی
/////////////
به عبری
שיכרון הוא סוג של צמח ממשפחת הסולניים, הכולל כ-20 מינים שרובם פזורים באזורים הממוזגים, מרכז יבשת אסיה, האזור הים-תיכוני ויבשת אירופה.
במינים השונים ניתן למצוא עשבים או שיחים בעלי עלים גזורים או משוננים. פרחי השיכרון מתקבצים לתפרחת והם בעלי צבעים משתנים (לפי המינים). עלי הכותרת הם דמויי משפך, בולטים ומרושתים. זהו פרח לא סימטרי. האבקנים קבועים בצינור הכותרת ולרוב בולטים מתוכה. גביע הפרח גדל עם הפרי. הפרי הוא הֶלקט.
המינים השונים מכילים אלקלואידים בכמויות משתנות, ולפיכך השיכרון הוא צמח רעיל. בכמויות מזעריות ניתן להפיק ממיני השיכרון השונים משככי כאבים. עוד בתקופות קדומות היה הצמח ידוע.
תכונותיו הרפואיות תוארו על ידי פליניוס הזקן. בנוסף, הבדואים נהגו לעשן את עלי הצמח להקלה בכאבי שיניים.
כיום ידוע כי ניתן להפיק מצמח השיכרון גם אטרופין.
////////////
البنج أو السکران واسمه العلمی (باللاتینیة: Hyoscyamus) جنس نباتی عشبی یتبع الفصیلة الباذنجانیة ویضم سبعة أنواع مقبولة وعدة عشرات لم یحسم أمرها بعد
الموطن الأصلی
من المؤکد أن حوض البحر الأبیض المتوسط هو المنشأ الرئیسی لهذا الجنس من النباتات الطبیة، لأن الأشرطة الساحلیة المطلة علیه فی جنوب أوروبا، والمغرب العربی، والمشرق العربی، غزیرة بأنواعه البریة. بالرغم من ذلک، ثبت وجوده فی صحارى کل من مصر ولیبیا فی إفریقیا، وآسیا الصغرى وغرب البنجاب فی آسیا، وإسبانیا والیونان فی أوروبا. وأهم البلدان المنتجة والمصدرة لعشب نباتات البنج هی الهند وأفغانستان وباکستان ومصر.
الوصف النباتی
النبات قوی النمو، یشغل مساحة قدرها 2 متر مربع، ویکاد نموه أن یکون أفقیاً حیث نهایة أفرعه قد تتجه لأعلى ومغطاة بالأوبار الکثیفة. أوراقه کبیرة الحجم وبیضاویة الشکل ، حافتها ملساء إلا أنها تحمل من 2-5 أسنان ذات قمم مثلثة الشکل غیر متساویة، لونها أخضر فضی لکثرة الزغب والأوبار. الأزهار لونها بنفسجی غامق. نباتات جنس البنج إما حولیة أو ثنائیة الحول أو معمرة، إلا أنها متمیزة بغزارة النمو وکثرة الفروع ویصل ارتفاعها إلى 70 سم أو أکثر. أوراقها غضة وبسیطة ومقسمة إلى فصوص غیر متساویة الأحجام، وقممها مدببة، جالسة فی الثلث العلوی بفروعها معنقة فی الجزء القاعدی منها، معظم الورقة مغطاة بأوبار غزیرة ولون الأوراق أزرقٌ فضی. الأزهار ناقوسیة الشکل کبیرة الحجم نوعاً ألوانها محدودة من الأصفر إلى الأرجوانی، شکلها عنقودی راسیمیة کبیرة الحجم. الثمار کبسولیة المظهر بداخلها بذوراً کثیرة سوداء أو بنیة اللون. أنواع هذا الجنس یمکن تمییزها بسهولة من حیث الشکل الظاهری والترکیب الکیمیائی ولمحتویاتها الفعالة.
من أنواعه الواطنة فی الوطن العربی
البنج الأبیض (باللاتینیة: Hyoscyamus album) فی بلاد الشام ومصر والمغرب العربی ومعظم مناطق حوض البحر الأبیض المتوسط
البنج الأسود أو الأوروبی (باللاتینیة: Hyoscyamus niger) فی بلاد الشام ومصر والمغرب العربی
البنج الثوری (باللاتینیة: Hyoscyamus boveanus) فی مصر وبلاد الشام
البنج الذهبی (باللاتینیة: Hyoscyamus aureus) فی بلاد الشام ومصر وقبرص وترکیا
البنج السوری (باللاتینیة: Hyoscyamus coelesyriacus) فی بلاد الشام
البنج الشبکی (باللاتینیة: Hyoscyamus reticulatus) فی بلاد الشام ومصر وترکیا وأرمینیا
البنج الصحراوی (باللاتینیة: Hyoscyamus desertorum) فی بلاد الشام ومصر
البنج الصغیر (باللاتینیة: Hyoscyamus pusillus) فی بلاد الشام ومصر وترکیا والقوقاز وروسیا
البنج المصری (باللاتینیة: Hyoscyamus muticus) فی بلاد الشام ومصر والمغرب العربی
الصفات الکیمیائیة
أنواع البنج کثیرة، وقد تختلف فی احتوائها على نوع المواد القلویدیة وکمیتها وعلى سبیل المثال، البنج المصری یحمل الهیوسین (باللاتینیة: Hyoscine) والهیوسیامین (باللاتینیة: Hyoscyanine) بینما الأسود والشبکی ینتج کل منهما القلویدین السابقین بجانب القلوید الأتروبین (باللاتینیة: Atropine). وتدل النتائج من التحلیل الکیمیائی أن البنج المصری یحتوی على أعلى کمیة من القلویدات السابقة عدا الأتروبین بالمقارنة بمثیله الشبکی والأسود.
////////////
Batbat (lat. Hyoscyamus) - badımcankimilər fəsiləsinə aid bitki cinsi
////////////
Hyoscyamus — known as the henbanes — is a small genus of flowering plants in the nightshade family, Solanaceae. It comprises 11 species, all of which are toxic. It, along with other genera in the same family, is a source of the drug hyoscyamine (daturine).
Selected species
Hyoscyamus albus L. – White Henbane
Hyoscyamus aureus L. – Golden Henbane
Hyoscyamus boveanus L.
Hyoscyamus desertorum L.
Hyoscyamus muticus L. – Egyptian Henbane (synonym: H. falezlez)
Hyoscyamus niger L. – Black Henbane
Hyoscyamus pusillus L.
Hyoscyamus reticulatus L
Hyoscyamus niger
Scientific classification
Kingdom: Plantae
(unranked): Angiosperms
(unranked): Eudicots
(unranked): Asterids
Order: Solanales
Family: Solanaceae
Subfamily: Solanoideae
Tribe: Hyoscyameae
Genus: Hyoscyamus
L
Species
Hyoscyamus niger L. – Black Henbane
- چرس . [ چ َ ] (اِ) گرد بنگ است که گلوله و جمع کرده پس در غلیان نهاده بکشند و کیفیتی دهد که جبن و بیم وواهمه و اشتها را بیفزاید. (انجمن آرا). ساقه سقزی و مخدری که از برگ کنب گیرند و درویشان و قلندران آنرا با توتون و یا تنباکو مخلوط کرده در چپق و یا سرغلیان گذاشته جهت کیف کردن کشند. (ناظم الاطباء). برگ شاهدانه است که از مسکراتست . (فرهنگ نظام ). گرد بنگ که از شاهدانه گیرند. حشیش . اسرار. زمرد سوده . قسمی بنگ . ماده انگمی است که از شاهدانه های ماده گرد نر ندیده گیرند. قسمی بنگ که قلندران و درویشان و ارباب کیف و حال بوسیله تدخین آن در عالم بی خبری فروروند و اعصاب خود را تخدیر کنند. رجوع به چرسی شود.
////////
حشیش به فارسی دَری «چرس» مادهایست که از انگم گیاه شاهدانه به دست میآید. تفاوت حشیش با ماریجوآنا در این است که ماریجوانا از برگ و گل خشک شده گیاه شاهدانه حاصل میشود.
ترکیبات مؤثر در حشیش کمابیش همان ترکیبات سایر قسمتهای گیاه شاهدانه با خلوص بالاتر است. برگ و جوانه این گیاه گراس نامیده میشود. روغنی که از صمغ شاهدانه تهیه میشود، خالصترین حالت ماده توهمزای مصرفی است که از شاهدانه به دست میآید. تأثیر حشیش، ناشی از تتراهیدروکانابینول (THC) است که یک توهمزای طبیعی به شمار میرود.
روشهای گوناگونی برای مصرف حشیش وجود دارد. کشیدن حشیش با استفاده از پایپ، قُلقُلی، قرار دادن بر روی قاشق داغ، به روش چلم و شایعتر از همه به صورت سیگاری در ترکیب با تنباکو یا گراس است. در کشور افغانستان نوعی مخلوط نوشیدنی از مواد مختلف و روغن شاهدانه ماده میسازند و مصرف میکنند که نشئگی آن با مصرف دودی متفاوت و طولانی و از ماندگاری بیشتری برخوردار است و مطابق با فتوای علمای مسلمان حرام است. استفاده خوراکی از حشیش هم ممکن است. آن را میتوان به تنهایی خورد یا با حل کردن در روغن پخت به عنوان یک ماده افزودنی در انواع کیک و شیرینی مصرف کرد.
بزرگترین مراکز تولید حشیش در جهان، کشورهای مراکش و پاراگوئه هستند و استرالیا، ایالات متحده آمریکا و کانادا هم بیشترین تعداد مصرف کنندگان حشیش و گراس را در خود جای دادهاند.
تاریخچه
حشیش در سدههای میانه در جهان اسلام در ابعاد وسیعی مورد مصرف بود. کشیدن حشیش احتمالاً قبل از آشنایی با توتون رایج شدهاست. یافتههای باستانشناسانه در اتیوپی استعمال حشیش به وسیله قلیان در سده چهاردهم میلادی را نشان میدهد. البته سابقه مصرف دارویی حشیش در شرق مدیترانه به اواخر هزاره دوم پیش از میلاد باز میگردد. حشیش در این دوران به عنوان دارویی برای آسان ساختن زایمان مورد استفاده بود. بقایای تتراهیدروکانبینول در گورستانی متعلق به سده چهارم میلادی در نزدیکی اورشلیم پیدا شدهاست. مصرف دارویی حشیش احتمالاً تحت تأثیر اسلام به مصرف تفننی و لذتجویانه تبدیل شد. حشیش و سایر داروهای مخدر جایگزینی برای مشروبات الکلی بودند که در قران ممنوع اعلام شدهبود.
حشیش در ایران باستان
منگ یا بنگ (هندی: भांग, bʱa:ŋɡ) ماده مخدری بودهاست که در ایران باستان در پزشکی و نیز در مراسم مذهبی مورد استفاده قرار میگرفتهاست. در اوستا این واژه به صورت بنگهه و در زبان سانسکریت بهنگا و در زبان پهلوی به منگ برگردانیده شدهاست. در وندیداد آمده، کسی کنیزی را آبستن کرد و آن مرد گفت چاره کار را از پیرزنی بپرسید و آن زن نیز برای تباه کردن بچه، برای او منگ یا داروی دیگر آورد. هم مرد و هم کنیز و هم پیرزن گناهکار هستند. در بندهشن، منگ داروئی است که نخستین جانور سودمند پیش از آنکه گرفتار خشم اهریمن گردد بوسیله آن نابود گردید. در ارداویرافنامه آمده که به ارداویراف مقدس برای سیر در جهان دیگر، موبدان می ومنگ دادند و او سیر خود را در جهان دیگر آغاز کرد و پس از بازگشت گزارش خود را به همکیشان داد.
در افغانستان
۲۲۴ هزار هکتار از مساحت ۶۴ میلیون هکتاری افغانستان زیر کشت چرس است. مصرف چرس در افغانستان به حدی زیاد و عمومی است که هیچ یک از مصرف کنندگان، آنرا اعتیاد نمی دانند. همچنین چرس یکی از اصلی ترین منابع تامین درامد برای گروه های مسلح این کشور مانند طالبان است.
جزای قاچاق چرس در قانون مبارزه با مواد مخدر افغانستان:
اگر کسی کمتر از ۱۰ گرم چرس انتقال بدهد کمتر از یک ماه زندانی میشود.
اگر بین ۱۰ تا ۱۰۰ گرم انتقال بدهد، یک تا دو ماه زندان میرود.
انتقال بین ۱۰۰ تا ۵۰۰ گرم چرس، دو تا سه ماه زندان دارد.
برای انتقال ۵۰۰ گرم تا پنج کیلوگرم چرس شش ماه تا یک سال زندان پیش بینی شده است
انتقال بیش از پنجاه کیلوگرم چرس جزء جرایم سنگین است.
در افغانستان نهادهای متعددی از جمله اداره پلیس مبارزه با مواد مخدر از بخش معاونیت وزارت امور داخله برای مبارزه با مواد مخدر فعالیت میکنند. این اداره میگوید دلیل اصلی مروج بودن استفاده و قاچاق چرس در افغانستان جزای سبکی است که در برابر آن پیش بینی شده است . همچنین اگر کسی به خاطر انتقال و قاچاق چرس بازداشت شود، زود رها میشود.
نامهای دیگر
اصطلاحات عامیانه (به جای حشیش): بنگ، سیگاری، علف، پنیر
بنگ: به سرشاخههای گلدار یا بهمیوهنشسته و خشکشده بوته شاهدانه هم میگویند.
منگ:
چرس: نام افغانی. حشیشی که از رزین آماده شده از سرشاخههای گلدار و به میوه نشسته گیاه بالغ شاهدانه تهیه میشود و از انواع دیگر آن مرغوبتر است.
تأثیرات در بدن
هنگامی که دود حشیش از طریق شش ها وارد بدن میشود اجزای آن به سرعت وارد جریان خون شده و به سمت مغز و سایر قسمتهای بدن هدایت میشوند. احساس نشئگی و لذتی که از مصرف حشیش به فرد دست میدهد ناشی از چسبیدن عناصر تشکیل دهنده آن به گیرندههای کانابینوئید در مغز میباشد. اکثر این گیرندههای عصبی در قسمتی از مغز قرار دارند که به طور مستقیم در احساس لذت، حافظه، تمرکز، احساسات و درک از زمان نقش دارند و بنابراین تأثیرات مصرف حشیش نیز باعث تحریک و یا اختلال در این قسمتها میشود. علاوه بر قسمتهای فوق، اجزای تشکیل دهنده حشیش، چشمها، گوشها، پوست و معده را نیز تحت تأثیر قرار میدهند.
خطرات
مطالعات و تحقیقات نشان میدهد که رشد طبیعی یک جنین به وسیله مصرف مرتب حشیش یا ماری جوانا به وسیله مادر در دوران بارداری میتواند به طور جدی آسیب ببیند. آزمایش بر روی حیوانات نشان داد که نوزادان حیوانات آزمایشگاهی که در دوران بارداری تحت مصرف این ماده قرار گرفته بودند، دارای برخی از ناهنجاریها و رفتار غیرعادی بودند. در اثر مصرف مداوم وابستگی روانی و تحمل ایجاد میشود. نشانههای ترک شامل اضطراب، عصبانیت، از دست دادن اشتها و بی خواب و بد خوابی است.
///////
شجیرات القنب الهندی (Cannabis Sativa) والذی یتم زراعتها فی المناطق الاستوائیة والمناطق المعتدلة والماریجوانا هی أوراق وأزهار القنب الجافة. والحشیش هو السائل المجفف من المادة الصمغیة. والحشیش أکثر المخدرات انتشارا فی العالم نظرا لرخص ثمنه وسهوله تعاطیه فهو لا یلزمه ادوات معقده مثل سرنجات الأبر أو غیرها وأوراق نبات القنب تحتوی مواداً کیمیائیة کرباعی هیدرو کانابینول وکمیات صغیرة من مادة تشبة الأتروبین تسبب جفاف الحلق.و مادة تشبة الاستیل کولین تسبب تأثیر دخان الحشیش المهیج. والحشیش من المواد المهلوسة بجرعات کبیرة یؤدی إلى نوعاً من الهلوسة. وتدخین الحشیش أکثر الطرق انتشاراً، وأسرعها تأثیراً علی الجهاز العصبی المرکزی نظراً لسرعة وصول المادة الفعالة من الرئة إلى الدم. ومنه إلى أنحاء المخ.
///////
חשיש, (מערבית حشیش) הוא תוצר של הצמח הקנאביס. החוק בישראל, בדומה למדינות רבות בעולם, מגדיר את החשיש כ"סם מסוכן" האסור בשימוש, והוא כלול בפקודת הסמים המסוכנים.
חשיש מופק מטריכומות (שערות קטנות העשויות בלוטות ומכילות את שרף הצמח המופיע על העלים והגבעולים של הצמח) הנאספים בעיקר מפרחיה של הנקבה הפורחת והבוגרת של צמח הקנאביס. זנים מסוימים של קנאביס מגודלים במיוחד בשל היכולת שלהם לייצר כמות גדולה של טריכומות ולכן נקראים "צמחי חשיש".
החשיש הוא מוצק, המגיע ברמות קשיות וגמישות שונות, ומתרכך תחת חום. צבעו נע בין חום אדמדם לשחור. הוא יכול גם להיות זהוב או ירקרק אם הוא מכיל חלקי צמח מיותרים. בין צרכני החשיש בישראל נהוג לעשן אותו לרוב במקטרות מים (באנגים) (במעורבב או שלא במעורבב בטבק, במריחואנה או בכל חומר מתאים אחר, כמו אורגנו), במקטרות או בג'וינטים (במעורבב עם טבק או חומר מתאים אחר). שיטת צריכה נוספת הינה באידוי, על ידי מכשיר ייעודי כדוגמת מכשיר אידוי וולקאנו. יש גם הנוהגים ללעוס ולאכול חשיש, או להמיסו בחמאה ולבשל איתו.
//////////
Hashish, or hash, is a cannabis product composed of compressed or purified preparations of stalked resin glands, called trichomes. It contains the same active ingredients as marijuana—such as tetrahydrocannabinol (THC) and other cannabinoids—but often in higher concentrations than the unsifted buds or leaves from which marijuana is made.
Hashish may be solid or resinous depending on the preparation; pressed hashish is usually solid, whereas water-purified hashish—often called "bubble melt hash"—is often a paste-like substance with varying hardness and pliability, its color most commonly light to dark brown can vary to seethrough glass varying toward yellow/tan, black or red. This all depends on the process and amount of solvent left over.
- بورق . [ رَ ] (معرب ، اِ) معرب بوره . یکی از عقاقیر اصحاب صناعت کیمیا. و آن بر چند صفت است : یکی بورق الخیز و قسمی دیگر که آنرا نطرون گویند و بورق الصناعة و زراوندی و این بهترین صنف بورق است . (مفاتیح ). چیزی است مانند نمک . معرب بوره . (غیاث ). انواع آن : بوره ارمنی ، بوره زرگری ، بوره خبازان و بوره زراوندی که بسرخی زند. بوره کرمانی ، بوره مغربی و الوانش بسیاراست . (از نزهة القلوب ). رجوع به بوره و بورک شود.
//////
78. hu-lo ، *xu-lak، و نیز احتمالاً *fu-lak، *fu-rak، یکی از فرآورده های ایران است که هنوز توضیح داده نشده است. از دید من شاید همبرابر باشد با صورتی چون پورک، *purakدر فارسی میانه، برابر با بورک، būrak ، بوره، būra در فارسی امروزی، و پورگ، porag (’’بُراگس‘‘) در ارمنی. گرچه در مورد این شناسائی دربست بی گمان نیستم، امیدوارم نکات زیر درباره بوره سودمند افتد. همه میدانند که ایران و تبّت دو تأمینکننده عمده بوره* در بازار جهانی اند. چینیهای باستان این را خوب می دانستند، زیرا در T‛ai p‛in hwan yü ki2 در مقالهای دربـــاره پو-ســــــــه (ایران) آمـده: ’’خاکش دریاچههای شـــــــور دارد که مردم جایگزین نمـــــــــک کنند‘‘ ( ). خود واژه انگلیسی بوراگس، ’’borax‘‘ (که x پایانی از زبان اسپانیولی آمده و اکنون آن را borraj مینویسند) بر گرفته از فارسی است و پیرامون سده نهم اعراب آن را وارد زبانهای رومیایی کردند. واژه روسی burá یکراست از فارسی وارد آن زبان شده است. واژه انگلیسی ’’tincal، tincar‘‘ (بوره خام که در رسوبات دریاچههای ایران و تبّت یافت میشود) از واژه فارسی تنکار**، tinkār ، تنکال، tinkāl یا تنگار، tangār مشتق و در سنسکریت takana ، tanka ، tanga ، tagara شده است؛ این واژه در مالایایی tingkal ، در قرقیزی dänäkär و در ترکی عثمانی tängar است. واژه فارسی دیگری از همین دست، یعنی شوره***، šora (نیترات سدیم، نیترات پتاسیم) را تبتیها به همان صورت شوره، šo-ra وام گرفته اند، هر چند در زبان خودشان نیز نامهایی برای آن دارنــــــــد: ze-ts’wa ، ba-ts‛wo (’’نمکِ گاو‘‘) و ts‛a-la . این واژه فارسی را به شکل شورکه، sorāka سنسکریتی شده و در هند برای نامیدن شوره، نیترات سدیم، یا نیترات پتاسیم به کار میرود.
//////////
بوره یکی از مواد معدنی و از نمکهای اسید بوریک است. بوره معمولاً به شکل پودر سفیدی متشکل از بلورهای نرم بیرنگ است که به آسانی در آب حل میشوند.
بوره کاربردهای زیادی دارد و از اجزاء استفاده شده در شویندهها، مواد آرایشی و لعاب شیشهها است. در زیستشیمی از آن به عنوان محلولهای حائل، ماده ضد آتش، حشرهکش و قارچکش در فایبرگلاس بهرهگیری میشود.
نام این کانی در زبانهای اروپایی بوراکس است که وامواژهای است از فارسی در آن زبانها. شکل پارسی میانه این واژه بورَک است.
کاربردهای قدیم و باورهای پیشینیان
بوره که نمک ایرانی نیز نامیده میشد در ایران و خاورمیانه قدیم بیشتر توسط زرگران بهکار میرفت. بوره را نمک تلخ مزهای توصیف میکردند که از آب دریاچههای آسیا و چین و تبت و هندوستان گرفته میشد. بوره ارمنی، بوره سفید و بوره سلمانی از انواع آن بود.
در مجموعه نسخههای دانشمند مسلمان ابویوسف کِنْدی، بوره یکی از اجزای گردهای مختلف دندانشویی است. در آن زمان برای درمان یکی از بیماریهای چشم آن را بر چشم میپاشیدند.
پیشینیان میپنداشتند که اگر قدری از بوره را با صدف بسایند و در بینی زن بدمند، اگر آن زن عطسه کند، دوشیزه است و اگر نکند دوشیزه نیست.
تنکار
بوره مصنوعی نخستین بار توسط ایرانیان ساخته شد و تِنکار نام داشت. این واژه هنوز در زبانهای اروپایی به صورت tincal استفاده میشود.
تنکار دارویی بود که طلا و نقره و مس و برنج و امثال آن را بدان پیوند میدادند. برای ساخت تنکار یک جزو نمک و یک جزو قلیا و سه جزو بوره در دیگ میریختند و شیر گاومیش، آن مقدار که اجزاء را بپوشاند، در دیگ میافزودند و میجوشاندند تا سخت شود.
//////////
البَوْرق أو البوراکس (بالإنجلیزیة: Borax)، وهو مُرَکَّب مهم لعنصر البورون. یتکون من بلورات ناعمة، بیضاء متعددة الأطراف. وتذوب بلورات البورق بسرعة فی الماء وتتجمع معًا إذا تعرضت لهواء رطب. والاسم الکیمیائی للبورق بورات الصودیوم أو رباعی بورات الصودیوم وصیغته الکیمیائیة ( Na2B4O7•10H2O )
استعمالاته
وللبورق عدة استعمالات صناعیة. وتحتوی الکثیر من مساحیق الغسیل، وأجهزة إزالة عسر الماء، والصابون على البورق. ویخلط المُصنِّعون البورق مع الصلصال وبعض المواد الأخرى لصنع مینا الخزف لأحواض الغسیل والمواقد والثلاجات، والبلاطات المعدنیة. ویستعمل صانعو الأوانی الفخاریة البورق لیقوی منتجاتهم ولیضفی لمعانًا على الصحون. ویخلط الزجَّاجون البورق مع الرمل لینصهر بسهولة وینتج زجاجًا قویًّا لامعًا. وتصنع أوانی الطبخ الزجاجیة ومقاییس الحرارة من الزجاج المحتوی على البورق. کما یستعمل البورق فی صناعة النسیج، وفی دبغ الجلود وفی صناعة الورق.
المصادر الطبیعیةتأتی معظم إمدادات العالم من البورق من وادی الموت فی جنوب کالیفورنیا، کما یُستخرج البورق فی الولایات المتحدة الأمریکیة من المناجم السطحیة فی صحراء موهابی المجاورة حیث یقوم عمال التعدین بإزالة الطبقة الأرضیة العلیا لکشف الطبقة التی یوجد فیها البورق. ویستعمل العمال المتفجرات لنسف وتفکیک البورق الصلب. ثم یتم تکسیر کتل البورق الکبیرة وإذابتها. ویمر المحلول بعدة مراحل تنقیة حتى یتم الحصول على بلورات البورق.
کذلک یتم الحصول على البورق من البحیرات الجافة أو المرة. ویتم ضخ المحلول الملحی الذی یحتوی على أملاح کثیرة غیر البورق من البحیرة إلى حاویات. ویوضع المحلول فی أحواضٍ لفصل البورق عن الأملاح الأثقل التی تهبط إلى أسفل. ویتبلور المحلول الملحی المتبقی وینقى البورق.
من المصادر الکبرى للبورق التجاری معدن یسمى الکرنیت. وتوجد کمیات کبیرة من هذا المعدن الذی یتکون من نحو75% من بورات الصودیوم النقی، فی صحراء موهابی. ویتم الحصول على البورق من الکرنیت بإذابة المعدن فی الماء وترشیح الشوائب، ثم ترکه لیتبلور مرة ثانیة.
ویقال إن صحراء التیبت کانت أول مصدر للبورق. ومنذ العشرینیات من القرن العشرین أنتجت الولایات المتحدة معظم الإنتاج العالمی من البورق.
//////////
Borax, also known as sodium borate, sodium tetraborate, or disodium tetraborate, is an important boron compound, a mineral, and a salt of boric acid. Powdered borax is white, consisting of soft colorless crystals that dissolve easily in water.
Borax has a wide variety of uses. It is a component of many detergents, cosmetics, and enamel glazes. It is also used to make buffer solutions in biochemistry, as a fire retardant, as an anti-fungal compound, in the manufacture of fiberglass, as a flux in metallurgy, neutron-capture shields for radioactive sources, a texturing agent in cooking, and as a precursor for other boron compounds.
In artisanal gold mining, the borax method is sometimes used as a substitute for toxic mercury in the gold extraction process. Borax was reportedly used by gold miners in parts of the Philippines in the 1900s.
The term borax is used for a number of closely related minerals or chemical compounds that differ in their crystal water content, but usually refers to the decahydrate. Commercially sold borax is partially dehydrated.
The word borax is from Arabic būraq (بورق), meaning "white"; which is from Middle Persian bwrk, which might have meant potassium nitrate or another fluxing agent, now known as būrah (بوره). Another name for borax is tincal, from Sanskrit.[6]
Borax was first discovered in dry lake beds in Tibet and was imported via the Silk Road to Arabia.[6] Borax first came into common use in the late 19th century when Francis Marion Smith's Pacific Coast Borax Company began to market and popularize a large variety of applications under the 20 Mule Team Borax trademark, named for the method by which borax was originally hauled out of the California and Nevada deserts in large enough quantities to make it cheap and commonly available
Chemistry
The structure of the anion [B4O5(OH)4]2− in borax
The term borax is often used for a number of closely related minerals or chemical compounds that differ in their crystal water content:
Anhydrous borax (Na2B4O7)
Borax pentahydrate (Na2B4O7•5H2O)
Borax decahydrate (Na2B4O7•10H2O)
Borax is generally described as Na2B4O7•10H2O. However, it is better formulated as Na2[B4O5(OH)4]•8H2O, since borax contains the [B4O5(OH)4]2− ion. In this structure, there are two four-coordinate boron atoms (two BO4 tetrahedra) and two three-coordinate boron atoms (two BO3 triangles)
Borax is also easily converted to boric acid and other borates, which have many applications. Its reaction with hydrochloric acid to form boric acid is:
Na2B4O7•10H2O + 2 HCl → 4 H3BO3 + 2 NaCl + 5 H2O
The "decahydrate" is sufficiently stable to find use as a primary standard for acid base titrimetry.
When borax is added to a flame, it produces a yellow green color.[10] Borax is not used for this purpose in fireworks due to the overwhelming yellow color of sodium. Boric acid is used to color methanol flames a transparent green.
Etymology
The English word borax is Latinized: the Middle English form was boras, from Old French boras, bourras. That may have been from medieval Latin baurach (another English spelling), borac(-/um/em), borax, or maybe directly from the Arabic, along with Spanish borrax ( borraj) and Italian borrace, in the 9th century. The Arabic was (is) بورق bauraq/bwrk ("natron"), a word also used for borax. Traditional Arabic dictionaries say that it derives from the verb "to glisten", which is also written بورق bwrq, but it seems to actually derive from the Persian būrah (بوره "borax").[11]
The word tincal /ˈtɪŋkəl/ "tinkle", or tincar /ˈtɪŋkər/ "tinker", refers to crude borax, before it is purified, as mined from lake deposits in Tibet, Persia, and other parts of Asia. The word was adopted in the 17th century from Malay tingkal and from Urdu/Persian/Arabic تنکار tinkār/tankār; thus the two forms in English. These all appear to be related to the Sanskrit टांकण ṭānkaṇa.
- بوزیدان . (اِ) دارویی است که از مصر آورند و بعربی مستعجل خوانند و بجهت فربهی استعمال کنند. اگر با شیر گوسفند یا آرد برنج ، حلوا سازند و بخورند بدن را فربه کند. (برهان ) (آنندراج ). بیخی است سپید، درازتر انگشتی . مبهی و محرک جماع و مسهل زردآب و تریاق سموم و بارد و مفتح سده ، جگر و سپرز و مسقط جنین . (منتهی الارب ) . حجرالذئب . خرچکوک . شیرزا. فاوانیا. ابوزیدان .عودالکهنیا. عودالصلیب . عبدالسلام . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). گیاهی است که از آن دارویی بجهت فربهی سازند. مستعجل . مثلب . (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به تحفه حکیم مومن و فهرست مخزن الادویه و دزی ج 1 شود.
/////////////
فاوانیا. (اِ) عودالصلیب . بوزیدان . عودالکهینا. کهیانیا. نارمشک . رمان مصری . عودالریح . (یادداشت بخط مولف ). درخت عودالصلیب باشد. بجهت دفع نقرس و صرع و کابوس نگه دارند و دخان کنند. و آن را فاونیا به حذف الف نیز گفته اند، و عودالریح همان است . (برهان ). دو نوع است : نر و ماده . آنچه نر است بیخی است سپید به سطبری انگشت و در طعم آن قبضی است . آنچه ماده است بیخ او را و فرع او را شاخه های بسیار است . (ذخیره خوارزمشاهی ). بیخ گیاهی است کمتر از ذرعی و بیخش یک عدد و بقدر شبری و چون بشکند خط صلیبی نخ مودار گردد، لاجرم عود صلیبش خوانند. (از منتهی الارب ). بیخ نباتی است کمتر از ذرعی و پرشعبه . قسم نر او شبیه به نبات زردک ... و قسم ماده او بیخش هفت و هشت عدد شبیه به بلوط و جوف او خط صلیبی و نباتش مثل کرفس بری و گلش بنفش مایل به سیاهی و غلاف ثمرش شبیه به غلاف بادام و دانه های او مثل دانه انار بسیار سرخ و وسط دانه ها سیاه و مایل به بنفشی و قابض . از مطلق فاوانیا مراد قسم نر است و قوتش تا هفت سال باقی ، و درآخر دوم گرم و خشک است و تصریح نموده اند که چون آفتاب در میزان بوده او را بغیر آلت آهنی قطع کنند بالخاصیه او موثر است والاّ منحصر است در افعالی مزاجی ،و آنچه با خطوط صلیبی باشد در خواص بهتر از زمرد دانسته اند، و او محلل ریاح غلیظه و مُدِرّ شروع حیض و ملطف و مجفف و با قوت قابضه و مقوی جگر و گرده و جهت صرع بغایت نافع. حتی تعلیق آن و مطبوخ او در شراب حابس اسهال و شرب او با شراب مسکن درد معده و بخور اوجهت اکثر امراض دماغی مفید و ضماد او جهت صرع و ضربه و سقطه و رفع آثار بشره و نقرس نافع. و مضر معده ومصلحش کثیر او. شربتش یک مثقال و بدلش در صرع زمرد است و در سایر امراض زرآوند مدحرج و حابس حیض و نزف الدم و جهت فالج و رعشه و صرع و جنون و وسواس . و تا پانزده عدد او با شراب قابص جهت نزف الدم رحم و درد و سوزش معده و سنگ مثانه اطفال و با ماءالعسل جهت کابوس و صرع و بخور ثمر او جهت صرع و جنون و تعلیق او جهت رفع فزع اطفال و سعوط روغن ثمر او جهت صرع مفید وداشتن صلیب او با خود که در پارچه زرد بسته باشند و به شروط مذکوره بریده باشند جهت عسر ولادت و رفع سحر و هیبت در نظرها مجرب دانسته اند. گویند در خانه یی که آن باشد، جن و جانوران گزنده داخل نمیشوند و چون قمر نظر تثلیث به زهره داشته باشد در زیر سر دو خصم گذارند موجب الفت دائمی ایشان شود. (از تحفه حکیم مومن ). بوزیدان . تیره فاوانیا که دارای برگهای بسیار ضخیم و پرچمهای بسیار است نوع مهم آن فاوانیا یاعودالصلیب است که دانه و ریشه آن را پزشکان در امراض کبد به کار می برده اند. (گیاه شناسی گل گلاب ص 228).
///////////
نارمشک . [ م ُ ] (اِمرکب ) نار هندی . و آن تخمی است سرخ رنگ و اندک سبزی در میان دارد و آن را به عربی رمان مصری خوانند و خاصیت آن نزدیک به سنبل است ۞ . (برهان قاطع) (آنندراج ) (انجمن آرا). گل درختی است موسوم به ناماشیر. (مفاتیح ). انار خرد شکافته چون گلی با رنگی میان سرخی و سپیدی و زردی و در میان آن گلها به همان رنگ باشد و وی را در خراسان گل داده گویند. (از بحر الجواهر). انار هندی که اندک سبزی در میان باشد. (شمس اللغات ). بهندی او را اناکیسر گویند. (از تاج المصادر بیهقی ). نام میوه ای هندی . (ناظم الاطباء). نام شکوفه ای است دوائی . (فرهنگ نظام ). مشک الرمان . اقماع الرمان . نام داروئیست (شعوری ). فادانیا. عودالریح . ورد الحمیر. رمان مصری . کهیانا. عودالصلیب . وردالحمار. ناغیست . نارماسیس . حکیم مومن آرد: اسم فارسی شکوفه نباتیست سرخ مایل به زردی و از نخود بزرگتر و در شکل شبیه به انار کوچکی که گلش نریخته باشد ۞ و در خراسان کثیرالوجود است و درخت او به قدر درخت انار است و نزد بعضی او و نار قیصر یک چیزند و آن اصلی ندارد. (از تحفه حکیم مومن ص 253). ابن بیطار آرد: اسحاق بن عمران گوید، انارخرد شکافته ای است شبیه به گل سرخ رنگش متمایل به سپیدی و سرخی و زردی است در وسط آن نوار است که رنگ آن نیز چنین است و طعمی عفص و بوئی خوش دارد و آن را از خراسان می آورند گرم و خشک است . رازی در حاوی گوید:نار مشک فقاح درختی است به نام نارماسیس ، و خاصیتش ترقیق و تلطیف با هم است ابن سینا گوید: لطیف و محلل است و برای کبد و معده نافع است . (از ابن بیطار ج 2 ص 175). نام گلی است خوشبو که بزبان هندی ناکیسر گویند. (شمس اللغات ). || کوره آهنگری را گویندبه اعتبار آتش و انگشت . (برهان قاطع) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). کوره آهنگران . (شمس اللغات ) (شعوری ).
////////////
عودالصلیب . [ دُص ْ ص َ ] (ع اِ مرکب ) دوائیست که آن را فاوانیا گویند. با هرکه باشد از زحمت صرع ایمن گردد. و بعضی گویند چوبی است که آتش بر آن کار نکند و هرچه بشکنند مربع برآید. و چوب سه گوشه را نیز گویند که در تعویذهای کودکان بر رشته کشند تا در خواب نترسند. (از برهان ). چوبی است از درخت خاص که ترسایان بدان صلیب سازند، و چون او را در گلوی اطفال آویزند به خواب نترسد، و صرع را بسیار مفید است . (از آنندراج ) (از غیاث اللغات ). گیاهی است از رده دولپه ایهای جداگلبرگ که تیره خاصی را بنام تیره فاوانیاها به وجود می آورد و جزو تیره های نزدیک به گل سرخیان است . گیاهی است علفی و دارای ساقه های گوشت دار و ساقه ای خوابیده بر روی زمین و گلهایی معمولاً سفید یا زرد با آرایش گرزن . در حدود 130 نوع ازین گیاه شناخته شده که اکثر در مناطق معتدل میرویند و برخی از انواع آن نیز زمینی است . فاوانیا. فاوینا. (از فرهنگ فارسی معین ). عودالریح . عودالکهنیا. ابوزیدان . بوزیدان . عبدالسلام . عود صلیب . رجوع به فاوانیا و «عود صلیب » شود.
/////////////
آبرون
نام انگلیسی Orpine , orpin
نام علمی Sedum telephium L.
از خانواده Crassulaceae
* نامهای دیگر آن: آبرون صغیر، آبرون ریشه دار، فاوانیا، عودالصلیب و کهیانا میباشد.
1. عدهای از حکما طبع آن را گرم و خشک و عده ای دیگر سرد و خشک میدانند.
2. در چین ضماد آن را روی آبسه و یا محل مارگزیدگی میگذارند.
3. داروی ضد تب است.
4. از عصاره برگ آن میتوان برای تاولهای سوختگی استفاده کرد.
5. برای درمان هیستری و رفع کابوس 2 گرم از دانه آن را با آب و عسل مخلوط کرده میل شود.
6. از دمکرده ریشه آن برای رفع گرفتگی و انسداد کبد و کلیه میتوان استفاده کرد.
7. ریشهآبرون2 گرم در150 سیسی آب دمکرده برای نقرس مفیداست.
8. برای قطع ترشحات خونی زیاد بعد از زایمان میتوان از دمکرده ریشه آن استفاده کرد.
9. برای التیام زخمهای بدن برگ عود الصلیب را با روغن زیتون یا کنجد آغشته نموده در محل بگذارید.
10. برای درمان صرع میتوان از دانه آن به صورت بخور و ضماد استفاده کرد.
11. دمکرده آن برای یرقان مفید میباشد.
12. برای کسانی که رعشه دارند و یا این که فلج هستند از دمکرده آن استفاده کنند.
13. تقویت کننده نیروی جنسی است.
///////////////
سدوم (گیاه) (نام علمی: Sedum) نام یک سرده از تیره گلنازیان است.
////////////////////
السُدم[1] أو حی العالم[2] (باللاتینیة: Sedum) جنس نباتی یتبع الفصیلة المخلدیة من طائفة ثنائیات الفلقة. یضم حوالی 400 نوع من النباتات ذات الأوراق السمیکة والعصاریة، ویستعمل الکثیر منها کنباتات زینة. (وهو النوع النمطی) هو السدم اللاذع.
من أنواعه الواطنة فی الوطن العربی[عدل]
السدم الأبیض (باللاتینیة: Sedum album) فی المغرب العربی ومعظم مناطق أوروبا وترکیا
السدم الأحمر (باللاتینیة: Sedum rubens) فی بلاد الشام والمغرب العربی وجنوب أوروبا
السدم الأزرق (باللاتینیة: Sedum caeruleum) فی المغرب العربی وصقلیة وسردینیا
السدم الإسبارطی (باللاتینیة: Sedum laconicum) فی بلاد الشام والمغرب العربی وجنوب البلقان
السدم الإسبانی (باللاتینیة: Sedum hispanicum) فی بلاد الشام
السدم الآشوری (باللاتینیة: Sedum assyriacum) فی بلاد الشام
السدم الأطلسی (باللاتینیة: Sedum atlanticum) فی المغرب العربی
السدم الأورفیلی (باللاتینیة: Sedum urvillei) فی بلاد الشام
السدم البصلی (باللاتینیة: Sedum cepaea) فی بلاد الشام
السدم رباعی الأجزاء (باللاتینیة: Sedum tetramerum) فی بلاد الشام
السدم الرؤیسی (باللاتینیة: Sedum caespitosum) فی بلاد الشام
السدم الساحلی (باللاتینیة: Sedum litoreum) فی بلاد الشام
سدم ستودل (باللاتینیة: Sedum steudelii) فی بلاد الشام
السدم الشاحب (باللاتینیة: Sedum pallidum) فی بلاد الشام
السدم صغیر الثمار (باللاتینیة: Sedum microcarpum) فی بلاد الشام وقبرص
السدم الطویل (باللاتینیة: Sedum sediforme) فی بلاد الشام
السدم الفلسطینی (باللاتینیة: Sedum palaestinum) فی بلاد الشام
السدم القنابی (باللاتینیة: Sedum bracteatum) فی المغرب العربی
السدم اللاذع (باللاتینیة: Sedum acre) فی المغرب العربی
سدم لویس (باللاتینیة: Sedum louisii) فی بلاد الشام
السدم ملتف الساق (باللاتینیة: Sedum amplexicaule) فی المغرب العربی وبعض مناطق جنوب أوروبا
السدم منفصل القنابات (باللاتینیة: Sedum schizolepis) فی بلاد الشام
السدم الموری (باللاتینیة: Sedum bracteatum) فی المغرب العربی
سدم میر (باللاتینیة: Sedum maireanum) فی المغرب العربی وإسبانیا والبرتغال
السدم النیفادی (باللاتینیة: Sedum nevadense) فی المغرب العربی وإسبانیا وفرنسا
من أنواعه الأخرى[عدل]
السدم الإبری (باللاتینیة: Sedum lineare)
السدم الأرجوانی Sedum purpurascens
السدم الأموری Sedum selskianum
السدم الحولی Sedum annuum
السدم الداکن Sedum atratum
السدم الذهبی Sedum kamtschaticum
السدم المردقوشی (باللاتینیة: Sedum oreganum)
السدم الزغبی (باللاتینیة: Sedum villosum)
السدم مستدیر الورق (باللاتینیة: Sedum anacampseros)
أخرجت الأنواع التالیة من جنس السدم ووضعت ضمن جنس جدید هو (باللاتینیة: Hylotelephium).
حی العالم الباسقSedum telephium sensu
حی العالم الجبلی Sedum telephium subsp. fabaria
حی العالم الکبیر Sedum telephium maximum
حی العالم الجلیل Hylotelephium spectabile
/////////////////
Sedum is a large genus of flowering plants in the family Crassulaceae, members of which are commonly known as stonecrops. The genus has been described as containing up to 600 species [2] of leaf succulents that are found throughout the Northern Hemisphere, varying from annual and creeping herbs to shrubs. The plants have water-storing leaves. The flowers usually have five petals, seldom four or six. There are typically twice as many stamens as petals.
A number of species, formerly classified as Sedum, are now a separate genus Hylotelephium.
Well known European Sedums are Sedum acre, Sedum album, Sedum dasyphyllum, Sedum reflexum (also known as Sedum rupestre) and Sedum hispanicum.
Taxonomy
Sedum demonstrates a wide variation in chromosome numbers, and polyploidy is common. Chromosome number is an important taxonomic feature. ('t Hart 1985)
Species
Linnaeus originally described 16 species of European Sedum.[3] There are now thought to be approximately 55 European species.[4]
Sedum acre L. – Wall-pepper, Goldmoss Sedum, Goldmoss Stonecrop, Biting Stonecrop
Sedum actinocarpum
Sedum aetnense Tin.
Sedum aizoon – Aizoon stonecrop
Sedum alamosanum
Sedum albomarginatum Clausen – Feather River stonecrop
Sedum album L. – White Stonecrop
Sedum alfredii
Sedum allantoides
Sedum allantoides var. goldii
Sedum alpestre Vill.
Sedum alsinefolium
Sedum amplexicaule DC.
Sedum anacampseros – Love-restorer
Sedum andegavense
Sedum anglicum – English stonecrop
Sedum annuum L. – Annual stonecrop
Sedum aoikon
Sedum apoleipon 't Hart
Sedum atratum L. – Dark stonecrop
Sedum australe
Sedum backebergii
Sedum baileyi
Sedum barbeyi
Sedum batallae
Sedum batesii
Sedum beauverdii
Sedum bellum
Sedum bergeri
Sedum bithynicum – Turkish sedum
Sedum blepharophyllum
Sedum bonnieri
Sedum booleanum
Sedum borissovae
Sedum borschii
Sedum botteri
Sedum bourgaei
Sedum brandtiana
Sedum brevifolium
Sedum bulbiferum
Sedum burrito – Baby burro's-tail
Sedum caducum
Sedum caeruleum
Sedum caespitosum (Cav.) DC.
Sedum calcaratum
Sedum calcicola
Sedum candolleanum
Sedum candollei
Sedum catorce
Sedum cauticola
Sedum celatum
Sedum celiae
Sedum cepaea L. – Pink stonecrop
Sedum cespitosum
Sedum chazaroi P.Carrillo & J.A. Lomelí
Sedum chauveaudii
Sedum chihuahuense
Sedum chingtungense
Sedum chloropetalum
Sedum chrysicaulum
Sedum chuhsingense
Sedum clausenii
Sedum clavatum
Sedum clavifolium
Sedum cockerellii Britt. – Cockerell's stonecrop
Sedum commixtum
Sedum compactum
Sedum compressum
Sedum concarpum
Sedum confertiflorum
Sedum confusum – Lesser Mexican-stonecrop
Sedum conzattii
Sedum confertiflorum Boiss.
Sedum copalense
Sedum cormiferum
Sedum correptum
Sedum corynephyllum
Sedum constantinii
Sedum craigii
Sedum crassularia
Sedum cremnophila
Sedum cremnophila
Sedum creticum Presl
Sedum cryptomerioides
Sedum cupressoides
Sedum cuspidatum
Sedum cyaneum
Sedum cymatophyllum
Sedum cyprium
Sedum daigremontanum
Sedum dasyphyllum L. – Thick-leaved stonecrop
Sedum debile S.Watson – Orpine stonecrop, weakstem stonecrop
Sedum decipiens
Sedum decumbens
Sedum dendroideum Moc. & Sessé ex A.DC. – Tree stonecrop
Sedum didymocalyx
Sedum dielsii
Sedum diffusum S.Watson
Sedum diminutum
Sedum demorhpophyllum
Sedum dispermum
Sedum divergens S.Watson – Spreading stonecrop
Sedum dongzhiense
Sedum drymarioides
Sedum dugueyi
Sedum dulcinomen
Sedum eastwoodiae (Britt.) Berger – Red Mountain stonecrop
Sedum ellacombeanum – Stonecrop
Sedum ewersii
Sedum erythrostictum syn. Hylotelephium erythrostictum
Sedum fosterianum – Rock stonecrop
Sedum furfuraceum
Sedum glaucophyllum Clausen – Cliff stonecrop
Sedum grisebachii Boiss. & Heldr
Sedum havardii Rose – Havard's stonecrop
Sedum hirsutum
Sedum hispanicum L. – Spanish stonecrop
Sedum hybridum – Hybrid stonecrop
Sedum iaconicum Boiss.
Sedum integrifolium Entireleaf stonecrop
Sedum iwarenge
Sedum japonicum – Tokyo Sun stonecrop
Sedum kamtschaticum Fisch. & C.A.Mey. – Orange stonecrop, Kamschatka stonecrop
Sedum kostovii
Sedum kamtschaticum cv. 'Weihenstephaner Gold' (formerly Sedum floriferum)
Sedum lampusae (Kotschy) Boiss.
Sedum lanceolatum Torr. – Lance-leaf stonecrop, lanceleaf stonecrop, spearleaf stonecrop
Sedum laxum (Britt.) Berger – Roseflower stonecrop
Sedum leibergii Britt. – Leiberg stonecrop
Sedum liebmannianum
Sedum lineare – Needle stonecrop
Sedum litoreum Guss.
Sedum lucidum
Sedum lydium – Least stonecrop
Sedum magellense Ten.
Sedum makinoi Golden Japanese sedum
Sedum maximum
Sedum mexicanum Britt. – Mexican stonecrop
Sedum microstachyum (Kotschy) Boiss. – Small-spiked stonecrop
Sedum moranense – Red stonecrop
Sedum moranense Kunth – Red stonecrop
Sedum moranii Clausen – Rogue River stonecrop
Sedum morganianum – Donkey tail, burro tail
Sedum multiceps – Pygmy Joshua tree, dwarf Joshua tree
Sedum nanifolium Fröd. – Dwarf stonecrop
Sedum nevii Gray – Nevius' stonecrop
Sedum niveum A.Davids. – Davidson's stonecrop
Sedum nussbaumerianum Bitter, syn. Sedum adolphi – Golden sedum
Sedum nuttallianum Raf. – Yellow stonecrop
Sedum oaxacanum Rose
Sedum oblanceolatum Clausen – Oblongleaf stonecrop
Sedum obtusatum Gray – Sierra stonecrop
Sedum obtusatum ssp. paradisum Denton – Paradise stonecrop
Sedum ochroleucum Chaix – European stonecrop
Sedum oreganum Nutt. – Oregon stonecrop
Sedum oregonense (S.Watson) M.E.Peck – Cream stonecrop
Sedum pachyphyllum
Sedum pallescens
Sedum pallidum Bieb.
Sedum palmeri S.Watson – Palmer's stonecrop
Sedum paradisum Denton – Canyon Creek stonecrop
Sedum pinetorum Brandeg. – Pine City stonecrop
Sedum plumbizincicola Wu, Liu, Zhou, Guo, Bi, Guo, Baker, Smith & Luo, 2013
Sedum porphyreum Kotschy – Purple stonecrop
Sedum praealtum DC. – Greater Mexican stonecrop, green cockscomb
Sedum pulchellum Michx. – Widow's-cross
Sedum pusillum Michx. – Granite stonecrop
Sedum radiatum S.Watson – Coast Range stonecrop
Sedum reflexum – Reflexed stonecrop, blue stonecrop, Jenny's stonecrop, prick-madam
Sedum reptans
Sedum rubens L.
Sedum rubrotinctum – Pork and beans, Christmas cheer, jellybeans
Sedum rubrotinctum cv. 'Aurora'
Sedum rupicola G.N.Jones – Curvedleaf stonecrop
Sedum rupicolum G.N.Jones
Sedum samium Runemark & Greuter
Sedum sarmentosum Bunge – Stringy stonecrop
Sedum sediforme (Jacq.) Pau Pale stonecrop
Sedum sexangulare – Tasteless stonecrop
Sedum sieboldii – Siebold's stonecrop
Sedum smallii
Sedum spathulifolium Hook. – Broadleaf stonecrop, Colorado stonecrop
Sedum spurium – Caucasian stonecrop, Dragon's blood sedum, two-row stonecrop
Sedum stahlii – Coral beads
Sedum stefco Stef.
Sedum stellatum L. – Starry stonecrop
Sedum stelliforme S.Watson – Huachuca Mountain stonecrop
Sedum stenopetalum Pursh – Wormleaf stonecrop, yellow stonecrop
Sedum stoloniferum Gmel. – Lesser Caucasian stonecrop, stolon stonecrop
Sedum telephium L.
Sedum ternatum Michx. – Woodland stonecrop
Sedum takesimense
Sedum torulosum
Sedum tristriatum Boiss. & Heldr.
Sedum tuberiferum Stoj. & Stef.
Sedum tymphaeum Quezel & Contandriopoulos
Sedum uniflorum
Sedum urvillei DC.
Sedum valens[6]
Sedum villosum – Hairy stonecrop, purple stonecrop
Sedum weinbergii
Sedum wrightii Gray – Wright's stonecrop
Formerly placed here
Hylotelephium telephium ssp. maximum, formerly placed in Sedum
Now in Dudleya:
Dudleya caespitosa (as S. cotyledon)
Dudleya edulis (as S. edule)
Now in Hylotelephium:
Hylotelephium spectabile (as S. spectabile)
Hylotelephium telephioides (as S. telephioides)
Hylotelephium telephium (as S. carpaticum, S. fabaria or S. telephium)
Now in Rhodiola:
Rhodiola rhodantha (as S. rhodanthum)
Rhodiola rosea (as S. rosea, S. rhodiola or S. scopolii)
Rhodiola pachyclados ( S. pachyclados)
Ecology[edit]
Sedum species are used as food plants by the larvae of some Lepidoptera species including Grey Chi. In particular, Sedum spathulifolium is the host plant of the endangered San Bruno elfin butterfly of San Mateo County, California.
Uses
Ornamental
Many sedums are cultivated as garden plants, due to their interesting and attractive appearance and hardiness. The various species differ in their requirements; some are cold-hardy but do not tolerate heat, some require heat but do not tolerate cold.
Numerous hybrid cultivars have been developed, of which the following have gained the Royal Horticultural Society's Award of Garden Merit:-
'Herbstfreude' ('Autumn Joy')
'Bertram Anderson'
'Matrona'
'Ruby Glow'
As food
Yellow stonecrop flowers
The leaves of most stonecrops are edible, excepting Sedum rubrotinctum, although toxicity has also been reported in some other species.
Sedum reflexum, known as "prickmadam", "stone orpine", or "crooked yellow stonecrop", is occasionally used as a salad leaf or herb in Europe, including the United Kingdom. It has a slightly astringent sour taste.
Sedum divergens, known as "spreading stonecrop", was eaten by First Nations people in Northwest British Columbia. The plant is used as a salad herb by the Haida and the Nisga'a people. It is common in the Nass Valley of British Columbia.
Biting Stonecrop (Sedum acre) contains high quantities of piperidine alkaloids (namely (+)-sedridine, (−)-sedamine, sedinone and isopelletierine), which give it a sharp, peppery, acrid taste and make it somewhat toxic.
Roofing
Sedum can be used to provide a roof covering in green roofs, where they are preferred to grasses.[16] Ford's Dearborn Truck Plant’s living roof has 10.4 acres (42,000 m2) of sedum. Rolls-Royce Motor Cars plant in Goodwood, England, has a 22,500 square metres (242,000 sq ft) roof complex covered in Sedum, the largest in the United Kingdom. Nintendo of America's roof is covered in some 75,000 square feet of Sedum
Biting Stonecrop (Sedum acre)
Scientific classification
Kingdom: Plantae
(unranked): Angiosperms
(unranked): Eudicots
(unranked): Core eudicots
Order: Saxifragales
Family: Crassulaceae
Subfamily: Sedoideae
Tribe: Sedeae
Subtribe: Sedinae
Genus: Sedum
L.
Species
Many, see text & Wikispecies for more.
Synonyms
Aithales Webb & Berthel.
Aizopsis Grulich
Amerosedum Á.Löve & D.Löve
Anacampseros Mill.
Asterosedum Grulich
Breitungia Á.Löve & D.Löve
Cepaea Fabr.
Chetyson Raf.
Clausenellia Á.Löve & D.Löve
Cockerellia (R.T.Clausen & N.W.Uhl) Á.Löve & D.Löve
Congdonia Jeps.
Corynephyllum Rose
Diamorpha Nutt.
Etiosedum Á.Löve & D.Löve
Gormania Britton
Helladia M.Král
Hjaltalinia Á.Löve & D.Löve
Hylotelephium H.Ohba
Keratolepis Rose ex Fröd.
Lenophyllum Rose
Leucosedum Fourr.
Macrosepalum Regel & Schmalh.
Meterostachys Nakai
Mucizonia (DC.) Batt. & Trab.
Ohbaea V.V.Byalt & I.V.Sokolova
Oreosedum Grulich
Parvisedum R.T.Clausen
Petrosedum Grulich
Phedimus Raf.
Pistorinia DC.
Poenosedum Holub
Procrassula Griseb.
Prometheum (A.Berger) H.Ohba
Pseudorosularia Gurgen.
Sedastrum Rose
Sedella Britton & Rose
Sedella Fourr., nom. inval.
Spathulata (Boriss.) Á.Löve & D.Löve
Telmissa Fenzl
Tetrorum Rose
Triactina Hook.f. & Thomson
////////
Sedum telephium L.
In traditional medicine the fresh leaves and juice of Sedum telephium L. are used as wound-healing promoters. Cell adhesion represents a primary event in wound repair and in tissue homeostasis, and therefore we have investigated the effect of Sedum juice and its main fractions, polysaccharides and flavonols, on human fibroblast (MRC5) adhesion to fibronectin and laminin. Our findings revealed that total Sedum juice strongly inhibited cell adhesion to laminin and fibronectin (EC50 1.03+/-0.12 mg mL(-1)). This anti-adhesive feature was concentrated mainly in the two polysaccharide fractions (EC50 values comprised between 0.09 and 0.44 mg mL(-1)). The flavonol fractions did not seem to contribute to this effect. A first attempt to elucidate the polysaccharide-related anti-adhesive feature of Sedum juice was also performed. The results confirmed that natural polysaccharides, with chemical structures different from heparin, were able to interfere with integrin-mediated cell behaviour and they contributed to the outstanding effects of Sedum juice and to the role of polysaccharides in cell-matrix interaction.
///////
Hylotelephium telephium (orpine,[1] livelong, frog's-stomach, harping Johnny, life-everlasting, live-forever,[2] midsummer-men, Orphan John, witch's moneybags[3]) is succulent perennial groundcover[2] of the family Crassulaceae native to Eurasia. The flowers are held in dense heads and can be reddish or yellowish-white. A number of cultivars, often with purplish leaves, are grown in gardens as well as hybrids between this species and the related Hylotelephium spectabile (Iceplant), especially the popular Sedum 'Herbstfreude' ('Autumn Joy'). Occasionally garden plants may escape and naturalise as has happened in parts of North America as wildflowers.
Species
There are several subspecies including:
H. telephium ssp. fabaria - West & Central Europe
H. telephium ssp. maximum - Europe
H. telephium ssp. ruprechtii - North-east Europe
H. telephium ssp. telephium - Central & East Europe
The plant has been used medicinally and also for love-divination
This species (and some of its close relatives) are sometimes still placed in the genus Sedum
/////////////
İri dovşankələmi (lat. Sedum maximum)— dovşankələmi cinsinə aid bitki növü.
İri dovşankələmi
Elmi təsnifat
Aləmi: Bitkilər
Şöbə: Örtülütoxumlular
Sinif: İkiləpəlilər
Yarımsinif: Rozid
Sıra: Daşdələnçiçəklilər
Fəsilə: Dovşankələmkimilər
Cins: Dovşankələmi
Növ: İri dovşankələmi
Latınca adı
Sedum maximum
- بوش . (اِ) شیافی باشد که از دربند می آورند و آنرا بوش دربندی میخوانند. گویند آن رستنی باشد که در ملک ارش [ارس] بهم میرسد. و آنرا می کوبند و شیاف ساخته می آورند. سرد و خشک است در اول ، ورمهای گرم را نافع باشد. (برهان ) (ناظم الاطباء). گیاهی که از آن شیاف سازند و در سابق آنرا از «دربند» می آوردند و بوش دربندی می گفتند. (فرهنگ فارسی معین ).
//////////////
پوش . (اِ) پوش دربندی . شیافی است متخلخل و سبک که از کوفته برگ درختی کنند و این درخت برگش ببرگ حنا ماند و تخمش مدور و از شاهدانه کوچکتر و مایل بزردی باشد و از دربند و ارمنیه آرند وطبیعت آن سرد است در دوم و خشک در آخر درجه اول و آن رادع و ملین و مبرد بود و طلاء آن جهت اورام حاد وتحلیل و منع ازدیاد آن و اوجاع حارّه و نقرس و رمد و صداع نافع است . و رازی گوید: چون آن را با آب عنب الثعلب سوده و بر نقرس طلا کنند منفعتی عظیم دارد و بدلش شیاف مامیثا و حضض و عنب الثعلب و بزرالهندباست و آن را بوش و بوش دربندی با باء موحده نیز نامند.
///////////////
بوش دربندی:
ابن هراردار: هو نبات یدق بجملته و یتخذ منه شیاف، و یستعمل فی الأورام الحاره و هو ملین مبرد نافع من النقرس الحار إذا طلی علیها و هو یابس فی آخر الدرجه الأولی. ابن رضوان: هو عصاره ورق شجیره شبیهه بورق الحناء یؤخذ ورقها فیدق و هو رطب فیجمع و یجفف. الرازی: فی کتاب النقرس: الشیاف الجزری الذی یؤتی به
الجامع لمفردات الأدویه و الأغذیه، ج 1، ص: 168
من أرمینیه إذا حمل مع ماء عنب الثعلب نفع منفعه عجیبه من النقرس. ابن سینا: یجلب من أرمینیه.
- بهار. بابونه گاوی .[ ن َ / ن ِ ] (اِ مرکب ) گلی است بیرونش سفید و اندرونش زرد میباشد و آنرا بعربی حبق البقر و اصداق المرض گویند. (برهان ). گاوچشم . اقحوان البقر. کافوری . دارای ساقه های بلند و معطر که بر ضد کرم بکار میرود. (گیاه شناسی گل گلاب ص 265). تیره : سینانتره - رادیه . قسمت قابل مصرف : گل . ماده موثره : اسانس . (کارآموزی داروسازی ص 199). دارای برگهای سفید وسط زرد و پُرپَر است . بوته آن بزرگتر از بابونه معمولی است و به ارتفاع نیم متر میرسد. بعض اقسام آن در گل کاری بکارمیرود. (فرهنگ روستائی ص 299).
/////////////
اقحوان . [ اَ ح َ ] (ع اِ) بر وزن ارغوان معرب اکحوان است که شکوفه ریحان و بابونه باشد. احداق المرضی . خبزالغراب . شجرةالکافور. بابونه گاو. و بضم اول و ثالث هم بنظر آمده . (آنندراج ) (برهان ). از اسفرمهاست ، نوعی از گاوچشم است میان او زرد است و کناره های او سپید است . (ذخیره خوارزمشاهی ). گونه ای از آن سپید و گونه ای اشقر است نوع سپید آن قوی تر است و بو و مزه تند و تیز دارد. (قانون بوعلی سینا مقاله دوم از کتاب دوم چ تهران ص 158). بابونه . قراص . (بحر الجواهر).
///////////
بابونه گاوی یا بابونه اروپایی یکی از گیاهان دارویی است که در درمان میگرن و بعضی بیماریهای التهابی مورد استفاده قرار میگیرد.
این گیاه از جنس بابونههای گاوی (Tanacetum) و از تیره گلستارهایها است.
بابونه گاوی در ایران از جمله در بلندیهای بالای ۲۵۰۰ در استان کهگیلویه و بویراحمد میروید.
این گیاه فوق العاده تب بر است. براى سردرد و میگرن خوب است.
////////////
بابونه گاوی با نام علمی "تاناستوم پارتنیوم" (که در فارسی به نام بابونه کبیر، بابونه گاو چشم و یا گل مینا نیز معروف است) از گیاهان دارویی ارزشمندی است که از دیرباز مورد توجه بشر قرار داشته است. منشاء رویش این گیاه مناطق غرب ایران و عراق گزارش شده است.
بابونه گاوی در طب قدیم
در رم باستان این گیاه را برای درمان قاعدگی های دردناک و همچنین هنگام وضع حمل، برای کمک به دفع جفت از طریق افزایش انقباضات رحم به کار می گرفته اند.
"دیوسکوریدس" پزشک و داروساز یونانی در قرن اول میلادی اظهار داشت که بابونه گاوی برای معالجه التهاب ها بسیار موثر است. "نیکلاس کولپپر" (N. Culpeper) از حکما و گیاه شناسان معروف انگلیسی در قرن هفدهم، پیکر رویشی این گیاه را برای درمان ناراحتی های زنان و سردرد تجویز می کرده است.
نام انگلیسی این گیاه (Feverfew) به معنی "کاهنده تب" میباشد و احتمالاً بدین دلیل است که در ابتدا از این گیاه برای کاهش تب استفاده می شده است. از پیکر رویشی این گیاه در بسیاری از منابع علمی به عنوان دارو یاد شده و خواص درمانی آن مورد تائید قرار گرفته است.
بابونه گاوی در صنایع داروسازی جهان
امروزه عصاره بابونه گاوی در صنایع داروسازی کشورهای اروپایی و کانادا بسیار مورد استفاده میباشد و "پارتنولید" موجود در پیکر رویشی این گیاه جهت کاهش و معالجه سردردهای میگرنی بکار میرود.
استفاده از این گیاه در اواخر دهه 1970 در انگلستان مورد توجه خاص قرار گرفت، چرا که همسر یکی از مسئولین عالیرتبه واحد خدمات درمانی کمیسیون ملی ذغال در این کشور مبتلا به میگرن سختی بود که با داروهای رایج درمان نمی شد. وی به توصیه یکی از کارگران معدن از برگهای این گیاه استفاده کرد و با تعجب دریافت که میگرن وی مداوا گشت. در پی آن دکتر “Stewart Johnson” از کلینیک میگرن در لندن تحقیقات گسترده ای را در این زمینه آغاز کرد و اثر درمانی این گیاه را در معالجه میگرن به اثبات رساند. در حال حاضر داروهای تولید شده از این گیاه از جمله رایج ترین داروهای عرضه شده برای درمان میگرن میباشد.
درمان میگرن با عصاره بابونه گاوی
تحقیقات انجام شده در سال های اخیر نشان میدهد که مصرف عصاره بابونه گاوی می تواند شدت و تعداد دفعات حمله های میگرنی را کاهش دهد.
امروزه سازمان جهانی بهداشت (WHO) کاربرد این گیاه را برای پیشگیری از بروز سردردهای میگرنی تائید کرده و شورای علمی گیاه درمانی اروپا (ESCOP) نیز بر خواص ضد میگرنی گیاه مذکور صحه گذارده است.
عصاره این گیاه برای انواع میگرن ها توصیه میشود:
میگرن های مربوط به تغذیه و اختلالات کبد
میگرن های مربوط به دوران قاعدگی
میگرن های ناشی از ضعف، کم خوابی و یا خواب زیاد
میگرن های ناشی از تنش و یا ازدهام فعالیت های ذهنی (معروف به میگرن دانشجویان)
مواد موثره موجود در این گیاه (به ویژه پارتنولید) باعث کاهش التهاب، کاهش ترشح هیستامین و کاهش فعالیت سلول های التهابی می شود. پارتنولید همچنین موجب تقویت عضلات دیواره رگها شده و از تنگی و اسپاسم رگهای خونی در سر، که زمینه ساز میگرن است، می کاهد.
سایر خواص بابونه گاوی
عصاره گیاه بابونه گاوی علاوه بر خواص ضد میگرن، ضد التهاب بوده و از اینرو به عنوان آرامبخش در التهاب مفاصل (آرتریت) نیز استفاده میگردد.
همچنین مواد موثره این گیاه در گیاه درمانی برای درمان آمنوره (نوعی از اختلالات قاعدگی به معنی عدم خونریزی در زمان قاعدگی در خانم های در سن باروری) و نیز درمان دیسمنوره (قاعدگی دردناک) و همچنین برای درمان ترمبوز (تشکیل لخته خون در عروق) و دیسپپسی (سوء هاضمه های همراه با تهوع و سوزش سر دل) تجویز می گردد.
با توجه به تاثیرات این گیاه، استفاده آن برای خانم های باردار توصیه نمی شود چرا که ممکن است باعث بروز قاعدگی شود.
در حال حاضر، اثرات ضد تومور این گیاه نیز در دست بررسی است و نتایج اولیه از موثر بودن آن در کاهش تومورهای سرطانی دلالت می کند.
بابونه گاو چشم در ایران
در کشور ما نیز فرآورده هایی از این گیاه در بازار دارویی عرضه شده تا مردم عزیز کشورمان بتوانند از این موهبت طبیعت بهره مند گردند.
لازم به توضیح است که این گیاه هم اکنون در سطح وسیعی در کشور کشت می گردد و رقم اصلاح شده ای از آن توسط مرحوم استاد امیدبیگی بنام رقم "Zardband" تولید گردیده که " پارتنولید" موجود در آن بیش از 4 برابر سایر رقم های رایج در دنیاست، و نتایج این فعالیت در چهارمین کنفرانس بین المللی محصولات طبیعی درشهر لیسین (Leysin) سوئیس در 28 می 2006 برای اولین بار به جهانیان ارائه گردید.
//////////
أقحوان زهرة الذهب
اضغط هنا للاطلاع على کیفیة قراءة التصنیف
أقحوان زهرة الذهب
زهور أقحوان زهرة الذهب
التصنیف العلمی
النطاق: حقیقیات النوى
المملکة: النباتات
الشعبة: البذریات
الشعیبة: مستورات البذور
الصف: ثنائیات الفلقة
الرتبة: نجمیات
الفصیلة: نجمیة Asteraceae
الجنس: أقحوان Chrysanthemum أو Tanacetum
النوع: زهرة الذهب
الاسم العلمی
Chrysanthemum
أقحوان زهرة الذهب أو زهر اللبن (بالإنجلیزیة: Feverfew) نوع نباتی ینتمی إلى جنس الأقحوان من الفصیلة النجمیة.
ینتج النبات أزهاراً ذات خصائص طبیة تستعمل فی أمراض الجلد والجروح والدوالی والقرح والحروق والعین المسیلة للدموع وملینة ومسکنة للألم. عند غلیها یستخدم المحلول فی معالجة المغص والبرد والکحة والزکام والمعدة والجهاز الهضمی والکبد والکلى المثانة.
أسماء أخرى
الأقحوان معروف أیضا کالأزراریة، النبات الملطف للحمى والکینین البری والبابونج البری وتعرف أیضاً زهرة الاقحوان بالبنسلین الروسی.
ینمو على المنحدرات الصخریة والأسوار والأماکن المهملة ویزرع حالیاً فی أغلب بقاع الأرض، الجزء المستخدم منه الرؤوس المزهرة بعد تفتحها بالکامل.
الوصف النباتی
نبات عشبی معمر موطنه أوروبا وجنوب غرب آسیا. یصل ارتفاع النبات إلى حوالی متر ونصف المتر وهو یشبه إلى حد ما نبات البابونج ولکنه یختلف عنه فی المحتویات الکیمیائیة وکذلک التأثیر.
الاستخدامات الطبیة
یحتوی الأقحوان على قلویدات ومن أهمها الستاکیدرون وزیت طیار ولاکتونات تربینیة الأحادیة النصفیة وفلافونیدات وفیتامین ب.
لدى الأوراق عبیر عطری منعش، الأقحوان صالح للأکل وعلاجی. کان الأقحوان معروفا للمصریین والیونانیون القدماء الذین اعتبروه علاجا ثمینا لتسکین الصداع، ألم المفاصل، أوجاع المعدة، دوار الآلام الخاص بالطمث والحمى.
و قد اُستخدم کدواء مدر للطمث أیضا لترقیة التدفق الخاص بالطمث. یؤکد الباحثون الحدیثون أن الأقحوان علاج أعشاب ثمین ومؤثر بخاصة فی العلاج المساعد للصداع النصفی والروماتیزم.
قد اکتشف الباحثون الذین یجرون الدراسات المحکومة بالعقار أن أخذ مکملات الأقحوان الیومیة تسبب فی تقلیل بمقدار 24 % فی العدد الکلی للصّداع النصفی.
الأقحوان أیضًا مفید فی إرخاء العضلات الملساء فی الرحم، الأقحوان مفید للحیض المؤلمة.
ترقیة التدفق الخاص بالطمث وإعاقة تجمیع صفیحة الدم والدم الزائد الذی یتجلط.
الأقحوان أیضًا یساعد فی الهضم وتحسن عمل الکبد، کما أثبتت التجارب أن أقحوان الحدائق یفید فی علاج الذبحة وان له تأثیر مضاد للأحیاء الدقیقة.
الفوائد الرئیسیة للأقحوان مضادة للبکتیریا، مقاوم للالتهابات، مضاد للتشنج، طارد للریح، معرق، مدر للبول، دواء مدر للطمث، ملطف للحمى، ومقوی، موسع للأوعیة الدمویة. الأقحوان یمکن أن یعمل به حمام نصفی.
زهور الأقحوان الطازجة یمکن أن تدلک على الجلد.
الأقحوان یمکن أن یستعمل کضمادة إلى الرأس للصداع والدوار.
الأقحوان لا یجب أن یستخدم أثناء الحمل بسبب عمله المنشط على الرحم.
یمکن أن تسبب الأوراق الطازجة تقرح الفم أو الإزعاج المعدی لذا یوصِی الأشخاص الذین یأخذون الورقة الجدیدة للوقایة من الصداع النّصفی ینبغی أن یأخذوه ببعض من الخبز وقد استخدم اقحوان الحدائق منذ آلاف السنین کعلاج وشراب منعش، ویعتبر من الأدویة العشبیة الجیدة لعلاج الإجهاد والطریقة ان یؤخذ ملء ملعقة اکل من الأزهار فی کوب ثم یصب علیها الماء المغلی وتقلب جیداً ثم تحلى بملعقة سکر ویفضل علیه العسل ویمکن الاستغناء عن التحلیة فی حالة مرضى السکر ویشرب هذا المشروب مرة فی الصباح وأخرى فی المساء ویستمر علیه الشخص لمدة أربعة اسابیع.
وقال العلماء فی کلیة کینجز فی جامعة لندن إن النبات المعروف باسمه اللاتینی "فیرنونیا أنثلمنتیکا" یبدو مفیدا فی علاج مرض الصدفیة، وإنه یحتوی على حبوب تطلق مادة کیماویة تساعد فی معالجة الالتهابات الجلدیة.
وتستخدم زهرة الاقحوان أیضا لعلاج الفطریات وحب الشباب وتنظیف العیون. فی الهند والصین یستخدم مواطنو تلک البلاد شایاً مصنوعاً من ازهار نبات الاقحوان لعلاج الصداع التوتری، حیث یؤخذ ملعقة متوسطة من الأزهار الجافة وتوضع فی کأس ملئ بالماء المغلی ویغلى لمدة 10دقائق ثم یصفى ویشرب مرتین إلى ثلاث مرات فی الیوم، یوجد أکیاس شای من ازهار الاقحوان تباع فی أغلب مخازن الأغذیة الصحیة.
///////////
Tanacetum parthenium, the feverfew, is a traditional medicinal herb which is commonly used to prevent migraine headaches, and is also occasionally grown for ornament. It is also commonly seen in the literature by its synonyms, Chrysanthemum parthenium and Pyrethrum parthenium. It is also sometimes referred to as bachelor's buttons or featherfew.
Description
The plant is covered by flowers reminiscent of daisies and grows into a small bush up to around 46 cm (18 in) high with citrus-scented leaves. It spreads rapidly, and will cover a wide area after a few years. The species grows to up to 60 cm high. The leaves are variously pinnatifid with conspicuous flowers up to 20 mm across. The outer florets are all ligulate and white. The inner florets are yellow and tubular in lax corymbs.
Distribution and Cultivation
A perennial herb, which should be planted in full sun, 38 to 46 cm (15–18 in) apart and cut back to the ground in the autumn. It grows up to 61 cm (24 in) tall. It is hardy to USDA zone 5 (−30 °C (−22 °F)). Outside of its native range it can become an invasive weed. Feverfew was native to Eurasia: specifically the Balkan Peninsula, Anatolia and the Caucasus, but cultivation has spread it around the world and it is now also found in the rest of Europe, North America and Chile.
Uses
Leaf of feverfew
Feverfew has been used as a herbal treatment to reduce fever and to treat headaches, arthritis[6] and digestive problems. There is some clinical data backing up these uses though more scientific research is needed in order to prove feverfew's efficacy conclusively.
The active ingredients in feverfew include parthenolide. There has been some scientific interest in parthenolide, which has been shown to induce apoptosis in some cancer cell lines in vitro and potentially to target cancer stem cells. There are no published studies of parthenolide or feverfew in humans with cancer. The parthenolide content of commercially available feverfew supplements varies substantially, by over 40-fold, despite labeling claims of "standardization". A study found that the actual parthenolide content of these supplements bore little resemblance to the content claimed on the product label.
Long-term use of feverfew followed by abrupt discontinuation may induce a withdrawal syndrome featuring rebound headaches and muscle and joint pains.[15] Feverfew can cause allergic reactions, including contact dermatitis.[16] Other side effects have included gastrointestinal upset such as nausea, vomiting, abdominal pain, diarrhea, and flatulence. When the herb is chewed or taken orally it can cause mouth ulcers and swelling and numbness of the mouth. Feverfew should not be taken by pregnant women.[17] It may interact with blood thinners and increase the risk of bleeding, and may also interact with a variety of medications metabolized by the liver.
History
The word "feverfew" derives from the Latin word febrifugia, meaning "fever reducer".[15] although it is no longer considered useful for that purpose. Though its earliest medicinal use is unknown, it was documented in the first century (AD) as an anti-inflammatory by the Greek herbalist physician Dioscorides.
Scientific classification
Kingdom: Plantae
(unranked): Angiosperms
(unranked): Eudicots
(unranked): Asterids
Order: Asterales
Family: Asteraceae
Genus: Tanacetum
Species: T. parthenium
Binomial name
Tanacetum parthenium
) L.) Sch. Bip.
Synonyms
Chrysanthemum parthenium (L.) Bernh.
Matricaria parthenium L.
Pyrethrum parthenium (L.) Sm.
- بَهمَن (Stipa capensis) از انواع گیاهان دارویی است از سرده چمنپری (Stipa)[] که به نام بهمن سرخ و بهمن سفید نیز خوانده میشود. این گیاه دو ساله است و ارتفاع آن ۷۰ سانتیمتر میرسد. رنگ برگ های آن سبز پریده است و گلهایش به رنگهای سرخ و سفید قابل رویت هستند. طعم این گیاه شیرین است و کرک ندارد.محل رویش آن در کردستان، اشتران کوه، کرمانشاه، همدان، ایذه، گتوند، ری، خراسان و نزدیکیهای پاسارگاد است.
در کتابهای تاریخی آمدهاست که در یکی از جشنهای ایران باستان بنام جشن بهمنگان یا بهمنجه، رسم بود که در هر خوراکی از گیاه بهمن سرخ و بهمن سفید استفاده میکردند. این گیاه دارای خواص دارویی است و در روزگار باستان ایرانیان معتقد بودند که خوردن آن به حافظه بسیار کمک میکند.
منابع
مظفریان، ولیالله، فرهنگ نامهای گیاهان ایران: لاتینی، انگلیسی، فارسی تهران: فرهنگ معاصر ۱۳۷۵.
رحیمی گل سفیدی، رحیم، گیاهان دارویی زاگرس بختیاری، چاپ اول، ۱۳۸۷
هاشم، رضی. گاهشماری و جشنهای ایران باستان. تهران: انتشارات فروهر، ۱۳۵۸.
///////////
Stipa capensis, the cape rice grass, Mediterranean steppegrass or twisted-awned speargrass, is an annual grass from family Poaceae.
It is normally found in the Persian Gulf desert ad semi-desert biome. In Persian it is called Bahman and is probably the same plant which was used in the Persian festivity of Bahmanagān.
Sources
Mughal, Muhammad Aurang Zeb. 2013. "Persian Gulf Desert and Semi-desert." Biomes & Ecosystems, Vol. 3, Robert Warren Howarth (ed.). Ipswich, MA: Salem Press, pp. 1000-1002.
////////////
بهمن
ریشۀ گیاهى است که بسته به رنگ آن «بهمن سفید» یا «بهمن سرخ» گفته مىشود.
به فرانسوى گیاه را Behen و Ben و ریشۀ آن را Racin de behen نامند و به انگلیسى آن را از انواع Centauryمىشناسند. گیاهى است از خانوادۀ Compositae نام علمى آن Centaurea behen L. است و مترادفهاى آن Behen album de Rauw. و Centaurea alata Lam. و C. acuta Vahl. مىباشد.
این ریشه را در هند نیز به نام سفید بهمن نام مىبرند.
در کتب طب سنتى وقتى از ترکیب داروها ذکر مىشود در مواردى از بهمنان نیز نامبرده مىشود. منظور بهمن سفید و سرخ است که از نظر خواص دارویى تا حدود زیادى مشابه هستند.
توضیح: میوۀ درخت شوع نیز که از آن روغن مىگیرند Ben گویند. این میوه در این کتاب با نام حب البان آمده است.
مشخصات
بهمن گیاهى است دو ساله به رنگ سبز پریده. ساقۀ آن افراشته، قسمت بالاى ساقه با شاخههاى زیاد چترى است و بلندى گیاه ۴٠ - ٣٠ سانتىمتر مىباشد. برگهاى آن با بریدگى پهن کمى زبر با رگبرگهاى برجستهاى است. سطح برگ پوشیده از تار سفت خار مانند مىباشد. گلهاى آن زرد با دم گل نسبتا دراز پوشیده از برگچههایى که مجموعا به صورت مخروطى درآمده که در رأس آن یک دستۀ گل قرار دارد. ریشۀ آن که در طب سنتى مستعمل است، نسبتا ضخیم عمودى شبیه هویج و کوچکتر ولى سخت و ناهموار و ناصاف است و دو نوع دارد یکى به رنگ زرد روشن یا سفید و دیگرى سرخرنگ است و طعم آن کمى شیرین مىباشد. این گیاه از گیاهان بومى ایران است. در ایران در غرب در کردستان، اشترانکوه، کرمانشاه، همدان و نواحى مرزى غرب و در گوتوند و همچنین در اطراف تهران، رى، رنه دماوند و در مشرق در خراسان و در جنوب در فارس در چرمکان و کنار تخت دیده مىشود.
در بعضى کتب آمده است که چون ریشۀ این گیاه را در ماه بهمن از خاک خارج کرده و به بازار عرضه مىنمایند آن را بهمن گویند ولى به هر حال باید توجه نمود که فرانسوىها براى آن نامى در این ردیف دارند.
ترکیبات شیمیایى
از نظر ترکیبات شیمیایى در ریشۀ گیاه وجود یک مادۀ متبلور تلخ به نام لاکتون بهنین ١ تأیید شده [ G. I. M. P] است.
خواص-کاربرد
در هند از ریشۀ بهمن براى تقویت نیروى جنسى، براى معالجۀ یرقان و ناراحتىهاى سنگ در بدن تجویز مىشود.
ریشۀ بهمن از نظر طبیعت طبق نظر حکماى طب سنتى گرم و خشک است و بهمن سرخ گرمتر است و از بهمن سفید از خواص بیشترى دارد. و عدهاى از حکما هر دو بهمن را گرم و تر مىدانند. از نظر خواص معتقدند که براى تقویت نیروى جنسى و ازدیاد اسپرم بسیار نافع است و بدن را فربه مىکند. بازکنندۀ انسداد مجارى عروق و برطرفکنندۀ نفخ و گاز است. براى سردمزاجان داروى خوبى است و براى خفقان، یرقان، خرد کردن سنگ کلیه و مثانه بخصوص اگر با ادویۀ مناسب خورده شود، بسیار مفید است. بهمن سرخ براى تقویت نیروى جنسى و انعاظ قوىتر از بهمن سفید است.
اگر آن را در آب بپزند به طورى که خوب پخته شود، مانند حلیم شود و آب آن را با شکر ناشتا بخورند براى فربه کردن بدن بسیار مفید است، خصوصا اگر با بادام و نخود پخته و خورده شود. ضماد آن با نمک تلخ و عسل براى درخشان کردن رنگ چهرۀ زنان داروى بسیار نافعى است. اگر بهمن سفید با زعفران مخلوط و از آن شیافى تهیه کرده و در مهبل گذارده شود براى پاک کردن و خوشبویى رحم مفید است. چون بهمنها هر دو براى قسمت سفلاى بدن مضّر است توصیه مىشود که با انیسون و کتیرا و عناب خورده شود. مقدار خوراک از جرم بهمنها تا ١٠ گرم و از آب دم کردۀ آن تا ١٠٠ گرم است. تا حدى که مقدار جرم دم شده از ١٠ گرم تجاوز ننماید. هریک از دو بهمن جانشین دیگرى است و جانشین بهمنها از نظر خواص هم وزن آنها تودرى و نصف وزن آنها لسان العصافیر است. جانشین بهمن سرخ درونج است و جانشین بهمن سفید زرنباد.
مصرف بهمنها باید با نظارت پزشک متخصص انجام پذیرد.
توضیح: در متن فوق نامى از اصطلاح «نمک تلخ» برده شد. نمک تلخ را در کتب طب سنتى «ملح المّر» نام مىبرند و اینطور تعریف شده است که رنگ آن مایل به سفید و یا تیره و کمى زرد و از تمام اقسام نمک گرمتر است و آن را مخلوط با صمغ زیتون براى التیام زخمها به کار مىبرند، خیلى مؤثر است و مقدار خوراک آن را در حدود ٣ - ٢ گرم ذکر کردهاند. عدهاى آن را قسمى «ملح نفطى» مىدانند.
نمک نفطى معدنى است به رنگ سیاه و بدبو که آن را مىسوزانند تا سفید شود و مسهل بسیار مؤثرى است و قىآور مىباشد. مقدار خوراک آن تا ۴ گرم است.
١ ) . Lactone behenin
///////////
بهمن
Racin de behen نام هاى دیگر: بهمن سرخ- بهمن سفید- سفیدبهمن
دوساله که گیاه آن به رنگ سبز پریده، ، Compositae مشخصات: ریشه گیاهى است از خانواده
خودرو مى باشد که در نواحى کوهستانى م ىروید. ساقه آن افراشته، قسمت بالاى ساقه با
شاخه هاى زیاد چترى است و بلندى آن به سى تا پنجاه سانتیمتر مى رسد. برگ هاى با بریدگى
پهن کمى زبر با رگبر گهاى برجسته است، سطح برگ پوشیده از تار سفت خار مانند م ىباشد.
گلهاى آن زرد با دم گل نسبتا دراز پوشیده از برگچ ههایى که مجموعا به صورت مخروطى درآمده و
در رأس آن یک دسته گل قرار دارد. ریشه آن نسبتا ضخیم و عمودى شبیه به هویج و کوچکتر
ولى سخت و ناهموار و ناصاف است. این گیاه دو نوع دارد، یکى به رنگ زرد روشن یا سفید و
دیگرى سرخ رنگ است و طعم آن کمى شیرین م ىباشد. این گیاه بومى ایران است، در ایران در
غرب در کردستان، اشتران کوه، کرمانشاه، همدان و نواحى مرزى غرب و در گوتوند و اطراف تهران،
رى، رنه دماوند و در خراسان، و در فارس در چرمکان و کنارتخت دیده مى شود.
طبیعت آن: گرم و خشک است و بعضى آن را گرم و تر م ىدانند.
ترکیب شیمیایى: یک ماده متبلور تلخ به نام لاکتو نبهنین در آن وجود دارد.
خواص درمانى: 1- آن را نرم بسایید و هر روز کمى بخورید. براى سردمزاجان داروى خوبى است،
بازکننده انسداد مجارى عروق مى باشد، از بین برنده نفخ و گاز خواهد بود، ذو بکننده اخلاط
بلغمى است، خفقان را بهبود م ىبخشد، مقوى قلب است و براى افرادى که به ضعف قلب مبتلا
هستند مفید مى باشد، براى رفع سنگ کلیه و سنگهاى مجارى ادرارى و یرقان ویروسى بسیار نافع
است.
-2 بهمن سرخ و سفید را مساوى بسایید و هر روز مقدار ده گرم از آن را با شربت سیب مخلوط
کرده و بخورید. براى تقویت نیروى جنسى و زیاد کردن اسپرم بسیار نافع است و شهوت مردان راتا حد بى قرارى زیاد مى کند.
-3 آن را نیمکوب نموده و با نخود و بادام نیمکوب شده در آب آن قدر بپزید که مانند حلیم شود و
هر روز آب آن را ناشتا با شکر بخورید. براى فربه کردن بدن بسیار مفید است.
-4 آن را بسیار نرم بسایید بعد با عسل و کمى نمک طعام مخلوط کرده و شبها بر چهره ضماد
نمایید. جریان خون را در مویرگهاى پوست صورت زیاد کرده و رنگ چهره را نیکو مى کند.
-5 آن را با زعفران مخلوط نرم بسایید و به صورت شیاف درآورید و شبها در مهبل بگذارید و
بخوابید. براى پاک کردن و خوش بو کردن رحم مفید است.
-6 آن را خرد کنید و بجوشانید بعد آب آن را با زعفران سائیده مخلوط نموده و در رحم تنقیه
کنید.
ترشحات غیر طبیعى رحم را متوقف م ىسازد و رطوبت زیادى را از بین م ىبرد و رحم را معطر
مى نماید.
- بیش . (اِ) نام بیخی است مهلک و کشنده شبیه به ماه پروین . گویند هر دو از یک جا رویند. (برهان ) (از انجمن آرا). بیخ گیاهی است بغایت زهر قاتل . (رشیدی ). گیاهی سمی و مهلک و شبیه به گیاه زنجبیل که در هندوستان روید. (ناظم الاطباء). گیاهی باشد چون زنجبیل در حال خشکی و تازگی در دواها بکار است . و دانگی از آن زهر کشنده است . (یادداشت مولف ). نباتی است مشابه زنجبیل و گاه در آن زهر کشنده روید و تریاق آن گوشت سمانی و گوشت فارةالبیش است و سمانی مرغی است بیش میخورد و نمیمیرد. (منتهی الارب ).گیاهی است سمی که در هند روید و تازه و خشک است و شبیه زنجبیل است . (از اقرب الموارد). به هندی بس نامند و او بیخی است منبت او چین و کوهی که هلاهل نامند وبهمین جهت آن را زهر هلاهل گویند. رجوع به تذکره داود انطاکی و تحفه حکیم مومن و مخزن الادویه و ترجمه صیدنه بیرونی و مفردات ابن بیطار و اختیارات بدیعی شود : بیش بزمین هند میباشد نیم درم از آن زهر قاتل است . (نزهةالقلوب ). بیش پیش نخوانیش که زهر بیش در طعام کند. (منشآت خاقانی چ دانشگاه ص 14 س 5). || ریشه و یا چیزی است در نخل خرما که از آن رسن و حصیر بافند: الفحل ؛ حصیر از بیش خرما. (مهذب الاسماء). || (اصطلاح نجوم ) بیش فارسی بمعنی ترح و آفت عربی است . (حاشیه برهان چ معین ).
//////////
هلاهل .
[ هََ هَِ ] (ص ، اِ) زهری را گویند که هیچ تریاق علاج آن را نتواند کردن و درساعت بکشد.
(برهان ).
نوعی از بیش که نسیم آن انسان را می کشد.
(بحر الجواهر).
هلاهل نام محلی و مقامی است از سند، بیشی که در آنجا روید بسیار قوی و مهلک و قتال است و آن بیش را زهر هلاهل گویند.
(انجمن آرا).
ابن البیطار نیز هلاهل را نام ناحیتی از چین در مرز چین و هند داند و گوید بیش فقط در آنجا روید.
(یادداشت مولف ).
در زبان فارسی به معنی مطلق سموم قتال به کار رود : پشیمانی از کرده یک بار بس هلاهل دوباره نخورده ست کس .
ابوشکور.
همانگاه زهر هلاهل بخورد ز شیرین روانش برآورد گرد.
فردوسی .
هلاهل چنین زهر هندی بگیر به کار آر یکباره بر اردشیر.
فردوسی .
گر هلاهل در دهان گیرد مَثَل مداح او با مدیح او هلاهل نوش گردد در دهان .
فرخی .
تا که در این پایه قویدل تر است شربت زهر که هلاهل تر است ؟ نظامی .
هرکه این مسجد شبی مسکن شدش نیم شب مرگ هلاهل آمدش .
مولوی .
دردمندان بلا زهر هلاهل دارند قصد این قوم خطا باشد هان تا نکنی .
حافظ.
رجوع به هلهل شود.
/////////////
13 (85). بیش، bīš ،هلاهل، halahil اقونیطون (Aconitum). در هندی بیش، bīš ، در سنسکریت ویسه (Aconitum ferox) vişa ، از ویسه vişa "زهر". واژۀ سنسکریت هلاهله hālāhala گونهای است از تاجالملک که زهری پر زور از آن سازند. بسنجید با T‛oung Pao, 1915, pp. 319-320. از ساینو-ایرانیکا
///////////
Aconitum ferox also known as Aconitum virorum is a species of monkshood, in the family Ranunculaceae. It is also known as the Indian Aconite. Abundant at Sandakphu, which is the highest point of the Darjeeling Hills in the Indian State of West Bengal.
A deciduous perennial that grows up to 1.0 metre tall by 0.5 metres wide and which favours many types of soil, it is from Aconitum ferox that the well known Indian poison bikh, bish, or nabee is produced. It contains large quantities of the alkaloid pseudaconitine.
The symptoms of poisoning are usually seen within 45 minutes to an hour with numbness of the mouth and throat and vomiting after an hour that the sufficient dose was ingested. Respiration slows and blood pressure synchronously falls to within 30-40 beats per minute and the conscious mindedness stays until the end which is usually death by asphyxiation. This takes place before the arrest of the heart
Aconitum ferox is considered the most poisonous plant in the world.
Monier-Williams lists it as one of the definitions of bhRGga or Bhringa.
Aconitum ferox
Scientific classification
Kingdom: Plantae
(unranked): Angiosperms
(unranked): Eudicots
Order: Ranunculales
Family: Ranunculaceae
Genus: Aconitum
Species: A. ferox
Binomial name
Aconitum ferox
Wall. ex Ser.
- تربد. [ ت ُ ب ُ / ت ِ ب ِ ] (اِ) دوایی است معروف که اسهال آورد. (برهان ). نام دوایی مسهل ، بهندی نسوت گویند. (غیاث اللغات ) (آنندراج ). دوائیست که اسهال آورد، و آن را تربد مجوف خوانند. (انجمن آرا). ریشه مسهل که از هند آورند. (ناظم الاطباء). بهترین آن چینی بود ومبیض مدور مصمغ مجوف و در سودن مفیدتر گردد و زود کوفته و بر سرهای صمغ بود و کهن و باریک نبود و بسطبری میان خنصر و بنصر بود و چون بکوبند و بپزند هیچ ریشه بر سر پرویزن نماند و تنک سوراخ بود و باید که بوقت خرج کردن اول بخراشند و بروغن بادام چرب کنند آنگاه بکوبند. طبیعت وی گرم و خشکست در سیم ، نافع بود جهت مرضهای عصبانی و مسهل بلغم بود تمام و اندکی از خلط سوخته از هر دو ورک ، و ماسرجویه گوید مسهل اخلاط غلیظ و لزج بود و اصح آنست که تنها مسهل بلغم رقیق بودو اگر تقویت کند مسهل بلغم غلیظ بود و استعمال کردن یبوست و صفاف در بدن پیدا کند و مضر بود به امعاء ومصلح بود در آنکه خراشیده باشند و بروغن بادام چرب کرده و کتیرا اضافه کنند و اگر تحویت وی بزنجبیل کنند مسهل بلغم غلیظ و خام بود اما تنها مسهل غلیظ نبود. و تربد زرد و سیاه زهر بود مانند خربق سیاه و غاریقون سیاه و مداوات کسی که آن خورده باشد مانند کسی که خربق سیاه خورده باشد کنند و همان تدبیر کنند، و تربد سفید مجوف چنانکه وصف کرده شد نافع بود جهت درد مفاصل که بلغمی بود و رحم را پاک گرداند تنقیه تمام و حقنه کردن نافع بود جهت درد آن نزدیک حیض آمدن و نافع بود جهت درد پشت و دماغ را پاک کند در بلغم لزج و مفلوج و مصروع را نافع بود و سرفه را که از رطوبات فم معده بود سود دهد، و علامات این زحمت آن بود چندانکه سرفه بیاید تا قی کند یا خلطی لزج بیرون آید بعد از آن ساکن شود و اگر با هلیله کابلی خلط کنند دوای نافع بود مصروع را و بدل آن نیم وزن آن غاریقون ودانگ نیم آن صبر و دانگ نیم آن حنظل ، و گویند بدل آن ترمس است ، و صاحب جامع در مفرده آورده است که بدل آن پوست درخت توت است بوزن آن ، و شربت از تربد از نیم درم تا یک درم بود. (از اختیارات بدیعی ). او را بلغت رومی البثیون گویند و بعضی الطریون و سندریون هم گویند و بسریانی طُربل گویند و طونید نیز گویند و بپارسی توبل و بهندی تربح و بسندی تروج گویند و آن چوب پاره ها بود مجوف خاک فام و نیکوتر انواع آن سفید است که آنرا تربد نایژه گویند و بدان اسم بدان خوانند که در وقت تری میان او را بیرون کرده باشند و پوست بازکرده و بر جرم او... و صمغ بود و این نوع را از نهرواله به اطراف هند و غیر آن برند، و نوعی دیگر ازو هست که سفید است و منبت او هم در هند است اما مجوف باشد و چوب او را صمغ نبود و این نوع سطبرتر بود و آسان شکسته شود، و آورده اند که در کوههای نوزاد تربدی هست که در منفعت کم از نوع اول نیست ، و نوعی دیگر ازو آنست که لون او زرد است و جرم او پهن و مجوف نبود و این نوع بیخ نبات ... و او را در ادویه قی استعمال کنند. و ابن ماسویه گوید نیکوترین انواع آن آنست که میانه او سفید باشد و بیرون او هموار و چرب بود و بر بعضی مواضع او صمغ باشد و بر پوست او کرم خوردگی نباشد. در جرم او رشته ها نبود و چوب او تنک باشد و توبرتو نبود و زود شکسته شود و بتحقیق او سفید بود و چون مدتی بر او بگذرد خورده شود و آنچه ازو نیک بود چون به این صفت نباشد منفعت او باطل بود. و ارجانی گوید گرمست در دوم و بلغم را دفع کند و فالج و لقوه و برص و بهق را سود دارد و اگر او را همچنان استعمال کنند اسهال بلغم کند و اندک خلط سوخته نیز دفع کند، ونیکوترین انواع او آنست که لوله ای و سفید بود و مجوف بود بشکل نی باریک و آنچه از او خورده شده باشد و سوراخها شده قوت او اندک باشد. (از ترجمه صیدنه ).
تربد که از تیره پیچکیان است ، ریشه های ضخیم آن مسهل است . رجوع به گیاه شناسی گل گلاب ص 241 و کارآموزی داروسازی ص 184 و دزی ج 1 ص 143 و تذکره ضریر انطاکی ص 94 و فهرست مخزن الادویه ص 171 و الفاظ الادویه ص 73 و تحفه حکیم مومن شود.
//////
A plant in the morning glory family, Operculina turpethum (syn. Ipomoea turpethum) is known commonly as turpeth, fue vao, and St. Thomas lidpod.
It is perennial herbaceous, hairy vines growing 4 to 5 meter in length, endemic to India. It is commonly found in North Circars and Deccan region up to 3000 ft. The leaves are alternate, very variable in shape, ovate, oblong and truncate or cordate at the base. The flowers are large, axillary and solitary. Fruit is a capsule with conspicuous enlarged sepals and thickened pedicles.
It is commonly known as: Indian Jalap, St. Thomas lidpod, transparent wood rose, turpeth root, white day glory • Hindi: निशोथ nisoth, पनिला panila, पिठोरी pitohri • Kannada: aluthi gida, bangada balli, bilitigade, devadanti, nagadanti • Malayalam: tigade • Marathi: निसोत्तर or निशोत्तर nisottar • Sanskrit: निशोत्र nishotra, त्रिपुट triputa,त्रिवृत्त trivrutt, त्रिवृथ trivrutha • Tamil: adimbu, சரளம் caralam, சிவதை civatai, கும்பஞ்சான் kumpncan, பகன்றை paganrai • Telugu: తెగడ tegada, త్రివృత్ తెల్లతెగ trivrut tellatega • Bengali त॓वूडी tevudi • Arabic turbuth
It is actually not a purgative but a mild laxative.
in Kawal Wildlife Sanctuary, India.
Scientific classification
Kingdom: Plantae
(unranked): Angiosperms
(unranked): Eudicots
(unranked): Asterids
Order: Solanales
Family: Convolvulaceae
Genus: Operculina
Species: O. turpethum
Binomial name
Operculina turpethum
(L.) Silva Manso
Synonyms
Merremia turpethum (L.) Shah & Bhatt.
/////////////
Synonyms -
Latin- Ipomoea turpethum (L.) R. Br.,
Convolvulus turpethum L. (basionym),
Convolvulus ventricosus Bertero [≡ Operculina
turpethum var. ventricosa], Merremia
turpethum (L.) Rendle, Operculina ventricosa
(Bertero) Peter; Sanskrit- Shveta, Tribhandi,
Trivruta, Triputa, Sarvanubhuti, Sarala,
Nishotra, Kalaparni, Nandi, Kalameshi,
Rechani, Kutarana, Bhandi, Palindi,
Ardhachandra, Sushenika, Masurvidala,
Kaulkaushiki, Kalameshika, Shyama;
English-Turpeth root, Indian jalap,
Transparent wood-rose; French- Turbith
vegetal;[8] German- Turpeth Trichterwinde;
Hindi- Pithori, Nakpatra, Nishut, Nishoth;
Arabic- Turband, Thurbud;[8]Chinese- he guo
Teng.
////////////
Trivrit (Operculina turpethum syn. Ipomoea turpethum) is commonly used since centuries in
Ayurvedic system of Medicine to treat fevers, edema, ascites, anorexia, constipation, hepatosplenomegaly, intoxication, haemorrhoids, fistula, anemia, obesity, abdominal tumors, ulcers/wounds, worm infestation, pruritus and other skin disorders. It is the best amongst the herbs used for Virechana (i.e. therapeutic purgation), one of the procedures of Ayurvedic Panchakarma therapy. This review comprehensively incorporates the pharmacognosy, medicinal uses, and pharmacology of O. turpethum. Few preclinical studies done on Operculina turpethum have shown that it possesses anti-inflammatory, anticancer, cytotoxic, antisecretory, ulcer protective, hepatoprotective, & antibacterial activities. Some preliminary clinical studies have reported laxative, anti-inflammatory, analgesic, anti-helminthic and anti-arthritic effects of its crude root powder. The herb merits further research as it may be a source of potential anticancer and anti-rheumatic agent(s). As the plant Operculina turpethum is endangered, also prompt attention needs to be given to protect it from extinction.
KEY WORDS
Trivrit, Operculina turpethum, Purgative, Anticancer, Antirheumatic.
///////
http://connection.ebscohost.com/c/articles/60103477/comprehensive-review-trivrit-operculina-turpethum-syn-ipomoea-turpethum
- تُرمُس . [ ت َ / ت ُ م ُ ] (اِ) باقلای مصری و باقلای شامی را نیز گفته اند گرم و خشک است در اول و دوم . اگر قدری از آن بجوشانند و آب آنرا با عسل بخور دهند کرمهای کوچک و بزرگ که در معده است بیرون آورد و بهق و برص را نیز نافعباشد. (برهان ). باقلای مصری و شامی را نیز گفته اند که کرم معده را آب مطبوخ آن بکشد وبهق و برص را سود دارد و آن را ترمش نیز گویند. (انجمن آرا). باقلای مصری (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). نام دارویی است . (لسان العجم شعوری ج 1 ص 279). بفارسی باقلی مصری نامند واز باقلی کوچکتر و سفید و اندک فرو رفته و مایل به زردی و بری او ریزه تر و زردتر و تلخ تر، در دویم گرم و در آخر آن خشک . و بستانی در آخر اول گرم است مدر بول و حیض و جالی و مفتح و محلل و مسقط جنین و کشنده اقسام کرم شکم و ضماد او جهت بهق و عرق النساء و ورک و آثار ضربه و سقطه ، و با آرد جو آب و سرکه جهت تسکین اوجاع حاره و مطبوخ آن در سرکه و آب خاکستر جهت اورام بارده و تهبج بلغمی و مفاصل ، و باقلمونیا جهت ثالیل و بروز مقعد و شقاق او و قطع دانه بواسیر، و آب طبیخ او با حنظل قاتل کیک و پشه و مجربست و غسل بشره باو باعث سرخی لون و تنقیه او ساخ و مصلح احوال موی ، و خوردن او صباح و مساجهت قوه باصره و قطع صداع مزمن و امان از نزول آب ، و با عسل جهت ضیق النفس و سرفه مزمن و استسقاء و تقویت سپرز و مثانه و رفع حصاة و حمول او به امر ساقط جنین و اکثار او باعث زردی رخسار و ردّی الغذا و دیر هضم است و مصلحش شیرینیهاو قدر شربتش با ادویه از سه درهم تا پنج درهم و مفرد آن تا پنج مثقال و بدلش در جلای روی ده وزن آن با باقلی و تخم خربزه ، و در دفع کرم بوزن آن درمنه ترکی و در سایر افعال افسنتین است . و مشهور است که چون ترمس را مقشر کرده در ظرف مس با شیر بقدر پوشیدن آن بجوشانند تا شیر را جذب کند، پس با دو وزن آن روغن گاو بجوشانند تا منعقد گردد و بهمان گرمی بر کنج ران ضماد کنند اسهال صفرا نماید و بر بالای ناف اسهال سوداو بر ورکین و تهیگاه اسهال بلغم کند و هرگاه موضع را به آب سرد بشویند قطع اسهال شود و ترمس بری در جمیع افعال قویتر از بستانی است . (تحفه حکیم مومن ).
شلیمر در ذیل ترمس ، باقلای مصری آرد: این دارو که امروز در اروپا نامستعمل است در طب عملی ایران موارد استعمال کلی دارد. در طب ایران نظر بر این است ت که این باقلی مدر طمث ، سقط کننده جنین ، مدر و قویاً کشنده کرمهای معده و روده است . ضمادهای آرد ترمس که با عسل یا با شراب ترکیب یافته باشد درکچلی و گال و در قرحه های بسیار سخت و قرحه های دیگر و تصلب نسج ها و آماس ها مورد ستایش است . محلول خاکسترترمس اگر با مطبوخ حنظل ترکیب شود از بین برنده دانه های بواسیری است . آب خاکستر ترمس کشنده کیک و پشه ها است اندازه آن در مصرف خوراکی 2 تا 5 درهم (6 تا 15 گرم ) و مخلوط شده با عسل است . ایرانیان ترمس را برای مداوای آسم و سرفه و استسقاء بکار می برند. (از فرهنگ لغات طبی شلیمر چ دانشگاه ص 350) : و خداوند یرقان طحالی را یک ترمس در طبیخ اسارون دهند. (ذخیره خوارزمشاهی ). و خداوند تب بلغمی را یک ترمس در سه اوقیه شراب دهند. (ذخیره خوارزمشاهی ). و خداوند ضیق النفس را یک ترمس در یک اوقیه سکنگبین ... دهند. (ذخیره خوارزمشاهی ). و رجوع به مفردات ابن البیطارو ترجمه فرانسه این کتاب ج 1 ص 304 و ترجمه صیدنه و تذکره ضریر انطاکی ص 93 و باقلای مصری و ترمش شود.
/////////
در کتب طب سنتی گیاه و دانة آن با نامهای «باقلای مصری»، «ترمس» و «ترمس» نامبرده شده است. به فرانسوی Lupin و انواع آن را Lupin blanc و Lupin januc و bleu Lupin (که آن را a café Lupin یا hirsute Lupin نیز می گویند زیرا دانه های آن را می توان به جای دانه قهوه مصرف نمود) و به انگلیسی Lupine و انواع آن را نظیر فرانسوی ها بسته به رنگ گلها به نامهای Yellow lupine و White lupine و Blue Lupine می خوانند. گیاهی است از خانوادة Leguminosae تیرة فرعی Papilionaceae اسامی گونه های عمدة آن عبارت است از: Lupinus albus L (سفید) و luteu L Lupinus (زرد)، angustifolius L Lupinus (آبی). این گیاه را به هندی نیز ترمس نامند.
مشخصات
گیاهی است یکساله ، کوتاه به بلندی در حدود یک وجب. برگهای ان به شکل پنجة مرکب است و غالباً 7 برگچه که همه از انتهای یک دمبرگ دراز خارج می شوند تشکیل شده است. گلها مانند گل سایر پروانه واران، کوچک و به رنگهای سفید، زرد یا آبی بسته به گونه های مختلف آن است. میوة آن نیام، و دارای غلافی شبیه باقلا که در آن چند دانه قرار دارد. دانة آن که مستعمل در طب سنتی است کمی کوچکتر از باقلا به رنگ سفید مایل به زرد، وسط آن کمی فرو رفته و طعم آن کمی تلخ است. دانة آنواع مزروع و پرورشی آن کمی بزرگتر و دانة نوع وحشی آن کمی ریزتر و طعم آن تلختر و رنگ آن زردتر است. به عنوان دارو معمولاً دانه های گیاه وحشی ترجیح داده می شود زیرا ماده فعال شیمیایی آن بیشتر و مؤثرتر است.
این گیاه از گیاهان آهک گریز است و در اراضی آهکی خوب نمی شود و مانند سایر لگومینوزها ازت هوا را گرفته و درخاک تثبیت می کند و موجب تقویت خاک می شود. از جهت آهک گریز بودن ترمس سفیدکمتر از ترمس حساسیت دارد. در زراعت به عنوان کود سبز کاربرد دارد. اراضی سیلیسی قابل نفوذ را دوست دارد و تکثیر آن از طریق کاشت تخم آن در بهار یا در پاییز صورت می گیرد ( در مناطق معتدل در بهار و در نواحی گرمسیر در پاییز).
این گیاه بومی مناطق مدیترانه ای است و در نواحی مشرق زمین عموماً می روید .در اروپا و مصر و هند و قفقاز کاشته می شود. معمولا در مناطق مدیترانه ای به عنوان علوفه و کود سبز کاشته می شود و چون نوع زرد وحشی آن ازنظر علوفه سمی است، انواعی از آن را که شیرین و دارای سمیت خیلی کمی است برای کاشت و پرورش انتخاب می کنند.
ترکیبات شیمیایی
از نظر ترکیبات شیمیایی در ترمس سفید آلکالوئیدهای لوپی نین ، لوپینی دین و لوپامین وجود دارد. خوردن جوشاندة دانة آن تحمل به قند را در بیماران دیابتیک بالا می برد و عصارة دانة آن فشار خون خرگوش را کاهش می دهد. در دانة آن آلگالوئید لوپانین یافت می شود [G.I.M.P] . در گزارش دیگری آمده است که نهالهای کوچک و جوانه های اولیه و شاخه و برگهای سبز ترمس سفید منبع غنی مادة آسپاراژین هستند. در گونة ترمس آبی در پروتئین دانه های آن 2 گلوبولین به نامهای گلوبولین 1 و گلوبولین 2 و تعداد زیادی اسیدهای آمینه وجود دارد. با این که پروتئین دانه دارای متیونین نیست، درجة قابلیت هضم آن90 درصد و ارزش بیولوژی آن 53 درصد است. آلکالوئید عمدة دانه ها دی – لوپی نین است. جوانه های دانة کشت شده دارای حدود 16-10 درصد آسپاراژین است. دانة ترمس زرد دارای حدود 73/0 – 43/0 درصد لوپی نین و حدود 37/0 – 20/0 درصد اسپارتئین است که سیانوژنتیک هستند. [S.G.I.M.P].
خواص – کاربرد
در هندتخم ترمس سفید معمولاً به عنوان ضد کرم شکم، مدر ، مقوی و دوای سینه کاربرد دارد و به علاوه معتقدند که بازکنندة انسداد و گرفتگی های مجاری عروق است و اصلاح کننده و باد شکن است. جوانه های تازه و روئیدة دانه یا به اصطلاح مالت باقلای مصری ، منبع غنی از مادة آسپارژین است که یکی از داروهای مدر است.
طبق نظر حکمای طب سنتی طبیعت باقلای مصری یا تخم ترمس کمی رگم و خشک است. این گیاه بازکنندة انسداد مجاری طحال و کبد و مدر و قاعده آور است. خوردن دم کردة آن با آب عسل یا سرکة مخلوط با آب برای دفع کردم روده و کرم کدو و همچنین به عنوان مدر و قاعده آور مفید است. اگر با سداب و فلفل مخلوط و خورده شود برای باز کردن عادت ماهیانه و ازدیاد ترشح آن، تحلیل ورم طحال و باز کردن انسدادو گرفتگی های مجاری کبد بسیار نافع است. شماد آرد آن با آب عسل که زیر ناف انداخته شود، برای اخراج کرم روده و کرم کدو مفید است و ضمناً برای رفع ناراحتی های جلدی نظیر جرب، کچلی، اگزما و زخمهای بد پوست نافع است . ضماد پختة آن با عسل و سرکه برای سیاتیک، دردهای سرین، رفع آثار ضربه و کوفتگی نافع است. جوشاندة آن در سرکه بویژه اگر با آب دریا مخلوط شود برای ورمهای سرد و درد مفاصل سرد مفید است و اگر ضماد آرد آن را با آرد جو و آب بتنهایی بر سرین اندازند برای سیاتیک بسیار نافع است. ضماد پختة آن د رمورد قانقاریا مفید است . پاشیدن آب جوشاندة آن بر درب و دیوار خانه مانند سم پاشی برای کشتن حشرات و گریزاندن آنها مؤثر است . شیاف آرد آن که با عسل مخلوط شده باشد و مرمکی به آن اضافه شده باشد، برای ازدیاد ترشح عادت ماهیانه و تسهیل اخراج جنین و تحلیل نفخ رحم مفید است . در تمام موارد نوع تلختر آن از نوع غیرتلخ یا کم تلخ قوی تر است . نوع شیرین آن که مانند بقولات خورده می شود از نظر مواد غذایی خوب است ولی خیلی دیر هضم است. مقدار خوراک آن مخلوط با دواهای دیگر 11 و 12 گرم و اگر به تنهایی خورده شود تا 28 گرم است.
انواعی از آن سمی است لذا باید با احتیاط و زیر نظر پزشک مصرف شود.
در صورتی که حیوان در خوردن آن اسراف کرده باشد مسمومیت حاصله را در دامپزشکی اصطلاحاٌ لوپینوز نامند. این مسمومیت ممکن است در صورت اسراف در خوردن شاخه و برگ و یا دانة ترمس ایجاد شود. این بیماری یا مسمومیت که زردی نیز گفته می شود، در اثر آلکالوئید لوپی نین است و به ویژه در گوسفندان بیشتر دیده می شود زیرا گوسفند از تلخی این علوفه زیاد بدش نمی آید.
//////////////
ترمس (سرده) (نام علمی: Lupinus) نام یک سرده از تبار طاووسی است.
////////
الترمس (باللاتینیة: Lupinus) جنس نباتی من الفصیلة البقولیة. یضم ما بین 200 و600 نوع موطن کثیر منها فی الوطن العربی.
محتویات
أهمیته الغذائیة یحتوی على نسبة 30% من البروتین، و34% من الکربوهیدرات ویحوی على زیوت 18 – 28 %.
یزرع ویتوفر فی مصر وسوریا ولبنان والأردن وفلسطین ویستفید من هذه النبتة الإنسان والحیوان وتباع بذوره جافة أو محضرة للتناول وذلک بعد نقعها بالماء لعدة أیام.
یتسلى المصریون بنقنقة الترمس
یستفاد من مطحون حبوب الترمس کغسول لمعالجة الصلع حسب الطب العشبی.
نبتة الترمس البریة
من أنواع الترمس الأصیلة فی الوطن العربی
الترمس الأبیض (باللاتینیة: Lupinus albus)
الترمس الأصفر (باللاتینیة: Lupinus luteus)
الترمس دقیق الأسدیة (باللاتینیة: Lupinus micanthus) فی بلاد الشام والمغرب العربی وحوض المتوسط
الترمس الشعری (باللاتینیة: Lupinus pilosus)
الترمس ضیق الأوراق (باللاتینیة: Lupinus angustifolius)
الترمس الفلسطینی (باللاتینیة: Lupinus palaestinus)
الترمس القسنطینی (باللاتینیة: Lupinus cosentinii) فی المغرب العربی وإیطالیا وإسبانیا والبرتغال
من أنواع الترمس غیر الأصیلة فی الوطن العربی[عدل]
الترمس الأبیض الأوراق (باللاتینیة: Lupinus albifrons)
الترمس الأریزونی (باللاتینیة: Lupinus arizonicus)
الترمس الأشهب (باللاتینیة: Lupinus luteolus)
الترمس الأنطونی (باللاتینیة: Lupinus antoninus)
الترمس الأیلی (باللاتینیة: Lupinus cervinus)
الترمس البرتقالی (باللاتینیة: Lupinus citrinus)
الترمس البرقوقی الأوراق (باللاتینیة: Lupinus prunophilus)
الترمس التکساسی (باللاتینیة: Lupinus texensis)
الترمس الثنائی اللون (باللاتینیة: Lupinus bicolor)
الترمس الجمیل (باللاتینیة: Lupinus formosus)
الترمس الذابل (باللاتینیة: Lupinus aridorum)
الترمس الزغبی (باللاتینیة: Lupinus villosus)
الترمس الشاطئی (باللاتینیة: Lupinus littoralis)
الترمس الشجری (باللاتینیة: Lupinus arboreus)
الترمس الشجیری (باللاتینیة: Lupinus arbustus)
الترمس الصخری (باللاتینیة: Lupinus rupestris)
الترمس الصغیر الأزهار (باللاتینیة: Lupinus parviflorus)
الترمس صوفی الأوراق (باللاتینیة: Lupinus leucophyllus)
الترمس ضیق الأزهار (باللاتینیة: Lupinus angustiflorus)
الترمس الطفری (باللاتینیة: Lupinus mutabilis)
الترمس الطویل (باللاتینیة: Lupinus elatus)
الترمس الطویل الأوراق (باللاتینیة: Lupinus longifolius)
الترمس عدید الأوراق (باللاتینیة: Lupinus polyphyllus)
الترمس العریض الأوراق (باللاتینیة: Lupinus latifolius)
الترمس العصاری (باللاتینیة: Lupinus succulentus)
الترمس العطری (باللاتینیة: Lupinus odoratus)
الترمس الغوادالوبی (باللاتینیة: Lupinus guadalupensis)
الترمس الفضی (باللاتینیة: Lupinus argenteus)
الترمس القزم (باللاتینیة: Lupinus nanus)
الترمس قصیر الساق (باللاتینیة: Lupinus brevicaulis)
الترمس الکبریتی (باللاتینیة: Lupinus sulphureus)
الترمس الکونتی (باللاتینیة: Lupinus kuntii)
الترمس المبهرج (باللاتینیة: Lupinus spectabilis)
الترمس المتقارب (باللاتینیة: Lupinus affinis)
الترمس المتناثر الأزهار (باللاتینیة: Lupinus sparsiflorus)
الترمس المرتب (باللاتینیة: Lupinus concinnus)
الترمس المرتفع (باللاتینیة: Lupinus adsurgens)
الترمس المرجی (باللاتینیة: Lupinus pratensis)
الترمس المعمر (باللاتینیة: Lupinus perennis)
الترمس الملون (باللاتینیة: Lupinus variicolor)
الترمس الممتلئ (باللاتینیة: Lupinus onustus)
الترمس المنتشر (باللاتینیة: Lupinus diffusus)
الترمس النهری (باللاتینیة: Lupinus rivularis)
الترمس النیفادی (باللاتینیة: Lupinus nevadensis)
الترمس الهسبانی (باللاتینیة: Lupinus hispanicus) فی إسبانیا والبرتغال
ترمس الوادی (باللاتینیة: Lupinus vallicola)
الترمس .. تسلیة العشاق
الترمس من المسلیات الخفیفة السهلة التى فى متناول الجمیع من الاغنیاء والفقراء .. یتواجد دائماً فى اماکن التنزه وخاصة على الکورنیش فی مصر .. وهو وسیلة تقارب بین العشاق .. وأقلها تکلفه .
استخداماته فی التجمیل
الترمس المطحون له فوائد کثیرة واکیدة عند استخدامه موضعیا کماسک فهو یساعد على تنقیة البشرة واضفاء الرونق والحیویة للبشره الباهتة ..کما ان الاستمرار علیه لمدة طویلة تساعد فى ازالة البثور من الوجه والجسم، کما إن الترمس المر یعمل على اضفاء اللمعان على الجلد ویطرد الجلد المیت ویزیل الکلف والنمش والبقع السوداء من البشرة ، کما ان الترمس المطحون یکون بمثابة الحل السریع والاکید لتفتیح الاماکن الداکنة بالجسم .
طریقة الاستخدام فى مجال التجمیل
یستخدم الترمس المطحون مع ماء الورد فقط ثم یوضع کماسک على البشرة او الجسم ویترک نصف ساعة ویکرر ذلک ثلاث مرات اسبوعیا.. ویمکن اضافة نقطتین لیمون للترمس المطحون اذا کانت البشرة دهنیة او معلقة زبادى او عسل اذا کانت البشرة عادیة او جافة. اما الترمس الحلو فان له تاثیر فعال فى اطالة الشعر ومنع تساقطه وذلک عن طریق نقع الترمس فى الماء یوم کامل وبعدها تستخدم الماء کدهان على فروة الشعر یومیا مع المداومة علیه لمدة لاتقل عن شهرین بعدها نجد زیادة ملحوظة فى طول الشعر وکثافته.
فوائده الطبیة
مقوی جید للأعصاب
منبه للقلب
مدر للبول
مفید للهضم
طارد للدیدان
مفید للأمراض الجلدیة کالأکزیما والصدفیة
مخفض للسکر فی الدم
ینقی البشرة
بسکن الام المفاصل
مشاریع شقیقة فی کومنز صور وملفات عن: ترمس
الترمس ... محصول زراعی هام
یعتبر محصول الترمس من المحاصیل الغذائیة الهامة بالنسبة للإنسان والحیوان ویتمیز هذا المحصول بارتفاع نسبة البروتین فی البذور حیث تصل نسبته إلى 30 – 40 % ونسبة الکربوهیدرات 34 % بالإضافة إلى ارتفاع نسبة الزیت إلى 18 – 28 %. ونظراً للتوسع الحالى فی استصلاح الأراضى فی مصر یستخدم هذا المحصول کسماد أخضر لتحسین خواص التربة حدیثة الاستصلاح وذلک للعلاقة المباشرة لهذا المحصول بتحسین خواص التربة حدیثة الاستصلاح وذلک للعلاقة المباشرة لهذا المحصول بتحسین خواص التربة وزیادة نسبة الأزوت بها بناء على ماسبق ذکره زاد الاهتمام بزراعة هذا المحصول خاصة بالأراضى الجدیدة. الأرض المناسبة
تجود زراعة محصول الترمس فی الأراضى الطمییة الرملیة جیدة الصرف نظراً لحساسیة هذا المحصول للإصابة بأمراض الجذور کما یزرع بنجاح فی الأراضى الرملیة حدیثة الاستصلاح التی لایزید بها ترکیز کربونات الکالسیوم عن 10% ولاتجود زراعته فی الأراضى الملحیة والجیریة والغدقة سیئة الصرف والتهویة. میعاد الزراعة
وجد أن أنسب میعاد لزراعة محصول الترمس هو الأسبوع الأول من شهر نوفمبر بالوجه البحرى والنصف الثانی من أکتوبر بالوجه القبلى والنصف الأول من أکتوبر بجنوب الوادى (توشکى وشرق العوینات). خدمة الأرض وطرق الزراعة
تحرث الأرض حرثتین متعامدتین وتزحف ثم تخطط بمعدل 12 خطا/ قصبتین والزراعة فی جور بمعدل بذرتین فی الجورة على الریشتین وعلى مسافة 30 سم بین الجور، وذلک فی الأراضى الرملیة حدیثة الاستصلاح أما فی الأراضى القدیمة فتتم الزراعة فی جور على أبعاد 20 سم فیما بینها مع وضع بذرتین فی الجورة على ریشة واحدة. معدل التقاوى
أفضل معدل تقاوى لزراعة الترمس من 30 – 40 کجم / فدان. الأصناف
جیزة 1 مستنبط بالانتخاب الفردى من السلالات المحلیة ویتمیز بقوة النمو، ویجود فی منطقة الوجه البحرى. التزهیر بعد 75 – 80 یوم من الزراعة. والنضج من 165 – 170 یوماً من الزراعة. ویعتبر من الأصناف التی تتحمل الذبول. جیزة 2 مستنبط بالانتخاب الفردى من السلالات المحلیة ویتمیز بقوة النمو ویجود فی منطقة الوجه القبلى.ویتمیز بالتبکیر فی التزهیر عن الصنف جیزة 1 بحوالى أسبوع وینضج بعد 160 یوماً من الزراعة. مقاومة الحشائش
تتم مقاومة الحشائش بالعزیق ویحتاج المحصول من 2 – 3 عزقات حسب الأرض والحشائش المنتشرة بها والعزقة الأولى تکون بعد 30 یوما من الزراعة، والتالیة بعد شهر من الأولى، والعزقة الأخیرة تتم حسب الحاجة إلیها. التلقیح البکتیرى
یجب إجراء التلقیح البکتیرى وخاصة فی الأراضى التی لم یزرع فیها هذا المحصول من قبل والأراضى الجدیدة، وینصح تلقیح تقاوى فدان الترمس فی الأراضى التی یزرع بها هذا المحصول بمعدل کیس واحد من اللقاح البکتیرى المخصص للترمس، أما الأراضى الجدیدة فینصح بمضاعفة هذه الکمیة من (2 – 3 أکیاس) ویتم التلقیح کما هو متبع فی المحاصیل البقولیة الأخرى. معدلات التسمید
یتم إضافة جرعة تنشیطیة من السماد النتروجینى مقدارها 15 کجم أزوت / فدان عند الزراعة، 150 – 200 کجم سوبر فوسفات أحادى 15% تضاف عند تجهیز الأرض للزراعة. فی الأراضى الرملیة وحدیثة الاستصلاح والفقیرة فی محتواها من عنصر البوتاسیوم یضاف 50 کجم سلفات بوتاسیوم بعد 45 یوماً من الزراعة. الرى
یعتبر محصول الترمس من المحاصیل الحساسة للرى حیث أن زیادة الرى یتسبب عنها انتشار أمراض الذبول وعفن الجذور، کما أن نقص الرى یؤدى إلى نقص المحصول، لذلک یعطى المحصول حوالى 3 ریات فی أراضى الرى المستدیم على أن تکون ریة المحایاة بعد حوالى 45 یوماً من الزراعة، والریة الثانیة قبل تکوین النورات الزهریة، والثالثة عند بدایة امتلاء القرون. ویراعى أن یکون الرى على الحامى نظراً لحساسیة المحصول للرى ولتقلیل الإصابة بأمراض التربة. أما الأراضى الرملیة جیدة الصرف فیعطى المحصول من 5 – 7 ریات بین الریة والأخرى 15 – 21 یوماً حسب طبیعة التربة وحرارة الجو. الأمراض
أهم الأمراض التی تصیب الترمس هی أمراض الیربة خاصة مرض عفن الجذور والذبول ولتقلیل الإصابة بهذین المرضین یراعى الزراعة فی الأراضى الخفیفة وجیدة التهویة والصرف والزراعة فی المواعید الموصى بها مع إتباع دورة زراعیة مناسبة بحیث لایزرع الترمس فی نفس الأرض قبل مرور 2 – 3 سنوات. الحصاد
یختلف الحصاد باختلاف الغرض الذی یزرع من أجله المحصول، فإذا کان الغرض التسمید الأخضر یتم حرث النباتات بالتربة مباشرة بعد مرحلة التزهیر وقبل جفاف السیقان على أن یکون الحرث مبکراً بدرجة تسمح بتحلیل النباتات المحصودة قبل زراعة المحصول التالى، کما أن الحرث المبکر یؤدى إلى الاستفادة الکاملة من کمیة الأزوت الموجود بالنبات. أما إذا کان الغرض الذی یزرع من أجله الحصول على البذرة فیتم الحصاد بعد تحول لون القرن للون البنى الفاتح وفى هذه الحالة تقلع النباتات بالید وتترک لتجف تحت الشمس حتى تصل نسبة الرطوبة إلأى 12 % ویتم الدراس بعد جفاف النباتات. وفترة نمو المحصول الأخضر من 15 – 30 طناً تبعاً للصنف وظروف النمو وطبیعة الأرض، ویعطى الفدان محصول بذور یتراوح من 5 – 7 أردب ووزن الأردب 150 کجم.
اقرأ المزید: زراعة الترمس http://forum.zira3a.net/showthread.php?t=1533&pagenumber=#ixzz0uSbl1esd
الترمس المر له فائدة عظیمة مجربة لا زالة الحصوات، یُغلى لمدة نصف ساعة ثم نتخلص من الغلیة الأولة لانها سامة، ثم نعید غلیه نصف ساعة ثم نضعها فی الثلاجة وکل یوم نأخذ نصف کوب على الریق لمدة ثلاث ایام أو اربعة... للعلم جمیع الاشعارات عن فوائد الترمس لم تُشیر لهذه الفائدة.
///////////
תורמוס (שם מדעי: Lupinus, מנוקד: תֻּרְמוּס) הוא סוג בתת-משפחת הפרפרניים.
עלי התורמוס מאוצבעים, לעלה יש פטוטרת ארוכה. הפרחים גדלים כתפרחת. צבע הפרחים סגול, לבן, צהוב, או כחול והם נמצאים על עמוד התפרחת. לפרחים אין צוף וחרקים נמשכים אליהם עקב צבעם. ההאבקה נעשית על ידי חרקים, אולם לרוב ההאבקה היא עצמית. לפרח עשרה אבקנים.
זרעי הצמח, מכילים חומרים רעילים ממשפחת האלקלואידים שנותנים לצמח טעם מר. פרי הצמח הוא תרמיל. כאשר תרמיל זה יבש הוא מתבקע, קשוותיו מסתלסלות בצורה המזכירה קפיץ כך שהזרעים "קופצים" מתוכו. ישנם כ-300 מינים של תורמוס בכל העולם, מתוכם בארץ ישראל גדלים בר 7 מינים.
////////
Acıpaxla, lupin (lat. Lupinus) - paxlakimilər fəsiləsinə aid bitki cinsi.
//////
Acı bakla (Lupinus), baklagiller (Fabaceae) familyasından, 200 kadar türü içeren bitki cinsi.
3000 yıl önce bazı türlerinin tarımına başlanmıştır. Çiçekleri dik salkımlar şeklinde kümelenmiştir, 30-120 cm'e kadar boylanabilir. Yabanıl türlerin çoğu Akdeniz çevresinde ve Kuzey Amerika'da yetişir. Bazı türleri süs yeşil gübre olarak tarlalara ya da süs bitkisi olarak bahçelere ekilir. Tohumları ise genellikle hayvan yemi olarak kullanılır.
Türkiye hem kültürü yapılan türler ve onların yabani formları, hem de sınırlı amaçlarla kültürü yapılan acı bakla türleri açısından zengindir ve doğal bitki örtüsünde türleri ile bu türlere ait alt türler oldukça yaygındır.
//////////
Lupinus, commonly known as lupin or lupine (North America), is a genus of flowering plants in the legume family, Fabaceae. The genus includes over 200 species, with centers of diversity in North and South America. Smaller centers occur in North Africa and the Mediterranean. Seeds of various species of lupins have been used as a food for over 3000 years around the Mediterranean (Gladstones, 1970) and for as much as 6000 years in the Andean highlands (Uauy et al., 1995), but they have never been accorded the same status as soybeans or dry peas and other pulse crops. The pearl lupin of the Andean highlands of South America, Lupinus mutabilis, known locally as tarwi or chocho, was extensively cultivated, but there seems to have been no conscious genetic improvement other than to select for larger and water-permeable seeds. Users soaked the seed in running water to remove most of the bitter alkaloids and then cooked or toasted the seeds to make them edible (Hill, 1977; Aguilera and Truer, 1978), or else boiled and dried them to make kirku (Uauy et al., 1995). Spanish domination led to a change in the eating habits of the indigenous peoples, and only recently has interest in using lupins as a food been renewed (Hill, 1977).
/////////////
sundial lupine (Lupinus perennis)
Scientific classification
Kingdom: Plantae
(unranked): Angiosperms
(unranked): Eudicots
(unranked): Rosids
Order: Fabales
Family: Fabaceae
Subfamily: Faboideae
Tribe: Genisteae
Subtribe: Lupininae
Genus: Lupinus
L.
Type species
Lupinus albus L.
Subgenera
Lupinus
Platycarpos (S.Wats) Kurl.
- ترنجبین . [ ت َ رَ ج َ / ج ُ / ج ِ ] (معرب ، اِ مرکب ) معرب ترانگبین یا ترنگبین است . ترشحات و شیرابه های برگ و ساقه های گیاه خارشتر که از لحاظ شیمیایی نوعی از «من » میباشد. در ترکیب ترنجبین ساکارز و ملزیتوز موجود است و آن در تداوی به عنوان ملین استعمال میشود. (فرهنگ فارسی معین )
اصفهانی
گیاهان (درختان، گیاهان دارویی، غذایی) و خوراکیها
[] تکیه ای: teranǰebin
طاری: telanǰemin
طامه ای: telanǰemin
طرقی: telenǰemin
کشه ای: telanǰemin
نطنزی: telanǰemin
///////////
واژه منّ، "ترانگبین" که ریشه سامی دارد (mān عبری، mann عربی) از راه یونانی در ترجمه هفتادی و ترجمه عهد جدید به ما رسیده است. ترانگبین مادهای است قندی که در شرایط خاص– از سوراخهایی که کرمها (=حشرات) ایجاد میکنند یا زخمی کردن تنه و شاخههاـ از پوست یا برگ برخی گیاهان بیرون میتراود. بدین ترتیب، ترانگبینهایی با ماهیت و خاستگاه متفاوت هست . نامی ترین ترانگبین تراوشات Fraxinus ornus (یا Ornus europaea) بنام زبان گنجشکِ ترانگبینآور [شیر خشتی] است که از منطقه مدیترانه و هرُم (آسیای صغیر) خیزد.1 اصلیترین ماده تشکیل دهنده ترانگبین، قندِ ترانگبین یا مانیتول است که جز زبان گنجشک، در بسیاری گیاهان دیگر نیز هست .
در سالنامههای دودمان سوئی (Sui) گیاهی بنام yan ts‛e ("خار گوسفند") را به منطقه کائوـ چان (Kao-č‛an) (تورفان) نسبت دادهاند که از بخش زبرین آن انگبینی آید بس خوشمزه.2
چن تسان-کی (Čen Ts‛an-k‛i) که در نیمه نخست سده هشتم مینوشت آورده است در ماسههای کیائوـ هو (Kiao-ho) (یارخوتو/Yarkhoto) گیاهی است که بر بالای آن پرزهایی روییده و از آنها انگبین آید ؛ مردمان هو (ایرانیان) آن را (= ) k‛ie-p‛o-lo ‘*k‛it (kir)-bwuδ-la نامند. 3 بخش نخست ظاهراً برابر است با xār ("خار") فارسی یا rāδ که صورت این واژه در یکی از گویشها است؛4 بخش دوم برابر است با burra یا bura ("بره") فارسی؛5 پس روشن است که نام چینی yan ts‛e بر گردان واژ به واژه نامی فارسی (یا بهتر از آن فارسی میانه یا سغدی) است. در فارسی امروز خارِ شتر و به گفته ایچیسن (Aitchison)، خارِ بزی نیز بهکار میرود.
شگفتا که چینیها واژه فارسی میانهای را برای "ترانگبین" حفظ کردهاند که هنوز در هیچ منبع ایرانی نشانه ای از آن یافت نشده است. این گیاه (Hedysarum alhagi) که در سرتاسر بیابانهای پست و کم آب ایران فراوان یافت میشود تنها در برخی از بخشها ترانگبین به دست میدهد. هر کجا از این گیاه ترانگبین به دست نیاید، شتران آن را میچرند (نام "خارِ شتر" هم از همین جاست) و برابر گفته صریح و قاطع شلیمر،2 خوراک گوسفندان و بزها نیز میشود.
"Les indigènes des contrées de la Perse, ou se fait la récolte de teren-djebin, me disent que les pasteurs sont obliges par les institutions communales de s'éloigner avec leurs troupeaux des plaines ou la plante mannifere abonde, parce que les moutons et chèvres ne manqueraient de faire avorter la récolte."
کورژینسکی3 درباره یکی از همخانواده های آن (Hedysarum semenowi) گوید گوسفندان بسیار دوستش دارند و پروارشان کند.
Pen ts‛ao kan mu از کتـــــــــــــــــــــــــــــاب Lian se kun tse ki4 چنین می آورد: "در کائوـ چان، ترانگبین ( ts‛e mi) هست . آقای کییه (Kie) گوید در شهر نانـ پین (Nan-p‛in) 5 گیاه yan ts‛e برگ ندارد، انگبینش سفید و شیرین است. برگهای گیاه yan ts‛e در شهر نمک ( Yen č‛en) بزرگ است وانگبینش تیره وبی مزه. کائوـ چان همان کیائوـ هو (Kiao-ho) در سرزمین بربرهای باختری (ســــــی فان/Si Fan ) اســــــت؛6 امــــــــــروزه بــــــخش بــــــــزرگی از (ta čou ) است."
وان ینـ ته (Wan Yen-te) که در سال 981 ترسائی برای مأموریت به تورفان گسیل شده بود، در سفرنامه خود از این گیاه و ترانگبین شیرین آن یاد میکند. 1
چو کوـ فی (Čou K‛ü-fei) نویسنده Lin wai tai ta ، در سال 1178، در وصف "ترانگبین اصیل (ژاله شیرین) موصلی ( Wo-se-li) چنین مینویسد:2 "این سرزمین چند کوه نامی دارد. وقتی شبنم پاییز فرو افتد، زیر آفتاب سخت شده چون شکر و برفک گردد که گرد آورده بکار برند. این ماده خنک، پاک کننده خون، شیرین و پرورنده است و آن را ترانگبین ناب دانند. "3
وان تــــــــاـ یوان (Wan Ta-yüan) در کتــاب خــــــــــــــود، Tao i či lio به تاریخ 1349،4 نکته زیر را در وصف ترانگبین (kan lu) در ماـکوـ سهـ لی (Ma-k‛o-se-li)5 آورده : "هر سال در ماههای هشتم و نهم سال ترانگبین از آسمان میبارد و مردم گودالی میکنند تا آن را گرد کنند. با برآمدن آفتاب مانند قطرات آب فشرده و سپس خشک میشود. مزه آن مانند بلورِ شکر است. در کوزه نگه می دارند و آمیخته اش با آب داغ را داروی تــــــب لرز (مالاریا) میدانند. گفته ای کهن، این سرزمــــــــــــین را آمریتاراجاـتاتهاگاتا (Armritarāja-tathāgata) شمرده است."6
لی شیـ چن، پس از آوردن نوشته های چن تسانـکی (Č‛en Ts‛an-k‛i)، Pei ši و جز آن7، به این نتیجه میرسد که این اطلاعات مربوط به همان گیاه مولد انگبین است هرچند روشن نیست مراد از yan ts‛e چه گیاهی است.
نام ترکی این گیاه یانتاق yantaq است و صمغ شیرینی را که بر روی آن انباشته میشود یانتاق شکری yantaq šäkärī میگویند. 1
نام فارسی امروزی ترانگبین tär-ängubīn است (terenjobīn /ترنجبین عربی که tereniabin اسپانیایی نیز از آن آمده)؛ و چنان که گفته شد، گیاهی که این ماده شیرین از آن بیرون میتراود xar-i-šutur ("خارشتر") نام دارد. ترانگبین نزدیک پایان تابستان بناگاه در طول شب پدیدار میشود و بایست در نخستین ساعت های بامداد گردآوری شود. آن را به شکل طبیعی اش بکار برند ،یا به شکل شربت (شیره šire) در آسیای مرکزی یا در کارخانههای قند و شکر مشهد و یزد در ایران به کارگیرند. 2 چینیها در سمرقند و به صورت آوانگاشت ta-lan-ku-pin با این واژه فارسی آشنا شدند. 3 در وصف این محصول زیر عنوان kan lu ("ژاله شیرین") گفته شده که از گیاهی کوچک به دست میآید که بلندای آن سی تا شصت سانتیمتر است و رشدی انبوه دارد و برگهایش به آن Indigofera [نیل] (lan) ماند. ژاله خزانی بر سطح ساقهها سخت میشود با مزه ای شکرسان. آن را گردآورده میجوشانند تا نبات گردد. Kwan yü ki4 گیاهی کوچک در سمرقند را به همین نام kan-lu باز نموده که در پاییز روی برگهای آن شبنمی بهم رسد به شیرینی انگبین با برگهایی چون گیاه نیل (lan) ؛ و همان اثر5 این گیاه با نام yants‛e را از قــــــره خوجه (Qarā-khoja) دانسته است. در سالنامههای مینگ6 نیز همین نکته آمده است. هانبری این گیاه را همان خارشتر (Alhagi camelorum) دانسته که گیاه کوچک خارداری است از تیره بنشنها یا پروانهواران (Leguminosae) که در ایران و ترکستان میروید. 1
در سده چهاردهم اودوریک پوردنونی (Odoric of Pordenone) نزدیک شهر حوش (Huz) در ایران ترانگبینی بهتر و به فراوانی ی بیش از هر جای دیگر در جهان یافت. 2 در سده شانزدهم، پییر بلون دو مون (Pierre Belon du Mons) (64ـ1518)، جهانگرد و طبیعیدان،3 ترانگبین ایرانیـعربی را به این شرح به اروپاییان وانمود:
"Les Caloieres auoyt de la Manne liquide recueillie en leurs montagnes, qu'ils appellent Tereniabin, a la différence de la dure: Car ce que les autheurs Arabes ont appelle* Tereniabin, est garde en pots de terre comme miel, et la portent vendre au Caire : qui est ce qu' Hippocrates nomma miel de Cedre, et les autres Grecs ont nomine* Rose"e du mont Liban: qui est differente a la Manne blanche seiche. Celle que nous auons en France, apporte*e de Brianson, recueillie dessus les Meleses a la sommité' des plus hautes montagnes, est dure, differente & la susdites. Parquoy estant la Manne de deux sortes, Ion en trouve au Caire de 1'vne et de l'autre es boutiques des marchands, exposé en vente. L'vne est appelée Manne, et est dure: Pâture Tereniabin, et est liquide: et pource qu'en auons fait plus long discours au liure des arbres tousiours verds, n'en dirons autre chose en ce lieu."
ترانگبین بریانسون (Briançon) که بلون نام برده از درخت کاج (Pinus larix) در جنوب فرانسه به دست میآید. 1 گارسیا دا اورتا (Garcia Da Orta)2 چندین نوع ترانگبین را باز نموده که یکی از آنها به نام شیرخشت xirquest یا xircast "به معنی شیر درختی به نام خشت quest زیرا xir [بخوانید šir] در زبان فارسی شیر است، پس شیرخشت ژالهای است که از این درختان میچکد، یا صمغی است که از آنها تراوش میکند" از سرزمین ازبکان به هرمز میآید.3 "پرتغالیها این واژه را تحریف کرده و به صورت siracost درآوردهاند. " نوع دیگر ترانگبین را tiriam-jabim یا trumgibim (tär-ängubīn فارسی) مینامد. "میگویند این ماده لابلای خارها و به صورت تکه های کوچک و به رنگی سرخ فام یافت میشود. گویند آن را با زدن چوب به خارها به دست میآورند، و خشک شده آن بزرگتر از تخم گشنیز است و رنگش، همانطور که گفتم، بین قرمز و شنگرفی است. عوام آن را میوه میدانند، هرچند از دید من صمغ یا رزین است. "به باور آنها از ترانگبین ما خوشگوارتر و سودمند تر است و در ایران و هرمز بسیار کار گیرند." "نوع دیگر آن در تکه های بزرگ و همراه با برگ است. این نوع مانند ترانگبین کالابریا است و قیمت آن گرانتر است و از راه بخارا (Boçora)، از شهرهای نامی ایران صادر میشود. نوع دیگر را گاه میتوان در گوآ (Goa) یافت که شربت آن در مشک عرضه میشود و مانند انگبین سفید شکرکزده است. آن را از هرمز برایم فرستادند، چرا که در کشور ما زود خراب میشود هرچند در بطریهای شیشهای محفوظ میماند. من چیز دیگری درباره این دارو نمیدانم". جان فرایر4 از ژالهای خوشگوار یاد میکند که در شب تبدیل به ترانگبین میشود که سفید و دانهدانه است و از ترانگبین کالابریایی چیزی کم ندارد. به گفته وات5، shirkhist نام تودههای سفیدرنگدانهدانهای است که در ایران روی بوته Cotoneaster nummularia یافت می شود؛ ترنجبین سفید از خارشتر (A. maurorum, Alhagi camelorum) که در ایران میروید به دست میآید و نوعی قند خاص بنام ملزیتوز (melezitose) و قند نیشکر در آن است. شیرخشت را بیشتر از هرات میآورند و از atraphaxis spinosa (polygonaceae/ تیره ریواسیان) نیز به دست میآید. 1
بدین ترتیب از نظر واژشناسی و تاریخی نیز روشن شد مراد چینیها از yan ts‛e و k‛ie-p‛o-lo گونه Alhagi camelorum است.
نام فارسی دیگر ترانگبین xoškenjubīn [خشکانگبین] است به معنی "انگبین خشک". در یکی از روایات عربی آمده است که این ماده ژالهای است که در کوههای ایران روی درختان مینشیند؛ هرچند نویسنده عرب دیگری گوید ، "انگبین خشک است که از کوههای ایران میآورند. بویی ناپسند دارد، گرم و خشک است؛ گرمتر و خشکتر از انگبین . به طور کلی نیروبخشتر از انگبین است. "2 این محصول، که در هند guzangabin نامند ، از گیاه گزانگبین (Tamarix gallica, var. mahnifera Ehrenb. ) در درههای شبهجزیره سینا و نیز ایران به دست میآید. 3 در ایران نام بالا از آنِ ترانگبینی است که ازAstragalus florulentus و A. adscendens در بخشهای کوهستانی چهارمحال و فریدن و به ویژه پیرامون خونسار در جنوب باختری اصفهان به دست میآید. بهترین انواع این ترانگبین که گز علفی یا گز خونسار (از شهرستان خونسار) است در ماه مرداد با تکان دادن شاخهها به دست میآید وسرشگهای کوچک سرانجام به یکدیگر چسبیده توده ای سخت سفید چرک خاکستری فام سازند. به گفته شلیمر4 بوتهای که این ترانگبین روی آن تشکیل میشود در همه جا یافت میشود، هرچند کوچکترین نشانی از ترانگبین روی آن نمیتوان یافت، زیرا این ماده منحصراً از بوتههای خونسار به دست میآید. علت این پدیده را در وجود Coccus mannifer در آنجا و نبود این حشره در دیگر قسمتهای ایران دانستهاند. چندین طبیب ایرانی اهل اصفهان و برخی نویسندگان اروپایی تولید ترانگبین در خونسار را به سوراخهایی که این حشره ایجاد میکند نسبت دادهاند؛ و شلیمر توصیه کرده که این حشره را به سرزمین هائی که در آنها Tamarix خوروست ببرند و آن را با آب و هوای آنجا خوگر کنند.
گفته شده است کهن ترین اشاره به گزانگبین را در تاریخ هرودت میتوان یافت،1 که درباره مردان شهر کالاتبوس (Callatebus) در هرُم (آسیای صغیر) گوید آنها از دانه و میوه گزانگبین انگبین گیرند. به هر روی ، بحث او چیز دیگری است و اشارهای به تراوش این ماده از درخت نکرده است.
استوارت2 گوید ترانگبین تاماریسک* را če‛n žu میگویند. تاماریسک از گیاهان چین است و سه گونه آن شناخته شده. 3 تا آنجا که من میدانم، چینیها نامی ازترانگبین هیچ یک از این سه گونه نبرده اند و آنچه استوارت یاد کرده تنها به شیره درون درخت اشاره دارد که به نقل از Pen ts‛ao در کتاب استوارت به کار رفته است. چن تسیائو(Čen Tsiao) از دوره سونگ در کتاب خود، T‛un-či4، در تعریف č‛en žu تنها گوید : "شیره موجود در چوب یا تنه تاماریسک. "5
افزون بر این، نوعی ترانگبین بلوط هست که از Quercus vallonea Kotschy و Q. persica [ما زوج ایرانی/بلوط ایرانی] به دست میآید. در مرداد ماه بیشمار کرمهای کوچک سفیدرنگ (Coccus) روی درخت نشسته از سوراخهایی که در درخت در می آورند مادهای قندی برون تراود که بسان دانههای کوچک سخت میشود. مردم پیش ازبر آمدن آفتاب بیرون شده دانههای ترانگبین را با تکان دادن شاخهها روی پارچههای کتانی که زیر درختها گسترده اند میتکانند. این تراوشات را با فروبردن شاخههای کوچکی که این ماده بر روی آن بهم رسیده در آب جوش و جوشاندن این محلول قندی و تبدیل آن به شربتی غلیظ نیز جمعآوری کرده برای شیرین کردن خوراک بکار زنند یا با آرد آمیخته نوعی کلوچه سازند. 1
سوای ترانگبینهای بالا، شلیمر2 دو نوع دیگر را نیز باز نموده است که در کار هیچ نویسنده دیگری ندیده ام. نام فارسی یکی از آنها را شکر تیغال šiker eighal بر شمرده گوید در پی سوراخی که کرم در گیاه در میآورد بهم رسد. خود وی این کرم را در ترانگبین تازه یافته است. این ترانگبین را کشتکاران البرز، Lawistan [کذاـلارستان؟ لویزان؟] و دماوند به تهران میآورند، هرچند این گیاه گرد تهران و بخشهای دیگر نیز یافت میشود. گرچه این ترانگبین تقریباً هیچ شیرینی ندارد خلط آور بسیار خوبی است و سرفههای سخت درمان را آرام می کند. دیگری ترانگبین Apocynum syriacum است که آن را در ایران به نام شکرالعشر šiker āl-ošr میشناسند و از یمن و حجاز وارد میشود. به گفته داروشناسان ایرانی این گیاه محصول تراوشهای شبانه است که در طول روز سخت و چون تکههای کوچک نمک سان میشود که سفید ،خاکستری یا حتی سیاه است. این ماده نیز کاربرد دارویی دارد.
ترانگبین از جمله محصولات خوراکی ایرانیان باستان بود و از دیرباز در سفره آنها جای داشته است. وقتی شاهشاهان در سرزمین ماد می ماند، هر روزه سد سبد پر از ترانگبین، که وزن هر یک ده mine [من؟] بود، به سفرهخانهاش تحویل داده میشد. آن را چون انگبین بکار شیرین کردن نوشیدنیها می کردند. 1 بگمانم ایرانیان این روش را در آسیای مرکزی گسترش دادند.
در Yu yan tsa tsu در اشاره به ترانگبین هند چنین آمده است: "در شمال هند گیاهی انگبینی هست که چون پیچک رشد میکند، با برگهای بزرگ که در پائیز و زمستان خزان نمیکند. وقتی روی آن ژاله و شبنم می بندد انگبین بهم رسد." به گفته وات،2 سیزده، چهارده گیاه در هند شناخته شدهاند که تحت تأثیر زندگی انگلی کرمها (حشرات) یا به شیوه های دیگر مادهای شیرین بنام "ترانگبین" تولید میکنند. این ماده پیوسته گردآوری میشود و مانند انگبین بسیار بیشتر از شکر در قرابادبن هندوان بکار است.
دانههای سخت سیلیسی که چون بلور روی ساقه یا بندهای خیزران هندی (Bambusa arundinacea) یافت میشود و آن را تباشیر tabashir میشناسند، در هند "ترانگبین خیزران" نیز نامیده می شود که به روشنی نادرست است. از سوی دیگر ، گاه نوعی ترانگبین راستین برروی گرههای گونه ای خاصی از خیزران در هند یافت میشود. 3 قضیه تباشیر هیچ ربطی به ترانگبین ندارد و به روابط ایران و چین نیز، هرچند از آنجا که سرگذشت اولیه این ماده هیچگاه به درستی شرح داده نشده ، باشد که کوتاه نوشته های زیر سودمند افتد. 4 نمونههای تباشیر که در سال 1902 در چین گردآوری کردهام در موزه تاریخ طبیعی نیویورک موجود است.5
اکنون میدانیم که تباشیریافته ای است باستانی در هند و در دوران کهن به چین و مصر برده میشد. در سالهای اخـــــیر همین نــــــام به صورت تباسیس tabasis ( ) در پاپیروسی یونانی پیدا و در آنجا گفته شده است که این سنگ متخلخل از مصر [بالا] [به اسکندریه] آورده میشود: کالای هندی پس از گذر از دریای سرخ و رسیدن به بندرهای مصر از راه آبی نیل به دلتای این رودخانه برده میشد. 1 خاستگاه هندی این کالا پیش ازهر چیز با این حقیقت ثابت میگردد که نام یونانی tabasis (با ظاهر آوایی مشابه tabāšīr فارسی) با tavak-kisīrā سنسکریت (یا tvak-ksīra؛ ksirā، "شیره گیاهی") ارتباط دارد، و به ما اجازه میدهد صورت پراکریتی (Prākrit) tabašīra را بازسازی کنیم؛ زیرا روشن است که وارد کنندگان یا صـــــــادر کنندگان یونانی این واژه را از سنســــــکریت نگرفته، و آن را از نامی از یکی از زبان های بومی رایج در جایی در ساحل باختری هند گرفته اند. یا اینکه باید فرض کرد که یونانیان این نام را از ایرانیان و ایرانیان از پراکرتی هندی گرفتهاند. 2
چینیها هم به همــین ترتیب نخست این کالا را از هنــــد وارد کردند و آن را "زردِ هند" ( T‛ien-ču hwan) مینامیدند. این کالا نخستین بار با این نام به عنوان یکی از محصولات هند در مفردات داروئی در دوره کاییـ پائو (K‛ai-pao) (976ـ 968 ترسائی ) به نام K‛ai pao pen ts‛ao آمده ؛ هرچند در عین حال چنین آورده که این ماده در آن زمان از کلیه خیزرانهای چین به دست میآمد،3 و چینیها عادت داشتند آن را با استخوان بو داده، ارو-روت* pathyrhitus angulatus و مواد دیگر در آمیزند. 4 Pen ts'aos yen i از سال 1116 5 این ماده را محصول طبیعی بامبو خوانده که مانند لوس [خاک بادرفتی] زرد رنگ است. این نام در اندک مدتی به "زرد خیزرانی" ( ču hwan) یا "روغن خیزران" (ču kao) تغییر یافت. 1 خوب است یادآور شویم چینیها تباشیر را در رده سنگها نیاورده محصولی از خیزران میدانند، در حالی که هندوان آن را نوعی مروارید به شمار میآورند.
کهن ترین نویسنده عـــرب که این ماده را باز نموده ابودَلف از دربار سامانیان در بخاراست و دور وبر سال 940 ترسائی به سفر آسیای مرکزی رفت. وی گوید این ماده محصول مندوراپاتن (Mandūrapatan) در شمال باختری هند است (ابوالفدا و دیگران میگویند تانه [Tana] در جزیره سالسته [Salsette] در بیست مایلی بمبئی محل اصلی تولید آن بود)، و از آنجا به کلیه کشورهای جهان صادر میشود. این ماده از نیهای بوریا آید که وقتی خشک باشند و باد آنها را بجنباند به یکدیگر سائیده گرما و آتش آرند. گاه آتش در پهنهای به گستردگی پنجاه فرسنگ یا حتی بیشتر از آن گسترش مییابد. تباشیر محصول این نی بوریاست. 2 دیگر نویسندگان عرب که ابنابیطار از آنها نقل کرده آن را مشتق از نیشکر هندی دانسته میگویند از همه کرانه های هند صادر میشود، و به تفصیل در خواص دارویی آن قلم فرسودهاند.3 گارسیا دا اورتا (1563) که با این دارو آشنا بود نیز به سوزاندن نیها اشاره میکند و با اطمینان گوید آتش زدن نی ها برای دستیابی به مغزشان است؛ هرچند همیشه چنین نمی کنند چنان که بسیاری نمونههای آن هست که آتش نگرفتهاند. وی به درستی گوید که نام عربی (تباشیر، که در تلفظ پرتغالی او تباخیر tabaxir نوشته میشود) برگرفته از فارسی است، به معنی "شیر یا شیره، یا رطوبت". بهای معمول این محصول در ایران و عربستان هموزنش نقره بود. به گفته او نیها، که به بلندی و بزرگی درخت زبان گنجشگاند، ، بین گرهها رطوبت فراوان ایجاد میکنند که وقتی می بندد به نشاسته ماند. نجاران هندی که با این نیها کار میکنند شیره یا مغزی غلیظ در آنها مییابند که آن را روی ناحیه کمر یا شانهها و در صورت سردرد بر پیشانی خود مینهند؛ پزشکان هندی آن را در موارد حرارت بیش از حد، اعم از درونی یا برونی ، و تب و اسهال تجویز میکنند. 1 جالبترین آنها همچنان داستان اودوریک پوردنونی (درگذشت به سال 1331) است که گرچه از این محصول نام نمیبرد و شاید کمابیش آن را با زهرمهره (bezoar) اشتباه میگیرد، به سنگهایی خاص اشارهها میکند که در نیهای بورنئو یافت میشود و گوید این سنگها "چناناند که اگر مردی آن را همراه داشته باشد هیچگاه از آهن به هر شکل که باشد آسیب نبیند و زخمی نشود و از همینروست که بیشتر مردان آنجا همراه دارند. "
ماندلسلو3 درباره تباشیر چنین نوشته است: "تردیدی نیست که در کرانه های مالابار (Malabar)، کوروماندل (Coromandel)، بیسنگر (Bisnagar) و نزدیک مالاکا (Malacca) از این نوع نی (که جاوهایها آن را مامبو mambu مینامند) نوعی دارو به نام sacar mambus یعنی شکر مامبو به دست میآید. اعراب، ایرانیان و مورها آن را تباخیر tabaxir مینامند که در زبان آنها به معنای شیرهای بسته و سفیدرنگ است. این نیها به بلندای تنه سپیدار و دارای شاخههای راستاند با برگهایشان کمی درازتر از برگ زیتون دار. گرههای پرشمار دارند باماده ای سفیدرنگ نشاسته مانند در درون، که اعراب و ایرانیان همسنگ آن نقره دهند، زیرا در پزشکی در درمان تبهای سوزان، اسهال خونی و بخصوص در مراحل آغازین همه بیماری ها کار گیرند."
//////////
ترنگبین، ترانگبین یا ترنجبین ، شیرابههای برگ و ساقههای گیاه خارشتر است که از نظر خواص ملین بوده و جوشانده آن برای سرفه و درد سینه مفید است. آن را به فرانسوی Manne d"hedysarum و Manna d"alhagi و Manne de perse و به انگلیسی Manna of hedysarum و به عربی "ترنجبین" مینامند.
مادهای است شیرین که به صورت شبنم روی گیاه حاج یا خارشتر (با نام علمی Alhagi maurorum) یا خاربز مینشیند. در یک بررسی که توسط مرکز تحقیقات کشاورزی و منابع طبیعی خراسان انجام شد، مشاهده شد که این شیرابههای قندی در نتیجه عمل حشرهای به طور طبیعی و با ایجاد شکاف به خارج تراوش میشود.
محتویات
پراکندگی جغرافیایی
گیاه خارشتر درختچه یا بوته خاری است که در بیابانها و دشتهای کم ارتفاع ایران مانند خراسان، یزد، تبریز، زرند کرمان، اطراف قم و بوشهر به طور خودرو فراوان دیده میشود. سابقاً از ترنجبین در کارخانجات ساده قندگیری به طور سنتی قند میگرفتند، ولی بعدها چون فروش ترنجبین از نظر دارویی بازار بهتری پیدا کرد، آن را فقط به عنوان دارو میفروشند.
ترکیبات
ترنجبین حاوی ترکیبات قندی مختلفی چون گلوکز و فروکتوز، ساکاروز و تری ساکارید است که به راحتی در آب حل میشود.
خواص دارویی
ترنجبین گاهی جهت شیرین کردن جوشانده گیاهی استفاده میشود که معمولا اگر به همراه فلوس استفاده شود خاصیت عفونت زدایی دارد.
///////
العاقول المغربی نوع نباتی یتبع جنس العاقول من الفصیلة البقولیة.
الموئل والانتشار
موطنه المشرق العربی وترکیا والقوقاز والأجزاء الأوروبیة والجنوبیة من روسیا.
///////
خارشتر ایرانی (نام علمی: Alhagi maurorum) گونه خارشتر غالب نقاط ایران است.
///////
הָגָה מצויה (שם מדעי: Alhagi maurorum) היא עשב רב-שנתי קוצני מסוג הגה, בתת-משפחת הפרפרניים. העשב מגיע לגובה של 50-80 סנטימטר. מתייבש בסוף הקיץ ומתחדש באביב. לגבעול ענפים רבים וקוצניים. העלים פשוטים ותמימים, הפרחים בודדים וצבעם ארגמני. הפרי דמוי מפרקת. טיפוס התפוצה מזרח ים-תיכוני. גדל בארץ במלחות, באדמות כבדות ובצדי דרכים.
ההגה המצויה היא עשב שוטה, הצומח גם בשטחים מעובדים; קשה להיפטר ממנה מכיוון שגם אם משמידים את הנוף, השורשים מצמיחים נוף חדש בקיץ הבא.
///////////
Adi dəvətikanı
Vikipediya, açıq ensiklopediya
? Adi dəvətikanı
Adi dəvətikanı
Elmi təsnifat
Aləmi: Bitkilər
Şöbə: Örtülütoxumlular
Sinif: İkiləpəlilər
Sıra: Paxlaçiçəklilər
Fəsilə: Paxlalılar
Cins: Dəvətikanı
Növ: Adi dəvətikanı
Latın dilində adı
Alhagi maurorum Medik.
Wikispecies-logo.svg
Vikinnövlərdə
təsnifat
Commons-logo.svg
Vikianbarda
şəkil
Adi dəvətikanı (lat. Alhagi maurorum yaxud A. camelorum, A. pseudalhagi) – paxlalılar fəsiləsinin dəvətikanı cinsinə aid bitki növü.
/////////////
Alhagi maurorum is a species of legume commonly known, variously, as camelthorn,[1] camelthorn-bush,[1] Caspian manna,[1] and Persian mannaplant.[1] This shrub is native to the region extending from the Mediterranean to Russia, but has been introduced to many other areas of the world, including Australia, southern Africa, and the western United States. The perennial plant grows from a massive rhizome system which may extend over six feet into the ground. New shoots can appear over 20 feet from the parent plant. Above the ground, the plant rarely reaches four feet in height. It is a heavily branched, gray-green thicket with long spines along the branches. It bears small, bright pink to maroon pea flowers and small legume pods, which are brown or reddish and constricted between the seeds. The seeds are mottled brown beans.
Alhagi maurorum is indigenous to temperate and tropical Eurasia and the Middle East, in: Afghanistan; Armenia; Azerbaijan; northwest China; Cyprus; northern India; Iran; Iraq; Israel; Jordan; Kazakhstan; Kuwait; Lebanon; Mongolia; Pakistan; Syria; Tajikistan; Turkey; Turkmenistan; Uzbekistan; and Russia (in Ciscaucasia, Dagestan, southern European Russia, and the southern part of the West Siberian Plain).
A. maurorum has become naturalized in Australia and the southwest U.S.
Uses
Alhagi maurorum has been used locally in folk medicine as a treatment for glandular tumors, nasal polyps, and ailments related to the bile ducts.[2] It is used as a medicinal herb for its gastroprotective, diaphoretic, diuretic, expectorant, laxative, antidiarrhoeal and antiseptic properties, and in the treatment of rheumatism and hemorrhoids.[citation needed] The plant is mentioned in the Qur’an as a source of sweet Manna.[citation needed] It has also been used as a sweetener.
Ecology
Alhagi maurorum is a noxious weed outside its native range. It is a contaminant of alfalfa seed, and grows readily when accidentally introduced to a cultivated field. It has a wide soil tolerance, thriving on saline, sandy, rocky, and dry soils. It does best when growing next to a source of water, such as an irrigation ditch. It is unpalatable to animals and irritating when it invades forage and grazing land.
////////
A. maurorum flowers
Scientific classification
Kingdom: Plantae
(unranked): Angiosperms
(unranked): Eudicots
(unranked): Rosids
Order: Fabales
Family: Fabaceae
Genus: Alhagi
Species: A. maurorum
Binomial name
Alhagi maurorum
Medik.
Synonyms
Alhagi camelorum Fisch.
A. pseudalhagi (M.Bieb.) Desv. ex B.Keller & Shap.
Hedysarum alhagi L.
H. pseudalhagi M.Bieb.
- -تغیره/ تغیرا.
- تفاح . [ ت ُف ْ فا ] (ع اِ) سیب . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). بمعنی سیب که میوه معروف است . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). میوه معروف . ج ، تفافیح واحد آن تفاحة و تصغیر آن تفیفیحة. (از اقرب الموارد). به فارسی سیب نامند. شیرین او در اول گرم و در دویم تر. و ترش او در اول دویم سرد و خشک و ترش شیرین او که میخوش نامند در حرارت و برودت معتدل و در اول خشک و مجموع او مقوی دل و دماغ و جگر و جهت خفقان و عسرالنفس نافعند و شیرین او مفرح و ملطف روح حیوانی و سریعالاستحاله و به صفرائی که در معده باشد و با قوه تریاقیه و پخته او جهت سرفه ... و آب او با شراب و گوشت آب ، جهت رفع عشی مجرب . و آب او در معاجین مفرحه مقوی فعل آن و اکثار خوردن او باعث تبهای مرکبه و نسیان و مولد ریاح و مصلحش اغذیه لطیفه است و ترش او قابض و مسکن عطش و موافق معده صفراوی . و پخته او در خمیر جهت اسهال و مصلح ادویه سمیه و خشک کرده او با آب انار و ادویه مناسبه جهت تقویت معده واسهال صفراوی و تسکین قی نافع. و اکثار او مضر سینه و موروث ذات الریه و ریاح عروق و مصلحش گلقند و دارچین است . ترش و شیرین او مولد خلط صالح و در افعال مثل ترش است و نارس او بیمزه و مولد خلط خام و ضماد اودر ابتدای اورام حاره نافع. و سیب تلخ قابضتر از همه و عصاره سیب و عصاره برگ او جهت سموم مفید و قدرشربتش تا هفت مثقال است و شکوفه او با ادویه موافقه جهت رفع اخلاط متعفنه سینه و با ادویه مفرحه جهت تفریح موثر است و گویند اقسام سیب هر گاه بخلط حار، که در معده باشد برسد دفع او میکند. و رب سیب ترش که آب آن را بدون شیرینی به قوام آورده باشند، در آخر اول سرد و در رطوبت و پوسته معتدل و جهت غلبه صفرا و غلیان خون و اسهال صفراوی و قی آن ، و رفع غم و الم سوداوی نافع. و مضر اسهال دموی و شش و رب شیرین او در افعال قویتر از سیب شیرین است و شربت سیب جهت سموم و وبا و تفریح قلب بسیار موثر و مربای او در جمع افعال بهتر است از مفرد او. (از تحفه حکیم مومن ). و رجوع به ترجمه صیدنه و بحرالجواهر و اختیارات بدیعی و ترجمه ابن البیطار ج 1 ص 311 شود.
//////
زعرور. [ زَ / زُ ] (ع اِ) به لغت اهل مغرب میوه ای است صحرایی شبیه به سیب ، لیکن از سیب بسیار کوچکتر است و آن را در خراسان علف شیران و علف خرس گویند و به عربی تفاح البری و درخت آن راشجرة - الدب خوانند. (برهان ). میوه ای است که به فارسی آن را الج گویند. (منتهی الارب ) (آنندراج ). نام میوه ای است و بعضی گویند نوعی از کنار است . (از رشیدی )(غیاث اللغات ). بار درختی کوهی که به فارسی زالزالک گویند. (ناظم الاطباء). گوجه وحشی . زالزالک . (فرهنگ فارسی معین ). درختی است معروف ... ج ، زعایر. (از اقرب الموارد) فارسی معرب است . (از المعرب جوالیقی ص 173). اندر خراسان آلچه گویند. (ذخیره خوارزمشاهی ، یادداشت بخط مرحوم دهخدا). دلانه : کوژ. ردف . نمتک . گیل سرخ . آلج . ازدف . آلولج . آژدف . مثلث العجم . نلک . آلوچه کوهی . شجرةالدب . تفاح البری . علف خرس . ازگیل . ذوالثلاثة حبات . ذوالثلاثة نویات . اقسیاقنش . جبریول . آنج .علف شیران . اونیا. طریقوقون . مسبیلس . طریققن . (از یادداشت های بخط مرحوم دهخدا). درخت زعرور در کوه می باشد و چون بچه آن بباغ بنشانند و به آلویدان پیوند کنند، نیکو آید. و زعرور هم سرخ بود و هم سیاه . (از فلاحت نامه ، یادداشت ایضاً).درختی است خارناک و میوه دار چون آلبالوئی خرد بامزه خوش ترش و در میان ، چند هسته دارد و برگهای سفید دارد. (از لاروس ، یادداشت ایضاً) : آبی و امرود و آلچه که به تازی زعرور گویند طبع را خشک کند. (ذخیره خوارزمشاهی ، یادداشت ایضاً). و در زعرور، قوتی است که مجاری بول را پاک کند و سنگ را بریزاند. (ذخیره خوارزمشاهی ، ایضاً). و بیشه عظیم (کام فیروز) همه درختان بلوط و زعرور و بید. (فارسنامه ابن البلخی ص 211). و همچنین درخت سنجد و زعرور، چه درخت مثمر و میوه دار درخت امرود و زردآلو است . (تاریخ قم ص 110). رجوع به ترجمه صیدنه ، تحفه حکیم مومن ، ضریر انطاکی ، دزی ج 1 ص 592، لکلرک ج 2 ص 211، الفاظ الادویه ، اختیارات بدیعی ، زعرور بستانی و زعرور جبلی شود.
/////
درخت سیب (نام علمی: Malus domestica) درختی برگریز از خانواده گلسرخیان است که به خاطر میوه شیرین و گوشتیاش شناخته شده است. در سرتاسر دنیا، این درخت برای میوهاش کشت میشود و وسیعترین گونه رشدکرده از سرده مالوس است. منشأ این درخت آسیای مرکزی است؛ جایی که امروزه هنوز هم گونه وحشی آن یعنی مالوس سیورسی یافت میشود. سیب پس از هزاران سال کشت در آسیا و اروپا، توسط مهاجران اروپایی به آمریکای شمالی برده شد. سیب در برخی از فرهنگها اهمیت مذهبی و اساطیری دارد، از جمله فرهنگ اهالی اسکاندیناوی، یونان و مسیحیان اروپایی قدیم. سیب همچنین یکی از سینهای اصلی هفتسین است.
درختان سیب حاصل از کاشت دانه بزرگ هستند، اما درختان حاصل از پیوند ریشه (ساقه زیرزمینی) کوچکند. بیش از ۷٬۵۰۰ رقم سیب شناخته شده وجود دارد، و در نتیجه طیف وسیعی از ویژگیهای دلخواه به دست میآید. ارقام مختلف برای سلیقهها و استفادههای مختلف از جمله آشپزی، مصرف خام و تولید شراب پرورش مییابند. درختان سیب معمولاً با پیوند زدن تکثیر داده میشوند، گرچه سیبهای وحشی بهسادگی از دانه میرویند. درختان و میوه سیب مستعد تعدادی از آفتهای قارچی و باکتریایی قابل کنترل با روشهای ارگانیک و غیرارگانیک هستند. در سال ۲۰۱۰، در بخشی از پژوهشی که برای کنترل بیماری و پرورش انتخابی محصول سیب صورت گرفت، ژنوم این میوه رمزگشایی شد.
در سال۲۰۱۰، حدود ۶۹ میلیون تن سیب در سراسر جهان به عمل آمد، که تقریباً نیمی از این مقدار را چین تولید کرده بود. ایالات متحده با بیش از ۶٪ تولید دنیا دومین تولیدکننده مهم بوده است. ترکیه جایگاه سوم و ایتالیا، هندوستان و لهستان مقامهای بعدی را داشتهاند. سیب معمولاً به صورت خام مصرف میشود، اما در بسیاری از غذاها (بویژه دسرها) و نوشیدنیها هم استفاده میگردد. در میان عوام آثار مثبت بسیاری به سیب نسبت داده میشود. با این حال پروتئینهای متفاوت موجود در سیب دو نوع آلرژی را سبب میشوند.
////
التفاح المستأنس أو التفاح الشائع (الاسم العلمی:Malus domestica ) هو نوع نباتی یتبع جنس التفاح وهو من الفواکه لانه یحتوی بذور من الفصیلة الوردیة..
واحدتها تُفَّاحة و جمعها تَفاح و یُعتَصر من بعض الاصناف شراب یسمى " سیدر "[5], و هی واحدة من أکثر أشجار الفاکهة من حیث الزراعة. شجرة التفاح صغیرة ونفضیة، یتراوح طولها من 3 إلى 12 متر، ولها تاج ورقی واسع وکثیف الأشواک.[6] ورق شجرة التفاح مرتب بالتناوب على شکل اهلیلیجات بسیطة، یصل طولها من 5 إلى 12 سم، وعرضها 3-6 سنتیمترات على سویقات ذات طول من 2 إلى 5 سنتیمترات برأس مدببة، وهامش مسنن، وجانب سفلی ناعم. یحدث الإزهار فی الربیع فی نفس وقت نشوء الأوراق، وزهور الشجرة بیضاء مع مسحة وردیة تزول تدریجیا، ولها خمسة بتلات، وقطرها من 2.5 إلى 3.5 سنتیمترات. ینضج الثمر فی فصل الخریف، وعادة ما یکون قطر الثمرة من 5 إلى 9 سنتیمترات. یحتوی وسط الفاکهة على خمسة أخبیة مرتبة على شکل نجمة خماسیة، ویحتوی کل خباء على واحدة إلى ثلاث بذور.
بدأت نشأة الشجرة فی آسیا الوسطى، حیث ما زلنا نجد سلفها البری إلى الیوم.هناک أکثر من 7500 مُسنبتٌ معروف للتفاح، مما أدى إلى امتلاک التفاح طائفة من الخصائص المرغوبة. یختلف المستنبتون فی حجم محاصیلهم والحجم النهائی للشجرة لدیهم، حتى عندما تُزرع الشجرة على الجذر نفسه.
زرع ما لا یقل عن 55 ملیون طن من التفاح فی جمیع أنحاء العالم فی عام 2005، بقیمة تبلغ نحو 10 ملیارات دولار. أنتجت الصین نحو 35% من هذا المجموع الکلی. والولایات المتحدة هی المنتج الرئیسی الثانی، بما یزید عن 7.5 % من الإنتاج العالمی. وترکیا وفرنسا وإیطالیا وإیران أیضا من بین الدول الرائدة فی تصدیر التفاح.
/////////
آلما بیر چئشیت یئمیشدیر کی آلما آغاجیندان اله گلر. آلما آغاجی اهلی و چوخ اکیلن آغاجلارداندیر. یئتیشمیش آلما یئمیشی معمولاً cm 5-10 قطرو و یاشیل، قیرمیزی و یا ساری رنگی اولار. آلما یئمیشی نوعونا باغلیٛ موختلیف اندازه، PH و قیلیقلاردا اولار. دونیادا ایلده اوْرتالاما ۶۰ میلیون توْن آلما دریلر. ۲۰۱۱ینجی میلادی ایلده، ترتیب ایله چین، آمریکا، هیند، تورکیه و لهیستان ان چوخ آلمانی دریب و ۲۰۱۰دا چین، ایتالیا، شیلی و آمریکا ان چوخ آلمانی صادیر ائدیب.
///////////
תפוח תרבותי (מכונה גם תפוח-עץ או בקיצור תפוח, שם מדעי: Malus domestica) הוא מין של עץ פרי נשיר במשפחת הוורדיים.
תוכן עניינים [הצגה]
מקור התפוח התרבותי[עריכת קוד מקור | עריכה]
מקורו של התפוח התרבותי במין הבר Malus sieversii, המגיע ממרכז אסיה וגדל גם כיום בהרים בדרום קזחסטן, בקירגיזסטן, בטג'יקיסטן ובמחוז Xinjiang בסין. מינים אחרים שככל הנראה קשורים בהתפתחות התפוח התרבותי הם Malus baccata ו-Malus sylvestris. מיני תפוח נוספים משמשים כיום בניסיונות לפתח זני תפוחים שיהיו מסוגלים לגדול בתנאי אקלים שונים.
התפוח הוא מרכיב מרכזי בתפריט באזורים רבים שבהם שורר אקלים קר והוא ככל הנראה אחד העצים הראשונים שבויתו על ידי האדם.
////////
Alma — alma bitkisinin meyvəsi, meyvəçilikdə əsas yerlərdən birini tutur. Azərbaycanda almanın üç yüzə qədər müxtəlif növü və çeşidi vardır. Bunlardan altmışı sənaye üçün əhəmiyyətlidir. Digər şirəli meyvələrdən almanın üstünlüyü odur ki, onu bütün il boyu saxlayıb istifadə etmək mümkündür. Almanın yetişmə fəsli aşağıdakı kimidir: yay (iyul, avqust), payız (sentyabr, oktyabr), qış (noyabrdan fevral ayına qədər). Eyni sort alma iqlim şəraitindən asılı olaraq yetişmə dövrünü dəyişə bilər. Almanın növündən və sortundan asılı olaraq rəngi, dadı və ətri müxtəlif olur.
////////////
The apple tree (Malus domestica) is a deciduous tree in the rose family best known for its sweet, pomaceous fruit, the apple. It is cultivated worldwide as a fruit tree, and is the most widely grown species in the genus Malus. The tree originated in Central Asia, where its wild ancestor, Malus sieversii, is still found today. Apples have been grown for thousands of years in Asia and Europe, and were brought to North America by European colonists. Apples have religious and mythological significance in many cultures, including Norse, Greek and European Christian traditions.
Scientific classification
Kingdom: Plantae
)unranked): Angiosperms
)unranked): Eudicots
)unranked): Rosids
Order: Rosales
Family: Rosaceae
Genus: Malus
Species: M. domestica
Binomial name
Malus domestica
Borkh., 1803
Synonyms
Malus communis Desf.
Malus pumila auct.
Pyrus malus L.
Blossoms, fruits, and leaves of the apple tree (Malus domestica)
- تمر. [ ت َ ] (ع اِ) خرما. (دهار) (منتهی الارب ) (انجمن آرا) (آنندراج )(ناظم الاطباء). و در عربی خرما را گویند. (برهان ). خرمای خشک . (غیاث اللغات ). ثمر خشک نخل . (از اقرب الموارد). واحد آن تمرة و ج ، تمرات و تمور و تمران است . (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). به فارسی خرما نامند و او را از ابتداء تکون تا انتها، هفت مرتبه می باشد یکی طلع که ولیع نیز گویند و دیگر بلج سیم خلال . چهارم بسر. پنجم قسب . ششم رطب . هفتم تمر... و تمر در دویم گرم و در اول خشک و بعضی در اول تر دانسته اند. مبهی مبرودین و موافق سینه و شش و کثیرالغذا و مولد خون متین و مقوی کرده لاغر شده و تلیین مفاصل . و جهت فالج و اعیا و درد ورک و امراض بارده و بلغمیه و درد کمر. و طبیخ او با حلبه جهت تب بلغمی و حصاة مجرب است و مولد سودا و سده جگر و سپرز و محرق خون و معفن اخلاط و مصدع و مورث قلاع و رمدو درد دندان و مصلحش روغنها و خشخاش و بادام و سکنجبین و آب انار. و محرور را اجتناب اولی و در بلدی که خرما حاصل نشود اهل آن بلد باید بسیار تقلیل نمایندو دانه خرما مرکب القوی و قابض و مسحوق او جهت اسهال و ذرور سوخته او جهت رویانیدن مژه و قروح خبیثه والصاق جراحت تازه و قرحه چشم و سبل جرب و حدت بصر نافع است و چون تمر را در شیر تازه خیسانیده تناول نمایند و از عقب آن شیر بنوشند در تقویت باه بی عدیل است . (تحفه حکیم مومن ). رجوع به ترجمه صیدنه و فهرست مخزن الادویه و بحرالجواهر و اختیارات بدیعی شود.
- التمر بالسویق ؛ مثلی است در مکافات زنند. (التاج ، از ذیل اقرب الموارد)///////////
35. در مدارک چینی مربوط به خرما Phoenix dactylifera) دو نکته مهم آمده که از لحاظ علمی شایان توجه است: نخست نقش چین در پراکنش جغرافیایی این درخت در دوره باستان، و دوم کوششی گذرا برای خو دادن آن به آب و هوای چین. این درخت بومی چین نیست. نخستین بار در دوره تانگ اطلاعاتی راجع به آن ثبت شده هرچند پیش از آن هم در Wei šu و هم در Sui šu از آن به عنوان یکی از فرآورده های ایران ساسانی و با نام ts`ien nien tsao ("عنابهای هزار ساله"، عناب، Zizyphus vulgaris، از گیاهان بومی چین) یاد شده است. Yu yan tsa tsu، خرما را Po-se tsao ("عناب ایرانی") نامیده و گفته زیستگاه آن در پوـسه (ایران) است یا از آنجا به چین آرند. سپس نام فارسی گیاه بصورت k'u-man، *k'ut (k'ur) man آمده که شاید همبرابر باشد با خورمان، خورمانگ، (*khurmang) *xurman فارسی میانه، خرما، xurmā در پا زند و فارسی امروز که در ترکی عثمانی و یونانی نو، ("خـــــرما") و ("درخت خرما")، و korme آلبانیایی نیز به کار گرفــته شده است. در T'an šu همــــــــین واژه hu-man، *guδ (gur)-man فرونگاشته شده که همبرابر است با صورت *gurman یا *kurman در فارسی میانه. واژه خرمای فارسی امروز در Pen ts'ao kan mu به صورت k'u-lu (ru)-ma آمده است، که شیوه آوانگاری دوره یوآن (Yüan) است، و نخستین بار در Čo ken lu که به سال 1366م منتشر شده به کار رفته است. این واژه فارسی وارد زبانهای آریایی امروزی هند و نیز گروه زبانهای مالایایی شده است، kurma در جاوهای؛ kuramō در چامی؛ korma در مالایایی، دایاکی و سوندایی؛ koromma در بوگیایی و ماکاساری؛ و نیز romö، lomö، amö در زبان خمری.
آنچه در پی میآید توصیف این درخت است به نقل از Yu yan tsa tsu: "بلندای آن به نه تا دوازده متر، و دور تنه آن به یکونیم تا یک متر و هشتاد سانتیمتر میرسد. برگها همِیشه سبز و شبیه برگهای t'u t'en (نوعی خیزران) است. در ماه دوم سال گل میدهد. گلها شبیه گل موزند و دو پایه. نرم نرم باز میشوند؛ در شکاف آنها بیش از ده غلاف دانه به درازای پنج سانتیمتر و به رنگ زرد و سفید بهم رسد. وقتی مغز میرسد، دانههای خرما سیاهرنگ میشوند. بظاهر به عناب خشک ماند. دانهها خوش خوراکاند و به شیرینی نبات."
واژه بیگانه دیگر برای خرما را چن تسانـکی در Pen ts'ao ši i ی خود به صورت wu-lou، *bu-nu آورده است. وی این واژه را نام همان "عناب ایرانی" میداند که در ایران روید و به عناب ماند. لی شیـچن در حاشیه می گوید معنای این واژه هنوز توضیح داده نشده است. نه برتشنایدر و نه هیچکس دیگر در این مورد چیزی نگفته. این واژه همانندی شگفتی با نام خرما در مصری باستان، bunnu، دارد. میدانیم که اعراب بیشمار واژه برای نامیدن انواع خرما و مراحل متفاوت رشد آن دارند و دور نیست که این واژه مصری را گرفته زان پس به چین برده باشند. نامهائی که در عربی روائی دارند اینهاست: نخل، nakhl و تمر، tamr ، (tamar عبری، temar سریانی).از سوی دیگر، اگر بپذیریم wu-lou در اصل نام Cycas revoluta (نک. پائین) بوده و بعدها به درخت خرما گفته شده، این احتمال هم هست که رابطه wu-lou با واژه مصری تصادفی باشد.
در Lin piao lui نوشته لیو سون (Liu Sü) گزارش جالب زیر آمده است:
"اما خرما ("عناب ایرانی"): این درخت را میتوان در نــــــزدیکی کوانـچو (Kwan-čou) (خانفو،کانتون) یافت. تنه درخت که هیچ شاخه ندارد راست است و بلندای آن به نه تا دوازده متر میرسد. تاج درخت در تمام جهات گسترده و بیش از ده شاخه از آن منشعب میشود. بــــــرگها "نـــــــخل نارگیل دریـــــایی" ( hai tsun، Chamaerops excelsa) را ماند. درختانی که در کوانـچو کاشتهاند هر سه یا پنج سال یک بار میوه میدهند. میوه شان چون عناب سبزی است که در شمال میروید هرچند کوچکتر. نخست سبز است و سپس زرد میشود. وقتی برگها درمیآید میوه به صورت خوشه تشکیل میشود و معمولاً هر خوشه بین سه تا بیست حبّه دارد که باید با احتیاط آنها را کند و حمل کرد. در کشور ما فزون بر نوع داخلی، نوع بیگانه آن را هم می خورند. رنگش شبیه حبههای نبات است. پوست و گوشت میوه نرم و براق است. وقتی آن را با بخار آب پخته یا کلوچه سازند بسیار خوشمزه است. هسته اش یکسره با هسته عناب شمال متفاوت است. دو انتهای آن [برخلاف عناب] تیز نیست بلکه از دو سو به سمت بالا برگشته و مثل تکه کوچک صمغ سرخ کینو گرد است. باید با آنها خیلی احتیاط کرد. تا مدتها پس از کاشت هیچ جوانهای از هسته در نیاید، چنانکه گوئی هیچگاه سبز نخواهد شد".
در این نوشته خرما به روشنی بازنمائی شده روشن است که درخت خرما در کوانـتون کشت میشده و در دوره تانگ میوه آن را از خارج هم وارد میکردند. چون لیو سون، نویسنده این کتاب، در دوره فغفور چائو تسون (Čao Tsun) (904-889) میزیست، این اطلاعات به آخر سده نهم مربوط میشود. دوکاندول به خطا میگوید چینیها این درخت را در سده سوم میلادی از ایران آوردند.
لی شیـچن در مطلب خود درباره خرما، زیر نام wu-lou tse، نامها را درهم آشفته نوشته هائی ناهمگون را با هم آورده است. برتشنایدر تمامی این ها را دربست پذیرفته است. نیازی نیست شخص گیاهشناس باشد تا دریابد نوشته های Nan fan ts'ao mu čwan و Čo ken lu که بنا بر ادعا به خرما بر می گردد هیچ ربطی به این درخت ندارند. بسا که مراد از آن hai tsao ای که در کتاب نخست توصیف شده Cycas revoluta [نخل ساگو] بوده باشد . در متن کتاب دیگر که برتشنایدر بدون ذکر نام از آن نقل کرده و بنادرست آن را از "نویسندهای از دوره مینگ" شمرده از شش درخت "میوه زرین" (kin kwo ) سخن رفته که در چنـتو (Č'en-tu)، مرکز سهـچوان، میروید و بر پایه روایتی گفتاری در دوره هان کاشته شدهاند. سپس توصیف درخت میآید و نام بیگانه آن k'u-lu-ma (نک: پیشگفته ها) می آید که به گفته برتشنایدر درست با درخت خرما می خواند. اما نمیتوان باور کرد که این گیاه توانسته باشد در آب و هوای سهـچوان رشد کند و خود برتشنایدر می پذیرد که امروزه میوه Salisburia adiantifolia [جنکو/ درخت معبد] را نیز kin kwo مینامند. بدین ترتیب، اگرچه نام فارسی خرمـــا هم افزوده شده، باز هــم می شود این بخش از Čo ken lu بد فهمیده شده باشد.
فزون بر اینکه چینیها میدانستند خرما از ایران خیزد، این را هم میدانستند که این میوه خورد برخی قبایل دریابار خاوری افریقاست. در نوشته های کهن درباره تا تسین (Ta Ts'in) نامی از نخل نیست، اما T'an šu در پایان جستار مربوط به فوـلین (سوریه) از دو سرزمـــین Mo-lin (*Mwa-lin, Mwa-rin) و Lao-p'o-sa (*Lav-bwi5-sar), درفاصله دوهزار لی ازجنوب باختری فو-لین با مردمانی سیهچرده یاد می کند. این سرزمینها خشک و بی آب و علفند؛ مردم به اسبان خود ماهی خشک شده میدهند و خوراکشان خرماست. حق دربست با برتشنایدر بود که برای شناسایی این محل به افرِیقا روی آورد، اما نمی توان این نظر او را که "شاید مراد از نامهای چینی موـلین و لائوـپوـسا سرزمین مورها (موریتانی) یا لیبی باشد"پذیرفت. هیرت در این نظریه سست چون و چرا نکرده ، آن سرزمینها را در امتداد کرانه باختری دریای سرخ دانسته و پی جوی شناسایی این آوانگاشتها نشده است. به گفته ما توانـلین (Ma Twan-lin)، سرزمین موـلین در جنوب باختری سرزمین یان سا ـ لو (Yan-sa-lo) واقع است که هیرت با قید احتیاط آن را همان اورشلیم گرفته است. این نظر بهیچ روی پذیرفتنی نیست، زیرا یان ـ سا ـ لو برابر است با An-saδ (sar)-la (ra) باستان. افزون بر این، در Tai p'in kwan yü ki ثبت است که موـ لین در جنوب باختری پوـ ساـ لو (*Bwiδ-saδ-la) واقع است؛ بدین ترتیب این نام آشکارا با ما توانـلین (Ma Twan-lin) و آوانگاشت مندرج در سالنامههای دوره تانگ یکی است. به نظر من، مراد از آوانگاشت *Mwa-lin همان مالیندی/ملندی (Malindi) ادریسی است یا مولاندا (Mulanda) ی یاقوت که اینک مالیندی نام دارد و در جنوب خط استوا و در استان سیدیه در افریقای خاوری، از مستملکات بریتانیا [ کنیای پسا استعمار امروزی] قرار دارد. ادریسی آن را شهری بزرگ خوانده که پیشه مردمش شکار است و ماهیگیری. ماهیان دریا را نمک سود کرده فروشند، و بهره برداری از کانهای آهن خاستگاه ثروتشان است. اگر تشخیص ادریسی درست باشد، پرپیداست توصیف جغرافیایی مندرج در سالنامههای دودمان تانگ (در فاصله دوهزار لی در جنوب باختری فوـلین) ناقص است؛ اما نباید از یاد برد پایه این اطلاعات گزارشی شنیداری از فوـلین است. دو دیگر، روی هم رفته نباید محاسبات چینیان از مسافتهای دریایی را چندان درست شمرد. در فرمانروائی دودمان مینگ، همین سرزمین ماـلین (Ma-lin) نام داشت و شاهش بسال 1415 هیئتی را با شمار ی زرافه پیشکشی به چین گسیل داشت. چن هو (Čen Ho) نیز از آن درشمار سرزمینهایی نام برده که خود از آنها دیـــــــدن کرده است، و همان جا از ماـلین و لاـسا (La-se) نام برده که به ظاهر دومی همان لائوـپوـسای کهن تر است.
چینیها این را نیز میدانستند که خرما در سرزمین اعراب (تاـشی/ Ta-ši) و نیز در عمان، بصره، و کرانه کوروماندل میروید. از وجود آن در عدن و هرمز نیز یاد شده است.
پرپیداست که درخت خرما از دوران باستان در جنوب ایران، بویژه در کرانه های خلیج فارس و در مکران و بلوچستان بود ه است. در چندین جا در بندهشن از خرما نام برده شده است. دیرینگی فراوان آن در بابــــل نیز چون و چرا نمی پذیرد (gišimmaru آشوری). استرابو شرح داده که مردان اسکندر در عبور از صحرای خشگ گدروسیا چه رنجهائی کشیدند. آذوقه از راه دور میآمد، آن هم نامنظم و ناچیز، و در نتیجه سپاه از گرسنگی سخت در رنج بود، حیوانات بارکش جان میدادند و باروبنه برجای میماند. سپاه با خوردن خرما و مغز نخل جان بدر برد. همو میگوید بسیار کسان با خوردن خرمای نارس خفه شدند. فیلوستراتوس از خواجه ای گوید که هنگام ورود آپولونیوس اهل تیانا (Tyana) به سرزمین پارت او را پذیرفت و خرماهایی کهربایی رنگ و بسیار درشت پیش نهاد. در استان فارس، خرمابن کمابیش در همهجا فروان است. در بابل میان خرمابن ایرانی و آرامی تفاوت قائل بودند و خرمای ایرانی را بیشتر ارج مینهادند چرا که گوشت آن به خوبی از هسته جدا میشود، در حالی که مقداری از گوشت خرمای آرامی به هسته میچسبد. در ایران ساسانی نیز همین تمایز را قائل میشدند. در قوانین مالیاتی خسرو یکم(578-531 م) ارزش و مالیات چهار خرمابن ایرانی برابر با شش خرمابن رسمی بود. همچنان که پیشتر گفتیم سالنامههای Wei و Sui خرما را به ایران ساسانی نسبت داده اند و نامش در نوشته های پهلوی آمده است( نک. ص. ؟؟؟ ). امروزه خرما در دشتهای پست کرمان و کرانه های خلیج فارس میروید؛ اما محصول کافی نیست و بسی خرما که از بغداد آرند.
دوکاندول مدعی است: "هیچ نام سنسکریتی برای خرما نیست و بنابراین میتوان گفت نخلستانهای باختر هند نباید دیرینه باشند. آب و هوای هند مناسب این گونه نیست". نام سنسکریت kharjūra برای Phoenix sylvestris را داریم که پیشتر در یاجورودا (Yajurveda) آمـــــده است. این همان درخت خرمای خـــودرو یا خرمای برّی [date-sugar plam] است که بومی بسیاری از نقاط هند است و بیش از همه در بنگال، بیهار یـــا کرانه کوروماندول، و در گجرات یـــــافت مــــیشود. خـــــــرمای خوراکی (P. dactylifera) در ناحیه سند و جنوب پنجاب بویژه در نزدیکی مولتان (Multan)، مظفرگر (Muzaffargarh)، سگر دوآب (Sagar Doab) سند و سرزمینهای فراسوی رود سند هم کشت میشود هم خودروست . این درخت را در دکن (Deccan) و گجرات نیز می کارند. نام هندی آن Khajūra، در هندوستانی Khajūr، است که از kharjūra سنسکریت گرفته شده است. آن را sindhi، seindi، نیز مینامند که اشاره ای است به خاستگاه آن یعنی سند. گویا kharjūra سنسکریت و khurma(n) فارسی دست کم در جزء نخست واژه با هم ارتباطی کهن دارند. از ساینو-ایرانیکا، بهشناخت دو سویه تمدن های ایران و چین باستان، تهران، مرکز نشر دانشگاهی.
/////////
خُرما گیاهی تکلپهای و گرمسیری جزو تیره نخلها است که میوهاش خوراکی و دارای هستهای سخت و پوست نازک و طعم شیرین که به شکل خوشهای بزرگ از شاخه آویزان میگردد و برگهای آن بزرگ است. ارتفاع نخل به ۱۰ تا ۲۰ متر یا بیشتر میرسد.
به میوه نرسیده خرما، «خارَک» یا «خرک» یا کنگ (و در زبان عربی، «حبابوک») گفته میشود. رطب مرحله قبل از رسیدگی کامل خرماست که رطوبت بیشتر و قند کمتری نسبت به خرمای کاملاً رسیده دارد.
میوه خرما جزو میوههای سته میباشد یعنی تمام قسمت بریکاری آن گوشتی و محتوی مواد غذایی است. خرما از دورانِ باستان در رژیم غذایی انسان وجود داشته است و یکی از قدیمیترین میوههای کشت شده توسط انسان بوده است.
ریشه واژه
واژه خرما ریشه و بنیاد فارسی داشته و از زبان فارسی به زبانهای هندی، اردو، ترکی، اندونزیایی و مالزیایی به سوی شرقی و یونانی به سوی غربی وارد شده است.
ترکیبات شیمیایی خرما
خرما دارای ۲۵ درصد ساکاروز، ۵۰درصد [گلوکز]، و مواد آلبومینوئیدی، پکتین و آب میباشد. بهعلاوه دارای ویتامینهای مختلف مانند ویتامین A،B،C،E و مقداری املاح معدنی میباشد.
تاریخچه کاشت
درخت خرما در نواحی گرمسیری و نیمهگرمسیری، از جمله ایران پرورش مییابد. با اینکه خاستگاه آن را میانرودان، عربستان و شمال آفریقا ذکر میکنند ولی بررسیهای علمی، آن را به گونهای به نام علمی P.H. Sivestris که در هندوستان میروید نسبت میدهند. باستانشناسان احداث نخلستانها را به پنج هزار سال پیش نسبت دادهاند زیرا نامی از آن بر لوحههای گلی ۵۰ سده پیش یافتهاند.
در ایران نخل و خرما از دوران باستان و پیش از هخامنشی کشت میشده. در ادبیات ساسانی از جمله در کتاب بندهشن از نخل یاد شدهاست. منابع چینی از ایران (در زبان ایشان بوسی، تلفظ چینی پارسی) به عنوان سرزمین نخل خرما که در نزدشان به نام عناب پارسی و عناب هزارساله مشهور بوده، یاد کردهاند. در پایان سده نهم میلادی، نخل خرما را از ایران به چین برده و در آنجا کشت کردهاند. در میان کشورهای اروپایی اسپانیا پیشینه بیشتری در کشت خرما دارد.
///////
النَخلة وجمعها نَخل ونَخِیل ، أو نخلة التمْر أو نخلة البَلح (الاسم العلمی: Phoenix dactylifera) (بالإنجلیزیة: date palm)، هی شجرة تنتمی إلى الفصیلة الفوفلیة (النخلیة سابقًا). موطنه العراق وشبه الجزیرة العربیة والبحرین والمغرب العربی. نخلة التمر شجرة معمرة، لها ساق (جذع) غلیظة ترتفع نحو 30 متر تتوجها أوراق ریشیة کبیرة (السعف) بهیة المنظر. النخل نبات ثنائی المسکن فهناک نخل ذکری وآخر أنثوی کلاهما یخرج عراجین ویتوجب نقل بعض العراجین الذکریة لرش طلعها على العراجین الأنثویة لتلقح عقب انشقاق الاغریض الحاوی على العراجین الأنثویة وبروزها منه لتثمر عن بلح أخضر یتحول إلى اللون الأصفر أو الأحمر معلق بالشماریخ.
/////////////
خورما شوێنە سەرەکیەکەی ئاسیایە بە تایبەتیش دوورگەی عەرەبی و دوورگەی عەرەبییەوە چووە هەموو جیهان ، هەر درەختێکی خورما و تۆوەکەی لە جیهان سەرچاوەکەی دوورگەی عەرەبیە. خورما ناوکێکی درێژکۆلەی ڕەق و پێستێکی تەنک و ڕەشباوی هەیە و بەشێوەی هێشووی گەورە بەدارەکەی دا شۆڕدەبێتەوە.لەزمانی عەرەبی دا بە خورمای تەڕ و گەییو دەڵێن(رطب) و بەوشکبوەوەکەی دەڵێن(تمر) واتە هاوشێوەی ترێ و مێوژ یەکێکیان تەڕو ئەوی تریان وشکبوەوەیە.
/////////////
کھجور پھلوالے بوٹیاں دے کھجور ٹبر دا اک رکھ اے۔ ایہدا فروٹ کھجور ہزاراں وریاں توں انسان دے کھان وچ اے۔ ایہدا اصل دیس عراق سی۔
///////////
کجوره، یوډول خوږه مېوه ده چې اوږده مندکه لری او مسلمانان زیاتره د تبرک په ډول روژه پرې ماتوی. د خرما ونې په تودو سیمو کې شنې کېږی، پاڼې یې لویې او تنې یې په عمودی ډول جګې خېژی، خرما د A,B,C ویټامینونه او اوسپنه لری.
وېشنیزه: مېوې
/////////
کھجور ایک قسم کا پھل ہے۔ کھجور زیادہ ترمصر اور خلیج فارس کے علاقے میں پائی جاتی ہے۔ [1] دنیا کی سب سے اعلٰی کھجور عجوہ (کھجور) ہے جو سعودی عرب کے مقدس شہر مدینہ منورہ اور مضافات میں پائی جاتی ہے۔ کھجور کا درخت دنیا کے اکثر مذاہب میں مقدس مانا جاتا ہے۔ مسلمانوں میں اس کی اہمیت کی انتہا یہ ہے کہ حضور اکرم صلی اللہ علیہ وسلم نے تمام درختوں میں سے اس درخت کو مسلمان کہا ہے کیونکہ صابر، شاکر اور اللہ کی طرف سے برکت والا ہے۔ قرآن مجید اوردیگر مقدس کتابوں میں جابجا کھجور کا ذکر ملتا ہے۔ نبی کریم صلی اللہ علیہ وسلم نے فرمایا کہ “جس گھر میں کھجوریں نہ ہوں وہ گھر ایسا ہے کہ جیسے اس میں کھانا نہ ہو“ طبی تحقیق کے مطابق کھجور ایک ایسی منفرد اور مکمل خوراک ہے جس میں ہمارے جسم کے تمام ضروری غذائی اجزاء وافر مقدار میں پائے جاتے ہیں۔رمضان المبارک میں افطار کے وقت کھجور کا استعمال اس کی افادیت کا منہ بولتا ثبوت ہے چونکہ دن بھر فاقہ کے بعد توانائی کم ہوجاتی ہے اس لیے افطاری ایسی مکمل اور زود ہضم غذا سے کرنے کی ضرورت ہوتی ہے جو زیادہ سے زیادہ طاقت و توانائی فراہم کرسکے اور کھجور یہ تمام مقاصد فوراً پورا کردینے کی اہلیت رکھتی ہے۔
////////////
תמר מצוי (שם מדעי: Phoenix dactylifera) הוא מין של דקל מהסוג תמר. התמר בארץ ישראל הוא עץ תרבות הגדל בעיקר באזורים חמים. כל חלקיו משמשים את האדם. התמר נמנה עם שבעת המינים.
עץ התמר[עריכת קוד מקור | עריכה]
האדם מוצא שימוש לכל חלקיו של עץ התמר: העלים משמשים כגג לסוכות (הן בחג והן אצל נוודים במדבר) הפירות לאכילה ולהכנת יין תמרים ודבש תמרים, סנסיני התמר (שעליהם תלויים הפירות) משמשים לטאטוא וקליעת סלסלות, הגזע משמש לבניין וקירוי ואף ניתן להשתמש בו כשוקת לצאן, לאחר שתוכו מרוקן. הזן "דרי" ידוע בלולבים המהודרים שלו, המשמשים למצוות ארבעת המינים בחג הסוכות
מטע התמרים הגדול בישראל נמצא בקיבוץ טירת צבי, בעמק בית שאן. גם בעמק הערבה יש מטעי תמרים גדולים. כיום רוב היצוא של תמר מג׳הול גדל בבקעת הירדן כ-20 אלף דונם, הם ידועים באיכות הגבוהה שלהם.
/////////
İran xurması, xurma palması (lat. Phoenix dactylifera) - palmakimilər fəsiləsinin xurma palması cinsinə aid bitki növü.
İran xurması, tropik meyvə olduğundan, əsasən şimali Afrikada, MƏR-də və İranda becərilir.
Türkmənistanın cənub rayonlarında yetişdirilir. Bu meyvə yarımşirəli olmaqla uzunsov yumru formadadır. Ətli hissəsinin daxilində sümük çəyirdək yerləşir. Pərakəndə ticarətə qurudulmuş halda daxil olur. Qurusunun tərkibində 17-28,7% su, 62% şəkər (invertli və saxaroza), 1,9-3% azotlu maddə, 0,2-1% yağ, 3,6% sellüloza, 2,9-3,3% pentozanlar və 1,2-2% minerallı maddələr vardır.
/////////////
Hurma (Phoenix dactylifera), palmiyegiller (Arecaceae) familyasından dekoratif yapraklı bir palmiye türüdür. Palmiyeler gibi tropikal,ılıman ve çöl ikliminin görüldüğü yerlerde yetişir. Kazık ve saçak kök yapısına sahiptir. Ağacın pürüzlü gövdesi gri ağırlıklı kahverengi gibidir. Kardeşlenme eğilimi vardır. Gövdesinden ve altından yavrular verebilir.
/////////////
Phoenix dactylifera (dateor date palm) is a flowering plant species in the palm family Arecaceae, cultivated for its edible sweet fruit. Although its place of origin is unknown because of long cultivation, it probably originated from lands around Iraq.[3] The species is widely cultivated and is naturalized in many tropical and subtropical regions worldwide.
Phoenix dactylifera grows 70–75 feet (21–23 m) in height, growing singly or forming a clump with several stems from a single root system. The leaves are 4–6 metres (13–20 ft) long, with spines on the petiole, and pinnate, with about 150 leaflets; the leaflets are 30 cm (12 in) long and 2 cm (0.79 in) wide. The full span of the crown ranges from 6–10 m (20–33 ft).
Etymology
The species name dactylifera "date-bearing" comes from Ancient Greek dáktulos "date" (also "finger")[8] and the stem of the Latin verb ferō "I bear".
Dates on date palm
Scientific classification
Kingdom: Plantae
)unranked): Angiosperms
)unranked): Monocots
)unranked): Commelinids
Order: Arecales
Family: Arecaceae
Genus: Phoenix
Species: P. dactylifera
Binomial name
Phoenix dactylifera
L.
Synonyms
Palma dactylifera (L.) Mill.
Phoenix chevalieri D.Rivera, S.Ríos & Obón
Phoenix iberica D.Rivera, S.Ríos & Obón
- تمر هندی . [ ت َ رِ هَِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) درختی است بزرگ که درهند شرقی و افریقا روید و از بر آن قرصهایی سازند که در مداوا بکار برند. (از اقرب الموارد) (از المنجد). درختی است از محصولات منطقه محترقه و ممالکی که تا به 30 درجه عرض شمالی واقع شده اند و این میوه بشکل غلافی است سیاهرنگ و مسطح و منحنی مانند شمشیر و طول آن 11 تا 13 سانتی متر و در جوف وی 3 یا 4 هسته مربعالاضلاع سرخ رنگ و گوشت این غلاف زرد رنگ و ترش و مایل به شیرینی و سه بند لیفی از میان این گوشت عبور می نماید و این میوه را به فارسی انبله و حمزه و خبجه نیزگویند. (ناظم الاطباء). خرمای هندی . (ذخیره خوارزمشاهی ). درختی است زیبا که بومی هندوستان است و در کرانه های دریای عمان نیز موجود می باشد. (جنگل شناسی کریم ساعی ج 2 ص 288). درختی است از تیره پروانه واران ، از دسته ارغوانها که تنها گونه نوع خود می باشد و آن درختی است عظیم و مرتفع که بلندی آن تا 25 گز رسد. برگهایش مرکب و متناوب و هر برگ 20 تا 40 برگچه دارد گلهایش زرد یا سفید و یا صورتی است . امله . املی . انبله . خبجه . خرمای هندی . خرمای گجراتی . (از فرهنگ فارسی معین ). بار درختی است در غلافی بقدر شبری و دانه ها به شکل باقلای کوچکی . و درخت او مثل درخت انار و برگش مثل برگ صنوبر و طعم ما فی الغلاف ترش . و سرخ تیره در سیم سرد و در دوم خشک ومسکن غثیان صفراوی و ملین طبع و مسهل صفرا و اخلاط محرقه و در حموضات مسهلی سوای او نیست و مطفی هیجان خون و جهت خفقان حار و حکه و جرب و قلاع و عطش و تبهای حاره و تبهای غشیه و کرب و تفریح محرورین بی عدیل و اکثار او مورث سحج و سعال و مضر سپرز و مولد سده و مصلحش کتیرا و خشخاش و بنفشه و لعاب بهدانه و عناب و قدر شربتش از هفت مثقال تا سی مثقال و بدلش آلوی سیاه و در غیر اسهال زرشک و دانه او در سیم خشک و قابض و مغز او جهت امساک منی مجرب و ضماد او جهت خلع عضوو وثی و تقویت سستی عضل . و با پیه و امثال آن جهت نضج و گشودن دمل آزموده و تضمید مطبوخ او مسکن اورام و دردهای حاره است . (تحفه حکیم مومن )
///////
45. از شباهت غلاف سنا به غلاف خرنوب یاد شده و دور نیست که چینیها نام ’’لیلکی ایرانی‘‘ را شامل خرنوب نیز دانسته باشند. درخت خرنوب، Ceratonia siliqua، به بلندای نه متر، نیز جنسی از تیره Leguminósae ]پروانهواران[ است و نوعاً درمنطقه مدیترانه کشت میشود. در غلافهای آن، که غلاف خرنوب یا لوبیای خرنوب یا گاه غلاف شکر نامیده میشوند، مقدار زیادی ماده قندی چسبناک هست که معمولاً در جنوب اروپا خوراک چهار پایان میشود و گاه در کمبود خوراک، مردم را نیـــز آن کار آید. نامهـــــای عامــــــــــــــیانه locust-pods ]غلافهای اقاقیا/ ملخ[ یا ’’نانِ قدیس جانِ ‘‘ بر این برداشت استوار است که غلافها در بادیه خوراک جانِ قدیس بوده است (لوقا، باب پانزدهم، آیه شانزدهم)؛ اما دلایلی قانعکنندهتر نشان می دهد Locustهای قدیس جان ملخ بوده و نه گیاه، و هنوز هم در خاور زمین این ملخها خوراک شوند. نام سامی رایج برای این درخت و میوه آن xarūbu آشوری، xārūbā آرامی، xarrūb و xarnub عربی است1 واژه xurnūb یا xarnūb ، و نیز xarrūb فارسی امروز که واژه ترکی عثمانی xarúp،2 واژه یونانی نو، carrobo یا carrubo ایتالیایی، algarrobo اسپانیایی، caroube یا carouge فرانسوی از آن گرفته شدهاند) بر پایه نام سامی است. به گفته شلمیر،3 Leleki ]للکی[ نام فارسی دیگر این درخت تنها در سرزمینهای گیلان است.
اعراب سه نوع خرنوب میشناسند که دو نوع آنها saidalāni و šābuni نام دارند. 4 روشن است اعراب که در انتقال این درخت به باختر دست داشتند آن را به ایران نیز منتقل کردهاند. دوکاندول از وجود خرنوب در ایران سخنی نمی گوید. به هر روی نویسندگان مسلمان که در مورد ایران نوشتهاند از آن یاد کردهاند. مقدسی5 و یاقوت6 به کشت آن در ولایت Sābūr ]سابور[ اشاره کردهاند. ابومنصور در دارونامه خویش از خواص دارویی میوه این درخت گفته و از خرنوب سوری و نبطی سخن می راند. 7 شلمیر8 می گوید این درخت در جنگل گیلان فراوان است؛ غلاف آن خوراک گاوهاست و نیز شربتی شیرین و دلچسب از آن سازند. این درخت هیچ نام سنسکریتی ندارد و در در هند باستان نبوده است. 1
از نظر گیاهشناسی یک مسئله در مورد Cassia fistula حلناشده باقیمانده است. دوهالد2 از وجود درختان کاسیا (Cassia fistula) در ولایت یونـ نان در جانب قلمرو آوا (Ava) یاد میکند: این درختان کمابیش بلندند و غلافهای دراز میآورند و از همین رو چینیها آن را Chang-ko-tse-shu ، درختِ میوه دراز ( ) مینامند؛ غلافهای آن از آنچه در اروپا میبینیم درازتر است و همچون حبوبات رسمی از دو پوسته کاو ساخته نشده بلکه به صورت چند لوله میانتهی است که تیغههایی آنها را به خانههایی تقسیم کرده و داخل این خانهها مادهای چون مغز میوه قرار دارد که از هر لحاظ شبیه به فلوسی است که ما بکار می گیریم. ویلیامز3 چنین نوشته است:’’ Cassia fistula hwai hwa ts‛in، نام غلافهای دراز و استوانهای درخت سنا (Cathartocarpus) است که چینیها آن را به نام č‛an kwo- tse šu، یا درخت میوه دراز، میشناسند. در کوانـ سی (Kwan-si) این میوهها را برای گوشت و دانهشان که خواص دارویی دارند گرد می آورند. گوشت میوه سرخرنگ و شیرین است اما به اندازه نوع امریکایی مؤثر نیست؛ چنانچه پیش از رسیدن دانهها آن را بچینند، مزه کمابیش تندی دارد. میزان صدور آن در باختر دماغه چندان زیاد نیست." اسمیت4 در برابر این گفته ویلیامز تصریح میکند که این دارو را در مرکز چین نمیشناسند و در صفحات گیاهنامهها یافت نشده است. استوارت5 نیز درباره آنچه دوهالد و ویلیامز گفتهاند میگوید: ’’هیچ منبع دیگری بهوجود این گیاه در چین اشاره نکرده و در گیاهنامهها هم نامی از آن نیست. در سیاهه گمرکات نیز؛ پس ، چنانچهبرپایه ادعای ویلیامز صادر میشده از راه زمین بوده است. موضوع شایان تحقیق است." در کتاب فوربز و همزلی نامی از Cassia fistula برده نشده است.
روشن است که درختانی که دوهالد و ویلیامز دیدهاند وجود دارند، اما باید روشن شود درست شناسائی کردهاند یا نه. نام hwai که ویلیامز به کار برده ترجیحاً نام نوعی Sophora ]هُر[ است که آن نیز غلافی دراز دارد که پذیرای یک تا پنج دانه است و اینکه گوشت میوه را سرخ خوانده با Cassia fistula نمیخواند. برخلاف نظر اسمیت و استوارت، در Pen ts‛ao kan mu گونه ای که ویلیامز نام برده آمده است. 1 لیشیـ چن در تکمله بر مطلع a-p‛o-lo (به جای a-lo-p‛o) به دانـــههای گـــــــــــــــیاهی بنام lo-wan-tse پرداخته و به نقل از Kwei hai yü henči نوشته فان چنـتا (Fan č‛en-ta) (93ـ1126) آورده است: ’’زیستگاه آن کوانـسی است. درازای غلافهای آن به چندین سانتیمتر میرسد و به غلافهای fei tsao (Gleditschia یا Gymnocladus sinensis) و tao tou (Canavallia ensiformis) میماند. رنگ ]گوشت میوه[ سرخ استانده است. درونش دو یا سه دانه دارد که وقتی بو دهنــــد خوردنی شوند، شیرین وخوشمزه."2 این lo-wan را Tamarindus indica ]تمر هندی[ دانستهاند،3 و به نظر من، گیاهی که ویلیامز یاد کرده نیز باید همین باشد، و جدای از Cassia fistula ؛ زیرا لیشیـ چن گیاه دومی را گیاهی کاملاً بیگانه می نماید اما نمیگوید که در چین هست ؛ او lo-wan را هم بابت غلافهای خاص آن تنها گیاه خویشاوند میداند: هرچند نه بدین معنی که درختانی که چنین غلافهایی میآورند گونههای هم خانواده اند. میوه Tamarindus indica ]تمر هندی[ غلافی است بزرگ و بر آمده به درازای ده تا دوازده سانتیمتر وآکنده از گوشتی ترشمزه در درون. در هند آن چاشنی خوراکهای کاری و ترشیهایشان و فرآوردن ماهی کنند. با تمر هندی نوشیدنی یا شربتی خنک نیز سازند.4
////////////
- تنبول . [ تَم ْ ] (اِ) برگی باشد که در هندوستان پان گویند و با آهک و فوفل خورند. (برهان ). برگی باشد بمقدار کف دست و کوچکتر و بزرگتر از کف نیز بشود ودر ملک هندوستان با فوفل و آهک بخورند و آن را تانبول و تامول و پان نیز خوانند. (فرهنگ جهانگیری ). برگی است که در هند با فوفل و آهک بخورند و لب را سرخ کند و دندان را پاک دارد... و آن را تانبول و پان نیزگویند و آن بیخ پان یعنی خولنجان است از... بیت شیخ آذری چنان مفهوم میشود که خوردن آن کیفیتی نیز دارد. (انجمن آرا) (آنندراج ). بیشه ای و بستانی هر دو می باشد. درخت آن باریک و بمقدار انگشتی در بن درختها برمی آید و بر درخت می پیچد تا سر درخت می رود اگر صد گز ودویست گز باشد بر سر آن رود مانند درخت پیچک . درخت و برگ آن همیشه سبز باشد و برگ آن با آهک و فوفل ... (فلاحت نامه ، یادداشت به خط مرحوم دهخدا
//////
فلفل بتل یا نخل فوفل (نام علمی: Piper betle) نام یک گونه از تیره فلفلسیاهیان است. نخل فوفل گیاهی است دارویی و در جنوب و شرق آسیا مثل هند و اندونزی میروید. نخل فوفل در در ۱۷۵۳ (میلادی) توصیف علمی شد. این گونه جزء گیاهان پایا است و در هنگام رشد بر روی سطح زمین میخزد.
//////// التنبول أو التامول (الاسم العلمی: Piper betle) وهو عبارة عن نبات متسلق من العائلة الفلفلیة (باللاتینیة: Piperaceae).
أسماء علمیة أخرى لنفس النبات:
Piper chavica
Chavica betle
Chavica auriculata
Chavica siriboa
Piper philippinense
Piper puberulinodum
Piper anisodorum
Piper anisumolens
Piper bathycarpum
Piper blancoi
Piper canaliculatum
Piper carnistylum
استخدامه الشائع[عدل]
تستخدم الأوراق لتحضیر مضغة التنبول Betal Chewing حیث یضاف إلیها جوز الفوفل المبشور Areca nut مع القرنفل والهیل والقرفة والجیر المطفی Slaked Lime بالإضافة لصبغة الکاد الهندیة (صبغة نباتیة). //
///////////
Betle istiotu (lat. Piper betle) - istiot cinsinə aid bitki növü.
/////////
The betel (Piper betle) is the leaf of a vine belonging to the Piperaceae family, which includes pepper and kava. It is valued both as a mild stimulant[1] and for its medicinal properties. Betel leaf is mostly consumed in Asia, and elsewhere in the world by some Asian emigrants, as betel quid or in paan, with or without tobacco, in an addictive psychostimulating and euphoria-inducing formulation with adverse health effects.[2][3] Betel is notable for staining the teeth of regular users.
In Sri Lanka and in the Indian states of Karnataka, Kerala, Tamil Nadu, Andhra Pradesh, Maharashtra, Assam and West Bengal, a sheaf of betel leaves is traditionally offered as a mark of respect and auspicious beginnings. Occasions include, greeting elders at wedding ceremonies, New Year, offering payment to Ayurvedic physicians and astrologers where usually money and or areca nut are kept on top of the sheaf of leaves and offered to the elders for their blessings.
The betel plant is an evergreen perennial, with glossy heart-shaped leaves and white catkin. The betel plant originated in South and South East Asia.
Etymology
Betel, derived from the Malayalam word vettila, via Portuguese.
Scientific classification
Kingdom: Plantae
(unranked): Angiospermae
(unranked): Magnoliidae
Order: Piperales
Family: Piperaceae
Genus: Piper
Species: P. betle
Binomial name
Piper betle
L.
Betel Plant cultivation in Bangladesh
- توبال . (معرب ، اِ) توپال . بمعنی مس باشد که به عربی نحاس گویند و براده و سونش مس و نقره و امثال آن را نیز گفته اند و بعضی گویند مس و آهن و امثال آن را چون بتابند و چکوش و پتک بر آن زنند ریزه هائی که از آن می ریزد و می پاشد آنها را توبال می گویند، و این اصح است ، چه توبال النحاس ، ریزه هائی را گویند که بوقت چکوش زدن از مس تافته می پاشد و آن را پوست مس می گویند و آن لطیف تر از مس سوخته است ، و همچنین توبال الحدید آنچه از آهن تفته ریزد. گویند اگرتوبال و براده آهن بر کسی بندند که در خواب دندان به دندان بساید و بکراجد دیگر آن فعل نکند و اگر از آن قدری در شراب به زهر آمیخته ریزند زهر را بخود کشد و اگر آن شراب را بخورند زیان نکند. (برهان ) (آنندراج ). معرب توپال . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). معرب از تفال فارسی است و آن چیزی است که از مس و آهن تفته در حین کوفتن آن ریزد، از مطلق او مراد توبال مس است ... (تحفه حکیم مومن ). براده مس و آهن . (غیاث اللغات ). توبال النحاس و الحدید، چیزی است که از مس وآهن در حین کوفتن آن ریزد. (منتهی الارب ) (از المنجد) (از اقرب الموارد). و نوشیدن یک مثقال از آن در آب و عسل مسهل بلغم است . (منتهی الارب ). فارسی است . (ازالمنجد) (از اقرب الموارد). رجوع به ترجمه ضریر انطاکی ص 102 و الجماهر بیرونی ص 251 و ترجمه صیدنه و تحفه حکیم مومن و الابنیة عن حقایق الادویه و بحر الجواهر و مفردات ابن بیطار و قانون ابوعلی سینا شود.
- توتیا. (اِ) بمعنی سنگ سرمه ، و در تحفه گوید آن بر سه قسم است ، یکی زرد و یکی کبود و معدنی و انابیبی که مشتق از انبوبه است و به پارسی توتیای قلم می نامند و یکی از آنهااز دود مس است که در گداختن سنگ مس در کوره دوطبقه بهم می رسد و از سایر چیزها نیز گیرند و بهترین مصنوع آن انابیبی کرمانی است ، و اصل در این لغت دودها بوده و توتیا معرب آن است . (انجمن آرا) (از آنندراج ). سنگی است که از آن سرمه سازند... (شرفنامه منیری ). اُکسید روی که در کوره هائی که روی و سرب را می گدازندحاصل می شود. (ناظم الاطباء). توتیاء، عرب این کلمه را از فارسی گرفته است . (از المزهر سیوطی ). فارسی ، سنگی است معروف که بدان سرمه کنند. (از تاج العروس ) (از اقرب الموارد). بمعنی سرمه ... (غیاث اللغات ). معرب از دودهای فارسی است و یونانی ثغمولس نامند و آن معدنی و انابیبی می باشد و معدنی سه قسم است ، یکی سفید شبیه به پوست تخم شترمرغ و بر او چیزی مثل نمک ظاهر و بهترین اقسام اوست . یکی زرد و یکی کبود و سبز و شفاف و آن غلیظتر از همه است و مشهور به توتیای هندی و در غایت حدت است . و انابیبی که مشتق از انبوبه است و بفارسی توتیای قلم نامند و مزاربی که بمعنی شبیه ناودان باشد عبارت از اوست و چندین قسم می باشد یکی از دود مس است که در حین گداختن سنگ مس در کوره دوطبقه بهم می رسد. قسمی سفید وبسیار بی ثقل ، و قسمی ثقیل و کثیف . اول (سفید) از صاعد و ثانی (ثقیل ) از راسب اوست و آن از اذابه اقلیمیا است که به تدریج در ذایب مس ریزند و از طلا و نقره و قلعی نیز بهم می رسد و به دستور از مورْد و از چوب درخت زیتون بری و از به ، بعد از اخراج دانه او بعمل می آرند و بدستور از عفص و خرنوب و توت سفید خشک و شاخ درخت امرود و مصطکی و حبةالخضرا و شمشاد و انجیر و از گل پودنه تازه و از شکوفه تاک و از سریشم ماهی و از عری جلود به قرو از پشم غیرمغسول ترتیب می دهند. اما طریق اشجار آنکه بعد از نیمکوب کردن آن در ظرف سفال جای داده سرپوش سوراخداری بر آن مستحکم نموده چندان آتش کنند که دود او برطرف شود. اما طریق پشم و سریشم آنکه به زفت یا به عسل آلوده به دستور آتش کنند و صاعد هر یک را استعمال نمایند و بهترین مصنوع او انابیبی کرمانی و بهترین معدنی ، سفید آن و عدیم الوجود است . و اقسام توتیا را بدون تغسیل استعمال جایزنیست و طریق غسل آن در دستورات تحریر یافته است و امین الدوله ذکر نموده است که توتیای بحری نیز می باشد و آن سفید و مستدیر، و شبیه به سنگ ریزه است ... (تحفه حکیم مومن ). رجوع به توتیای بحری شود. بمفولوکس . فمفولوکس . اثمد. کحل حجری . کحل اسود. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا)
سرمه ، اکسید روی و سرب که در کوره های ذوب سرب و روی به دست می آید. برای معالجة امراض چشم و نیز تقویت آن به کار می رود. 2 - خارپشت دریایی ، جانوری است از نوع خارپوستان با بدن کروی شکل که به سنگ ها و علف ها و دیگر جانوران دریایی می چسبد و از گیاهان دریایی و جلبک ها تغذیه می کند.
۱. (شیمی) اکسید روی که در کورههایی که سرب و روی را ذوب میکنند بهدست میآید؛ دودی که در موقع گداختن سرب در بالای کوره جمع میشود. از داروهای چشم بوده و در معالجۀ بعضی از اورام چشم و برای تقویت باصره به کار میرفته؛ سرمه: ♦ غمزۀ نسرین نه ز باد صبا / از اثر خاکِ تو شد توتیا (نظامی۱: ۶).
۲. (زیستشناسی) جانوری دریایی از نوع خارپوستان با بدن کروی و پوشیده از خارهای ریز که غالباً به سنگها و علفها یا جانوران دریایی دیگر میچسبد و از جلبکها و گیاههای دریایی تغذیه میکند؛ بلوط دریایی؛ خارپشت دریایی.
//////////
توتیا اکسید ناخالص فلز روی (روی اکسید) است. در گذشته از توتیا برای ساختن فلز برنج و همچنین درمان بیماریهای چشم بهره میگرفتند.
در قدیم آن را سنگ سرمه نیز میگفتند و برای آن سه گونه قائل بودند: زرد، کبود و توتیای قلم که توتیای قلم کرمانی بهترین نوع آن بود. واژه توتیا را عربی شده واژه فارسی دودهها دانستهاند. توتیا امروزه نیز با نام زینک اکساید در پودر بچه، پمادهای پوستی، کرم ضد آفتاب، شامپو ضدشوره و... استفاده میشود. توتیا از اکتشافات ایرانیان بوده و بنابر گزارش مارکوپولو، روش استخراج آن به طریق تقطیر بخارحاصل از ذوب سنگ روی بر میلههای فولادی سرد بودهاست.
- توث . (ع اِ) تود.لغتی است در تا. (منتهی الارب ). ماخوذ از توت فارسی و بمعنی آن . (ناظم الاطباء). میوه ایست شیرین و درخت توت . (آنندراج ). توت . تود. فرصاد. معرب توت است . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). و رجوع به المعرب جوالیقی ص 90 شود. || بثره به شکل توت در رحم و در نره . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). رجوع به توثه شود.
///////////
توت از تیره گزنهها (Morus alba) است که شامل ده تا شانزده گونه میباشد. شاهتوت یکی از انواع این درخت است. توت سیاه با وجود اینکه کاملاً شبیه شاه توت است، بر خلاف آن میوه اش شیرین و تا حدی لزج است. توت سفید در چین مرکزی و شرقی بصورت بومی وجود دارد. این درخت قرنها پیش به اروپا برده شد، در آمریکا بهعنوان منبع غذائی برای کرم ابریشم در اوائل دوران استقلال این کشور این درخت مورد استفاده قرار گرفت. البته نوعی از توت که به آن «توت قرمز» گفته میشود در آمریکا بصورت بومی وجود داشته که از ایالت ماساچوست تا ایالت کانزاس دیده میشود.
توت سیاه نیز که در آسیای غربی وجود داشته قبل از دوران رومیها به اروپا برده شده است.
یک درخت قدیمی و یا تاریخی در اکثر کشورهای جهان که معمولاً در هر کشوری دارای قدمت بیش از دویست، سیصد سال است. دارای پوست زرد نارنجی بوده که از مشخصههای جالب آن در زمستان است (بیشتر در مورد درختان نهال و جوان). درختی است مقاوم و کم نیاز که در اکثر مناطق و آب و هوا رشد مینماید و حتی میتواند به ارتفاع ۲۵ متر نیز برسد. بعضی از درختان توت فقط گلهای نر تولید نموده و بنابراین میوه نمیآورند. این نوع درختان به عنوان یک درخت زینتی سایهدار بسیار مناسب هستند.
///////////
به یونانی
Η μουριά είναι αγγειόσπερμο, δικότυλο φυτό το οποίο κατά το σύστημα Κρόνκουιστ ανήκει στην τάξη των Κνιδωδών (Urticales) και στην οικογένεια των Μορεοειδών (Moraceae) με 10 είδη φυλλοβόλων δέντρων αλλά και θάμνων.
////////////
التوت (الاسم العلمی:Morus) هو جنس نباتی یتبع فصیلة التوتیة من رتبة الوردیات.
/////////
תות (שם מדעי: Morus; בארמית: תּוּתָא, ובערבית: תּוּתּ) הוא סוג של עצי פרי נשירים ממשפחת התותיים. הסיווג של מיני הסוג שנוי במחלוקת, בין היתר בשל קיום בני-כלאים פוריים; הסיווגים היותר מקובלים מונים 10 עד 15 מינים, למרות שיש פרסומים של מעל 180 מינים שונים.
צמחי התות הם חד-ביתיים או דו-ביתיים. העץ הצעיר גדל בקצב מהיר, אך הקצב מאט וגובהו של עץ בוגר מגיע בדרך כלל ל-10 עד 15 מטרים. בדרך כלל הצמח מפיץ את הזרעים באמצעות בעלי חיים (בעיקר עטלפים וציפורים).
עצי התות הגיעו לארץ ישראל ממדינות אסיה כבר לפני למעלה מאלף שנים. עלי העץ הם מזונם הכמעט בלעדי של זחלי טוואי המשי, ומכאן חשיבותם הכלכלית בתעשיית המשי. את טוואי המשי מגדלים בעיקר בסין. שם מגדלים את עצי התות במטעים גדולים ומגלמי העש מפיקים את סיבי המשי. סין היא היצרנית הגדולה ביותר של משי, בזכות מספר עצי התות העצום שהם מגדלים.
בישראל נפוצים בעיקר מיני התות הבאים:
תות שחור (Morus nigra)
תות לבן (Morus alba)
תות פקיסטני (Morus macroura) הידוע בפירותיו הארוכים (ראו תמונה).
עצי התות מתחילים ללבלב בחודש אפריל והפירות מבשילים בחודשים אפריל-מאי.
קיימים גם תת-מינים הנקראים "בכותי" (pendula), שענפיהם צומחים כלפי מטה ויוצרים כעין סוכה עם חלל פנימי ומשמשים בעיקר לנוי (ראו תמונה). הללו קיימים גם במין הלבן (Morus alba) וגם במין השחור (Morus nigra). הפירות אדומים או לבנים ומבשילים בקיץ.
תת מינים אלה מתאימים לגידול כאלמנט פיסולי.
///////////
Dut, dutgiller (Moraceae) familyasından Morus cinsini oluşturan ağaç türlerine verilen ad.
Vatanı Çin’dir. 15 m'ye kadar boylanır. Gövde silindirik, dik ve kalın; kabuk çatlaklı ve gri-kahve renklidir. Yaprakları saplı, iki sıra üzerine dizilmiş, tabanı yuvarlak veya kalp şeklinde, üst yüzü koyu, alt yüzü ise daha açık yeşil renklidir. Kenarları dişlidir. Çiçekler, bir evcikli olup yaprakların koltuğunda ve saplı durumlar halinde bulunur.
Dut ağacının yaprağı ipek böceğinin çok sevdiği yiyeceklerdendir.
Türler[değiştir | kaynağı değiştir[
Ak dut (Morus alba(
Çin dutu (Morus australis(
Morus cathayana
Morus celtidifolia
Morus liboensis
Morus macroura
Afrika dutu (Morus mesozygia(
Moğol dutu (Morus mongolica(
Teksas dutu (Morus microphylla(
Kara dut (Morus nigra(
Morus notabilis
Kırmızı dut (Morus rubra(
Himalaya dutu (Morus serrate(
Ihlamur yapraklı dut (Morus tiliaefolia(
Morus trilobata
Morus wittiorum
////////////
Morus, a genus of flowering plants in the family Moraceae, comprises 10–16 species of deciduous trees commonly known as mulberries, growing wild and under cultivation in many temperate world regions.
The closely related genus Broussonetia is also commonly known as mulberry, notably the paper mulberry, Broussonetia papyrifera. Mulberries are fast-growing when young, but soon become slow-growing and rarely exceed 10–15 m (33–49 ft) tall. The leaves are alternately arranged, simple and often lobed; lobes are more common on juvenile shoots than on mature trees. The leaves are serrated on the margin.
The trees can be monoecious or dioecious. The mulberry fruit is a multiple fruit, 2–3 cm (0.79–1.18 in) long. Immature fruits are white, green, or pale yellow. In most species the fruits turn pink and then red while ripening, then dark purple or black, and have a sweet flavor when fully ripe. The fruits of the white-fruited cultivar are white when ripe; the fruit of this cultivar is also sweet, but has a very mild flavor compared with darker varieties.
///////////
Morus nigra
Scientific classification
Kingdom: Plantae
(unranked): Angiosperms
(unranked): Eudicots
(unranked): Rosids
Order: Rosales
Family: Moraceae
Tribe: Moreae
Genus: Morus
L.
Long mulberry
White mulberry
Mulberry fruit in Libya
- توذریج← تودریج← تودری . [ دَ ] (اِ) تخم گیاهی است که آن را به عربی قصیصه خوانند و در صفاهان قدامه و در کرمان مادردخت گویند، و خوردن آن قوت باه دهد. (برهان ). تخمی لعابی که قدامه و تخم مادردخت نیز گویند. (ناظم الاطباء). تخم گیاهی است که در صفاهان قدامه و در کرمان مادردخت گویند و معرب آن تودریج است . (انجمن آرا) (آنندراج ). اشجارة. اروسیمون [کذا] . شندله . قدومه . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). ... و به یونانی اَروسمن [کذا] و به عربی بزر خمخم نامند. نبات او را برگ دراز و بی ساق و شاخهای او سرخ و صلب و با اندک خاری ریزه و ثمرش در غلاف باریک و لطیف و تخمش از عدس کوچکتر و اندک پهن و سرخ و زرد و سفید می باشد... و رجوع به لکلرک ج 1 ص 321 ذیل توذری و تحفه حکیم مومن وفهرست مخزن الادویه و ترجمه ضریر انطاکی و ترجمه صیدنه و بحر الجواهر و اختیارات بدیعی و الفاظ الادویه شود. || بمعنی سماق هم بنظر آمده است و معرب آن تودریج است . (برهان ). سماق . (ناظم الاطباء).
/////
[tudari] گیاهی بیابانی و شبیه گیاه خردل، با برگهای باریک و کرکدار، گلهای زرد و خوشهای، و دانههای ریز و قهوهایرنگ و لعابدار. خیسکرده یا دمکردۀ آن را برای تسکین سینهدرد و دفع سرفه میخورند. برای صاف کردن سینه و رفع گرفتگی صدا نافع است؛ قدومه؛ قدامه؛ مادردخت؛ شندله؛ اوسیمون؛ جنفج.
///////////
اوسیمون . [ اَ ] (از یونانی ، اِ) تودری . (ناظم الاطباء) (انجمن آرا). دوایی است که آنرا تودری گویند اگر به آب بیامیزند و بر ورمهای بن گوش ضماد کنند نافع باشد. (برهان ) (آنندراج ).
/////////////
قدومه . (اِ) گیاهی است از تیره چلیپائیان که لعاب بسیار دارد و دانه های Erysimum است و آن را قدومه شیرازی یا تودری میگویند، ولی دانه های Thlaspis نیز بنام قدومه کوهی به همان مصارف میرسد. (گیاه شناسی گل گلاب ص 209).
////////
قدومه (نام علمی: Alyssum) یکی از گیاهان است. در فارسی تاجیکی به آن چشم بلبل میگویند.
در ایران از جمله در بلندیهای بالای ۲۵۰۰ متر در استان کهگیلویه و بویراحمد میروید.
گیاهی است یک ساله به بلندی ۱۰-۵ سانتی متر، شاخههای آن از قسمت پایینی گیاه منشعب شده و انشعابات به صورت افراشته و بسیار شکننده هستند. برگ آن کشیده، قاشقی، دارای نوک کند و دندانههای کوتاه در نصفه بالایی برگ است. دمبرگ پوشیده از کرکها و پرزهای ستارهای شکل است. میوه خورجینک تخم مرغی پهنا نوکدار، بدون کرک دارای بال و کرکدار در حالت رسیدن قرمز رنگ پوشش میوه پهن و نامساوی است. دانهها بخش دارویی گیاه را تشکیل میدهند. دانهها گرد، پهن و خاکستری هستند. دارای پوشش نازک موسیلاژی هستند که در کنارههای دانه به صورت بال کوتاه و سفیدرنگ مشهود است. در زمان رسیدن کامل میوه که پوسته آن به رنگ زرد دیده میشود جمع آوری میشود. اکثر دانههای این جنس حاوی ترکیبات گلوکز اینولاتی هستند. انتشار عمومی این گونه در کشورهای مصر، عربستان، فلسطین، ایران، پاکستان و عراق است. از قدومه عمدتاً به عنوان نرم کننده سینه، برطرف کننده سرفه و ملین استفاده میشود. در طب گذشته از قدومه به عنوان خلط آور و ضدالتهاب استفاده میکردهاند. دانههای قدومه حتماً میبایست با آب کافی مصرف شوند. در افراد مبتلا به انسداد روده نبایستی به کار رود. در ظروف در بسته و در محلی خشک و به دور از رطوبت باید نگهداری شود. آنچه تحت نام قدومه در بازار دارویی ایران ارائه میشود عبارت است از: قدومه شیرازی و قدومه شهری. در مصرف مقادیر زیاد ممکن است به طور موقتی باعث نفخ و بزرگی شکم شود و حتی خطر انسداد روده هم وجود دارد.
///////
الألیس أو الآلوسن أو الدریهمة (الاسم العلمی:Alyssum) هو جنس نباتی یتبع الفصیلة الکرنبیة من رتبة الکرنبیات. یضم 207 أنواع مقبولة و172 نوعا لم یحسم أمرها بعد. ینمو کثیر منها فی الوطن العربی (وخاصة فی المشرق والمغرب) وحوض البحر الأبیض المتوسط. بعض نباتاتها حولیة وبعضها معمرة.
من أنواعه الواطنة فی الوطن العربی
الألیس أصفر الثمار (باللاتینیة: Alyssum xanthocarpum) فی بلاد الشام
الألیس الأطلسی (باللاتینیة: Alyssum atlanticum) فی المغرب العربی
ألیس الأطلس الصحراوی (باللاتینیة: Alyssum antiatlanticum) فی المغرب العربی
الألیس الإیرانی (باللاتینیة: Alyssum iranicum) فی بلاد الشام
ألیس بلانش (باللاتینیة: Alyssum blancheanum) فی بلاد الشام
الألیس الصحراوی (باللاتینیة: Alyssum desertorum) أو ترکستانی (باللاتینیة: Alyssum turkestanicum) فی بلاد الشام
الألیس الجداری (باللاتینیة: Alyssum murale) فی المشرق العربی
الألیس الجزائری (باللاتینیة: Alyssum algeriense) فی المغرب العربی
الألیس الدقیق (باللاتینیة: Alyssum minutum) فی بلاد الشام وقبرص وترکیا وبعض مناطق أوروبا
الألیس الدمشقی (باللاتینیة: Alyssum damascenum) فی المشرق العربی
الألیس الذهبی (باللاتینیة: Alyssum aureum) فی المشرق العربی
ألیس زوفیتس (باللاتینیة: Alyssum szovitsianum) فی بلاد الشام
ألیس ستاف (باللاتینیة: Alyssum stapfii) فی بلاد الشام
الألیس السوری (باللاتینیة: Alyssum syriacum) فی بلاد الشام
الألیس الشائک (باللاتینیة: Alyssum subspinosum) فی بلاد الشام
الألیس صوفی الثمار (باللاتینیة: Alyssum dasycarpum) فی المشرق العربی
الألیس الغرناطی (باللاتینیة: Alyssum algeriense) فی المغرب العربی وأیبیریا
الألیس الکبریتی (باللاتینیة: Alyssum sulphureum) فی بلاد الشام
الألیس کتانی الأوراق (باللاتینیة: Alyssum linifolium) فی بلاد الشام
الألیس الکثیف (باللاتینیة: Alyssum condensatum) فی المشرق العربی
الألیس اللبنانی (باللاتینیة: Alyssum libanoticum) فی بلاد الشام
الألیس المروحی (باللاتینیة: Alyssum samariferum) فی بلاد الشام
ألیس مسطح الثمار (باللاتینیة: Alyssum homalocarpum) فی بلاد الشام
الألیس المعوج (باللاتینیة: Alyssum tortuosum) ویتبعه:
الألیس المعوج نویع المعوج (باللاتینیة: Alyssum tortuosum Willd. subsp. tortuosum)
الألیس المنقبض (باللاتینیة: Alyssum strictum) فی بلاد الشام
الألیس المنیوکسی (باللاتینیة: Alyssum meniocoides) فی بلاد الشام وإیران
الألیس الهامشی (باللاتینیة: Alyssum marginatum) فی المشرق العربی
ألیس هراجیان (باللاتینیة: Alyssum haradjianii) فی بلاد الشام
الألیس الهزیل (باللاتینیة: Alyssum strigosum) فی بلاد الشام وقبرص وبعض مناطق جنوب أوروبا
من أنواعه الأخرى[عدل]
ألیس أرجوانی (باللاتینیة: Alyssum purpureum) فی إسبانیا
ألیس ألبی (باللاتینیة: Alyssum alpestre) فی بعض مناطق جنوب أوروبا
ألیس أناضولی (باللاتینیة: Alyssum anatolicum) فی ترکیا
ألیس برانسی (باللاتینیة: Alyssum pyrenaicum)
ألیس برتقالی (باللاتینیة: Alyssum anatolicum) فی ترکیا
ألیس بورنمویلر (باللاتینیة: Alyssum bornmuelleri) فی ترکیا
ألیس جبلی (باللاتینیة: Alyssum montanum) فی معظم مناطق أوروبا
الألیس رقیق الأوراق (باللاتینیة: Alyssum tenuifolium)
ألیس زاحف (باللاتینیة: Alyssum repens) فی ترکیا والبلقان
الألیس الصقلی (باللاتینیة: Alyssum siculum) فی الیونان وصقلیة
الألیس الضعیف (باللاتینیة: Alyssum fragillimum) فی کریت
ألیس فضی (باللاتینیة: Alyssum argenteum) فی إیطالیا
الألیس کبیر الثمار (باللاتینیة: Alyssum macrocarpum) فی إسبانیا وفرنسا
ألیس کورسیکی (باللاتینیة: Alyssum corsicum)
ألیس مشعر (باللاتینیة: Alyssum hirsutum) فی البلقان والقوقاز
الألیس المظلی (باللاتینیة: Alyssum umbellatum) فی البلقان
الألیس المنتشر (باللاتینیة: Alyssum diffusum) فی بعض مناطق جنوب أوروبا
ألیس منقاری (باللاتینیة: Alyssum rostratum) فی شرق أوروبا وشمال القوقاز
////////////
تودری، قدومه
Alyssum homalocarpum
به یونانی ادریسمن و به عربی بذر الخمخم و بذر الهوه و قصیصه و به اصفهانی قدومه گویند؛ تخم نباتی است برگ آن دراز و بیساق و شاخهای آن سرخ و صلب و با اندک حاری و ثمر آن در غلافی باریک لطیف و تخم آن از عدس کوچکتر و اندک پهن و سه قسم میباشد سرخ و زرد و سفید و سرخ آن را در اصفهان قدومه گلگون نامند و سفید آن از سرخ و زرد اندک بزرگ و پهنتر و غیر خُبّه است و خُبّه را به اصفهانی خاکشی نامند.
طبیعت آن در دوم گرم و در اول تر و بعضی خشک گفتهاند
خواص عمدۀ آن اشتهاآور و موجب از بین بردن سردی های بدن و چاق کننده می باشد. قدومه یا تودری را به صورت شربت های مختلف برای رفع قولنج های سرد احشاء و صاف کردن خون و دفع مواد زائد و سموم سوداوی و خصوصاً به مناسبت طبع تر و گرمی که دارد در رفع خشکی بدن و قبض روده ها به کار می برند و مصرف آن موجب بشاشیت چهره می شود
افعال و خواص دیگر آن: هر سه قسم در افعال قریب بهم اند. مشهی و مبهی و منعظو مسمن[بدن جهت برودت احشا و سرخ کردن رنگ رخسار و صاف نمودن بدن و دفع مواد سوداویه و تصفیه صوت و سعال دموی و یبوست نافع است.مطبوخ آن در سرکه جهت فربه کردن اعضا و رنگ رخسار و ضماد کوبیده آن با آب جهت تحلیل سرطانات باطنی و سردی مزاج و ورمهای صلب و اکتحال آن با عسل جهت رفع زخم چشم و پاک کردن چرک آن و آشامیدن مطبوخ آن با شراب جهت دفع سموم و گفته اند چون با التهاب و تورم است هر گاه اراده خوردن آن نمایند باید در آب بخیسانند و پس بجوشانند و در صره بسته در خمیر بگیرند و مشوی نمایند پس آن هنگام نافع است جهت دمیدن اخلاط غلیظه لزجه در سینه و شش و تحلیل اورام صلبه عقب گوش و پستان و انثیان و رفع اذیت ادویه قتاله.
///////
به عبری
אָלִיסוֹן (שם מדעי: Alyssum) הוא סוג במשפחת המצליבים, עליו נמנים כ-170 מינים, רובם חד-שנתיים ונמוכים. הסוג ניכר בגוון האפור של עליו, שמקנה לו שעירות אופיינית. פרי האליסון מעוגל ובעל זרעים בודדים. בארץ ישראל גדלים בר אחד-עשר מינים מסוג זה.
////////
Çuğundurot (lat. Alyssum) - kələmçiçəyikimilər fəsiləsinə aid bitki cinsi
//////
Alyssum is a genus of about 100–170 species of flowering plants in the family Brassicaceae, native to Europe, Asia, and northern Africa, with the highest species diversity in the Mediterranean region. The genus comprises annual and perennial herbaceous plants or (rarely) small shrubs, growing to 10–100 cm tall, with oblong-oval leaves and yellow or white flowers (pink to purple in a few species).
The genera Lobularia and Aurinia are closely related to Alyssum and were formerly included in it. The widely cultivated species popularly known as "sweet alyssum" is Lobularia maritima. The common rockery plant is Aurinia saxatilis.
Alyssum foliage is used as food by the caterpillars of certain Lepidoptera, including the Gem (Orthonama obstipata). However, rabbits will not eat it.
///////
Alyssum montanum
Scientific classification
Kingdom: Plantae
(unranked): Angiosperms
(unranked): Eudicots
(unranked): Rosids
Order: Brassicales
Family: Brassicaceae
Genus: Alyssum
L.
/////
Alyssum murale
- تین . (هزوارش ، اِ) به زبان زند و پازند انجیر را گویند. و آن میوه ای است معروف و در عربی نیز همین نام دارد. (برهان ) (انجمن آرا) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء). هزوارش تین ، پهلوی انجیر... همریشه تین عربی . (حاشیه برهان چ معین )
/////////
انجیر. [ اَ ] (اِ) درختی از تیره گزنه ها جزو دسته توتها که بلندیش تا 12 متر میرسد و برخلاف توت یک پایه است و گلهای نر و ماده اش بر روی یک درخت است . (فرهنگ فارسی معین ). از محصولات بومی ولایت کاری که از آنجا بسایر ممالک کره ارض برده شده (کاری از ممالک قدیم آسیای صغیر است ). (از ناظم الاطباء). بلندی درخت انجیر به 12 متر میرسد و در نواحی معتدل و گرم بهتر میروید گلهای نر یا ماده آن در داخل جسمی مانند کوزه قرار گرفته و پس از آمیزش دانه های خشکی میسازد که بوسیله بندی بدیواره درونی انجیر متصل میشود و این دیواره بتدریج در خود مواد غذایی و قندی جمع میکند و میرسد و اگر آمیزش انجام نگیرد انجیر شیرین نمیشود و پژمرده شده از درخت میافتد. (از گیاه شناسی گل گلاب ص 270). انجیر درختی است که به بلندی 6 تا 8 مترو قطر 0/80 متر میرسد گرزن آن انبوه است . از سرما زود گزند می بیند و در جاهایی که زمستان آن به 12 درجه برسد پایداری نمیکند. درخت انجیر در هر خاکی میرویدخوب جست میدهد و ارزش آن در جنگل بواسطه فراوانی برگهای آن است که پوشش مرده خاک جنگل را زیاد میکند. چوب آن برای سوخت خوب است . (از جنگل شناسی کریم ساعی ج 1 ص 247). بری و بستانی میباشد و هریک آن نر و ماده و بری آن غیر جمیز و برگ و بارش کوچکتر و در تنکابن دیوانجیر نامند باسمیت و بسیار گرم و تند و محلل قوی و ضماد آن در رفع خال و ثآلیل نافع و شیر او در افعال قویتر از شیر بستانیست . (از تحفه حکیم مومن ذیل تین ). انجیر ریجاب کرمانشاهان در هیچ جای دیگر یافت نشود. (یادداشت مولف ). انجیر مکرراً در کتاب مقدس وارد شده است و درخت معروفی است که در فلسطین و سوریه و سایر جاها میروید. میوه اش شبیه به آلو و خود درخت ده الی بیست قدم از سطح زمین مرتفع میشود و شاخهایش باطراف پراکنده میگردد و متقدمین وقتی را زمان امن و سلامتی میشمردند که هرکس در زیر درخت انجیر خود فارغ البال و بی تشویش بنشیند. یکی از خصایص غریب این درخت آنکه میوه اش قبل از ظهور برگ ظاهر میشود و چون درختی برگش ظاهر میشد و از میوه اثری پیدا نبود آن سال امید باروری از آن درخت نمی داشتند. و ظهور برگ نشان نزدیکی فصل تابستان بود. و هرگاه ضرری بدرخت انجیرمیرسید بطوری که میوه اش ریخته یا درختش معیوب میشد،آنرا نشان درد و بلاهای هولناک میدانستند. (از قاموس کتاب مقدس ). تین . (منتهی الارب ) (دهار)
////////
. امروزه انجیر (Ficus carica) را در دره رود یانگتسه چون درختچههای نامنظم می کارند و میوه آن بسیار کوچکتر و پست تر از گونههای ایرانی است.1 بر پایه آنچه در Pen ts‛ao kanmu آمده، زیستگاه آن یانـچو (Yan-čou) (منطقه یانگ تسه پائین) و یون ـ نان است. لی شی ـ چن در ادامه میگوید این گیاه در روزگار وی در چه ـ کیان (Če-kian)، کیان ـ سو (Kian-su)، هوـ پی (Hu-pei)، هو ـ نان (Hu-nan)، فوـ کیین (Fu-kien) و کوان ـ تون (Kwan-tun)( ) با قلمهزنی کشت میشده است. این نکته بس مهم است از آنرو که نشان میدهد چینیها از شیوه گردهافشانی بکمک گلهای انجیر خودرو بیخبر ماندهاند و در کتابهای آنها هم نیامده است. انجیر بومی چین نیست، اما اگرچه در منابع چینی هیچ اطلاعاتی درباره روزگار و چگونگی ورود آن به چین به چشم نمیخورد، بس روشن است که این گیاه از ایران و هند وارد چین شده و این رویداد پیش از دوره تانگ نبوده است.
نامهای زیر برای انجیر به دست ما رسیده است:
(1) a-ži پوـ سه (ایرانی) (žir) *a-žit (یا ayi، *a-yik)،2 که همبرابر است با صورتی فارسی بدون n که هنوز هم در hežīr یا ezir کردی هست. قرائت دیگری به صورت tsan هست که نمی توان همچون واترز3 و هیرت4 از آغاز رد کرد. در Pen ts‛ao kan mu5 آمده که باید این نویسه را čeu، *dzu و *tsu و *ts‛u گفت (که گویا سفرنگی است کهن) طوریکه *adzu، *atsu، *ats‛u به دست آید. حاصل با صورت فارسی باستانی*aju همبرابر است. در هر صورت، آوانگاشتهای چینی، به هر صورتی هم که آنها را بپذیریم، برخلاف ادعای هیرت، هیچ ربطی به انجیر، anjīr فارسی امروزی ندارد بلکه از دوره ای کهنتر یعنی فارسی میانه است.
(2) yin-ži،1 (r)*an-žit. این واژه، برخلاف ادعای هیرت، "ظاهراً آوانگاشت واژه هندوستانی انجیر (añjir)" نیست، بلکه آوانگاشت anjīr یا enjīr فارسی امروزی است و واژه هندوستانی (و نیز añjīra سنسکریت) از زبان فارسی وام گرفته شدهاند؛ injir در فارسی تخاری، intsir در زبان افغانی، و indžaru در زبان روسی.
(3) ti-ni یا ti-čen یا (*ti-tsen، *ti-ten) در زبان فوـ لین؛ که گونه آخری را برخلاف نظر هیرت نباید حتماً مردود دانست. نک tittu آشوری (بر گرفته از *tintu)؛ tīn در فنیقی؛ ti‛nu ، te‛ēnāh در عبری؛2 tīn ، tine ، tima در عربی؛ ts‛īntā ، tēnta ، tena در آرامی؛ tin در پهلوی (وامواژه سامی). گفتهاند که خاستگاه این نام سامی جنوبخاوری عربستان بوده است که به نظر گیاهشناسان خاستگاه کشت انجیر را نیز باید در همانجا جست؛ اما با توجه به واژه آشوری و دیرندگی انجیر در آشور،3 این نظریه متحمل به نظر نمیرسد. روشن است که آوانگاشت چینی با نامی سامی همخوانی دارد؛ آرامی بودن این نام، که هیرت بر آن اصرار میورزد تا نظریهاش را مبنی بر آرامی بودنِ زبانِ فوـ لین اثبات کند، جای چون و چرا دارد. برعکس، آوانگاشت ti-ni به صورتهای عربی، فنیقی و عبری بسیار نزدیکتر است. 4
(4) (یا بهتر، ) yu-t‛an-po، *u-dan-pat (par)، *u-dan-bar برابر با udambara سنسکریت (Ficus glomerata). 5 به گفته لی شی ـ چن این نام در کوان ـ تون رایج است.
(5) wu hwa kwo (’’میوه بیگل‘‘)،6 ičijiku در ژاپنی. این پندار نادرست که درخت انجیر شکوفه نمیکند، برخلاف تصور هیرت، منحصر به آلبرتوس ماگنوس (Albertus Magnus) نیست بلکه ریشه در دوران باستان دارد و در آثار ارسطو و پلینی دیده میشود. 1 خاستگاه این نظر نادرست این است که گلهای انجیر، برخلاف بیشتر درختان میوه، به چشم نمیآیند و در درون میوه و روی رویه درونی آن پنهان میشوند. اگر انجیری را که به یک سوم رشدش رسیده باشد بشکافیم، گلها را در اوج شکفتگی میبینیم. 2
در نجد ایران پراکندگی انجیر رسمی (Ficus carica) به اندازه انار است. نوع rupestris آن در کوههای کهگیلویه یافت میشود؛ و گونه دیگر آن، Ficus johannis در افغانستان[!] بین طبس (Tebbes) و هرات و نیز در بلوچستان میروید. در بخشهای کوهستانی توروس در ارمنستان و در زمینهای جلگهای ایران، انجیر کاری از مدتها پیش پیشرفت بسیار کرده است. کشت این درخت در جهت خاور تا به خراسان، هرات، افغانستان و نیز مرو و خیوه گسترش یافته است. این هم روشن است که انجیر در ایران ساسانی کشت میشده، زیرا در نوشته های پهلوی از آن سخن رفته است (نک: ص. 192) و گواه رسمی این واقعیت را در سالنامه دودمان لیانگ توان یافت که udambara را به پوـ سه (ایران) نسبت داده و شکوفههای آن را دلانگیز شمرده است. 5 همانطور که گفته شد، در هند این نام به Ficus glomerata اشاره دارد؛ هرچند در چین ظاهراً Ficus carica ]انجیر رسمی [ را نیز به همین نام مینامند. هوان تسان6 (Hüan Tsan) udambara را درشمار میوههای هند برده است.
استرابو7 گوید در هیرکانیه (Hyrcania)(در باکتریا) هر درخت انجیر سالانه شصت مدیمنی (medimni) (برابر با یکونیم بوشل ]پیمانهای حدوداً برابر با 54 لیتر یا دوازده گالن[) محصول میآورد. به گفته هرودوت،8 کروسئوس به این بهانه از لشکرکشی علیه کورش درگذشت که ایرانیان حتی شراب نمینوشند و نوشیدنیشان تنها آب است و انجیر هم برای خوردن ندارند. پر پیداست که این افسانه ای است بدور از هرگونه ارزش تاریخی، زیرا روشن است که در ایران کهن هم شراب بود هم انگور. بر پایه داستان سیاسی دیگری از یونانیان، خشایار شاه که روزانه همراه خوراک انجیر سرزمین آتیک می خورد هرروز به یاد میآورد سرزمینی که این میوه از آن خیزد هنوز از آن وی نیست. این یافته در مورد وجود انجیر در بابل باستان ما را به این نتیجه می رساند که انجیر در ایران باستان نیز شناخته بود و خورده میشد.
به هیچ روی نمیتوان با بی گمانی گفت که انجیر کِی و چگونه از ایران به چین رفت. در کتاب yu yan tsa tsu درباره انتقال انجیر به چین چیزی گفته نشده و تنها در باز نمود درخت آمده است که در فوـ لین و ایران یافت میشود. 1 هرچه باشد ، گواهی سلیمان، بازرگان عرب، در دسترس است که در سال 851 میلادی می نویسد انجیر در آن روزگار در شمار میوههای چین بوده است. 2
برتشنایدر هیچگاه در این باره چیزی نیاورده اما در مکاتبات خود با زولمزـ لوباخ (Solms-Laubach) گیاهشناس نکاتی را مطرح کرده و جورج آیزن آن یادداشتها را از لوباخ گرفته است.3 به این ترتیب است که خطای فاحشش به دست ما رسیده است: ’’گمان میرود انجیر در فرمانروائی فغفور چانـکیین ]کذا[! که در سال 127 م. هیئتی را به توران گسیل داشت به چین رسیده باشد." ]کذا [. خطا نیست اگر بگوییم دور است همه این مهملات را برتشنایدر به هم بافته باشد؛ اما با چشم بستن بر این خطاهای فاحش باز این حقیقت تأسف بار به جای میماند که وی ورود انجیر را هم به چان کیین نسبت داده، در حالی که در هیچ یک از نوشته های چینی چنین ادعایی نشده است. دایه دلسوزتر از مادر که نباید بود و این بیماری "چان کیین بزرگبینی" هم دیگر به مراحل نگران کنندهای رسیده است. چه غولی بوده است این چان کیین! در تاریخ جهان نداشته ایم که یک نفر به تنهایی شمار چنین بزرگی از گیاهان را که ستایشگران چان کیین چشم بسته به او نسبت میدهند وارد کشوری کرده باشد.
لیشیـچن در یادداشت خود راجع به ’’میوه بیگل‘‘، به هیچ گیاهنامه پیش از خود تکیه نکرده و از میان آثار پیشین تنها از Yu ya tsa tsu و Fa yü či یاد می کند که در آندو udambara محصول کوان ـ سی (Kwa -si) شمرده شده است.
خوب است در اینجا یادی هم از انجیر یون ـ نان شود. وو کی ـ تسون (Wu K‛i-tsun)، نویسنده گیاهنامه گرانسنگ či wu min ao ، فصلی (36) را به گیاهان یون ـ نان داده که نخستین آنها گل yu-t‛an (udambara) همراه با دو تصویر است. آنچه این نویسنده گرد آورده نشان می دهد این درخت را راهبان بودایی از هند وارد یون ـ نان کردهاند. از جمله داستانهایی که در کتابش آورده یکی هم مربوط به راهب پوـ تی (p‛u-t‛i) (بوذی)ـ پا ـ پو (pa-po) است که سینسون1 به برگردان آن پرداخته؛ اما گرچه یانشن (Yan Šen) در کتاب خود، Nan čao ye ši ، که به سال 1550 نوشته می گوید یکی از درختانی که این راهب کاشته هنوز در معبد روح نگهبان در یون ـ نان فو (Yün-nan fu) دیده می شود، وو کی ـ تسون در پیروی از کتاب Yün-nan t‛un či میگوید به علت ویرانیها و آتشسوزیهایی که سپاهیان به بار آوردند تا مدتها هیچ درختی به جای نمانده بود. تصاویر نشان می دهد درخت انجیر یونـ نان گونهای متفاوت با Ficus carica ]انجیر رسمی [ بوده است. جنس Ficus بالغ بر سد و شصت گونه را در بر میگیرد و انجیر بستانی خود انواع متعددی دارد.
بر پایه Yamato-honzō ،2 ازسال 1709 ، انجیر (ičijiku در ژاپنی) نخستین بار در دوره کوان ائی (Kwan-ei) (44ـ1624) از جزایر جنوب باختری اقیانوس وارد ناگازاکی شد. این سخن با این گفته کمفر3 که پرتغالیها انجیر را به ژاپن بردند و کاشتند همخوانی دارد.
///////
تین شائع
هذه نسخة متحقق منها من هذه الصفحةعرض/إخفاء التفاصیل
اضغط هنا للاطلاع على کیفیة قراءة التصنیف
تین معروف
حالة حفظ
أنواع غیر مهددة أو خطر انقراض ضعیف جدا
التصنیف العلمی
النطاق: حقیقیات النوى
المملکة: النباتات
الفرع: النباتات الأرضیة Embryophytes
القسم: النباتات الوعائیة Tracheophytes
الشعبة: شعبة البذریات Spermatophytes
الشعیبة: مستورات البذور Angiospermae
الصف: ثنائیات الفلقة Magnoliopsida
الصنف: وردانیات Rosidae
الطبقة: الوردیات Rosanae
الرتبة: وردیات Rosales
الفصیلة: توتیة Moraceae
الأسرة: تینیة Ficeae
الجنس: تین Ficus carica
الاسم العلمی
Ficus carica
L.
مقطع لثمرة التین
أشجار التین
تین طازج مقطوع نصفین وتظهر الأجزاء الداخلیة والبذور
شجرة التین فی فصل الخریف
الموطن والتاریخ
التین من الثمار المشهورة والمفضلة عبر التاریخ . وهی فاکهة کان لها التقدیر منذ قدیم الزمان بشکله الجاف والغض الأخضر. وموطنه الأصلی فلسطین ویتواجد فی بلاد فارس وسوریا ولبنان و لیبیا. ولقد استعمله الفینیقیون فی رحلاتهم البحریة والبریة. وحالیاً فهو یزرع فی کل حوض بلاد البحر المتوسط وفی معظم المناطق الدافئة والمعتدلة. ظهر التین فی الرسومات والنقوش والمنحوتات التی اکتشفت فی سوریا. ویقال بأنه وصل إلى الإغریق عبر بلد اسمها Caria فی آسیا ومن هنا نعرف أن التسمیة تحل اسم البلد التی وصل التین إلى الغرب منها وهو یسمى (بالإنجلیزیة: Ficus Caria).
کان التین طعاماً رئیسیاً عند الإغریق وقد استعمله بوفرة الاسبارطیون فی موائد طعامهم الیومیة. الریاضیون بشکل خاص اعتمد غذاءهم بشکل رئیسی على التین، لاعتقادهم بأنه یزید فی قوتهم. وقد سنّت الدولة الاغریقیة فی ذلک الوقت قانوناً یمنع تصدیر التین والفاکهة ذات الصنف الممتاز من بلادهم إلى البلاد الأخرى. دخل التین أوروبا عبر إیطالیا. Pliny یعطی فی کتاباته التفاصیل عن أکثر من 29 صنفاً من التین کانت معروفة فی وقته. ویمتدح بشکل خاص الأنواع المنتجة فی بلدة Tarant وبلد الموطن Caria و Herculaneum.
التین المجفف وجد فی بومبی فی حملات التنقیب التی أجریت على البلدة التی کانت مطمورة بالرمال (مدینة رومانیة) وظهر التین فی الرسوم الجدرانیة التی ضمت التین إلى جانب مجموعات أخرى من الفاکهة. یذکر Pliny بأن التین المزروع فی حدائق المنازل کان یستعمل لإطعام العبید لکی یمدهم بالطاقة والقوة للخدمة، وبشکل خاص کان یتغذى على التین العمال والعبید الزراعیون الذی یعملون بالزراعة. یلعب التین دوراً مهماً فی المیثالوجا اللاتینیة أی علم الأساطیر. وقد کان یقدم کقربان إلى الإله باخوس فی الطقوس الدینیة.
یقال إن الذئب الذی أرضع روملوس ورایموس (بالإنجلیزیة: Rumulus & Ramus) استراح تحت شجرة تین. وروملوس ورایموس هما مؤسسا الإمبراطوریة الرومانیة. ومن هنا کان لشجرة التین قدسیة عند الرومان. ویذکر Ovid فی کتاباته بأن خلال الاحتفالات السنویة لرأس السنة عند الرومان کان التین یقدم کهدیة. وکان سکان بلدة Cyrene یضعون على رؤوسهم أکالیل من التین عندما کانوا یضحون إلى Saturn الذین کانوا یعتبرونه مکتشف الفاکهة وقد اشتهر التین ایام الرومان.
یذکر Pliny التین البری الذی کتب عنه هومیروس وغیره من المشاهیر والأطباء مثل Dioscorides الذی اشتهر بکتاباته الطبیة التی ترجمت إلى العربیة. ووافق على بعض معلوماته مشاهیر الأطباء العرب وانتقدها البعض الآخر ورفضوها وأثبتوا بالحجة والبراهین أسباب الرفض. حالیاً یصدّر التین المجفف إلى العالم من آسیا ومن أسبانیا ومالطة وفرنسا. تجفف الثمار الناضجة تحت الشمس، أو تجفف فی شکل رقائق عبر فتحتها وتعریض داخلها للشمس والهواء فیکون الجفاف أسرع وأفضل.
التکوین
- المرکب الرئیسی الموجود بالتین هو سکر الدیکستروز (بالإنجلیزیة: Dextrose) وهو یبلغ 50% من ترکیبة التین - فیتامین A، B و C - یحتوی على نسب عالیة من أملاح الحدید والکالسیوم والبوتاسیوم والنحاس - یعطی سعرات عالیة. فکل 100 غرام تیناً أخضر یعطی 70سعرة، والجاف یعطی لنفس الوزن 270 سعرة
الاستعمالات والفوائد الطبیة
- یستعمل التین کملین للطبیعة، ویستعمل مع غیره من الأدویة مثل مادة السنامکة (بالإنجلیزیة: Senna) والراوند (بالإنجلیزیة: Rhubarts) لتصنیع الشرابات الملینة خاصة فی بریطانیا - مکرع ومجشیء یزیل النفخة والأریاح - ملطف للبشرة ینعمها ویزیل البثور. یدبغ الشعر الشایب موضعیاً ومع الطعام - یزیل مشاکل الرشح والزکام وآثارهما على الأنف والحنجرة - تستعمل لبخات التین على خراجات الأسنان والتهابات اللثة والأورام بالفم وغیره - یستعمل الحلیب الذی یخرج من عنق التین غیر الناضج لإزالة الثالیل بأن یوضع الحلیب على الثؤلول - منه البری والبستانی یمزج مع الشمر والیانسون والسمسم یؤکل صباحاً فیساعد الصحة على القوة والنشاط ویزید فی الوزن - یقوی الکبد وینشطه ویزیل تضخم الطحال - یعالج أمراض الدورة الدمویة والأوردة خصوصاً البواسیر، ویؤکل ویوضع موضعیاً - ینشط الکلى ویزید فی الدورة الدمویة التی تغذیها للقیام بوظائفها - یدر البول ویفتت الحصى والرمل - یعالج أمراض الصدر والسعال والربو وتشنج القصبات الهوائیة والتهاباتها - یعالج أمراض تسرّع القلب. یمنع تجمع الماء فی القلب والرئتین والجسم الذی ینتج عن ذلک بخفض الضغط بلطف، ویمنع النزیف - ینشط الدماغ والدورة الدمویة فیه فیقوم الدماغ بوظائفه بطریقة أفضل خاصة إذا أکل مع المواد الغنیة بالفوسفور مثل المکسرات واللوز والفستق الحلبی والصنوبر - یعالج أمراض الدورة الدمویة بالدماغ مثل الفالج والرعاش والنشاف - یعالج أمراض الجلد مثل البهاق - یعالج امراض النقرس فیعمل على إخراج أملاح الیوریک أسید من الجسم عن طریق البول وعن طریق التعرق. یعالج أمراض المفاصل وآلامها - حلیب التین یساعد على تآکل اللحم المیت فی الجسم مثل الثؤلول، فیوضع على اللحم القاسی فیصبح طریاً - یعالج التین الأمراض النفسیة، ویعمل على تهدئة الأعصاب، وإزالة أنواع القلق والخوف والإحباط والتوتر، ویعتبر التین مصدر مهم لتقویة وتنشیط الطاقة الجنسیة لدى الرجل والمراءة على غرار الفراولة والتوت البری الأزرق.
///////////
תְּאֵנָה (שם מדעי: Ficus carica; פיקוס התאנה), היא עץ ממשפחת התותיים. העץ נשיר, ומגיע לגובה 3-10 מטרים. אחד משבעת המינים שנשתבחה בהן ארץ ישראל. העץ גדל בר ליד מעיינות, לאורך בקעת הירדן ובקעת ים המלח.
על פי פרופ' א. דנין, מהמחלקה לבוטניקה מהאוניברסיטה העברית, ישנן עדויות ארכאולוגיות בארץ ישראל, באתרים פרהיסטוריים מלפני יותר מ-5,000 שנים, ומאובני עלים בסלעי הגיר של מעיינות עין גדי בתקופה שקדומה אף להם, שמעידים שכבר אז היו קיימים התאנה ופירותיה, כפי שאנו מכירים אותם כיום. לכן, עץ זה לא תורבת, אלא הוא מעצי הבר של ארץ ישראל. העץ גודל מאז ימי קדם בשל פירותיו המתוקים שנאכלים טריים וגם מיובשים. מוצאו מההרים באזור פרס, עיראק וטורקיה, אבל זהו עץ בר שגדל בארץ או הובא לכאן בימי קדם.
תאנת הבר נקראת גם "גמז". קטיף תאנים נקרא "אֲרִיָּה". תאנה מיובשת, אותה נהוג לאכול בט"ו בשבט כחלק מהפירות היבשים, נקראת גם "גרוגרת". גוש של תאנים מיובשות נקרא גם "דְּבֵלָה" ("דְּבֵלוֹת"[1] או "דְּבֵלִים" ברבים).
צמח התאנה מכיל רעלן בשם פסוראלן הפוגע בדנ"א וברקמות ועלול לגרום לבני אדם האוכלים אותו רגישות קיצונית לאור השמש.
///////////
Adi əncir (lat. Ficus carica) – tutkimilər fəsiləsinin əncir cinsinə aid bitki növü.
//////////
İncir (Ficus carica), anavatanı doğu Akdeniz ve güneybatı Asya (Türkiye'den Afganistan'a kadar) olan, ağaç ya da ağaççık nitelikli bir bitki türü ve bu türün meyvesidir.
İncir, dutgiller (Moraceae) familyasına dahil olan incir (Ficus) cinsinin içerdiği yaklaşık 800 kadar tür içinde ticari öneme sahip meyve veren tek bitkidir. Dişi ve erkek olarak ağaçları ikiye ayrılır, aynı ağaç üstünde hem dişi hem de erkek nitelikli organlar bulunmaz. Dişi ağaçların meyvesi büyük ve fazladır, erkek ağaçların ise ufak ve az meyvesi bulunmakla meyvesi dişilerininki gibi yenilebilir lezzette de değildir ancak tozlaşma için gereklidir. Genelde tozlaşma için pek çok dişi ağacın yakınına sadece bir tane erkek ağaç dikilir. İncir bitkisinin çiçeklerinde tozlaşma olayı mazı böcekleriyle gerçekleşir. Bu olaya "Kaprifikasyon" denir.
Meyvelerinin besin değeri yüksektir. Meyvelerin bileşimini %30-40 şeker, A,B,C vitaminleri oluşturmaktadır. Meyvelerinden hazırlanan infusyon özellikle çocuklarda kullanılabilen bir müshildir. Yapraklarındaki süt, "incir sütü" olarak bilinir ve halk arasında siğillere karşı kullanılır. Türün taze yaprakları ise, lapa halinde yaralara karşı tedavide halk ilacı olarak kullanılagelmiştir.
2005 yılı FAO verilerine göre Dünya'da 1.057.000-Ton incir üreilmiş olup, incirin Dünya'daki en büyük üreticisi 280.000 ton ile Türkiye'dir. Bunu 170.000-Ton ile Mısır ve diğer Akdeniz ülkeleri takip etmektedir. Başlıca dış satım ürünümüzdür. Ege bölgesinde tarımda ön planda yer alır. Türkiye'de en fazla Aydın yöresinde yetiştirilir.
/////
Ficus carica is an Asian species of flowering plants in the mulberry family, known as the common fig (or just the fig). It is the source of the fruit also called the fig, and as such is an important crop in those areas where it is grown commercially. Native to the Middle East and western Asia, it has been sought out and cultivated since ancient times, and is now widely grown throughout the temperate world, both for its fruit and as an ornamental plant. The species has become naturalized in scattered locations in Asia and North America.
///////////
Drawing of the common fig foliage and fruit.
////////
Scientific classification
Kingdom: Plantae
(unranked): Angiosperms
(unranked): Eudicots
(unranked): Rosids
Order: Rosales
Family: Moraceae
Tribe: Ficeae
Genus: Ficus
Subgenus: Ficus
Species: F. carica
Binomial name
Ficus carica
L.
- ثوم . (ع اِ) سیر. تریاق روستائی . و از آن بری و بستانی هر دو باشد. در تحفه حکیم مومن آمده است : ثوم بفارسی سیرگویند و بری او اسقوردیون است و بستانی دو قسم می باشد. یکی بسیار دندانه و یکی منحصر به یک دندانه و بقدر پیاز کوچکی و جبلی او را بفارسی موسیر نامند برگش عریض تر از برگ نرگس و گلش بنفش و بیخش یکعدد و بی دندانه و بزرگ مقدار و در بوی مانند بستانی و بهتر از همه بستانی مشهور پر دندانه است . در آخر سیم گرم و خشک و با رطوبت فضیله و محلل و مدر بول و حیض و عرق و مفتح و جالی و جاذب و مخفف رطوبات معده و مفاصل و حرارت او شبیه به حرارت غریزی و ملطف و رقیق کننده خون و با قوه تریاقیه و خوردن او با مراعات زمان و مزاج و به حد اعتدال حافظ صحت و رافع مضرت آبهای مختلف و هوای وبائی و تعفن آن است و جهت گزیدن هوام و سگ دیوانه و تصفیه حلق و صوت و قطع اخلاط غلیظه و قولنج ریحی و نسیان و ربو و سپرز و ریاح تهی گاه و در مرطوبین محرک باه و مولد منی و در محرورین مجفف و معطش و جهت تبهای کهنه و قروح شش و درد معده و مفاصل و رفع کرم شکم و زلوی در حلق مانده و رفع تشنگی که از بلغم و از سده ماساریقا باشد و تقطیرالبول و نیکوئی رنگ رخسار و ملطف غذاهای غلیظه و جهت ضیق النفس و فالج و رعشه و تحلیل اورام و حصاة گرده و با شراب جهت سم افعی و دوام آن باعث سقوط موی سفید و روئیدن موی سیاه و با انجیر و سداب و با مغز گردکان قوی تر از فادزهر و مطبوخ او با زیره و برگ صنوبر جهت تقویت دندان و با شیر گوسفند و بعد ازان با روغن تازه و بعد از آن با عسل سرشته باشند و در تحریک باه بی عدیل و اکثار او در عدم مراعات مزاج و سن و فصل محرق خون و مضر بواسیر و زنان حامله و شیرده و صاحبان زحیر و خنازیر و مولد صفرای بسیار تند و مضعف باصره و مهیج امراض نایبه و مبخر و مضر شش و مصلح او پختن اوست در آب با قلیلی نمک و اضافه نمودن روغن بادام و روغن کره و استعمال گشنیز و سکنجبین وآب انار ترش و شیرین و امثال آن و نشستن در طبیخ برگ و ساق او جهت احتباس حیض و اخراج مشیمه و طلاء او با عسل جهت بثور لبنیه و قوبا و قروح رطبه سر و نخاله او و بهق و جرب منقرح و با برگ انجیر سیاه و زیره جهت گزیدن ابن عرس و عقرب و افعی بخوردن با شراب و طلاء با جند و روغن زیتون و با سرکه جهت تحلیل رطوبت غلیظه و ورم اعضاء و ضماد پخته او با شیر جهت گشودن دمل و تضمید محرق او با عسل جهت ازاله رنگ خون منجمد در تحت پلک چشم و با روغن بان جهت داءالثعلب و روغنی که سیر در او مکرر جوشانیده باشند جهت جمود خون در اطراف بدن و شقاق که از برودت باشد و جهت مفاصل و قولنج بلغمی و سحج شرباً و ضماداً نافع و غرغره با سرکه ترشی سیر جهت اخراج زلوئی که در حلق مانده باشد و جهت ذبحه مفید و مضمضه طبیخ او با کندر جهت درد دندان بارد مفید و بدلش پیاز عنصل و سیر صحرائی و طلاءاو با نوشادر جهت برص و بهق و بازفت جهت داخس و خشونت ناخن و کجی آن و طبیخ او کشنده قمل است - انتهی . در اختیارات بدیعی آمده است : بپارسی سیر گویند و بستانی و بری و کراثی بود. ثوم بری اسقوریدون است و گفته شود و ثوم کراثی مرکب بود و بقوت اقوی بود و محلل نفخ بود و آب گردش را نافع بود و خاکستر وی بر بهق چون با عسل طلا کنند نافع بود و کراث و طبیعت ثوم گرم و خشک بود در چهارم و گویند در سیم و در حرارت و یبوست از بصل اقوی بود و محلل نفخ بود و بر داءالثعلب با عسل و روغن حب البان بیامیزند و بدان بمالند موی برویاند و جرب و قوبا را سود دهد و خوردن وی خام و یا بریان کرده یا پخته حلق را صافی گرداند و سرفه کهن را که از سردی بود سود دارد و خوردن وی کرم را بکشد مجموع و علق از حلق بیرون آورد و وی نافع بود جهت گزیدگی جانوران و سگ دیوانه و رتیلا و ابن عرس و عقرب و افعی با شراب خوردن و ضماد کردن مر طبع را نرم دارد و بول براند و درد روده را نافع بود وقتی که بی تب بود بغایت مقوی باه بود و قولنج و عرق النسا را نافع بود اما مصدع بود و مضعف چشم و چون پخته بود حرارت و حراقت وی کمتر بود و مصلح وی ترشی و روغن بود و گوشت فربه . و صاحب تقویم گوید مصلح وی بنفشه و هلیله بود و بدل ثوم بری ثوم بستانی بود - انتهی . || ثوم ِ عنیف ، سیر تیز. || ثوم کرُاثی ؛ ثوم از نوع تره و گندنا.
///////
[ په . ] (اِ.) گیاهی است از تیرة سوسنی ها، علفی و پیازدار که شامل برگ های باریک دراز است . قسمت مورد استفادة آن همان قسمت غده های زیرزمینی وی است . برای سیر در تداوی اثر ضدعفونی کننده و اشتهاآور و ضد کرم و کم کنندة فشار خون ذکر شده است . به علت وجود مادة گوگرددار در اسانس سیر بوی بدی از آن استشمام می شود. ؛ ~در لوزینه نهادن کنایه از: فریب دادن . ؛ از ~تا پیاز کنایه از: همه چیز، تمام یک مطلب با جزییات آن ./
//////////////
الثوم المزروع (الاسم العلمی:Allium sativum) نوع نباتی عشبی ثنائی الحول من جنس الثوم من الفصیلة الثومیة وتنتشر زراعته فی جمیع أنحاء العالم، ویتمیز بوجود بصلة تحت أرضیة تتکون من عدة فصوص، أوراقه شریطیة غلیظة لها رائحة ممیزة نفاذة، من النادر أن یزهر الثوم فی الحقول، لذلک فإن زراعته تعتمد على التکاثر الخضری حیث إن کل فص من فصوصه یعطی نباتاً جدیداً
أنواع الثوم
توجد أصناف کثیرة من الثوم المزروع، وعادة تأخذ الأصناف أسماء المناطق المنتجة لها کالثوم البلدی والثوم الیبرودی (نسبة إلى منطقة یبرود فی سوریا والثوم الصینی والثوم الفرنسی، حیث هناک الثوم ذو الفصوص الصغیرة ولکن یفضل ذو الفصوص الکبیرة الخشنة لسهولة إزالة قشرته السلیلوزیة.
طریقة تناول الثوم
یمکن تناول الثوم طازجًا أو رطبا وصحیحًا أو مدقوقًا مع الأکل لتحسین الطعم، أو حتى تناوله مطبوخا مع الأطعمة، ویفضل الثوم الجاف تمامًا عن الثوم الأخضر لفعالیة الثوم الیابس.
کریم الثوم
یحضّر کریم الثوم من الثوم، الزیت النباتی، عصیر اللیمون الحامض والملح، کما یمکن إضافة بیضة عند الخفق حتى تتماسک الکریما. تحتوی الحصّة (60غ تقریباً) على المعلومات الغذائیة التالیة:
السعرات الحراریة: 340
الدهون: 36
الدهون المشبعة: 2
الکولیسترول: 0
الکاربوهیدرات: 4
البروتینات: 0
////////
سیر Garlic لەمێژە بە خۆراکێکی پزیشکی ناسراوە. سەردەمێک بۆ خۆپاراستن لە تاعون بەکارھاتووە. ھیپۆکرات (باوکی زانستی پزیشکی) ھەڵمی سیری بەکارھێناوە بۆ چارەسەرکردنی شێرپەنجەی ملی منداڵدان. لە جەنگی جیھانی دووەم دا، سیر لەسەر برین دانراوە کە وەکو دەرمانی دژەژی(دژەمیکرۆب) سوودی لێ وەرگیراوە کە لەو کاتەدا دەرمانی دژەژی زۆر بە زەحمەت دەست دەکەوت. لە لێکۆڵینەوەکانەوەکاندا ھاتووە کە سیر توانای کپکردنی گرێ شێرپەنجەییەکانی ھەیە، ھەروەھا دژەئۆکسانێکی بەھێزیشە کە سوود بە کۆئەندامی دڵ و سووڕان دگەیەنێت. ھەروەھا سیر رێگادەگرێت لە کۆبوونەوەی خوێنی مەییو لەناو بۆریە خوێنیەکاندا و ئاستی کۆلیستیرۆلی خراپ(LDL) دادەبزێنێت، واتە دەتپارێزێت لە نەخۆشی دڵ. ھەر دانەیەک سیر تەنھا 4 کالۆری وزەی تێدایە. بۆچی سیر ئەم بۆنەی ھەیە؟ کە خانەکانی سیر دەکرێنەوە بە چەقۆ یان بە ھاڕین، ئەنزیمی ئەلینێز Allinaise دردەدەنە دەورووپشت. ئەم ئەنزیمە مۆلیکیولی ئەلیسین Allicin پەیدادەکات کە مادەی گۆگردی(سولفەر Sulfur) تێدایە کە ئەم بۆنە تایبەتەی سیر دەدات. پاش خواردنی سیر، ئەم مۆلیکیولە گۆگردیانە ھەڵدەمژرێنە ناو خوێن و سییەکان، لەوێشەوە بۆنەکەی لەگەڵ ھەناسەدانەوەدا دێتە دەرەوە. زۆر جاریش بۆنی لەش بە گشتی دەبێتە بۆنی سیر، بە تایبەتی ئەگەر بڕێکی زیادی سیر بخورێت. بە ھەرحاڵ خواردنی بەقدونس (مەعدەنوس Parsley) بۆنی سیر کەم دەکاتەوە بۆ دەورووبەر
//////////
پنجابی. ٿوم (Garlic) بصر جی خاندان جی هڪ جنس آهی.
اردو. لہسن (Garlic) یا تھوم پیاز خاندان کی ایک جنس ہے۔
שום הגינה או בקיצור שוּם (שם מדעי: Allium sativum) הוא מין בסוג שום שבמשפחת הנרקיסיים, והוא גאופיט. השום משמש כצמח תבלין ולמטרות רפואיות. מבין חלקי השום, הבצל (מוכר גם כ-"ראש שום") הוא החלק הנמצא בשימוש תדיר ומורכב ממספר שיניים אשר ניתנות למאכל (חי או לאחר בישול).
//////
Sarımsaq (lat. Allium sativum)[1] — soğankimilər fəsiləsinin soğan cinsinə aid bitki növü.[2]
Sarımsaq ağımtıl rəngli soğanaqlı bitkidir. Dadı çox kəskin yandırıcı olmaqla yanaşı, özünəməxsus ətirli iyi vardır. Sarımsaqdan Şərq təbabətində çox qədim zamanlardan dərman kimi bir sıra xəstəliklərə qarşı istifadə olunur. Məsələn, xroniki mədə-bağırsaq xoralarının müalicəsində, zəiflikdə, avitaminozda, zob xəstəliklərində və s. Tərkibində "fitonsid" maddəsinin mövcudluğundan, sarımsaq son dərəcə qüvvətli bakterisid təsirə malikdir. Sarımsaqdan alınan "allisin" maddəsinin çox qüvvətli bakterisid təsiri vardır. Onun on mində bir nisbətini su ilə durulaşdırdıqda belə yenə də bakteriyalara öldürücü təsir göstərir, onların inkişafını dayandırır. Son illərdə aparılan tədqiqatlar nəticəsində sarımsağın tərkibində bir sıra müalicə əhəmiyyətli maddələrin olduğu müəyyən edilmişdir. Bunlardan ən mühümü "dusulfid" adlanan kükürdlü üzvü birləşmələrdir. Sarımsağın tərkibində olan efir yağında kükürd olduğu üçün, onun iyi çox kəskindir və yandırıcıdır.
Xalq təbabətində sarımsaqdan xörəklərdə və ya turşuya qoyulmuş sarımsaqdan vərəm xəstəliyi zamanı iştaha artıran, bəlğəmgətirən və sinə iltihabını təmizləmək məqsədilə işlədilir. Soyuqdəymə və sətəlcəm olduqda tənəffüs yollarını açmaq üçün sarımsaq yeyirlər. Sarımsaqdan çəkilmiş spirtdən xroniki mədə katarı, mədənin həzm etmə zəifliyi, qarın köpü zamanı, eləcə də xroniki amyoblu ishalı müalicə etmək üçün istifadə olunur. Bundan başqa, sarımsaq yoğun bağırsaq xəstəliyi zamanı da işlədilir. Sarımsaq suyundan şəkər diabeti xəstəliyinə tutulanlara vermək də faydalıdır. Zaqatala rayonunda qabığı soyulmuş "sarımsaq bəhməzi" bişirilir. Həmin bəhməz hipertoniya xəstəliyinə tutulmuş adam üçün ən yaxşı müalicə vasitəsidir.
///////////
Sarımsak (Allium sativum), Alliaceae familyasına dahil olan, Allium cinsinden bir soğanlı bitki türü. 25-100 cm yüksekliğe kadar boy atar. Yapraklarında, saplarında ve toprak altındaki soğanında kokulu bir yağ bulunur.
Sarımsak yıllık bir bitkidir. Soğan, yabani soğan, zambak ve pırasa ile akraba olan sarımsak doğada yabani ortamda yetişmez. Tarih boyunca bir kültür bitkisi olduğu, olasılıkla güneybatı Asya'da doğada yetişen Allium longicuspis türünden türetilmiş olduğu düşünülmektedir.
Sıklıkla "sarmısak" olarak da anılan sarımsağın en iyi kaliteye sahip olanı, germanyum ve selenyum bakımından zengin topraklarda yetişir.
Türkiye'de sarımsak üretiminin en yoğun yapıldığı yer Kastamonu ilinin Taşköprü ilçesidir. Raf ömrü uzun tadı ve kokusu keskindir. Taşköprü sarımsağı başka yerlerde de yetiştirilmek istenmiş maalesef Taşköprü toprağında yetişen sarımsağın kokusu ve tadı alınamamıştır. Burada yetişen sarımsakların büyük kısmı ilaç fabrikalarına antibiyotik imalatı için verilmektedir. Raf ömrü çok uzun olan Taşköprü sarımsağı bir yıl süreyle soğuk hava depolarına ihtiyaç duyulmaksızın saklanabilmektedir.
//////////
Allium sativum, commonly known as garlic, is a species in the onion genus, Allium.
Its close relatives include the onion, shallot, leek, chive,[2] and rakkyo.[3] With a history of human use of over 7,000 years, garlic is native to central Asia,[4] and has long been a staple in the Mediterranean region, as well as a frequent seasoning in Asia, Africa, and Europe. It was known to Ancient Egyptians, and has been used for both culinary and medicinal purposes.
Allium sativum, known as garlic, from William Woodville, Medical Botany, 1793.
Scientific classification e
Kingdom: Plantae
Clade: Angiosperms
Clade: Monocots
Order: Asparagales
Family: Amaryllidaceae
Subfamily: Allioideae
Genus: Allium
Species: A. sativum
Binomial name
Allium sativum
L.
- ثعلب . [ ث َ ل َ ] (ع اِ) روباه ماده یا عام است . روبه . گته سک . و در اختیارات بدیعی آمده است : بپارسی روباه گویند چون به آب بپزند و بر مفاصل طلا کنند بغایت نافع بود خاصه همچنان زنده بپزند وزمانی نیک در آن آب نشینند اما بعد از تنقیه این عمل کنند و پیه وی درد مفاصل را سودمند بود و درد گوش ببرد چون در گوش چکانند و اگر به آن ادمان نمایند کری زایل کند و درد گوش ببرد و شش وی خشک کرده و سحق نموده بیاشامند نافع بود جهت ربو و سرفه و پیه وی چون در دهان گیرند درد دندان زایل کند و درد چشم را نافع بود و شریف گوید پیه وی چون با پوست تخم مرغ سوخته بیامیزند و بر داءالثعلب نهند نافع بود و مجرب است و زهره وی با کرفس و اشق بگدازند مساوی و سعوط کننددر بینی کسی که ابتداء جذام بود در هر روز یکبار بغایت نافع بود و چون آدمی دندان وی در دست گیرد ایمن باشد از بانک کردن سگ و پیه وی با زیت انفاق کهن بگدازند و بر نقرس و مفاصل طلا کنند نافع بود پوست وی بغایت گرم بود از همه پوستها مسخن تر بود و مرطوب مزاج را شاید پوشیدن و محرورمزاج را نشاید. و کسی را که سرما بروی غالب باشد شاید و هرچند که موی بر وی زیاده بود سخونت وی بیشتر بود و آن لباس زنان بلغمی مزاج و پیران باشد و در خواص ابن زهر آمده است که پیه وی چون طلا کنند بر تازیانه که چوبی در اندرون او بود در هر خانه که بنهند مجموع کیکها بر آن جمع شوند و این مولف گوید اگر بادام تلخ بکوبند و بر گوشت افشانند چون روباه بخورد بیهوش شود . و در تحفه حکیم مومن آمده است : به فارسی روباه گویند و آن حیوان معروفی است پوست او در گرمی قریب به سمور جهت مبرودین و مرطوبین و نطول طبیخ زنده او و مذبوح او در درد مفاصل سودمند و طبیخ زنده قویترخصوصاً که در روغن زیتون جوشانیده باشند جهت تعقد وصلابت مفاصل نافع و باعث سرعت راه رفتن اطفال و رفع اعیاء و آشامیدن یک مثقال از شش او که خشک کرده باشند با آب عسل جهت ربو و سرفه و طلاء آن با پوست سوخته تخم مرغ جهت داءالثعلب مجرّب و پیه او جهت درد گوش وبا روغن زیتون و امثال آن جهت نقرس و دردهای بارد وسعوط زهره او باهم وزن آن آب کرفس در هر ده روز یکبار جهت ابتداء جذام و زیاده نشدن آن بغایت موثر و گوشت او جهت مبرودین و تحریک باه و صاحبان استسقا مفید و خاکستر پوست او جهت سوختگی آتش و بواسیر و قروح حاره و تدهین دست و پا به پیه او مانع مضرت سرما و نگاه داشتن دندان او را جهة منع فریاد کردن سگ مجرب دانسته اند و مالیدن پیه او بر چوبی و نصب کردن آن درموضعی از خانه سبب اجتماع کیک بر آن چوب – انتهی
/////////////
روباه جانوری از تیرهی سگسانان است. روباه تقریباً در همه جای دنیا زندگی میکند. روباه در نواحی قطبی در جلگههای بیدرخت شمال و دور نیز به سر میبرد. در سراسر دنیا روباهها به رنگهای مختلف دیده میشوند. در بیابانهای آفریقا و در خاورمیانه در کویرها و در دشتهای خشک نیز روباه زندگی میکند. روباههای سرخ در اروپا، آفریقا، ودر آسیا و آمریکای شمالی به سر میبرند. البته همهی روباهان سرخ، واقعاً سرخرنگ نیستند.
////////
الثعلب هو أی فصیلة من فصائل الکلبیّات القارتة (أکلة للحوم والنبات) الصغیرة الحجم، والبالغ عددها 27 نوعاً.یقصد العامّة من کلمة ثعلب فی العادة الثعلب الأحمر، بما أنه أکثر الأنواع شیوعاً فی النصف الغربیّ من العالم، بالرغم من أن فصائل الثعالب المختلفة تتواجد فی کل القارّات تقریباً، وهذا ما أدّى إلى ظهورها فی العدید من الثقافات والتراث الشعبی للعدید من الأمم والقبائل.یطلق على الثعلب الذکر فی العربیّة اسم ثعلب والأنثى ثعلبة، والصغار ضغابیس أو جراء. ویسمى شعر الثعلب بالفرو.
/////////// שועל (שם מדעי: Vulpini) הוא שבט המכיל מספר סוגים של יונקים טורפים במשפחת הכלביים. השועלים מאופיינים בחוטמם הארוך והצר, בזנבם הפרוותי ובמבנה גופם הקטן-בינוני יחסית לאחרים במשפחת הכלביים. ישנם כ-37 מיני שועלים, מתוכם 12 בסוג שועל המכיל את השועלים האמיתיים (true foxes). מין השועל הנפוץ ביותר הוא השועל המצוי (Vulpes vulpes), ומינים שונים מצויים ברוב היבשות. לשועל מקום בתרבות ובפולקלור של ציוויליזציות רבות לאורך ההיסטוריה, וגם בתרבות הפופולרית של ימינו.
//////////
Tülkülər (Vulpes) - Canavarkimilər dəstəsindan bir məməli növü.
Tülkülər canavarkimilər dəstəsinə daxil olan məməlilər növündəndir. Təxminən 10 tülkü növü mövcuddur. Canavarlardan fərqli olaraq, tülkülərin uzunsov sifəti, böyük sivri qulaqları, vertikal oval şəkilli göz bəbəkləri var. Azərbaycanın bütün ərazilərində mövcuddur. Adi, ya da kürən tülk
///////
Tilki, Canidae (köpekgiller) ailesi içindeki yedi cinste sınıflanmış ve yaklaşık 24 tür canlının ortak adıdır. Buna karşılık, Batı dünyasında "tilki" denilmekle en çok ifade edilen canlı türü Vulpes vulpes, yani kızıl tilkidir. Hepçil canlılar olan tilkilerin hemen her kıtada bulunuyor olmaları, çoğu halkların popüler kültüründe ve folklorunda da yer almalarına yol açmıştır. Hızlı bir ısırık ile çoğunlukla kemiricilerden oluşan kurbanlarını öldürürler. Birçok ayrı küçük hayvanlar, bitkisel gıda ve leş ile beslenirler. Yuvalarını yerde kuran kuşlar, tavuksular, tavşanlar, böcekler, balıklar ile de beslenebilirler. Çok nadir olarak geyik ya da domuz yavrularını avlarlar ve çok zor zamanlarda amfibyum ve sürüngen türleri de yiyebilirler. Tilkilerin kümeslere girip tavuk çalmaları da meşhurdur. Bazı tilkiler karayollarını takip eder ve otomobillerin ezdiği hayvanların leşleri ile beslenirler.
///////
Foxes are small-to-medium-sized, omnivorous mammals belonging to several genera of the family Canidae. Foxes are slightly smaller than a medium-size domestic dog, with a flattened skull, upright triangular ears, a pointed, slightly upturned snout, and a long bushy tail (or brush).
Twelve species belong to the monophyletic group of Vulpes genus of "true foxes". Approximately another 25 current or extinct species are always or sometimes called foxes; these foxes are either part of the paraphyletic group of the South American foxes, or of the outlying group, which consists of bat-eared fox, gray fox, and island fox. Foxes are found on every continent except Antarctica. By far the most common and widespread species of fox is the red fox (Vulpes vulpes) with about 47 recognized subspecies. The global distribution of foxes, together with their widespread reputation for cunning, has contributed to their prominence in popular culture and folklore in many societies around the world. The hunting of foxes with packs of hounds, long an established pursuit in Europe, especially in the British Isles, was exported by European settlers to various parts of the New World.
Etymology
The word fox comes from Old English, which derived from Proto-Germanic *fuhsaz.[nb 1] This in turn derives from Proto-Indo-European *puḱ- ‘thick-haired; tail’.[nb 2] Male foxes are known as dogs, tods or reynards, females as vixens, and young as cubs, pups, or kits. A group of foxes is referred to as a skulk, leash, or earth.
Red fox (Vulpes vulpes) lying in snow
Scientific classification
Kingdom: Animalia
Phylum: Chordata
Class: Mammalia
Order: Carnivora
Family: Canidae
Genera
Vulpes
Cerdocyon
†Dusicyon
Lycalopex
Otocyon
Urocyon
- ثیل . [ ث َی ْ ی ِ / ثی ] (ع اِ)بیدگیا. فرزد. فریز. چمن . مرغ . گیاهی است که نجم نیز گویند. در اختیارات بدیعی آمده است : نجیل و نجیر ونجمه خوانند به پارسی بیدگیا خوانند و آن نوعی از حرشف است و طبیعت وی سرد و خشک است در اول و گویند معتدل است نافع بود جهت جراحتهای تازه و منع نزله کند و بیخ وی و تخم وی منع قی کند و ادرار بول کند تمام و اسهال باز دارد. از تخم وی لعوق سازند. سنگ گرده را بریزاند و طبع آن ریش مثانه را نافع بود - انتهی . در تحفه حکیم مومن آمده است : به لغت ترکی ییلان اودی و در تنکابن گرک چرواش گویند و آن نباتی است که درکنار آبها و زمین نمناک میروید مخصوص زمانی نیست و بر روی زمین پهن میشود و شاخهای او دراز و با بندها بسیار و برگش بسیار ریزه و بر هر بندی رسته ای و گلش مابین سرخی و سفیدی و با برگ آمیخته و طعمش مایل به شیرینی در اول سرد و خشک و قابض و طبیخ او جهت مغص وعسر بول و قروح مثانه و طبیخ بیخ او جهت سنگ گرده وگزیده هوام و ضماد او جهت جراحات تازه و آب گیاه او از نیم رطل تا یک رطل در رفع سم اقسام مارها و سگ دیوانه گزیده مجرب و رافع حرقةالبول و احتباس بول و حصات و تبهای حاره و سل بغایت آزموده است و مانع نزلات و اورام حاره و ضماد خاکستر او جهت قطع خون بواسیرو تحلیل اورام و تجفیف قروح بغایت نافع و قسمی از آن را برگ مثل لبلاب و گلش خوشبو و ثمرش ریزه و عروق او در ضخامت بقدر انگشتی و در عدد پنج یا شش میباشد عصاره او با ادویه مناسبه جهت علل چشم و تحلیل مواد و تخمش بغایت مدر بول و جهت قطع قی و اسهال و منع ریختن مواد به معده و احشا و حصاة گرده و مثانه و قروح آن مفید است و قسمی از آن می باشد که هر گاه گاو از آن بخورد اعضای او ورم میکند. سوخته او در ظرف مس جهت قطع خون بواسیر ضماداً از مجربات شمرده اند و گویند زیاده بر سه بار احتیاج نمی افتد و ضماد تازه اوبا روغن گل بغایت ملین و منضج است - انتهی . مولف برهان قاطع گوید: نوعی از حرشف است که کنگر باشد و آنرا به فارسی بید گیا خوانند بول را براند و شکم را ببندد گویند عربی است و بعضی گویند سریانی - انتهی .
- ثفل . [ ث ُ ] (ع اِ) (شاید معرب از تفاله فارسی ) تفاله . کنجاره . || لفاظة. || دردی . ته نشین آب و دواء و جز آن . ثافل . تیرگی شیر و روغن . درشت پس افتاده از چیزی فشرده . ثجیر. جرم :
|| دانه . || سفره زیر دستاس . || ثفل روغن . کداده . تِلزَه . || سرگین . ثفل غذاء. آنچه دفع شود از معده : هرچند طعام خوشتر ثفل وی گنداتر.(کیمیای سعادت ).
///////
ریزم بید (گیاه مرغ) - QUACKGRASS
AGROPYRON REPENS : نام علمی
POACEAE - گندمیان
: خانواده
اغلب مناطق اروپا، آسیا و شمال غرب آفریقا : بومی منطقه
ریزوم بید - بیدگیاه - بید گیاه کرک - جوداش علف قوشک - ثیل - ابریق اوتى -عرق النجیل - خومه - فرز - فرزد - مرج و سبزه چمن quick grass, quitch grass (quitch), dog grass, quackgrass, scutch grass و witchgrass : نام های دیگر
ریزم بید (گیاه مرغ):
مرغ گونه ای چندساله بوده که به عنوان علوفه، گیاهی دارویی و بیابان زدایی کاربرد دارد. ریشه های این گیاه رشد سریعی داشته و باعث می شود این گیاه به سرعت پراکنده شود.
مرغ برگهایی کرکدار و پهن و گلهایی خوشه ای دارد. هر گل آذین بین 3 تا 8 گل دارد. دوره گلدهی از تیر تا شهریور است. طول ساقه بین 40 تا 150 سانتیمتر است. مرغ ریشک نداشته و یا گاهی ریشکهای بسیار کوتاهی دارد.
میوه مرغ مسطح، شیاردار و دارای کرک در قسمت نوک است.
مرغ در هر نوع خاکی می تواند رشد کند. در خاکهای حاصلخیز و غنی از نیتروژن رشد آن سریعتر می شود. در خاکهای اسیدی، خشک و کم عمق رشد آن کمتر می شود.
pHمناسب برای مرغ 5.2-7.8 است. دمای مناسب برای رشد مرغ 26-18 درجه است. ریزومها در دمای کمتر رشد می کنند.
ریزوم های خشک شده مرغ در طب سنتی اروپای شمالی به عنوان خوشبو کننده استفاده می شود. در اتریش از ریزوم مرغ برای درمان تب به کار می رفت که روش استفاده از آن یا به صورت چای و شربتهای خوراکی بود و یا به صورت خام بر روی پوست قرار می گرفت.
مرغ دارای مانیتول و اینولین است و در نتیجه مدر است. به صورت سنتی از مرغ برای عفونتهای مجاری ادراری و اختلالات کلیوی مانند سنگ کلیه استفاده می شود. اسانس این گیاه ضد باکتری است. مطالعات بر روی خواص دارویی مرغ کم بوده و برای تائید خواص دارویی آن باید مطالعات بیشتری انجام شود. از خواصی که به مرغ نسبت داده می شود می توان به این موارد اشاره کرد: ضد التهاب، ملین، نیرو بخش، مدر، نرم کننده پوست، درمان بزرگ شدن پروستات، التهاب مثانه، برونشیت، اختلالات پوستی، سرماخوردگی، دیابت، خلط آور، تب، نقرس، سنگ صفرا، سنگ کلیه، اختلالات کبدی، دردهای رماتیسمی و اختلالات ادراری. به صورت سنتی، مرغ با میزان آب مصرف می شود تا بتواند مجاری ادراری را شستشو دهد.
مرغ برای درمان اختلالات کلیوی مانند عفونتها، درد و سوزش در هنگام ادرار و همچنین آماس مثانه بسیار موثر است.
ملخها، سنها، شته ها، شپشک گندم، تریپس و به طور کلی آفات مهم خانواده گندمیان به مرغ نیز حمله می کنند. زنگ وسایر بیماری های مهم این خانواده از بیماری های مرغ نیز به حساب می آید.
تکثیر از طریق بذر و ریزوم صورت می گیرد. وقتی بذر جوانه زد و گیاه در زمین مستقر گردید، ریزومها می توانند در خاکهای سخت و در بین ریشه سایر گیاهان رشد کرده و گیاهان جدیدی را تولید کنند. دمای پایین و طول روز بلند باعث افزایش رشد ریزوم می شود. هر گیاه به طور متوسط 40 تا 60 بذر در هر ساقه تولید می کند.
از آنجاییکه دز مصرف این گیاه برای کودکان تعیین نشده است، نباید برای کودکان مورد استفاده قرار گیرد. افرادی که به هر یک از گیاهان خانواده گندمیان حساسیت دارند از این گیاه نیز نباید استفاده کنند. از آنجاییکه این گیاه به شدت مدر است، نباید بیش از اندازه مصرف شود زیرا باعث برخی اختلالات از جمله کاهش پتاسیم می شود. افرادی که به علت اختلالات کلیوی و یا قلبی دچار آماس و تورم هستند نباید از مرغ استفاده کنند. در دوران بارداری و شیردهی نباید از این گیاه استفاده کرد. این گیاه می تواند سبب افزایش فشار خون شود به همین دلیل با داروهای افزایش دهنده فشار خون تداخل دارویی دارد. از سویی دیگر، مرغ مدر بوده و با داروهای مدر دیگر نیز تداخل داشته و سبب تشدید اثرات این داروها می شود.
: منابع
http://www.livingnaturally.com/ns/DisplayMonograph.asp?StoreID=E32FA6C399AB4C99897032581851D45D&DocID=bottomline-couchgrass
http://drplant.persianblog.ir/page/33
http://en.wikipedia.org/wiki/Elymus_repens
http://www.cropscience.bayer.com/en/Crop-Compendium/Pests-Diseases-Weeds/Weeds/Agropyron-repens.aspx
http://www.mdidea.com/products/proper/proper07905.html
///////
گیاه مرغ(نام علمی: Elymus repens subsp. repens) نام یک گونه از تیره گندمیان است.
/////
شعیر الرمال الزاحف أو حشیشة القمح الزاحفة هو نوع نباتی عشبی معمر ینتمی إلى الفصیلة النجیلیة. موطنه الأصلی أوروبا وأمریکا وشمال آسیا وأسترالیا وینمو بسرعة کبیرة فی الأراضی العشبیة مشهور جداً کحشیشة ضارة تصعب مکافحتها بسبب انتشارها بالجذامیر.
///////
Sürünən ayrıqotu (lat. Agropyron repens) - ayrıqotu cinsinə aid bitki növü.
//////
Ayrık otu (Elytrigia repens), buğdaygiller (Poaceae) familyasından Asya, Kuzey Afrika ve en çok Avrupa'da bulunan bir bitki türü.
/////////
Elymus repens, commonly known as couch grass, is a very common perennial species of grass native to most of Europe, Asia, the Arctic biome, and northwest Africa. It has been brought into other mild northern climates for forage or erosion control, but is often considered a weed.
Other names include common couch, twitch, quick grass, quitch grass (also just quitch), dog grass, quackgrass, scutch grass, and witchgrass.
/////
Scientific classification
Kingdom: Plantae
(unranked): Angiosperms
(unranked): Monocots
(unranked): Commelinids
Order: Poales
Family: Poaceae
Genus: Elymus
Species: E. repens
Binomial name
Elymus repens
)L.) Gould
Synonyms
Agropyron repens (L.) P.Beauv.
Elytrigia repens (L.) Desv. ex Nevski
Triticum repens L.
- جاورس . [ وَ ] (اِ) نوعی از غله باشد. (آنندراج ). معرب گاورس . (آنندراج ) (غیاث اللغات ).گاورس . (مهذب الاسماء). معرب گاورس است که ارژن باشد. (منتهی الارب ). معرب گاورس و آن غیر ارزن است که ذرت باشد. (یادداشت مولف ). جاورش کنخرس . رجوع به لکلرک در شرح کلمه عشرق و رجوع به جاورش شود. و آن سه نوع است یکنوع دخن گویند و بپارسی ارزن گویند بشیرازی الم و یکنوع جاورس هندی خوانند و آن ذرتست و بپارسی گاورس و بشیرازی کال خوانند و طبیعت آن سرد است در اول ، خشک است در سیم لطیف بود در همه حالها بهتر ازارزن بود و گویند سرد و خشک است در سیم و قابض بود و مجفف بغیرلذع ، شکم ببندد و بول راند، خون بد از وی متولد شود و دیر هضم شود و غذائی اندک تر از مجموع حبوب دهد که از ایشان نان پزند و بچه بیندازند و مصلح وی آن است که با شیر تازه پزند و با آب سبوس و روغن بادام یا روغن کاو یا روغن کنجد و حلوای چرب از پس آن خورند و بدل وی در شکم بستن برنج بود. (اختیارات بدیعی ). رجوع به تحفه حکیم مومن و بحر الجواهر و نزهةالقلوب و تذکره ضریر انطاکی شود: جریبی از جاورس در همه رساتیق قم چهارده درهم . (تاریخ قم ص 112).
///////////
گاورس . [ وِ / وَ ] (اِ) معرب آن جاورس) ، دانه ای شبیه به ارزن که بیشتر به کبوتران دهند(حاشیه برهان چ معین). بطوری که از تقریر صاحب تحفه المومنین و غیره معلوم میشود غله ای است که به فارسی ارزن و به هندی چینا نامند و صاحب مصطفوی نوشته که آن را به هندی یاجره گویند، جاورس معرب همین است . (غیاث ) (آنندراج ). وخن ، گاورس ، جاورس . (السامی فی الاسامی ). و این غیر از ارزن است چه او را به ذره ترجمه میکند. جاورس معرب آن است و آن ریزه ارزن می باشد که به کبوتران دهند و بشیرازی الم به فتح الف و ضم لام و میم خوانند و فقرا از آن نان کنند و خورند. (انجمن آرای ناصری ). رجوع به ارزن شود. بَسَک . دانه گاورس شبیه به دانه قرفاهو است . رجوع به مفردات ابن بیطار ذیل کلمه عشرق و رجوع به کهله و بسک شود. پورداود نوشته اند: ذرت ، گاورس ، ارزن...
واژه ذرت در برخی از کتابهای لغت و ادویه مفرده ، تا به اندازه ای که نگارنده دیده چنین یاد شده : زمخشری در مقدمه الادب نوشته : "دخن ، ارزن ، ذره ، حطام ... "المیدانی در السامی فی الاسامی آورده: "ارزن ، جاورس ؛ گاورس ؛ جاورس. نوعی از ارزن ؛ الذره، ارزن . "در منتهی الارب یاد شده: "الذره، ارزن ؛" در شرح اسماءالعقار آمده: "جاورسر هو نوع من الدخن والجاورسر الهندی ، هوالذره ". الغافقی در جامع المفردات گوید: "جاورس (ابن وافد) هو صنف من الدخن صغیرالحب شدیدالقبض ، اغبراللون (دیسقوریدس ) قنخروس هو اقل غذا من سائر الحبوب یعقل البطن و یدر البول (جالینوس ) یبرد فی الاولی و یخفف فی اول الثالثه و فی آخر الثانیه، اذا کمد به فی کیس صار انفع من امغص ". در جامع المفردات ابن البیطار آمده "ذره (الفلاحه) هو من جنس الحبوب یطول علی ساق اغلظ من ساق الحنطه والشعیر بکثیر و ورقه اغلظ و اعرض من ورقها (المجوسی ) اجوده الابیض الرزین و هی بارده یابسه مجففه و لذلک صارت تقطع الاسهال و ان استعملت من خارج کالضماد بردت و جففت ". باز ابن البیطار در کلمه دخن گوید: "دخن ، هو جنسان احدهما احرش من الاَّخر... هو ایضاً من الحبوب التی یعمل منهاالخبز. کما یعمل من الجاورس و یوافق ما یوافقه الجاورس غیر ان الدخن اقل غذاء من الجاورس و اقل قبضاً ".
در کتاب الابنیه آمده : "گاورس بر سه گونه است یکی دخنست ". ابن الحشاء در مفیدالعلوم و مبیدالهموم گوید:"ذره هو الحب المسمی شینه". در جای دیگر گوید: "دخن هو حب یختبز یسمی بالبربریه آفسوا او لعرب توقعه علی الجاورس المسمی بالبربریه آنلی و تسمی العرب هذاالماکول هناالسیال ". باز در کلمه گاورس گوید: "جاورس هو الحب المسمی بالبربریه بانیل و بالعجمیه بنج باوه و جیمه اعجمیتان و یسمی بافریقیه قمح السودان والذره . در صیدنه ابوریحان بیرونی آمده : ذره نوعی است از حبوب و پارسیان او را ارزن گویند و یکی را ذره گویند... و به لغت هندی او را جواری گویند و پارسیان او را ارزن هندی گویند. دانه او بزرگ باشد... ابوحنیفه دینوری گوید: ذره را نزدیک ما جاورس هندی گویند و بعضی از او سبید باشدو بعضی سیاه . در جواهراللغه آمده : الذره بضم هی جاورس الهندی منها بیضاء و منها حمراء منها سوداء... علی بن الحسین الانصاری المشتهر به حاجی زین العابدین عطار در اختیارات بدیعی گوید: "ذره جاورس هندی است و به شیرازی ذره خوانند و آن دو نوع است سفید و سیاه وبهترین وی سفید فربه بود..." در مخزن الادویه گوید: "ذره به ضم ذال ... جاورس است و به هندی جوار نامند و غلیظتر از دخن ". زکریابن محمدبن محمود القزوینی در عجایب المخلوقات و الحیوانات و غرائب الموجودات آورده : "جاورس هوالدخن قال صاحب الفلاحه الارض التی یزرع بهاالجاورس تفسد و لاترجع الی صلاحها الابعد مده طویلهحبه یبقی مده طویله لاتصیبه آفه و لهذا یدّخره الناس لخوف القحط قال ابن سینا انه ضماد جید لتسکین الاوجاع و قال غیره انه یمسک بیبوسه و یسقطالاجنه " . در تحفه حکیم مومن آمده : "ذره جاورس هندی است و آن دانه ای است شیرین و سفید و نباتش مثل گیاه نی و سرد و خشک و قوی الغذاء و غلیظتر ازدخن و مجفف و حابس اسهال و در جمیع افعال مانند خندروس و مصلحش روغنها و شیرینیها است " . جوار که در مخزن الادویه یاد شده در هندوستانی یک گونه ارزن سفید است که از برای خورش مردم بکار رود و جوار سیاه چینا خوانده میشود و از واژه سانسکریت کینا که در هندوستانی بمعنی دانه است . چینا یا ارزن سیاه دانه مرغان است . در برخی از فرهنگها ذرت با ذاء یاد شده ، از آنهاست فرهنگ رشیدی : ذرت و زره بضم زا و فتح را و زره به راء مشدد غله معروف که به هندی جواری گویند و درعربی ذره به ذال معجمه و تخفیف را بر وزن کره آمده ظاهراً معرب کرده اند بسحاق اطمعه گوید:
"دارم از نان ذرت خشکی و از جو سردی ".
و نزاری گوید:
پیش سیمرغ قاف همت تو
ریخته صبح ارزن و زره ".
در کردی کرمانشاهی و لهجه های دیگر کردی زرات گویند. چنانکه پس از این خواهیم دید، ذرت با ذال درست است ، زرت با زاء مکسور زرشک است . الخوارزمی در مفاتیح العلوم آورده : "الامبر باریس هو الزرشک بالفارسیه . یقال له الزرت والزرک ." . از آنچه گذشت هیچ شبهه نمیماند که ذرت نام یک گونه ارزن یاگاورس= (جاورس ) است و همان را یک گونه دخن یاد کرده اند همه مان از کودکی از نصاب الصبیان بیاد داریم :
"فول باشد باقلا و ذره ارزن سلت جو"... لغت نامه دهخدا. برای اطلاعات بیشتر نک همانجا.
//////
ارزن معمولی (نام علمی: Panicum miliaceum) به یونانی کَنخِرُس که نامهای عمومی زیادی مثل ارزن قرمز[۲] و ارزن سفید دارد[۲]گونهای علف است که به عنوان غله استفاده میشود. جد وحشی و مکان اصلی نوع اهلی آن ناشناخته است، اما اولین بار در قفقاز جنوبی و چین حدود ۷۰۰۰ سال پیش به عنوان غله شناخته شد. لوفر به خطا گوید ابو منصور گاورس را باقلا یا باقلی نامیده...
////////
ذیل الثعلب الإیطالی أو دخن ذیل الثعلب (بالإنجلیزیة: Foxtail millet) واسمه العلمی (باللاتینیة: Setaria italica) نوع نباتی عشبی یتبع جنس ذیل الثعلب من الفصیلة النجیلیة. هو أحد محاصیل الحبوب من مجموعة الدخن.
/////////
کنگنی اک نکے ناپ دے دانے نیں۔ ایہدا ایڈا مل نہیں ہوندا تے پنجھیاں دے جوکے لئی وی اگائی جاندی اے۔ ایس بارے اک پنجاب اکھان اے : کنگنی دا جور تے دو تپھے مار کے جھوڑ۔
///////
Foxtail millet (Chinese: 小米; botanic name Setaria italica, formerly Panicum italicum L.) is the second-most widely planted species of millet, and the most important in East Asia. It has the longest history of cultivation among the millets, having been grown in China since sometime in the sixth millennium BC. Other names for the species include dwarf Setaria, foxtail bristle grass, giant setaria, green foxtail, Italian millet, German millet, and Hungarian millet.
Immature seedhead
Scientific classification
Kingdom: Plantae
(unranked): Angiosperms
(unranked): Monocots
(unranked): Commelinids
Order: Poales
Family: Poaceae
Subfamily: Panicoideae
Genus: Setaria
Species: S. italica
Binomial name
Setaria italica
(L.) P. Beauvois
Synonyms
Alopecurus caudatus Thunb.
Chaetochloa germanica (Mill.) Smyth
Chaetochloa italica (L.) Scribn.
Chamaeraphis italica (L.) Kuntze
Echinochloa erythrosperma Roem. & Schult.
Echinochloa intermedia Roem. & Schult.
Ixophorus italicus (L.) Nash
Oplismenus intermedius (Hornem.) Kunth
Panicum aegyptiacum Roem. & Schult. nom. inval.
Panicum asiaticum Schult. & Schult.f. nom. inval.
Panicum chinense Trin.
Panicum compactum Kit. nom. inval.
Panicum elongatum Salisb. nom. illeg.
Panicum erythrospermum Vahl ex Hornem.
Panicum germanicum Mill.
Panicum germanicum Willd. nom. illeg.
Panicum globulare (J.Presl) Steud.
Panicum glomeratum Moench nom. illeg.
Panicum intermedium Vahl ex Hornem.
Panicum italicum L.
Panicum itieri (Delile) Steud.
Panicum macrochaetum (Jacq.) Link
Panicum maritimum Lam.
Panicum melfrugum Schult. & Schult.f. nom. inval.
Panicum miliaceum Blanco nom. illeg.
Panicum moharicum (Alef.) E.H.L.Krause
Panicum panis (Jess.) Jess.
Panicum pumilum Link nom. illeg.
Panicum serotinum Trin. nom. inval.
Panicum setaceum Trin. nom. inval.
Panicum setosum Trin. nom. inval.
Panicum sibiricum Roem. & Schult. nom. inval.
Panicum vulgare Wallr. nom. illeg.
Paspalum germanicum (Mill.) Baumg.
Penicillaria italica (L.) Oken
Pennisetum erythrospermum (Vahl ex Hornem.) Jacq.
Pennisetum germanicum (Mill.) Baumg.
Pennisetum italicum (L.) R.Br.
Pennisetum macrochaetum J.Jacq.
Setaria asiatica Rchb. nom. inval.
Setaria californica Kellogg
Setaria compacta Schur nom. inval.
Setaria erythrosperma (Vahl ex Hornem.) Spreng.
Setaria erythrosperma Hornem. ex Rchb. nom. inval.
Setaria flavida Hornem. ex Rchb. nom. inval.
Setaria germanica (Mill.) P.Beauv.
Setaria globulare J. Presl
Setaria globularis J.Presl
Setaria itieri Delile
Setaria japonica Pynaert
Setaria macrochaeta (Jacq.) Schult.
Setaria maritima (Lam.) Roem. & Schult.
Setaria melinis Link ex Steud.
Setaria moharica Menabde & Erizin
Setaria multiseta Dumort.
Setaria pachystachya Borbás nom. illeg.
Setaria panis Jess.
Setaria persica Rchb. nom. inval.
Setaria violacea Hornem. ex Rchb. nom. inval.
Setariopsis italica (L.) Samp.
- جبلهنج . [ ج َ ل َ هََ ] (معرب ، اِ) جبرآهنگ . جبلاهنگ . جلبهنگ . در اختیارات بدیعی چنین آمده : جبلاهنگ و جبلهنگ نیز گویند. بپارسی جبراهنگ گویند و آن تخم زرد خار است و بیخ وی تربد زرداست و گویند تخم دند سیاه است و فعل وی مانند فعل خربق بود و بهترین وی هندی بود، خلوقی رنگ ، برنگ سعترک و بغایت خرد بود و درازقد و مقیی بود بقوت بلغم و اخلاط غلیظه لزج را، و خطر بود، مگر مفلوج را نافع بود و شربتی از وی نیم درم بود تا یک درم ، و اگر از این زیاده بود کشنده بود و در خوردن وی غثیان عظیم پیدا شود تا حدی که خناق آورد و عرقی سرد و معالجه آن به قی و آب گرم و حقنه قوی که در وی شحم حنظل بود و بعد از آن شیر تازه بیاشامند، و اگر تشنج پیدا کندموم روغن نرم پیدا کنند و بمالند و در آب نیم گرم نشانند و بدل وی خربق بود. (اختیارات بدیعی ). و رجوع به الفاظ الادویه و کلمات فوق (مترادفات مذکور) شود.
جبرآهنگ .[ ج َ هََ ] (اِ مرکب ) تخم خاریست که آنرا زردخار میگویند. و بیخ آن تربد زرد باشد. (برهان ) (آنندراج ). جبلاهنگ . جبلهنگ . (از برهان ). رجوع بکلمات فوق شود.
/////////
البلیحاء البیضاء (باللاتینیة: Reseda alba) نوع نباتی من جنس البلیحاء.
الموئل والانتشار
موطنها جمیع مناطق حوض البحر الأبیض المتوسط من المشرق العربی ووادی النیل والمغرب العربی وترکیا وأوروبا.
الوصف النباتی
نبات عشبی.
مرادفات للاسم العلمی
(باللاتینیة: Eresda alba (L.) Spach)
(باللاتینیة: Tereianthes alba (L.) Raf.)
مرادفات غیر مقبولة للاسم العلمی
(باللاتینیة: Reseda plinii Bubani, nom. illeg.)
المصادر
^ قاعدة البیانات الأوروبیة-المتوسطیة للنباتات.خریطة انتشار البلیحاء البیضاء (بالإنکلیزیة). تاریخ الولوج 20 شباط 2012.
//////////
Ağ əspərək (lat. Reseda alba) - əspərək cinsinə aid bitki növü.
///////////
Reseda alba is a species of flowering plant in the reseda family known by the common names white upright mignonette[1] or white mignonette. It is native to Europe, Asia, and North Africa, and it can be found in parts of the Americas and Australia as an introduced species. It is also cultivated as an ornamental plant for its spikelike racemes of fragrant white flowers. This is an annual or perennial herb growing up to a meter tall. The leaves are divided deeply into many narrow lobes. The inflorescence, which may take up most of the upper stem, is densely packed with many white flowers. Each flower has five or six petals, each of which is divided into three long, narrow lobes, making the raceme appear frilly. The fruit is a nearly rectangular four-angled capsule up to 1.4 centimeters in length.
Scientific classification
Kingdom: Plantae
(unranked): Angiosperms
(unranked): Eudicots
(unranked): Rosids
Order: Brassicales
Family: Resedaceae
Genus: Reseda
Species: R. alba
Binomial name
Reseda alba
L.
- جبن . [ ج ُ ب ُ ] (ع اِ) پنیر. (منتهی الارب ) (غیاث اللغات ) (آنندراج ).سفیدی که از آب شیر جدا کنند. (غیاث اللغات ) (آنندراج ). || ج ِ جبین . (منتهی الارب ). || (مص ) بددلی و ترسندگی . (منتهی الارب ). بددل گردیدن . (آنندراج ). غردلی یعنی ترسیدن از جنگ . (غیاث اللغات ). بددلی . ترسندگی . ترسانی . ترس . بی دلی . و رجوع به جُبْن و ترس شود. بددل شدن . (تاج المصادر بیهقی ).
- ماءالجبن ؛ آبی است که بعد از جدا کردن سپیدی شیر باقی مانده و آن اگر از بز باشد در بعضی امراض بکار برند و عوام از نافهمیدگی ماءالجوبن یا مال جوبن گویند. (از غیاث اللغات ) (آنندراج ).
/////
پَنیر یکی از گونههای لبنیات است که بطور گستردهای در صدها نوع مختلف از شیر تهیه و در اکثر نقاط جهان مصرف میشود. پنیر را از دَلَمَهشدن شیر، معمولا شیر گاو، گاومیش، بز و گوسفند تهیه میکنند. شیر از طریق کشت باکتریها ترش (اسیدی) میشود. سپس با اضافه شدن آنزیم Rennen (مایه پنیر) و یا یک جایگزین (مانند اسید استیک یا سرکه) دَلَمَه میشود و شیر بستهشده و آب پنیر بدست میآید. بیشتر پنیرها در درجه حرارت پخت و پز ذوب میشوند.
/////
الجُبنَةُ غذاء معروف مصنوع من الحلیب. یصنع الجبن فی بعض الدول من حلیب الماعز أو حلیب الغنم أو حلیب البقر أو من أی نوع من أنواع حلیب الحیوانات الألیفة اللبونة. قد یکون الحلیب مبستراً أو غیر مبستر مقشوط أو بکامل دسمه. قد یکون حامضاً أو حلواً.
//////////
Penîr an penêr zadekê hişk e ko ji şîrê çêlan (manga), mihan, bizinan û memikdarên dî dihêt çêkirin. Şîrî bi hêvênê penîrî ango rennetê û tirşandinê dikin penîr. Bakterî dikarin şîrî bitirşînin û dewrekê girîng di pêkhatina penîrî û çêj ango tam û bêhna penîrî da digêrin.
پەنیر یان پەنێر جۆرە خۆراکێکە لە شیر بە دەست دێت.
/////
به پنجابی: پنیر دد تون بنن والی اک کھان پین دی چیز اے۔ به ترکی آذری
Pendir — yüksək kalorili qida məhsuludur. O südün mayalanmasından əldə edilir. Adətən açıq-sarı rəngdə, deşikli və deşiksiz olur.
/////
Peynir, çok büyük bir çeşitlilikteki aroma, tat, yapı ve şekle sahip bir grup fermente süt ürünü için kullanılan genel isimdir.
//////
Peýnir — süýt uýadyjy fermentleri hem-de süýt-turşy bakteriýalary ulanmak ýa-da erediji duzlary ulanyp, dürli süýt önümleri we süýtden alynmaýan çig mallary eretmek arkaly peýnire ýaramly süýtden alynýan azyk önümi.
Pendirin tərkibində yüksək zülal payı (до 25 %), yağ (60%-ə qədər) və mineral maddələr (3,5 %-ə qədər) vardər. Pendirin tərkibində olan zülallar insan orqanizimində südə nisbətən daha yaxşı həzm olunurlar. Pendirdə olan ekstraktlar dəmirin həzminə və yaxşı iştahın yaranmasına şərait yaradır. Onun təşkilediciləri orqanizm tərəfindən tam həzm olunur. Pendirdə A, D, E, B1, B2, PP, C və başqa vitaminlər mövcuddurlar. Yağın tərkibindən asılı olaraq 100 q pendirdə enerji ehtiyatı 200-400 kkal arasında yerləşir. Pendirə həm də südə olan elementlərin konsentratı kimi baxmaq olar: buarya zülallar, yağlar, mineral maddələr, kalsium, fosfor da daxildir.
///////
Cheese is a food derived from milk that is produced in a wide range of flavors, textures, and forms by coagulation of the milk protein casein. It comprises proteins and fat from milk, usually the milk of cows, buffalo, goats, or sheep. During production, the milk is usually acidified, and adding the enzyme rennet causes coagulation. The solids are separated and pressed into final form. Some cheeses have molds on the rind or throughout. Most cheeses melt at cooking temperature.
- جراد. [ ج َ ] (ع اِ) ملخ . (غیاث اللغات ) (دهار). ملخ و مونث و مذکر در آن یکسان است . (منتهی الارب ). ویکی آن «جرادة» است . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (از ترجمان القرآن عادل ). جُراد. (زمخشری ). در کتب دارویی قدیم چنین تعریف شده است : بپارسی ملخ گویند بهترین وی فربه بود و طبیعت وی گرم و خشک بود و در دویم چون بخور کنند عسرالبول را نافع بود خاصه زنان را. و گویند دوازده عدد از وی سر بیندازند و اطرافهای وی با قدری مورد خشک مستسقی بیاشامد شفا یابد و تقطیر البول را نافع بود. و بخور کردن بدان بواسیر را سود دهد. و بریان کرده جهت گزندگی عقرب چون بخور دهند نافع بود. و مولف گوید اگر ملخ را سوزانند دیگران از رایحه آن بگریزند و یا بمیرند. اندرون وی و خامه وی چون بر کلف طلا کنند زایل گرداند. و گویند ملخ درازپای چون بر صاحب تب ربع آویزند نافع بود. و خوردن ملخ جرب و حکه آورد. و مصلح وی بقلة الحمقا بود یا نورقثا. (از اختیارات بدیعی ). پرنده معروفی است که بیشتر از جانب عراق هجوم می آورد و رنگهای مختلف و پاهای فراوان دارد. در کمتر از یکهفته تخم میگذارد و بچه میکند و همه گیاهان و درختهایی را که در مسیر آن قرار گیرد میخورد و تباه میسازد و دافع آن سمر مر است وبهترین آن زرد و فربه آن میباشد. طبیعت آن در دوم گرم و خشک است . (از تذکره داود ضریر انطاکی ). این پرنده دو نوع دارد: جراد بری و جراد بحری . رجوع به جرادالبر و جرادالبحر شود : فارسلنا علیهم الطوفان والجراد والقمل ... (قرآن 133/7). خشعا ابصارهم یخرجون من الاجداث کانهم جراد منتشر. (قرآن 7/54).
//////////
الجراد (الاسم العلمی: Locusta) هی حشرات من رتبة مستقیمات الأجنحة، یوجد ما یزید على 20,000 نوع من الجراد فی العالم. ویعتبر الجراد نوعا من حشرات الجنادب التی تمتلک أرجلا خلفیة قویة تساعدها على القفز، ویطلق على الاثنین معًا اسم الجراد الحقیقی. وهناک ما یقرب من 18,000 نوع من الجندب فی العالم، وهی حشرات آکلة للنبات تستطیع القفز إلى 20 مرة أطول من جسمها.
و طول الجرادة الناضجة یتراوح بین 3 إلى 13 سم، یقسم جسمها إلى:
رأس
صدر
بطن (مقسم 11 قطعة)
ستة أرجل.
و یغطی جسم الجراد طبقة من الکیتین Chitin، وفی رأسه فم یحوی على أسنان حادة ویحمل قرنین قصیرین متمیزین للاستشعار. ویصدر الجراد أصوات موسیقیة یصدرها من خلال کحت الأرجل الخلفیة أو الأجنحة الأمامیة مع الجسم. وتضع أنثى الجراد بیضها فی حفر تحت الأرض، وتغطیه بسائل لتحمیه من البرد, لیفقس عن مخلوق بطور انتقالی لفترة حوالی شهر یدخل بعدها هذا المخلوق طور النضوج.
و للجراد أعداء طبیعیین فی الطبیعة تتمثل بالطیور والفئران والثعابین والخنافس والعناکب. ویعتبر الجراد أکلة مفضلة عند کثیر من الشعوب فی آسیا وبعض الدول العربیة، فحشرة الجراد غنیة بالبروتین الذی یمثل 62% ودهون 17% وعناصر غیر عضویة تمثل الباقی مثل: الماغنسیوم، الکالسیوم، والبوتاسیوم، المنجنیز، الصودیوم، الحدید، الفوسفور، وغیرها. وتمر دورة حیاة حشرات الجراد بثلاث مراحل أساسیة هی البیضة، الحوریة، الحشرة الکاملة وتختلف الفترة الزمنیة لکل مرحلة تبعاً للظروف الجویة السائدة، ویختلف طول عمر الجراد المکتمل النمو الفردی، إذا یتراوح ما بین شهرین ونصف إلى خمسة أشهر وبصفة عامة تعتمد مدة الحیاة على الوقت المستغرق لاکتمال النمو من الناحیة الجنسیة، فإذا اکتمل النمو سریعاً أصبح طول الحیاة الکلی قصیر.
الجراد یلتهم فی الکیلومتر الواحد من السرب حوالی 100 ألف طن من النباتات الخضراء فی الیوم، وهو ما یکفی لغذاء نصف ملیون شخص لمدة سنة (الجرادة تأکل 1,5-3 جرام - والکیلومتر المربع منه یحتوی على 50 ملیون جرادة على الأقل). وتتغذى الحشرات على الأوراق والأزهار والثمار والبذور وقشور النبات والبراعم وبصفة عامة یصعب تقدیر الأضرار التی یسببها الجراد بسبب طبیعة الهجوم العالیة، حیث تعتمد الأضرار على المدة التی سیبقى بها الجراد فی المنطقة الواحدة وحجم الجراد ومرحلة المحصول• عملیة المسح المستمر ضروریة جداً لمراقبة الأعداد الحالیة للجراد حتى یمکن تحدید طرق المکافحة المناسبة •
أنواع الجراد
• الجراد الصحراوی (بالإنجلیزیة: Shistocerca Gregaria) ومن سماته أنه یستطیع السفر لمسافات طویلة، ویتناسل بکثرة حیث تضع الأنثى من 95 إلى 158 بیضة ولثلاث مرات على الأقل فی حیاتها, یتواجد فی المناطق الصحراویة الجافة فی أفریقیا وموریتانیا والمغرب والسودان وشبه الجزیرة العربیة والیمن وعمان, وفی منطقة جنوب غرب آسیا الممطرة. • الجراد الأفریقی المهاجر فی أفریقیا.
• الجراد الشرقی المهاجر فی جنوب شرق آسیا.
• الجراد الأحمر فی شرق أفریقیا.
• الجراد البنی فی جنوب أفریقیا.
الجراد المصریanacridium aegyptium
• الجراد الأسترالی فی أسترالیا.
• جراد الأشجار فی أفریقیا وحوض المتوسط.
• الجراد المغربی (بالإنجلیزیة: Dociostaurus marcoccanus).
به عبری:
ארבה הוא השם שניתן לחגבים המתאגדים בלהקות. מתוך כ-8,000 מיני חגבים ידועים רק כ-12 מינים המתאגדים ללהקות ארבה.
///////////
به ترکی آذری: Çəyirtkə , (Orthoptera) dəstəsindan bir böcək növü.
به ترکی استانبولی: Göçmen çekirgeler, kısa-boynuzlu çekirgelerin ağaca tırmanan fazlarını ve Acrididae familyası içerisinde sınıflandırılan cinslerden oluşan böceklerdir.
///////
Locusts are the swarming phase of certain species of short-horned grasshoppers in the family Acrididae. In the solitary phase, these grasshoppers are innocuous, their numbers are low and they cause little economic threat to agriculture. However, under suitable conditions of drought followed by rapid vegetation growth, serotonin in their brains triggers a dramatic set of changes: they start to breed abundantly, becoming gregarious and nomadic (loosely described as migratory) when their populations become dense enough. They form bands of wingless nymphs which later become swarms of winged adults. Both the bands and the swarms move around and rapidly strip fields and cause damage to crops. The adults are powerful fliers; they can travel great distances, consuming most of the green vegetation wherever the swarm settles.
- جرجیر. [ ج ِ ] (ع اِ) تره تیزک . (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (شرح قاموس ) (منتهی الارب ). جِرجِر. (شرح قاموس ) (منتهی الارب ). گیاهی است . (از اقرب الموارد). گیاه معروفی است از شاخه چلیپاییان که بطور طبیعی میروید و در طب بکارمیرود و همچنین مطبوخ آن خورده میشود و در جبل عامل آنرا قرة و قرة العین گویند. جَرجَر و جِرجِر نیز گویند. (از متن اللغة). مولف بحر الجواهر آرد: بعضی گویند انداوست در میان تخم کان حاصل میشود و بعضی گویند که سپندان سفید است وبعضی گویند تر تیزک است و صاحب اختیارات گفته که حب الرشاد را گویند، بپارسی تخم سپندان و ترتیزک گویندو در آخر گفته بدل وی خردل و تخم ترتیزک یا تخم جرجیر است و از اینجا معلوم میشود آنکه بعضی گفته اند که جرجیر ترتیزک است غلط است و بدل وی تودری است یا تخم گندنا. (بحر الجواهر). مولف برهان در ذیل انداو آرد: تره تیزک باشد و آن سبزیی است خوردنی و آن را اهل سیستان تره میوه و عربان جرجیر خوانند و بعضی گویندجرجیر صحرایی است که ایهقان باشد. (برهان قاطع). معرب گیگر. (یادداشت مولف ). حکیم مومن آرد: به فارسی تره تیزک نامند و برّی او ایهقان است و دو قسم میباشد یکی ساقدار و برگش از برگ ترب ریزه تر و گلش زرد و بسیار تند و او را خردل بری گویند و یکی بی ساق و برگ او نرم و کم حدت و گلش سرخ و بستانی و او سه قسم میباشد یکی شبیه به ترب و ساقدار و برگش با خشونت و درمازندران شاهتره و کوله تره و در تنکابن خاصه تره نامند و تخم او سفید و حرف بابلی عبارت از اوست و قسمتی را رشاد و به فارسی تره تیزک شاهی گویند برگش بزرگ وگلش سرخ و تخمش مایل بسرخی و طولانی و قسم دیگر ریزه برگ و تخمش ریزه تر ازحب الرشاد است و مراد از مطلق او قسم اخیر است . بری او در سیم گرم و در آخر دویم خشک و بستانی او در دویم گرم و در اول خشک است . قدر شربت از بستانی تا پنج درهم و از بری او تاسه درهم و بدلش مثل آن تودری است یا تخم زردک یا تخم پیاز و هرگاه درخت انار ترش را با آب تره تیزک سقایت کنند انار شیرین گردد. (از تحفه حکیم مومن ). و رجوع به اختیارات بدیعی و فهرست مخزن الادویه و ترجمه صیدنه و تذکره داود ضریر انطاکی شود. || نخود و باقلا. (آنندراج ) (از منتهی الارب ). جِرجِر. (منتهی الارب ). || شتر بسیارآواز. (آنندراج ) (از منتهی الارب ). جِرجِر. (منتهی الارب ). رجوع به جرجر شود.
//////////
ترتیزک . [ ت َ زَ ] (اِ مرکب ) مخفف تره تیزک . (آنندراج ).قسمی از بقولات خوردنی است که مزه اش تیزی کمی دارد، از این جهت به تره (سبزی ) تیزک ، نامیده شد و در اصفهان آن را شاهی گویند و در عربی جرجیر. این لفظ مخفف تیره تیزک است . (فرهنگ نظام ). تره تیزک . جرجیر. (ناظم الاطباء). تره تندک . خردل بری . شاه تره . کوله تر. خصه تره . رشاد. و رجوع به تره تیزک و جرجیر شو
///////
شاهی،تره ،تره تیزک یا تره تندک یک نوع سبزی خوردن است که به صورت خام و گاهی پخته مصرف میشود. به بذر آن سپندان گویند.[۱] 'که به زبان محلی منطقه گرگان زمین با نام تره شناخته می شود.' شاهی یا تره گیاهی است علفی و یک ساله که در طب قدیم ایران به نام هی جرجیزبستانی و رشاد نیز معروف است. این نوع سبزی به داشتن مقادیر زیادی ویتامین C معروف است و از دیرباز برای مداوای سرماخوردگی کاربرد داشتهاست.
برگهای آن سبزو روشن، گلهایش کوچک و به رنگ سفید یا قرمز ارغوانی و با عطر ملایم به طور گروهی در انتهای شاخه ظاهر میشود. میوه آن بیضوی به طول تقریبی۵۰ میلیمتر و عرض چهار میلیمتر است.
تخم تره یا همان شاهی دارای آلکالوئیدی به نام اسید سناپینیک و کولین اتر choline ether و یک اسانس روغنی که خاصیت ساخت استروژن را در بدن دارد میباشد.
تخم تره یا شاهی را اگر در آب خبس کنید موسیلاژ و لعابی ایجاد میکند که میتوان به جای صمغ عربی و کتیرا از آن استفاده کرد.
تره یا شاهی گیاهی است یک ساله و خودرو که طول آن به ۲۰ تا ۳۰ سانتیمتر میرسد و به شکل نپخته، بعنوان طعم دهنده به غذا و دمکرده مورد استفاده قرار میگیرد. برگ، گل، میوه و دانه تره یا شاهی از مهمترین قسمت های این گیاه بهاری هستند و به عنوان گیاه دارویی مورد استفاده قرار میگیرند.
به مازرونی: شاهین یا ترتیزِک اتا خردنی سبزی هسِّه که نپت بخرده بونه. بعضیها مازرون دله وه ره ونی سوزن هم گننه چونکه بخردن په ونی احساس سوزش کنِّه. مثل بیشتر سبزیها ویتامین C دارنه؛ علاوه بر ویتامین A.
///////
الرشاد المزروع ویعرف شعبیاً بالرشاد نوع نباتی ینتمی إلى جنس الرشاد من الفصیلة الصلیبیة. یستعمل کخضراوات ورقیة فی السلطة والمقبلات.
/////
Vəzəri və ya Vəzəri-bozalaq (lat. Lepidium sativum) - bozalaq cinsinə aid bitki növü.
Əhəmiyyəyi
Vəzəri yeyildikdə və ya təpitməsi başa qoyulduqda saçın tökülməsinin qarşısını alır. Vəzəri toxumu, duz və sudan ibarət təpitməni çiban üzərinə qoyduqda xəstəliyi sağaldır. Yeyildikdə baş ağrısını kəsir, bağırsaq parazitlərini tökür.
/////////
Tere (Lepidium sativum), turpgiller (Brassicaceae) familyasından, yaprakları salata olarak yenen baharlı bir bitki türüdür, vücuttaki yağ yakımını hızlandırıyor. İnce yaprakları pişince acılaştığı için çiğ yemek gerekir. Ayrıca içinde birçok vitamin barındıran bir bitkidir.
Anadolu'da bolca yetişir. Anavatanı Asya'dır. Karaciğere faydalıdır. Sigaranın zararlarını azaltır.[kaynak belirtilmeli]
Yabani olanına ıspatan denir.
///////////
Cress (Lepidium sativum), sometimes referred to as garden cress to distinguish it from similar plants also referred to as cress (from old Germanic cresso which means sharp, spicy), is a rather fast-growing, edible herb.
Garden cress is genetically related to watercress and mustard, sharing their peppery, tangy flavor and aroma. In some regions, garden cress is known as mustard and cress, garden pepper cress, pepperwort pepper grass, or poor man's pepper.
This annual plant can reach a height of 60 cm (~24 inches), with many branches on the upper part. The white to pinkish flowers are only 2 mm (1/12 of an inch) across, clustered in branched racemes.
Young plants
Scientific classification
Kingdom: Plantae
(unranked): Angiosperms
(unranked): Eudicots
(unranked): Rosids
Order: Brassicales
Family: Brassicaceae
Genus: Lepidium
Species: L. sativum
Binomial name
Lepidium sativum
L.
- جزر. [ ج َ زَ / ج ِ زَ ] (معرب ، اِ) زردک و در این صورت معرب گزر است . و بکسر جیم نیز آمده است . (منتهی الارب ). بیخ معروفی است که آنرا میخورند و معروف و اصل آن فارسی و بکسر جیم هم آمده . (تاج العروس ) (از متن اللغة) (از اقرب الموارد). و سرخ رنگ و زمستانی آن بهترین اقسام آن باشد. در دویم گرم و تر و مبهی و ملطف و مدر بول و حیض و مفتح سده جگر و قاطع بلغم ومقوی معده و پرورده آن به سرکه و نمک جهت اذابت سپرز بی عدیل و برگ آن جهت قروح متاکله و انجماد خون که از برودت باشد نافع است . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ). معرب گزر فارسی است و نیز به فارسی زردک و به هندی کاجر نامند. ماهیت آن بری و بستانی میباشد. بری آنرا به یونانی اسطافالیوس اغریوس نامند و بعضی شقاقل دانسته اند و سهو است و بستانی آن دو نوع میباشد، بیخ یکی طویل و یکی مستدیر، سرخ و زرد و برگ آن شبیه به شاهتره و از آن عریضتر و طعم آن اندک تلخ و ساق آن پراکنده و خشن و گل آن چتر دارد مانند شبت و سفیدو در میان آن چیزی ریزه مانند پنبه و بنفش و بهترین آن سرخ و شیرین و شاداب کمریشه بستانی آن است . طبیعت آن در دوم گرم و تر و بعضی در اول نیز گفته اند.
افعال و خواص : بستانی آن ملطف و مفتح سده جگر و مقوی معده و ملین و مبهی و زیادکننده جوهر منی و منعظ و جهت قطع بلغم و سرفه و درد سینه ومعده و جگر و اخراج سنگ گرده و مثانه و ادرار نمودن بول مفید اعضاءالصدر جهت ذات الجنب و سرفه مزمن اعضاءالغذاء (کذا) عسرالهضم ، و مربای آن سریعالهضم و جهت استسقا مفید اعضاءالنفس و مسکن مغص و مدر بول خصوصاً بری آن و برگ آن مهیج باه است . و حمول آن و شراب تخم آن جهت عسر حبل نافع، و چون بیخ و برگ آن را در آب جوش دهند و نطول نمایند و یا بشویند به آن اطراف صبیان را یعنی دست و پای ایشان را جهت تحلیل خون منجمدشده در آن ها بسبب سردی نافع و مربای آن با عسل بغایت مبهی و مقوی احشا و رحم و هاضمه و با افاویه مناسبه ، جهت تقویت کبد بارد و تخفیف رطوبات معده و زیادتی تقویت باه و اعانت بر جماع انفع و حلوای آن نیز به تنهایی و یا به ادویه مناسبه قریب است به مربای آن ، و لذیذتر از آن و مخلل یعنی پرورده آن در سرکه جهت اذابه و تحلیل سپرز بی عدیل و مقوی معده و جگر باردو دوشاب آن قریب به مربای آن و الطف و اقوی از آن . و نبیذ آن که آب افشرده آن را با ربع آن عسل بجوشانند و در خم کنند و بگذارند تا بجوش آید و مسکر گردد،بغایت مست کننده و بطی ءالانحدار و مصدع و عرق آن که با ادویه مناسبه گرفته شود، در جمیع آثار نائب مناب خمر است ، و اندک مسکر و ضماد برگ آن جهت آکله نافع. جرم آن بطی ءالهضم و نفاخ و مضر محرورین و مصلح آن ادویه حاره و آبکامه و پخته آن با گوشت بزغاله مولد خلط صالح . مقدار شربت از جرم آن تا صدوشصت مثقال ، و از مربا و حلوای آن از ده مثقال تا بیست مثقال ، و از نبیذ آن تا پنجاه مثقال و از عرق آن تا هفتاد مثقال .و تخم آن محرک باه و در این باب از اصل آن قویتر. وعسر حبل را نافع و مانع مغص و در سائر افعال مانند آن و چون بگیرند آن را با هموزن آن تخم شلغم و تربی را مجوف نموده در آن پرپر کنند، و سر آن را بسته در زیر آتش طبخ دهند و برآورده بیاشامند، جهت اخراج سنگ گرده و مثانه و عسرالبول مجرب است . و آشامیدن یک درهم آن با هموزن آن شکر جهت وجع ساق پا و ضماد تخم و برگ آن با هم جهت قروح متاکله نافع. مقدار شربت آن تا دو درهم و بدل آن انیسون و دوقو است . و جزر بری را در بلاد قزوین کرزا نامند، و بیخ آن بقدر انگشتی و گل آن زرد و تخم آن در غلافی خارناک است ، طبیعت تخم آن در اول سوم گرم و در آخر اول خشک ، و در جمیع افعال سوای باه قویتر از بستانی است . و گفته اند بلکه در تقویت باه نیز اقوی است و مدر قوی . و حمول آن جهت اخراج جنین و ادرار طمث و آشامیدن آن جهت وجع صدر و شوصه و ظهر و استسقاء و عسرالبول و انتفاخ بطن و نهش و لسع هوام را مفید معین بر حمل . و گفته اند که چون آن را آشامیده باشند، و هوام شارب آن را بگزد اذیت نیارد. و خوردن خام آن جهت رفع سموم و ضماد پخته برگ و بیخ آن جهت انجماد خون که از سردی هوا باشد، نافع و حمول بیخ آن منقی رحم و معین بر حمل . و آویختن آن درمنازل بالخاصیت باعث گریختن هوام است از آنجا. مضر معده و حلق و عصب و مصلح آن انیسون است . (از مخزن الادویه ). حویج . هویج . زردک . سنفاریه . زرودیه . صباحیه . اسطافیلن . اصطفلین . (یادداشت مولف ). و رجوع به تذکره داود ضریر انطاکی ص 108 و تحفه حکیم مومن و بحرالجواهر شود : به هر جریب از بقول و خیارزار و جالیز و جزر و شلجم و دیگر خضرویات . (از تاریخ قم ص 112). تره ها و خیارزارها و جزر و شلجم و پیازو سیر و سایر خضرویات . (از تاریخ قم ص 121). به یونانی دفقوس و دفقیه.
///////////
هویج وحشی(نام علمی: Daucus carota) نام یک گونه از تیره چتریان است.
//////
الجزر الشائع (الاسم العلمی:Daucus carota) هو نوع نباتی یتبع جنس الجزر من الفصیلة الخیمیة والجزر (من الفارسیة گَزَر)
نبات جذری من الفصیلة الخیمیة. یستفاد من جذره الموجود فی التربة. وهو ثنائی الحول وله عدة ألوان أرجوانی وأرجوانی محمر وأصفر وقریب من الأبیض. وکلما کان الجزر أکثر إحمراراً دل ذلک على زیادة محتواه من مادة الکاروتین التی یحتاج إلیها الجسم بمقدار 5و1 ملیجرام یومیا. طعم الجزر حلو ودافئ وممتع. تعتبر أوراق الجزر غذاءً جیدًا للمواشی. کذلک أوراق الجزر المغلیة فی الماء یفید هذا الماء فی عمل الکلى. یتوفر الجزر حالیًا طوال أیام السنة حیث یزرع صیفًا فی البلاد الحارة تحت المسقفات البلاستیکیة لحمایة النبات من حرارة الشمس المرتفعة.
/////////////
به سندی: گجر هڪ سبزی آهی جیڪا سڄی دنیا ۾ کاڌی ۽ پوکی ویندی آهی.
///////
به گجراتی: گاجر ایک سبزی ہے جو دنیا بھر میں کھائی اور اگائی جاتی ہے۔
///////
Yabanı yerkökü (lat. Daucus carota) – yerkökü cinsinə aid bitki növü
lat. Daucus carota L. – kökümeyvəlilər içərisində ən çox yayılmış tərəvəzdir. Ondan təzə halda aşpazlıqda, qurudulmaq, şirə hazırlamaq, tərəvəz konservləri və karotin istehsalı üçün istifadə olunur.
Yerkökünün üzəri nazik qabıq təbəqəsi ilə örtülüdür. Qabığın altında qidalı maddələrlə zəngin ətli hissə yerləşir. Kök mərkəzində özək vardır. Özəyin zərif və ya kobud olması yerkökünün keyfiyyətliliyini göstərir. Tərkibində az miqdarda şəkər olan özəyin dadı yerkökünün ətli hissəsinə nisbətən pis olur.
Yerkökünün tərkibində orta hesabla 4-12% şəkər, 0,53-2,23% zülal, 0,1-0,7% yağ, 0,54-3,50% sellüloza, 0,4-2,9% pektin maddəsi, 2,3-5,6% azotsuz ekstraktlı maddə, o cümlədən dekstrin və nişasta, 0,6-1,7% kül olur. Quru maddələrin ümumi miqdarı 8-20%-ə qədərdir. Şəkərlərin əsasını saxaroza (3,5-6%), az miqdarda qlükoza (1-2%) və fruktoza (0,2-1,9%) təşkil edir. Yerkökünün özək hissəsində xarici təbəqəyə nisbətən şəkərin miqdarı azdır.
Yerkökü zülalında əvəzedilməz aminturşularından metionin, fenilalanin, leysin, izoleysin, valin, treonin, lizin, triptofan və s. tapılmışdır.
///////////
Havuç (Daucus carota), maydanozgiller (Apiaceae) familyasından, koni biçimindeki etli kökü için sebze olarak yetiştirilen iki yıllık otsu bir kültür bitkisi.
Türkçe'de yörelere göre gelinparmağı, pürçüklü, balkamış, deper otu, yerebatan, yer otu, yerekaçan, kızıl ot gibi değişik isimlerle kullanılır.
Akdeniz ülkelerinde, Afrika'da, Avustralya'da, Yeni Zelanda'da ve Amerika'da çok yaygın olan bir sebzedir. 60 kadar türü bilinmektedir [kaynak belirtilmeli]. Havuç, A vitamini bakımından çok zengindir. Aynı zamanda diğer vitamin ve besin maddelerine de sahiptir. Havuca rengini karoten verir.
En yaygın olan türleri Daucus sativus, Daucus carota'dır.
///////
Daucus carota, whose common names include wild carrot, bird's nest, bishop's lace, and Queen Anne's lace (North America), is a flowering plant in the family Apiaceae, native to temperate regions of Europe and southwest Asia, and naturalized to North America and Australia.
Domesticated carrots are cultivars of a subspecies, Daucus carota subsp. sativus.
/////////
The umbel of a wild carrot
Scientific classification
Kingdom: Plantae
(unranked): Angiosperms
(unranked): Eudicots
(unranked): Asterids
Order: Apiales
Family: Apiaceae
Genus: Daucus
Species: D. carota
Binomial name
Daucus carota
L.
Synonyms
Carota sylvestris (Mill.) Rupr.
Caucalis carnosa Roth
Caucalis carota (L.) Crantz
Caucalis daucus Crantz
Daucus alatus Poir.
Daucus allionii Link
Daucus australis Kotov nom. illeg.
Daucus blanchei Reut.
Daucus brevicaulis Raf.
Daucus communis Rouy & E.G.Camus
Daucus dentatus Bertol.
Daucus esculentus Salisb.
Daucus exiguus Steud.
Daucus glaber Opiz ex Čelak.
Daucus heterophylus Raf.
Daucus kotovii M.Hiroe
Daucus levis Raf.
Daucus marcidus Timb.-Lagr.
Daucus maritimus With. nom. illeg.
Daucus montanus Schmidt ex Nyman
Daucus neglectus Lowe
Daucus nudicaulis Raf.
Daucus officinalis Gueldenst. ex Ledeb.
Daucus polygamus Jacq. ex Nyman nom. inval.
Daucus scariosus Raf.
Daucus sciadophylus Raf.
Daucus strigosus Raf.
Daucus sylvestris Mill.
Daucus vulgaris Garsault nom. inval.
Daucus vulgaris Neck.
- جزمازج . [ ج َ ما زَ ] (معرب ، اِ مرکب ) معرب گزمازک و میوه درخت گز است . (از منتهی الارب ). ماخوذ از گزمازک که میوه درخت گز باشد. (ناظم الاطباء). کزمازج است که ثمرةالطرفا باشد. (فهرست مخزن الادویه ). ثمرةالطرفا است و معرب از گزمازک که به عربی آنرا ثمرةالطرفا خوانند و حب الاثل همان است . (از برهان ذیل گزمازک ). ثمرةالطرفا است ، به پارسی کزمارخ و گزمازک خوانند و طبیعت وی گرم است در اول درجه اول خشک است و در آخر آن و گویند سرد است دراول و قطع رعاف بکند و چون بپزند به آب و بر سر ضماد کنند نافع بود و ریش شش را سودمند بود و مقدار استعمال دو درم بود. (از اختیارات بدیعی ). و رجوع به تذکره داود ضریر انطاکی ص 109 و دزی ج 1 ص 193 شود.
/////
ثمرة الطرفا بود بپارسی کزمازک گویند طبیعت وی گرم بود در اول درجه و خشک است در آخر آن و گویند سرد بود در اول قطع رعاف بکند و چون بپزند به آب و سرکه و بر سر ضماد کنند نافع بود ریش شپش را و مقدار دو درم مستعمل بود و چون بیاشامند نفث الدم را نافع بود و بر گزندگی رتیلا ضماد کردن سودمند بود و زمانی که رطوبات از رحم ایشان روانه بود و یرقان را نافع بود و اسحق گوید مضر بود بسر و مصلح وی دوقو بود و گویند بدل وی هموزن آن پوست انار و نیم وزن آن انزروت سرخ بود.
///////////
گیاه گز انگبین
نام هاى دیگر: گزنگبین- گز خونسارى- گزگزو- جزمازج- طرفا- طرفة المن- حطب احمر-
گزمازج- جزمازق.
Tamaris mannifere- manna- Tamaris a mane- Manna Tamarisk- French
.Tamarisk
درخت کوچکى است به بلندى شش تا ده Tamaricaceae, مشخصات: گیاهى است از خانواده متر و قطر حدود سى سانتیمتر و داراى انشعا بهاى زیاد و چوب سخت، قسمت چوبى خارجى آن سفید و چوب داخلى یا مغز چوب سرخ رنگ است. برگ هاى آن خیلى کوچک و صاف و رنگ آنها غبارى سفید م ىباشد، شکل برگ ها لوزى و تخم مرغى با نوک تیز است. گل هاى آن خوش هاى کوتاه و متراک ماند. این درخت در خاورمیانه از مصر، دامنه هاى سینا تا عربستان و افغانستان و پاکستان و ایران انتشار دارد، در ایران بیشتر در اراضى شور هزار و مناطق خشک و نی مگرم مى روید. در راه تهران تا اصفهان، کاشان، یزد، شیراز، کرمان، شهداد تا زاهدان و بندرعباس و نیز در گوتوند و خوزستان در باتلاق گاوخونى و شمال خراسان از اترک تا بجنورد و شیروان و در جاجرود و بهرام و اراضى شوره زار جنوب کرج و نیز در شرفخانه آذربایجان غربى و کرمانشاه و لرستان بین خر مآباد و اندیمشک و در ارتفاعات از 1100 متر در بهرام تا 2200 متر در کرمان انتشار دارد.
اسرار گیاهان دارویى، ص: 921
برگ درختچه گزانگبین
طبیعت آن: سرد و خشک است.
ترکیب شیمیایى: اسکولین در آن وجود دارد.
خواص درمانى: 1- آب دم کرده آن را بنوشید قابض و محلّل است، اسهال را بند مى آورد، خونریزى
رحم را قطع مى کند، از ترشحات رحم جلوگیرى نموده و آن را خشک م ىسازد، براى کوچک
کردن و نرم کردن طحال که بزرگ شده باشد مفید است.
-2 آب دم کرده آن را در دهان مزمزه کنید. لثه و دندان را تقویت مى کند.
-3 برگ ها را همراه با شاخ ههاى درخت بجوشانید و با آب آن بخور دهید. براى زکام و خارج
ساختن زالوى در حلق مانده و خشک کردن زخم هاى تر و آبله مفید است.
-4 آن را در سرکه بپزید بعد بکوبید و ضماد کنید. براى رفع ورم هاى گرم و تحلیل سختى طحال
مفید است.
-5 پودر خشک آن را بپاشید. براى خشک کردن زخم هاى مرطوب و زخم آبله مؤثر است.
پوست درختچه گزانگبین
طبیعت آن: سرد و خشک است.
ترکیب شیمیایى: گالیک اسید در آن وجود دارد.
خواص درمانى: 1- بیست تا سى گرم از آن را خرد کرده و بجوشانید و آب
صاف کرده آن را بنوشید، براى کوچک و نرم کردن طحال که سفت و بزرگ شده مفید است.
-2 آن را بصورت گرد درآورده و بپاشید، براى خشک کردن زخ مهاى مرطوب و زخم آبله مؤثر
است.
گالهاى پوست درختچه گزانگبی ن
ترکیب شیمیایى: تانن- حدود چهل درصد تانیک اسید در آن وجود دارد.
خواص درمانى: آب جوشانده آن را بنوشید. بندآورنده اسهال ساده و اسهال خونى است.
//////
این هم شرحی مستوفا در گز ترانگبین و خشک انگبین و ترانگبین (منّ) از برتولد لوفر که ضمن نمایش وسعت دید و احاطه وی مفید تواند بود:
21. واژه منّ، "ترانگبین" که ریشه سامی دارد (mān عبری، mann عربی) از راه Septuaginta یونانی در ترجمه هفتادی و برگردان عهد جدید به ما رسیده است. ترانگبین مادهای است قندی که در شرایط خاص– از سوراخهایی که کرمها (=حشرات) ایجاد میکنند یا زخمی کردن تنه و شاخههاـ از پوست یا برگ برخی گیاهان بیرون میتراود. بدین ترتیب، ترانگبینهایی با چیستی و خاستگاه متفاوت هست . نامی ترین ترانگبین تراوشات Fraxinus ornus (یا Ornus europaea) بنام زبان گنجشکِ ترانگبینآور [شیر خشتی] است که از منطقه مدیترانه و هرُم (آسیای صغیر) خیزد.1 اصلیترین ماده تشکیل دهنده ترانگبین، قندِ ترانگبین یا مانیتول است که جز زبان گنجشک، در بسیاری گیاهان دیگر نیز هست .
در سالنامههای دودمان سوئی (Sui) گیاهی بنام yan ts‛e ("خار گوسفند") را به منطقه کائوـ چان (Kao-č‛an) (تورفان) نسبت دادهاند که از بخش زبرین آن انگبینی آید بس خوشمزه.2
چن تسان-کی (Čen Ts‛an-k‛i) که در نیمه نخست سده هشتم مینوشت آورده است در ماسههای کیائوـ هو (Kiao-ho) (یارخوتو/Yarkhoto) گیاهی است که بر بالای آن پرزهایی روییده و از آنها انگبین آید ؛ مردمان هو (ایرانیان) آن را (= ) k‛ie-p‛o-lo ‘*k‛it (kir)-bwuδ-la نامند. 3 بخش نخست ظاهراً برابر است با xār ("خار") فارسی یا rāδ که صورت این واژه در یکی از گویشها است؛4 بخش دوم برابر است با burra یا bura ("بره") فارسی؛5 پس روشن است که نام چینی yan ts‛e بر گردان واژ به واژه نامی فارسی (یا بهتر از آن فارسی میانه یا سغدی) است. در فارسی امروز خارِ شتر و به گفته ایچیسن (Aitchison)، خارِ بزی نیز بهکار میرود. 1
طرف این که چینیها واژه فارسی میانهای را برای "ترانگبین" حفظ کردهاند که هنوز در هیچ منبع ایرانی نشانه ای از آن یافت نشده است. این گیاه (Hedysarum alhagi) که در سرتاسر بیابانهای پست و کم آب ایران فراوان یافت میشود تنها در برخی از بخشها ترانگبین به دست میدهد. هر کجا از این گیاه ترانگبین به دست نیاید، شتران آن را میچرند (نام "خارِ شتر" هم از همین جاست) و برابر گفته صریح و قاطع شلیمر،2 خوراک گوسفندان و بزها نیز میشود.
"Les indigènes des contrées de la Perse, ou se fait la récolte de teren-djebin, me disent que les pasteurs sont obliges par les institutions communales de s'éloigner avec leurs troupeaux des plaines ou la plante mannifere abonde, parce que les moutons et chèvres ne manqueraient de faire avorter la récolte."
کورژینسکی3 درباره یکی از همخانواده های آن (Hedysarum semenowi) گوید گوسفندان بسیار دوستش دارند و پروارشان کند.
Pen ts‛ao kan mu از کتـــــــــــــــــــــــــــــاب Lian se kun tse ki4 چنین می آورد: "در کائوـ چان، ترانگبین ( ts‛e mi) هست . آقای کییه (Kie) گوید در شهر نانـ پین (Nan-p‛in) 5 گیاه yan ts‛e برگ ندارد، انگبینش سفید و شیرین است. برگهای گیاه yan ts‛e در شهر نمک ( Yen č‛en) بزرگ است وانگبینش تیره وبی مزه. کائوـ چان همان کیائوـ هو (Kiao-ho) در سرزمین بربرهای باختری (ســــــی فان/Si Fan ) اســــــت؛6 امــــــــــروزه بــــــخش بــــــــزرگی از (ta čou ) است."
وان ینـ ته (Wan Yen-te) که در سال 981 ترسائی برای مأموریت به تورفان گسیل شده بود، در سفرنامه خود از این گیاه و ترانگبین شیرین آن یاد میکند. 1
چو کوـ فی (Čou K‛ü-fei) نویسنده Lin wai tai ta ، در سال 1178، در بازنمائی "ترانگبین اصیل (ژاله شیرین) موصلی ( Wo-se-li) چنین مینویسد:2 "این سرزمین چند کوه نامی دارد. وقتی شبنم پاییز فرو افتد، زیر آفتاب سخت شده چون شکر و برفک گردد که گرد آورده بکار برند. این ماده خنک، پاک کننده خون، شیرین و پرورنده است و آن را ترانگبین ناب دانند. "3
وان تــــــــاـ یوان (Wan Ta-yüan) در کتــاب خــــــــــــــود، Tao i či lio به تاریخ 1349،4 نکته زیر را در بازنمائی ترانگبین (kan lu) در ماـکوـ سهـ لی (Ma-k‛o-se-li)5 آورده : "هر سال در ماههای هشتم و نهم سال ترانگبین از آسمان میبارد و مردم گودالی میکنند تا آن را گرد کنند. با برآمدن آفتاب مانند قطرات آب فشرده و سپس خشک میشود. مزه آن مانند بلورِ شکر است. در کوزه نگه می دارند و آمیخته اش با آب داغ را داروی تــــــب لرز (مالاریا) میدانند. گفته ای کهن، این سرزمــــــــــــین را آمریتاراجاـتاتهاگاتا (Armritarāja-tathāgata) شمرده است."6
لی شیـ چن، پس از آوردن نوشته های چن تسانـکی (Č‛en Ts‛an-k‛i)، Pei ši و جز آن7، به این نتیجه میرسد که این اطلاعات مربوط به همان گیاه مولد انگبین است هرچند روشن نیست مراد از yan ts‛e چه گیاهی است.
نام ترکی این گیاه یانتاق yantaq است و صمغ شیرینی را که بر روی آن انباشته میشود یانتاق شکری yantaq šäkärī میگویند. 1
نام فارسی امروزی ترانگبین tär-ängubīn است (terenjobīn /ترنجبین عربی که tereniabin اسپانیایی نیز از آن آمده)؛ و چنان که گفته شد، گیاهی که این ماده شیرین از آن بیرون میتراود xar-i-šutur ("خارشتر") نام دارد. ترانگبین نزدیک پایان تابستان بناگاه در درازنای شب پدیدار میشود و بایست در نخستین ساعت های بامداد گردآوری شود. آن را به شکل طبیعی اش بکار برند ،یا به شکل شربت (شیره šire) در آسیای مرکزی یا در کارخانههای قند و شکر مشهد و یزد در ایران به کارگیرند. 2 چینیها در سمرقند و به صورت آوانگاشت ta-lan-ku-pin با این واژه فارسی آشنا شدند. 3 در بازنمائی این محصول زیر عنوان kan lu ("ژاله شیرین") گفته شده که از گیاهی کوچک به دست میآید که بلندای آن سی تا شصت سانتیمتر است و رشدی انبوه دارد و برگهایش به آن Indigofera [نیل] (lan) ماند. ژاله خزانی بر سطح ساقهها سخت میشود با مزه ای شکرسان. آن را گردآورده میجوشانند تا نبات گردد. Kwan yü ki4 گیاهی کوچک در سمرقند را به همین نام kan-lu باز نموده که در پاییز روی برگهای آن شبنمی بهم رسد به شیرینی انگبین با برگهایی چون گیاه نیل (lan) ؛ و همان کتاب5 این گیاه با نام yants‛e را از قــــــره خوجه (Qarā-khoja) دانسته است. در سالنامههای مینگ6 نیز همین نکته آمده است. هانبری این گیاه را همان خارشتر (Alhagi camelorum) دانسته که گیاه کوچک خارداری است از تیره بنشنها یا پروانهواران (Leguminosae) که در ایران و ترکستان میروید. 1
در سده چهاردهم اودوریک پوردنونی (Odoric of Pordenone)
نزدیک شهر حوش (Huz) در ایران ترانگبینی بهتر و به فراوانی ی بیش از هر جای دیگر در جهان یافت. 2 در سده شانزدهم، پییر بلون دو مون (Pierre Belon du Mons) (64ـ1518)، جهانگرد و طبیعیدان،3 ترانگبین ایرانیـعربی را به این شرح به اروپاییان وانمود:
"Les Caloieres auoyt de la Manne liquide recueillie en leurs montagnes, qu'ils appellent Tereniabin, a la différence de la dure: Car ce que les autheurs Arabes ont appelle* Tereniabin, est garde en pots de terre comme miel, et la portent vendre au Caire : qui est ce qu' Hippocrates nomma miel de Cedre, et les autres Grecs ont nomine* Rose"e du mont Liban: qui est differente a la Manne blanche seiche. Celle que nous auons en France, apporte*e de Brianson, recueillie dessus les Meleses a la sommité' des plus hautes montagnes, est dure, differente & la susdites. Parquoy estant la Manne de deux sortes, Ion en trouve au Caire de 1'vne et de l'autre es boutiques des marchands, exposé en vente. L'vne est appelée Manne, et est dure: Pâture Tereniabin, et est liquide: et pource qu'en auons fait plus long discours au liure des arbres tousiours verds, n'en dirons autre chose en ce lieu."
ترانگبین بریانسون (Briançon) که بلون نام برده از درخت کاج (Pinus larix) در جنوب فرانسه به دست میآید. 1 گارسیا دا اورتا (Garcia Da Orta)2 چندین گونه ترانگبین را باز نموده که یکی از آنها به نام شیرخشت xirquest یا xircast "به معنی شیر درختی به نام خشت quest زیرا xir [بخوانید šir] در زبان فارسی شیر است، پس شیرخشت ژالهای است که از این درختان میچکد، یا صمغی است که از آنها تراوش میکند" از سرزمین ازبکان به هرمز میآید.3 "پرتغالیها این واژه را تحریف کرده و به صورت siracost درآوردهاند. " گونه دیگر ترانگبین را tiriam-jabim یا trumgibim (tär-ängubīn فارسی) مینامد. "میگویند این ماده لابلای خارها و به صورت تکه های کوچک و به رنگی سرخ فام یافت میشود. گویند آن را با زدن چوب به خارها به دست میآورند، و خشک شده آن بزرگتر از تخم گشنیز است و رنگش، همانطور که گفتم، بین قرمز و شنگرفی است. عوام آن را میوه میدانند، هرچند از دید من صمغ یا رزین است. "به باور آنها از ترانگبین ما خوشگوارتر و سودمند تر است و در ایران و هرمز بسیار کار گیرند." "گونه دیگر آن در تکه های بزرگ و همراه با برگ است. این گونه مانند ترانگبین کالابریا است و نرخش گرانتر است و از راه بخارا (Boçora)، از شهرهای نامی ایران صادر میشود. گونه دیگر را گاه میتوان در گوآ (Goa) یافت که شربت آن در مشک عرضه میشود و مانند انگبین سفید شکرکزده است. آن را از هرمز برایم فرستادند، چرا که در کشور ما زود خراب میشود هرچند در بطریهای شیشهای محفوظ میماند. من چیز دیگری درباره این دارو نمیدانم". جان فرایر4 از ژالهای خوشگوار یاد میکند که در شب تبدیل به ترانگبین میشود که سفید و دانهدانه است و از ترانگبین کالابریایی چیزی کم ندارد. به گفته وات5، shirkhist نام تودههای سفیدرنگدانهدانهای است که در ایران روی بوته Cotoneaster nummularia یافت می شود؛ ترنجبین سفید از خارشتر (A. maurorum, Alhagi camelorum) که در ایران میروید به دست میآید و گونه ایی قند خاص بنام ملزیتوز (melezitose) و قند نیشکر در آن است. شیرخشت را بیشتر از هرات میآورند و از atraphaxis spinosa (polygonaceae/ تیره ریواسیان) نیز به دست میآید. 1
بدین ترتیب از نظر واژشناسی و تاریخی نیز روشن شد مراد چینیها از yan ts‛e و k‛ie-p‛o-lo گونه Alhagi camelorum است.
نام فارسی دیگر ترانگبین xoškenjubīn [خشکانگبین] است به معنی "انگبین خشک". در یکی از واگویه های عربی آمده است که این ماده ژالهای است که در کوههای ایران روی درختان مینشیند؛ هرچند نویسنده عرب دیگری گوید ، "انگبین خشک است که از کوههای ایران میآورند. بویی ناپسند دارد، گرم و خشک است؛ گرمتر و خشکتر از انگبین . به طور کلی نیروبخشتر از انگبین است. "2 این محصول، که در هند guzangabin نامند ، از گیاه گزانگبین (Tamarix gallica, var. mahnifera Ehrenb. ) در درههای شبهجزیره سینا و نیز ایران به دست میآید. 3 در ایران نام بالا از آنِ ترانگبینی است که ازAstragalus florulentus و A. adscendens در بخشهای کوهستانی چهارمحال و فریدن و به ویژه پیرامون خونسار در جنوب باختری اصفهان به دست میآید. بهترین انواع این ترانگبین که گز علفی یا گز خونسار (از شهرستان خونسار) است در ماه مرداد با تکان دادن شاخهها به دست میآید وسرشگهای کوچک سرانجام به یکدیگر چسبیده توده ای سخت سفید چرک خاکستری فام سازند. به گفته شلیمر4 بوتهای که این ترانگبین روی آن تشکیل میشود در همه جا یافت میشود، هرچند کوچکترین نشانی از ترانگبین روی آن نمیتوان یافت، زیرا این ماده تنها از بوتههای خونسار به دست میآید. علت این پدیده را در وجود Coccus mannifer در آنجا و نبود این حشره در دیگر قسمتهای ایران دانستهاند. چندین پزشک ایرانی از اصفهان، و برخی نویسندگان اروپایی ساخت ترانگبین در خونسار را به سوراخهایی که این حشره در می آورد بسته اند و شلیمر پیشنهاد می دهد آن را به سرزمین هائی که Tamarix خودروست برده با آب و هوای آنجا خوگر کنند.
گفته شده است کهن ترین اشاره به گزانگبین را در تاریخ هرودت میتوان یافت،1 که درباره مردان شهر کالاتبوس (Callatebus) در هرُم (آسیای صغیر) گوید آنها از دانه و میوه گزانگبین انگبین گیرند. به هر روی ، سخن او دیگر است و از تراوش این ماده از درخت یاد نکرده است.
استوارت2 گوید ترانگبین تاماریسک* را če‛n žu
میگویند. تاماریسک از گیاهان چین است و سه گونه آن شناخته شده. 3 تا آنجا که من میدانم، چینیها نامی ازترانگبین هیچ یک از این سه گونه نبرده اند و آنچه استوارت یاد کرده تنها به شیره درون درخت اشاره دارد که به نقل از Pen ts‛ao در کتاب استوارت به کار رفته است. چن تسیائو(Čen Tsiao) از دوره سونگ در کتاب خود، T‛un-či4، در تعریف č‛en žu تنها گوید : "شیره موجود در چوب یا تنه تاماریسک. "5
افزون بر این، گونه ایی ترانگبین بلوط هست که از Quercus vallonea Kotschy و Q. persica [ما زوج ایرانی/بلوط ایرانی] به دست میآید. در مرداد ماه بیشمار کرمهای کوچک سفیدرنگ (Coccus) روی درخت نشسته از سوراخهایی که در درخت در می آورند مادهای قندی برون تراود که بسان دانههای کوچک سخت میشود. مردم پیش ازبر آمدن آفتاب بیرون شده دانههای ترانگبین را با تکان دادن شاخهها روی پارچههای کتانی که زیر درختها گسترده اند میتکانند. این تراوشات را با فروبردن شاخههای کوچکی که این ماده بر روی آن بهم رسیده در آب جوش و جوشاندن این محلول قندی و تبدیل آن به شربتی غلیظ نیز جمعآوری کرده برای شیرین کردن خوراک بکار زنند یا با آرد آمیخته گونه ایی کلوچه سازند. 1
سوای ترانگبینهای بالا، شلیمر2 دو گونه دیگر را نیز باز نموده است که در کار هیچ نویسنده دیگری ندیده ام. نام فارسی یکی از آنها را شکر تیغال šiker eighal بر شمرده گوید در پی سوراخی که کرم در گیاه در میآورد بهم رسد. خود وی این کرم را در ترانگبین تازه یافته است. این ترانگبین را کشتکاران البرز، Lawistan [کذاـلارستان؟ لویزان؟] و دماوند به تهران میآورند، هرچند این گیاه گرد تهران و بخشهای دیگر نیز یافت میشود. گرچه این ترانگبین کمابیش هیچ شیرینی ندارد خلط آور بسیار خوبی است و سرفههای سخت درمان را آرام می کند. دیگری ترانگبین Apocynum syriacum است که آن را در ایران به نام شکرالعشر šiker āl-ošr میشناسند و از یمن و حجاز وارد میشود. به گفته داروشناسان ایرانی این گیاه محصول تراوشهای شبانه است که در درازنای روز سخت و چون تکههای کوچک نمک سان میشود که سفید ،خاکستری یا حتی سیاه است. این ماده نیز کاربرد دارویی دارد.
ترانگبین از جمله فرآورده های خوراکی ایرانیان باستان بود و از دیرباز در سفره آنها جای داشته است. وقتی شاهشاهان در سرزمین ماد می ماند، هر روزه سد سبد پر از ترانگبین، که وزن هر یک ده mine [من؟] بود، به سفرهخانهاش تحویل داده میشد. آن را چون انگبین بکار شیرین کردن نوشیدنیها می کردند. 1 بگمانم ایرانیان این روش را در آسیای مرکزی گسترش دادند.
در Yu yan tsa tsu در اشاره به ترانگبین هند چنین آمده است: "در شمال هند گیاهی انگبینی هست که چون پیچک رشد میکند، با برگهای بزرگ که در پائیز و زمستان خزان نمیکند. وقتی روی آن ژاله و شبنم می بندد انگبین بهم رسد." به گفته وات،2 سیزده، چهارده گیاه در هند شناخته شدهاند که زیر تأثیر زندگی انگلی کرمها (حشرات) یا به شیوه های دیگر مادهای شیرین بنام "ترانگبین" آرند. این ماده پیوسته گردآوری میشود و مانند انگبین بسیار بیشتر از شکر در قرابادبن هندوان بکار است.
دانههای سخت سیلیسی که چون بلور روی ساقه یا بندهای خیزران هندی (Bambusa arundinacea) یافت میشود و آن را تباشیر tabashir میشناسند، در هند "ترانگبین خیزران" نیز نامیده می شود که به روشنی نادرست است. از سوی دیگر ، گاه گونه ایی ترانگبین راستین برروی گرههای گونه ای خاصی از خیزران در هند یافت میشود. 3 قضیه تباشیر هیچ ربطی به ترانگبین ندارد و به روابط ایران و چین نیز، هرچند از آنجا که سرگذشت اولیه این ماده هیچگاه به درستی شرح داده نشده ، باشد که کوتاه نوشته های زیر سودمند افتد. 4 نمونههای تباشیر که در سال 1902 در چین گردآوری کردهام در موزه تاریخ طبیعی نیویورک موجود است.5
اکنون میدانیم که تباشیریافته ای است باستانی در هند و در دوران کهن به چین و مصر برده میشد. در سالهای واپسین همین نــــــام به صورت تباسیس tabasis ( ) در پاپیروسی یونانی پیدا و در آنجا گفته شده است که این سنگ متخلخل از مصر [بالا] [به اسکندریه] آورده میشود: کالای هندی پس از گذر از دریای سرخ و رسیدن به بندرهای مصر از راه آبی نیل به دلتای این رودخانه برده میشد. 1 خاستگاه هندی این کالا پیش ازهر چیز با این حقیقت ثابت میگردد که نام یونانی tabasis (با ظاهر آوایی مشابه tabāšīr فارسی) با tavak-kisīrā سنسکریت (یا tvak-ksīra؛ ksirā، "شیره گیاهی") ارتباط دارد، و به ما اجازه میدهد صورت پراکریتی (Prākrit) tabašīra را بازسازی کنیم؛ زیرا روشن است که وارد کنندگان یا صـــــــادر کنندگان یونانی این واژه را از سنســــــکریت نگرفته، و آن را از نامی از یکی از زبان های بومی رایج در جایی در دربابار باختری هند گرفته اند. یا اینکه باید گمان کرد که یونانیان این نام را از ایرانیان و ایرانیان از پراکرتی هندی گرفتهاند. 2
چینیها هم به همــین ترتیب نخست این کالا را از هنــــد وارد کردند و آن را "زردِ هند" ( T‛ien-ču hwan) مینامیدند. این کالا نخستین بار با این نام به عنوان یکی از فرآورده های هند در مفردات داروئی در دوره کاییـ پائو (K‛ai-pao) (976ـ 968 ترسائی ) به نام K‛ai pao pen ts‛ao آمده ؛ هرچند در عین حال چنین آورده که این ماده در آن روزگار از تمامی خیزرانهای چین به دست میآمد،3 و چینیها عادت داشتند آن را با استخوان بو داده، ارو-روت* pathyrhitus angulatus و مواد دیگر در آمیزند. 4 Pen ts'aos yen i از سال 1116 5 این ماده را محصول طبیعی بامبو خوانده که مانند لوس [خاک بادرفتی] زرد رنگ است. این نام در اندک مدتی به "زرد خیزرانی" ( ču hwan) یا "روغن خیزران" (ču kao) تغییر یافت. 1 خوب است یادآور شویم چینیها تباشیر را در رده سنگها نیاورده فرآورده ای از خیزران میدانند، در حالی که هندوان آن را گونه ایی مروارید به شمار میآورند.
کهن ترین نویسنده عـــرب که این ماده را باز نموده ابودَلف از دربار سامانیان در بخاراست و دور وبر سال 940 ترسائی به سفر آسیای مرکزی رفت. وی گوید این ماده محصول مندوراپاتن (Mandūrapatan) در شمال باختری هند است (ابوالفدا و دیگران میگویند تانه [Tana] در جزیره سالسته [Salsette] در بیست مایلی بمبئی محل اصلی کشت آن بود)، و از آنجا به تمامی کشورهای جهان صادر میشود. این ماده از نیهای بوریا آید که وقتی خشک باشند و باد آنها را بجنباند به یکدیگر سائیده گرما و آتش آرند. گاه آتش در پهنهای به گستردگی پنجاه فرسنگ یا حتی بیشتر از آن گسترش مییابد. تباشیر محصول این نی بوریاست. 2 دیگر نویسندگان عرب که ابنابیطار از آنها نقل کرده آن را مشتق از نیشکر هندی دانسته میگویند از همه کرانه های هند صادر میشود، و به تفصیل در خواص دارویی آن قلم فرسودهاند.3 گارسیا دا اورتا (1563) که با این دارو آشنا بود نیز به سوزاندن نیها اشاره میکند و با بی گمانی گوید آتش زدن نی ها برای دستیابی به مغزشان است؛ هرچند همیشه چنین نمی کنند چنان که بسیاری نمونههای آن هست که آتش نگرفتهاند. وی به درستی گوید که نام عربی (تباشیر، که در آوایش پرتغالی او تباخیر tabaxir نوشته میشود) برگرفته از فارسی است، به معنی "شیر یا شیره، یا نم". بهای معمول این محصول در ایران و عربستان هموزنش سیم بود. به گفته او نیها، که به بلندی و بزرگی درخت زبان گنجشگاند، ، بین گرهها رطوبت فراوان ایجاد میکنند که وقتی می بندد به نشاسته ماند. نجاران هندی که با این نیها کار میکنند شیره یا مغزی غلیظ در آنها مییابند که آن را روی ناحیه کمر یا شانهها و در صورت سردرد بر پیشانی خود مینهند؛ پزشکان هندی آن را در موارد حرارت بیش از حد، اعم از درونی یا برونی ، و تب و اسهال تجویز میکنند. 1 جالبترین آنها همچنان داستان اودوریک پوردنونی (درگذشت به سال 1331) است که گرچه از این محصول نام نمیبرد و شاید کمابیش آن را با زهرمهره (bezoar) جابجا میگیرد، به سنگهایی ویژه اشارهها میکند که در نیهای بورنئو یافت میشود و گوید این سنگها "چناناند که اگر مردی آن را همراه داشته باشد هیچگاه از آهن به هر شکل که باشد آسیب نبیند و زخمی نشود و از همینروست که بیشتر مردان آنجا همراه دارند. "2
ماندلسلو3 درباره تباشیر چنین نوشته است: "روشن است که در کرانه های مالابار (Malabar)، کوروماندل (Coromandel)، بیسنگر (Bisnagar) و نزدیک مالاکا (Malacca) از این گونه نی (که جاوهایها آن را مامبو mambu مینامند) گونه ایی دارو به نام sacar mambus یعنی شکر مامبو به دست میآید. اعراب، ایرانیان و مورها آن را تباشیر tabaxir مینامند که در زبان آنها به معنای شیرهای بسته و سفیدرنگ است. این نیها به بلندای تنه سپیدار و دارای شاخههای راستاند با برگهایشان کمی درازتر از برگ زیتون دار. گرههای پرشمار دارند باماده ای سفیدرنگ نشاسته مانند در درون، که اعراب و ایرانیان همسنگ آن سیم دهند، زیرا در پزشکی در درمان تبهای سوزان، اسهال خونی و بخصوص در مراحل آغازین همه بیماری ها کار گیرند."
///////
أشجار الأَثل اللا ورقی (باللاتینیة: Tamarix aphylla) فی موئلها فی صحراء النقب
التصنیف العلمی
المملکة: النبات
الفرع: النباتات الأرضیة
القسم: النباتات الوعائیة
الشعبة: شعبة البذریات
الشعیبة: مستورات البذور
الصف: ثنائیات الفلقة
الفصیلة: طرفاویة Tamaricaceae
الجنس: الأثل Tamarix
الاسم العلمی
Tamarix
لینیوس
الأنواع
طالع النص
الأَثْل أو الطرفاء جنس نباتی من الفصیلة الطرفاویة.
الموطن والانتشار
موطن الأَثل الأصلی غرب آسیا و الیمن وبلدان حوض المتوسط. تتواجد أشجار الأَثل فی الأماکن الدافئة ولا تتحمل الصقیع طویلاً.
تنتشر جذورها فی الغالب فی الأراضی الرطبة بالقرب من المیاه والأنهار والأَودیة. سیقانها یصنع منها الخشب الصلب وأوراقها دقیقة جدا وأزهارها عنقودیة وردیة . یصنع من السیقان السفن خاصة لانها متواجدة بالقرب من البحار والودیان ثمارها لا تؤکل .
فی القرآن
ذُکِرَت مرّة واحدة فی القرآن فی الآیة السادسة عشر من سورة سبأ. ( لَقَدْ کَانَ لِسَبَإٍ فِی مَسْکَنِهِمْ آیَةٌ جَنَّتَانِ عَنْ یَمِینٍ وَشِمَالٍ کُلُوا مِنْ رِزْقِ رَبِّکُمْ وَاشْکُرُوا لَهُ بَلْدَةٌ طَیِّبَةٌ وَرَبٌّ غَفُورٌ (15) فَأَعْرَضُوا فَأَرْسَلْنَا عَلَیْهِمْ سَیْلَ الْعَرِمِ وَبَدَّلْنَاهُمْ بِجَنَّتَیْهِمْ جَنَّتَیْنِ ذَوَاتَیْ أُکُلٍ خَمْطٍ وَأَثْلٍ وَشَیْءٍ مِنْ سِدْرٍ قَلِیلٍ (16) ذَلِکَ جَزَیْنَاهُمْ بِمَا کَفَرُوا وَهَلْ نُجَازِی إِلَّا الْکَفُورَ (17))
من أنواعه
الأثل الآرالی (باللاتینیة: Tamarix aralensis)
الأثل الأردنی (باللاتینیة: Tamarix jordanis) فی بلاد الشام
الأثل الأطلسی (باللاتینیة: Tamarix atlantis) فی المغرب العربی
الأثل الإفریقی (باللاتینیة: Tamarix africana)
الأَثل رباعی الأخبیة (باللاتینیة: Tamarix tetragyna) فی بلاد الشام ومصر
الأثل العربی (باللاتینیة: Tamarix arabica)
الأثل الفرنسی (باللاتینیة: Tamarix gallica)
الأثل کبیر الثمار (باللاتینیة: Tamarix macrocarpa)
الأثل اللا ورقی (باللاتینیة: Tamarix aphylla)
الأثل النیلی (باللاتینیة: Tamarix nilotica)
///////
گـَز یا گِز درختی است کهنسال، این درخت به علت رسیدن ریشهاش به آب سطحی زمین عمر طولانی دارد، گویند که در بعضی مناطق گرمسیر[۱] بیش از هزار سال عمر کردهاست. غالباً بیشترین ارتفاع این درخت به ۱۰ تا ۱۵ متر میرسد.[۲] درخت گز از خانواده Tamarix است و در نقاط مختلفی از دنیا از جمله ایران میروید.∗
درختی زیبا
درختی است زیبا دارای برگهایی باریک، نوک تیز و فشرده به هم دارد.[۳] از شاخههای این درخت مادهای به خارج ترشح میشود که به گز انگبین موسوم است و دارای ساکارز، موسیلاپ و پراکسیداز است؛ و به علت شور بودن برگهای آن فقط شتر و شترسانان از آن استفاده میکنند، اما برای تغذیه سایر حیوانات دیگر نا مرغوب است.
در ایران پنج گونه از درخت گز میروید: گز شاهی که گاهی از ۱۵ متر هم فراتر میرود، گز خوانسار یا گز انگبین که از آن انگبین تهیه میشود، یلقون (با اسم علمی تاماریکس پالازی) که در حوالی کرج یافت میشود، تاماریکس تتراندر که در حوالی شیراز میروید و تمیس که در جنگلهای شمالی ایران دیده میشود.
///////////
به اردو
اردو میں جھاؤ ہندی میں تمرس (عربی:اثل) اور(انگریزی، جرمنی، فرانسیسی:Tamarix)، ایک خودرو پودا ہے جو دنیا بھر میں ان مقامات پر ہوتا ہے جو آبپاشی یا زراعت کے قابل نہیں ہوتیں،بنجر صحرائی زمین میں عام طور پر دریا کنارے کنارے اگتا ہے۔ یہ کڑوا ہوتا ہے اور کھانے کے کام نہیں آتا۔ اس کی ٹہنیوں سے ٹوکریاں بنائی جاتی ہیں۔اس کا ذکر مسلمانوں کی مقدس کتاب قرآن میں بھی ایک مقام پر آیا ہے۔
////////
به عبری:
הָאֵשֶׁל (שם מדעי: Tamarix) הוא סוג עץ ממשפחת האשליים (Tamaricaceae) המונה כ-50 עד 60 מינים, חלקם נשירים וחלקם ירוקי-עד, חלקם עצים וחלקם שיחים.
עצי אשל בנגב ובערבה, למעט אלה שניטעו בחלקות עיבוד ובשולי דרכים, הם ערכי טבע מוגנים על פי חוק.
//////////
Tamariks (lat. Tamarix) - tamarikskimilər fəsiləsinə aid bitki cinsi.
////////////
Ilgın, ılgıngiller (Tamaricaceae) familyasından Tamarix cinsini oluşturan, tuzlu topraklarda görülen bitki türlerinin ortak adı.
Avrasya'nın her yanında yetişen 90 kadar türü bulunan ılgın cinsi üyeleri, beyaz ya da pembe çiçek açarlar. Çeşitli türleri çit bitkisi olarak ya da bahçelerde süs bitkisi olarak yetiştirilir.
Seçilmiş türler[değiştir | kaynağı değiştir]
Tamarix africana
Tamarix androssowii
Tamarix aphylla
Tamarix arceuthoides
Tamarix austromongolica
Tamarix boveana
Tamarix canariensis
Tamarix chinensis
Tamarix dalmatica
Tamarix dioica
Tamarix duezenlii
Tamarix elongata
Tamarix gallica
Tamarix gansuensis
Tamarix gracilis
Tamarix hampeana
Tamarix hispida
Tamarix hohenackeri
Tamarix indica
Tamarix jintaenia
Tamarix juniperina
Tamarix karelinii
Tamarix laxa
Tamarix leptostachys
Tamarix meyeri
Tamarix mongolica
Tamarix parviflora
Tamarix ramosissima
Tamarix sachuensis
Tamarix smyrnensis
Tamarix taklamakanensis
Tamarix tarimensis
Tamarix tenuissima
Tamarix tetrandra
Dış bağlantılar[değiştir | kaynağı değiştir]
////////////
The genus Tamarix (tamarisk, salt cedar) is composed of about 50–60 species of flowering plants in the family Tamaricaceae, native to drier areas of Eurasia and Africa. The generic name originated in Latin and may have referred to the Tamaris River in Hispania Tarraconensis (Spain).
Description
They are evergreen or deciduous shrubs or trees growing to 1–18 m in height and forming dense thickets. The largest, Tamarix aphylla, is an evergreen tree that can grow to 18 m tall. They usually grow on saline soils, tolerating up to 15,000 ppm soluble salt and can also tolerate alkaline conditions.
Tamarisks are characterized by slender branches and grey-green foliage. The bark of young branches is smooth and reddish-brown. As the plants age, the bark becomes bluish-purple, ridged and furrowed.
The leaves are scale-like, 1–2 mm long, and overlap each other along the stem. They are often encrusted with salt secretions.
The pink to white flowers appear in dense masses on 5–10 cm long spikes at branch tips from March to September, though some species (e.g. T. aphylla) tend to flower during the winter.
Tamarix aphylla in its natural habitat in Iran
Scientific classification
Kingdom: Plantae
(unranked): Angiosperms
(unranked): Eudicots
(unranked): Core eudicots
Order: Caryophyllales
Family: Tamaricaceae
Genus: Tamarix
L.
- جشمیزج . [ ج َ زَ ] (معرب ، اِ) معرب چشمیزک . چشمیزک . تشمیزج . جشمک. جشمک . [ ج َ م َ ] (معرب ، اِ) معرب چشمک فارسی و نام دانه ای است سیاه که در درمان بیماری چشم بکار برند. (دزی ). چشمک . تشمیزج . جشمیزج. تشمیزج . [ ت َ زَ ] (اِ) چشمیزک است که شیرازیان چشم خوانند و آن تخمی است سیاه و املس که با نبات سایند و در چشم کشند. (برهان ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء). معرب از فارسی ، دانه های سیاهی است که در یمن برآید و آن را در شفای بیماریهای چشم بکاربرند. (دزی ج 1 ص 147). معرب از چشمیزک فارسی است و او را چشمک و چشم نامند. دانه ای است بقدر به دانه مثلث و سیاه و براق در آخر دویم گرم و خشک و جالی و با اندک حدت و بغایت قابض و محلل و مقوی باصره و جهت دمعه و غشاوه و جراحت قضیب و اعضای عصبانی نافع و چون در جوف پیاز یا خمیر گذاشته در زیر آتش پخته پس مقشرکرده با نبات و زعفران و مامیران کحل ترتیب دهند دراکثر امراض چشم قوی الاثر است . (تحفه حکیم مومن ). چاکشو. (اِ) چاکسو. دانه ای باشد سیاه و لغزنده بمقدار عدس و آن را در داروهای چشم بکار برند. (برهان ) (آنندراج ). دارویی سیاه رنگ است که با کافور در چشم ریزند. (صحاح الفرس ). دانه ای است سیاه و گرد که آن را با کافور بسایند و در چشم کشند و در میان کافور نهند تا کافور نگهدارد و بزرگتر از عدس است . (اوبهی ). و رجوع بچاکسو شود. || نام درختی است که میوه آن را «تولی » و «تیره تلی » و «بروده » و آلوی چینی نیز گویند. تشن . [ ت َ / ت ِ ش َ] (اِ) جاکشو است و آن دانه باشد نرم و سیاه و لغزنده از عدس بزرگتر که در داروهای چشم بکار برند. (برهان ) (آنندراج ) (از فرهنگ رشیدی ) (از ناظم الاطباء). چشمک . [چ َ / چ ِ م َ ] (اِ) دانه ای باشد سیاه و لغزنده که درداروهای چشم بکار برند. (برهان ). بمعنی چشام . (انجمن آرا) (آنندراج ). چاکسو. (ناظم الاطباء). چَشَم . رجوع به چشم و چشام شود. || گیاهی که آن را بتازی «اضراس الکلب » خوانند. (برهان ) (ناظم الاطباء). - اضراس الکلب ؛ بسفایج . (تذکره داود ضریر انطاکی ص 51) (الفاظ الادویه ) (آنندراج از مخزن الادویه ) (اختیارات بدیعی ) (تحفه حکیم مومن ) . تشمیر. ثاقب الحجر. کثیرالارجل . (اختیارات بدیعی ). بولوبودیون . بسپایه . بسبایج . رجوع به مترادفات مذکور شود.
////////////
بسپایه و بس پایک است. معرب آن که بیشتر در کتب دارویی قدیم به کار بردهاند، بسفایج میباشد. در مازندران و گیلان به من وارجماز گویند. عربی من اضراس الکلب، ثاقب الحجر، و تشمیز است. در مصر به من اشتران گویند.
گیاه من سرخص کوچکی است که بیش از 20 تا 30 سانتی متر قد نمیکشد. ساقه زیرزمینی من شبیه هزارپا میباشد و به همین جهت است که به آن بسپایه گفتهاند. بیخ من به صورت افقی و با ضخامت کم بوده و پوشیده از فلسهای نازک است که پس از خشک شدن دارای برجستگی و خار میشود. برجستگی در محل پیدایش برگها و خار بقایای ریشه من است. من بیش از دویست گونه دارم، برگهای من مرکب از برگچههای متعددی است که ممکن است تعداد آنها در حدود بیست عدد باشد.
رنگ ساقه زیرزمینی من قرمز تیره است، و پس از خشک شدن سیاه میشود. بیخ من دارای بویی ناپسند و طعمی شیرین است که به تدریج گس میشود. من در روی دیوارها و تخته سنگها و تنه درخت میرویم. در ایران بیشتر در گرگان، مازندران، گیلان، آذربایجان بین خزههای نواحی سنگلاخی حسن بگلو و قرهداغ به عمل میآیم. بهترین نوع من در بندر گز و کهرزنگ مازندران است.
ساقه زیرزمینی من دارای تانن، صمغ، مواد لعابی و یک ماده موثر دارویی است. ساقه زیرزمینی من خلطآور، ملین بوده و اثر ساقه خشک بهتر از تازه است.
جوشانده من اخلاط و نفخ را از بین میبرد، و آن را برای سودا و جذام هم تجویز کردهاند. نوشیدن جوشانده من همراه با شیرین بیان و انیسون جهت سرفه، تنگ نفس مفید و مداومت در خوردن جوشانده من با عناب برای افتادن دانههای بواسیر توصیه شده است. جوشانده سه مثقال من با 4 تا 5 تا مثقال فلوس یا ترنجبین جهت نفخ معده و دل درد کهنه و هیستری مفید بوده و برای درمان بواسیر نیز موثر است. چنانچه مبتلایان به مالیخولیا و جذام هر روز 5/1 گرم بیخ مرا با 30 گرم مغز فلوس هفت روز بخورند، به درمان مرض کمک خواهم کرد. برای معالجه قولنج و نفخ معده میتوانید، جوشانده مرا با ماءالشعیر (جوشانده جو) و عسل میل نمایید. ضماد من جهت پیچ خوردگی عصب و ترک بین انگشتان نافع است. من برای سینه خوب نیستم، مگر مرا با پرسیاوشان همراه نموده بجوشانید. صاحب کتاب شفاء الاسقام نوشته شده است که استاد من عقیده داشت که باید پوست بسپایه را تراشیده و مغز آن را کوبیده و بعد استعمال نمایند تا اثر آن بهتر باشد.
////////////
بولوبودیون . (معرب ، اِ) لغتی است یونانی و معنی آن بعربی ، کثیرالارجل باشد؛ یعنی بسیارپا. و آنرا بفارسی بسپایک خوانند و معرب آن ، بسفایج است و آن دوایی است مشهور و بتازی اضراس الکلب خوانند و بجای بای آخر،یای حطی هم بنظر آمده است . (برهان ) (آنندراج ). بسپایه . بسفایج . فولوفودیون . بسپایک و بسفایج و اضراس الکلب . (ناظم الاطباء). و رجوع به لکلرک ج 1 ص 291 شود.
///////
پلیپدیوم ولگر، Polypodium vulgare
طبقهبندی علمی
فرمانرو: گیاهان
رده: سرخس باریکهاگدان
تیره: بسپایکیان
گونه: P. vulgare
نام علمی
Polypodium vulgare
پلیپدیوم ولگر (نام علمی: Polypodium vulgare) نام یک گونه از تیره بسپایکیان است.
///////
سرخس شائع (الاسم العلمی:Polypodium vulgare) هو نوع نباتی یتبع جنس السرخس من فصیلة السرخسیة.
///////
Adi şirinkök (lat. Polypodium vulgare) - şirinkök cinsinə aid bitki növü.
- جص است و بپارسی گچ خوانند طبیعت آن سرد و خشک است چون بسرکه بسرشند و بر سر کسی که رعاف داشته باشد طلا کنند خون بازدارد و چون بر شکستگی استخوان طلا کنند نافع بود.
جص . [ ج َص ص / ج ِص ص ] ۞ (معرب ، اِ)معرب گچ است . صاحب لسان العرب مینویسد: ابن درید گوید جِص درست است و جَص گفته نمیشود و جص عربی نیست ازکلام عجم است و لغت اهل حجاز در جص ، قَص ّ است . رجوع کنید به گچ در همین لغت نامه : و اساس از سنگ و گچ است و به آجر و جص طاق بسته اند. (تاریخ قم ص 81). || جبسین . جفصین . ژیپس ۞ . رجوع به جبسین در همین لغت نامه شود.
جبسین . [ ج َ / ج ِ ] (معرب ، اِ) گچ را گویند که بدان خانه سفید کنند و معرب جصین است . (آنندراج ). شاروق . کج . (از دزی ). هو حجرالجص صفایحی ابیض مشف و اذا احرق ازداد لطافة. (مقاله ثانیه از کتاب ثانی قانون ابوعلی چ طهران ص 175).
در مخزن الادویه بفتح جیم ضبط کرده و چنین آرد: به فارسی آنرا سنگ گچ نامند. ماهیت آن سنگی است رخو سریعالتفنبت و ذوطبقات که به آسانی از روی هم جدا گردد. سه قسم میباشد یکی سفید براق صفایحی . و داود ضریر انطاکی گفته است که این فی الحقیقه طلقی است که نضج کامل نیافته و بعضی گفته اند زیبق است که غالب آمده بر آن اجزاء ترابیه و متحجر گشته و این را اسفیداج جاسین نامند. و دوم سرخ رنگ حجری و سیوم غیرصفایحی و غیربراق و این حجر گچ است که پخته کوبیده گچ از آن میسازند. بدترین آن سرخ آن است و بالجمله طبیعت اقسام آن در سیوم سرد و خشک و بعضی در اول چهارم خشک گفته اند. افعال و خواص آن : قابض و مقوی و ضماد آن با سرکه ملصق و ملزق جراحات و مغری و حابس خون جاری از اعضا و محلل ورم و ترهل و استسقا و امراض الراس .طلای آن مفرداً و با سفیدی تخم مرغ و غبار آسیا جهت قطع سیلان خون و با سرکه بر پیشانی جهت حبس رعاف و باگل ارمنی و عدس و لحیةالتیس و آب مورد و سرکه جهت حبس رعاف العین : طلای آن با سفیدی تخم مرغ جهت رمد دموی و منع ریختن مواد بچشم و با آب گشنیز جهت رفع باد سرخ و اورام ملتهبه مجرب و از خواص آن ، آن است که چون با روغن زیتون و اندک بوره و شبت یمانی بسایند و بر کتابت و نوشته جات بمالند زائل گرداند و بر جامها و فرشها باعث قلع چرک و چربی آن است . و طلای آن بر بواسیر جهت رفع آن موثر است . مضار آن : آشامیدن آن کشنده است بخناق و خشکی دهان و قولنج و تریاق آن آشامیدن ماءالعسل و اشیای لعابی و عصاره خطمی تر و تازه و ملوکیه . پس آشامیدن ربع درهم سقمونیا در جلاب و حب النیل و قی فرمودن اگر سجح عارض گردد و بمعالجه آن پردازند و در اکثر اعراض و تداوی نیز مانند اسفیداج و قویتر از آن است و سفیدآب جساسین در جمیع افعال قویتر از همه اقسام و بغایت قابض و رادع و جامع و مجفف است .(از مخزن الادویه ). و در مفردات ابن بیطار چنین آمده است : جبسین همان جص و جص همان جبسین است و آن سنگ سست و براقی است که سفید و سرخ و مختلط دارد و قسم اخیر را افریقایی گویند. جبسین الفرانین و آن از ابدان سنگی زمین است . رجوع بمفردات ابن بیطار عربی و ترجمه صیدنه و کلمه صفائحی در لغت نامه شود. از سموم است . (یادداشت مولف ).
//////////
سنگ گچ یک ماده معدنی بسیار نرم است که از فشرده شدن کلسیم سولفات دو هیدرات درست می شود. فرمل شیمیایی آن: CaSO۴ • ۲ H۲O
////////////
الجص أو الجبس هو مادة صلبة مکونة من ثنائی هیدرات کبریتات الکالسیوم ( الصیغة الکیمیائیة CaSO_4 • 2H_2O). من الخامات المتوفرة بکثرة فی الأرض وهو أکثر معدن کبریتی منتشر فی الطبیعة بأحد شکلیه المعدنی أو صخر رسوبی وهو یتداخل مع معدن الأنهدریت ( کبریتات الکالسیوم اللامائیة) ویتواجد مع الدولومیت والطین والحجر الجیری وهو ذو لون رمادی أوأبیض ویمیل إلى الإحمرار فی بعض الأحیان وقد یکون وجوده على سطح الأرض أو على أعماق قد تصل إلى /350/م .
///////////
Gypsum is a soft sulfate mineral composed of calcium sulfate dihydrate, with the chemical formula CaSO4•2H2O. It can be used as a fertilizer, is the main constituent in many forms of plaster and in blackboard , and is widely mined. A massive fine-grained white or lightly tinted variety of gypsum, called alabaster, has been used for sculpture by many cultures including Ancient Egypt, Mesopotamia, Ancient Rome, Byzantine empire and the Nottingham alabasters of medieval England. It is the definition of a hardness of 2 on the Mohs scale of mineral hardness. It forms as an evaporite mineral and as a hydration product of anhydrite.
Etymology and history
The word gypsum is derived from the Greek word γύψος (gypsos), "chalk" or "plaster". Because the quarries of the Montmartre district of Paris have long furnished burnt gypsum (calcined gypsum) used for various purposes, this dehydrated gypsum became known as plaster of Paris. Upon addition of water, after a few tens of minutes plaster of Paris becomes regular gypsum (dihydrate) again, causing the material to harden or "set" in ways that are useful for casting and construction.
Gypsum was known in Old English as spærstān, "spear stone", referring to its crystalline projections. (Thus, the word spar in mineralogy is by way of comparison to gypsum, referring to any non-ore mineral or crystal that forms in spearlike projections.) Gypsum may act as a source of sulfur for plant growth, which was discovered by J. M. Mayer, and in the early 19th century, it was regarded as an almost miraculous fertilizer. American farmers were so anxious to acquire it that a lively smuggling trade with Nova Scotia evolved, resulting in the so-called "Plaster War" of 1820. In the 19th century, it was also known as lime sulphate or sulphate of lime.
Fibrous gypsum selenite showing its translucent property
General
Category Sulfate minerals
Formula
(repeating unit) CaSO4•2H2O
Strunz classification 07.CD.40
Crystal symmetry Monoclinic 2/m
Unit cell a = 5.679(5) Å, b = 15.202(14) Å, c = 6.522(6) Å; β = 118.43°; Z=4
Identification
Color Colorless to white; may be yellow, tan, blue, pink, brown, reddish brown or gray due to impurities
Crystal habit Massive, flat. Elongated and generally prismatic crystals
Crystal system Monoclinic 2/m – Prismatic
Twinning Very common on {110{
Cleavage Perfect on {010}, distinct on {100{
Fracture Conchoidal on {100}, splintery parallel to [001]
Tenacity Flexible, inelastic.
Mohs scale hardness 1.5–2 )defining mineral for 2(
Luster Vitreous to silky, pearly, or waxy
Streak White
Diaphaneity Transparent to translucent
Specific gravity 2.31–2.33
Optical properties Biaxial (+)
Refractive index nα = 1.519–1.521
nβ = 1.522–1.523
nγ = 1.529–1.530
Birefringence δ = 0.010
Pleochroism None
2V angle 58°
Fusibility 5
Solubility Hot, dilute HCl
References
Major varieties
Satin spar Pearly, fibrous masses
Selenite Transparent and bladed crystals
Alabaster Fine-grained, slightly colored
- جعده . [ ج َ دَ ] (از ع ، اِ) مونث جعد است . بره ماده . || ناقه قوی گرداندام . || گیاهی است خوش بوی که بر کنار رودها روید. (منتهی الارب ). گیاهی است کمتر از نیم ذرع و برگش مفروش و یک روی بالا مزغب و روی دیگر را اطراف محیط به خارهای ریزه و اطراف شاخه های او مثل قبه و بر آن خیوط شبیه به موی سفید و گلش سفید مایل به زردی و با عطریه و این نوع جبلی است و جعده صغیر نامند و بستانی را جعده کبیر گویند و برگ او بزرگتر و کم بوتر است و مستعمل او جبلی است و بعد از هشت ماه قوتش کم میشود و در آخر دوم گرم و خشک و مفتح و با قوه تریاقیه و در بول و حیض ملطف وطبیخ او جهت گزیدن هوام و یرقان سیاه و استسقاء و تبهای بلغمی و سوداوی و رفع کرم معده و حب القرع و تحلیل ریاح و عسر بول و مفاصل و حصاة و تنقیه رحم و رفع نسیان و با سرکه جهت سپرز و ضماد او جهت تنقیه قروح مزمنه و التیام آن نافع و مضر معده و سر و مصدع ومصلحش حماما و قدر شربتش تا سه درهم و از طبیخش تا بیست مثقال و بدلش پودنه کوهی و در تحلیل ریاح شیح و در اخراج کرم پوست بیخ انار و سلیخه است . (تحفه حکیم مومن ). داروئی دافع کرم و حب القرع [کرم کدو] که کسیر گونه و کیسو نیز گویند. (ناظم الاطباء). حب الصنوبر. (بحرالجواهر). دوایی است که آن را از جانب شام آورند و به یونان فولیون خوانند. کرمهای دراز و حب القرع را نافع است . (برهان ). || کرسب (؟). (مهذب الاسماء). بعضی آن را قولیون (کذا) خوانند و آن نوعی است از سلق . (نزهة القلوب ).
- جعده صغیر ؛ جعده کوهی است . این نوع را مسک الجن نیز نامند. (تحفه حکیم مومن ).
- جعده قنا ؛ به لغت دمشق پرسیاوشان است . (تحفه حکیم مومن ). رجوع به پرسیاوشان در همین لغت نامه شود.
- جعده کبیر ؛ جعده بستانی است . (تحفه حکیم مومن ).
//////////
مریم نخودی یا مور سردهای از گیاهان است.
این جنس در ایران ۱۲ گونه گیاه علفی چندساله و گاهی بوتهای دارد.
گونههای انحصاری آن در ایران عبارتند از:
مریم نخودی شیرازی Teucrium persicum
مریم نخودی فرنجمشکی Teucrium melissoides
مریم نخودی کوهسری Teucrium macrum
گونههای مهم دیگر
درمنه نمدی.
Teucrium ajugaceum
Teucrium argutum
Teucrium balfourii
Teucrium balthazaris
Teucrium botrys – مریم نخودی برگبریده
Teucrium canadense – مریم نخودی آمریکایی
Teucrium capitatum درمنه نمدی
Teucrium chamaedrys – مریم نخودی طناز
Teucrium corymbosum
Teucrium cossonii – مریم نخودی میوهای
Teucrium cubense
Teucrium flavum – مریم نخودی زرد
Teucrium fruticans – مریم نخودی درختی
Teucrium glandulosum
Teucrium grandiusculum
Teucrium laciniatum – مریم نخودی توری
Teucrium marum  ؛ آویشن گربه
کلپوره – مریم نخودی اسپانیایی
Teucrium pyrenaicum
Teucrium racemosum
Teucrium scordium – مریم نخودی باتلاقی
Teucrium scorodonia – مریم نخودی جنگلی
Teucrium socotranum
Teucrium townsendii
Teucrium townsendii ssp. affine
Teucrium townsendii var. townsendii
منابع
در ویکیانبار پروندههایی درباره مریم نخودی موجود است.
مظفریان، ولیالله، فرهنگ نامهای گیاهان ایران: لاتینی، انگلیسی، فارسی تهران: فرهنگ معاصر ۱۳۷۵، ص۳۰۸.
پرش به بالا ↑ Teucrium fruticans
پرش به بالا ↑ Eudicots
پرش به بالا ↑ Lamiales
پرش به بالا ↑ Lamiaceae
پرش به بالا ↑ Teucrium(HTML). . International Association for Plant Taxonomy, 1996-02-09. Retrieved on 2008-06-04.
پرش به بالا ↑ Teucrium capitatum
ردهها: مریم نخودی گیاهان علفی نعناعیان
////////////
الجُعدة[1] (باللاتینیة: Teucrium) جنس نباتی یتبع الفصیلة الشفویة من رتبة الشفویات. یضم عشرات الأنواع المقبولة.[2]
من أنواعها الواطنة فی الوطن العربی[عدل]
جعدة الأطلس الصحراوی (باللاتینیة: Teucrium antiatlanticum) فی المغرب العربی
جعدة اولیفر (باللاتینیة: Teucrium oliverianum) فی بلاد الشام
جعدة باسقة (باللاتینیة: Teucrium procerum) فی بلاد الشام
جعدة بایدیریة (باللاتینیة: Teucrium paederotoides) فی بلاد الشام وترکیا
الجعدة الخوخیة (باللاتینیة: Teucrium pruinosum) فی بلاد الشام وترکیا
الجعدة الرأسیة (باللاتینیة: Teucrium capitatum) فی بلاد الشام ومصر والمغرب العربی وحوض المتوسط والقوقاز
الجعدة الشوکیة (باللاتینیة: Teucrium spinosum) فی بلاد الشام والمغرب العربی وبعض مناطق حوض البحر الأبیض المتوسط
الجعدة الشوکرانیة (باللاتینیة: Teucrium coniortodes) فی بلاد الشام
الجعدة صغیرة الأزهار (باللاتینیة: Teucrium parviflorum) فی بلاد الشام وترکیا وجنوب القوقاز
الجعدة الصلبة (باللاتینیة: Teucrium rigidum) فی بلاد الشام وترکیا
الجعدة عدیمة الطلع (باللاتینیة: Teucrium apollinis) فی المغرب العربی
الجعدة العقربیة (باللاتینیة: Teucrium scordium) فی بلاد الشام والمغرب العربی وترکیا ومعظم مناطق أوروبا والقوقاز
الجعدة الفطحاء (باللاتینیة: Teucrium chamaedrys) فی بلاد الشام والمغرب العربی ومعظم مناطق أوروبا والقوقاز
الجعدة القلمونیة (باللاتینیة: Teucrium antilibanoticum) فی بلاد الشام
الجعدة الکریتیة (باللاتینیة: Teucrium creticum) فی بلاد الشام وقبرص وترکیا والیونان
الجعدة لامیومیة الأوراق (باللاتینیة: Teucrium lamiifolium) فی بلاد الشام وترکیا وبلغاریا
جعدة لامیومیة الأوراق نویع بطنجی الأوراق (باللاتینیة: Teucrium lamiifolium subsp. stachyophyllum)
الجعدة المتباینة (باللاتینیة: Teucrium divaricatum) فی بلاد الشام
جعدة متباینة نویع المتباینة (باللاتینیة: Teucrium divaricatum subsp. divaricatum) فی بلاد الشام
جعدة متباینة نویع الیونانیة (باللاتینیة: Teucrium divaricatum subsp. graecum) فی بلاد الشام
جعدة متباینة الشعر (باللاتینیة: Teucrium heterotrichum) فی بلاد الشام
جعدة متعددة السوق (باللاتینیة: Teucrium multicaule) فی بلاد الشام
جعدة متعددة السوق نویع متعددة السوق (باللاتینیة: Teucrium multicaule subsp. multicaule) فی بلاد الشام
جعدة متعددة السوق نویع منبسطة الأوراق (باللاتینیة: Teucrium multicaule subsp. planifolium) فی بلاد الشام
جعدة مشرقیة (باللاتینیة: Teucrium orientale) فی بلاد الشام وترکیا والقوقاز
جعدة مشرقیة السوق نویع المشرقیة (باللاتینیة: Teucrium orientale L. subsp. orientale) فی بلاد الشام
جعدة مونتبرت (باللاتینیة: Teucrium montbretii) فی بلاد الشام وترکیا وکریت
جعدة مونتبرت نویع اللبنانیة (باللاتینیة: Teucrium montbretii subsp. libanoticum)
جعدة مونتبرت نویع مونتبرت (باللاتینیة: Teucrium montbretii subsp. montbretii)
جعدة هرجانیة (باللاتینیة: Teucrium haradjanii) فی بلاد الشام وترکیا
الجعدة الیبرودیة (باللاتینیة: Teucrium socinianum) فی بلاد الشام
المصادر
^ أحمد عیسى بک، 1931. معجم أسماء النبات. وزارة المعارف العمومیة. القاهرة. الطبعة الأولى. ص 179.
^ موقع لائحة النباتات. أنواع الجعدة. تاریخ الولوج 12 آذار 2013.
//////////
געדה (שם מדעי: Teucrium) היא סוג של בן-שיח וכוללת כ-250 מינים ממשפחת השפתניים, הצמחים שרועים על-פי-רוב, אך ישנם גם מינים זקופים (געדה כרתית) שרוע או זקוף, בגובה 20-150 ס"מ (בהתאם לסוג, בית הגידול, האקלים, המשקעים ועוד גורמים סביבתיים וגנטיים). גדל בבתות ים-תיכוניות, בסלעים ובערוצים במדבר ובערבה. מצוי ברוב חלקי הארץ. כותרת הפרח היא חד שפתנית[1] והפרח מכיל על פי רוב 4 אבקנים.
מינים רבים של געדה משמשים כצמח נוי בגינות בכל העולם.
////////////
Məryəmnoxudu (lat. Teucrium)— dalamazkimilər fəsiləsinə aid bitki cinsi
1 Növləri
1.1 Azərbaycanın dərman bitkiləri
1.2 Digər növləri
2 İstinadlar
3 Xarici keçidlər
Növləri[redaktə | əsas redaktə]
Azərbaycanın dərman bitkiləri[redaktə | əsas redaktə]
Adi məryəmnoxudu (Teucrium chamaedrys L).
Hirkan məryəmnoxudu (Teucrium hyrcanicum L.)
Dərman məryəmnoxudu (Teucrium marum L (.
Şərq məryəmnoxudu (Teucrium orientale L(.
Xırdaçiçək məryəmnoxudu (Teucrium parviflorum Schreb(
Ağ məryəmnoxudu (Teucrium polium L(.
Skordi məryəmnoxudu (Teucrium scordium L(.
Digər növləri[redaktə | əsas redaktə]
Teucrium ajugaceum
Teucrium balfourii
Teucrium balthazaris
Teucrium socotranum
Teucrium fruticans
Teucrium scorodonia
///////
Teucrium is a genus of perennial plants in the family Lamiaceae. The name is believed to refer to King Teucer of Troy. Members of the genus are commonly known as germanders.[4] There are hundreds of species, including herbs, shrubs or subshrubs. They are found all over the world but are most common in Mediterranean climates.
An unusual feature of this genus compared with other members of Lamiaceae is that the flowers completely lack the upper lip of the corolla, although it is somewhat reduced also in other genera (Ajuga among them).
Several species are used as food plants by the larvae of some Lepidoptera species including the Coleophora case-bearers Coleophora auricella and Coleophora chamaedriella. The latter is only known from Wall Germander (T. chamaedrys)
Teucrium species are rich in essential oils. They are valued as ornamental plants and a pollen source, and some species have culinary and/or medical value.
1 Selected species
1.1 Formerly placed here
2 See also
3 References
4 External links
Selected species
Teucrium capitatum
Mountain germander
Teucrium ajugaceum F.M. Bailey & F. Muell. ex F.M. Bailey
Teucrium algarbiense (Cout.) Cout.
Teucrium almeriense C.E. Hubb. & Sandwith
Teucrium arduinoi L.
Teucrium argutum
Teucrium aroanium
Teucrium balfourii Vierh.
Teucrium balthazaris Sennen
Teucrium betonicum L'Hér.
Teucrium botrys L. – Cut-leaved germander
Teucrium canadense L. – American germander, Canada germander
Teucrium capitatum
Teucrium carolipaui C. Vicioso ex Pau
Teucrium chamaedrys L. – Wall germander
Teucrium chardonianum – Aouioura germander
Teucrium coahuilanum B.L. Turner
Teucrium corymbosum R. Br.
Teucrium cossonii – Fruity teucrium
Teucrium creticum L.
Teucrium cubense Jacq. – Small coastal germander
Teucrium demnatense
Teucrium divaricatum
Teucrium flavum L. – Yellow germander
Teucrium fruticans L. – Tree germander, shrubby germander, bush germander
Teucrium glandulosum Kellogg – Desert germander, sticky germander
Teucrium gnaphalodes L’Hér.
Teucrium grandiusculum
Teucrium heterophyllum
Teucrium japonicum
Teucrium laciniatum – Lacy germander
Teucrium lepicephalum Pau
Teucrium marum L. – Cat thyme
Teucrium massiliense L.
Teucrium montanum L.
Teucrium orientale L. – Oriental germander
Teucrium polium L. – Felty germander
Teucrium pseudochamaepitys L.
Teucrium puechiae Greuter & Burdet
Teucrium pyrenaicum
Teucrium racemosum – Grey germander, forest germander
Teucrium scordium L. – Water germander
Teucrium scorodonia L. – Woodland germander
Teucrium socotranum Vierh.
Teucrium subspinosum Pourr. ex Willd.
Teucrium townsendii
Teucrium townsendii ssp. affine
Teucrium townsendii var. townsendii
Teucrium vesicarium Mill.
Teucrium viscidum Blume
Teucrium werneri – Jbel Kest germander[8][9]
Formerly placed here[edit]
Ajuga chamaepitys (L.) Schreb. (as T. chamaepitys L.)
See also
Diascordium
Venice treacle
Tree Germander (Teucrium fruticans)
Scientific classification
Kingdom: Plantae
(unranked): Angiosperms
(unranked): Eudicots
(unranked): Asterids
Order: Lamiales
Family: Lamiaceae
Subfamily: Ajugoideae
Genus: Teucrium
L. (1753)
Type species
Teucrium fruticans
L.
Synonyms
Chamaedrys Mill.
Polium Mill.
Scordium Mill.
Scorodonia Hill
Iva Fabr. 1759 not L. 1753
Melosmon Raf.
Monipsis Raf.
Scorbion Raf.
Trixago Raf.
Poliodendron Webb & Berthel.
Monochilon Dulac
Botrys Fourr.
Kinostemon Kudô
- جفت آفرید. [ ج ُ ف ْ ف َ ] (اِ مرکب ) رستنیی باشد مانند سورنجان و بعضی گویند خصیةالثعلب است . (برهان ). پارسی و ترجمه آن المخلوق زوجات است . انطاکی گفته خصیةالثعلب است . صاحب مخزن گفته چنین نیست ولی در تقویت باه از آن اقوی است و آن گیاهی است به قدر شبری و برگ آن ریزتر از برگ نخود و نزدیک ساق آن غلافها شبیه به هلیله و بادام و آن در تقویت باه بی عدیل است . (انجمن آرا) (آنندراج ). نباتی است صنوبری شکل و خارگونه ئی بر سر دارد و نیز گویند به بادام ماند و بسا که شکافته و باز شود. در تقویت باه بسیار سودمند افتد. (مفردات قانون ابوعلی ). نباتی باشد صنوبری شکل که دو خارگونه بر سر دارد و به بادام ماند و گویند خصی الثعلب کوچک است . (بحرالجواهر). چهاربخت گوید گرم و تر است . گوید آن به سیر مشابهت دارد و طایفه ای گفته اند به بادام ماند و سرهای او شکافته باشد و از هم گشاده بود. صیدنه یا ارجانی گوید گرم و تر است باه را تقویت کندو شکل او به صنوبر ماند و سر او دو تا باشد به شکل دو خار. (ترجمه صیدنه ). مولف تذکره گوید: ... نباتی است ساقش به قدر شبری و شاخهای بسیار باریک و برگش ریزتر از برگ نخود و متلاصق به هم و در طرف ساقش غلافها شبیه به هلیله و بادام از سه عدد تا چهار عدد و اطراف غلافها خاردار و درون هر غلافی سه پرده و تخمش شبیه به حلبه و در هر پرده پنج عدد میباشد و در دوم گرم و در اول خشک و با رطوبت فضلیه و در تقویت باه قوی تر از خصیةالثعلب است و چون هشت مثقال تخم او را با گوشت بره یک ساله بجوشانند و صاحب استسقاء یک هفته مداومت به آب او نماید طبلی و لحمی را دفع نماید و مربای او با عسل به غایت محرک باه و مضر گرده و مصلحش کتیرا و قدر شربتش تا دو درهم و بدلش شونیز است . (تحفه حکیم مومن ). و نیز رجوع به تذکره ضریر انطاکی ج 1 ص 109 و رقاقس و ساطریون در همین لغت نامه شود.
///////////
رقاقس . [ رُ ق َ ] (معرب ، اِ) به لغت یونانی جفت آفرید را گویند که نوعی سورنجان است و بعضی گویند خصیةالثعلب است . (برهان ) (آنندراج ). دارویی که خصیةالثعلب و جفت آفرید نیز گویند. (ناظم الاطباء). گویند جفت آفریده است و بعضی گویند خصی الثعلب است . (از ذخیره خوارزمشاهی ). ابن البیطار گوید که : امام محمد زکریای رازی گوید: این دارویی است ایرانی که به سیر ماننده است و توامین و درهم پیچیده باشد و باه را قوت بخشد و گمان می کنم جفت آفرید باشد. - انتهی . به عقیده من [مولف لغت نامه ] این نام (جفت آفرید) را از آن بدو دهند که خاصیت ازدیاد باه دارد. (یادداشت مولف ). رجوع به تحفه حکیم مومن و مفردات ابن بیطار شود.
////////
خصی الثعلب . [ خ ُ / خ ِ صِث ْ ث َ ل َ ] (ع اِ مرکب ) سورطیون . سوفطیون (بحر الجواهر). شاطریون . (منتهی الارب ). ساطورین . طریفلن . جفت آفرید. (یادداشت بخط مولف ). ثعلب مصری . رجوع به ثعلب مصری در این لغت نامه شود.خواص طبی خصی الثعلب : بیخی است سفید و از سورنجان کوچکتر و طعم او شیرین و بالزوجة و اندک تندی و در بوی شبیه ببوی منی مثل دو بیضه کوچکی که با هم ملاصق باشند و از هر بیضه ای ریشه باریکی دراز و رشته و در آخر هر یک دانه کوچکی موجود که هر چندان دانه بزرگ شود، بیضه او کوچک گردد و از این جهت قاتل اجنه نامند و مستعمل اصل بیضه است نه حب مذکور و برگش بقدر انگشتی و از برگ پیاز اندک عریض تر و پهن بر روی زمین ونرم و ساق او بقدر شبری و بر بالای آن دو عدد گل زردرنگ و در وسط گل چیزی سیاه و منبتش جبال و اماکن نمناک و بی تخم است . در آخر اول گرم و تر و مبهی و مقوی عصب و جهت کزاز و تشنج یابس و تولید منی و تقویت نعوظ و طلای او با روغن گل مقوی موی و منبت آن و مانع سقوط و قدر شربتش دو مثقال و مضر فم المعده و مصلح او شکر و بدلش تخم رطبه و تخم زردک است . و گویند نوعی ازاو را گلی است که در آن چیزی شبیه بمگس می باشد، بیخ او در تقویت باه ضعیفتر است و نوعی دیگر می باشد؛ برگ و شاخش سرخ و بر سر او دو عدد گل بسیار کوچک و درون آن تخم سیاهی و در تابستان می روید و دو سال میماند. در دوم گرم و تر، گویند جهت امراض سوداوی مجرب است و هرکه او را قلع کند، دست آن شخص بی حس و حرکت گرددو چون آن را سوزانند و با موم و روغن زیتون یا با سرکه تدهین کنند، رفع آن شود و نوع چهارم او را برگ سه عدد و مایل بطرف زمین و شبیه ببرگ سوسن سفید و از این کوچکتر و رنگش سرخ و ساقش باریک و بقدر ذرعی و گلش مثل سوسن آزاد که زنبق است و بیخش مدور و بقدر جوزی و سرخ و درونش سفید و بالزوجت و شیرینی و در دوم گرم و تر و به غایت مبهی است و نوع پنجم را نبات و بیخ مثل نوع چهارم و تخم او شبیه بتخم کتان و از آن بزرگتر و براق و صلب . در سیم گرم و بارطوبت فضلیه و در تحریک باه قویتر از سقنقور و چون بیخ مزبور را در دست دارند، باعث نعوظ گردد و جهت فالج و لقوه و تسمین بدن و ریزاندن حصاة و حمول او با زعفران و اندکی مشک موجب حمل در همان ساعت مجرب دانسته اند و تخم او با شراب به غایت موجب نعوظ و مکدر حواس و مضر محرورین و مصلح او سکنجبین و قدر شربتش از پنج یک تا یک عددو از تخم آن یک درهم است . (از تحفه حکیم مومن ).
//////////////
ثعلب
نام علمی: Orchis mascula
کلیات گیاه شناسی
نامهای دیگر آن: خصیة الثعلب، سعلب، شاطریون، سحلب، ثعلب مصری، ارکیده، ارکید، سهبرگ، سالپ، ونیله، تولکی، کوکره، لومیری، اورکیس ماسکولا، سورقطون، کوکهری و گل دختر ملکه آفتاب میباشد.
ثعلب گیاهی است پایا و چندساله و دارای گلهای خوشهای و برگهای پهن،برگهای تحتانیش به نوک باریک و تیزی منتهی میشوند و برگهای فوقانیش معمولاًدارای لکههایی به رنگ قهوهای است. گلهایش صورتی یا سفید با خطوط و نقاطبنفش یا ارغوانی است. رنگ پوسته غدد زیرزمینی صورتی و داخل آن سفید است. طعم آن کمی شیرین، لزج و کمی تند است. معمولاً محل رویش این گیاه داخل باغها و بیشه هاست و زمان گل دهی آن از اواخر فروردین تا اواخر خرداد است.
این گیاه پیازی دارد که پیاز آن مورد استفاده است. گیاهی با گلهای آبی واژگون است. از پیازاین گیاه بعد از خشک و پودر کردن برای بستنی سازی استفاده می شود زیرا این گیاه دارای مواد نشاسته ای می باشد. معمولاً غده ثعلب در اوایل تابستان میرسد.ثعلب دارای ئیدرات کربن، قند، مقداری موسیلاژ شبیه باسورین، آمیدون تغییرشکل یافته، مواد پروتئیدی، و در آردی که از فکول غده بهنام ثعلب بدست میآیدمقدار زیادی مواد لعابی (موسیلاژ) و مادهای شبیه صمغ غربی و نشاسته و مواد رنگی و مقدار کمی املاح معدنی و مقدار جزئی اسانس است که پس از خشکشدن گیاه بهصورت کومارین درمیآید.
خواص ثعلب
خواص ثعلب به قرار زیر است:
۱. طبع آن گرم و مرطوب است.
۲. مقوی نیروی جنسی میباشد.
۳. در گذشته جهت تقویت کودکان همراه شیر به آنها میدادند.
۴. جهت درمان رعشه (تشنجهای کزازی) از ثعلب به صورت دمکرده میتوان استفاده کرد.
۵. برای درمان سرماخوردگی و اخلاط خونی به صورت دمکرده استفاده شود.
۶. جهت درمان ورم کلیه و مثانه از دمکرده این گیاه میتوان استفاده کرد.
۷. جهت جلوگیری از ریزش مو و تقویت موی سر ثعلب را با روغن زیتون و گل سرخ مخلوط نموده به پوست سر بمالند.
۸. برای رفع ورم حاد روده در رابطه با بیماری حصبه ۲ گرم ثعلب را در ۱۵۰ سیسی آب جوشانده بنوشند.
۹. جهت کمخونی از دمکرده ثعلب میتوان استفاده کرد.
۱۰. برای جلوگیری از انزال زودرس از ثعلب استفاده کنند.
۱۱. افرادی که لاغر هستند از ثعلب استفاده کنند مخصوصاً در تابستان عصرانه با بستنی میل کنند.
۱۲. در گذشته جهت تقویت کودکان همراه شیر به آنها میدادند.
۱۳. جهت ناراحتیهای معده از دمکرده این گیاه میتوان استفاده کرد.
۱۴. مقدار دمکرده این گیاه ۱۸ گرم در ۱۰۰۰ سیسی آب میباشد.
۱۵. تقویت کننده اعصاب میباشد.
۱۶. جهت درمان فلج و لقوه از ثعلب میتوان استفاده کرد.
۱۷. از پودر ثعلب و گل پنیرک میتوان مانند ژل جهت موی سر استفاده کرد. بدین صورت که ۵۰ گرم ثعلب را با کمی روغن نارگیل و ۲۰ گرم گل پنیرک در یک لیتر آب جوشانده سپس صاف نموده میگذاریم سرد شود این ژل برای مو مفید است.
۱۸. یک ژل دیگر جهت تقویت مو: ابتدا ۵۰ گرم سبوس برنج را در یک لیتر عرق گزنه جوشانده سپس صاف نموده آن گاه مجدداً ۵۰ گرم پودر ثعلب به محلول اضافه کرده و جوشانده صاف نموده میگذاریم سرد شود از این ژل جهت آرایش و تقویت مو میتوان استفاده کرد.
مضرات:
1. مصرف زیاد ثعلب باعث سقط جنین میگردد.
2. کسانیکه بیماری وریکوسل دارند کمتر مصرف کنند.
3. مصرف زیاد ثعلب تارهای صوتی را از کار میاندازد
کلید واژه ها : خصیة الثعلب، سعلب، شاطریون، سحلب، ثعلب مصری، ارکیده، ارکید، سهبرگ، سالپ، ونیله، تولکی، کوکره، لومیری، اورکیس ماسکولا سورقطون، کوکهری و گل دختر ملکه آفتاب خواص ثعلب خواص ثعلب به قرار زیر است: ۱. طبع آن گرم و مرطوب است. ۲. مقوی نیروی جنسی میباشد. جهت جلوگیری از ریزش مو و تقویت موی سر ثعلب را با جهت کمخونی از دمکرده ثعلب میتوان استفاده کرد برای جلوگیری از انزال زودرس از ثعلب استفاده کنندخصیة الثعلب، سعلب، شاطریون، سحلب، ثعلب مصری، ارکیده، ارکید، سهبرگ، سالپ، ونیله، تولکی، کوکره، لومیری، اورکیس ماسکولا سورقطون، کوکهری و گل دختر ملکه آفتاب خواص ثعلب خواص ثعلب به قرار زیر است: ۱. طبع آن گرم و مرطوب است. ۲. مقوی نیروی جنسی میباشد. جهت جلوگیری از ریزش مو و تقویت موی سر ثعلب را با جهت کمخونی از دمکرده ثعلب میتوان استفاده کرد برای جلوگیری از انزال زودرس از ثعلب استفاده کنند.
////////////
خصیة الثعلب، سعلب، شاطریون، سحلب، ثعلب مصری، ارکیده، ارکید، سهبرگ، سالپ، ونیله، تولکی، کوکره، لومیری، اورکیس ماسکولا، سورقطون، کوکهری و گل دختر ملکه آفتاب میباشد.
////////////
ثعلب گیاهی است پایا و چندساله و دارای گلهای خوشهای و برگهای پهن،برگهای تحتانیش به نوک باریک و تیزی منتهی میشوند و برگهای فوقانیش معمولاًدارای لکههایی به رنگ قهوهای است. گلهایش صورتی یا سفید با خطوط و نقاطبنفش یا ارغوانی است. رنگ پوسته غدد زیرزمینی صورتی و داخل آن سفید است.طعم آن کمی شیرین، لزج و کمی تند است. نامهای رایج: حضیالثعلب (بیضه روباه)، ثعلبی، شاطریون، سعلب.
معمولاً غده ثعلب در اوایل تابستان میرسد.ثعلب دارای ئیدرات کربن، قند، مقداری موسیلاژ شبیه باسورین، آمیدون تغییرشکل یافته، مواد پروتئیدی، و در آردی که از فکول غده بهنام ثعلب بدست میآیدمقدار زیادی مواد لعابی (موسیلاژ) و مادهای شبیه صمغ غربی و نشاسته و مواد رنگی و مقدار کمی املاح معدنی و مقدار جزئی اسانس است که پس از خشکشدن گیاه بهصورت کومارین درمیآید.
قسمت مورد استفاده ثعلب غدههای زیرزمینی آن است که در تابستان از زمینخارج کرده پس از تمیز کردن و در حالت خام به نخ کشیده و میخشکانند.
خواص و اثرات دارویی: طبع ثعلب گرم و مرطوب است.
ثعلب دارای خواص مقوی و مغذی، نرم کننده سینه، قابض، مفرح، خونساز، خلطآور،ضد سوداء، زیادکننده اسپرم و مقوی قوه باه، مقوی نعوظ، مقوی اعصاب است.
ثعلب در موارد سرماخوردگی، رفع حالات تحریکی و التهابی سینه یادستگاه گوارشی، رفع اخلاط خونی، کزاز، رفع نفریت، ورم مثانه و اسهالهای ساده،تشنج یابس، تقویت اعصاب، گرفتگی صدا، رفع خستگی و تجدید قوای جسمی،تقویت نیروی جنسی، فلج، لقوه، لاغری، ورم روده، انزال زودرس، کم خونی،کوفتگی گوش، کودکان ضعیف، تحریکات خشن سینه، درد عضلات و حصبه بهکارمیرود.
ثعلب محرک شهوت، مقوی نعوظ و مولد منی است. همچنین مقوی اعصابو رفعکننده تشنجات کزازی شکل (رعشه) است.
اگر ثعلب را با روغن گل سرخ یا روغن زیتون مخلوط کرده و بهصورت خمیردرآورده و آهسته به موی سر بمالند مانع ریزش مو و برای تقویت و رشد مو مفیداست.
از جوشانده 18 تا 20 گرم ثعلب در یک لیتر آب جهت درمان ورم کلیه(نفریت)، ورم مثانه، رفع ورم حاد روده در بیماری حصبه صبح و ظهر و شب یکاستکان تناول نمایند.
شیاف برگ آن با زعفران و کمی مشک قبل از آمیزش جنسی جهت نازائی بهکارمیرود.
Orchis Maculata L .
از خانواده ثعلب OrchidaceaeانگلیسیCrow _ Foot , Spotted orchis
گیاه ثعلب بنفش در تهیه آرد ثعلب بیشترین استفاده را دارد.
///////
السحلب الذکری (باللاتینیة: Orchis mascula) نوع نباتی ینتمی إلى جنس السحلب من الفصیلة السحلبیة.
وصف النبات
هو عشب معمر ینمو بارتفاع 60سم له أوراق ضیقة رمحیة الشکل سمیکة غالبا ما تکون ملطخة بلون أسود أو أرجوانی. للساق أزهار بنفسجیة وله زوج من الدرنات تنمو تحت سطح الأرض أحداهما أطول من الأخرى ولذلک یسمى السحلب بخصی الثعلب ووبسبب التسمیة یعتقد بعض الناس ان السحلب مادة حیوانیة وله قدرات مقویة جنسیاً.
الدرنات
تکون الدرنات مستطیلة أو بیضاویة الشکل لونها من الخارج أسمر فاتح ومن الداخل قشدی مصفر. تحتوی درنات السحلب على حوالی 50% مواد صمغیة وهلامیة وعلى بروتین ومواد مرة وعلى حوالی 30% نشا، 13دکسترین وبتوزینات وسکروز والزلات کالسیوم ومعادن وزیت طیار.
فوائده
یعتبر السحلب ذو قیمة غذائیة کبیرة فهو مقو ومضاد للإسهال المزمن والمصابین بالدسنتاریا وفی بریطانیا یستخدم السحلب لمرض السل وللناقهین، کما یوصف لحالات التسمم. کما یستعمل لإیقاف نزف الرحم حیث یستخدم لهذا الغرض بأخذ ملعقة صغیرة من مسحوق الدرنات ویوضع فوق النار مع مقدار کوب ماء ویقلب جیدا أولا بأول ویضاف إلیه السکر ثم یبرد ویشرب بهدوء فیوقف النزیف .
الموئل والانتشار
موطن هذا النوع بلاد الشام والمغرب العربی وترکیا وکل مناطق أوروبا.
مرادفات للاسم العلمی
(باللاتینیة: Androrchis mascula (L.) D.Tyteca & E.Klein)
(باللاتینیة: Androrchis mascula subsp. longicalcarata (Akhalk., H.Baumann, R.Lorenz, Mosul. & Ruedi Peter) W.Foelsche & Jakely)
(باللاتینیة: Androrchis mascula subsp. maghrebiana (B.Baumann & H.Baumann) W.Foelsche & Jakely)
(باللاتینیة: Androrchis pinetorum (Boiss. & Kotschy) D.Tyteca & E.Klein)
(باللاتینیة: Androrchis tenera (Landwehr) D.Tyteca & E.Klein)
(باللاتینیة: × Orchidactyla kromayeri (M.Schulze) Borsos & Soó)
(باللاتینیة: Orchis cochleata H.Fleischm. & M.Schulze)
(باللاتینیة: Orchis compressiflora Stokes)
(باللاتینیة: Orchis kromayeri M.Schulze)
(باللاتینیة: Orchis lapalmensis (Leibbach & Ruedi Peter) P.Delforge)
(باللاتینیة: Orchis masculolatifolia Lange)
(باللاتینیة: Orchis monsignatica (Font Quer) Rivas Goday)
(باللاتینیة: Orchis morio var. mascula L.)
(باللاتینیة: Orchis morio f. mascula L.)
(باللاتینیة: Orchis obtusa Schur)
(باللاتینیة: Orchis obtusiflora Schur)
(باللاتینیة: Orchis parreissii C.Presl)
(باللاتینیة: Orchis pinetorum Boiss. & Kotschy)
(باللاتینیة: Orchis pinetorum Lacaita)
(باللاتینیة: Orchis rectiflorus St.-Lag. [Illegitimate])
(باللاتینیة: Orchis speciosa var. alba Goiran)
(باللاتینیة: Orchis speciosa var. rosea Goiran)
(باللاتینیة: Orchis stabiana Ten.)
(باللاتینیة: Orchis tenera (Landwehr) Kreutz)
(باللاتینیة: Orchis tenera f. herculiana F.M.Vázquez)
(باللاتینیة: Orchis verna Fleury)
(باللاتینیة: Orchis vernalis Salisb.)
(باللاتینیة: Orchis wanjkovii E.Wulff)
(باللاتینیة: Orchis wilmsii K.Richt.)
مصادر
^ موقع لائحة النباتات. السحلب الذکری (بالإنکلیزیة). تاریخ الولوج 15 شباط 2014.
^ قاعدة البیانات الأوروبیة-المتوسطیة للنباتات. خریطة انتشار السحلب الذکری (بالإنکلیزیة). تاریخ الولوج 15 شباط 2014.
///////////
Erkək səhləb (lat. Orchis mascula) - Səhləbkimilər fəsiləsindən dərman bitkisi növi.
///////////
Orchis mascula, the early-purple orchid, is a species of flowering plant in the orchid family, Orchidaceae.
Description
Orchis mascula is a perennial herbaceous plant with stems up to 50–60 centimetres (20–24 in) of height, green at the base and purple on the apex. The root system consists of two tubers, rounded or ellipsoid. The leaves, grouped at the base of the stem, are oblong-lanceolate, pale green, sometimes with brownish-purple speckles. The inflorescence is 7.5–12.5 centimetres (3–5 in) long and it is composed of 6 to 20 flowers gathered in dense cylindrical spikes. The flower size is about 2.5 centimetres (0.98 in) and the color varies from pink to violet. The lateral sepals are ovate-lanceolate and erect, the median one, together with the petals, is smaller and cover the gynostegium. The labellum is three-lobed and convex, with crenulated margins and the basal part clearer and dotted with purple-brown spots. The spur is cylindrical or clavate, horizontal or ascending. The gynostegium is short, with reddish-green anthers. It blooms from April to June.
Scientific classification
Kingdom: Plantae
)unranked): Angiosperms
)unranked): Monocots
Order: Asparagales
Family: Orchidaceae
Genus: Orchis
Species: O. mascula
Binomial name
Orchis mascula
(L.) L.
////////////
- جلبان . [ ج ُ ] (ع اِ)هانبان مانندی است از چرم و غلافی که شمشیر را در نیام کرده در آن گذارند. (منتهی الارب ). رجوع به جُلُبّان شود. || دانه خلر. نوعی از گیاه . (منتهی الارب ). غله ای باشد شبیه بکرسنه و آنرا در توابع یزد و کرمان همچو باقلای تر پزند و با نمک خورند، گاهی آرد هم کنندو از آن نان پزند و تازه آنرا نیز ناپخته خورند. (برهان ). معرب آن جلبان بضم اول و تشدید دوم مفتوح «تفس » و جلبان بکسر اول . ۞ (حاشیه برهان چ معین از دزی ج 1 ص 204 لک 1 ص 358)..
//////////
خُلَّر یا سَنـگِـنَک (با نام علمی: Lathyrus sativus) سردهای از گیاهان گلدار است.
جنس خلر در ایران ۲۲ گونه گیاه علفی یکساله و چندساله دارد.
گونهها
Lathyrus angulatus
Lathyrus annuus
Lathyrus aureus
Lathyrus biflorus
Lathyrus chloranthus
Lathyrus cicera
Lathyrus delnorticus
Lathyrus hirsutus
Lathyrus japonicus
Lathyrus jepsonii
Lathyrus lanszwertii
Lathyrus latifolius
Lathyrus linifolius
Lathyrus littoralis
Lathyrus nervosus
Lathyrus nissolia
(Lathyrus odoratus)
Lathyrus palustris
Lathyrus polyphyllus
Lathyrus pratensis
لاتیروس ساتیوس
Lathyrus splendens
Lathyrus sulphureus
Lathyrus sylvestris
Lathyrus tingitanus
Lathyrus torreyi
Lathyrus tuberosus
Lathyrus vestitus
//////////
الجلبان جنس نباتی ینتمی للفصیلة البقولیة. یحتوی هذا الجنس على 160 نوعاً من أهمها الجلبان المزروع. و هو یتکاثر تکاثرا زهریا
من أنواعه الواطنة فی الوطن العربی[عدل]
الجلبان الأسود (باللاتینیة: Lathyrus niger) فی بلاد الشام والمغرب العربی وکل مناطق أوروبا
الجلبان الأصفر (باللاتینیة: Lathyrus ochrus) فی بلاد الشام والمغرب العربی وحوض المتوسط والقوقاز
الجلبان جفنی الثمار (باللاتینیة: Lathyrus blepharicarpus) فی بلاد الشام وقبرص وترکیا
الجلبان الحُمُصی (باللاتینیة: Lathyrus cicera) فی بلاد الشام والمغرب العربی وحوض المتوسط والقوقاز
الجلبان الحولی (باللاتینیة: Lathyrus annuus) فی بلاد الشام ومصر والمغرب العربی وحوض المتوسط والقوقاز
الجلبان رخو الأزهار (باللاتینیة: Lathyrus laxiflorus) فی بلاد الشام وترکیا والقوقاز والبلقان وإیطالیا معظم وحوض البحر الأسود
الجلبان ضعیف الأوراق (باللاتینیة: Lathyrus setifolius) فی بلاد الشام ومصر والمغرب العربی وحوض المتوسط والقوقاز وحوض البحر الأسود.
الجلبان الطنجی (باللاتینیة: Lathyrus tingitanus) فی المغرب العربی وأیبیریا
جلبان عفقة (باللاتینیة: Lathyrus aphaca) فی بلاد الشام ومصر والمغرب العربی والقوقاز ومعظم مناطق أوروبا
الجلبان الکاسیوسی (باللاتینیة: Lathyrus cassius) فی بلاد الشام وترکیا
الجلبان الکرمی (باللاتینیة: Lathyrus venealis) فی بلاد الشام وترکیا وأرمینیا
الجلبان الکروی (باللاتینیة: Lathyrus sphaericus) فی بلاد الشام ومصر والمغرب العربی وحوض المتوسط والقوقاز
الجلبان الکریه (باللاتینیة: Lathyrus gorgoni) فی بلاد الشام وسیناء وترکیا وبعض جزر المتوسط
الجلبان الکلیمینی (باللاتینیة: Lathyrus clymenum) أو الجلبان المفصلی فی المغرب العربی وبلاد الشام وشمال حوض المتوسط
الجلبان المرجی (باللاتینیة: Lathyrus pratensis) فی بلاد الشام والمغرب العربی والقوقاز وکل مناطق أوروبا
الجلبان المزروع (باللاتینیة: Lathyrus sativus) فی بلاد الشام
الجلبان المشعر (باللاتینیة: Lathyrus hirsutus) فی بلاد الشام ومصر والمغرب العربی والقوقاز ومعظم مناطق أوروبا
الجلبان النیسولی (باللاتینیة: Lathyrus nissolia) فی بلاد الشام والمغرب العربی والقوقاز ومعظم مناطق أوروبا
//////////
טופח (שם מדעי: Lathyrus) הוא סוג במשפחת הפרפרניים המונה כ-160 מינים של עשבוניים חד-שנתיים או רב-שנתיים.
הטופח נכלל בשבט הבקיים (Vicieae) וקרוב לבקיה ולאפון. תפוצת המינים משתרעת על פני היבשות: 52 מינים באירופה, 30 בצפון אמריקה, 78 באסיה, 24 במזרח אפריקה ו-24 מינים בדרום אמריקה.
השם העברי נזכר במשנה (כלאיים א א). הפרחים נישאים על גבעול ניצב כיחידים או כאשכולות. הפרחים מפרישים צוף ויש להם ריח. ההאבקה על ידי חרקים ובעיקר דבורים. בישראל גדלים 15 מינים של טופח מהם רק טופח הגליל הוא רב שנתי והשאר הם חד שנתיים. המינים בישראל פורחים באביב ממרץ ועד חודש מאי והמקדימים מתחילים לפרוח בינואר פברואר. טופח הגליל הוא צמח מוגן בישראל.
אחד ממיני הטופח הוא טופח ריחני (המוכר גם בשם השגוי "אפונה ריחנית"), הגדל גם כצמח נוי בחצר.
/////////
Gülülcə (lat. Lathyrus)– paxlakimilər fəsiləsinə aid bitki cinsi.
Birillik və ya çoxillik çiçəkli bitkidir. 160-a yaxın növü məlumdur. Əsasən mülayim iqlimi olan yerlərdə yayılıb. Avropada 52, Şimali Amerikada 30, Asiyada 78, tropik iqlimli Şərqi Afrikada 24, Cənubi Amerikanın mülayim iqlimli zonasında 24 növü yayılmışdır.
///////
Mürdümük, baklagiller (Fabaceae) familyasından Lathyrus cinsini oluşturan hoş kokulu, tırmanıcı ve kolay yetişen bitki türlerini ortak adı. Eskiden ismi “Nazende” diye bilinirdi.
Yetiştirme[değiştir | kaynağı değiştir]
Rengarenk çiçekleri hem bahçede çok hoş görünür, hem de vazo çiçeği olarak elverişlidir. Bahçede bol güneş alan bir yer derince kazılıp, gübrelenir. Ekim ayında 50 cm. arayla küçük çukurlar açılır. Bezelyeler çukurlara 3’er adet ekilir. İlkbaharda fideler uzamaya başlamadan, her çukurun yanına ince çubuk veya çalılar dikilir. Bunlara sarılan bezelyeler 1,5 metre uzar. Solmuş çiçekler düzenli temizlenirse çiçek açma mevsimi uzar. Ertesi yıl için bir miktar tohum bırakılır. Bodur cinsleri saksıda yetiştirilir. Çiçek zamanı bolca sulanır.
Türler[değiştir | kaynağı değiştir]
Lathyrus angulatus
Lathyrus annuus
Sarı mürdümük (Lathyrus aphaca)
Altuni mürdümük ( Lathyrus aureus)
İki çiçekli mürdümük ( Lathyrus biflorus)
Lathyrus chloranthus
Kırmızı mürdümük (Lathyrus cicero)
Lathyrus delnorticus
Tüylü mürdümük (Lathyrus hirsutus)
Lathyrus japonicus
Lathyrus jepsonii
Nevada mürdümüğü (Lathyrus lanszwertii(
Lathyrus latifolius
Lathyrus linifolius
Lathyrus littoralis
Lathyrus nervosus
Otsu mürdümük (Lathyrus nissolia)
Itırşahi (Lathyrus odoratus)
Bataklık mürdümüğü (Lathyrus palustris)
Yapraksı mürdümük (Lathyrus polyphyllus)
Çayır mürdümüğü (Lathyrus pratensis)
Lathyrus sativus
Lathyrus splendens
Lathyrus sulphureus
Lathyrus sylvestris
Lathyrus tingitanus
Torrey mürdümüğü (Lathyrus torreyi)
Koşkoz (Lathyrus tuberosus (
Pasifik mürdümüğü (Lathyrus vestitus)
//////////////
Lathyrus /ˈlæθᵻrəs/[1] is a genus of flowering plant species known as sweet peas and vetchlings. Lathyrus is in the legume family, Fabaceae, and contains approximately 160 species. They are native to temperate areas, with a breakdown of 52 species in Europe, 30 species in North America, 78 in Asia, 24 in tropical East Africa, and 24 in temperate South America.[2] There are annual and perennial species which may be climbing or bushy. This genus has numerous sections, including Orobus, which was once a separate genus.
Uses
Many species are cultivated as garden plants. The genus includes the garden sweet pea (Lathyrus odoratus) and the perennial everlasting pea (Lathyrus latifolius). Flowers on these cultivated species may be rose, red, maroon, pink, white, yellow, purple or blue, and some are bicolored. They are also grown for their fragrance. Cultivated species are susceptible to fungal infections including downy and powdery mildew.
Other species are grown for food, including the Indian pea (L. sativus) and the red pea (L. cicera), and less commonly Cyprus-vetch (L. ochrus) and Spanish vetchling (L. clymenum). The tuberous pea (L. tuberosus) is grown as a root vegetable for its starchy edible tuber. The seeds of some Lathyrus species contain the toxic amino acid oxalyldiaminopropionic acid and if eaten in large quantities can cause lathyrism, a serious disease.
Diversity
Harvest of Lathyrus aphaca crop
Lathyrus aureus
Lathyrus clymenum
Lathyrus davidii
Lathyrus latifolius 'Pink Pearl'
Lathyrus nevadensis ssp. nevadensis
Species include:[5]
Lathyrus alpestris
Lathyrus angulatus - angled pea
Lathyrus annuus - red fodder pea
Lathyrus aphaca - yellow pea
Lathyrus aureus - golden pea
Lathyrus basalticus
Lathyrus bauhinii
Lathyrus belinensis
Lathyrus biflorus - twoflower pea
Lathyrus bijugatus - drypark pea
Lathyrus boissieri
Lathyrus brachycalyx - Bonneville pea
Lathyrus cassius
Lathyrus chloranthus
Lathyrus cicera - red pea
Lathyrus ciliolatus
Lathyrus cirrhosus
Lathyrus clymenum - Spanish vetchling
Lathyrus crassipes - arvejilla
Lathyrus cyaneus
Lathyrus davidii
Lathyrus decaphyllus - prairie vetchling
Lathyrus delnorticus - Del Norte pea
Lathyrus digitatus
Lathyrus eucosmus - semmly vetchling, bush vetchling
Lathyrus filiformis
Lathyrus gloeospermus
Lathyrus gorgoni
Lathyrus graminifolius - grassleaf pea
Lathyrus grandiflorus - twoflower everlasting pea
Lathyrus grimesii - Grimes' pea
Lathyrus heterophyllus - Norfolk everlasting pea
Lathyrus hirsutus - hairy vetchling
Lathyrus hitchcockianus - Bullfrog Mountain pea
Lathyrus holochlorus - thinleaf pea
Lathyrus hygrophilus
Lathyrus inconspicuus
Lathyrus incurvus
Lathyrus japonicus - sea pea, beach pea
Lathyrus jepsonii - delta tule pea
Lathyrus laetivirens - aspen pea
Lathyrus laevigatus
Lathyrus lanszwertii - Nevada pea
Lathyrus latifolius - everlasting pea, perennial pea
Lathyrus laxiflorus
Lathyrus linifolius - bitter vetch, heath pea
Lathyrus littoralis - silky beach pea
Lathyrus macropus
Lathyrus magellanicus
Lathyrus nervosus - Lord Anson's blue pea
Lathyrus nevadensis - Sierra pea
Lathyrus niger - black pea
Lathyrus nissolia - grass vetchling
Lathyrus nudicaulis
Lathyrus ochroleucus - cream pea
Lathyrus ochrus - Cyprus-vetch
Lathyrus odoratus - sweet pea
Lathyrus palustris - marsh pea
Lathyrus pauciflorus - fewflower pea
Lathyrus polyphyllus - leafy pea
Lathyrus pratensis - meadow vetchling
Lathyrus pseudocicera
Lathyrus pubescens
Lathyrus pusillus - tiny pea, singletary vetchling
Lathyrus quinquenervius
Lathyrus rigidus - stiff pea
Lathyrus roseus
Lathyrus sativus - Indian pea, white pea, chickling vetch
Lathyrus sphaericus - grass pea
Lathyrus splendens - pride of California
Lathyrus sulphureus - snub pea
Lathyrus sylvestris - flat pea
Lathyrus szowitsii
Lathyrus tingitanus - Tangier pea
Lathyrus torreyi - Torrey's peavine
Lathyrus tuberosus - tuberous pea
Lathyrus venetus
Lathyrus venosus - veiny pea, bushy vetchling
Lathyrus vernus - spring pea
Lathyrus vestitus - Pacific pea
Lathyrus vinealis
Lathyrus whitei
Jewish Law
Lathyrus can be mixed with bitter peas without violating the Jewish law of Kilaim.
Ecology
Lathyrus species are used as food plants by the larvae of some Lepidoptera species, including the Grey Chi (Antitype chi) and the Latticed Heath (Chiasmia clathrata), both recorded on meadow vetchling (Lathyrus pratensis), and Chionodes braunella.
grass vetchling (Lathyrus nissolia)
Scientific classification
Kingdom: Plantae
(unranked): Angiosperms
(unranked): Eudicots
(unranked): Rosids
Order: Fabales
Family: Fabaceae
Subfamily: Faboideae
Tribe: Fabeae
Genus: Lathyrus
L.
- جلد. [ ج ِ ] (ع اِ) پوست . (ترجمان علامه جرجانی ص 39). ج ، اَجلاد، جُلود. صَله . (بحرالجواهر). پوست حیوان . (غیاث اللغات از منتخب اللغات و بهارعجم ). پوست از هر حیوان . (منتهی الارب ) (از یادداشت های دهخدا). پوست حیوانات و بدین معنی عربی است ، به معنی جلد کتاب و جلد دفتر مجاز است و با لفظ بستن و کردن مستعمل . (از آنندراج ).
پوست حیوانات است و نسبت به گوشت سرد و خشک و هرچه در طبخ مُهَرّاتر غذائیت او بیشتر و اصلاح دیرهضمی او با آبکامه و روغنهای گرم باید نمود و پیچیدن عضوی که صدمه و ضربه به او رسیده باشد به پوست تازه گرم حین ذبح گوسفند و بز و امثال آن بغایت مسکن اوجاع و اورام او است و به دستور جهت اورام بارده مفید و الصاق پوست سر بزغاله بر سر صاحب سرسام مجرّب و پوست تازه بز جهت جذب سم ّ افعی و پوست گوسفند جهت قروح خبیثه و حکّه و جرب و تراشه پوست بز قاطع خون جراحت تازه و خاکستر جمیع پوستها جهت نواصیر و سوختگی آتش و سحج جلدو ضماد سوخته پوست اسب آبی با آرد کرسنه سه روز متوالی جهت رفع سرطان آزموده است . و تعلیق پوست فیل جهت تسکین تبهای سرد و پوست شغال جهت گزیدن سگ دیوانه و منع ترسیدن او از آب و سوخته پوست قنفذ بری با روغن زیتون جهت داءالثعلب و محرّق پوست افعی جهت داءالحیّه موثر است . (تحفه حکیم مومن ص 73). و رجوع به جانورشناسی عمومی مصطفی فاطمی ج 1 ص 97 شود. جِلد نه تنها عضو مخصوص لمس است بلکه جمیع اجزاء بدن را پوشانیده حفظ و وقایه کرده و هم دارای اعضاء ترشح است .(تشریح میرزا علی ص 688). رجوع به تشریح میرزا علی صص 688-698 و تذکره ضریر انطاکی ص 110 شود.
/////////////
خواص و فواید درمانی و دارویی مار
فواید: کشیدن پیه آن مانع ریزش آب در چشم/ مالیدن پوست سوخته آن با روغن تخم کتان جهت نواصیر کهنه
آویختن پوستى که هر سال میاندازد بر ران زنان موجب سرعت تولد طفل
بخور آن جهت سقط جنین
طلاى تخم مار با سرکه و بوره جهت ازاله لکهاى سفید پوست.
__________________________________________________
خزندگان, فواید حشرات ,اسرار گیاهان دارویی ,فواید دارویی ,خواص درمانی ,جانور درمانی
//////////
THE MEDICINAL USE OF SNAKES IN CHINA
by Subhuti Dharmananda, Ph.D., Director, Institute for Traditional Medicine, Portland, Oregon
Among the earliest recorded use of snakes in Chinese medicine was the application of sloughed snake skin, described in the Shen Nong Ben Cao Jing (ca. 100 A.D.) It was originally applied in the treatment of superficial diseases, including skin eruptions, eye infections or opacities, sore throat, and hemorrhoids. The use of snake gallbladder is first recorded in Ming Yi Bie Lu (Transactions of Famous Physicians; compiled by Tao Hongjing, and written around 520 A.D.), which was an update of the Shen Nong herbal with double the number of ingredients. In addition to the gallbladder, the skin (fanpi) and the meat of a pit viper (Agkistrodon halys; fanshe), were also described. They were used to treat skin diseases, pain, and intestinal hemorrhage.
Other species of snakes were also mentioned in the medical literature: zaocys, the non-toxic black-striped snake (wushaoshe) was described in Yao Xing Ben Cao by Zhen Quan (ca. 600 A.D.), and the toxic white-patterned pit viper, agkistrodon (A. acutus, baihuashe or qishe) was described in Kai Bao Ben Cao by Mai Zhi in 973 A.D. Among the earliest records of using snakes for food come from the Tang Dynasty (618–907 A.D.), including the meat of pythons and pit vipers. It is likely that the more widespread use of snakes for food and medicine during the Tang period derived from the Indian culture. The Tang Dynasty period is especially known for its willingness to accept foreign influences, including those from India and Arabia (in ancient Egypt and Mesopotamia, many animal substances were used as medicine).
There are at least three features of snakes that capture the attention of traditional healers: they have an incredible flexibility and speed, they shed their skin, and certain snakes are extremely poisonous when they bite.
The flexibility of snakes has suggested that they might be helpful in the treatment of stiffness, for example, arthritis. Two types of snakes, agkistrodon and zaocys, are currently used in several traditional and patent prescriptions for arthritis, and they are sometimes soaked in alcohol to make an extract for stiff joints. The speed with which some snakes move indicated to traditional observers that, as medicines, their substance can move quickly around the body. Snakes are said to treat “wind” syndromes, which likewise tend to move around quickly. However, people are also cautioned not to consume snake wine when exposed to potentially pathologic wind, as the rapid movement of the snake medicine may aid the initial penetration of wind.
The fact that snakes shed their skin has suggested that they have a regenerative quality for treating chronic skin problems. As a result, snake skin and whole snake are used in the treatment of skin diseases. This application is similar to the use of sloughed cicada skin for treating skin ailments. Acne, carbuncles, itching skin, and psoriasis are examples of conditions that may respond to snake skin. Snake skin is also considered useful in reducing clouding (nebula) of the cornea, the “skin” of the eyes.
Poisonous animals often cause paralysis when they bite and this is due to the presence of neurotoxins. They are then used medically by oral administration (which greatly reduces the toxicity) for the treatment of convulsions (by inhibiting intense muscle contractions). Also, some forms of paralysis are “tonic” in nature, that is, due to overcontraction of muscles, and in such cases the nerve toxins can overcome paralysis. Agkistrodon (but not zaocys) is a poisonous snake used for epilepsy and paralysis. Scorpions and millipedes (scolopendra) are used similarly. Anti-convulsive activity is also ascribed to snake skin and cicada skin.
In the Ben Cao Gang Mu (1590 A.D.) by Li Shizhen, it was said that “Agkistrodon penetrates the bone to expel the pathogenic wind and alleviate convulsion and is the essential material for wind arthralgia, convulsion, scabies and malignant scabies—because it travels everywhere, outward to the skin and inward to the viscera.” It was noted in Illustrated Materia Medica that “Agkistrodon has a quicker effect in treating wind syndrome than that of other snakes.” Several records in Chinese medical books indicate that snake slough is useful for malignant sores, such as mammary abscess and tumor, boils, carbuncles, and furuncles. The slough is usually roasted and then used both internally and topically.
Snake bile has long been valued as a tonic, characterized as such by its sweet aftertaste. It is used to make a special health drink at snake restaurants (which are today still found in southern China, Hong Kong, and Taiwan). The bile of a snake to be eaten is mixed with some rice wine and consumed before the meal as an invigorating beverage and appetite stimulant. In the treatment of diseases, snake bile is used for whooping cough, rheumatic pain, high fever, infantile convulsion, hemiplegia, hemorrhoids, gum bleeding, and skin infections.
One of the best known remedies using snake bile is San She Dan Chuan Bei Mu, or the mixture of three snake gallbladders plus the herb fritillaria (F. thunbergii). It is made as a powder or a liquid; only the powder is imported to the West. The three snake gallbladders are usually derived from agkistrodon and zaocys species, but there are numerous substitute species used in the marketplace. In fact, a major active component—the bile acid known as taurocholic acid—was analyzed in the 16 species of snakes now traded commonly and in 8 samples of snake bile and fritillaria liquids. The highest level of this component was in the bile from a species of Naja snake (a cobra), and the lowest was in zaocys; among the cough remedies, the cholic acid concentration varied from .025 to .069 mg/ml, which is nearly a three-fold range. In the Chinese Pharmacopoeia, the official recipe for the mixture is 1 part snake bile added to 6 parts fritillaria powder (dry, and pulverize the mixture); the dosage is just 300–600 mg at a time, 2–3 times per day. The antitussive action of bile from one snake tested, Hydrophis cyanocinctus (a sea snake), is one-ninth that of codeine when assayed in mice (adult human codeine dosage for treating cough is 20–30 mg). Snake bile is collected in spring and summer when the content of solids is highest. Snake gallbladder is sometimes combined with pinellia or citrus to produce an antitussive and phlegm-resolving powder for treatment of acute bronchitis.
The bile from two snakes, Naja naja (Indian cobra) and Ophiophagus hannah (king cobra) show 11 bands in thin layer chromatography (TLC), while the bile from most other snakes show only 8 of those bands, indicating unique medicinal ingredients in the cobra. All the snakes contain cholic acid but not deoxycholic acid or lithocholic acid. In the marketplace, snake gallbladders are sometimes substituted by those of geese, ducks, and chickens. These gallbladders have a different form that can be easily distinguished by those who make the effort to do so; further, the TLC profile of the bile from these substitutes is entirely different from that of the snakes, and the bile from fowl do not produce the sweet aftertaste common to the snake bile.
Snakes are also used in the treatment of cancer. The small agkistrodon is a common ingredient in modern treatments, especially for leukemia. A combination of Agkistrodon halys and Natrix trigrina (water snake), in the form of a powder (3–5 grams per day), is used as an adjunct to herbal decoctions and drugs to treat hepatoma. Snake venom is also sometimes used as medicine; recent research has shown that snake venom may have value in treating cardiovascular diseases. Blood pressure reducing and anticoagulant properties have been identified, and are especially prevalent in the vipers.
Most of the snakes are now raised, but the materials on the market place come from a variety of sources, including those collected in the wild. Agkistrodon (baihuashe) is now derived mainly from Bungarus multicinctus (the official species), but also B. fasciatus (banded krait), Natrix annularis, Enhydris chinensis and E. plubea, and Dinodon rufozonatum. Zaocys is mainly derived from Z. dhumnades, but also from Dinodon rufozonatum, Elaphe carinata, E. rufodosata, and E. taeniura, Natrix annularis and N. stolata, Ptyas korros and P. mucosus. Snake bile is obtained from sources such as Naja naja atra, Bungarus fasciatus, Elaphe radiata, Ptyas korros, and Zaocys dhumnades.
Because there are some snakes that are now endangered species, and because the snakes or their isolated bladders are not easily identified by officials, the U.S. Wildlife Department has restricted import of all snake medicinal materials unless the shipment is accompanied by a suitable certificate indicating the origins of the snakes. Further, the FDA has restricted import of many liquid preparations, including the liquid forms of snake bile.
Unfortunately, the use of snake materials may be virtually eliminated in the West, because most Chinese suppliers are not otherwise compelled to spend time and effort certifying the origins of the materials. The U.S. market for snake materials is very small. In fact, aside from Chinese doctors working in the U.S. and prescribing the materials directly, ITM has been one of the only producers of formulas that utilize snake materials. These formulas include a treatment for gallbladder disorders (San She Dan Tablets), for skin itching (Zaocys Tablets), for arthralgia and hypertension (Clerodendron Tablets), and for recovery from surgery (Recovery Pills); all together, only about 60 pounds of snake and 40 pounds of snake gallbladder are needed for a one year supply of these formulas. China’s total production of snake for medicine is measured in tons.
One means of helping to preserve snakes is to use the snake materials in powder form rather than using them in decoctions. The powdered snake is usually recommended in dosages that are about 1/3 to 1/6 that for decoction of the same materials (the Pharmacopoeia of China gives a dosage of agkistrodon for decoction at 3–9 grams, but for powder to be swallowed, only 1–1.5 grams), probably because decoction poorly extracts some active components and damages others. Cold alcohol extraction is considered acceptable and allows use of small doses as well
- جلنار. [ ج ُل ْ ل َ ] (معرب ، اِ) گل انار. معرب گلنار است و یکی آن جلنارة است . (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء).
گلنار. [ گ ُ ] (اِ مرکب ) (از: گل + نار =انار). معرب آن جلنار است . (حاشیه برهان قاطع چ معین ). گل انار. (برهان ). شکوفه و گل انار است که درسرخی رنگ بی نظیر است . (آنندراج ). || بعضی گویند که آن گل درخت انار بری است و بغیر از گل ثمری ندارد و ثمر وی همان است و بهترین آن مصری باشد و به عربی ثمرةالشوکة المصری خوانند. (برهان ). جلنار. به فارسی گلنار گویند و او غیر گل انار مثمر است . اگرچه در جمیع افعال مشابه یکدیگرند. (تحفه حکیم مومن ). گل انار بری . جلنار. (بحر الجواهر)
///////////
گلنار و به عربی: جلنار گویند. در کتب طب سنتی از انار با نام عربی رمان نام برده شدهاست. به فرانسوی: Grenade و به انگلیسی: Pomegrenate نیز گفته شدهاست. انار میوه درختی است که درخت آن را درخت انار و به فرانسوی: Grenadier و به انگلیسی: Pomegrenate tree گویند. گیاهی است از خانواده Puniaceae یا Granataceae، نام علمی آن Punica granatum میباشد.
گل انار یا همان گلنار، البته نمونه فوق گل انار میوهده (مثمر) است.
گلنار فارسی
و او غیر گل انار مثمر (میوه دار) است. اگر چه در جمیع افعال مشابه یکدیگرند. در دویم سرد و خشک و قابض و رادع و مجفف و مقوی اعضاء و جهت اسهال دموی (اسهال خونی) و صفراوی و رطوبی و زلقالامعاء و سحج (پوسته اندازی روده) و قرحه امعاء و نزفالدم هر عضو و نفثالدم و جرب و حکّه و منع ریختن مواد به معده نافع و ضماد او جهت بدبوئی زیر بغل و التیام جراحات و منع ثراید اورام و سقوط موی و سنون و مضمضه او با سرکه جهت بدبوئی دهان و استحکام لثه و اسنان (دندانها) و قلاع (کرم دندان) موثر و مصدِّع (سر درد آور) و مصلحش کتیرا و قدر شربتش تا دو درهم و بدلش بوزن او پوست انار است و از خواص اوست که چون روز چهارشنبه وقت طلوع آفتاب یک عدد غنچه نشگفته او را صاحب رمد (آب ریزش چشم) و معتادین آن از درخت به دهن جدا کرده فرو برد تا یک سال رمد نکشد و از مجربات شمردهاند.
با آب بارهنگ برای زخم آلت تناسلی مرد و با سرکه برای باد سرخ بسیار نافع است.
از گلنار فارسی یا همان «گل انار غیرمثمر» در طب سنتی بعنوان قابض و بندآورنده خون در شرایط بالینی متنوعی از جمله هموروئید، خونریزی بینی، خونریزی زیاد رحمی و التهاب استفاده می شود. در سال ۲۰۱۴ در مجله Integrative Medicine Research مربوط به مرکز جهانی طب مکمل به چاپ رسید، مشخص شد گیاه گلنار فارسی نیز دارای تاثیر بسزایی در درمان آفت دهان میباشد. در این تحقیق اثر عصاره الکلی و آبی گیاه گلنار فارسی بر روی آفتهای مینور مورد بررسی قرار گرفت و مشخص شد عصاره الکلی گلنار فارسی دارای اثر معناداری نسبت به سایر عصاره های مورد آزمایش در این تحقیق بود همچنین مشخص شد گلنار فارسی دارای مقادیر بالایی از ترکیبات فنلی و آنتی اکسیدان میباشد.[۳] تحقیق اثر عصاره گیاه گلنار فارسی را بر روی پاتوژنهای بیماریزا(Escherichia coli و Candida albicans) مورد بررسی قرار داد که نتایج این طرح نشان داد عصاره این گیاه دارویی دارای خاصیت آنتی میکروبیال قوی در غلظت 30 % میباشد که نتایج این طرح در سال ۲۰۱۵ در مجله بین المللی داروهای گیاهی منتشر شد.
پانویس
پرش به بالا ↑ مومن حسینی، تحفه حکیم مومن، ۷۳.
پرش به بالا ↑ میر حیدر، معارف گیاهی (دوره ۸ جلدی)، ۲: ۳۲.
پرش به بالا ↑ Gavanji S, Larki B, Bakhtari A. The effect of extract of Punicagranatum var. pleniflora for treatment of minor recurrentaphthous stomatitis. Integr Med Res 2014;3:83–90.http://www.sciencedirect.com/science/article/pii/S2213422014000213
پرش به بالا ↑ Gavanji S, Larki B, Bakhtari A. Comparative Analysis of Extract of Punica granatum var. pleniflora (Golnar-e-farsi) to Some Antibiotics on Pathogens. J Essent Oil Bear Pl. 2015;18(1):168-178. http://www.tandfonline.com/doi/abs/10.1080/0972060X.2014.960272
منابع
میرحیدر، حسین. معارف گیاهی. ج. ۲. چاپ اول. تهران: دفتر نشر فرهنگ اسلامی، ۱۳۷۳. ۶۴۷.
مومن حسینی، محمد. تحفه حکیم مومن. تهران: کتاب فروشی مصطفوی. ۳۷۶.
- جمیز. [ ج َ ] (اِ) نوعی از انجیر است و برگ آن ببرگ درخت توت می ماند و آنرا بعربی تین الاحمق خوانند. (برهان ).
////////////
حماط. [ ح ُ ] (ع اِ) انجیر کوهی . (ربنجنی ). نوعی ازانجیر است و بعربی تین گویند. (برهان ) (آنندراج ).
//////////
اضموط. [ اَ ] (ع اِ) اطماط است که رته و بهندی ارتیهه نامند. (فهرست مخزن الادویه ). رته است . (تحفه حکیم مومن ). و باز در فهرست مخزن الادویه در ذیل اطماط آمده است : اطماط و اطموط و اطبوط اسم بربری رته است . و ابن البیطار نیز در ذیل اطماط آرد: اطماط و اطموط و اطبوط بندق هندی معروف به رته است ، و برخی آن را فوفل پنداشته اند و درست نیست بلکه ارطاط جوز رته است و در بندق هندی بیاید. (مفردات ). و داود ضریر انطاکی نیز در ذیل اطموط آرد: رته یعنی بندق هندی و بر فوفل هم اطلاق شده است . (تذکره ). اما صاحب اختیارات بدیعی در ذیل اضموط آرد: حماط گفته شود و حموط نیز گویند. (اختیارات بدیعی ). و در ذیل حماط آرد: نوعی از جمیز است و گفته شد در جیم . و در ذیل جمیز آرد: نوعی از انجیر است ، بیونانی سیقوموری و اتفاسوفاسین نیز گویند و معنی آن تین احمق است . و صاحب مخزن الادویه نیز در ذیل جمیز آرد: بیونانی اسفومغری یعنی تین الاحمق و بهندی کوکر و چون در جوف ثمر آن پشه می باشد لهذا آن را ثمر پشه می گویند. و در مفردات ابن بیطار در ذیل جُمیز یونانی کلمه در متن عربی سموموری و سوفاسس (بی نقطه ) است ولی لکلرک صحیح کلمه نخست را سیکومورن و کلمه دوم را سیکامینن آورده است .و اما کلمه حماط که در اختیارات بدیعی بجای اطماط آمده نیز غلط نیست و در عربی بمعنی انجیر سیاه و انجیر خرد است و گویا حماط تازی محرف کلمه بربری اطماط است . رجوع به رته و بندق هندی و اطماط و اطموط و اطبوط و جمیز و حماط شود.
/////////
الجمیز (الاسم العلمی:Ficus sycomorus) هو نوع من النباتات یتبع جنس التین من الفصیلة التوتیة.
أنظر أیضاً
التین
البیئة والانتشار
موطنه بلاد الشام ومصر.
شجرة کبیرة یهتم فیها المصریون ویکثرون من زراعتها فی الریف لإعطاء الظل وتنقیة الجو من الأتربة. وهی من الأشجار المثمرة لنوع من التین. موطنها الأصلی الشرق الأوسط وشرق أفریقیا وجنوب الجزیرة العربیة کما یطلق علیها سم شجر الرقاع وفی بعض المناطق شجر الثالق أو الابرا.
به عبری:
שקמה (שם מדעי: Ficus sycomorus) הוא מין עץ ממשפחת התותיים הנמנה עם הסוג פיקוס, שבו כלולים כ-1,000 מינים. עצי השקמה (שקמים) נפוצים בעיקר באזורים החמים של כדור הארץ. השקמה היא עץ בר במזרח אפריקה, אך הופצה בידי האדם לארצות המזרח התיכון וצפון אפריקה.
בישראל גדלים עצי השקמה בעיקר במישור החוף ובשפלה. בעבר היה להם ערך כלכלי, עצם שימש לנגרות ופריים נאכל. במשך השנים התמעטו מאוד עצי השקמה ברחבי הארץ אך עדיין ניתן למצוא עצים בני מאות שנים. ידועה במיוחד השקמה של אום חאלד, כיום בתחום העיר נתניה, וכן שקמים אחדות בתל אביב וסביבתה. כיום נשמרים העצים העתיקים, ועצים חדשים ניטעים למטרת נוי. פיקוס השקמה הוא צמח מוגן בישראל.[1]
השקמה פורחת כמעט כל השנה. פרחיה הם חד מיניים. התפרחת, בצורת פגה האופיינית למיני פיקוס נוספים כגון תאנה, זכתה גם לכינוי ג'ומס. היא טובה למאכל אדם, אך נחותה בטעמה מתאנה וכיום היא חסרת ערך מסחרי. עם זאת, היא מושכת אליה עטלפי פירות, אשר ניזונים ממנה והפכו לחלק מהנוף הטבעי בעיר הגדולה, למשל, בלב תל אביב. בארץ ישראל, בניגוד למקומות אחרים, מבשילות פגות השקמה לפרי, אך אינן יכולות לייצר זרעים מכיוון שלא מצוי כאן מין צרעת הפיקוס המסוים שמאביק אותן. לכן מרבים את השקמה באופן חלופי בעזרת ייחורים - ענפים המפתחים שורשים ואפשר לנטוע אותם.
על פי פרופסור אבינעם דנין, מהמחלקה לבוטניקה באוניברסיטה העברית בירושלים, השקמים בארץ ישראל אינן עצי בר והן ניטעו בידי חקלאים שהביאו אותן למקומות החוליים.
עץ השקמה מופיע בסמלה של העיר חולון.
///////////
Ficus sycomorus (lat. Ficus sycomorus) - tutkimilər fəsiləsinin əncir cinsinə aid bitki növü.
///////
Ficus sycomorus (Bambara: Sutoro), called the sycamore fig or the fig-mulberry (because the leaves resemble those of the mulberry), sycamore, or sycomore, is a fig species that has been cultivated since ancient times. (The term sycamore spelled with an A has been used for a variety of plants and is widely used in England to refer to the Great Maple, Acer pseudoplatanus. For clarity, this species of fig is usually exclusively referred to as "sycomore", with an O rather than an A as the second vowel.)
Distribution
Cluster of sycomore fig syconia
Ficus sycomorus is native to Africa south of the Sahel and north of the Tropic of Capricorn, also excluding the central-west rainforest areas. It also grows naturally in Lebanon, whose famous Gemmayzeh Street is derived from the tree's Arabic name, Gemmayz; in the southern Arabian Peninsula; in Cyprus; in very localized areas in Madagascar; and as a naturalised species in Israel and Egypt. In its native habitat, the tree is usually found in rich soils along rivers and in mixed woodlands.
Description
Ficus sycomorus grows to 20 m tall and has a considerable spread as can be seen from the photograph below right, with a dense round crown of spreading branches[clarification needed]. The leaves are heart-shaped with a round apex, 14 cm long by 10 cm wide, and arranged spirally around the twig. They are dark green above and lighter with prominent yellow veins below, and both surfaces are rough to the touch. The petiole is 0.5–3 cm long and pubescent. The fruit is a large edible fig, 2–3 cm in diameter, ripening from buff-green to yellow or red. They are borne in thick clusters on long branchlets or the leaf axil. Flowering and fruiting occurs year-round, peaking from July to December. The bark is green-yellow to orange and exfoliates in papery strips to reveal the yellow inner bark. Like all other figs, it contains a latex.
Cultivation
According to botanists Daniel Zohary (b. 1926) and Maria Hopf (1914-2008), the ancient Egyptians cultivated this species "almost exclusively."[clarification needed] Remains of F. sycomorus begin to appear in predynastic levels and in quantity from the start of the third millennium BCE. It was the ancient Egyptian Tree of Life.[1] Zohary and Hopf note that "the fruit and the timber, and sometimes even the twigs, are richly represented in the tombs of the Egyptian Early, Middle and Late Kingdoms." In numerous cases the parched fruiting bodies, known as sycons, "bear characteristic gashing marks indicating that this art, which induces ripening, was practiced in Egypt in ancient times."
Although this species of fig requires the presence of the symbiotic wasp Ceratosolen arabicus to reproduce sexually, and this insect is extinct in Egypt, Zohay and Hopf have no doubt that Egypt was "the principal area of sycamore fig development."[clarification needed] Some of the caskets of mummies in Egypt are made from the wood of this tree. In tropical areas where the wasp is common, complex mini-ecosystems involving the wasp, nematodes, other parasitic wasps, and various larger predators revolve around the life cycle of the fig. The trees' random production of fruit in such environments assures its constant attendance by the insects and animals which form this ecosystem.
A study in 2015 indicated that the sycamore tree was brought to Palestine by Philistines during the Iron Age, along with opium poppy and cumin.
Gardens
In the Near East F. sycomorus is an orchard and ornamental tree of great importance and very extensive use. It has wide-spreading branches and affords shade.
In History
In the Bible, the sycomore is referred to seven times in the Old Testament [Hebrew שקמה shiqmah; Strong's number 8256) and once in the New Testament (Greek συκοαμωραια sycomorea; Strong's number 4809).
In the Psalms, sycomores are listed with vines as sources of food destroyed in the plagues inflicted on the Egyptians Ps 78:47
King David appointed an officer to look after the olives and sycomores of the western foothills 1Chron 27:28
King Solomon made [up-market] cedars as common as sycomores 1Kings 10:27 = 2Chron 1:15,2Chron 9:27
In condemning his people's arrogance the prophet Isaiah also makes a contrast between sycomores and cedars Isaiah 9:10.
The prophet Amos refers to his secondary occupation as a dresser or tender of sycomores Amos 7:14; this involved slashing the fruits to induce ripening (vd citation from Zohary & Hopf supra)
In Luke's Gospel, little Zacchaeus resorted to climbing a sycomore in order to get a better view of Jesus in Jericho Luke 19:4.
In the Mishnah, in chapter 9 of tractate Shevi'it of order Zera'im, the borders of the various districts of the Land of Israel are delineated. The Upper Galillee is defined as the area north of Kfar Hananya where the sycomore does not grow; the Lower Galillee is the area south of Kfar Hananya where the sycomore does grow.
The Talmud, tractate Berkhoth mentions sycomore in reference to tithing and its subsequent appropriate blessing
In Kikuyu mythology, the sycomore is the sacred tree from where the Kikuyu people originated. All sacrifices to Ngai, the supreme creator, were performed under the tree.
Scientific classification
Kingdom: Plantae
(unranked): Angiosperms
(unranked): Eudicots
(unranked): Rosids
Order: Rosales
Family: Moraceae
Genus: Ficus
Subgenus: Sycomorus
Species: F. sycomorus
Binomial name
Ficus sycomorus
L.
The Sycamore fig (Ficus Sycamorus)
Posted by treesofjoy on Jul 19, 2011 10:00 pm
The sycamore fig Ficus Sycamorus is native to the middle east and parts of Africa. The name sycomorus came from the Greek Syca-Morus Which means Mulberry fig. The leaves are similar in shape to mulberry and the fruit looks very similar to the common fig, except its smaller.
The fruits grow on clusters attached to the bark. The fruit have a very sweet aroma. It tastes different than the common fig, a little sweeter and very aromatic. The fruit of the sycamore fig is not grown commercially. However, you may find fruits of the Sycamore fig selling in Israeli farm markets. The trees are not as cold hardy as the common fig Ficus Carica. They are usually grown in the warmer regions of the Middle east and Africa.
The Sycamore fig was mentioned a few times in the bible. Amos 7: 14: I was neither a prophet nor a prophet’s son, but I was a shepherd, and I also took care of Sycamore-fig trees. The prophet Amos occupied the most humble position in the society of his day. No one but the poorest cultivated sycomore figs for it was hard labor.
Also mentioned in the new testimont, Luke 19: 3: He wanted to see who Jesus was, but being a short man he could not, because of the crowd. So he ran ahead and climbed a Sycamore-fig tree to see him, since Jesus was coming that way. Sycamore trees were planted on the sides of roads to provide shade and some were planted along the road that Jesus took.
Fruit set requires pollination with the help of Fig Wasps. Flowering and fruiting occurs year-round, peaking from July to December.
Here's a great video on fig wasps and the Sycamore figs.
///////
- جندبیدستر. [ ج ُ دِ دَ ت َ ] (معرب ، اِ مرکب ) معرب گندبیدستر است که خایه سگ آبی (قندز) باشد و آنرا بعربی خصیةالکلب البحر خوانند و آنرا جندبیدست هم گویند بحذف حرف آخر. (برهان ). رجوع به جُنْد و جندبیدست و جندبادستر شود.
(جُ دِ دَ تَ) [ معر ] (اِمر.) = جندبادستر. گندبیدستر: بیضة بیدستر است که سابقاً در تداوی ضددردهای عصبی و ناراحتی های روحی و ضایعات سیفلیسی و امراض عفونی دیگر به کار می رفته است ؛ خصیة الکلب البحر، خایة سگ آبی .
///////
بیدستر. [ دَ ت َ ] (اِ مرکب ) (از: بی + دست + ار = اره ، بی اره ) (فرهنگ فارسی معین ).نام حیوانی است بحری که هم در آب و هم در خشکی زندگانی تواند نمود و خصیه او را آش بچگان (خایه سگ آبی ) گویند و بترکی آن جانور را قندز خوانند. (برهان ).نام حیوانی است شبیه بسگ که خایه های آویخته دارد و بیشتر در آبها متکون شود و گاهی نیز بخشکی آید و در آفتاب بخسبد جمعی بر لب آبها و دریاها در حفره ای کمین کنند چون وی بیرون آید و بخسبد برخیزند و چوبی بر وی زنند وی بیفتد و خصیتین او را بریده ببرند و او را سگ آبی گویند و بترکی قندز نامند و خصیه او را بپارسی گند بیدستر خوانند چه گند بمعنی خایه است و عربان گند را به جند معرب کرده اند و آن در دواها بکار رود و در دفع امراض بلغمی و سودائی مفید است . (انجمن آرا) (آنندراج ). حیوانی است بحری که هم در آب و هم در خشکی زندگی کند و سگ آبی نیز گویند و بترکی قندز گویند و گند بیدستر یعنی خصیه آن که جند بیدستر معرب آن است . (فرهنگ رشیدی ). یکی از حیوانات پستاندار قاضمه که دو پایش مانند پنجه مرغ آبی و دمش صدفی و پهن و افقی و جند که دوائی است ضد تشنج از آن استخراج میشود و آنرا قندز و هرژفدک و هزد نیز گویند. (ناظم الاطباء). حیوان جونده و پستاندار از تیره کاستوریدای که در اروپا و آمریکای شمالی یافت میشود با پوستی پر پشم و زیبا و بهمین جهت شکار میشود با سری گرد و گوشهایی کوچک و دمی پهن (بدرازی حدود 25 سانتیمتر و عرض حدود 15 سانتیمتر) دارد و پاهای عقب آن پرده دار است و برای شنای حیوان مورد استفاده قرار میگیرد طول بدنش 75 سانتیمتر و وزنش از 20 تا 25 کیلوگرم میباشد، دمش چون سکانی در هنگام شنا و چون تکیه گاهی در هنگام جویدن درخت و چون شلاقی برای صدا درآوردن از آب بمنظور خبر کردن بیدسترهای دیگر در موقع خطر بکار می رود. بیدسترهای آمریکایی از شاخه و گل خانه ای در مدخل رودخانه میسازند که مدخل آن از زیر آب است . اگر عمق آب کم باشد. سدهایی از تنه درخت و گل بنا میکنند. (از فرهنگ فارسی معین و دایرة المعارف فارسی ). سگلابی . سگ آبی . بادستر. قسطور.سقلاب . ویدستر. سوفسطیون . سکلاوی . (یادداشت مولف ).
- گند بیدستر ؛ جند بیدستر. گند ویدستر. جند بادستر. خایه بیدستر. رجوع به گند بیدستر شود.
//////////
בונה ענק (שם מדעי: Castoroides) היא חיה נכחדת ממשפחת הבוניים שהיה גדול בהרבה מהבונה האמריקאי, וחי בצפון אמריקה בסוף תקופת הפליוקן - סוף הפליסטוקן. הבונים הענקים היו המין הנפוץ ביותר באזור האגמים הגדולים. ידועים שני מינים של בונה ענק: בונה ענק צפוני (Castoroides ohioensis) ובונה ענק דרומי (Castoroides leiseyorum).
הבונה הענק היה גדול גם מקפיברה - המכרסם הגדול בימינו והגיע לאורך 2.4 מטר ומשקל 100-200 ק"ג, בערך כמו דב שחור. מראו היה דומה לבונה המודרני, אם כי זנבו היה ארוך וצר יותר, שיניו רחבות יותר ורגליו האחוריות קצרות יותר. הוא חי עד לעידן הקרח עד להכחדותו יחד עם מינים נוספים כמו הממותות, המסטודונים והסוסים מעידן הקרח. מאובניו נמצאים ליד האגמים הגדולים בצפון אמריקה.
אין הסכמה בדבר הסיבה להיכחדות המין. ייתכן שהוא נכחד כתוצאה מעידן הקרח או כתוצאה מכך שהאדם שהגיע לאזור מחייתו החל לצוד אותו עד להיכחדותו. עד עכשיו לא נמצא רמזים ברורים לכך במאובנים.
/////////
Castoroides, or giant beaver, is an extinct genus of enormous beavers that lived in North America during the Pleistocene. C. leiseyorum and its northern sister species Castoroides ohioensis, were the largest beavers to ever exist.
Castoroides ohioensis specimen at Field Museum
Scientific classification
Kingdom: Animalia
Phylum: Chordata
Class: Mammalia
Order: Rodentia
Family: Castoridae
Subfamily: †Castoroidinae
Tribe: †Castoroidini
Genus: †Castoroides
Foster, 1838
Type species
†Castoroides ohioensis
Species
†Castoroides leiseyorum
†Castoroides ohioensis
Synonyms
†Castoroides nebrascensis Barbour, 1931
†Burosor efforsorius Starrett, 1956
- جنطیانا. [ ج َ / ج ِ ](معرب ، اِ) جنطیانه . گیاهی است . (ذیل اقرب الموارد). بیخی باشد سرخ رنگ به گندگی انگشت و از انگشت بزرگتر است و آنرا جنطین الملک و دواءالحیة و کف الذئب خوانند، گرم و خشک است در دوم و سیم . (برهان ) (آنندراج ). میوه درختی است شبیه بدرخت گردکان و رنگش سرخ باشد. (بحر الجواهر). بشلشکه .(یادداشت مولف ). و آنرا کوشاد نیز گویند. (ناظم الاطباء). ریشه سنبل رومی . (مفاتیح ). قثاءالحیه . (بحر الجواهر). بیونانی اسم بیخیست دراز و غلیظ و مایل بسرخی و تیرگی و تلخ و رومی او را ساق بقدر انگشتی و در طول قریب بدو ذرع و برگش شبیه ببرگ گردکان و سرخ وریزه و با تشریفات و گلش سرخ مایل بکبودی و ثمرش راغلاف شبیه به کنجد و غیر رومی را جرمقانی نامند، برگش شبیه بحماض و او غیرمستعمل است ، در اول ِ سیم گرم وخشک و بغایت ملطف و منقی و جالی و مفتح و محلل و مدرّ و تریاق سموم و مُخرج جنین و جهت گزیدن سگ دیوانه و هوام و سموم مشروبه و ورم جگر و سپرز و عسر بول واحتباس حیض و ضماد او جهت گزیدن جانوران و جراحات وقروح خبیثه و ورم بارد احشا و جهت ضربه و سقطه و کسر اعضا و وثی و ازاله بهق و طلاء او با حنا بر کف دست قاطع خون حیض و استعمال او با سداب و ترباقیه اقوی است و مضر سینه و مصلحش اسقولوقندریون و قدر شربتش تا یک مثقال و بدلش در تفتیح و تحلیل یک وزن و نیم او اسارون و نیم وزن بیخ کبر و در سایه مواضع قط و زراوند بوزن او و بقای قوه او تا سه سال و عصاره او در افعال قوی تر و قوتش تا هفت سال باقی است . و طریق اخذ او آنست که او را کوبیده پنج روز در آب خیسانیده بجوشانند تا آب غلیظ شود پس صاف نموده طبخ دهند که منعقد گردد. (تحفه حکیم مومن ). گیاهی است گویند آنرا از آن جهت بدین نام خوانند که نخستین کس که آنرا شناخت جانطیس ملک بود. (مقاله دوم از کتاب دوم قانون ابوعلی چ طهران ص 174). جنطیانای فارسی = کوشاد =سیناندیان (و به تصحیف ، سیلیسقان )، نوعی است از جنطیانا. (یادداشت مولف ).
کوشاد. (اِ) بیخ گیاهی باشد خوشرنگ و آن را جنطیانا گویند، تریاق جمیع زهرهاست . (برهان ) (آنندراج ). ریشه تلخ که جنطیانا نیز گویند. (ناظم الاطباء). کوشاذ. گوشاد. (حاشیه برهان چ معین ). جنتیانا. (فرهنگ فارسی معین ).
////////
جنطیانا(کوشاد)
دسته بندی
داروخانه ◄ ریشه گیاهان دارویی
جنطیانا، کوشاد، جنطیانای زرد
Gentiana Lutea
کفالذئب به فارسی کوشاد نامند؛ دو صنف میباشد رومی و غیر رومی و رومی آن که بهترین اصناف و مستعمل و نزد اطلاق مراد این صنف است، بیخی است دراز تا به شبری و غلیظ مائل به سرخی و تیرگی و تلخ.
طبیعت آن در اول سوم گرم و خشک و بعضی در دوم خشک گفتهاند و قوت آن تا سه سال باقی میماند
از مشهورترین و پر مصرف ترین داروهای گیاهی است و طبع آن خشک و گرم در اول سوم و بعضی آن را خشک در دوم گفته اند. نیروهای طبیعی و اثر آن تا سه سال باقی می ماند
خواص: قابض و بسیار لطیف کننده و پاک کننده و حل کننده و تمیز کننده و باز کننده گرفتگی های مجاری و مسکن دردهای سرد و حمایت کنندۀ قلب از سموم بدنی با داشتن نیروهای جمع کنندگی و تریاقی خود می باشد. مدر بول و خارج کنندۀ جنین است و به سبب خواص تریاقی در دفع سموم هاری و عقرب و حشرات و غیره بی نظیر است. تورم کبد و طحال و تنگی مجراهای ادرار و احتباس حیض را برطرف می نماید. در ناراحتی های معده مورد استفاده است و به خصوص در اشخاص بی اشتها نیم ساعت قبل از غذا مطبوخ آن اشتها آور است. ترکیب مناسب آن با سایر داروها التهابات عصبی دردهای کبدی و طحال و سردی آنها را از بین می برد در درمان جراحات و زخم های مزمن و تورم شدید سرد احشاء مؤثر و برای دردهای پهلو و سستی عضلات و گرفتگی و شکستگی و اعضاء نافع است. برای سینه اشخاص گرم مزاج مضر و مصلح آن اسقولوقندریون است
افعال و خواص دیگر آن: قابض و بغایت ملطف و جلادهنده و محلل و پاک کننده و مفتح سدد و مسکن اوجاع[1] بارده و حمایت کننده قلب از اذیت سموم به سبب قوت قابضه و تریاقیتی که دارد و مدر بول و مخرج جنین و آشامیدن آن جهت امراض مذکور و گزیدن سگ دیوانه و عقرب و هوام و سموم مشروبه و ورم جگر و سپرز و عسر البول[2] و احتباس حیض می باشد.
------------------------------------
[1] امراض
[2] دشواری ادرار
منبع
مخزن الادویه، تألیف مرحوم سید محمد حسین عقیلی علوی خراسانی شیرازی
/////////
کوشاد أصفر (الاسم العلمی:Gentiana lutea) هو نوع من النباتات یتبع جنس الکوشاد من الفصیلة الکوشادیة.
التسمیات
من أسمائه:
کوشاد أصفر
دواء الحیة
ثوم الحیة
کف الذئب
کف الأرنب
بشاکه
بیئة النمو والتکاثر
یناسب البیئات شبه الرطبة ونصف الجافة. وینمو خاصة فی الصین وجاوه وأندونیسیا والهند وسیلان.
جنطیانا صفراء أو کوشاد أصفر
وصف النبتة
نبات معمّر، ساقه أخضر مجوّف منتصب، أوراقه خضراء متقابلة عریضة وبیضویة. له أزهار صفراء تتجمع فی 3 إلى 10 زهرات عند إبط الأوراق.
فی الطب القدیم
إستُعمل فی الطب القدیم لأغراض عدیدة منها:
تریاق من لدغات العقارب
مدرّ للبول
ینزل دم الحیض والجنین
مفید للقروح والجروح
أنظر أیضاً
الکوشاد
قائمة أنواع الکوشاد
///////////
Gentiana lutea (great yellow gentian) is a species of gentian native to the mountains of central and southern Europe. Other names include 'yellow gentian', 'bitter root', 'bitterwort', 'centiyane' and 'genciana'.
Growth
G. lutea is an herbaceous perennial plant, growing to 1–2 m (3.3–6.6 ft) tall, with broad lanceolate to elliptic leaves 10–30 cm (3.9–11.8 in) long and 4–12 cm (1.6–4.7 in) broad. The flowers are yellow, with the corolla separated nearly to the base into 5–7 narrow petals. It grows in grassy alpine and sub-alpine pastures, usually on calcareous soils.
Uses
Gentiana lutea
G. lutea is remarkable for the intense bitterness of the root and every part of the herbage. Before the introduction of hops, gentian was used occasionally in brewing. It is a principal ingredient in Angostura bitters.
Gentian root has a long history of use as an herbal bitter and is an ingredient of many proprietary medicines. The parts used include the dried, underground parts of the plant and the fresh, above-ground parts. The root, which can be over 5 cm (2.0 in) thick and has few branches, is harvested in the autumn and dried for later use. Caution should be exercised as to its use because it is endangered, and the closely related Centaurium erythraea shares many of its constituents and actions.
The name is a tribute to Gentius, an Illyrian king who was thought to have found out that the herb had tonic properties.
In veterinary pharmacopeia in the 1860s, gentian root or gentian radix was considered useful as a tonic and stomachic.
Extracts of gentian root can be found in the American soft drink Moxie, and its unique flavor is attributed to that fact. It is also used in France to produce a Limousin specialty liqueur and aperitif, with plants gathered from the Auvergne area.
The European Gentian Association in Lausanne, Cercle Européen d'Etude des Gentianacées, has the objective to develop the knowledge and uses of yellow gentian and other species of Gentianaceae.
The Gentiana lutea is depicted on the reverse of the Albanian 2000 lekë banknote, issued in 2008. The note depicts king Gentius on its obverse.
Scientific classification
Kingdom: Plantae
)unranked): Angiosperms
)unranked): Eudicots
)unranked): Asterids
Order: Gentianales
Family: Gentianaceae
Genus: Gentiana
Species: G. lutea
Binomial name
Gentiana lutea
L.
- جوان اسپرم .[ ج َ اِ پ َ رَ ] (اِ مرکب ) نام یکی از ریاحین است که بعربی ریحان الشیاطین خوانند. (برهان ) (آنندراج ).
/////////
اسپرم
اسپرغم, سپرم: گل وسبزه, گل وگیاه معطر, هرگیاهی که برگهای خوشبوداشته باشد, ریحان
( اسم ) هر گیاه که برگ آن بوی خوش دارد ریحان
اسپرم آب
( اسم ) آبی که پاره ای داروها را در آن جوشانند و بدن بیماران را بدان شویند حمام دوایی نطول بخت گاو .
جم اسپرم
( اسم ) یکی ازانواع ریاحین است که شکوف. آن بسیار کوچک میباشد و نبات آن بدرختانی که در جوار او باشند تعلق گیرد یعنی مانند عشقه و لبلاب در آنها پیچد ریحان السلیمان .
جوان اسپرم
نام یکی از ریاحین است که بعربی ریحان الشیاطین خوانند .
خوش اسپرم
شاه اسپرم نوعی که از ریحان است که منبت آن در بلاد عرب می باشد .
زاد اسپرم
یکی از چندین کتاب پهلوی است
شاد اسپرم
( اسم ) نوعی از ریحان است که در بلاد عرب روید خوش اسپرم .
شاه اسپرم
شاه اسپرم غم
شاه اسپرم غم
ریحان ضمیران .
مرد اسپرم
نوعی دارو برای کشتن کرم معده
مورد اسپرم
( اسم ) کوله خس
کافور اسپرم
( اسم ) اقحوان ریحان کافوری : [ وقوت او ( قوت بهار عین البقر ) چون قوت کافور اسپرم است که اقحوان خوانندش ] . ( الابنیه )
اسپرماتوزوئید
( اسم ) نطف. نر
شاسپرم
شاه اسپرغم, اسپرغم, ریحان, ضمیران
ریحان سبز .
//////////
اسبروله معطر
نامهاى دیگر: اسبروله عطریه- کوکب الوعر
Asperule odorante- Hepatique- Petit muguet- Reine des bois-
Woodruff- Sweet grass- Sweet scented- waldmeister
چندساله علفى و خیلى کوتاه که بلندى آن ، Rubiaceae مشخصات: گیاهى است از خانواده
کمتر از
اسرار گیاهان دارویى، ص: 121
یک وجب است. برگهاى آن از نقاط مختلف ساقه به طور گروهى مانند چتر در اطراف ساقه از یک
نقطه خارج مى شوند، هر برگ کوچک، نوک تیز، بدون دندانه و بیضى شکل است. گلهاى آن
سفیدرنگ و معطر در انتهاى شاخ ههاى گل دهنده در ماههاى مرداد تا مهرماه ظاهر مى شوند. این
گیاه در اروپا و آسیا انتشار دارد، در ایران در مناطق شمالى ایران در ارتفاعات هرزویل و جنگلهاى
شاخه زادراش و همچنین در بندر گز و ارسباران دیده شده است.
ترکیب شیمیایى: ماده کومارین- یک اسید تلخ بنام آسپرتانی کاسید- یک گلوزید به نام
آسپرولوزید
خواص درمانى: یک قاشق سوپخورى از خشک آن را در یک لیوان آب جوش پانزده دقیقه دم کنید
و آب صاف کرده آن را شب موقع خواب بنوشید. مدّر و ضدعفونى کننده و ضد اسپاسم است،
آرام بخش است و براى رفع بى خوابى بسیار مؤثر مى باشد، مسکن دردهاى عصبى است، اثر مفیدى
روى قلب و کبد دارد.
//////////
زِبْرینه (نام علمی: Galium odoratum) نام یک گونه گیاهی از سرده شیرپنیر متعلق به خانواده روناسیان است. مروارید عطری نام دیگر زبرینه است.
زبرینه گونهای واشی (فاقد اندام چوبی)، همیشهسبز و چندساله و بومی اروپا و مناطق مدیترانهای است که گلهای کوچک و سفید مثل مروارید آن عطر دلپذیری از خود پراکنده میسازند.
مشخصات
ارتفاع گل مروارید عطری ۳۰ سانتیمتر و گستردگی آن ۴۵ سانتیمتر است و شکل رشدی آن تودهای و حصیری که غالباً به صورت تخت بر روی زمین میخوابد یا توسط سایر گیاهان قیم، حمایت میگردد. کاربرد آن در پوشش عرصههای سایهدار است. برگ ساده، سرنیزهای، بدون کرک، به رنگ سبز روشن (در پاییز ممکن است به رنگ سبز تیره در آید)، به طول ۵-۲ سانتیمتر، و در یک حلقه ۹-۶ تایی به وجود میآید. برگساره دارای بافت نرم و متراکم است. گلها کوچک با قطر ۷-۴ میلیمتر، معطر به رنگ سفید و دارای چهار گلبرگ هستند که از پایه به هم متصل اند. فصل گلدهی بهار است. میوه به قطر ۴-۲ میلیمتر است.
گسترش زبرینه از طریق ریشههای خزنده گیاه است. با تقسیم گیاه و جداسازی ساقههای ریشهدار، گیاه را میتوان تکثیر کرد.
استفادهها
گیاه معطر است (ماده موثر کومارین). رایحه آن در زمان پژمردگی بیشتر شده و تا خشک شدن برگساره ادامه مییابد. این گیاه به صورت تجاری برای تولید عطر مورد استفاده قرار میگیرد. خواص درمانی آن عبارت است از آرامبخش، مدر، معرق، قابض، ضدعفونی کننده مجاری ادراری و در استعمال خارجی التیامدهنده زخم. مهمترین مواد مؤثره دارویی زبرینه عبارتند از کومارین، اسیدهای روبیا، سیتریک و مالیک و مقداری اسید تانیک، آسپرولوزید و یک ماده تلخ.
از زبرینه در پزشکی سنتی بدین روش استفاده میشود: دم کرده ۳۰ تا ۵۰ در هزار؛ این گیاه به عنوان مدر، معرق، آرام کننده، رفع دردهای عصبی، محلل و قابض و به صورت ضماد جهت رفع التهاب و ورم اندام بدن و التیام زخمها.
مقدار و دستور مصرف: مقدار ۴ ـ ۳ گرم روزی سه بار به صورت دم کرده.
با زبرینه سسی نیز تهیه شده و در تهیه برخی غذاها استفاده میشود.
////////
الجویسئة العطرة هی نوع نباتی عشبی معمر عطری یتبع جنس الجویسئة من الفصیلة الفویة وتسمى أیضاً بالغالیون العطر.
الجویسئة العطرة
الموئل والانتشار
ینتشر فی المغرب العربی وترکیا والقوقاز وکل مناطق أوروبا من الیونان والبلقان إلى إسبانیا وشمالاً من إیرلندا وبریطانیا إلى فنلندا وروسیا.
الوصف النباتی
یصل ارتفاعها إلى 45 سم. تمتلک ساقاً مربعة وأزهاراً صغیرة بیضاء وأوراقاً بیضاویة رفیعة. کل أربع أوراق تویجیة تنضم سویة فی القاعدة. إنّ البذور یبلغ قطرها 2-4 ملیمتر، وکل بذرة مغطاة بشئ یشبه الوبر الخشن الصغیر جداً. هذه النبتة تفضّل أن تکون فی الظل جزئیاً وفی جو رطب وتربة خصبة. فی فصول الصیف الجافّة تحتاج إلى ریَّ متکرّر.
خصائصها
تنمو عادة فی الغابات الظلیلة. والأجزاء المستعملة جمیع أجزاء النبات عدا الجذور. تحتوی الجویسئة على ایریدویدات وکومارینات وحمض العفص وانثراکینونات دفلافویندات وتعمل الفلافونیدات على دوران الدم ومدرة للبول. تستعمل کمنکه فی بعض أنواع الشراب.
مرادفات للاسم العلمی
(باللاتینیة: Asperula eugeniae K. Richt.)
(باللاتینیة: Asperula odorata L.)
///////////
Ətirli çətiryarpaq (lat. Asperula odorata) — çətiryarpaq cinsinə aid bitki növü. Avropa, Qərbi Asiya və Şimali Afrikada bitir.
///////////
Galium odoratum, sweetscented bedstraw, is a flowering perennial plant in the family Rubiaceae, native to much of Europe from Spain and Ireland to Russia, as well as Western Siberia, Turkey, Iran, the Caucasus, China and Japan.It is also sparingly naturalized in scattered locations in the United States and Canada. It is widely cultivated for its flowers and its sweet-smelling foliage.
A herbaceous plant, it grows to 30–50 cm (12–20 in) long, often lying flat on the ground or supported by other plants. Its vernacular names include woodruff, sweet woodruff, and wild baby's breath; master of the woods would be a literal translation of the German Waldmeister. It is sometimes confused with Galium triflorum and Galium verum.
It owes its sweet smell to the odiferous agent coumarin, and is sometimes used as a flavoring agent due to its chemical content.
Growth
Fruits
The leaves are simple, lanceolate, glabrous, 2–5 cm (0.79–1.97 in) long, and borne in whorls of 6–9. The small (4–7 mm diameter) flowers are produced in cymes, each white with four petals joined together at the base. The fruits are 2–4 mm diameter, produced singly, and each is covered in tiny hooked bristles which help disperse them by sticking temporarily to clothing and animal fur.
This plant prefers partial to full shade in moist, rich soils. In dry summers it needs frequent irrigation. Propagation is by crown division, separation of the rooted stems, or digging up of the barely submerged perimeter stolons. It is ideal as a ground cover or border accent in woody, acidic gardens where other shade plants fail to thrive. Deer avoid eating it (Northeast US).
Uses
As the epithet odoratum suggests, the plant is strongly scented, the sweet scent being derived from coumarin. This scent increases on wilting and then persists on drying, and the dried plant is used in pot-pourri and as a moth deterrent. It is also used, mainly in Germany, to flavour May wine (called "Maibowle" or "Maitrank" in German), sweet juice punch, syrup for beer (Berliner Weisse), brandy, jelly, jam, a soft drink (Tarhun, which is Georgian), ice cream, and herbal tea. In Germany it is also used to flavour sherbet powder, which features prominently in the novel, The Tin Drum. Also very popular are Waldmeister flavoured jellies, with and without alcohol.
Scientific classification
Kingdom: Plantae
(unranked): Angiosperms
(unranked): Eudicots
(unranked): Asterids
Order: Gentianales
Family: Rubiaceae
Genus: Galium
Species: G. odoratum
Binomial name
Galium odoratum
(L.) Scop.
Synonyms
Asperula odorata L.
Galium matrisylva F.H.Wigg.
Asperula odora Salisb.
Chlorostemma odoratum (L.) Fourr.
Asperula matrisylva Gilib.
Asperula zangezurensis Huseynov.
Asterophyllum asperula Schimp. & Spenn. in F.C.L.Spenner
Asterophyllum sylvaticum Schimp. & Spenn. in F.C.L.Spenner
Asperula eugeniae K.Richt.
Galium odoratum var. eugeniae (K.Richt.) Ehrend. in E.Janchen
////////////
Pluchea odorata is a species of flowering plant in the aster family, Asteraceae. Common names include sweetscent, salt marsh fleabane, and shrubby camphorweed.
Distribution
The plant is native to the United States, Mexico, Central America, the Caribbean, and northern South America. It inhabits wetlands and other coastal habitats and moist inland areas, often in saline substrates.
It is an introduced species and a noxious weed in Hawaii.
Description
Pluchea odorata is an annual or perennial herb growing erect to a maximum height over one meter. It is glandular, coated in rough trichomes (hairs), and strongly aromatic. The toothed oval leaves are up to 12 cm (4.7 in) long and alternately arranged on the stiff stems.
The inflorescence is a large cluster of many flower heads. Each head is less than 1 cm (0.39 in) long and filled with bright pinkish-purple or magenta flowers.
The fruit is a tiny achene tipped with a bristly pappus.
Uses
In some parts of the Caribbean, sweetscent is a widely consumed medicinal herbal tea. The hot tea made from the leaves is a stimulant. It stimulates perspiration, in the manner of pleurisy root or pennyroyal, and is diuretic. It is a safe and reliable menstrual stimulant when flow begins late, is scanty, and there are clotty cramps. Moreover, it is antispasmodic, thus relieving cramping. It similarly inhibits spasms and cramps from diarrhea and stomach ache. Used as an eyewash it reduces redness and pain from hay fever, wind and dust. Tea concentrate has been marketed as a coffee substitute. Unlike coffee which is a vasoconstrictor, sweetscent tea is a vasodilator. It is contraindicated for people who get migraines, during pregnancy, and should be used in moderation.
- جوز جَوز، معرب، مٲخوذ از فارسی: گوز] (زیستشناسی)
[jo[w]z] گردو.
⟨ جوز بوا: [قدیمی] = ⟨ جوز بویا
⟨ جوز بویا: ‹جوز بویه، جوز بو› (زیستشناسی)
۱. میوهای که در غلافی مانند غلاف بلوط جا دارد و در طب به کار میرود.
۲. درخت این میوه که به اندازۀ درخت گردو اما برگهایش کوچکتر و باریکتر است و در جاوه و بعضی شهرهای هندوستان میروید.
⟨ جوز هندی: [قدیمی] = جوز بویا
///////////
گردکان . [ گ ِ دِ ] (اِ) آن را در رودسر و طوالش گردگان ، در رامیان قز، در آمل اقوز، در رامسر و طوالش و لاهیجان آقوزدار، در شفارود، ووز میخوانند. این درخت را در همه جا به نام گردو میشناسند و در خراسان و بعضی نقاط دیگر به نام جوز نیز خوانده میشود. (جنگل شناسی ساعی ج 1 ص 217). گردو که آن را چهارمغز گویند. (انجمن آرای ناصری ). جوز. گوز. چارمغز
////////
گردو. [ گ ِ ](اِ) (از: گرد + و، پسوند تصغیر، سازنده اسم از صفت ). (از حاشیه برهان چ معین ). گردکان . (برهان ) (آنندراج ). درختی است از تیره ژوگلانداسی و از جنس ژوگلان بوته ای که بومی ایران است ژ - رژیا میباشد. این درخت در جنگلهای کرانه دریای مازندران بویژه در ناحیه پونل و جنگلهای آستاراو گلیداغی بطور وحشی موجود است . در پیرامون دهات و همچنین در نقاط کوهستانی ایران نیز به فراوانی کاشته شده است . آن را در رودسر و طوالش گردکان ، در رامیان قز، در آمل آقوز، در رامسر، طوالش و لاهیجان آقوزدارو در شفارود ووز میخوانند. این درخت را در همه جا به نام گردو میشناسند و در خراسان و بعضی نقاط دیگر به نام جوز نیز خوانده میشود. (از جنگل شناسی کریم ساعی ج 1 ص 217). جوز. گوز. چهارمغز.
/////////////
گردو (فارسی دری: چهارمغز، نام علمی: Juglans regia) میوهای گرد، با دو پوسته، یکی نرم و سبزرنگ که به تدریج خشک میشود و از بین میرود و دیگری سخت و چوبی است. مغز آن خوراکی است و روغن فراوان دارد.
گردو، میوه مغزدار باارزشی است که انواع مختلفی دارد. گردو منبع عالی پروتئین، فیبر، ویتامینها، آنتی اکسیدانها و مواد معدنی است. واژه جوز معرب گوچ پارسی میانه به همین معنی است.
مغز گردو و بذر کتان دارای بیشترین اندازه اسید چرب امگا ۳ در میان مواد غذایی گیاهی هستند.[۱][۲]
محتویات [نمایش]
پیشینه[ویرایش]
برابر بررسیهای دیرین شناسی گیاهی و گردهشناسی در روی کره زمین، گونههای مختلف گردو از زمانهای بسیار قدیم به ویژه از دوران سوم زمینشناسی وجود داشته است. از دوران چهارم زمینشناسی به بعد آثار درخت گردو از جمله گرده آن در کشورهای اروپای شرقی به دست آمده است.
منشاء درخت گردو را آسیای غربی و نواحی هیمالیا میدانند.
طبقهبندی گیاهی[ویرایش]
گردو با نام علمی Juglans از خانواده Juglandaceae است. نام علمی این جنس از کلمه لاتین Jovis-Glans به معنی فندق ژوپیتر گرفته شده است. انواع این درخت در چین، ژاپن، فرانسه و آمریکا کشت میشود مهمترین گردوهای موجود دردنیا معروف به گردوی ایرانی است، زیرا ابتدا از ایران به خاور میانه و از آنجا به یونان و روم و سپس به انگلستان و بعد به آمریکا برده شده است. گردو ی ایرانی تنها گونهای از این خانواده است که مغز آن از نظر خوراکی مصرف اقتصادی دارد. گردوی معمولی درختی است یک پایه که بلندی آن از ۱۰ تا ۲۵ متر قابل تغییر است، گردو دارای برگهای مرکب شانهای است و درختی یک پایه است که گلهای نر و ماده روی یک درخت به صورت جدا گانه ظاهر میشوند. گامتهای ماده گردو دگر گشن است گرده افشانی آن به وسیله باد انجام میشود و حشرات در آن نقشی ندارند.
میوه گردو
پراکنش جغرافیایی[ویرایش]
درخت گردو از درختان بسیار با ارزش و از پهن برگان است که در بسیاری از نقاط جهان در نیمکره شمالی از مرکز تا شرق اروپا و قفقاز و شمال و مرکز ایران تا دامنهای هیمالیا و کشور چین و ژاپن و همچنین گونههایی از آن در آمریکای شمالی و جنوبی به طور طبیعی میرویند و کاشته میشوند. تنها جنگل طبیعی باقیمانده از این محصول در دنیا هم اکنون در قرقیزستان و در شرایط بسیار خوب موجود است. در ایران کاشت گردو از درگز و مغان در شمال کشور تا اقلید فارس در جنوب و از ارتفاعات جنوب غربی ارومیه تا کوه تفتان در جنوب شرقی بین طولهای جغرافیایی ۴۵ تا ۶۵ درجه به خوبی میرویند ولی بهترین بازدهی مربوط به باغهایی است که در ارتفاعات شهرستان بافت در استان کرمان، دامنههای البرز، خراسان، آذربایجان و دامنههای زاگرس (به ویژه خوانسار، تفرش ،وانشان ،وفس و تویسرکان) قرار دارند. همچنین در غرب شهرستان راور در دهستان خورند و در اطراف کوههای لاله زار و جبال بارز مناطقی هستند که دارای گردوی مرغوب کشور به حساب میآیند. روستای خوشکار در استان کرمان بهراسمان و دولت ابادبهراسمان که منطقهای بی نظیر و حتی کمنظیر در ایران میباشد؛ و بهترین واریتههای گردو در این منطقه وجود دارد؛ و همچنین شهرستان تسوج در آذربایجان شرقی خوانسار، تویسرکان، آذرشهر، اسکو و وانشاناز مراکر عمده تولید گردو و داری مرغوبترین نوع گردو میباشد.
ایالات متحده آمریکا، چین و ایران از تولیدکنندگان عمده گردو هستند. ترکیه، اوکراین و رومانی در جایگاههای بعدی قرار دارند.
ارقام
گردوهایی که در نقاط گردو خیز ایران کاشته شدهاند از گونه گردوی معمولی یا Juglans هستند. رقمهای این گونه از نظر باغبانی هنوز کاملاً مشخص نشدهاند. این گردوها در نقاط مختلف ایران با نامهای گونگون محلی نامیده میشوند. با وجود تفاوتهای ظاهری، ممکن است برحی از انواع، رقم واحدی باشند ولی نامهای گوناگون داشته باشند. با این توصیف مهمترین انواع گردو که در ایران کاشته میشوند عبارتند از: گردوی کاغذی، گردوی سنگی، گردوی ماکویی، گردوی سوزنی، گردوی نوک کلاغی، گردوی ضیا آبادی، گردوی خوشهای، سبزوار، گردوی آمیخته خراسان، گردوی بافت کرمان، گردوی مازندران، گردوی شهمیرزاد، گردوی قزوین و طالقان، خوانسار، گردوی تسوج در آذربایجان، گردوی همدان،گردوی وفس ، وانشان و تویسرکان و سایر مناطق...
////////////////
جنس الجوز (الاسم العلمی: Juglans) هو جنس نباتی من فصیلة الجوزیات، تعرف بذوره باسم الجوز. وهی أشجار نفضیة، یتراوح طولها ما بین 10-40 م (حوالی 30-130 قدم)، أوراقها ریشیة الشکل تتراوح أطوالها ما بین 200-900 ملم (7-35 أنش)، مع 5-25 وریقات؛ البراعم ذات نخاع مجوف، لها خصائص مشترکة مع الجوز المجنح، ولا تشترک مع جنس الکاریا الذی بنفس الفصیلة.
///////////
داری گوێز دارێکی جوانەو ھەندێ جار درێژایی دەگاتە ٢٠ مەتر، لە ناو گوێزدا مادەکانی وەک پرۆتین و ڤیتامین و شەکر و چەوری ھەیە. رێژەی بوونی مادەی فوسفۆر کە مادەیەکی گرنگی خواردنە، لە ناو گوێز ، وەک رێژەی فسفۆرە لە ماسی و برنج و ھێلکە. گەڵاو و پێستی گوێز خوێن پاڵاوتە دەکات.
/////////
اقوز یا آقوز که وه ره آغوز جه هم نویسنّه (علمی نوم: Juglans regia) میوهای گرد با دِ پوسه، اتا نرم و سبزرنگه که کمکم خشک بونه و از بین شونه و دیگری سخت و حسکائی هسه. مغزش خوراکی هسه و روغن فراوان داینه.
//////////
Qoz, Girdəkan və ya Cəviz(lat. Juglans) - Qozkimilər fəsiləsinə aid cins.
Qışda yarpağını tökən ağaclardandır. Gənc sürgünlərin özü bölməlidir. Tumurcuqlar az sayda markalarla örtülmüşdür. Yarpaqcıqların kənarları bəzi növlərdə incə dişli, bəzilərdə isə düzdür (tam kənarlı). Yarpaqcıq sayı növlərə görə (3) 5-23 arasında dəyişir.
Çiçəklər bir evciklidir. Kişi çiçəklər bir əvvəlki ilin sürgünlərində yan vəziyyətli, aşağıya sallanan pişikcik halında qurul meydana gətirər. Qurullar budaqlanmamışdır. Hər bir kişi çiçəyin 1 brahte, 2 brahtecik ilə 3-4 yumşaqlı bir ətraf yarpağı (çanaq) vardır. Etamin sayı 7-105dir. Dişi çiçəklər isə yeni sürgünlərin ucunda terminal (təpədə) vəziyyətli tik dayanan 2-8 çiçəkli kasıb qurullar meydana gətirər. Dişi çiçəyin də 1 brahte, 2 brahtecik, 4 yumşaqlı ətraf yarpağı vardır. Bunlar ovaryumla qaynaşmışdır, tək ucları sərbəstdir. Ovaryum alt vəziyyətlidir; ətli qalın 2 stigması olduqca inkişaf etmişdir.
////////
Ceviz, cevizgiller (Juglandaceae) familyasından Juglans cinsinden tek tüysü yaprakları karşılıklı dizilmiş ve aromatik kokulu ağaç türlerinin ortak adı.
Kışın yaprağını döken ağaçlardır. Genç sürgünlerin özü bölmelidir. Tomurcuklar az sayıda pullarla örtülmüştür. Yaprakçıkların kenarları bazı türlerde ince dişli, bazılarda ise düzdür (tam kenarlı). Yaprakçık sayısı türlere göre (3) 5-23 arasında değişir.
Çiçekler bir evcikli dir. Erkek çiçekler bir önceki yılın sürgünlerinde yan durumlu, aşağıya sarkan kedicik halinde kurul oluşturur. Kurullar dallanmamıştır. Her bir erkek çiçeğin 1 brahte, 2 brahtecik ile 3-4 loplu bir çevre yaprağı (çanak) vardır. Etamin sayısı 7-105 dir.Dişi çiçekler ise yeni sürgünlerin ucunda terminal (tepede) durumlu dik duran 2-8 çiçekli fakir kurullar oluşturur. Dişi çiçeğin de 1 brahte, 2 brahtecik, 4 loplu çevre yaprağı vardır. Bunlar ovaryumla kaynaşmıştır, yalnız uçları serbesttir. Ovaryum alt durumludur; etli kalın 2 stigması oldukça gelişmiştir.
Sonbaharda olgunlaşan büyük çekirdekli sulu meyvenin iç kısmı 2 bölmeye ayrılmıştır. Tohum 2 loplu, yağlı ve lezzetlidir.
Odununun özü koyu, dış kısmı açık renkli, ağır ve güzel cila kabul eden odunları vardır.
////////////
Walnut trees are any species of tree in the plant genus Juglans, the type genus of the family Juglandaceae, the seeds of which are referred to as walnuts. All species are deciduous trees, 10–40 metres (33–131 ft) tall, with pinnate leaves 200–900 millimetres (7.9–35.4 in), with 5–25 leaflets; the shoots have chambered pith, a character shared with the wingnuts (Pterocarya), but not the hickories (Carya) in the same family.
The 21 species in the genus range across the north temperate Old World from southeast Europe east to Japan, and more widely in the New World from southeast Canada west to California and south to Argentina.
Etymology
The common name walnut derives from Old English wealhhnutu, literally 'foreign nut' (from wealh 'foreign' + hnutu 'nut'), because it was introduced from Gaul and Italy.The Latin name for the walnut was nux Gallica, "Gallic nut".
The generic name comes from Latin jūglans, meaning 'walnut, walnut tree'; jūglans in turn is a contraction of Jōvis glans, 'nut of [the god] Jupiter'.[3][4]
Folklore
Tradition has it that a walnut tree should be beaten. The old saying runs, "A woman, a dog and a walnut tree; the harder they're beaten, the better they be." The saying is believed to originate from the mainland European practice of harvesting by beating with long poles. This would have the added benefits of removing dead wood and stimulating shoot formation.
Juglans major
Morton Arboretum acc. 614-47*1
Scientific classification
Kingdom: Plantae
(unranked): Angiosperms
(unranked): Eudicots
(unranked): Rosids
Order: Fagales
Family: Juglandaceae
Subfamily: Juglandoideae
Tribe: Juglandeae
Subtribe: Juglandinae
Genus: Juglans
L.
- جوزالقی. درخت استریکنین (Strychnos nux-vomica) در Pen ts‛ao kan mu با نام fan mu-pie )’’mu-pie بیگانه ،‘‘ Momordica cochinchinensis، گیاهی از تیره خیاریان( همراه با همبرابرهای ma ts‛ien-tse (’’ اسب سکه‘‘، اشاره به سکههای روی افسار اسب، که واژه ژاپنی mačin هم از همان است)، k‛u ši pa tou (’’pa-tou تلخ میوه Croton tiglium] / دند، بید انجیر ختائی[)1 و hwo-ši-k‛o pa-tu آمده است. نام دومی، که بی چون و چرا خاستگاه بیگانه دارد، هنوز شناسایی نشده؛ اگر هم چنین کوششی بشود بیهوده است زیرا آوانگاری اش درست نیست. فرونگاشت درست این واژه که در Čo ken lu2، از سال 1366، ارائه شده hwo-ši-la است که آشکارا آوانگاشت کچوله* kučla یا kučula فارسی (درخت استریکنین) است که در کشور هند (و در نتیجه در زبان هندوستانی) (نیزهمین نام رایج است و در زبان بنگالی هم به صورت kučila به کار میرود). جزء دوم یعنی pa-tu نه فارسی است و نه عربی و به عقیده من باید آن را بر پایه واژه چینی pa-tou (Croton tiglium) توضیح داد.
در Čo ken lu چنین آمده است؛ ’’و اما hwo-ši-la pa-tu گیاهی دارویی است که در کشورهای اسلامی میروید. از نظر ظاهر به mu-pie-tse ] Momordica cochinchinensis)، خرخیار کوشنشینی[) میماند، اما کوچکتر از آن است. درمان یکسد وبیست درد است؛ برای هر دردی ترکیب و دستوری ویژه دارد." کهن ترین اشاره به این گیاه دارویی که در زبان چینی یافتهام همین است؛ و از آنجا که حتی در Čen lei pen ts‛ao از سال 1108، که کتاب مرجع مفردات دارویی دوره سونگ است نیامده شاید این نتیجه گیری درست باشد که تازه در دوره مغولان در طی سده چهاردهم وارد چین شده است. شکل آوانگاشت آن نیز گواه دیگری است تأیید این نتیجهگیری را، زیرا با قواعد جاری آن روزگار برای آوانگاری واژههای بیگانه می خواند. Kwan k’ün fan p‛u3 منبعی جز Pen ts‛ao kan mu در این مورد نام نبرده و در واقع گویا نخستین و تنها گیاهنامهای است که از این گیاه یاد کرده است. بر این نکته تاکید شده که این دارو را در سگ کشی کار گیرند. این گیاه اینک در سهـ چوان میروید.
در سنسکریت درخت استریکنین را کوپیلو، kupīlu مینامند که نامهای تبتی go-byi-la یا go-bye-la1 بر گرفته از آن است. دومی آوایش go-ji-la دارد و از همین رو مغولان آن را به شکل gojila اقتباس کردهاند. نمیتوان با بی گمانی گفت که نام سنسکریت ارتباطی با kučla ی فارسی دارد یا نه.
به گفته فلوکیگر و هانبری2، این درخت بومی بیشتر نقاط هند بویژه دریا بارهاست و در برمه، سیام، کوشنـ شین و شمال استرالیا یافت میشود.
به هر روی، کار گیری این دارو نباید پیشینه درازی داشته باشد و بسا که مسلمانان کار برد آن را را به هندیان آموخته باشند. در دارونامه فارسی ابومنصور (مطلع 113) زیر نام عربی جوزالقی*، Jauz-ul-qei آمده است. 3 شلیمر نامهای ازارقی azaragi و قاتل الکلب/ سگکش، gatel el-kelbe را نیز فرونگاشته و گوید:
"Son emploi dans la paralysie est d'ancienne date, car Pauteur
du Mexzen el-Edviyeh en parle deja, a j out ant en outre que la noix vo- mique est un remède qui change le tempérament froid en tempérament chaud; le merae auteur recommande les cataplasmes avec sa poudre dans la coxalgie et dans les maladies articulaires."
عربها که میگویند این درخت تنها در سرزمین های دور از دریای یمن میروید، بخوبی با خواص دارویی اش آشنا بودند. 5 درخت استریکنین در هندوچین نیز شناخته شده است (salain وphun akam در زبان چامی، slê در زبان خِمِری؛ ku-či در زبان آنامی. شاید آخری آوانگاشت kučila ]کوچلا [باشد. 6
در خبرنامه کیو از سال 1917 (ص 341) شرح زیر درباره Strychnos nux-vomica در کوشنـ شین آمده است: ’’ در خبرنامه کیو، 1917 (صص 184، 185)، گواهانی نمایانگر وجود اینگونه به صورت خودرو در کوشنـ شین ارائه شده است. از نوشتن این گزارش، نامهای همراه با یک بسته حاوی دانههایی که بی چون و چرا دانه درخت استریکنین است از مدیر امور زراعی و بازرگانی کوشن ـ شین دریافت شد، همراه با این اطلاعات که دانههای ارسالی از درختانی به دست آمدهاند که در آن کشور خودروست. کنسول بریتانیای کبیر در سایگون نیز اطلاعات زیر را درباره درخت استریکنین در کوشن ـ شین فرستاده است؛ ایشان این اطلاعات را از آقای مورانژ، مدیر امور زراعی و بازرگانی کوشن ـ شین دریافت کرده و نمونهای از دانه آن را نیز از یک صادرکننده چینی گرفته است. این درخت دراستان های خاوری کوشنـ شین و بیشتر در جنگلهای باریا میروید. چینیها دانههای درخت را از قبایل وحشی بنام موآ میخرند؛ این افراد در جنگل دانه این درختان را جمعآوری کرده به چین فرستاده یا به شرکتهای صادرکننده به اروپا میفروشند. در ماههای نوامبر و دسامبر میوه میآورد. به نظر آقای مورانژ، بی گمان بومی کوشن ـ شین است و بازرگانان اولیه آن را وارد این سرزمین نکردهاند." چنانچه بومی کوشن ـ شین باشد، چینیها بی گمان از دوره مغول آن را یافته اند. متر1 در پژوهش زهری که قبایل موآ به نوک پیکانهای خود می زنند به این نتیجه رسیده که این زهر را از درخت توت زهرناک* (Antiaris) میگیرند. وی نامی از Strychnos ]درخت استریکنین[ به میان نیاورده است.
////////
کچوله یا جوزالقی (نام علمی: Strychnos nux-vomica) نام یک گونه از تیره دمموشیان است. این گیاه سمی است و کاربرد دارویی دارد.
کچوله تخم رسیده و خشک شده گیاه استریکتوزنوکس و میکاکه بهصورت تنتور است. اکستره با شیرابه آن به خاطر خواص تونیک قوی و تحریککنندگی شدیدش مصرف میشود و استریکتین از آن بهدست میآید.
////////
جوز مقیء(بالإنجلیزیة: Nux Vomica)) هی بذور سامة للشجرة المستدیمة الخضرة استریکنوس نکس فومیکا، strychnos nuxvomica موطنها الهند وشمال أسترالیا بذورها مرة الطعم جدا وسامة جدا.
یحوی العقار المستخرج من البذور الجافة قلوید الستریکنین (بالإنجلیزیة: Strychnine) والبروسین الشبیه بالإسترکنین وهو قلوی لا لون له ویحوی بالإضافة إلى ذلک الجلوکسید لوجانین والسکر وحمضاً وزیتاً وله أثر قوی فی الحرکات العضلیة غیر الإردایة فی الأمعاء.
الإسترکنین یزید تدفق عصائر المعدة ویمتص سریعا عندما یصل الأمعاء لیعمل علی الجهاز العصبی المرکزی فیجعل التنفس عمیقا وبسرعة ویبطیء حرکة القلب بإثارة العصب الحائر وتصبح حواس الشم والسمع واللمس والرؤیة حادة ویرفع ضغط الدم.
/////////////
אגוז הקיא (שם מדעי: Strychnos nux-vomica) הוא עץ בר גדול, בעל עצה לבנה וקשה וקליפה עבה. הענפים מכוסים בקליפה לבנבנה-אפורה. העלים נגדיים, מבריקים ודמויי ביצה. הפרחים לבנים-ירקרקים והפרי (ענבה גדולה בגודל תפוח) בעל ציפה עסיסית. חמשת הזרעים הדיסקיים מרים מאוד ומכילים אלקלואידים רעילים. העץ גדל ביערות אסיה הטרופית (הודו ומלזיה).
/////////
Qarğabükən, qusdurucu qoz (lat. Strychnos nux-vomica) - loqaniyakimilər fəsiləsinin strychnos cinsinə aid bitki növü.
Mənbə[redaktə | əsas redaktə
////////
Kargabüken (Strychnos nux-vomica), Loganiaceae familyasında sınıflanan ve ana vatanı güneydoğu Asya olan her dem yeşil bir ağaç ve bu ağacın çok zehirli bir alkaloid olan striknin eldesinde kullanılan tohumlarının ortak adıdır.
Striknin ağacı (İng. Strychnine tree) ya da Nux vomica olarak da bilinen kargabükenin kabuğunda da brusin gibi başka zehirli bileşikler bulunur.
//////////
The strychnine tree (Strychnos nux-vomica L.), also known as strychnine tree,[2] nux vomica, poison nut, semen strychnos and quaker buttons, is a deciduous tree native to India, and southeast Asia. It is a medium-sized tree in the family Loganiaceae that grows in open habitats. Its leaves are ovate and 2–3.5 inches (5.1–8.9 cm) in size.
It is a major source of the highly poisonous, intensely bitter alkaloids strychnine and brucine, derived from the seeds inside the tree's round, green to orange fruit. The seeds contain approximately 1.5% strychnine, and the dried blossoms contain 1.0%. However, the tree's bark also contains brucine and other poisonous compounds.
Strychnos is promoted within alternative medicine as a treatment for many conditions, but the claims are not supported by medical evidence.
The use of strychnine is highly regulated in many countries, and is mostly used in baits to kill feral mammals, including wild dogs, foxes, and rodents. Most accidental poisoning is by breathing in the powder or by absorption through the skin
Description and properties
This section needs additional citations for verification. Please help improve this article by adding citations to reliable sources. Unsourced material may be challenged and removed. (October 2015)
Seeds of S. nux-vomica
Strychnos nux-vomica is a medium-sized tree with a short thick trunk. The wood is dense, hard white, and close-grained. The branches are irregular and are covered with a smooth ashen bark. The young shoots are a deep green colour with a shiny coat. The leaves have an opposite decussate arrangement, short stalked, are oval shaped, also have a shiny coat and are smooth on both sides. The leaves are about 4 inches (10 cm) long and 3 inches (7.6 cm) wide. The flowers are small with a pale green colour with a funnel shape. They bloom in the cold season and have a foul smell. The fruit are about the size of a large apple with a smooth and hard shell which when ripened is a mild shade orange colour. The flesh of the fruit is soft and white with a jelly-like pulp containing five seeds covered with a soft woolly substance.
The seeds are removed from the fruit when ripe. They are then cleaned, dried and sorted. The seeds have the shape of a flattened disk completely covered with hairs radiating from the center of the sides. This gives the seeds a very characteristic sheen. The seeds are very hard, with a dark gray horny endosperm where the small embryo is housed that gives off no odor but possesses a very bitter taste. The plant is native to southeast Asia and Australia normally in tropical and subtropical areas.
Seedling of nux vomica
The properties of nux vomica are those of the alkaloid strychnine. Strychnine is eliminated with a half-life of about 12 hours.
Alternative medicine
Bark of Strychnos nux-vomica
Strychnos is promoted within herbal medicine as being a treatment for a wide range of maladies including cancer and heart disease. There is however no evidence it is useful for treating any condition.Since the seeds contain strychnine poison, conventional doctors do not recommend it as a medicine. It is on the Commission E list of unapproved herbs, because it is not recommended for use and has not been proven to be safe or effective.
In the Indian (Ayush) system of medicine, hudar is a mixture containing Strychnos nux-vomica. The seeds are first immersed in water for five days, in milk for two days followed by their boiling in milk. In India, the quality/toxicity of traditional medical crude and processed Strychnos seeds can be controlled by examining the toxic alkaloids using established HPLC methods and/or HPLC-UV methods.
////////////
Habitus
Scientific classification
Kingdom: Plantae
(unranked): Angiosperms
(unranked): Eudicots
(unranked): Asterids
Order: Gentianales
Family: Loganiaceae
Genus: Strychnos
Species: S. nux-vomica
Binomial name
Strychnos nux-vomica
L.
Synonyms
Strychnos nux-vomica var. oligosperma Dop
Strychnos spireana Dop
- جوز بویا. [ ج َ / جُو زِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) گوزبیا. جوزبوا. گیاهی است از تیره بسباسه ها که درختی است . دوپایه به ارتفاع هشت تا ده متر و دارای برگهای دایمی و کامل و پایا و ساده و متناوب و بیضوی و نوک تیز و بدون گوشوارک و نسبةً ضخیم و چرمی برنگ سبز تیره با رگبرگهای شانه ای است . این گیاه بطور وحشی در جزایر بلوک میروید. جوزالطیب . بسباسة. (فرهنگ فارسی معین ).
////////
درخت جوز بویا (نام علمی: Myristica fragrans) یا درخت جوز هندی درختی از جنس درختان همیشهسبز است. از دانهای که درون هسته میوه آن قرار دارد، بهعنوان ادویه و طعمدهنده غذا استفاده میشود. به این دانه، جوز هندی گفته میشود. هر دانه را از خارج، پوسته سختی به رنگ قهوهای متمایل به خاکستری در برمیگیرد و شیارهای عمیقی دارد که با جدا کردن این پوسته، دانه آن ظاهر میشود.
////////////
به اردو: علم نباتیات میں جائفل پودوں کی ایک جنس (genus) کا نام ہے جس میں کئی اقسام کی انواع (species) شامل ہوتی ہیں ، جبکہ وہ عام بیج جسکو عموما پکوان میں استعمال کیا جاتا ہے اسکا مکمل نام جائفل طیب (Myristica fragrance) ہے جو کہ بذات خود جنسِ جائفل کا ایک رکن ہے۔
////////////
جوز الطیب العطری (الاسم العلمی:Myristica fragrans) هی نوع نباتی یتبع جنس جوزة الطیب من الفصیلة الطیبیة.
وتسمى فی العراق باسم جوزبوا.، هی بذور تفید فی تنشیط الدورة الدمویة. وتقلل التهاب المفاصل ولاسیما المصاحبة بالنقرس. ویتجنب زیتها مرضى القلب والحوامل والأطفال أقل من 5 سنوات. تفید فی الناحیة الجنسیة. وتناولها بکمیات کبیرة تسبب الهلوسة وزغللة العین. وبها مادة مریستیسین لها قدرة علی عبور المشیمة للحامل مما یزید ضربات قلب الجنین.
الاستعمال الغذائی
و هی شجرة ارتفاعها حوالی عشرة أمتار، دائمة الخضرة، ولها ثمار شبیهة بالکمثرى، وعند نضجها یتحول ثمارها إلى غلاف صلب، وهذه الثمرة هی ما یعرف بجوزة الطیب، ویتم زراعتها فی المناطق الاستوائیة وفی الهند، أندونسیا وسیلان.
و هی نبات یتبع الفصیلة البسباسیة، وقد عرفه العرب واستعملوا بذوره، وتتمیز أشجاره بالأوراق المتبادلة کاملة الحافة، بیضاء الأسطح السفلی، أما الأزهار فهی بیضاء صغیرة فی مجموعات خیمیة، والثمار لحمیة تفتح بمصراعین أو أربعة. ومن خصائصه الطبیة:
أنه من المواد المنشطة والطاردة لریاح المعدة.
یستعمل زیت جوز الطیب فی صناعة المراهم التی تعالج الروماتیزم، وهو منبه جنسی قوی، ویحذر من إدمانه؛ لأنه قد یؤدی إلى ضعف دائم.
یستعمل مبشور جوز الطیب لتعطیر الحلوى الجافة والمشروبات الهاضمة، وفی صناعة العطور ومعاجین الأسنان.
المعلومات الغذائیة
تحتوی کل ملعقة کبیرة من بهارات جوزة الطیب (7غ)، بحسب وزارة الزراعة الأمیرکیة على المعلومات الغذائیة التالیة :
السعرات الحراریة: 37
الدهون: 2.54
الدهون المشبعة: 1.81
الکاربوهیدرات: 3.45
الألیاف: 1.5
البروتینات: 0.41
الکولسترول: 0
الزیوت الأساسیة
ثمرة جوزة الطیب.
یحتوی جوز الطیب على زیت طیار یشمل البورنیول والأوجینول ودهن صلب ونشا. المستعمل منها نواة الجوزة تستعمل کما هی أو مطحونة ویستخلص منها زیت عطری.
زبدة جوز الطیب
لمحة تاریخیة
عرفت شجرة جوزة الطیب منذ قدیم الزمان قبل التاریخ المیلادی، إذ کانت تستخدم ثمارها کنوع من البهار التی تعطی للأکل رائحة ونکهة لذیذة، واستخدمها قدماء المصریین دواء لآلام المعدة وطارد للریح.
الإنتاج العالمی
تُلقّب ثمرة جوزة الطیب بلقب أمیرة الأشجار الاستوائیة، وإن مبعث هذه التسمیة أن هذه الثمرة لها جنسان، مذکر ومؤنث، وإن نبتة واحدة من الجنس المذکر کافیة لإخصاب عدد کبیر من الجنس المؤنث.
وتنمو شجرة الطیب فی المناطق الاستوائیة، ویبلغ ارتفاعها حوالی عشرة أمتار، وهی تشبه أشجار الأجاص. ویبدأ جنی جوزة الطیب بقطع القشرة الإضافیة وغمرها فی ماء مالح، ثم تجفیفها، وهکذا تبقى محتفظة بصفاتها المعطرة لتباع فی الأسواق کإحدى التوابل، کما تدخل فی ترکیب بعض الأدویة والمشروبات التی تساعد على هضم الطعام. أما الجوزة، فإنها تعرض لحرارة خفیفة لتجف ببطء، وبعد شهرین تقریبا تستخرج من قشرتها ویضاف إلیها الکلس الناعم لحفظها من التعفن والحشرات.
أما الجوز التجاری فهو یؤخذ من النوع الرمادی الذی یطلى بالکلس فیبدو شکله الخارجی أجعد وأشبه بالدماغ، وهو یحتوی على النشا والمواد الزلالیة، وعلى الزیت الکثیف العطری الذی یمنحه رائحته الخاصة، وطعمه الحاد الذیذ. وتباع جوزة الطیب على شکل مسحوق معبأ فی أنابیب صغیرة، أو أکیاس، ویفضّل أن تشترى کاملة ولیس مطحونة، وأن تحفظ فی وعاء زجاجی محکم الإغلاق، لاستعمالها أولا بأول.
الإدمان والسمّیة
یستحصل على ثمار جوزة الطیب من نبات (باللاتینیة: myristica fragrans)، وتعتبر هذه الثمار من التوابل الشائعة الاستعمال فی أغلب دول العالم، وقد استخدمت هذه الثمار لقرون عدیدة کمواد مهلوسة فی أماکن متعددة من جنوب آسیا, وثمر جوزة الطیب بیضیة الشکل صغیرة, ویستخدمها المتعاطی وذلک بوضع فصین منها فی الفم واستحلابها وتسبب جوزة الطیب بجرعات صغیرة تأثیرا منشطا, أما إذا أعطیت بجرعات کبیرة (15- 20 جم) فأنها تسبب حدوث هلوسة. وأهم المواد الفعالة فی جوزة الطیب مرکب المریستیسین (باللاتینیة: Myristicin) الذی یسبب النشوة والهلوسات اللمسیة والبصریة, ویشبه تأثیر هذا المرکب تأثیر کل من الأمفیتامین والمسکالین.
وتأثیرها مماثل لتأثیر الحشیش، وفی حالة تناول جرعات زائدة یصاب المرء بطنین فی الأذن / إمساک شدید / إعاقة تبول / قلق / توتر / هبوط فی الجهاز العصبی المرکزی قد یؤدی إلى الوفاة.
فجوزة الطیب من المواد المسکرة، وتناولها حرام عند عامة الفقهاء، وقد أجاز بعض الفقهاء إدخال قلیل منها فی البهارات ما دام هذه القلیل لم یدخل فی حد الإسکار لقلته، وأکثر الفقهاء على المنع منها مطلقا، للحدیث الشریف: (ما أسکر کثیره فقلیله حرام)[4]. واستیرادها ممنوع بالمملکة العربیة السعودیة بذاتها، واقتصر استیرادها مخلوطة (یصعب فصلها) مع التوابل بنسبة 20 %.
////////////
NUTMEG AND MACE
Other Names:
Fleur de Muscade, Jaatipatree, Jaiphal, Jatikosha, Jatipatra, Jatipatri, Jatiphal, Jatiphala, Jatiphalam, Javitri, Jayapatri, Macis, Muscade, Muscade et Macis, Muscadier, Muskatbuam, Muskatnuss, Myristica, Myristicae Aril, Myristica fragrans, Myristica officinalis, Myristicae Semen, Noix de Muscade, Noix de Muscade et Macis, Nuez Moscada, Nuez Moscada y Macis, Nux Moschata, Ron Dau Kou.
////////
Myristica fragrans is an evergreen tree indigenous to the Moluccas (or Spice Islands) of Indonesia. It is important as the main source of the spices nutmeg and mace. It is widely grown across the tropics including Guangdong and Yunnan in China, Taiwan, Indonesia, Malaysia, Grenada in the Caribbean, Kerala in India, Sri Lanka and South America.
Description
Myristica fragrans is a small evergreen tree, usually 5–13 m (16–43 ft) tall, but occasionally reaching 20 m (66 ft). The alternately arranged leaves are dark green,5–15 cm (2.0–5.9 in) long by 2–7 cm (0.8–2.8 in) wide with petioles about 1 cm (0.4 in) long. The species is dioecious, i.e. "male" or staminate flowers and "female" or carpellate flowers are borne on different plants, although occasional individuals produce both kinds of flower. The flowers are bell-shaped, pale yellow and somewhat waxy and fleshy. Staminate flowers are arranged in groups of one to ten, each 5–7 mm (0.2–0.3 in) long; carpellate flowers are in smaller groups, one to three, and somewhat longer, up to 10 mm (0.4 in) long.
Carpellate trees produce smooth yellow ovoid or pear-shaped fruits, 6–9 cm (2.4–3.5 in) long with a diameter of 3.5–5 cm (1.4–2.0 in). The fruit has a fleshy husk. When ripe the husk splits into two halves along a ridge running the length of the fruit. Inside is a purple-brown shiny seed, 2–3 cm (0.8–1.2 in) long by about 2 cm (0.8 in) across, with a red or crimson covering (an aril). The seed is the source of nutmeg, the aril the source of mace.
Taxonomy
Myristica fragrans was given a binomial name by the Dutch botanist Maartyn Houttuyn in 1774. It had earlier been described by Georg Eberhard Rumphius, among others. The specific epithet fragrans means "fragrant".
Popular media
The unusual nature of Myristica fragrans was used as a MacGuffin in the 55th episode (3rd season, Episode 7) of Elementary, titled "The Adventure of the Nutmeg Concoction"
Scientific classification
Kingdom: Plantae
(unranked): Angiosperms
(unranked): Magnoliids
Order: Magnoliales
Family: Myristicaceae
Genus: Myristica
Species: M. fragrans
Binomial name
Myristica fragrans
Houtt.
- جوزجندم . [ ج َ ج َ دَ ] (معرب ، اِ مرکب ) جوزگندم . گوزگندم . رجوع به گوزگندم و جوزگندم شود.
گوزگندم . [ گ َ / گُو گ َ دُ ] (اِ مرکب ) بیخ گیاهی است که در نظر چنان نماید که گویا پنج شش دانه گندم است که بر هم چسبیده اند و خوردن آن منع آرزوی خاک خوردن کند. گویند اگر یک کیله از آن را باده رطل عسل و سی رطل آب نیک در هم آمیزند و در ظرفی کرده سر آن را بگیرند درساعت شراب رسیده خوشگوار گردد و آن شراب فربهی آورد و قوت باه دهد، و آن را معرب کرده جوزجندم خوانند. (برهان ) (آنندراج ). رشیدی گوید: و آن را «گل گندم نیز گویند»، ولی اشتباه است و گل گندم گیاه دیگری است که گورگندم نیز نامیده میشود و با گوزگندم ارتباطی ندارد. رجوع به گورگندم و گل گندم و فرهنگ نظام و برهان قاطع ذیل گل گندم و گوزگندم شود. خروالحمام (نزد اهل رقه ). تربةالعسل (نزد اهل شرق اندلس ). شحم الارض . بهق الحجر. زهرةالحجر. رجوع به جامع المفردات ابن البیطار و ترجمه فرانسه آن شود.
////////////
گل گندم . [ گ ُ ل ِ گ َ دُ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) بیخ گیاهی است دوایی و چنان بنظر آید که پنج شش دانه گندم بهم چسبیده است . (برهان ) (آنندراج ). اسم فارسی جوز جندم . (تحفه حکیم مومن ). گوز گندم . (الفاظ الادویه ). گیاهی است که در نظر چنان نماید که پنج شش دانه گندم در آن چسبیده و گوز گندم نیز گویند. اما مسموع چنان است که از قسم نباتات نیست ، بلکه از ارضیات است و در میان او چیزی بشکل گندم میباشد و مسمن و مسمل است و اگر یک دو رطل آب و عسل ممزوج کنند فی الفور شراب مسهل شود. جوز جندم معرب آن است . (از فرهنگ رشیدی ). دوایی است که در صحرا از سنگ ریزه ها برمی آید و نام دیگرش «گوز گندم » است . چون دانه هایی است که در گورستان هم میروید، و مقصود از گل همان گور است معرب آن جوز جندم و عربی آن حبةالقبر است دوایی دیگر هست مسمی ̍ به گوژ گندم که دانه ای است نباتی و از سمیات است و معرب آن جوز جندم است . فرهنگ نویسها و بعضی قرابادینها دو لفظ را اشتباه بهم کرده گل گندم و گوز گندم را یکی دانستند و جوز جندم (به زاء معجمه ) را معرب گل گندم و گوز گندم دانستند. (فرهنگ نظام ) (از حاشیه برهان قاطع چ معین ).قنطوریون یا گل گندم که جنس های بسیار دارد ریشه های تمام آنها ضخیم و قوی است بقسمی که در مزارع گندم ممکن است موجب زحمت شود و ریشه های عموم آنها تلخ وبر ضد تب به کار میبرند. (گیاه شناسی گل گلاب ص 261).
////////////
کم ء. [ ک َم ْءْ ] (ع اِ) سماروغ . ج ، اَکمُو، کماءة با تا جمع است بر غیر قیاس . و یا کماة اسم جمع است یا آن برای واحد است . (منتهی الارب ). سماروغ . ج ، اکمو، کماءة با تاء بر غیر قیاس .(آنندراج ). رستنئی است که بدان شحم الارض نیز گویند و عرب آن را «جدری الارض » نامد و گویند آن ریشه و بیخ مستدیری است مانند قلقاس که نه ساق و نه عروق دارد، رنگ آن خاکی و تیره گون است و در بهار زیر زمین پیدا شود و بی طعم است و انواع آن بسیار باشد و پزند و خورند و نوعی از آن است که در زیر سایه درخت زیتون یافته شود و بدان فطر گویندو آن زهر کشنده است . ج ، اکمو یا کماءة اسم جمع است یا آن واحد است و کم ء جمع است یا کماءة هم واحد است و هم جمع. (از اقرب الموارد). شحم الارض . دنبلان . طملان ، سماروغ . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). || نزد بعضی کم ء از انواع ترنجبین است که بر بنی اسرائیل نازل شد و آب آن شفا است مر عین را و صحیح این است که آن چیزی سفید است مانند پیه که از زمین روید و به آن شحم الارض هم گویند. (منتهی الارب ). از انواع ترنجبین است که بر بنی اسرائیل نازل شد و آب آن شفا است . (آنندراج ). ماده مشابه ترنجبین . (ناظم الاطباء). || (مص ) سماروغ دادن . (تاج المصادر بیهقی ).سماروغ خورانیدن . (از منتهی الارب ) (آنندراج ): کماء القوم کماء؛ قوم را سماروغ خورانید. (از اقرب الموارد). کمئت القوم کماء (از باب فتح )؛ سماروغ خورانیدم آن گروه را. (ناظم الاطباء). || کفته گردیدن پای . (از منتهی الارب ) (آنندراج ). دست و پای کسی ازسرما و کار شکافتن و چون سماروغ شدن ، کمئت رجله ؛ کفته گردید پای او. (ناظم الاطباء). || سوده پای گردیدن با وجود نعل . (منتهی الارب ). سوده پای گردیدن پای به جهت نداشتن کفش ، کمی کماءً (از باب سمع)؛ سوده پای گردید با وجود نعل و یا سوده پای گردید زیرا که نعل نداشت . (ناظم الاطباء). || نادان و جاهل شدن از اخبار و گول گردیدن . (از منتهی الارب ) (ازناظم الاطباء): کمی عن الاخبار. (از اقرب الموارد).
/////////////
زهرةالحجر. [ زَ رَ تُل ْ ح َ ج َ ] (ع اِمرکب ) جوزجندم است و گویند خزازالصخر است . (تحفه حکیم مومن ). جوزجندم . گوزگندم . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). رجوع به خزازالصخر و تحفه حکیم مومن شود.
////////
جوز جَندم (معرّب گوز گندم): به اعتقاد برخی، درختی بزرگ با نام علمی L. mangostana Garcinia ، متعلق به تیره Clusiaceae است که در جزایر آنتیل و ملوک میروید. میوههای آبدار و خوراکی این درخت، به بزرگی نارنج و به رنگ بنفشاند و در خوشههایی مجتمعاند. هر میوه دارای تقسیماتی است که درون آنها دانه روغنی جوز جندم وجود دارد ( رجوع کنید به زرگری، ج 1، ص 331؛ برای روایتهای مختلف در باره اسامی علمی رجوع کنید به قهرمان و اخوت، ج 1، ص 107ـ 108). بولس آن را دارای نیروی سردکننده و خشککننده کمی دانسته است ( رجوع کنید به ابنسینا، ج 1، کتاب 2، ص 455) برخی دیگر از جمله هروی (ص 93)، ابنبیطار (1291، ج 1، ص 178)، انصاری شیرازی (ص 101)، عقیلی علوی شیرازی (ص 322) و حکیم مؤمن (ص 77) جوز جندم را نوعی گِل یا خاک یا شبیه آن که بر روی سنگها پدیدار میشود دانستهاند و بدون شک منظور آنها نوعی گلسنگ بوده است که امروزه برخی نام علمی این گلسنگ را .Ev esculenta Lecanora میدانند؛ نیز رجوع کنید به ابوریحان بیرونی، ص 547).
//////////
شاید یکی از انواع گلسنگ از فرمانرو قارچ ها بوده باشد؛ در این صورت:
گلسنگهای لبهدار (نام علمی: Lecanora) نام یک سرده از تیره لبهداران است.
////////////
اللکنورا (الاسم العلمی:Lecanora) هی جنس من الفطریات یتبع فصیلة اللکنوریة من رتبة اللکنوریات.
/////////////
Lecanora is a genus of lichen commonly called rim lichens.:279 Lichens in the genus Squamarina are also called rime lichens. Members of the genus have roughly circular fruiting discs (apothecia) with rims that have photosynthetic tissue similar to that of the nonfruiting part of the lichen body (thallus).Other lichens with apothecia having margins made of thallus-like tissue are called lecanorine.
It is in the Lecanoraceae family in the suborder Lecanorineae.
Species
Lecanora campestris (Schaer.) Hue 1888
Lecanora conizaeoides Nyl. ex Cromb. 1885
Lecanora gangaleoides, Nyl. 1872
Lecanora grantii, H. Magn. 1932
Lecanora helicopis, (Wahlenb. ex Ach.) Ach. 1814
Lecanora poliophaea, (Wahlenb.) Ach. 1810
Lecanora rupicola, (L.) Zahlbr. 1928
Lecanora straminea, Wahlenb. ex Ach.
Lecanora usneicola, Etayo, 2006
Lecanora muralis
Scientific classification
Kingdom: Fungi
Division: Ascomycota
Class: Lecanoromycetes
Subclass: Lecanoromycetidae
Order: Lecanorales
Suborder: Lecanorineae
Genus: Lecanora
Ach.
Type species
Lecanora subfusca
(L.) Ach.
Species
Lecanora conizaeoides
Lecanora chlarotera
Lecanora dispersa
Lecanora muralis
Lecanora from coastal California
Lecanora cf. muralis lichen on the banks of the Bega canal in Timisoara
- جوز ماثل . [ ج َ / جُو زِ ث َ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) تاتوره . جوز رب . (منتهی الارب ). ثمرد هتوره . (غیاث اللغات ). و آن شبیه است به جوزالقی و دارای خارهای ریز و ضخیم است و دانه آن چون دانه اترج . (از اقرب الموارد). چیزی است که آنراعوام تاتوله گویند و آنرا جوز مقاتل نیز گویند بکسرتای قرشت . (برهان ). معرب گوز ماتل فارسی است و آن خودرو و مزروع میباشد، نبات او بقدر نبات بادنجان و برگش از آن کوچکتر و گلش سفید و شبیه به بوق و گل لبلاب و از آن درازتر و ثمرش بقدر گردکانی و خارناک مثل بار بیدانجیر و در جوف او دانه ها شبیه بدانه سماق وخوش طعم و مستعمل تخم اوست . در اول چهارم سرد و در دوم خشک و گویند در خشکی قریب الاعتدال است ، مسکن حرارت ملتهبه و مفرطه و در غایت تنویم و مسکر و رادع اورام حاره و مسکن صداع صفراوی و دموی و ضماد او و روغن دانه او جهت بواسیر و اوجاع حاره مقعد و اکثار آن قاتل و قدما یک درهم او را سم دانسته اند و طلاء طبیخ او با سرکه و عسل محلل اورام و استسقاء و ضربان و قاطع عرق و مانع قشعریره و ضماد مجموع نبات او جهت تقویت اعضاء مسترخیه و مانع ریختن موی و مجفف رطوبات غریبه و خوردن او جهت رفع صداع مزمن مجرب است و قدر شربتش تا یک دانگ و بدلش لقاح دو وزن اوست و مورث جنون و فساد فکر و مصلحش فلفل و رازیانه و عسل است . (تحفه حکیم مومن ). و رجوع به ذخیره خوارزمشاهی شود.
//////
[tāture] گیاهی یکساله از تیرۀ بادمجانیان با برگهای درشت، بدبو، و گلهای شیپوری ارغوانی یا سفید که حاوی مادهای سمّی به نام داتورین است و در معالجۀ آسم، تنگینفس، تشنج، و رماتیسم به کار میرود.
////////
تاتوره (Datura stramonium L) یا داتوره، گیاهی است یکساله به ارتفاع ۲۰۰ _ ۵۰ سانتی متر، از تیره سیبزمینی.
جزو گیاهان داروئی محسوب میشود.از این گیاه ماده آتروپین بدست میآید که خاصیت ضدسم دارد.خود این گیاه سمی میباشد.آب موجود در آوندهای این گیاه اگر در چشم ریخته شود باعث بازماندن مردمک چشم میشود.اگر جوشانده این گیاه به کسی خورانده شود، اعصاب ارادی انسان برای مدتی غیر ارادی میشود.ومصرف جوشانده این گیاه به مقدار زیاد باعث مرگ میشود.
معرفی گیاه
تاتوره یک گیاه علفی یکسالهاست که از خرداد تا مهر گل میدهد و به احتمال زیاد بومی شمال شرقی آمریکای شمالی میباشد و از آنجا به دیگر مناطق آمریکا، اروپا و سایر مناطق دنیا وارد شدهاست. تاتوره در زمینهای بایر، کنار جاده و نزدیک مناطق مسکونی در ارتفاعات کم تا نسبتاً زیاد در بیشتر مناطق معتدله و نیمه حاره نیمکره شمالی یافت میشود. امروزه این گیاه در تمام کشورهای دنیا یافت میشود. بیشتر داروی خام در برگهای گیاهان گلدار و بندرت دربذور رسیده وجود دارد. برگها را در سایه یا در گرمای مصنوعی حدود ۵۰ درجه سانتی گراد خشک میکنند. دارو طعم تلخ و شوری دارد. با توجه به اینکه گیاه شدیداً سمی است دقت زیادی هنگام جمع آوری باید صورت گیرد . برگها حاوی الکالوئیدهای تروپان سمی به مقادیر ۵/۰ درصد بوده و علاوه بر آن بذور حاوی حدود ۲۰ درصد روغن میباشند. عمل الکالوئیدهای تروپان و موارد استفاده آن همانند بذر البنج و بلادون میباشد.دارو بعضی اوقات در سیگارهای ضد تنگی نفس استفاده میشود. تاتوره معمولاً بصورت وحشی جمع آوری میشود. انواع زراعی آنهایی هستند که برای تهیه دارو استفاده میشوند بخصوص گونههایی که غنی از اسکوپولامین میباشند مانند Datura innoxia (مناطق حارهای آمریکا) D.metel (مناطق حاره و نیمه حاره آسیا و آفریقا) یا ارقامی از D.Stramonium بخصوص آنهایی که کپسولهای بدون برآمدگی و محتوای بیشتر آلکالوئید هستند. این گیاه از نیمه دوم قرن شانزدهم در اسپانیا شناخته شده بود و به دیگر کشورها بهعنوان یک گیاه زینتی وارد شد. یک قرن بعد از این وضعیت خارج شد و بهعنوان یک گیاه وحشی مستقر گردید. بازگشت به صفحه خواص دارویی گیاهان
۲ تاتوره DATURA STRAMONIUM: نام داتورا (DATURA) که به زبان لاتین به این نبات داده شده مشتق از نام فارسی تاتورهاست زیرا این نبات اصلاً ً بومی ایران بوده به نامهای تاتوله، جوزماش، نبات اهریمنی، علف شیطان و غیره نیز نامیده میشود. دسقوریدس و تئوفر است دو تن از علمای قرن اول و دوم یونان این گیاه را جزو نباتات سمی نام بردهاند. در قدیم این گیاه در داروسازی مصارف زیاد داشته و در طب انسانی و دامپزشکی به کار میرفتهاست تاتوره به طور وحشی در زمینهای لم یزرع و کنار جادهها میروید.این نبات بومی مشرق زمین بوده منشاء اصلی آن کناره بحر خزر است، در اواسط قرون وسطی به تمام اروپا و بعد به آمریکا و نقاط دیگر برده شدهاست و در اکثر ممالک دنیا به مقدار فراوان وجود دارد تاتوره درخچه ایست یک ساله با ساقهای بی کرک و منشعب به طول ۴۰ سانتی متر تا ۲ متر استوانه شکل وبه رنگ سبز، قطر ساقه اصلی نسبت به رشد گیاه به ۱-۲ سانتی متر میرسد. برگهای این گیاه معمولاًمتناوب بوده صفحه آنها پهن و بیضی نوک تیز و یا منظم و مدور است طول برگها ۱۰-۱۲ و عرض شان ۶-۸ سانتی متر است اگر کمی از برگ تازه تاتوره را در دست له نمائید بویی تهوع آور وغیر مطبوع از آن متصاعد میگردد. ولی برگ خشک شده بوی خیلی کمتری دارد برگها گس، قی آور و دانه کمی تلخ است گلهای تاتوره شبیه شیپور و تک تک میباشد و در گل بیش از یک یا دو روز دوام ندارد. دانههای تاتوره شبیه دانههای سماق و شکل شان قلوهای و در دو سطح جانبی صاف و هموار و در سطح زیری و روئی زگیل دار است. رنگ این دانهها سیاه مایل به قهوهای است و بزرگی آنها ۴-۵ میلی لیتر است میوه آن بیضی شکل خاردار و کپسول است که با چهار شکاف باز میشود. ماده سمی این گیاه ماده «داتورین» است. داتورین از سه آلکالوئید آتروپین، هیوسیامین و اسکوپولامین تشکیل یافتهاست. این آلکالوئیدها در نبات به حالت ترکیب با اسید مالیک، اسید اتروپیم و اسید داتوریک وجود دارد که در بین آنها مقدار آلکالوئید هیوسیامین از سایرین بیشتر است. SINGH & VASHISHTA (۱۹۷۷) اظهار میدارند تاتوره بوتهای است که در ساحل نهرها میروید و دارای یک نوع آلکالوئید است که باعث مسمومیت اعصاب شده و در صورتی که خورده شود باعث نفخ، بی قراری، فلج و کوری مطلق و مرگ سریع شتر خواهد شد. درمان : برای نجات مسموم بایستی سم وارد شده به معده را با استفاده از داروی قی آور خارج نمود، زیرا حالت استفراغ غالباً خود به خود ایجاد نمیشود و معمولاً ً از ضد سم هائی نظیر مورفین یا پیلوکارپین استفاده میشود خوراندن قهوه غلیظ ومحرکهای مختلف و غیره مفید است. تصویر شماره (۲) - تصویرگیاه تاتوره
تاریخچه
طبق برخی از داستانها کاهنه بزرگ معبد آپولو، پیشگوئیهای خود را بعد از استنشاق دود تاتوره، بر زبان آوردهاست. گیاه اثر قوی افیونی و مخدر دارد و توهم و دوبینی از نتایج آنست. سرخپوستان بومی جنوب غربی آمریکا، تاتوره را در تشریفات مذهبی مخصوص سن بلوغ و دیگر مراسم خاص خود به کار میبردهاند. ساکنان اولیه آمریکا تاتوره را گیاه خطرناک میشناختهاند و به آن سبب دیوانه یا سیب شیطان نام داده بودند. مردم حتی از کاشتن تاتوره در باغچه و مزارع خود نیز خودداری میکردهاند. تاتوره یک گیاه سمی است که اثر افیونی بسیار قوی دارد و شبیه بلادون است و مانند بلادون دارای ارزش دارویی و پزشکی نیز هستند؛ مشروط به آنکه به مقدار دقیق و حساب شده مصرف شود
زیستگاه طبیعی
گیاه بومی اروپا و غرب آسیاست. در خاکهای حاصلخیز و مرطوب و خاکهای شن دار و اغلب در گودالهای، کنار نهرها، حوضچهها و استخرها میروید.
مشخصات ظاهری
پونه معطر متعلق به خانواده نعناع و به شکل بوتههای کوتاهی در روی زمین میروید و ساقه مستقیم آن تا ۳۰ سانتیمتر هم رشد میکند. ساقه شاخه دار و چهار بر آن دارای برگهای تخم مرغی شکل است که با کرک کم پشتی پوشیده شدهاند و به رنگ سبز مایل به خاکستری هستند. لبههای برگها دندانه دار و یا به شکل حلوزونهای دو کپهای میباشند. پونه بوی تندی شبیه نعناع از خود متصاعد میسازد. در اواخر تابستان، گلهای دو لبهای آبی رنگ مایل به بنفش در محور برگها شکوفه میکنند و تشکیل حفههای گل فشردهای را میدهند. ۴ یافتههای محققان ایرانی نشان داد: عصاره بذر گیاه «تاتوره» قادر است درد حاد افزایش یافته به وسیله دیابت را به میزان معنیداری کاهش دهد.
با بررسی اثر ضد دردی عصاره الکلی بذر گیاه تاتوره در موشهای صحرایی نر دیابتی ناشی از تزریق «استرپتوزوتوسین» انجام شده، واکنش به درد حاد و مزمن ناشی از صحفه داغ و فرمالین به دنبال مصرف «استرتپوزوسین» و دیابتی شدن موشهای صحرایی به میزان معنیداری افزایش پیدا میکند.
همچنین عصاره الکلی بذر گیاه تاتوره در دوزهای بالای mg/kg/BW ۵۰ توانایی کاهش درد افزایش یافته در آزمونهای صفحه داغ و فرمالین (به ویژه در ۱۰ دقیقه بعد از تزریق فرمالین) را داراست، اما عصاره گیاه در این دوز و بالاتر بر هیپر آلژزیای مزمن ناشی از تزریق فرمالین اثر معنیداری ندارد.
دیابت و به ویژه عوارض ناشی از آن که به عنوان یکی از شایعترین بیماریها که در سنین متفاوت و با علل مختلف بروز میکند، افراد درگیر را با مشکلات فراوان روبرو کردهاست.
از جمله مهمترین این عوارض افزایش حساسیت به عوامل دردزا (هیپرالژزی) و در بعضی موارد افزایش آستانه درد (آلودینیای ناشی از نور و پاتی) را میتوان نام برد.
با توجه به آثار سوء و عوارض جانبی داروهای شیمیایی بر بدن بیماران، در دهههای اخیر استفاده از طب سنتی به خصوص گیاه درمانی بیشتر مد نظر محققان قرار گرفتهاست.
گیاه تاتوره.Datura stramonium L از گیاهان طبی است که در ایران به عنوان داروی ضد درد خوبی معرفی شدهاست، اما مشخص شده مصرف بیرویه این گیاه (در انسان به شکل سیگار) موجب بروز عوارضی مثل افزایش فعالیت ترشحی و حرکت دستگاه گوارشی میشود.
بررسیهای انجام شده به وسیله محققان نشان دادهاست که این گیاه حاوی الکالوییدهای متعدد تقلید کننده سیستم پاراسمپاتیک است.
ترکیبات الکالوییدی مانند آگونیستهای موسکارینی دارای اثرات ضد دردری قوی هستند، با توجه به این که گیاه تاتوره غنی از این ترکیبات میباشد، بنابراین احتمال دارد که این گیاه به خصوص بذر آن که منبع سرشاری از این ترکیبات است، بتواند اثرات ضد هیپرآلژزی از خود نشان دهد.
///////////
الداتورا الصفراویة نوع نباتی یتبع جنس الداتورا من الفصیلة الباذنجانیة.
///////////
Adi dəlibəng, bənövşəyi dəlibəng (lat. Datura stramonium)
badımcankimilər fəsiləsinin dəlibəng cinsinə aid bitki növü.
Sinonimləri
Datura inermis Juss. ex Jacq.
Datura stramonium var. chalybea W. D. J. Koch, nom. illeg.
Datura stramonium var. tatula (L.) Torr.
Datura tatula L.
//////
Datura stramonium, known by the common names Jimson weed or Devil's snare, is a plant in the nightshade family. It is believed to have originated in Mexico, but has now become naturalized in many other regions. Other common names for D. stramonium include thornapple and moon flower, and it has the Spanish name Toloache. Other names for the plant include hell's bells, devil’s trumpet, devil’s weed, tolguacha, Jamestown weed, stinkweed, locoweed, pricklyburr, and devil’s cucumber.
Datura has been used in traditional medicine to relieve asthma symptoms and as an analgesic during surgery or bonesetting. It is also a powerful hallucinogen and deliriant, which is used spiritually for the intense visions it produces. However, the tropane alkaloids responsible for both the medicinal and hallucinogenic properties are fatally toxic in only slightly higher amounts than the medicinal dosage, and careless use often results in hospitalizations and deaths.
Description
Datura stramonium is a foul-smelling, erect, annual, freely branching herb that forms a bush up to 2 to 5 ft (60 to 150 cm) tall.
The root is long, thick, fibrous and white. The stem is stout, erect, leafy, smooth, and pale yellow-green. The stem forks off repeatedly into branches, and each fork forms a leaf and a single, erect flower.
The leaves are about 3 to 8 in (8–20 cm) long, smooth, toothed, soft, and irregularly undulated. The upper surface of the leaves is a darker green, and the bottom is a light green. The leaves have a bitter and nauseating taste, which is imparted to extracts of the herb, and remains even after the leaves have been dried.
Datura stramonium generally flowers throughout the summer. The fragrant flowers are trumpet-shaped, white to creamy or violet, and 2 1⁄2 to 3 1⁄2 in (6–9 cm) long, and grow on short stems from either the axils of the leaves or the places where the branches fork. The calyx is long and tubular, swollen at the bottom, and sharply angled, surmounted by five sharp teeth. The corolla, which is folded and only partially open, is white, funnel-shaped, and has prominent ribs. The flowers open at night, emitting a pleasant fragrance, and are fed upon by nocturnal moths.
The egg-shaped seed capsule is 1 to 3 in (3–8 cm) in diameter and either covered with spines or bald. At maturity, it splits into four chambers, each with dozens of small, black seeds.
Datura stramonium - Köhler–s Medizinal-Pflanzen-051.jpg
Fruits and seeds - MHNT
Range and habitat
Datura stramonium is native to North America, but was spread to the Old World early. It was scientifically described and named by Swedish botanist Carl Linnaeus in 1753, although it had been described a century earlier by herbalists, such as Nicholas Culpeper.[13] Today, it grows wild in all the world's warm and moderate regions, where it is found along roadsides and at dung-rich livestock enclosures. In Europe, it is found as a weed on wastelands and in garbage dumps.
The seed is thought to be carried by birds and spread in their droppings. Its seeds can lie dormant underground for years and germinate when the soil is disturbed. People who discover it growing in their gardens, and are worried about its toxicity, have been advised to dig it up or have it otherwise removed.
Toxicity
Main article: Datura: Toxicity
All parts of Datura plants contain dangerous levels of the tropane alkaloids atropine, hyoscyamine, and scopolamine, which are classified as deliriants, or anticholinergics. The risk of fatal overdose is high among uninformed users, and many hospitalizations occur amongst recreational users who ingest the plant for its psychoactive effects.
The amount of toxins varies widely from plant to plant. As much as a 5:1 variation can be found between plants, and a given plant's toxicity depends on its age, where it is growing, and the local weather conditions. Additionally, within a given datura plant, toxin concentration varies by part and even from leaf to leaf. When the plant is younger, the ratio of scopolamine to atropine is about 3:1; after flowering, this ratio is reversed, with the amount of scopolamine continuing to decrease as the plant gets older.[19] This variation makes Datura exceptionally hazardous as a drug. In traditional cultures, a great deal of experience with and detailed knowledge of Datura was critical to minimize harm.[14] An individual datura seed contains about 0.1 mg of atropine, and the approximate fatal dose for adult humans is 10 mg atropine or 2–4 mg scopolamine.
Datura intoxication typically produces delirium (as contrasted to hallucination), hyperthermia, tachycardia, bizarre behavior, and severe mydriasis with resultant painful photophobia that can last several days. Pronounced amnesia is another commonly reported effect. The onset of symptoms generally occurs around 30 to 60 minutes after ingesting the herb. These symptoms generally last from 24 to 48 hours, but have been reported in some cases to last as long as two weeks.
As with other cases of anticholinergic poisoning, intravenous physostigmine can be administered in severe cases as an antidote.
Use in traditional medicine
In traditional Ayurvedic medicine in India, datura has long been used for asthma symptoms. The active agent is atropine. The leaves are generally smoked either in a cigarette or a pipe. During the late 18th century, James Anderson, the English Physician General of the East India Company, learned of the practice and popularized it in Europe.
John Gerard's Herball (1597) states that "the juice of Thornapple, boiled with hog's grease, cureth all inflammations whatsoever, all manner of burnings and scaldings, as well of fire, water, boiling lead, gunpowder, as that which comes by lightning and that in very short time, as myself have found in daily practice, to my great credit and profit."
The Zuni once used datura as an analgesic, to render patients unconscious while broken bones were set. The Chinese also used it in this manner, as a form of anaesthesia during surgery.
Spiritual uses
Datura seedpod, opening up to release seeds inside
The ancient inhabitants of what is today central and southern California used to ingest the small black seeds of datura to "commune with deities through visions".[29] Across the Americas, other indigenous peoples such as the Algonquin, Navajo, Cherokee, Marie Galente, and Luiseño also used this plant in sacred ceremonies for its hallucinogenic properties. In Ethiopia, some students and debtrawoch (lay priests), use D. stramonium to "open the mind" to be more receptive to learning, and creative and imaginative thinking.
In his book, The Serpent and the Rainbow, Canadian ethnobotanist Wade Davis identified D. stramonium, called "zombi (sic) cucumber" in Haiti, as a central ingredient of the concoction vodou priests use to create zombies.
The common name "datura" has its roots in ancient India, where the plant is considered particularly sacred—believed to be a favorite of the Hindu god Shiva Nataraja.
Cultivation
Datura prefers rich, calcareous soil. Adding nitrogen fertilizer to the soil will increase the concentration of alkaloids present in the plant. Datura can be grown from seed, which is sown with several feet between plants. Datura is sensitive to frost, so should be sheltered during cold weather. The plant is harvested when the fruits are ripe, but still green. To harvest, the entire plant is cut down, the leaves are stripped from the plant, and everything is left to dry. When the fruits begin to burst open, the seeds are harvested. A single intensively planted acre can produce 1,000 to 1,500 pounds (1,100–1,700 kg/ha) of leaf and 700 pounds (780 kg/ha) of seed.
Etymology
The genus name is derived from the plant's Hindi name धतूरा dhatūra. Stramonium is originally from Greek, strychnos στρύχνος "nightshade" and maniakos μανιακός "mad".
In the United States, the plant is called jimson weed, or more rarely Jamestown weed; it got this name from the town of Jamestown, Virginia, where British soldiers consumed it while attempting to suppress Bacon's Rebellion. They spent 11 days in altered mental states:
The James-Town Weed (which resembles the Thorny Apple of Peru, and I take to be the plant so call'd) is supposed to be one of the greatest coolers in the world. This being an early plant, was gather'd very young for a boil'd salad, by some of the soldiers sent thither to quell the rebellion of Bacon (1676); and some of them ate plentifully of it, the effect of which was a very pleasant comedy, for they turned natural fools upon it for several days: one would blow up a feather in the air; another would dart straws at it with much fury; and another, stark naked, was sitting up in a corner like a monkey, grinning and making mows [grimaces] at them; a fourth would fondly kiss and paw his companions, and sneer in their faces with a countenance more antic than any in a Dutch droll.
In this frantic condition they were confined, lest they should, in their folly, destroy themselves — though it was observed that all their actions were full of innocence and good nature. Indeed, they were not very cleanly; for they would have wallowed in their own excrements, if they had not been prevented. A thousand such simple tricks they played, and after eleven days returned themselves again, not remembering anything that had passed.
– The History and Present State of Virginia, 1705
Scientific classification
Kingdom: Plantae
)unranked): Angiosperms
)unranked): Eudicots
)unranked): Asterids
Order: Solanales
Family: Solanaceae
Genus: Datura
Species: D. stramonium
Binomial name
Datura stramonium
L.
Synonyms
Datura bernhardii Lundstr.
Datura bertolonii Parl. ex Guss.
Datura cabanesii P.Fourn.
Datura capensis Bernh.
Datura ferocissima Cabanès & P.Fourn.
Datura ferox Nees 1834 not L. 1756
Datura hybrida Ten.
Datura inermis Juss. ex Jacq.
Datura laevis L.f.
Datura loricata Sieber ex Bernh.
Datura lurida Salisb.
Datura microcarpa Godr.
Datura muricata Godr. 1873 not Bernh. 1818 nor Link 1821
Datura parviflora Salisb.
Datura praecox Godr.
Datura pseudostramonium Sieber ex Bernh.
Datura tatula L.
Datura wallichii Dunal
Stramonium foetidum Scop.
Stramonium laeve Moench
Stramonium spinosum Lam.
Stramonium tatula Moench
Stramonium vulgare Moench
Stramonium vulgatum Gaertn.
- حاشا. گیاهی است که به فارسی «آویشن»و در کتب طب سنتی فارسی با نام «حاشا»،«اوشن» و «صعتر الحمیر»نام برده شده.در مناطق مختلف ایران گونه های مختلف ایران گونه های مختلف با اسامی محلی متفاوتی شناخته می شود از جمله در همدان آن را «آزربه»در اطراف تهران«آویشن یا آویشم»ودر طالقان«زروه» در آذربایجان و مناطق ترکی زبان «ککلیک اوتی»یا «کاکله اوتی» و در سایر مناطق «صعتر»،«اوشن»،«اشمه کوهی»و،«سی سنبر»و «سوسنبر »نامیده می شود.
گیاهی است از خانوادهLabiatae یاMenthaceae از جنس:Thymus به فرانسویThym و گونه وحشی آن Thym serpoletو به انگلیسی Thymeگفته می شود.نام علمیThymus vulgaris آن است.
در ایران گونه های مختلفی از این گیاه از آویشن که به صورت گیاهی علفی است تا انواعی که به صورت درختچه هستند می روید، از جملهThymus communis که در مزارع نیز کاشته می شود و Thymus serpylliumکه سی سنبر یا سوسنبر است و در واقع گونه وحشی آویشم می باشد و همچنین گونه های :T. fedischenkoi Ronn. و درمناطق مختلف ایران از جمله در ارتفاعات منجیل ،در ارک،کردستان،کرمانشاه،دامنه های جنوبی البرز،آزاد بر طالقان،توچال،دره کرج،آذربایجان،کرمان،شاهوار کوه در ارتفاعات ۳۷۰۰۰-۲۹۰۰ متر،اورمان کردستان،رودبار،نور کجور،دره چهل دختر گرگان شناسایی شده است.
● ترکیبات شیمیایی
از نظر ترکیبات شیمیایی آزربه(T.vulgaris) دارای حدود ۲ .احد درصد اسانس است و اسانسی که از گل و برگهای آن گرفته می شود در حدود ۴۵ درصد تیمول داردو ضمنا دارای کاروکرول،سیمن،آلپینن،بور نئول،لینالول ،بورنیل آستات می باشد و به علاوه اولئانولیک اسید و ایزومر آن اورسولیک اسید نیز از آن جدا شده است در گزارش دیگری در مورد ترکیبات شیمیایی گیاه آمده است.
گیاه دارای تیمول ،پارتیمول،پینن،لینالول و کارواکرول میباشد.
● مشخصات
آزربه گیاهی است علفی چند ساله که شبیه به صعتر و پونه کوهی است نواحی با اقلیم مدیترانه ای و قسمتهای نیم گرم و معتدل آسیا و اروپا برای رشد این گیاه مناسب است.در ایران تقریبا دذر تمام مناطق معتدل می روید و گونهT.communis آن را در مزارع نیز می توان تکثیر نمود.
در باغها به عناون گیاه زمینی گلدار زیبا در حاشیه چمنها و درRock garden کاشته می شود.گیاهی است دارای ساقه های متعدد و کوتاه ،بلندی انها ۵۰-۲۰ سانتی متر و دارای ریشهای با الیاف چوبی می باشد.برگهای ان به رنگ خاکستری خیلی کوچک و در اغلب گونه ها کرکدار و در گونه وحشی آن یعنی سرپوله بی کرک است ،به طول متوسط ۶ میلی متر و عرض متوسط ۲ میلی متر و گلهای آن کوچک خوشه ای و به رنگ سفید مایل به بنفش و سرخ و خیلی مورد علاقه زنبور عسل می باشدوتخم ان ریز و کوچکتر از تخم خردل است.
از نظر آب و هواوخاک ،آویشن ،آب وهوای ملایم متمایل به گرم وخاک های با زه کشی رو به آفتاب را ترجیح میدهد .
تکثیر آن با قلمه و یا بذر صورت می گیرد و فواصل بوته ها در محل اصلی بین خطوط کاشت ۱ متر وبین بوته ها ۳۰ سانتی متر مناسب است.وجین علفهای هرز برای رشد آن ضروری است.
قلمه آویشن از ریشه جوشهای ان در اردیبهشت تهیه و کاشته می شود و اگر با بذر تکثیر می شود بین اسفند تا خرداد هر وقت می توان ان را کاشت.
آزربه هر چند گیاهی است چند ساله و دایمی ولی بهتر است مزرعه ان هر سه سال یکبار به کلی برداشت شده شخم خورده و کشت آن تجدید شود تا بوته ها قوی ،پربرگ شده و گل بدهد.
گلهای آزربه در اواخر خرداد و اوایل تیر ظاهر می شود و برداشت گیاه برای مصارف طبی و ادویه ای باید زمانی که شکوفه ها تازه ظاهر شده اند،انجام شود و شکوفه ها و برگها و ساقه های نازک ان تا حد ۱۲-۱۰ سانتی متر از سر بوته برداشت شود که بعدا آنها را در سایه خشک کرده ونگهداری نمایند.
در بعضی مناطق می توان در هر سال دو بار سرشاخه ها و برگها را چید و محصول برداشت نمود.به طور متوسط مزارعی که خوب کاشته شده و مراقبت شود و می توان ۲-۱ تن در هکتار محصول خشک برداشت نمود.گل آویشم خیلی معطر و به عناون ادویه در آشپزخانه مصارف متعددی دارد.
از تقطیر برگهای گیاه در حدود یک درصد روغن تیمول به دست می آید.تیمول یک فنل متبلور سفید رنگی است با فرمول خام C۱. H۱۳ OHکه دارای خاصیت ضد عفونی قوی و قارچ کشی است و در عطر سازی مصرف دارد.
● خواص کاربرد
روغن تیمول یا تیمن که در ترکیب اسانس گیاه وجود دارد،منشا اصلی خواص ضد عفونی کننده آزربه می باشد،از طریق مخاط جذب می شود و از راه ادرار دفع می شود ور نگ ادرار را تیره یا سیاه می سازد.خاصیت ضد میکروب و ضد قارچ و ضد انگل تیمول در طب جدید نیز مورد توجه است و به دلیل وجود تیمول در گیاه آزربه ازجوشانده آن برای ضدعفونی کردن و پانسمان و شست و شوی زخمها به نحو موثری استفاده می شود.در دارو سازی برای تهیه محلولهای غرغره ضد عفونی حلق و قطره های ۱د سرفه و در دندان پزشکی برای تهیه محلولهای شست و شوی دهان کاربرد دارد.در تجارت دارویی به عنوان قارچ کش معروف است.در بیماری های قارچی به علت اثر زیاد که دربیماری اکتی نومیکروزیس دارد ،یک درصد محلول تیمول را روی پوست و محل زخم می مالند و ممکن است به جای تیمول روزی سه تیمول از ۶۰ درصد جوشانده گیاه آزربه یا حاشا استفاده شود.
اکتی نومیکروزیس یک بیماری غیر مسری قارچی در حیوانات است که به انسان منتقل می شود.عامل این بیماری ،قارچی است به نامActinomyces از خانوادهAcitinomycetaceae که معمولا در دهان و آرواره های بخصوص موجدار و ناصاف حمله می کند و گاهی به مغز و ریه نیز حمله ور می شود. در گاوان ان را Actinomyces bovis ودر انسان Actinomyces israelii می نامند .تا قبل از کشف آنتی بیوتیک های جدید معالجه با این بیماری به طریقی که در بالا ذکر شد با حاشا یا ماده عامل ان تیمول انجام میگرفته ولی پس از آن معمولا از نظر تسریع عمل ،این بیماری را با استعمال دراز مدت پینی سیلین معالجه می نمایند و در درجه دوم بعد زا پینی سیلین ممکن است از تتراسیلین استفاده نمود.جراحی برای خارج کردن قسمت های زخم توام با درمان شیمیایی نیز معمول است ولی هنوز هم درمان با تیمول به عنوان دارویی که ضمن معالجه ،عوارض جنبی آنتی بیوتیک ها را ندارد مورد توجه بسیاری از پزشکان دنیاست.
در طب سنتی از نظر طبیعت عده ای از حکمای معروف از جمله شیخ الرئیس ابوعلی سیناو بغدادی و دیگران حاشا را گرم و خشک می دانند .از نظر خواص گرم کننده قوی و مدر بول و حیض ،عرق و شیر می باشد.خارج شدن جنین و مشیمه را تسهیل می کند و باز کننده گرفتگی روده ها و پاک کننده سینه می باشد.برای تنگی نفس و تقویت معده ،کبد ،طحال و کلیه و همچنین برای تحلیل اماس و خون منجمد شده دراثر سموم نباتی و حیوانی مفید است .برای بند اوردن خون از سینه و کشتن و خارج کردن انگل های معده به خصوص انگلی به نام آنسیلوستوما که نوعی نماتود از خانواده می باشد،بسیار موثر است برای دفع انگل فوق الذکر توصیه می شود که روز قبل یک مسهل گیاهی موثر با تطبیق با نوع مزاج بیمار داده شود و شب با یک شام ساده ۲الی ۴ گرد حاشا می خورند و صبح نیز یک مسهل آویشن نتیجه بسیار خوبی می دهد. شکوفه حاشا به تنهایی مسهل خوبی برای سودا بوده و می تواند جانشین آفتیمون باشد و اگر ۸ گرم گرد حاشا را بانمک و سرکه بیاشامند ،مظهر خوبی برای بلغم می باشد .خوردن ۱۰ گرم حاشا مخلوط با عسل و آبگرم برای بیماری فلج ،اقوه ،فراموشی ،صرع،تقویت قوه باه مفید است .خوردن تازه ان به صورت سبزی با غذا بسیار مفید است و برای تقویت دید چشم نافع است.معده را تقویت نموده و کمک به هضم غذا می نمایید .آشامیدن دم کرده ان با عسل ناراحتی در تنفس را رفع می کند و خروج ادرار ،حیض،جنین و مشیمه را تسهیل می نماید .خوردن انگشت پیچ یا لعوق آن با عسل برای خارج کردن بلغم و مواد زائدی که در سینه جمع شده است و تسکین تنگی نفس و سرفه بسیار نافع است.ضماد ان با سربرای تحلیل و ورمهای تازه و تحلیل خون بسته و منجمد در اعضا مفید است و اگر با شراب مخلوط و خورده شود ،برای سیاتیک نافع است .اگر مقدار ی از حاشا را با ده برابر وزن آب انگور مخلوط نموده و بپزند که ثلث باقی بماند در مورد جمیع خواص از جرم خشک آن بهتر است.دم کرده ان برای سکسکه ،دل پیچه ،قطره قطره ادرار کردن ، خورد کردن سنگ مثانه و تسکین درد رحم بسیار نافع است.مقدار خوراک از خشک و جرم ان ۵ گرم است.دم کرده حاشا برای سرفه های سخت وبرونشیت مفید است.حاشا در چین و ژاپن کاشته می شود ،از جوشانده گیاه به عنوان ضدسرفه و برای معالجه سیاه سرفه خورده می شود.اسانس آن ضد عفونی کننده خیلی قوی است ودر فرانسه از دم کرده ۲۰-۱۰ گرم گیاه خشک با یک لیتر آب جوش ،برای آرام کردن سرفه ۳ فنجان در روز می خورند .در موارد آسم این دم کرده را با عسل مخلوط کرده ۳ فنجان در روز می خورند.
توجه:با توجه به سمی بودن ماده تیمول درمصرف و خوردن ماده حاشا و ترکیبات آن باید رعایت دستورات را نمودو از اسراف در مصرف آن خودداری شود .اسراف در مصرف حاشا و تیمول ممکن است باعث اسهال و غثیان و استقراغ شود و یا ممکن است در اثر تحریک کلیه ها موجب بروز آلبومین در ادرار گردد. مصرف بی رویه ی حاشا ممکن است عضلات قلب را ضعیف نماید و همچنین اسراف در مصرف آن ممکن است ایحاد سر گیجه وبروز صداهایی درگوش کند در کتب طب سنتی در صورت بروز عوارض ان توصیه شده است از نعناع و دم کرده ان استفاده شود.
از نظر تاریخی و قدمت شناخت:حاشا و یا آویشن گیاهی است که بخصوص به عنوان ادویه معطر از زمانهای قدیم مورد توجه بشرها بوده ودر عهد باستان در جوامع پیشرفته آن روز به عناون بخور های معطر و تصفیه کننده بخصوص در معابد به کار می رفته است. برگهای آویش سنبل شجاعت و تهور و رشادت بوده است.در یونان قدیم یعنی در روزگاران قبل از میلاد مسیح مرسوم بوده است اگر می خواسته اند شجاعت و رشادت مردی را تحسین کنند و از او تعریف نمایند می گفتند که او عطر حاشا دارد و بوی آویشن می دهد در اساطیر کهن مسیحیان آمده است که در علوفه ای که برای تشک در رختخواب مریم عذرا و حصرت مسیح کودک بکار می رفته گیاه و علف معطر آویشن نیز وجود داشته است.
سربازان رومی رسم داشتند برای افزایش شجاعت و تهور در آب آویشن حمام کنند.(حمام آویشن برای تسکین درد مفاصل و کوفتگی عضلات و ایجاد فرح و تازه شدن و رفع خمیدگی مفید است برای این منظور ممکن است از جوشانده ی ۶در صد آویشم استفاده کرده وآن راداخل وان حمام ریخته مدتی در آن نشست .)رسم شناخت آویشن به عنوان سنبل شجاعت قرنهادر جوامع بشری حاکم بوده است به طوری که حتی در قرون وسطی در دوران شوالیه ها نیز هر وقت زنهای زیبایی ارو پا قصد تحسین معشوقهای شوالیه ی خود را به عنوان مرد شجاع داشتند رو بان های زیبایی که روی آن شکل گیاه آویشن برو دری می شده به آنها هدیه می دادند .
حسین میرحیدر
///////////
زعترر صعتر. صعتر. [ ص َ ت َ ] (اِ) سعتر است که پودینه کوهی باشد و آن را صعترالحمار نیز گویند. آشامیدن آن با شراب گزندگی جانوران را سودمند بود و معده و جگر را بغایت نافع و رائحه آن هوام را گریزاند و تخم آن در جمیع افعال قوی تر. (منتهی الارب ). و در ذیل کلمه سعتر آرد: پودینه کوهی مفتح و محلل بلغم وریاح و مشهی و ملطف اغذیه غلیظه و منقی معده و خوردن ادویه مسهله با آب سعتر مطبوخ مانع قی و مخرج تمام کرم است و دافع تخمه و عفونت غذا. (منتهی الارب ). آویشن ، اوشن ، یوشن . زعتر. اوریقانس . نضف . اسم گیاهی است که بترکی ککلیک اودی وبه اصفهانی آویشم نامند بری و بستانی است و بستانی را به فارسی مرزه نامند و برگ بری بعضی مدور و قسمی ریزه و طولانی و اقسام او تند و خوشبو و گل همه کبود است ، در آخر دوم گرم و خشک و کوهی او گرم و خشک تر و در افعال قوی تر از بستانی و مجفف و مفتح و مقطع و باتریاقیت و محلل بلغم و ریاح و مشهی و ملطف اغذیه غلیظه و منقی معده و جگر و ریه از رطوبات و مانع صعودبخارات بدماغ و گل او با سرکه و نمک مسهل سودا و بلغم و خوردن ادویه مسهله با آب صعتر مطبوخ مانع مغص و مخرج اقسام کرم و رافع تخمه و عفونت غذا و ترش شدن آن و جهت غثیان و وجع الفواد و قولنج ثفلی و ریحی و بلغمی و با ماست جهت قولنج سوداوی مستمری از مجربات و با عسل جهت گزیدن هوام و طبخ او با انجیر جهت ربو و سرفه و با آب کرفس جهت حصاة و عسر بول و با مثل او عناب که با چهارده وزن او آب جوشانیده باشند و بربع رسیده باشد بالخاصیة جهت رقیق کردن خون مجرب و با روغن زیتون جهت انواع مغص و سرکه که در او خیسانیده باشند از آن سکنجبین بسازند یا بتنهائی بنوشند جهت سپرز مجرب و با پنیر تازه جهت تسمین بدن و اکتحال آب او جهت بیاض و قطور او جهت گرانی سامعه و طلای او با عسل جهت تحلیل اورام صلبه و عرق النساء و امثال آن و با روغن زیتون و زیره جهت برآمدگی ناف اطفال و رفع ریاح اندرون ایشان و ضمادمطبوخ او در حمام جهت جرب و حکه و یرقان و مضمضه او با سرکه و زیره جهت گریزانیدن هوام موثر است . و تخم او در جمیع افعال قوی تر و مفتح سدد و دافع یرقان و مهیج باه و خائیدن آن جهت درد دندان و تحریک اشتهاو روغن او شرباً و ضماداً جهت رعشه و فالج و لرز و درد مفاصل بهترین روغنها و مضر ریه و مصدع محرورین و مصلحش سرکه و قدر شربتش تا پنج مثقال است و مربای او با شکر که بدستور گلقندبسازند جهت منع صعود بخارات بدماغ و نزول آب و تقویت ذهن و نیکو کردن رخسار و سموم هوام و سایر امراض قوی الاثر است . (از تحفه حکیم مومن ). و رجوع بترجمه ضریر انطاکی و ترجمه صیدنه ابوریحان بیرونی شود.
//////
آویشن معمولی (نام علمی Thymus vulgari]) گیاهی از سرده آویشنیان است. آویشن در طب سنتی ایران و اروپا، کاربرد دارویی دارد. از آویشن در صنایع غذایی (پیتزا، پاستا، ماهی، پنیر، لیکور، ذرت مکزیکی و...)، دارویی، بهداشتی و آرایشی استفاده میشود.
نام
گونههای مختلفی از آویشنیان در کوهستانهای ایران میروید. در کتب طب سنتی فارسی با نام «حاشا»، «اوشن» و «صعتر الحمیر» نام برده شده است. در مناطق مختلف ایران گونههای مختلف ایران گونههای مختلف با اسامی محلی متفاوتی شناخته میشود از جمله در همدان «آزربه»، در اطراف تهران «آویشن یا آویشم»، در طالقان «زروه»، در آذربایجان و مناطق ترکی زبان «ککلیک اوتی» یا «کاکله اوتی»، و در سایر مناطق «صعتر»، «زعتر»، «اوشن»، «اشمه کوهی»، «سی سنبر» و «سوسنبر» نامیده میشود.
در کوه پایههای شهرستان فریدونشهر و همچنین در شهرستان اقلید (با نام آویشن شیرازی (Zataria multiflora) میروید. در آذربایجان بخصوص مناطق کوهستانی سولدوز رویش قابل توجهی دارد و به آن کهلیک اوتو (کهلیک = کبک و اوت = گیاه) میگویند. برخی آن را به دلیل تشابه اسمی با کاکوتی اشتباه میکنند. در حالی که کهلیک اوتو (آویشن)، علی رغم تشابه اسمی با کاکوتی از آن متفاوت است. در همدان به آن آزربه و در کوخرد هرمزگان به آن اَوشُه میگویند. در کوههای چهارمحال و بختیاری به خصوص در کوهپایههای کلار و ناغان (اُورشُم) میروید. در جلگه دشتهای میانی استان بوشهر نیز میروید و در گویش دشتی بوشهری به آن اُوشِه میگویند، همچنین در استان کردستان واقع در شهرستان بیجارگروس نیز میروید که به زبان محلی کردی گروسی به آن اَزوِه میگویند، این گیاه در نواحی کوهستانی استان سیستان و بلوچستان هم میروید و در زبان محلی به آن «ازگند» میگویند.
کاربرد
در تحقیقی درباره اثرات گیاهان درمنه، اسطوخودوس و آویشن شیرازی بر روی باکتریهای Staphylococcus aureus، Pseudomonas aeruginosa و Klebsiella pneumonia که در سال ۲۰۱۴ انجام شد، مشاهده شده است که هر ۳ اسانس دارای اثر مهار کننده بر روی باکتریهای بیماریزا هستند اما اسانس گیاه آویشن شیرازی دارای اثر بهتری در مهار باکتریها نسبت به اسانس گیاهان دیگر داراست.
//////////
الزعتر الشائع (بالإنجلیزیة Thyme)) (تصنیف)|نوع]] نباتی یتبع جنس الزعتر من الفصیلة الشفویة واسمه العلمی (باللاتینیة: Thymus vulgaris). ینتشر بکثرة فی جنوب أوروبا فی المنطقة الممتدة من غرب البحر الأبیض المتوسط إلى جنوب ایطالیا. یُستعمل کأرضیة فی الحدائق حیث یعیش لمدة زمنیة قصیرة و هو سهل الإکثار بالقطوع. وهو المصدر الرئیسی للزعتر المستعمل فی الطبخ والأکل والأعشاب الطبیة.
لقطة للزعتر البری الشائع
الوصف النباتی
والزعتر شجیرة معمرة عطریة کثیرة الفروع تکون کساء للأرض تعلو إلى حوالی 30 سم. أوراقها صغیرة تنبت من الساق أزهارها وردیة أو أرجوانیة تزهر منتصف الصیف. وهو ینمو فی معظم المناطق المعتدلة المناخ، ویکثر بصفة عامة فی دول حوض البحر الأبیض المتوسط مثل سوریة وفلسطین والأردن والجبل الأخضر فی لیبیا و الجزائر خاصة فی سلسلة الأطلس الصحراوی مثل جبل کردادة فی منطقة بوسعادة حیث أن الزعتر فی هذا الجبل یتمیز برائحة قویة جدا. ولأنه یعطر الجبال برائحته الزکیة یطلق علیه صفة "مفرح الجبال". وله رائحة عطریة قویة وطعمه حار مر قلیلاً.
الأصناف
تم تطویر العدید من الأصناف والهجن لأغراض الزینة. تسمیة هذه الأصناف قد یکون مربک فی بعض الأحیان. ویختلف الزعتر الفرنسی عن الألمانی وعن الإنجلیزی فی أشکال الأوراق وألوانها والزیوت المستخلصة منها. من هذه الأصناف الزعتر الفضی.
وقد کان صنف "الملکة الفضیة" ذات الأوراق بیضاء الحواف جدیرا بجائزة الحدائق من الجمعیة الملکیة للبستنة.
المعلومات الغذائیة
یحتوی کل 100غ من الزعتر بحسب وزارة الزراعة الأمیرکیة على المعلومات الغذائیة التالیة:
السعرات الحراریة: 101
الدهون: 1.68
الدهون المشبعة: 0.46
الکاربوهیدرات: 24.45
الألیاف: 14
الاستعمالات الطبیة
تستعمل أوراق وساق نبتة الزعتر لعلاج کثیر من الأمراض، کالکحة والسعال الدیکی. ویمکن غلیه واستعماله کمضمضة لعلاج اللثة أو کغرغرة لالتهاب الحلق. ویمکن استعمالها کبخار لأن به مادة الثیمول (بالإنجلیزیة: Thymol) التی تقضی على البکتیریا وفیروس الحلأ (هربس) وبعض الطفیلیات. وال یحسن الهضم ویرخی العضلات الناعمة (اللینة أو الباسطة) ویقلل البروستاجلاندین الذی یسبب تقلصات فی العضلات لهذا یفید الریاضیین ویقضی على الطفیلیات المعویة. ویستعمل کمسحوق فی غیار الجروح المتقیحة وکمنفث للبلغم ویقلل التقلصات ویفید فی بدایة نزلات البرد والصداع وتأخر الدورة الشهریة. ویمنع الغازات المعویة والشد العضلی.
الجزء الطبی المستعمل هو الفروع المزهرة والأوراق.
////////////
به پشتو: سعتر یا معمولی سعتر (په لاتین: Thymus vulgaris) د نعناگانو څخه یو درملی بوټی دی چې په اروپا کې شنه کېږی او د مسالې په توگه هم کارېږی.
توصیف
سعتر د نعناگانو په کورنی او د Thymus په جنس اړه لری. د ساقې اوږدوالی ۲۰ – ۳۰ سانتیمټره وی. نوموړې بوټی په معتدلو او لمر درلودونکو ځایونو کې ښه وده کوی او د مې څخه تر سپټمبر پورې گل نیسی. معمولی سعتر په اسپانیا، فرانسه، یونان او بالکان کې د مسالې په توگه کارېږی. نوموړی بوټی یو شمېر طبیعی توکې لکه اسانسونه (ټیمول او کارواکرول)، ټانینونه، تریخ لرونکی توکې، فلافون (لوتېلوین)، اوکالیپتول، لینانول او سیمان لری.
د سعتر بوټی په طب کې
سعتر بوی لرونکی بوټی دی چی د اسهال، ټوخی باکتریانو او متیازو التهابونو پر ضد ښه آغېزه لری. دغه بوټی هم ِغاز ماتونکی او متیازې راوړونکی درمل هم دی. په درملتون کی د دغی بوټی څخه د ټوخو ماتونکی چایونو او شربتونو د جوړولو لپاره کار اخیستل کېږی او حمام ته هم ورکول کېږی.
///////////
Adi kəklikotu (lat. Thymus vulgaris) - kəklikotu cinsinə aid bitki növü.
Xalq arasında qısaca kəkotu da adlanır. Azərbaycan çəmənlərində və meşələrində yazda yarpaqlayan və xoş qoxusu olan ot. Kəklikotunun Azərbaycanda bir nеçə növü yayılıb.
///////
Thymus vulgaris (common thyme, German thyme, garden thyme or just thyme) is a species of flowering plant in the mint family Lamiaceae, native to southern Europe from the western Mediterranean to southern Italy. Growing to 15–30 cm (6–12 in) tall by 40 cm (16 in) wide, it is a bushy, woody-based evergreen subshrub with small, highly aromatic, grey-green leaves and clusters of purple or pink flowers in early summer.
It is useful in the garden as groundcover, where it can be short-lived, but is easily propagated from cuttings. It is also the main source of thyme as an ingredient in cooking and as an herbal medicine. It is slightly spicier than oregano and sweeter than sage.
A shoot of a common thyme plant in the wild (Castelltallat)
Cultivars
Numerous cultivars and hybrids have been developed for ornamental purposes. Nomenclature can be very confusing. French, German and English varieties vary by leaf shape and colour and essential oils. The many cultivars include 'Argenteus' (silver thyme).
The cultivar 'Silver Queen', with white-margined leaves, has gained the Royal Horticultural Society's Award of Garden Merit.
Thyme, Thymus vulgaris
Scientific classification
Kingdom: Plantae
)unranked): Angiosperms
)unranked): Eudicots
)unranked): Asterids
Order: Lamiales
Family: Lamiaceae
Genus: Thymus
Species: T. vulgaris
Binomial name
Thymus vulgaris
L.
- حب الزلم . [ ح َب ْ بُزْ زُ ل َ ] (ع اِ مرکب ) زقاطة. تخم کنگر. حب العرعر. فلفل السودان . حب العزیز. سقیط. و آن غیر تخم کنگر است و مولف اختیارات بیان کرده و مولف تذکرةگوید که نبات او کمتر از ذرعی ، و برگش مستدیر مثل درهم و حب ّالسمنة قسم صغیر اوست ، و آن سرخ رنگ و مایل به تدویر و در جوف پوست او دانه صلبی مدوّر و مغز دانه او سفید و نرم و باطن پوست او مایل به سیاهی و سرخی و قسمی بزرگتر از نخودی و مفرطح و خوش مزه و در مصر بسیار است ، در دوم گرم و تر و بارطوبت فضلیة و محرّک باه و مسمن و جهت تسمین گرده و تقویت جگر ضعیف و امراض سوداوی و خشونت سینه و سعال و حرقةالبول نافع و مولد سدّه و مضر حلق . و مصلحش سکنجبین و قدر شربتش تا هفت مثقال . و بدلش حبةالخضراء است . و باعتقاد حقیر قسمی از اسکنو است و مذکور شد. (تحفه حکیم مومن ). و صاحب اختیارات بدیعی گوید: گویند بزرالحرشف است و در شیراز به حب الحرشف مشهور است ، و حب الزلم به پارسی تخم کنگر گویند: و آنچه محقق است آن تخمیست به لون هیل و مثلث شکل بود و همچنان با پوست توان خائیدن و منبت وی در شهرزور بود، و فلفل السودان خوانند. وابن ماسویه گوید: گرمست در سیّم و تر است در اول . وعیسی گوید: گرمست در دوم و تر است در اول . و صاحب منهاج گوید: گرم و خشک است و در وی رطوبتی عرضی فضلی هست . منی زیاده کند و بغایت تحریک شهوت جماع بکند و بدن را فربه کند و قوة ذکر دهد. و شریف گوید: چون بجوشانند و بر کلف روی طلا کنند زایل کند و وی مولد صداع بود و مصلح آن بنفشه بود و بدلش شقاقل است . صاحب مخزن الادویة گوید: حب ّالزلم به ضم زای معجمة و فتح لام و سکون میم ، ماهیت آن غیر تخم کنگر است چنانچه بعضی توهم کرده اند، و ابن بیطار از ابن وافد نقل کند که آن حبی است چرب مفرطح اندکی بزرگتر از نخود. ظاهر آن زرد و باطن آن سفید خوش طعم و لذیذ و از بلاد بربر می آورند و نزد ما آنرا فلفل السودان نامند و فلفل السودان غیر آنست . و بغدادی نوشته : آن دو صنف میباشد یکی بزرگتر از نخود و مفرطح و خوشبو و خوش مزه و شیرین و پوست آن مایل به سیاهی و در شهرزور و مصر بهم میرسد ودوم اندک طولانی و کوچک و زردرنگ و از مصر و بربر می آورند، گیاه آن کمتر از ذرعی و برگ آن مستدیر مانند درهم . طبیعت آن در دوم گرم و تر و با رطوبت فضلیة...محرک باه و مسمن بدن و گرده و مقوی جگر ضعیف و دافعخشونت سینه و سعال و امراض سوداوی و حرقةالبول شرباً و چون بخایند و بر کلف بمالند آنرا زایل گرداند، مقدار شربت آن جهت تحریک باه تا هفت مثقال بدل آن حبةالخضراء مضر حلق و مولد سدّه و مصلح آن سکنجبین است .و ابن البیطار گوید: حب الزلم ، ابن وافد: هو حب دسم مفرطح اکبر من الحمص قلیلاً اصفرالظاهر ابیض الباطن طیب الطعم لذیذالمذاق و یجلب من بلاد البربر و یسمی فلفل السودان عندنا و فلفل السودان غیره . ابن ماسه البصری : حب الزلم حارّ فی الثالثة رطب فی الاولی یزید فی المنی زیادة صالحة طیب المذاق دسم و ینبت فی ناحیة شهرزور. قال للشریف اذا مضغ و وضع علی الکلف فی الوجه اذهبه و بدله شقاقل و حب العزیز هو حب الزلم المقدم ذکره و قد ینبت منه شی بصعید مصر یسمونه بالسقیط - انتهی . و داود ضریر انطاکی گوید: هو المعروف فی مصر بحب العزیز لان ملکها کان مولعاً باکله و یسمی الزقاط بالبربر و هو حب ّ اصله بفارس . نبات دون ذراع و اوراقه مستدیرة کالدراهم و منه نوع بمصر یزرع بالاسکندریة و حب ّالسمنة صغاره و یجمع بالصیف فی نحو الاسد، و اجوده الحدیث الرزین الاحمر المفرطح الحلو و یلیه الاصفر المستطیل و هذا هو الکثیر بمصر و الذی کالفلفل اذا کان لیناًحلواً کان اجود فی السمنة و متی تجاوز سنة لم یجز استعماله و اهل مصر تبله بالماء کثیراً فیفسد سریعاً وهو حارّ فی الاولی رطب فی الثانیة یولد دماً جیداً و یسمن البدن تسمیناً جیداً و یصلح هزال الکلی و الباه وحرقان البول و الکبد الضعیفة و الامراض السوداویة کالجنون و خشونةالصدر و السعال و اذا انهضم کان غایة ولکنه یولد السدد و یثقل و یضر الحلق و یصلحه السکنجبین و اجود استعماله للسمنة ان یدق و ینقع فی الماءلیلة ثم یمرس و یصفی و یشرب بالسکر و شربته الی اثنی عشر و بدله الحبةالخضراء و ماقاله ما لایسع منطبق علی البندق الهندی کما مرّ - انتهی . و صاحب منتهی الارب گوید: زلَم ، محرکةً... نباتیست که تخم و شکوفه نداردو در رگهای بیخ آن که در زیر زمین است دانه ایست پهنا، شیرین و باهی . حب ّالعزیز. سقیط. ابن البیطار گوید:حب الزلم ، در اندلس آنرا فلفل السودان نامند، لکن فلفل السودان چیز دیگر است .
//////
زقاطة. [ زَ طَ ](ع اِ) حب الزلم است و لغتی است بربری . (منتهی الارب )دانه ای است که آن را حب الزلم نیز گویند. (ناظم الاطباء). اسم بربری حب الزلم است . (تحفه حکیم مومن ).
///////////
حب العرعر. [ ح َب ْ بُل ْ ع َ ع َ ] (ع اِ مرکب ) ثمرةالعرعر. ابهل . حب الزلم . و هو حارٌیابس فی الثانیة. (منتهی الارب ). رجوع به ابهل شود.
///////////////
حب العزیز أو حب الزلم أو لوز الأرض هی درنات نبات سعد اللذیذ، وتستعمل فی أغراض طبیة. سمی حب العزیز بهذا الاسم نظراً لأن أحد ملوک مصر کان مولعاً بأکله. وقد عثر بعض علماء الآثار على ثمار حب العزیز فی بعض مقابر البداری وفی إحدى حجرات "دیر أبوالنجا" حیث وجدوا کوباً مملوءاً بثمار حب العزیز، وعثروا أیضاً على حب العزیز حول رقبة مومیاء الأمیر "کنت" ثم أطلق العرب القدامى بعد ذلک على هذا النبات اسم حب الزلم.
الوصف النباتی
شجری یشبه فی شکله نبات الرمان، أوراقه بیضاء اللون إلى رصاصیة، والأغصان طویلة یمیل لونها إلى اللون الأحمر والشجرة تحمل ثماراً مستدیرة فی حجم الحمص الکبیر وهو لین الملمس فیه لزوجة وطعمه حلو المذاق.
الاستعمال الطبی
تستخدم الثمار الطازجة والجافة والدقیق والزیت.
یحتوی حب العزیز على 30% زیت، 28% نشا وسکروز وبروتین.
حب العزیز لها طعم حلو وعادة تؤکل منها ما یعادل ملعقتین أو ینقع ما مقداره ملعقتان لیلة کاملة ثم فی الصباح تهرس الکمیة مع مائها وتؤکل یومیاً.
ویسمى أیضاً حب الزلم وهو عبارة عن درنات تشبه البندق الصغیر وطعمها مقبول. یؤخذ حب العزیز ویدق ثم ینقع فی الماء لیلة کاملة بعد ذلک یهرس ویصفى ویشرب ماؤه بعد أن یحلى بالعسل ویداوم الشخص على شربه اثنی عشر یوماً والجرعة منه ثلاث ملاعق کبیرة لکل مرة.
وکان القدماء یستخدمون حب العزیز کفاکهة وقد جاء حب العزیز ضمن الوصفات الفرعونیة لطرد ثعبان البطن ولعلاج کتارکتا العین وللأکزیما وضد حکة الجلد والتهابات الرحم.
وقد قال عنه ابن سینا أنه طیب الطعم جداً یزید فی المنی کثیراً ویسمن ویحسن. لقد اتضح من الأبحاث أن حب العزیز یعتبر علاجاً مثالیاً لمعظم أنواع الصداع. کما أن لثمار هذا النبات قدرة بالغة على تصفیة البول وتنقیته من الشوائب الضارة. کما أنه مدر للحلیب ومفید لعلاج بعض الأمراض الجلدیة.
یقول داود الأنطاکی فی تذکرته : هو المعروف فی مصر بحب العزیز، لأن ملکها کان مولعآ بأکله ویسمى الزقاط بالبربر، وهو حب أصله بفارس نبات دون ذراع وأوراقه مستدیرة کالدراهم، ومنه نوع بمصر یزرع بالإسکندری، وأجوده الحدیث الرزین الأحـمر المفرطح الحلو، ویلیه الأصفر المستطیل وهذا هو الکثیر بمصر، والذی کالفلفل إذا کان لینآ حلواً کان أجود فی السمنة ومتى تجاوز سنة لم یجز استعماله. وأهل مصر تبله بالماء کثیرآ فیفسد سریعآ، وهو حار فی الأولى رطب فی الثانیة یولد دما جیداً ویسمن البدن تسمیناً جیداً ویصلح هزال الکلى والباه وحرقان البول والکبد الضعیفة، والأمراض لسوداویة کالجنون وخشونة الصدر والسعال، وإذا انهضم کان غایة، ولکنه یولد السدد ویثقل ویضر الحلق ویصلحه السکنجبین وأجود استعماله للسمنة آن یدق وینقع فی الماء لیلة ثم یمرس ویصفی ویشرب بالسکر، وشربته إلى اثنی عشر.
والمستخدم من النبات درناته التی تحت الأرض ویعمل من هذه الدرنات قدر قبضة الید یومیاً حیث یستعمل على هیئة شراب مثل شراب العرقسوس. کذلک هناک الحلبة الخضراء. وهی موجودة فی الأسواق المرکزیة الکبیرة حیث تؤکل کما هی بمقدار ثلاث ملاعق کبیرة مرة واحدة فی الیوم.. وأیضاً خلیط من حب الصنوبر + سمسم + عسل نحل نقی ملعقة کبیرة صنوبر + ملعقتین کبیرتین سمسم (بذور) تهرس ثم تخلط مع عسل نحل أبیض نقی وتؤکل مرة واحدة فی الیوم. لیس له تأثیر ضار على الکبد أو الکلى أو المعدة إذا استخدم حسب الطریقة المشروحة وحسب الکمیات ولمدة خمسة عشر یوماً.
- حب السمنه، نقل خواجه آن را شاهدانه بری نامند و به فارسی نقل خواجه گویند؛ دانهای است به قدر فلفلی مستدیر و سیاه رنگ و املس و مغز آن سفید و شیرین و با دهنیت و نبات آن به قدر زرعی و شیردار و منبت آن صحراها و بیابانها.
طبیعت آن گرم و خشک و با رطوبت فضلیه است.
شیرۀ آن در ترکیب با ماءالعسل مسهل بلغم به رفق و چون شیره آن را بگیرند در آب و آرد و شکر و روغن بادام شیرین یا روغن کنجد تازه در آن ریزند و طبخ نمایند تا مانند حریره و فالوده و تر حلوا گردد و تناول نمایند جهت تسکین ابدان مهزولین و صاحبان برد و یبس و حریرۀ همین شیره طبق دستور برای چاقی بدن های لاغر مصرف دارد. آب برگ درخت آن برای اسهال های بلغم و صفرا نافع است. این گیاه ثقیل و دیر هضم و مصلح آن سکنجبین و عسل است.
//////////////
نقل خواجه . [ ن ُ ل ِ خوا / خا ج َ / ج ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) دانه ای باشد سیاه رنگ و مدور از نخود کوچک تر، پوست آن بسیار سیاه و مغز آن به غایت سپیدمی باشد، گرم و تر است ، تن را فربه کند و قوت باه دهد. (برهان قاطع) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء). آن را به عربی حب السمنه و حب الحنکلا گویند. (از برهان قاطع). اسم فارسی حب السمنه است . (از تحفه حکیم مومن ).
/////////////
جَنْکَلا. « و التنّوم الذی یقال له بالفارسیة جَنْکَلا ». تنّوم نام گیاهی است که با آفتاب می گردد و آن را به فارسی روز گَردک و آفتاب پرست می نامند و خوردن میوه ی آن را با سپندان دافع کرمها دانسته اند. ( رک: منتهی الارب ). در الابنیه ( ص 113 ) جنگلا معادل « حبّ السُمنه » ذکر شده است. در نسخه ی دیگر الابنیه این کلمه به صورت جنگَلا ضبط شده ولی در اختیارات بدیعی و تحفه ی حکیم مؤمن به شکل حب الحنکلا آمده و معادل « حب السمنه » دانسته شده است ( رک: امیری، ذیل « حب السمنه »). اما حب السمنه با تنّوم ارتباطی ندارد. معادل فارسی حب السمنه « شاهدانه ی دشتی » است.
/////////
تنوم . [ ت ُ ن َ وِ ] (ع اِ) آفتاب گردان . آفتاب گردک . آفتاب پرست . طرنشولی . صامریوما. ایلیوطرفیون . طوماغا. شجرةالیمام . (از یادداشتهای مرحوم دهخدا). صامریوما. (تحفه حکیم مومن ). آفتاب گردان بزرگ . (از اقرب الموارد). || بعضی گفته اند تنوم شاهدانه دشتی است ... (از ترجمه صیدنه ). شهدانه . (بحر الجواهر). جوالیقی در المعرب ذیل شهدانج آرد: فارسی معرب و به عربی تنوم است . (ازالمعرب جوالیقی ص 206). رجوع به ترجمه صیدنه شود.
///////////
صامریوما، حشیشه العقرب، گل آفتاب پرست
Heliotropium europaeum
حشیشتالعقرب؛ شاخههای آن پر شعبه و برگ آن شبیه به برگ سیب و از آن کوچکتر و زغبدار و با خشونت و گل آن سرخ لاجوردی و منحنی مانند دنبالۀ عقرب و مستعمل برگ و ساق و تخم آن است.
طبیعت آن گرم و خشک در دوم و حرارت آن زیاده از یبوست آن است
خواص آن: حل کنندگی و پاک کنندگی و مسهل بلغم و سودا و مدر حیض و خارج کننده جنین و پادزهر سموم عقرب و رتیل است. برای رفع اسهال صفراوی از آب شاخه و برگ و گل و تخم آن با عسل یا فانیذ شیرین شده ترکیب شده باشد استفاده می شود. و در ترکیب با شراب برای تقویت پادزهری آن به کار برده می شود. مصرف دو درم از تخم آن سنگ مثانه را به سرعت خارج می سازد. گفته اند خوردن چهار عدد از میوه آن برای تب نوبه و سه عدد آن برای تب معمولی مؤثر و ضماد آن برای رفع جوش های سر و صورت مفید است. ضماد برگ آن با شیر برای حل کردن تورم های دماغ اطفال و نقرس و سختی عصب مؤثر و مصرف میوه نوع صغیر آن با کمی نمک هندی و یا نطرون برای دفع اقسام کرم های معده و امعاء مجرب می باشد. ضماد با سرکه آن برای کورک های بزرگ شده نافع و برای اطفال مضر و مصلح آن عسل است. مقدار خوراک داروئی آن تا دو درم است
////////////
صامریوما. [ م ِ ] (اِ) طرنشول . حشیشةالعقرب . غبیرا. رقیب الشمس . منوم . آفتاب پرست . آفتاب گردان . اکرار. مولف تحفه آرد: کبیر او را از یک بیخ ، چهار پنج ساق میروید و ساقها پرشعبه و برگش شبیه به برگ سیب و از آن کوچکتر و زغب دار وباخشونت و گل آن لاجوردی و منحنی مثل دنباله عقرب ومنبتش اراضی خشنه و صغیر او را برگ کوچکتر و مدور وساق آن مفروش بر زمین و گل آن لاجوردی و منبت آن کنار آبها و جائی که آبها در او بسیار مانده بر طرف شده باشد و عصاره گل هر دو را صاف نموده با صمغ عربی بجای لاجورد استعمال کنند و در کتابت و نقاشی بهتر از آن است و مستعمل از او برگ و ساق و تخم آن و در آخر دوم گرم و در اول او خشک و مسهل بلغم و مرةالسودا و تریاق سم عقرب و رتیلا و مدر حیض و مخرج جنین و محلل و جالی و مطبوخ او با عسل فانیذ مسهل قوی و ضماد و شرب او رافع سموم بارده و بلع کردن سه عدد از دانه او قبل از نوبه تب بلغمی و چهار عدد جهت تب ربع و ضماد مسحوق او جهت قوبا و ثآلیل و نقرس و التوای عصب وبا شیر جهت ورم حجاب دماغ اطفال و ثمر نوع صغیر او با اندک نمک هندی یا نطرون جهت رفع اقسام کرم و دو درهم از کبیر او جهت اخراج حصاة نافع، و تعلیق بیخ کبیر آن مسکن درد گزیدن عقرب و مضر سپرز و مصلح آن عسل و شربت آن تا دو درهم است و امین الدوله درخت حب السمنه را صامریوما دانسته است . (تحفه حکیم مومن ). ابن بیطار گوید: صامریوما نامی است سریانی و در اندلس آن را طرنشول و در دیار مصرحشیشةالعقرب و غبیرا گویند و این گیاه بدانجا در مزارع خیار و برکةالفیل آنگاه که بخشکد بسیار روید. دیسقوریدوس در آخر کتاب چهارم (ص 190) گوید ایلیوطروفیون طوماغا و معنی ایلیوطروفیون مستحیل یا متغیر و منتقل است با آفتاب و معنی طوماغا کبیر است و بعض مردم آن را اسکرپیون خوانند، و معنی آن دم عقرب است و این نام را بخاطر شکل گل بدان داده اند. (مفردات ابن بیطار ص 76). و رجوع به تذکره ضریر انطاکی شود.
////////////
رقیب الشمس الأوروبی (باللاتینیة: Heliotropium europaeum) نوع نباتی یتبع جنس رقیب الشمس من الفصیلة الحِمحِمیة.
موطنه المشرق العربی والمغرب العربی وأوروبا.
الوصف النباتی
نبات عشبی حولی. أوراقه عادة ذات عروق غائرة فی الوجه العلوی وبارزة فی الوجه السفلی، والنورة انتهائیة عنقودیة ملتفة على شکل ذنب العقرب، والأزهار غالباً لاطئة، تتفتح فی الربیع، والثمرة بنیدقة (بالإنجلیزیة: Nutlet). النبات سام.
////////
Heliotropium europaeum is a species of heliotrope known by the common names European heliotrope[1] and European turn-sole.[2] It is native to Europe, Asia, and North Africa, but it is widely naturalized elsewhere, such as in Australia and North America. It grows as a roadside weed in some places. This is an annual herb growing from a taproot and reaching maximum heights near 40 centimeters. The stem and oval-shaped leaves are covered in soft hairs. The inflorescences are coiled spikes of white flowers with fuzzy or bristly sepals. Each flower is just a few millimeters wide. The fruit is a bumpy nutlet.
Toxicity
Heliotropium europaeum contains pyrrolizidine alkaloids and is poisonous.
///////////
Scientific classification
Kingdom: Plantae
(unranked): Angiosperms
(unranked): Eudicots
(unranked): Asterids
Order: (unplaced)
Family: Boraginaceae
Genus: Heliotropium
Species: H. europaeum
Binomial name
Heliotropium europaeum
L.
- حب القلقل . [ ح َب ْ بُل ْ ق ِ ق ِ ] (ع اِ مرکب ) اناردانه دشتی . تخم انار کوهی است . (نزهةالقلوب حمداﷲ مستوفی ). قلقلان . قلاقل . تخم انار دشتی . دانه قلقل . صاحب اختیارات گوید: بزر رمان بریست بپارسی ناردانه دشتی خوانند و مغاث بیخ و یست و بمقدار نزدیک به لوبیا بود و در طعم وی اندک تلخی بودو خوشبوی بود و به لون سفیدتر بود طبیعت وی گرم و تر بود در دویم و گویند خشک بود و قوة بدنهاء مرخی بدهد و فربهی آورد چون کنجد و عسل طبرزد اضافه کنند باه را زیاده کند و بریان کرده نیکوتر بود اما مصدع بودو مصلح وی روغن گل و سرکه بود و اگر بسیار خورند هیضه آرد و معده را بگزد و بهتر آن بود که با قند یا عسل بخورند و بدل آن تودری سفید و چهار دانگ وزن آن مغز تخم خیار و نیم وزن آن ابهل بود و گویند بدل آن مغاث و به وزن آن حب صنوبر بود. و رجوع به قلقل شود.
/////////
[ رمان ] البری منه المض بالمعجمة والبستانی الأملس حلو وحامض ومعتدل یسمى المز وعندنا یسمى اللفان وأجود الکل الکبیر الأملس الشدید الحمرة الرقیق القشر الکثیر الماء وشجره معروف سبط شائک رقیق الورق مستطیل وینجب فی البلاد الباردة ویدرک بأیلول أعنی توت والحلو بارد فی الأولى رطب فی آخر الثانیة والحامض بارد یابس فی آخر الثانیة والمز معتدل وقشره بارد یابس فی درج الأصل هذا هو الصحیح وسائر أجزاء الشجرة إلى القبض إلا ماء الحلو فی الأصح، والرمان کله جلاء مقطع یغسل الرطوبات وخمل المعدة ویفتح السدد ویزیل الیرقان والطحال ویحمر الألوان مجرب ویدر وحبه قابض مسدد ردیء وماؤه إذا غلظ فی الشمس أو بالطبخ فی النحاس وشیف أحد البصر کحلا ونفع من الدمعة والسبل والجرب والسلاق والظفرة عن تجربة خصوصا إن طبخ فی نحاس والحلو یزیل السعال المزمن وخشونة الحلق وأوجاع الصدر ویجلو القصبة بالسکر والنشا والصمغ ودهن اللوز إذا شرب حارا مجرب والحامض یقمع الصفراء ویقطع العطش واللهیب والحرارة ولشدة جلائه قد یوقع فی السحج واللفان معتدل بینهما وکل من الرمان مصلح للآخر وجمیعه یسقط الشهوة ویرخى ویستحیل إلى ما یصادف من الأخلاط ویصلح الحلو السکنجبین والحامض العسل والخشخاش وإذا مرس بشحمه وشرب بالسکر أسهل کیموسا ردیئا وإن طبخ کما هو بالشراب ووضع على الأورام حللها ولو فی غیر الأذن وإن طبخ قشره خصوصا مع العفص حتى ینعقد قطع الإسهال المزمن والدم شربا وألحم القروح والجراح والسحج طلاء وشربا، وإن استف بالعفص أسهل بالعصر ما احترق وخلص من الحب المشهور وقام مقام.
////////////
. Cassier Sauvage -Wild senna. نام هاى دیگر: قلقل- رمّان برّى
یکساله و علفى که بلندى آن کمتر از یک متر Leguminosae, مشخصات: گیاهى است از خانواده
است و بوى نامطبوع دارد. برگ هاى آن مرکب داراى سه جفت برگچه تخ ممرغى شکل است.
گل هاى آن به رنگ مایل به سفید یا زرد خیلى کمرنگ شبیه گل انار است. میوه آن غلافى به
طول ده تا بیست سانتى متر و قطر چهار تا پنج میلى متر که بیست و پنج تا سى دانه در آن قرار
دارد. دانه هاى آن گرد و سیاه در ابعاد دانه فلفل و داراى چسبندگى و شیرین مى باشد. این گیاه در
سر تا سر هند بطور وحشى مى روید و در قسمت هاى حارّه چین و ژاپن و سایر مناطق حارّه خاور
دور نیز انتشار دارد.
برگ م ض
ترکیب شیمیایى: یک فلاونول گلوکوزید و نوعى روغن ثابت خوش بو در آن وجود دارد.
خواص درمانى: 1 - آب جوشانده آن را بنوشید. مسهل است و براى فرونشاندن آشفتگى و تهوع و
دل درد مفید است.
-2 مالیدن گرد آن روى سر براى رفع ناراحتى و بیخوابى بچه ها و آرام کردن آن ها مؤثر مى باشد.
دانه مض
نام هاى دیگر: انار دانه دشتى- حب القلقل - حب القلاقل.
.Semence de Casse Carree- Oval Laeved Cassiaseed
طبیعت آن: گرم و تر است.
ترکیب شیمیایى: هایدروکسى متیل آنتراکینون- یک ماده عامل اوکسى توسیک.
خواص درمانى: 1- سى گرم از آن را تفت داده و سرخ کنید بعد بکوبید و بخورید. تونیک و ملیّن و
مسهل معتدل است، کرم کش است، چشم را تقویت م ىکند و براى درمان بیمار ىهاى چشم و ریه
و آرتروز مصرف مى شود، براى کنترل بیمارى هرپس مؤثر است، براى کلیه و مثانه مفید مى باشد.
-2 اگر با کنجد هر دو جداجدا کوبیده شود بعد همه را با عسل مخلوط کرده و خورده شود، براى
تقویت نیروى جنسى بسیار مؤثر مى باشد.
-3 در استعمال خارجى ب هعنوان مسکّن درد و در موارد ضرب هخوردگى اعضاء تسکین دردهاى
روماتیسمى و درد مفاصل مصرف مى شود.
اسرار گیاهان دارویى، ص: 1021
ریشه م ض
خواص درمانى: آب جوشانده آن را بنوشید. براى رفع ناراحتى هاى پس از زایمان نافع است.
//////////////
/////////////
دانه گیاهی است که به فارسی در برخی کتب «انار دانه دشتی» نوشته شده و در کتب طب سنتی با نامهای «حب القلقل» و «حب القلاقل» آمده است. گیاه آن را در کتب طب سنتی «مض» و قلقل» و «رمّان برّی» ذکر میکنند. به فرانسوی دانه گیاه را Semence de casse carree و به انگلیسی Oval laeved cassiaseed و گیاه را به فرانسویCassier sauvage و به انگلیسیWild senna نامند. گیاهی است از خانوادهLeguminosae نام علمی آنCassia tora L . و مترادف آن Cassia obtusifolia L . میباشد.
توضیح: گیاهشناسان هندی دو نام فوق را نامهای مترادف یک گیاه ذکر میکنند ولی گیاهشناسان امریکایی دو نام فوق را مربوط به دو گونه مختلف که دارای خواص دارویی مشابهی هستند میدانند.
مشخصات
گیاهی است یکساله علفی که بلندی آن کمتر از یک متر است و بویی نامطبوع دارد. برگهای آن مرکب دارای سه جفت برگچه تخممرغیشکل است. گلهای آن به رنگ مایل به سفید یا زرد خیلی کمرنگ شبیه گل انار است. میوه آن غلافی به طول 20- 10 سانتیمتر و قطر 5- 4 میلیمتر که 30- 25 دانه در آن قرار دارد. دانههای آن که بیشتر در طب سنتی مستعمل است گرد و سیاه در ابعاد دانه فلفل و دارای
معارف گیاهی، ج5، ص: 381
چسبندگی و شیرین میباشد.
این گیاه در سرتاسر هند بهطور وحشی میروید و در قسمتهای حارّه چین و ژاپن و سایر مناطق حارّه خاور دور نیز انتشار دارد.
ترکیبات شیمیایی
از نظر ترکیبات شیمیایی در گیاه(c .tora) امودین 551] گلوکوزید و در حدود 5 درصد نوعی روغن ثابت خوشبو وجود دارد]G .I .M .P] .
در گزارش بررسیهای دیگری آمده است که در برگهای خشک آن یک فلاوانول گلوکوزید یافت میشود. در دانههای آن یک ماده عامل اوکسی توسیک 552] وجود دارد. ماده عامل اوکسی توسیک موجب انقباض رحم و تسهیل ولادت نوزاد و وضع حمل میشود]S .G .I .M .P[ .
در گزارش بررسیهای دیگری آمده است که در برگهای گیاه یک ماده مؤثر شبیه کاتارتین 553] وجود دارد. و تخم آن دارای هایدروکسی متیل آنتراکینون 554] است [آلزونا آتیینزا].
خواص- کاربرد
در چین و ژاپن سابقا از تخم و دانههای گیاه یعنی از حب القلقل به عنوان تونیک و داروی تقویتی چشم استفاده میکردهاند [موزیگ و شرام . سابقا از این دارو برای معالجه بیماریهای چشم و ریه و آرتروز به کار میرفته ولی در حال حاضر به عنوان یک ملیّن مزاج و مسهل معتدل مورد توجه است [چیو]. از این دارو برای کنترل بیماری هرپس 555] و زخمهای بدخیم نیز استفاده میشود [استوارت . در داروخانههای چین اغلب دانههای حب القلقل مخلوط با دانههای گل حلوا[556] به فروش میرسد [ناید هو]. و برای معالجه بیماریهای پوست و بیماریهای لنف مصرف میشود [هوبوتر].
معارف گیاهی، ج5، ص: 382
و برای چشمهای ضعیف و مواردی که آب مروارید[557] آغاز شده است به کار میرود [لوئی . در هندوچین و شبه جزیره مالایا و فیلیپین از تخم قلاقل به عنوان مسهل استفاده میشود [برکیل . و معتقدند که کرمکش میباشد [فوکود]. در اندونزی گرد برگهای ساییده آن را روی سر میمالند برای رفع ناراحتی و بیخوابی بچهها و آرام کردن آنها مفید است [هین . از جوشانده برگهای آن به عنوان مسهل و برای فرونشاندن آشفتگی، تهوع و دلدرد و از جوشانده ریشه آن برای رفع ناراحتیهای پس از زایمان مصرف میشود [برکیل] .
شلیمر در یادداشتهایش مینویسد که استعمال خارجی دانههای حب القلقل به عنوان مسکّن در موارد ضربخوردگی اعضا و همچنین برای تسکین دردهای روماتیسمی و درد مفاصل مفید است.
حب القلقل از نظر طبیعت طبق نظر حکمای طب سنتی گرم و تر میباشد و معتقدند برای تقویت نیروی جنسی خصوصا اگر با کنجد و عسل مصرف شود بسیار مؤثر است و برای کلیه و مثانه نافع است. مقدار خوراک آن پس از اینکه سرخ شد و بو داده شد تا 30 گرم و کوبیده آن تا 15 گرم است. اسراف در خوردن آن موجب سردرد میشود و مضّر معده است و برای احتراز از آن لازم است که قبل از خوردن تفت داده شود و سرخ شود و با عسل و سکنجبین یا قند خورده شود.
معارف گیاهی، ج5، ص: 383
Cassia tora is a dicot legume known as sickle senna, sickle pod, tora, coffee pod, tovara, chakvad and foetid cassia.[1] It is mostly found in South-East Asia and the South West Pacific as an important weed. It is considered a wild weed, wild peanut or pistache that has many healing benefits. The plant is an herbaceous annual foetid herb. The plant can grow 30–90 centimetres (12–35 in) tall and consists of alternative pinnate leaves with leaflets mostly with three opposite pairs that are obovate in shape with a rounded tip. The leaves grow up to 3–4.5 centimeters long. The stems have distinct smelling foliage when young. The flowers are in pairs in axils of leaves with five petals and pale yellow in colour. Cassia tora yellow flowers occur in pairs with stamens of unequal length producing pods that are somewhat flattened or four angled, 10–15 cm long and sickle shaped, hence the common name sickle pod. There are 30–50 seeds within a pod. The seeds, roots and leaves from this plant has been shown to be very beneficial to the modern system of herbal medicines.
History
Cassia tora is most likely of Indo - Malayan origin. It is found mostly in India. Numerous authors have confused C. tora and C. obtusifolia two species for years.
Geography
Cassia tora is found in many parts of the world. It grows abundantly in parts of Afghanistan, India, China, Pakistan, Myanmar, Nepal and Bhutan. It is also grown and cultivated areas in the Himalayas at the elevation of 1400 meters in Nepal. It is distributed throughout India, Sri Lanka, West China and the tropics.
Ethnography
The whole plant as well as specific parts such as roots, leaves and seeds have been widely used and was suggested to combat different diseases afflicting rural and traditional practitioners of Satpura region of Madhya Pradesh, India. Cassia tora is one of the recognized anthraquinone (organic compound) containing plants and has been used in Chinese and Ayurvedic medicine.
Old branch with seeds
Cassia tora
Growing conditions
Casia tora is very stress tolerant and is an easy plant to grow. In India, it occurs as a wasteland rainy season weed. Its flowering time is favourable after the monsoon rain. C.tora can grow in dry soil throughout tropical parts and high hills of elevation (Himalayas) of up to 1800 meters as well as the plains. It mainly grows during the period of October to February. The seed has vast soil reserves that can remain viable for up to twenty years and can produce up to 1000 emerged plants per square meter following a precise germinating rain. Once the seed has matured, it is gathered and dried in the sun.
growing plant, about two weeks old
old branch with seeds
Pests/diseases
In Vanuatu, which is an island in the South Pacific, Cassia tora has been known to suffer limited damage by the leaf-eating larvae of Stegasta variana. Stegasta variana is a species of moth called Gelechild moth.
Stress tolerance
Cassia tora is considered an annual weed and has a high stress tolerance. The main time that it may die off is the dry season of July–October in South Asia.
Uses
C.tora has many uses. The plant and seeds are edible. The edible part of the plant varies from 30 to 40 percent. Young leaves can be cooked as a vegetable while the roasted seeds are a good substitute for coffee. It is used as a natural pesticide in organic farms and its powder is most commonly used in the pet food industry. Alternatively, it is mixed with guar gum for use in mining and other industrial applications. The seeds and leaves are also used to treat skin disease and its seeds can be utilized as a laxative. This weed could also become a reliable cheap source of nutritious feed for Ctenopharyngodon idella, a fast-growing exotic carp. Cassia tora tea is a herbal, pure, natural and non-polluted green health beverage. In the Republic of Korea, it is believed to rejuvenate human vision. Additionally, the tea has created a new term “coffee-tea”, because of its mysterious but very rich taste and its coffee aroma. It is made from 100 percent Cassia tora, with no artificial colouring and no caffeine, and could be a healthier substitute for coffee and sodas. Since Cassia tora has an external germicide and antiparasitic character, it has been used for treating skin diseases such as leprosy, ringworm, itching and psoriasis and also for snakebites. Other medicinal provisions from plant parts include balm for arthritis using leaves of Cassia tora.
Nutritional Information A natural gelling agent that has industrial and food benefits is made from the seed. The primary chemical constituents of the seed include cinnamaldehyde, gum, tannins, mannitol, coumarins and essential oils (aldehydes, eugenol and pinene). The seeds also contain sugars, resins and mucilage, among other elements.
Economics
The galactomannans (a form of polysaccharide) from Cassia tora (CT- gum), after proper processing and chemical derivatization (converting chemical into a product of a similar structure), could function as an improved and more economical thickener than locust bean gum for textiles, because of the bean gum’s current high price ($18/kg) and limited availability. Most of the CT-gum processing plants in India are located in Gujarat state because of the availability of Cassia tora beans in the neighbouring states, but the widespread use of these beans as vegetables and seeds as cattle feed has been pushing up the raw material cost for the CT-gum industry. The total fixed capacity in the country is 0.2 million tonnes for splits and 59,000 for powder based on Cassia tora seeds. The capacity utilization in the industry has been around 70 percent for the last three years. Apart from domestic consumption, there are now noteworthy exports of cassia powder of the international standard to various countries. This includes the United States of America, Australia, Germany, France, Spain, Denmark, Italy, the Netherlands, Belgium, New Zealand, the United Kingdom, Singapore and Japan. The export value of Cassia tora has been progressively increasing over the last five years. Comprehensive export data disclosed that Japan and the UK receive a regular supply, while the United States market fluctuates. However, the export growth rate of Cassia tora plainly shows the difference between quantity and value, which leads to a low price per unit price.
Social, gender and cultural issues
Cassia tora is culturally accepted, as it is a natural growing species. The plant is a more holistic use for many ailments and contributes to the nutrition of sustenance families. It is not a laborious species as it is considered as a weed globally, which means it is a very hardy plant species. It can be used in semi-urban areas and in rural areas. One caution when planting in a rural area is to not plant it in a pasture. The effect of ingesting this crop on a daily basis for foraging animals has not been studied.
Constraints for wider use
An immense reason for why it is not grown more often is because of lack of knowledge people have of the plant. Cassia tora is not well known for many sustenance farmers in the region of where it is optimal to plant. Cassia tora is very affordable. It would be a great benefit to them as said in the economic section that it can be a large production for CT gum. Families of sustenance farmers or urban families can benefit from the medicinal and nutritional uses that it has because they would not have to spend as much money on buying goods such as laxatives, medicinal creams and ointments, coffee, and some vegetables.
Practical information
Here are directions on how to grow your own Cassia tora plant. Scratch and then pre-soak the seed for 2–3 hours in warm water before sowing it from early spring to early summer in a warm greenhouse or pot in your own home. The seed usually germinates in 1–12 weeks at 23 °C. You can also transplant Cassia tora. Plant them in individual pots once they are large enough to handle and grow them on in the greenhouse or your home. Do not plant them outside until the following spring. Using the Food and Agriculture Organization website is a great tool in finding out more about Cassia tora and its uses, more specifically there is an online brochure called “Country Compass” which lists medicinal herbs for countries across the world.
- حب الملوک . [ ح َب ْ بُل ْ م ُ ] (ع اِ مرکب ) ماهوبدانة. ماهودانه . ماهی دانه . فلفل الخواص ، و آن میوه ٔ درخت شباب است . و یقال حب السلاطین و الماهوانه . (داود ضریر انطاکی ). به پارسی ماهودانه گویند گرم و خشک است در دوم مسهلی که طبیبان و جراحان به خلق خدا میدهند و بیشتری را می کشند و کمتری را که زنده میگذارند چنان معیوب میسازند که به اصلاح نمیتوان آورد (مأخذ را فعلاً فراموش کرده ام ). و نام دیگر آن حب الملوک است بهتر آنست که گرد آن نگردند. || بعضی گفته اند دند است و این اصح است . (فهرست مخزن الأدویة). حب الصنوبرالکبار. (لغت اسدی ص 229). برخی گویند حب الصنوبرالکبار است . || بغدادی گوید بلغت بغداد، قراسیاست . (فهرست مخزن الادویه ). قراصیا. جراشیا. آلبالو. غنجال . (تحفه ) (لغت اسدی ). گیلاس . قراسیای شیرین . (زمخشری ). قراصیاالبعلبکیة .///////////
دند
نام هاى دیگر: حب السلاطین- حب الملوک- بیدانجیر ختائى- خروع صینى
Croton cathartique- Croton- Tiglium- Purging croton- Croton oil plant
درختچه اى است به بلندى ، Euphorbiaceae مشخصات: دانه گیاهى است از خانواده فرفیو ن
حدود چهار متر. برگهاى آن بیضى نو کتیز و دندان هدار است، برگهاى قسمت پایین ساقه کمى گرد
و قلبى شکل مى باشد. گلهاى آن کوچک، معطر، به صورت خوش هاى و دو نوع نر و ماده آن معمولا
روى یک پایه قرار دارند. میوه آن پوشینه در ابعاد یک فندق که در داخل آن معمولا سه عدد دانه
جاى دارد، هر دانه به اندازه پسته کوچکى م ىباشد که داراى غشاى نازکى بوده و در داخل غشاء
مغز دانه قرار دارد. به شکل لوبیا و مغز آن شامل دو قطعه به هم پیوسته است مانند بادام، مغز دانه
اگر تازه باشد سفید است و هنگامى که کمى کهنه شود زردرنگ و اگر خیلى کهنه شود سیا هرنگ
مى شود. طعم دانه ها ابتدا تلخ سپس تند و سوزاننده م ىشود. این گیاه بومى چین است و در
هندوستان در بنگاله و سنجرستان نیز انتشار دارد، در ایران تا به حال دیده نشده است.
دند
-1 گل نر 2- گل ماده 3- میوه
اسرار گیاهان دارویى، ص: 505
طبیعت آن: گرم و خشک است.
ترکیب شیمیایى: دو پروتئین سمّى به نامهاى کروتون گلوبولین و کروتون آلبومین- یک
گلى کوزید به نام کروتونوزید- یک فیتوتوکسین به نام کروتونین- یک رزین سمى- مواد ازته نظیر
دى ریبوز و ایزوگوانین- سوکروز
خواص درمانى: اگر طبق دستور پزشک مصرف شود و موقع خوردن پوست آن گرفت هشده و غشاء
میانى آن هم جدا شود و حد اکثر کمتر از نصف یک دانه آن خورده شود، مسهل قوى بلغم و سودا
و اخلاط غلیظ سوخته از دماغ و مفاصل و اعماق بدن م ىباشد، براى درمان استسقا، یرقان، سنگ
کلیه و مثانه مفید است، براى رفع درد پشت، لگن خاصره، ساقها، نقرس و اکثر بیماریهاى سرد
نافع است.
تذکر: سمّى است، خوردن آن براى اشخاص گرم مزاج و خشک و لاغر و در مناطق گرم و در فصول
گرما ممنوع است، مصرف بیش از حدّ مجاز آن ایجاد عک سالعمل شدید و تحریک قى و اسهال
شدید مى نماید.
روغن دند
نام دیگر: آن روغن کروتون است.
ترکیب شیمیایى: اولئیک اسید- آراشیدیک اسید- لینوئیک اسید- میریستیک اسید- استئاریک
اسید- پالمیتیک اسید- استیک اسید- فورمیک اسید- والریک اسید- لوریک اسید- تیگلیگ اسید-
بوریک اسید
خواص درمانى: 1 - یک قطره از آن را با مقدارى روغن کرچک یا روغن زیتون مخلوط نموده و
بخورید، مسهل بسیار قوى است.
-2 آن را با پنج تا ده برابر وزنش روغن زیتون مخلوط کنید و به موضع بمالید. براى رماتیسم و
سیاتیک و ورم مفاصل و ذا تالریه نافع است و اگر روى شکم و زیر ناف مالیده شود خاصیت
مسهلى نشان مى دهد.
تذکر: سمّى است و مصرف داخلى آن در رود هها تولید صدا مى کند و در ناحیه مقعد احساس
سوزش ایجاد مى نماید چون محرک و تاو لآور است، براى کسانى که مبتلا به التهاب روده و
بیماریهاى مثانه هستند و زنان باردار و مبتلایان به بواسیر زیان آور حتمى است، اگر دائم روى
پوست مالیده شود موجب بروز تاول و تحریک شدید پوست مى شود.
//////////
کروتون مسهل أو حب الملوک (الاسم العلمی:Croton tiglium) هو نوع من النباتات یتبع جنس الکروتون من الفصیلة الفربیونیة .
الأستخدامات
الکروتون المسهل هو واحد من الخمسون عشباً المستعملة فی الطب الشعبی الصینی. ویستخدم لمعالجة الإمساک ومن هنا أتت تسمیته بالمسهل (بالإنجلیزیة: Purging Croton).
/////////////
İşlədici kroton (lat. Croton tiglium) — kroton cinsinə aid bitki növü.
////////
Croton tiglium, known as Purging Croton, is a plant species in the Euphorbiaceae family. C. tiglium is also called Jamaal Gota in Hindi and Urdu.
Traditional uses
C. tiglium is one of the 50 fundamental herbs used in traditional Chinese medicine, where it has the name bā dòu (Chinese: 巴豆). C. tiglium is known as Japaala/ජාපාල or "Jayapala" in Sinhala and used in Sinhala traditional medical system of Sri Lanka. Seeds have a purgative effect
unreliable medical source?] The plant is poisonous with the bark used as an arrow poison and the seeds used to poison fish.
Croton tiglium
Scientific classification
Kingdom: Plantae
(unranked): Angiosperms
(unranked): Eudicots
(unranked): Rosids
Order: Malpighiales
Family: Euphorbiaceae
Subfamily: Crotonoideae
Tribe: Crotoneae
Genus: Croton
Species: C. tiglium
Binomial name
Croton tiglium
L. (1753)
Synonyms
Croton acutus Thunb.
Croton arboreus Shecut
Croton birmanicus Müll.Arg.
Croton camaza Perr.
Croton himalaicus D.G.Long
Croton jamalgota Buch.-Ham.
Croton muricatus Blanco [Illegitimate]
Croton officinalis (Klotzsch) Alston [Illegitimate]
Croton pavana Buch.-Ham.
Croton tiglium var. tiglium
Halecus verus Raf.
Kurkas tiglium (L.) Raf.
Oxydectes birmanica (Müll.Arg.) Kuntze
Oxydectes blancoana Kuntze
Oxydectes pavana (Buch.-Ham.) Kuntze
Oxydectes tiglium (L.) Kuntze
Tiglium officinale Klotzsch
Chemical constituents
Major known chemical constituents are crotonoleic acid,[3] glyceryl crotonate, crotonic acid[citation needed], crotonic resin, and various carcinogenic phorbol derivatives.
References
Jump up ^ "Croton tiglium information from NPGS/GRIN". Retrieved 2008-02-19.
Jump up ^ Croton tiglium, theplantlist.org
^ Jump up to: a b N. R. Pillai (1999). "Gastro-intestinal effects of Croton tiglium in Experimental Animals". Ancient Science of Life 18 (3&4): 205–209. PMC 3336487. PMID 22556892.
Jump up ^ Croton tiglium Purdue University.
- حب النیل . [ ح َب ْ بُن ْ نی ] (ع اِ مرکب ) قرطم هندی . (مفاتیح خوارزمی ). حب الغولة. تخم نیلوفر. کاکیان هندی . (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). عجب . صاحب تحفة گوید: حب النیل به فارسی تخم نیلوفر گویند و او دانه ٔ گیاهی است شبیه به لبلاب و بر مجاور خود می پیچد گلش کبود و به شکل گل لبلاب و از آفتاب بهم می آید و در غلاف هر گلی سه دانه ٔ مثلث میباشد، در سیّم گرم و خشک مسهل اقسام کرم و با تربد مسهل بلغم غلیظ و با سقمونیا مسهل صفرا و اخلاط غلیظه و با هلیله مسهل سودا و مفتح سده ٔ جگر و سپرز و جهت برص و بهق و تنقیه ٔ بدن و درد مفاصل و سایر امراض بارده نافع و قدر شربتش از یک دانگ تا نیم مثقال و یک درهم و زیاده ٔ او کشنده بمغص و لصوق ماساریقا و اسهال مفرط و مصلحش هلیله و سحق بلیغ و آلودن او به روغن بادام و بدلش بوزن او تخم حنظل و سدس آن حجر ارمنی است و مفرد او بعد از یک شبانروز عمل میکند و با محرک سریعالعمل است و قوتش تا سه سال باقی می ماند. و صاحب اختیارات گوید: حب النیل ، قرطم هندی است و طبیعت وی گرم و خشک است در دویم و گویند در اول و گویند در سیم و گویند سرد است . نافع بود جهت برص و تنقیه ٔ بدن و مسهل خلطهای غلیظ بود و سودا و بلغم و کرمهای حب القرع و شربتی از آن دانگ و نیم تا نیم درم بود با ادویه ٔ دیگر، و عرق النسا و نقرس را نافع بود و آنچه از درد اخلاط که در مفاصل جمع شده باشد مجموع براند و امعا را بشوید و قوت معده دهدو سده و ورم سپرز و جگر بگشاید. مسهل مرةالسودا بودو وی کرب و غثیان آرد و اولی آن بود که به روغن بادام چرب کنند و هلیله با وی خلط کنند و بدل وی در اسهال و دفع سوداء نیم وزن آن تخم حنظل و دانگی و وزن آن حجر ارمنی بود. و در بحرالجواهر آمده است : به پارسی تخم نیلوفر. گرم و خشک است در دوم و گویند در سیوم ، اخراج سودا و بلغم کند و کرم معده و حب القرع را بیرون آرد و بهق را نفع دهد و شربتی از او یک مثقال تادو مثقال است . و در تذکره ٔ داود ضریر انطاکی آمده است : حب النیل ، هو القرطم الهندی و هو نبت هندی یکون فیه هذا الحب . کل ثلاثة او اربعة فی ظرف الی العرض ، و اجود هذا الحب الرزین الحدیث المثلث الشکل و قوته تبقی الی ثلاث سنین و هو حارّ یابس فی الثانیة و بارد و رطب فی الاولی . اذا مزج بالتربد لم یبق للبلغم اثراً و یستاصل المفاصل و النسا و مادةالبهق و البرص و النقرس ویفتح السدد ولکنه یغشی و یکرب خصوصاً فی الشبان و ربما قیاء حتی الدم و یصلحه دهن اللوز و الاهلیلج و احکام السحق و شربته علی ما قالوه الی درهم . لکن رأیت من شرب منه ثمانیة عشر درهما و لم یسهل کثیراً. و عندی ان ّ فعله بحسب السدد و صلابة الابدان و ان ّ کربه تابعلحرارةالمعدة. یکثر اذا کثر و بالعکس . و بدله فی افراطالسوداء ثلثه حجر ارمنی و فی البلغم نصفه شحم حنظل . لا أن ّ کلا منهما بدله مطلقا کما توهموه ، فافهمه .
///////
حب النیل
قرطم هندی بود و طبیعت آن گرم و خشک است در دوم و گویند در اول و گویند در سیم و گویند سرد است و ابن المؤلف گوید نبات وی مانند لبلاب بود اما بزرگتر از گل بود و گلاب او برص و بهق سفید را نافع بود و مسهل خلطهای غلیظ بود و سودا و بلغم و کرمها و حب القرع و شربتی از وی دانگی و نیم درم بود با ادویههای دیگر عرق النسا و نقرس را نافع بود و آنچه از ورود اخلاط در مفاصل جمع شده باشد مجموع براند و امعا را بشوید و قوت معده بدهد و سده جگر بگشاید و ورم سپرز را و مسهل مرار اسود بود و وی کرب و غثیان آورد و اولی آن بود که بروغن بادام چرب کند و هلیله با وی خلط کنند و بدل وی در اسهال و دفع سودا نیم وزن آن شحم حنطل و دانگی وزن آن حجر ارمنی بود
صاحب مخزن الادویه مینویسد: حب النیل بکسر نون بفارسی تخم نیلوفر پیچ و بهندی مرچائی و زیرکی و به بنگالی چهار مرچه و نوع دیگر آن را اپراچنا نامند
لاتینCYANOSAE SEMEN فرانسه NENUPHARE یاNILOUFARE GRAIN انگلیسیBLUEWATER LILIE SEMEN
///////////
نیمفائه نوچالی (نام علمی: Nymphaea nouchali) یا نیلوفر آبی ستارهای (به انگلیسی: Star lotus) یا نیلوفر آبی قرمز و آبی (به انگلیسی: Red and blue water lily) نام یک نوع گونه نیلوفر آبی است.
نیلوفر آبی ستارهای گل ملی کشور سریلانکا و بنگلادش است.
//////////
نیل کنول پھلوالے بوٹیاں دے اپسرا ٹبر دا پانی وچ اگنوالا اک پھل اے۔ ایہ بنگلہ دیش دا قومی پھل تے نشان اے۔ ایہ دکھنی ایشیاء توں لے کے اسٹریلیا تک پھیلیا ہویا اے۔
////////
Nymphaea nouchali (lat. Nymphaea nouchali) - suzanbağıkimilər fəsiləsinin suzanbağı cinsinə aid bitki növü.
//////
Nymphaea nouchali, often known by its synonym Nymphaea stellata, or by common names blue lotus, star lotus,[citation needed] red and blue water lily, blue star water lily is a water lily of genus Nymphaea. It is native to southern and eastern parts of Asia, and is the national flower of Sri Lanka and of Bangladesh. This species is sometimes considered to include the blue Egyptian lotus Nymphaea caerulea. In the past there has been taxonomic confusion with the name Nymphaea nouchali incorrectly applied to Nymphaea pubescens.
Distribution and habitat
The blue-flowered Nymphaea nouchali or Nil Mānel.
Fuchsia-colored Nymphaea nouchali in Hyderabad, Andhra Pradesh.
This aquatic plant is native in a broad region from Afghanistan, the Indian Subcontinent, to Taiwan, southeast Asia, and Australia. It has been long valued as a garden flower in Thailand and Myanmar to decorate ponds and gardens. In its natural state N. nouchali is found in static or slow-flowing aquatic habitats of little to moderate depth.
Description
Water lily in Thiruvananthapuram
Nymphaea nouchali is a day-blooming nonviviparous plant with submerged roots and stems. Part of the leaves are submerged, while others rise slightly above the surface. The leaves are round and green on top; they usually have a darker underside. The floating leaves have undulating edges that give them a crenellate appearance. Their size is about 20–23 cm and their spread is 0.9 to 1.8 m
This water lily has a beautiful flower which is usually violet blue in color with reddish edges. Some varieties have white, purple, mauve or fuchsia-colored flowers, hence its name red and blue water lily. The flower has 4-5 sepals and 13-15 petals that have an angular appearance making the flower look star-shaped from above. The cup-like calyx has a diameter of 11–14 cm.
Symbolism
Sigiriya frescoes, Anuradhapura period, Central Ceylon. The lady on the left is holding a Nil Mānel.
It was also the National flower of the former defunct Hyderabad State. N. nouchali is the national flower of Bangladesh. A pale blue-flowered N. nouchali is the national flower of Sri Lanka, where it is known as nil mānel or nil mahanel (නිල් මානෙල්).
In Sri Lanka this plant usually grows in buffalo ponds and natural wetlands. Its beautiful aquatic flower has been mentioned in Sanskrit, Pali and Sinhala literary works since ancient times under the names kuvalaya, indhīwara, niluppala, nilothpala and nilupul as a symbol of virtue, discipline and purity. Buddhist lore in Sri Lanka claims that this flower was one of the 108 auspicious signs found on Prince Siddhartha's footprint.[6] It is said that when Buddha died, lotus flowers blossomed everywhere he had walked in his lifetime.
N. nouchali might have been one of the plants eaten by the Lotophagi of Homer's Odyssey.
Uses
N. nouchali is used as an ornamental plant because of its spectacular flowers. It is also popular as an aquarium plant under the name "Dwarf Lily" or "Dwarf Red Lily".[citation needed] Sometimes it is grown for its flowers, while other aquarists prefer to trim the lily pads, and just have the underwater foliage.
Nymphaea nouchali is considered a medicinal plant in Indian Ayurvedic medicine under the name Ambal; it was mainly used to treat indigestion.
Like all waterlilies or lotuses, its tubers and rhizomes can be used as food items; they are eaten usually boiled or roasted. In the case of N. nouchali, its tender leaves and flower peduncles are also valued as food.
The dried plant is collected from ponds, tanks and marshes during the dry season and used in India as animal forage.
See also
Nymphaea caerulea, the Egyptian blue lotus or sacred lotus
Nymphaea lotus, the white lotus or Egyptian white water-lily
List of freshwater aquarium plant species
- حجر الاثمد. اثمد. [ اَ م َ/اِ م ِ/اُ م ُ ] (ع اِ) سنگ سرمه .(منتهی الارب ). و آن سنگی است که از مغرب و نیز از اصفهان آرند و بهترین آن سنگ سرمه ٔ اصفهان است . سرمه ٔ صفاهان . (داود ضریر انطاکی ). کحل اصفهانی . کحول . خطاط . سرمه سنگ . حجرالکحل . سنگ توتیا. زنگلک . سرمه . (مهذب الاسماء). کحل اسود. (نخبةالدهر). انتیمون . حکیم مؤمن در تحفه آرد: اثمد را بفارسی سرمه نامند. سنگی است سیاه و با رصاصیت و اهل اکسیر را اعتقاد آن است که چون چند روز با صابون سبک نمایند قلعی خوبی میشود. بهترین او اصفهانی است که از نواحی قهپایه خیزد. در دوم سرد و در سیم خشک و گویند در چهارم خشک است و بمراتب درجات در او اختلاف نموده اند. قابض و مجفّف قوی و با قوّه ٔ سمیّة و قاطع جریان خون از جمیع اعضا و مقوی اعصاب و منقّی چرک زخمها و گوشت زاید و جهت تقویت باصره و حفظ صحت چشم و رفع حرارت و رطوبت و قروح و اندمال آن و التیام سایر قروح اعضا و با اندک مشک مقوی باصره ٔ پیران و حمول او جهت قطع جریان حیض و خروج مقعده و ضماد او بر پیشانی و نصف سر جهت قطع رعاف که از حجب دماغ باشد. و با پیه تازه جهت سوختگی آتش و با روغنها چون بر بدن طلا کنند جهت کشتن و رفع قمل و ذرور او جهت جراحت تازه و قطع خون او و قروح ذکر و خصیه و طبقه ٔ قرنیه ٔ چشم بغایت مفید و محرق او که با پیه سرشته بر آتش گذاشته باشند تا شعله ور گشته بسوزد لطیف تر و مغسول او الطف است و با مروارید و سرگین حِردَون و شکر جهت غشاوه و بیاض چشم مجرّب و با حضض و سماق جهت دمعه و جرب بدستور مجرب است . و مضر شش و مفاصل و خوردن او قاتل است و بدلش آبار و مصلحش شکر و کتیرا - انتهی . مؤلف اختیارات بدیعی آرد: اثمد، سنگ سرمه . آن را بروغن گاو چرب کنند و بسوزانند تا اندک نفطی سیاه که در آن باشد بسوزد پس بسایند وبکار برند و طبیعت آن سرد است در اول و خشک است در دویم و گویند سرد و خشک است در دویم . اگر بچشم بکشند، آب رفتن از چشم بازدارد و صحت چشم نگاه دارد و گوشت زیاده بخورد و اگر با پیه بر سوختگی آتش طلا کنند نافع بود. و اگر همچنان سوده بر جراحت تازه بپراکنند سود دهد اما چون نیک شود اثر سیاهی بماند و همچنین ریش قضیب و اعضائی که مزاج وی بخشکی گراید. و فولس گوید چون با قلیمیا و عسل کف گرفته ٔ رقیق در چشم کنند صداع را زایل کند باید که در جانب مصدّع کشد. و اگر زن بخود برگیرد حیض بازدارد و اگر در بینی دمند خونی که از غشاء دماغ آید بازدارد و بدل وی آبار است و وی مضرّ بود بشش و مصلح وی شکر و کتیرا بود - انتهی .
///////////
سُرمه (در قدیم: کُحْل) مادهای آرایشی است که از ترکیب دوده و دیگر مواد تهیه شده و به چشم کشیده میشود و معمولاً برای تیرهتر کردن رنگ پلکها به کار میرود.
آنندراج درباره آن مینویسد: سرمه سنگی است صفایحی و براق که بسایند و سوده ٔ آن را در چشم کشند و بهترین آن سرمه ٔ صفاهانی است که از کهپایه به هم رسد.
نام رنگ سرمهای از این ماده برگرفته شدهاست.
در دوران باستان، از ۳۵۰۰ سال پیش از میلاد، ملکههای مصری به چشم خود سرمه میکشیدند. سرمه را نگهبان چشم علیه بیماریها میدانستند و تیره کردن رنگ دور پلکها از شدت رسیدن آفتاب به چشم نیز کم میکند.
قدیمیترین کاست هند یعنی کولیها نیز از سرمه برای آرایش بهره میگرفتند. مادران در شبه قاره هند و برخی نواحی پیرامونی، به چشم نوزادان و کودکان سرمه میکشیدند. به باور آنها این کار «سوی چشم را نیرو میبخشد» و «علیه چشم بد» نگهداری میکند. یک نوع دیگر از سرمه نخ های تابیده رنگی است که برای دور پشتی استفاده می شود
کاربردها در زبان
سرمه به گلو کشیدن : سرمه به گلو کشیدن کنایه از گنگ (لال) شدن است، چون سرمه سرشتی سرد و خشک دارد میگویند که اثر بلع آن آواز بند میشود به همین دلیل در گذشته از این ماده برای شکنجه مخالفان استفاده میشدهاست.
//////
الکُحْل أو الإِثْمِد حجر یطحن لیستخدم مسحوقه لتکحیل العیون ویستخدم غالباً کمادة للتجمیل للنساء لکن قد یکون هناک بعض الرجال ممن یضعون الکحل لکن بشکل غیر شائع. وعادة الاکتحال منتشرة فی الشرق الأوسط وشمال أفریقیا و المغرب العربی وجنوب آسیا وبعض من أجزاء أفریقیا مما دون الصحراء الکبرى جغرافیاً. یعود تاریخ استخدام الکحل إلى العصر البرونزی أی حوالی العام 3500 قبل المیلاد. وإستخدمته عدة شعوب وحضارات أشهرهم الفراعنة وکانوا یستخدمونه فتظهر عیونهم واسعة وجمیلة. ولقد کان لاستخدام الکحل أسباب عدیدة فمنها حمایة العین من أشعة الشمس القویة فی المناطق الصحراویة والحارة حیث أنه کان منتشرا لدى البدو. کما أن البعض کان یعتقد أن الکحل یحمی العین من بعض من أمراض العین کما أن الکحل کان یوضع للأطفال حدیثی الولادة والأطفال صغار السن بغض النظر عن جنس الطفل لتقویة العین أو لحمایتها من العین الشریرة أو الحسد کما یعتقدون. فی الوقت المعاصر الکحل یستخدم عادةً کمادة للتجمیل للنساء لکن قد یکون هناک بعض الرجال ممن یضعون الکحل لکن بشکل غیر شائع.
///////////
الکُحْل أو الإِثْمِد حجر یطحن لیستخدم مسحوقه لتکحیل العیون ویستخدم غالباً کمادة للتجمیل للنساء لکن قد یکون هناک بعض الرجال ممن یضعون الکحل لکن بشکل غیر شائع. وعادة الاکتحال منتشرة فی الشرق الأوسط وشمال أفریقیا و المغرب العربی وجنوب آسیا وبعض من أجزاء أفریقیا مما دون الصحراء الکبرى جغرافیاً. یعود تاریخ استخدام الکحل إلى العصر البرونزی أی حوالی العام 3500 قبل المیلاد. وإستخدمته عدة شعوب وحضارات أشهرهم الفراعنة وکانوا یستخدمونه فتظهر عیونهم واسعة وجمیلة. ولقد کان لاستخدام الکحل أسباب عدیدة فمنها حمایة العین من أشعة الشمس القویة فی المناطق الصحراویة والحارة حیث أنه کان منتشرا لدى البدو. کما أن البعض کان یعتقد أن الکحل یحمی العین من بعض من أمراض العین کما أن الکحل کان یوضع للأطفال حدیثی الولادة والأطفال صغار السن بغض النظر عن جنس الطفل لتقویة العین أو لحمایتها من العین الشریرة أو الحسد کما یعتقدون. فی الوقت المعاصر الکحل یستخدم عادةً کمادة للتجمیل للنساء لکن قد یکون هناک بعض الرجال ممن یضعون الکحل لکن بشکل غیر شائع.
////////////
Kohl is an ancient eye cosmetic, traditionally made by grinding stibnite (Sb2S3). It is widely used in South Asia, the Middle East, North Africa, the Horn of Africa, and parts of West Africa as eyeliner[1] to contour and/or darken the eyelids and as mascara for the eyelashes. It is worn mostly by women, but also by some men and children.
Kohl has also been used in India as a cosmetic for a long time. In addition, mothers would apply kohl to their infants' eyes soon after birth. Some did this to "strengthen the child's eyes", and others believed it could prevent the child from being cursed by the evil eye.
Name
Further information: Antimony § Etymology
Ancient kohl cosmetic tube from western Iran, dated 800-500 BCE.
The Arabic name کحل kuḥl and the Biblical Hebrew כחל kaḥal (cf. modern Hebrew כחול "blue") are cognates, from a Semitic root k-ḥ-l. Transliteration variants of Arabic dialectal pronunciation include kol, kehal or kohal.
The Arabic word was loaned into a number of languages with the spread of Islam.
The Persian word for kohl is sorme.
It is known as either surma/sirma or kājal/gājal in South Asia.
In West Africa, it is also known as tozali or kwalli.
The English word alcohol is a loan of the Arabic word (via Middle Latin and French; originally in the sense "powder of antimony"; the modern meaning is from the 18th century).
The Russian word for antimony, сурьма, is a loan from the Persian term.
The Greek and Latin terms for antimony, stibium, στίβι, στίμμι, were borrowed from the Egyptian name sdm.
- حجر الارمنی. حجر ارمنی . [ ح َ ج َ رِ اَ م َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) سنگی است نزدیک سنگ لاجورد، لکن لاجورد صافی تر و رنگین تر است و این نرم تر است . (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). ابن البیطار گوید: قال ابن سینا، هو حجر یکون فیه ادنی لازوردیة و لیس فی لون اللازورد و لا فی اکتنازه بل کان فیه رملیة ما. و هو لین الملمس ردی ٔ للمعدة، مغسوله لایغثی و غیر المغسول یغثی ، یسهل السوداء اسهالاً اقوی من اللازورد و قد اقتصر علیه و ترک الخربق الاسود لما ظفربه ، لامراض السوداء و قال فی الادویة القلبیة یقوی القلب و یفرحه بخاصیة فیه مع نقصه عن الروح الدخان السوداوی و تنقیة البدن من الخلط السوداوی - انتهی . داود ضریر انطاکی در تذکره گوید: لازوردی لکنه اغبرواجوده الرزین الهش الخالی من الملوحة. یتولد بارمنیة و جبال فارس و کانه فج اللازورد. و هو حار یابس فی الثانیة مفرح ینفع من السوداء و امراضها کالجنون و الوسواس و المالیخولیا و الصرع ، و له فی الجذام فعل عظیم ویجلو الکلی و المثانة و هو یغثی و یضعف المعدة و یصلحه العسل بالماء مراراً و المرخ بالکتیرا و شربته الی درهم و بدله نصف وزنه لازورد - انتهی . و صاحب تحفه گوید: سنگی لاجوردی اغبر و بارملیت و نرم و ملمس ، و قسمی از آن سرخ تیره و از ارمنیه خیزد. در دوم خشک ومفرح و مسهل قوی سودا و انفع از لاجورد، و اسلم از خربق سیاه ، و جالی گرده و مثانه ، و بالخاصیة جهة جذام مفید و مستعمل او مغسول اوست ، مضر معده و مغثی و مصلحش کتیرا و عسل و سلیخة و انیسون ، و قدر شربتش تا نیم مثقال و بدلش لاجورد مغسول است - انتهی . و صاحب اختیارات گوید: حجر ارمنی دو نوع است یکنوع سرخ بود بغایت و چون دست بر وی مالی پنداری که چرب است و طبیعت آن گرم و خشک است در اول . مسهل سودا بود، مسهلی قویتر از حجر لاجورد و معده را بد بود و چون مغسول بود قی و غثیان نیاورد، و اگر نه مغسول بود مقی و مغثی بود و مقوی و مفرح و مغسول وی بخاصیتی که در وی است بدن را از اخلاط سودا پاک گرداند و درد سوداوی و دفع بلغم کند و احشا را پاک کند. اما معده را بد بود و مصلح وی انیسون بود با سلیخه و مقدار مستعمل از وی نیم مثقال بود و بدل وی جهت رفع اخلاط سوداوی یک وزن و نیم حجر لاجورد است - انتهی . و صاحب نزهةالقلوب گوید: ازآن لاجوردی و رمانی باشد. چون بشویند بعوض لاجورد در الوان بکار برند و دیر زوال بود - انتهی . و در برهان آمده است که حجر ارمنی دو نوع است یکی لاجوردی که گاهی نقاشان بجای لاجورد بکار برند و نوعی دیگر سرخ میباشد و چون دست بر وی مالی گوئی که چرب است طبیعت آن گرم و خشک است در دوم . و گویند مسهل سوداء است - انتهی . و در بعض از کتب آمده است که حجر ارمنی زودشکن است میان سنگ و کلوخ و در تداول عطاران ایران چون گل ارمنی گویند سرخ آن را خواهند - انتهی . و در بعض از کتب هندی آمده است که حجر ارمنی سبز است مائل بسفیدی با اندک کبودی و پس از شکستن چشمه ها در او مانند دهنج باشد و بعد از تر کردن بوی گل خوش دهد - انتهی .
//////
حجر ارمنی
دو نوع بود یک نوع بود که رنگ وی به لاجوردی زند نوع دیگر سرخ بود بغایت چون دست بر وی مالند پنداری چرب است طبیعت وی گرم و خشک است در اول مسهل سودا بود قویتر از حجر لاژوردی بود معده را بد بود و چون مغسول بود قی و غثیان نیاورد و اگرنه مغسول بود مقیی و مغثی بود و مقوی قلب بود مغسول وی بخاصیتی که در وی بود که بدن را از اخلاط بد مثل سودا پاک گرداند و روح را از دود سوداوی و بدل وی جهت سودا یک وزن و نیم حجر لاجوردی بود. اختیارات بدیعی.
////////////
آزوریت (Azurite) با فرمول شیمیایی Cu3[OH|CO3]2 کانی نرم مس است که در اثر هوازدگی رسوبهای سنگ معدن مس ایجاد میشود. پس از آنکه اولین بار در شسی له مین[۱] نزدیک لیون فرانسه کشف شد آن را با نام شسیلیت [۲] نیز میشناسند. این کانی در زمان باستان نیز شناخته شده بود، در تاریخ طبیعی پلینیوس از آن با نام یونانی kuanos به معنی «آبی سیر» یاد شدهاست. نام لاتین آن نیز caeruleum است. به دلیل رنگ آبی کم نظیر این کانی از زمان باستان همیشه تمایل بوده که این کانی را به رنگ آسمان آبی بیابر مرتبط کنند. ولی نام انگلیسی امروزی آن Azurite به این دلیل انتخاب شدهاست که هر دو کلمههای azurite و azure (به معنی رنگ نیلی یا لاجوردی) از عربی شدهٔ کلمهٔ پارسی لاژورد lazhward منطقهای که به دلیل داشتن سنگ لاجورد معروف است، گرفته شدهاند.
/////////////
Azurite is a soft, deep blue copper mineral produced by weathering of copper ore deposits. It is also known as Chessylite after the type locality at Chessy-les-Mines near Lyon, France.[2] The mineral, a carbonate, has been known since ancient times, and was mentioned in Pliny the Elder's Natural History under the Greek name kuanos (κυανός: "deep blue," root of English cyan) and the Latin name caeruleum.[4] The blue of azurite is exceptionally deep and clear, and for that reason the mineral has tended to be associated since antiquity with the deep blue color of low-humidity desert and winter skies. The modern English name of the mineral reflects this association, since both azurite and azure are derived via Arabic from the Persian lazhward (لاژورد), an area known for its deposits of another deep blue stone, lapis lazuli ("stone of azure").
Azurite from China.jpg
Azurite with large crystals and light surface weathering. Shilu Mine, Guangdong Province, China
General
Category Carbonate mineral
Formula
(repeating unit) Cu3(CO3)2(OH)2
Strunz classification 05.BA.05
Crystal symmetry Monoclinic 2/m
Unit cell a = 5.01 Å, b = 5.85 Å, c = 10.35 Å; β = 92.43°; Z=2
Identification
Formula mass 344.67 g/mol
Color Azure-blue, Berlin blue, very dark to pale blue; pale blue in transmitted light
Crystal habit Massive, prismatic, stalactitic, tabular
Crystal system Monoclinic Prismatic
Twinning Rare, twin planes {101}, {102} or {001}
Cleavage Perfect on {011}, fair on {100}, poor on {110}
Fracture Conchoidal
Tenacity brittle
Mohs scale hardness 3.5 to 4
Luster Vitreous
Streak Light blue
Diaphaneity Transparent to translucent
Specific gravity 3.773 (measured), 3.78 (calculated)
Optical properties Biaxial (+)
Refractive index nα = 1.730 nβ = 1.758 nγ = 1.838
Birefringence δ = 0.108
Pleochroism Visible shades of blue
2V angle Measured: 68°, calculated: 64°
Dispersion relatively weak
References
- حجر الاسفنج. اسفنج .[ اِ ف َ / اِ ف ُ / اَ ف َ ] (معرب ، اِ) (از لاتینی سپُنْژیا ) چیزی است شبیه به نمد کرم خورده و آنرا ابر مرده و ابر کهن گویند، وبعربی رغوةالحجامین و هرشفه خوانند. گویند حیوانی است دریائی بدان جهت که چون دست بر وی نهند خود را جمع کند و چون بمیرد موجه او را بساحل اندازد و بعضی گویند نباتی است دریائی . اگر در شراب ممزوج به آب گذارند آب آنرا بخود کشد و شراب را بگذارد و با خاکستر آن زخمی را که در ساعت زده باشند خشک بند کند و زود نیکو سازد. گرم و خشک است در اول و دویم . (برهان قاطع). بفارسی ابر مرده گویند و آن چیزی است که بر روی سنگهای کنار دریا متکوّن میشود. قسمی ازو که متخلخل و وسیعالثقب است و نرم و شبیه بنمد و پرسوراخ است ماده گویند و قسمی که باصلابت و با ثقبهای صغیر است نَرنامند. در اول گرم و در دوم خشک و مجفّف و محلّل و با قوه ٔ جاذبه و چون تازه ٔ او را با سرکه ممزوج یا شراب تر کرده بر جراحات تازه بگذارند التیام دهد و بالخاصیه قاطع نزف الدّم و با عسل مطبوخ و مطبوخ با آب جهت التیام زخمهای کهنه ، و خشک او مجفف قروح عمیقه وسوخته ٔ او جهت منع نزف الدم قوی تر و جهت رمد یابس و جلاء باصره ، و فتیله ٔ تازه ٔ او بتنهائی و با پنبه و کتان ، مفتح افواه عروق مضمومه و جراحات جاسیه و محرق مغسول او در ادویه ٔ عین نافعتر است و چون قطعه ٔ او را بقدری که توان فروبرد به خیاطه بسته بلع کنند و یک سر خیاطه را بدست نگاه دارند و لمحه ای صبر کنند که جذب رطوبات کرده بالیده گردد و بعد از آن خیاطه را بکشند تا از گلو او را بیرون آورد در اخراج زلو و خارکه در حلق مانده باشد بی عدیل است و سنگهایی که در جوف او بهم میرسد در تفتیت حصاة مجرّب . و چون خواهند که بجهت زینت اسفنج را سفید کنند باید قسم ماده ٔ او را با آب تر کرده و مکرر در آفتاب تند یا ماهتاب گذاشت . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ). وی را ابر کهن گویند و ابر مرده گویند و گویند حیوان دریائیست بدان سبب که چون دست بر وی نهی خود را درکشد، وقتی که بمیرد آب وی رابر کنار اندازد و گویند نباتی دریائیست و این محقق است باقی خلاف است و بهترین وی آن است که تازه بود و طبیعت وی گرم است در اول و خشک در دویم . و منفعت وی آن است که چون بسوزانند و خاکستر وی در زخمی که در ساعت زده باشند خشک بند کنند نافع بود و اگر بیاشامندخون رفتن بازدارد و مجفف اورام بلغمی و ریشها بود واگر خاکستر وی بشویند جهت درد چشم سودمند بود و جلای تمام دهد. و شیخ الرئیس گوید: چون با زفت بسوزانند قطع نفث الدم کند و تازه ٔ وی مضر بود به احشاء و مصلح وی رب غوره بود با ریباس و از خواص اسفنج یکی آنست که اگر شراب با آب ممزوج بود وی را چون در آن اندازندآبها جمله برگیرد و اگر خواهند که همچنان مستعمل کنند به مقراض پاره کنند که بهاون بتوان کوفت و سبک و متخلخل باشد و بخانه ٔ زنبور ماند. بلغت عرب هرشفه گویند و پارسی نشکرد گازران . آنرا در آب می نهند و آب برمیگیرد و بجامه میمالند. (اختیارات بدیعی ). اسفنج ، بفتح همزه و فاء و سکون سین مهمله و نون ، ابر مرده باشد یعنی داروئی که چون در آب اندازند همه آب را بخورد و برچیند و ابر نیز گویند. کذا فی مؤید الفضلاء. (سروری ). اسفنج (انجیل متی 27: 48) ماده ای است حیوانی که در آبهای دریا بعمل می آید و مرکب از الیاف و رشته هائی است که بطور عجیب بهم بافته شده ، آنرا مسامات و خلل و فرج بسیار است که اشیاء مایعه را جذب می کندلهذا امکان دارد که در عوض پیاله و ظرفی برای شرب استعمال شود. اومیروس (هومر) که در حدود 850 ق .م . بود مینویسد که یونانیان اسفنج را برای شستن بدن و هم برای شستن میزها بعد از انقضای طعام استعمال میکردند. (قاموس کتاب مقدس ). بیرونی گوید: ان الصدف و الاسفنج یشبه المعادن بارواحها و النبات باجسادها. (الجماهر بیرونی ص 191). اسفنج ، و قد تحذف الهمزة و هو سحاب البحر و غمامه و یسمی الزبد الطری و هو رطوبات تنتسج فی جوانب البحر متخلخلة کثیرةالثقوب یبیضه الشمس و القمر اذا بل و وضع فیهما مراراً و قد یتحرک بماء فیه لاروح (؟) و الذکر منه صلب و هو حارّ فی الثانیة یابس فی اول الثالثة یحبس الدم و لو بلا حرق و یدمل بالشراب و محروقه أقوی و قطعة منه اذا ربطت بخیط و ابتلعت و فی الید طرف الخیط و اخرجت اخرجت ما ینشب فی الحلق من نحو العلق و الشوک و یقتل الفار اذا قرض صغاراً و دهن بزیت و ینفع من الابردة بالعسل و الشراب طلاء و رماده یقع فی الاکحال فیجفف و ینفع من الرمد الیابس و ما فی داخله من الاحجار یفتت الحصی مجرب . (تذکره ٔ ضریر انطاکی ج 1 ص 46). اسفنج بیخ و عروق درختی است که جراحات متعفنه را نفع دهد یا آن همان ابر مرده است که بر روی شکنهای کنار دریا متکون شود، متخلخل وبسیارسوراخ و آبرا بسیار بردارد و چون تازه ٔ او را بسرکه ممزوج با شراب تر کرده بر جراحات تازه بگذارنددر حال التیام دهد و مطبوخ بآب جهت زخمهای کهنه نافع است . (منتهی الارب ). اسفنج ، جسم بحری رخو متخلخل کاللبد. یقال انه حیوان یتحرک فی الماء یلتصق به [ کذا] و لایبرحه . (قانون ابوعلی چ تهران مقاله ٔ 2 از کتاب 2 ص 159 چهار سطر به آخر مانده ). اسفنج ، جسمی است رخو و متخلخل چون نمدی و از دریا خیزد و چون بر آب نهی آب بسیار به خود کشد و اصناف آن سپید و زرد کم رنگ و نیز سیاه باشد. اسفنجة. سفنج . اسفنج البحر . اسفنجة بحریة. (دزی ج 1 ص 22) (ابن البیطار). سحاب البحر. ابر. ابر دریائی . ابر مرده . (مؤید الفضلاء). ابر کهن . زبدالبحر. غیم . رغوةالحجامین . هرشفه . غمام . (برهان ).
/////
ویرا ابر کهن و ابر مرده نیز گویند حیوان دریائیست که چون دست بر وی نهی خود را درکشد وقتی که بمیرد و آب وی را بساحل اندازد و گویند نبات دریائیست و این محقق است و باقی خلاف است و بهترین وی آنست که چون بسوزانند و خاکستر وی در زخمی که در ساعت زده باشند بپاشند خشک بند کند و نیک شود و اگر بیاشامند خون رفتن بازدارد و مجفف اورام بلغمی بود و اگر خاکستر وی بشویند جهت درد چشم سودمند بود و جلای تمام دهد و شیخ الرئیس گوید چون با زفت بسوزانند قطع نفث دم کند و تازه وی مضر باحشا و مصلح وی رب غوره بود یا ریباس و از خواص اسفنج یکی آنست که اگر شراب باب ممزوج بود وی را در آن اندازند آبها جمله بگیرد و اگر خواهند که همچنان مصرف کنند بمقراض پاره کنند که بهاون نتوان کوفت و سبک و متخلخل بود و مطلقا به خانه زنبور ماند و تجویف بسیار در آن بود و بلغت عرب هرشفه خوانند و بپارسی نشکرد گازران و در مصر گازران آن را در آب مینهند و آب برمیگیرند و بجامه میمالند جهت مهره زدن
صاحب مخزن الادویه مینویسد: اسفنج بیونانی صیفونا و بعربی زبد الطری و سحاب البحر و غمامه و غیم و نشافه و صوف الحجامین و هرشفه و بفارسی ابر مرده و ابر کهن و نشکرد گازران و بهندی موابادل و بترکی بلوط نامند.
////////////
اِسفَنجهای دریایی از جانوران آبزی هستند. سه ویژگی مهم اسفنجها اینست که وسیله حرکتی ندارند، ناجنبندهاند و شکل معینی ندارند.
اسفنجهای دریایی از نظر علمی شاخهای از جانوران را تشکیل میدهند که اسفنجتباران یا روزنکتباران (Porifera) نامیده میشود. این شاخه، شاخهای از جانوران آبزی غالباً دریازی پالیدهخوار است که استخوانبندی آنها از رشتههای کلاژنی و سوزنههای (spicules) کلسیمی یا سیلیسی تشکیل شده است و یاختههای تخصصی آنها بهصورت بافت سازماندهی نشده است.[۱]
اسفنجها، موجوداتی بیمهره هستند که در دریا زندگی میکنند. تا قرن گذشته بعضی از مردم اسفنجها را به اشتباه جزو گیاهان میدانستند، امّا در اصل اسفنج غذا سازی نمیکند و بنابراین اسفنجها در دستهٔ جانوران محسوب میشوند. این جانوران از هر لحاظ ساده هستند. اسفنجها به طور کلّی توانایی حرکت ندارند امّا در نمونههای نادر توانایی خزیدن دیده میشود. این جانوران نه اندامی برای بینایی دارند و نه اندامی برای شنوایی امّا باز هم در نمونههای نادر توانایی عکس العمل در برابر نور و روشنایی را دارند.
////////////
الإسفنجیات هی حیوانات تشکل شعبة مستقلة تدعى شعبة المسامیات أو الإسفنجیات (الاسم العلمی: Porifera) وهی کائنات بحریة ترشیحیة التغذیة حیث یتم ضخ الماء إلى داخل المطرس البیولوجی لترشیح الماء واستخلاص دقائق الطعام, ولتتغذى على أونصة واحدة من الطعام, یلزمها أن تمتص قرابة طن من الماء.تکون الاسفنجیات عادة الشکل الأبسط للحیاة الحیوانیة فهی لا تمتلک نسج حقیقیة (مثل الأولیات) ولا تمتلک عضلات ولا أعصاب ولا أعضاء داخلیة. التشابه بین الاسفنجیات ومستعمرات السوطیات الکاونیة choanoflagellates تظهر احتمال حدوث قفزة تطوریة من أحادیات الخلایا unicellular إلى متعددات الخلایا multicellular. هناک أکثر من 5000 نوع حدیث من الاسفنجیات المعروفة حالیاً یمکن ان توجد على أی سطح من المنطقة داخل-مدیة intertidal zone إلى أعماق 8500 م (29000 قدم) أو أکثر.مستحاثات الاسفنجیات تعود إلى العهد قبل الکامبری Precambrian، مع ذلک ما تزال هناک أنواع جدیدة تکتشف کل یوم.
بنیة الاسفنجیات بسیطة : فهی تشکل انبوباً ذو نهایة ملتصقة بصخرة أو أی جسم آخر بینما تبقى النهایة الأخرى ،و تدعى اوسکولیوم osculum، مفتوحة على البیئة المحیطة. باطن الاسفنج spongocoel یتألف من جدران مزودة بثقوب تسمح بمرور الماء إلى الداخل الاسفنجی.
///////////
موریانوالے چوکھے ولگناں والے جنوراں دی اک برادری اے۔ ایہ سادے جنور نیں جنہاں دے دماغ، کن، اکھاں، دل، ریشے تے منہ نہیں ہوندا۔ ایہ سمندراں وج ریندے نیں تے کج سجرے پانی وچ ریندے نیں۔ ایہ اک تھاں تے گڑے ریندے نے ایہناں دے پنڈے وج موریاں ہوندیاں نیں۔ موریاں وچوں پانی لنگدا اے تے ایس وجوں ای اپنی کھان دی شے پھڑ لیندے نیں۔ ایہناں دا کوئی ہاضمے، نس تے خون دا پربندھ نئیں ہوندا۔
//////////////
کے جسم میں بہت زیادہ سوراخ ہوتے ہیں جنکی وجہ سے انھیں پوریفیرا کہتے ہیں ۔انھیں سپونج بھی کہا جاتا ہے۔ان کے جسم میں بہت سارے سیل ہوتے ہیں جو ایک دوسرے سے مختلف ہوتے ہیں۔ لیکن یہ سیل آپس میں مل کر ٹشوز نہیں بناتے ہر سیل اپنے طور پر کام کرتا ہے۔سپونج کا جسم مختلف رنگ کا ہوتا ہے۔ لیکن زیادہ تر سبز رنگ کے ہوتے ہیں جو کہ الجی کی وجہ سے ہوتے ہیں الجی اسکے ساتھ ہی رہتا ہے الجی آکسیجن خارج کرتا ہے اعور یہ آکسیجن کو استعمال کرتا ہے۔ اسکے جسم میں بہت سی نالیاں ہوتی ہیں جن میں ہر وقت پانی گزرتا رہتا ہےسپونج اسی پانی کے زریعےخوراک اور آکسیجن حاصل کرتا ہے۔یہ آبی جنور ہیں جو زیادہ تر سمندر میں پاۓ جاتے ہیں مگر بعض صاف پانی میں بھی رہتے ہیں۔ سمندری جانور کی مثال سا ئی کون ہے۔جبکہ صاف پانی میں رہنے والی سپونج کی مثال سپونجیلا کی ہے۔سائی کون اسکا جسم سلیکون سے بنا ہوتا ہے جسکے سبب یہ چمکدار نظر آتا ہے۔یہ لمبی شاخون کی طرح کالونی بنا کر کالونی کی شکل میں رہتے ہیں اسکا جسم لچکدار مفر مضبوط ہوتا ہے۔ یہ کسی چٹان سے جڑا رہتا ہے۔
////////////
הספוגיים (שם מדעי: Porifera) הם בעלי חיים נקבוביים רב-תאיים השייכים לחסרי החוליות, שוכני מים ונייחים. (צמודי מצע, בנטיים). מקור השם - נושאי חורים. בעלי חיים אלה הם הפשוטים בין בעלי החיים הרב-תאיים משום שאין להם איברים מוגדרים.
מערכת הספוגים היא מערכה נרחבת ביותר הכוללת כ-10,000 מינים ידועים ומינים חדשים מתגלים בכל עת. הספוגיים מצויים בעיקר במים מלוחים, אך גם במים מתוקים, החל ממים רדודים ועד לעומק של יותר מ-8,500 מטר. הספוגיים ניזונים ממזון העובר במים והמסונן בגופם באמצעות מערכת סינון ביולוגית. זרימת המים היא דרך תעלת הכניסה (Incurrent Canal), משם אל חדרי הסינון ולבסוף אל תעלת היציאה (Excurrent Canal) ואל פתח היציאה הגדול, האוסקולום (osculum). הצורה הפשוטה ביותר במורכבותה של ספוגיים היא צינור המחובר בקצה אחד לנקודת אחיזה.
////////////
Süngərlər (lat. Porifera, Spongia) - onurğasız heyvanlar tipi. 8000-ə yaxın növü təsnif edilib. Əksər növləri dənizdə yaşasalar da, bəzi nümayəndələri (məsələn gölsüngəri) Antarktidadan başqa digər materiklərin daxili sularında rast gəlinir.
Süngərlər çoxhüceyrəli heyvanların ən ibtidai nümayəndələridir. Bədən iki hüceyrə qatından: xarici-ektoderma və daxili entodermadan ibarətdir. Bu qatlar arasında isə ayrı-ayrı hüceyrələr səpələnmiş, quruluşsuz xüsusi maddələrdən ibarət olan qatmezoqley yerləşir.
Süngərlər qadiəsi ilə əşyaya yapışır, ağız isə yuxarı yönəlir. Bədən divarı çoxlu nazik məsamələrə malikdir. Süngərlərin bədəni asanlıqla qırılır və ya ovulur. Bədən ölçüsü bir neçə millimetrdən 2 m-ə qədər və daha böyük, rəngi sarı, yaşıl, qırmızı, qəhvəyi, narıncı, bəzən də bənövşəyi olur.
Süngərlərin skeleti kirəc, silisium və buynuz maddəsindən ibarətdir.
Süngərlər suda həll olmuş oksigenlə tənəffüs edir. Bədən daxilinə və kanallara daxil olmuş su axını yaxında yerləsmiş hüceyrələri və mezoqleyi oksigenlə təchiz edir.
Dənizdə və şirin sularda yaşayırlar. Dənizin dibində oturaq həyat kecirirlər. 5000 növü məlumdur. Xəzər dənizdə 3 forması olan bir növü vardır.
////////////
Süngerler (Porifera), (Latince, porus (delik) ve ferre (taşımak)tan); omurgasız hayvanlar şubesi. Su diplerinde kayalara, hayvan kabuklarına veya zemine yapışarak yaşarlar.
///////
Sponges are animals of the phylum Porifera (/pɒˈrɪfərə/; meaning "pore bearer"). They are multicellular organisms that have bodies full of pores and channels allowing water to circulate through them, consisting of jelly-like mesohyl sandwiched between two thin layers of cells. Sponges have unspecialized cells that can transform into other types and that often migrate between the main cell layers and the mesohyl in the process. Sponges do not have nervous, digestive or circulatory systems. Instead, most rely on maintaining a constant water flow through their bodies to obtain food and oxygen and to remove wastes.
A stove-pipe sponge
Scientific classification e
Kingdom: Animalia
Phylum: "Porifera"
Grant, 1836
Classes
Calcarea
Hexactinellida
Demospongiae
Homoscleromorpha
- حجر البحری. حجر بحری . [ ح َ ج َ رِ ب َ ](ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) ابن البیطار گوید: قال الغافقی هو حجرٌ یوجد فی ارض المغرب ترمی به امواج البحر کثیراً و هو علی شکل الفلک التی تغزل فیها النساء. مجوف علیه حب ناتی من اسفله الی اعلاه . ان شرب منه وزن دانق و هو عشر شعیرات کسرالحصاة و فتتها. قال : و هذه صفه القنفذالبحری و هو خرقة یرمی بها البحر و قد تناثر شوکها و ذهب ما فی جوفها من اللحم و هی کثیرة، بارض المغرب -انتهی . صاحب تحفه گوید: جسمی است سفید مدور و صلب و در جوف او دانه ای است که به اعلی و اسفل حرکت میکند و از سواحل دریا خیزد و قسمی از اکتمکت است و یکدانگ تا دو دانگ او در تفتیت حصاة هر عضو بغایت مؤثر است -انتهی .
//////
- حجرالتیس . [ ح َ ج َ رُت ْ تی ] (ع اِ مرکب ) بپارسی تریاق پارسی و حجرالتریاق الفارسی و سنگ شبانکاره و زهر مهره و پازهر حیوانی گویند. بهترینش آن است که چون با شیر بر سنگ بسایند رنگ شیر مایل بسرخی گردد. طبیعتش به اعتدال نزدیک است . چون دوازده جو از او در یک کاسه شیر گاو حل کرده دهند دفع مضرت جمیع زهرهای نباتی و معدنی و حیوانی کند. صاحب اختیارات بدیعی گوید: حجر التیس پادزهر حیوانی است ووی را تریاق فاروق طبیعی خوانند، و آن مانند بلوط بود، دراز و گرد می باشد. و بر زبر یکدیگر طبقات دارد و در میان آن چیزی است گوئیا مغز آن است و آن چوب مخلصه و یا دانه ٔ وی بود. و لون حجرالتیس اغبر بود یا سیاهی که بسرخی زند و آنچه که نیک باشد چون با شیر بر سنگ بسایند سبزرنگ شود. و آن در شکم بز کوهی در شیردان وی بود. و صاحب مفردات آورده است که از طرف خراسان حاصل میشود. و این خلاف است ، و بغیر از شبانکاره در هیچ موضع دیگر نیست . و گویند غذاء آن گوسفند، مارباشد و مخلصه ، و بسبب آن این سنگ در شکم وی ببندد. و بدین سبب وی را تریاق فاروق طبیعی خوانند. و گوینددر زهره ٔ وی باشد، و این نیز خلاف است ، آنچه محقق است در شیردان وی بود و آن بغایت عزیز بود و به اطراف برند. و گویند چون بسایند سرخ رنگ و زردرنگ و سبزرنگ می باشد و این رنگها بسودن معلوم شود. و چون لون او بسیاهی زند سرخی آمیز نیکوتر بود. و در شام مانند این سنگی میسازند از لک ، و دانایان مشکل فرق توانند کرد. امتحان وی آن است که سوزن را به آتش سرخ کنند و بروی نهند، اگر مصنوع بود چون سوزن در وی فرو رود دودی سیاه از وی برآید و اگر حجرالتیس بود، دود زرد رنگ بود که نوک سوزن را زرد کند، و چون وی را به آب رازیانه بسایند و بر گزیدگی مار طلی کنند در حال درد بنشاند و از مردن ایمن شود. و همه ٔ گزیدگیها و سم های حیوانی و نباتی و معدنی را نافع بود و خوردن و طلی کردن جهت ضعف دل و بدن و قوه ٔ باه بغایت نافع بود، و شربتی جهت گزیدگی جانوران و دفع زهر مار دوازده جو بود، و جهت ضعف دل و قوه ٔ اعضاء شربتی دانگی بود. و هرکس که هر روز نیمدانگ بخورد ایمن باشد از همه آفتها و زهرها. و محروری مزاج را نیز نافع بود بسبب آنکه وی بخاصیت عمل می کند نه به طبیعت و طبیعت وی بغایت گرم بود. این مؤلف گوید: هرکس که ادمان خوردن پادزهر می کند باید که در هفته دو روز ترک کند - انتهی . و ابوریحان بیرونی در الجماهر فی معرفة الجواهر گوید: و هو حجر التریاق الفارسی . و هذا شی ٔ صورته کالبلوطة والبسرة مطاول الشکل مبنی علی طبقات کقشور البصل ملتف بعضها فوق بعض یفضی فی وسطه الی حشیشة خضراء تقوم لها مقام اللب للفواکه و هی قاعدة الطبقات و یدل علی کونها واحدة فوق اخری ، و یضرب لونها من السواد الی الخضرة. و حکاک خالصه مع اللبن یمیل الی الحمرة و حکاک غیرالخالص المعمول للتمویه باق علی الخضرة و یستخرج من بطون الاوعال الجبلیة، و وجوده بالاتفاق فی الندرة. و یسمی حجرالتیس نسبة الی العنز و منهم من یصحفه بما هو اصدق و احق و اشرف فیقول حجرالبیش ، اذکان دافعا لمضرته و ربما قالوا باذزهر الکباش ، دفعا ایاه عن مذمة التیس الی مدحة الکبش و الاصوب فیه التریاق الفارسی لانه یجلب من نواحی دارابجرد و قد قیل ان الوعل یأکل الحیات کما تأکلها الایایل ثم ترتعی حشائش الجبال فینعقد ذلک فی مصارینه و یستدیر ذلک بالتدحرج فیها فهو اذاً تریاق فاروق بأقراص الافاعی طبیعی غیر صناعی و یطلی بماء الرازیانج علی اللسعات فیزول الوجعمن ساعته و یعودلون البشرة الی حالته . قال ابوالحسن الترنجی : ان حیة قتالة لسعت جندیافی بعض المعارک و لم یحضر رئیسه غیر باذزهر الکباش فسقاه منه فی الشراب اقل من قیراط، و اطعمه ثوما فما لبث ان تنقط بدنه وبال الدم و تخلص . و لقد یخزن فی خزائن الملوک و یغالی فی ثمنه و یتنافس فیه . و لعمری انه اشرف ما یخزن فیها من الجواهر لانتفاع الروح به دونها. و یشبهه تریاق اللحظة یلتقط من عیون الایایل و هو کالرمض فی مآقیها. و ذکر الاخوان ان قیمة الموجود من حجرالکباش من وزن درهم الی ثلاثین درهما، مائة دینار الی مائتی دینار. و زعم قوم أن هذاالتریاق الفارسی یوجد من الوعل فی مرارته کما یوجد جاویزن فی مرارة الثور. قال حمزة: ان جاویزن تعریب کاوزون بالفارسیة و هو شی ٔ اصفر کمخة بیضة من وزن دانق الی اربعة دراهم یکون سیالا مدحرجا وقت اخراجه من المرارة ثم یجمد اذا أمسک فی الفم ساعة و یصلب و یکون اکثره بارض الهند و منها یجلب و یستعمله الناس فی التریاق . و یزعمون انه یفتح السدد و یذهب الصفاء کما یفعله التریاق الفارسی . واﷲ اعلم . (الجماهر صص 202-204).
//////////
ابوریحان بیرونی (362ـ440 ق) آورده است آنچه به نام «حَجَر البادزهر یا لفظاً سنگ پادزهر» معروف بود، حکیمان یونانی و پیروان متقدم آنان در دورة اسلامی سنگی معدنی دانستهاند، اما صفات و نشانههای آن را روشن نکردهاند (خود بیرونی هم نظری دربارة آن نداده است). از معتبرترین تألیفات دربارة سنگهای گرانبها نزد دانشمندان دورة اسلامی کتاب الاحجار (منسوب به) ارسطو (طالیس) بود که «بازهر» در آن با عنوان «حجر البازهر» و در شمار کانیهایی چون الماس و فیروزه و سنگ سُنباده، اما بیذکر ماهیت آن، آمده است. ارسطوطالیس دربارة آن نوشته است: سنگی نفیس و شریف است. به طبع، از لحاظ پزشکی بُقراطی و جالینوسی گرمایی معتدل دارد. برای همة زهرها چه گیاهی، چه زهر نیش و گزش جانوران سودمند است. سپس دربارة چگونگی کنش زهرها در تن آدمی توضیحی میدهد ظاهراً دالّ بر اینکه زهرها خون را لخته میکنند و اگر پیش از پراکنده شدن زهر در سراسر تن، به اندازة دوازده جو از بازهر بسایند و به مسموم بخورانند، زهر با تعرّق از تن بیرون میآید. روشهای دیگر استعمال حجرالبازهر آویختن آن در گردنبندی یا نگه داشتن آن همچون نگین در انگشتری و، در وقت لزوم، گذاشتنِ آن در دهان شخص مسموم (برای مکیدن) یا بر زخمگاه زنبور و کژدم و مار است؛ پاشیدن سودة آن بر زخمگاه این جانوران زهر را جذب میکند (البته تا زهرِ کشنده در همة تن پراکنده نشده باشد).
- پادزهر حیوانی . فادزهر حیوانی
سنگی است که در شکنبه ٔ وعل یا در زیر چشم اَیّل پیدا آید. حجرالأَیّل . گاوزهره . گاوسنگ . جاوزهرج . اندرزا. حجرالبقر. رُوسن . حجرالتیس ۞ و در تحفه ٔ حکیم مؤمن آمده است : «مراد از مطلق او [ پادزهر حیوانی ] حجرالتیس است و آن سنگی است که در شیردان بز کوهی متکوّن میگردد و اکثر او طولانی مثل بلوط میباشد و بهترین او سبز مایل به سیاهی و براق و تو بر تو مثل پیاز و در جوفش چوب مخلصه میباشدو آنچه مدوّر مشاهده شود در جوفش تخم مخلصه یافت گردد و چون با سرکه بسایند مایل به سرخی باشد و نوع هندی او را سیاهی بسیار غالب بر سبزی و در جوفش پشم و سایر اخشاب یافت میشود و در خواص بسیار ضعیف تر از نوع شبانکاره ٔ شیرازیست و فرق میان عملی و غیرعملی آن است که چون سوزنی را گرم کرده در اصلی فروبرند سر سوزن زرد شود و دودی زرد مشاهده گردد و از عملی دود سیاه . در آخر دوم گرم و در اول سیم خشک و مقوی جمیع اعضاء و مبهی و تریاق سمومات و در خواص مثل معدنی است مگر آنکه در محرورالمزاج بغایت مضر است و محرق خون ومورث التهاب و اسهال دموی و محلل اورام بارده و با آب گشنیز جهة حاره ۞ نافع وطلای او با گلاب جهة طاعون و فتوق و بواسیر و با شراب و بتنهائی جهت گزیدن هوام مفید و با آب ریحان جهت گزیدن زنبور مجرب و قدر شربتش از یک قیراط تا دوازده قیراط است و نوعی از فادزهر حیوانی حجرالایل است که از گاو کوهی گیرند و ابن جمیع گوید که بهترین فادزهرهاست و موافق جمیع امزجه است بالخاصیه و چون سه روز هر روز نیم دانگ از آن بنوشند هیچ سمی در مدت حیوة دراو اثر نکند و در سایر افعال مثل فادزهر معدنیست و نوع دیگر حجرالحیّه است . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ).
- پادزهر معدنی . فادزهر معدنی
حجرالسم . و در تحفه ٔحکیم مؤمن آمده است : پادزهر، اسم فارسی تریاقات است و بعربی حجرالسم نامند و مراد اطبا از او حجری است کانی و هر گاه پادزهر حیوانی استعمال نمایند مراد ازو حجرالتیس است و مؤلف اختیارات بدیعی انکار معدنی نموده و متوجه آن نشده و این معنی دلیل است بر عدم مطالعه ٔ کتب معتبره و ابن تلمیذ در مغنی گوید که معدن او برای ارسطو و غیره اقاصی هند و اوایل چین است و پنج قسم می باشد سفید و زرد و سبز و اغبر و منقط و رازی در طب ملوکی بیان فرموده که مابین زردی و سفیدی وبرنگ وسمه مشاهده نموده و در رفع ضررِ بیش ، تجربه کرده و ابن مندویه گوید که زرد مایل به سبزی و سفیدی است و در نخب مسطور است که معدن او کرمان در کوه زرند است و سه قسم میباشد سبز نیم رنگ و زرد مایل به سفیدی و مایل به سرخی و چیزی با او هست که در آتش نمی سوزد و آنرا مخاطالشیطان نامند و حقیر قسم سبز تیره و زرد مایل به سیاهی و زرد کاهی را مشاهده نموده است و گویند امتحان او آن است که زردچوبه را بر روی سنگی بسایند و بعد از آن پادزهر را هرگاه رنگ زردچوبه سرخ شود خوبست و الاّ فلا و گویند علامت خوبی او آن است که در آفتاب گرم عرق کند و چون سائیده بر موضع گزیده ٔ افعی و مانند آن بپاشند سم را بطریق رشح دفع نماید و چون قدر دو جو را با آب سائیده در گلوی افعی و مار کنند بکشد و یا بحیوانی بیش و امثال آن داده فادزهر را بدهند هرگاه از آن سم خلاص یابد خوبست و حقیر این امتحان را بهتر میداند. در حرارت معتدل و در آخر دوم خشک و تا دوازده جو آن مقاوم جمیع سموم حیوانی و نباتی و معدنی و مداومت آن هر روز بقدر قیراطی حافظ صحت و مانع ضرر هوای ِ وبائی و اختلاف میاه و اهویه و نگاه داشتن او مانع گزیدن هوام و موافق جمیع امزجه و مقوی دل و اعضاء رئیسه و حافظ حرارت و رطوبة غریزی و مانع تعفن اخلاط و زایل کننده ٔ سمیت آن و مبهی و مقوّی اعصاب و قوی و مفاصل و محلل و رادع اورام بارده و حاره و جهة خفقان بغایت مجرّب است و قدر شربتش در رفع سموم از سه نخود تا دو دانگ و در سایر خواص از یک قیراط تا یک دانگ است و گویند آشامیدن نیم دانگ از عرق او که از تابش آفتاب بهم رسد جهة ازاله ٔ خفقان فی الفور مجرب است . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ).
روایاتی شده که حجرالبازهر به رنگهای بسیار ازجمله زرد، خاکی رنگ و مُنَکَّت (خال خال) یافت میشود. بازهر زردِ یکدست و، پس از آن، گونة خاکی رنگ از همه بهتر است. «معدن» بازهر زرد در خراسان، هند، چین و مشرق است. بهترین جنس آن مشرقی و خراسانی است. آزمایش حجرالبازهر حقیقی: گذاشتن آن بر نیش کژدم آن را از کار میاندازد؛ ریختن دو جو از سودة آن با آب در دهان افعیها و مارها، آنها را خفه میکند و میکشد. به هر تقدیر، آنچه بیرونی، ابنبیطار، نصیرالدینطوسی و مؤلفان دیگر نقل کردهاند همه عمدتاً دربارة گونه ها، محل جغرافیایی، خواص و شیوههای شناخت بادزهر سَره از ناسَره است، مثلاً به نقل از ابوریحان بیرونی، جابر بن حَیّان (سدة دوم؛ در کتاب النُّخَب فی الطلسمات ) معدن آن را در کوه زرند در کرمان ذکر کرده است، اما حمزة بن حسن اصفهانی (280ـ360 ق) و نصر بن یعقوب دینوری (هم روزگار آل بویه در نیمة نخست سدة چهارم) مکان آن را در اقاصی هند و چین دانستهاند. جابر چهار رنگ آن، سبز چغندری، زرد و سبز مایل به سفیدی یا سرخی و حمزه و نصر پنج رنگ، سفید و زرد و سبز و خاکیرنگ و «مُنکَّت» آن را شناختهاند. از این میان نصر گونة منکّت را بهتر بر دیگر گونه ها دانسته و مقدار خوراک آن را برای مسمومان دوازده جو معین کرده است.
چند شیوه در تشخیص اصالت سنگ پادزهر وجود دارد، ازجمله سودة پادزهر اصیل شیر را میبندد؛ پادزهر را بر سنگی که زردچوبه بر آن سوده باشند، بسایند: اگر رنگ زردچوبه به سرخی گرایید، پادزهر اصیل و خوب است والاّ، نه. به نظر عطارد بن محمد حاسِب (سدة سوم) سنگ پادزهر اصیل در آفتاب عرق میکند. عموماً خاصیت اصلی پادزهر کانی را خنثیسازی همه زهرها دانستهاند، اما تیفاشی به نقل از کسانی نامشخص میگوید که فقط برای نیش کژدم سودمند است. نصیرالدین طوسی، در تنسوخ نامة ایلخانی، که بیشتر مبتنی بر الجماهر بیرونی است، سنگ پادزهر «آزموده و مجرَّبی» به رنگ زرد و سبز را ذکر کرده است که در ولایت اَلَموت یافت میشد و خوردن سودة آن، علاوه بر خاصیت پادزهری، اسهال را بازمیداشت و قوت دل میداد و پاشیدن آن بر زخمهای بَد و کهن آنها را التیام میداد. گفتنی است که برای سنگ پادزهر، مانند هر مادة دارویی دیگر، در طولِ زمان خواص درمانی دیگری نیز کشف کردند.
در متون فارسی و عربی پادزهر به مادهای اطلاق میشود که بتواند از کارکرد زهر در بدن جلوگیری کند؛ اما پزشکان هر چیزی را که عوارض زیانبار مواد دیگر را از میان میبرد، پادزهر مینامیدند(ابنبیطار، 1/81؛ قس: غافقی، 1/86). از اشارات پزشکان و داروشناسان کهن میتوان دریافت که آنان معمولاً داروهای مفرد ضدزهر را که به صورت طبیعی یافت میشد، پادزهر، و داروهای مرکب ضدزهر را تریاق(ه م) نامیدهاند، اما تنها شمار اندکی از آنان این نکته را به تصریح آوردهاند(مثلاً نک: ابنسینا، 1/235؛ حاجی زینعطار، 113: «حجر التیس پادزهر است و تریاق طبیعی خوانند»؛ قس: ابنسینا، 1/280: «بیش میش بوحا:... و هو اعظم التریاق البیش»؛ برای تکرار همین عبارات، نک: جرجانی، الاغراض...، 616؛ ابنبیطار، 1/133؛ نیز قس: عقیلی، 196: «پادزهر... اسم فارسی جنس تریاق است»). این پزشکان از داروهای مفردی که خاصیت ضدزهر داشتند، معمولاً با عناوینی چون الادویة البادزهریة یاد کردهاند(ابنسینا، 2/232، 502، 521؛ قس: جرجانی، ذخیره...، 685). اما اگر داروی مفردی در رفع عوارض نوع خاصی از سموم کاربرد داشت، کلمۀ پادزهر به نام آن سم اضافه میشد، مانند «الجوز بادزهر البلاذر؛ و اصل الکبر بادزهر البیش؛ و الحلتیت بادزهر السم الارمینی»(رازی، 19/386؛ نیز ابوالخیر، 1/111؛ ابنبیطار، 1/133، سطر9) یا «گوز پازهر بلادر است»(ابومنصور، 63؛ برای تفصیل بیشتر، نک: ه د، تریاق، نیز سم).
در آثار سنگ شناسی کهن از کتاب احجار منسوب به ارسطو گرفته تا جواهرنامههای متأخر، آثاری با عنوان عمومی «خواص» (که به بیان خواص جادویی اجسام اختصاص دارد) و نیز آثار داروشناسی مکتب اندلس و دارونامههای متأثر از این مکتب، برای دو نوع سنگپادزهر(حجرالبادزهر)، یکی با منشأ معدنی و دیگر حیوانی که «پادزهر همۀ زهرها به شمار میرود»، خواص و ویژگیهای غالباً شگفتانگیز و آمیخته با جادو یاد شده است(ابنبیطار، 1/81-82؛ غافقی، همانجا؛ ابناکفانی، 75-78؛ حاجیزینعطار، 51، 113؛ عقیلی، 196-199). اما تیفاشی برآن است که پادزهر کانی تنها در درمان گزیدگی کژدم به کار میآید و همۀ ویژگیهای دیگر این دو نوع پادزهر را تنها به پادزهر حیوانی نسبت میدهد(ص117-141). در الجماهر بیرونی(و نیز در آثار گوهرشناسی فارسی که عمدتاً از این کتاب بهره بردهاند) تنها از پادزهر کانی سخن به میان آمده است. به گفتۀ بیرونی پیشینیان سنگ مشهور به پادزهر را از کانیها برشمردهاند، اما چندان به ویژگیها و نشانههای آن نپرداختهاند. به نظر بیرونی این گوهر باید برتر از گوهرهای دیگر شمرده شود، زیرا برخلاف آنها که تنها برای زینت و سرگرمی به کار میروند، میتواند جان آدمی را نجات دهد. وی در ادامۀ اشارات کوتاه محمدبنزکریا رازی(احتمالاً به نقل از طبالملوکی)، ابنمندویه، و ابوالحسن طبری(ه مم) و دیگران دربارۀ برخی ویژگیهای پادزهر کانی و شیوۀ تشخیص اصل از بدل را یاد میکند، اما به خوبی پیداست که خواص شگفتانگیز منسوب به این سنگ را باور ندارد(ص 323-328؛ نک: نیشابوری، 230-235، که تنها برخی حکایات یا خواص شگفتانگیز و نیز اشارهای کوتاه به پادزهر حیوانی را به گزارش بیرونی افزوده است؛ نیز نک: نصیرالدین، 130-131؛ ابوالقاسم، 148-149، که خلاصهای از گزارش فارسی وی را آوردهاند). پزشکان برجستۀ ایرانی نیز چندان به گزارشهای پیشینیان دربارۀ خواص این سنگ اعتماد نکردهاند و به همین لحاظ استناد آنان به سنگ پادزهر بسیار نادر است(برای نمونههایی از آن، نک: رازی، 19/282، که به نقل چرک/شرک هندی به خود آویختن سنگ پادزهر را در ایمنی از مسمومیت مؤثر دانسته است؛ قس: ابنبیطار، 1/81؛ غافقی، 1/86؛ نیز نک: بیرونی، 325، 327، مطالبی که در این باره از یکی از آثار ابوالحسن طبری نقل کرده است).
در مآخذ به ندرت دربارۀ ماهیت و چگونگی پدیدآمدن پادزهر کانی به مطلبی برمیخوریم. در «آثار العلویۀ» اخوان الصفا، پادزهر شبنمی است که بر برخی سنگها مینشیند، سپس در شکافهای آن نفوذ میکند و در این شکافها، در جایهای مخصوص و زمانی معلوم منعقد میگردد(رسائل...، 2/104). داوود انطاکی نیز در تذکره به نقل از ارسطو این سنگ را آمیزهای از جیوه و گوگرد میداند که رطوبت برآن غلبه کرده، و سپس بر اثر گرما منعقد شده است(ص89). اینان معدن پادزهر کانی را کوههای واقع در مرز هندوچین، کوههای زرند کرمان و گاه کوههای غور میدانستند(بیرونی، 324؛ نیشابوری، 231؛ نصیرالدین، 130؛ ابوالقاسم، 149). تیفاشی به حضور در یکی از معادن در شمال موصل تأکید کرده است(ص117-118). اما پادزهر حیوانی به نظر بیشتر آنان در بدن ایّل(بزکوهی) پدید میآمده است. برخی به پدید آمدن این سنگ در بدن گاو کوهی، میمون و قنفذ نیز اشاره کردهاند. محل پیدایش این سنگ را به اختلاف چشم، قلب یا شیردان، زهره و روده و معدۀ این حیوان یا حیوانات دانستهاند(ابنبیطار، 1/82، با استناد به ابنجمیع؛ تیفاشی، 119-122؛ عقیلی، 196؛ حکیم مؤمن، 139). گفتنی است که قلقشندی در میان 12 گوهر مورد علاقۀ پادشاهان که کاتبان وکارمندان دیوان باید آن را بشناسند، از سنگ پادزهر حیوانی نیز یاد کرده است(1/116-118).
مآخذ: ابناکفانی، محمد، نخبالذخائر فی احوال الجواهر، به کوشش انستاس کرملی، قاهره، 1939م؛ ابنبیطار، عبدالله، الجامع لمفردات الادویة و الاغذیة، بولاق، 1291ق؛ ابنسینا، القانون، بولاق، 1294ق؛ ابوالخیر اشبیلی، عمدةالطبیب فی معرفة النبات، به کوشش محمدعربی خطابی، بیروت، 1995م؛ ابوالقاسم کاشانی، عبدالله، عرایس الجواهر، به کوشش منوچهر ستوده و ایرج افشار، تهران، 1358ش؛ ابومنصور موفق هروی، الابنیة عن حقایق الادویة، به کوشش احمد بهمنیار و حسین محبوبی اردکانی، تهران، 1346ش؛ انطاکی، داوود، تذکرةاولیالالباب، به کوشش علی شیری، بیروت، 1411ق/1991م؛ بیرونی، ابوریحان، الجماهر فی الجواهر، به کوشش یوسف هادی، تهران، 1374ش؛ تیفاشی، احمد، ازهار الافکار فی جواهر الاحجار، به کوشش محمدیوسف حسن و محمود بسیونی خفاجی، قاهره، 1977م؛ جرجانی، اسماعیل، الاغراض الطبیة، چ تصویری، به کوشش پرویز ناتل خانلری، تهران، 1345ش؛ همو، ذخیرۀ خوارزمشاهی، چ تصویری، به کوشش سعیدی سیرجانی، تهران، 1355ش؛ حاجی زین عطار، علی، اختیارات بدیعی، به کوشش محمدتقی میر، تهران، 1372ش؛ حکیم، مؤمن، محمدمؤمن، تحفة، تهران، 1402ق؛ رازی، محمدبنزکریا، الحاوی، حیدرآباد دکن، 1374-1390ق/1955-1970م؛ رسائل اخوان الصفاء، بیروت، 1957م؛ عقیلی علوی شیرازی، محمدحسین، مخزنالادویة، کلکته، 1851م؛ غافقی، احمد، جامعالمفردات، انتخاب ابنعبری، به کوشش ماکس مایرهوف و جورجی صبحی، بولاق، 1940م؛ قلقشندی، احمد، صبحالاعشیٰ، قاهره، 1913-1919م؛ نصیرالدین طوسی، تنسوخنامۀ ایلخانی، به کوشش مدرس رضوی، تهران، 1348ش؛ نیشابوری، محمد، جواهرنامۀ نظامی، به کوشش ایرج افشار و رسول دریاگشت، تهران، 1383ش، تهران، 1383ش؛ نیز:
//////////
پادزهر معدنی. فادزهر معدنی . حجرالسم . و در تحفه ٔحکیم مؤمن آمده است : پادزهر، اسم فارسی تریاقات است و بعربی حجرالسم نامند و مراد اطبا از او حجری است کانی و هر گاه پادزهر حیوانی استعمال نمایند مراد ازو حجرالتیس است و مؤلف اختیارات بدیعی انکار معدنی نموده و متوجه آن نشده و این معنی دلیل است بر عدم مطالعه ٔ کتب معتبره و ابن تلمیذ در مغنی گوید که معدن او برای ارسطو و غیره اقاصی هند و اوایل چین است و پنج قسم می باشد سفید و زرد و سبز و اغبر و منقط و رازی در طب ملوکی بیان فرموده که مابین زردی و سفیدی وبرنگ وسمه مشاهده نموده و در رفع ضررِ بیش ، تجربه کرده و ابن مندویه گوید که زرد مایل به سبزی و سفیدی است و در نخب مسطور است که معدن او کرمان در کوه زرند است و سه قسم میباشد سبز نیم رنگ و زرد مایل به سفیدی و مایل به سرخی و چیزی با او هست که در آتش نمی سوزد و آنرا مخاط الشیطان نامند و حقیر قسم سبز تیره و زرد مایل به سیاهی و زرد کاهی را مشاهده نموده است و گویند امتحان او آن است که زردچوبه را بر روی سنگی بسایند و بعد از آن پادزهر را هرگاه رنگ زردچوبه سرخ شود خوبست و الاّ فلا و گویند علامت خوبی او آن است که در آفتاب گرم عرق کند و چون سائیده بر موضع گزیده ٔ افعی و مانند آن بپاشند سم را بطریق رشح دفع نماید و چون قدر دو جو را با آب سائیده در گلوی افعی و مار کنند بکشد و یا بحیوانی بیش و امثال آن داده فادزهر را بدهند هرگاه از آن سم خلاص یابد خوبست و حقیر این امتحان را بهتر میداند . در حرارت معتدل و در آخر دوم خشک و تا دوازده جو آن مقاوم جمیع سموم حیوانی و نباتی و معدنی و مداومت آن هر روز بقدر قیراطی حافظ صحت و مانع ضرر هوای ِ وبائی و اختلاف میاه و اهویه و نگاه داشتن او مانع گزیدن هوام و موافق جمیع امزجه و مقوی دل و اعضاء رئیسه و حافظ حرارت و رطوبه غریزی و مانع تعفن اخلاط و زایل کننده ٔ سمیت آن و مبهی و مقوّی اعصاب و قوی و مفاصل و محلل و رادع اورام بارده و حاره و جهه خفقان بغایت مجرّب است و قدر شربتش در رفع سموم از سه نخود تا دو دانگ و در سایر خواص از یک قیراط تا یک دانگ است و گویند آشامیدن نیم دانگ از عرق او که از تابش آفتاب بهم رسد جهه ازاله ٔ خفقان فی الفور مجرب است . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ). لغت نامه دهخدا.
/////////////
پادزهر تودهای سنک مانند است که درون دستگاه گوارش (معمولاً معده) جانوران یافت میشود. در واقع سبب تشکیل آن به عمد و توسط انسان میباشد.
در طب سنتی خواص درمانی و جادویی برای این سنگها قائل بودند که مشهورترین آنها میتوان به اعتقاد به خاصیت پادزهر بودن این ماده است به گونهای که نام لاتین آن (به انگلیسی: Bezoar) از کلمه فارسی پادزهر مشتق شده است.
////////////
البازهر (/ˈbiːzɔər/) هو کتلة توجد عالقة فی الجهاز الهضمی (المعدة عادة)، على الرغم من أنه یمکن أن یحدث فی أماکن أخرى. والبازهر الکاذب هو جسم غیر قابل للهضم تم ادخاله عمدا فی الجهاز الهضمی.
وهناک عدة أنواع من البازهر، بعضها یتکون من مواد غیر عضویة وغیرها من مکون من مواد عضویة.
تاریخه
تم البحث والسعی وراء معرفة البازهر لانهم اعتقدوا بوجود قوة یتمتع بها أی تریاق شامل لمکافحة السموم. وکان یعتقد أن شرب کأس تحتوی على البازهر تقوم بتحیید أی سم وضع علیه. کلمة "بازهر" یأتی من pâdzahr الکلمة الفارسیة (پادزهر)، الأمر الذی یعنی حرفیا "الحمایة من السم".
فی 1575، قام الجراح أمبرواز باری بوصف تجربة لاختبار خصائص حجر البازهر. فی ذلک الوقت، کان یعتبر حجر البازهر لدیه القدرة على شفاء أی آثار للسم، ولکن باری کان یعتقد ان هذا مستحیلا. حدث أن ألقی القبض على طباخا کان یعمل فی بلاط باری لسرقة أدوات المائدة الفضیة الجمیلة. بسبب شعوره بالعار وافق أن یموت مسموما. ثم انه استخدم حجر البازهر دون جدوى کبیرة کما انه توفی فی وقت لاحق بعدها بسبع ساعات وهو فی شدة الألم والعذاب.[5] وأثبت باری أن حجر البازهر لا یمکنه علاج کل السموم کما هو سائد فی ذلک الوقت.
وهناک حالة شهیرة فی القانون العام فی انکلترا (تشاندلر فی لوبس) أعلن سیادته قانون مسؤولیة المشتری، "حذروا المشتری " إذا کانت البضاعة التی اشتراها هی فی الواقع أصلیة وفعالة. وتتعلق القضیة بمشترین قاموا برفع دعاوى لاسترجاع سعر البضاعة بسبب البازهر المغشوش المزعوم. (کیف المدعی اکتشف أن البازهر لا یعمل لم یناقش فی التقریر). وقد شکک القضاء على البازهر السحری المزعوم وقد برر هذا الحکم فی هذه القضیة بالذات. والحکم، على أی حال، وضع وشکل عائقا أمام تشکیل سبل انتصاف فعالة لحمایة المستهلک وقانون الضمان المفهوم ضمنیا فی القرن التاسع عشر.
فی دلیل میرک للتشخیص والعلاج یلاحظ أن استهلاک ثمرة الکاکی غیر الناضجة تسبب أوبئة من بازهر الأمعاء، والتی تصل إلى 90 فی المئة من الکتل الغذائیة التی تحدث من جراء الإفراط فی تناول الفاکهة تتطلب جراحة لإزالتها.
أنواعها على حسب المحتوى
کتل غذائیة تشبه البازهر الحقیقی وتتکون من مجامیع رخوة من المواد الغذائیة مثل البذور ولباب أو نواة الفاکهة، فضلا عن أنواع أخرى من العناصر مثل اللک، العلکة، والطین، أو تجمعات متحجرة من بعض الأدویة.
کتل دوائیة هی فی الغالب أقراص أو کتل شبه سائلة من الأدویة. عادة یتم العثور علیها بعد جرعة زائدة من الأدویة طویلة المفعول التی تتحلل بشکل مستمر.
'کتل نباتیة ' تتألف من المواد النباتیة غیر القابلة للهضم (مثل السیلولوز) وترد کثیرا فی المرضى الذین یعانون من ضعف الهضم وانخفاض الحرکة فی المعدة.
کتل کاکیة هوعبارة عن بازهر من ثمرة الکاکی غیر الناضج. وقد استخدمت شرکة کوکا کولا فی العلاج.
کتل شعریة هو بازهر شکلت من الشعر —وهی شکل مفرط من أشکال کرة الشعر. البشر الذین یستهلکون کثیرا من الشعر یتطلب فی بعض الأحیان إلى أن إزالة هذه. متلازمة رابونزیل، متلازمة نادرة جدا قد تتطلب جراحة. والکتل الشعریة فی القصبة الهوائیة تدعى کتل قصبیة.
أنواعها حسب الموقع
و البازهر فی المریء هو شائع فی الأطفال الصغار، والخیول. فی الخیل، یعرف بالغصة أو الخنق.
البازهر فی الأمعاء الغلیظة هو معروف بتحجرات البراز.
والکتل الشعریة فی القصبة الهوائیة تدعى کتل قصبیة.
متفرقات
وکانت هناک تقاریر عن بازهر المریء فی مرضى المعتمدین على الغذاء عن طریق الانبوبة الموصلة الانف بالمعدة لتواجدهم على التنفس الصناعی أو بسبب التخدیر. وتورط هذه بسبب تثبیت فی بعض أنواع الأعلاف الغنیة بالکازین مع ارتجاع حمض المعدة أو بازهیر المریء.
وتشکل أنواع أخرى من البازهیر من أشیاء مثل الحجر أو الرمل، وعادة لدى الأطفال الصغار.
بازهیر الثور المستخدمة فی الأعشاب الصینیة، حیث تسمى نیو - هوانغ (牛黄) أو تحجرات البقر . فی بعض المنتجات، وانهم یدعون انها لإزالة السموم من الجسم.
فی الکیمیاء، بازهر الحیوان هو قلب ورئتین الأفعى، المسحوق معا.
فی الکیمیاء، بازهر المعادن هو مسحوق مقیئ من الإثمد تصحح مع روح نترات الصودیوم، وخففت بالمستحضرات المتکررة، التی قیل إنها توقف خاصیة المسهل من الأثمد، واستبدال خاصیة التعرق. وکانت قد روجت العرق مثل الحجر الذی یحمل نفس الاسم.
انظر أیضًا
Bezoardicum
Enterolith
Regurgitalith
حجارة الثعبان
قائمة من الکلمات الإنجلیزیة من أصل الفارسی
ملاحظات
^ bezoar فی معجم دورلاند الطبی
^ Bala M, Appelbaum L, Almogy G (November 2008). "Unexpected cause of large bowel obstruction: colonic bezoar".
//////////
אבני בזואר (באנגלית: Bezoar; בתרגום: בזואר) הן אבנים ירקרקות, שאצילים ומלכים השתמשו בהן כדי לנטרל רעל ארסן במשקה שהוגש להם כדי להרעיל אותם. קיימים מספר סוגים של אבני בזואר, כאשר נראה שחלק מסוגי הטריכובזואר אכן מסוגלים לנטרל ארסן. אבנים אלה נוצרות בקיבות ובמעיים של עיזי הרים, על ידי משקעים סידניים, שיש בהם גם שיירי גופרית הקשורה בקשר כימי עם פוספט. כאשר הוכנסה האבן למשקה שמעורב בו ארסן, הארסן התרכב עם הגופרית שבאבן, וכך נוטרלה רעילותו.
היו מלכים שהחזיקו במחרוזות של אבני בזואר, או ששיבצו אותן בטבעות (כמו אליזבת הראשונה מלכת אנגליה). כך הן היו זמינות לידם בכל עת שרצו לטבול אותן במשקה.
ברפואה קוראים בזואר לעצם בקיבה העשוי בדרך כלל מגוש סיבים, שעלול לגרום לחסימה בקיבה או במעי. אם מזהים אותו (לרוב באמצעות גסטרוסקופיה), ניתן לפורר אותו בדרכים שונות.
////////
A bezoar /ˈbiːzɔər/ is a mass found trapped in the gastrointestinal system (Gastrolith, usually in the stomach), though it can occur in other locations. A pseudobezoar is an indigestible object introduced intentionally into the digestive system.
There are several varieties of bezoar, some of which have inorganic constituents and others organic. The term has both a modern (medical, scientific) and a traditional usage.
History[edit]
Bezoars were sought because they were believed to have the power of a universal antidote against any poison. It was believed that a drinking glass which contained a bezoar would neutralize any poison poured into it. The word "bezoar" comes from the Persian pād-zahr (پادزهر), which literally means "antidote".
Bezoar stones were seen as valuable commodities, sometimes with magical healing properties, as in the old English case Chandelor v Lopus
The Andalusian physician Ibn Zuhr (d. 1161), known in the West as Avenzoar, is thought to have made the earliest description of bezoar stones as medicinal items. Extensive reference to it is also to be found in the Picatrix, which may be earlier.
In 1575, the surgeon Ambroise Paré described an experiment to test the properties of the bezoar stone. At the time, the bezoar stone was deemed to be able to cure the effects of any poison, but Paré believed this was impossible. It happened that a cook at King's court was caught stealing fine silver cutlery and was sentenced to death by hanging. The cook agreed to be poisoned instead. Ambroise Paré then used the bezoar stone to no great avail, as the cook died in agony seven hours later. Paré had proved that the bezoar stone could not cure all poisons as was commonly believed at the time.
Modern examinations of the properties of bezoars by Gustaf Arrhenius and Andrew A. Benson of the Scripps Institution of Oceanography have shown that they could, when immersed in an arsenic-laced solution, remove the poison. The toxic compounds in arsenic are arsenate and arsenite. Each is acted upon differently, but effectively, by bezoar stones. Arsenate is removed by being exchanged for phosphate in the mineral brushite, a crystalline structure found in the stones. Arsenite is found to bond to sulfur compounds in the protein of degraded hair, which is a key component in bezoars.
A famous case in the common law of England (Chandelor v Lopus, 79 Eng Rep. 3, Cro. Jac. 4, Eng. Ct. Exch. 1603) announced the rule of caveat emptor, "let the buyer beware", if the goods they purchased are not in fact genuine and effective. The case concerned a purchaser who sued for the return of the purchase price of an allegedly fraudulent bezoar. (How the plaintiff discovered the bezoar did not work is not discussed in the report.)
The Merck Manual of Diagnosis and Therapy notes that consumption of unripened persimmons has been identified as causing epidemics of intestinal bezoars, and that up to 90% of bezoars that occur from eating too much of the fruit require surgery for removal.
A 2013 review of three databases identified 24 publications presenting 46 patients treated with Coca-Cola for phytobezoars. The cola was administered in doses of 500 mL to up to 3000 mL over 24 hours, orally or by gastric lavage. A total of 91.3% of patients had complete resolution after treatment with Coca-Cola: 50% after a single treatment, others requiring the cola plus endoscopic removal. Surgical removal was resorted to in four patients.
Types by content
Food boluses (or boli; singular bolus) carry the archaic and positive meaning of bezoar, and are composed of loose aggregates of food items such as seeds, fruit pith, or pits, as well as other types of items such as shellac, bubble gum, soil, and concretions of some medications.
Lactobezoar is a specific type of food bezoar comprising inspissated milk. It is most commonly seen in premature infants receiving formula foods.
Pharmacobezoars (or medication bezoars) are mostly tablets or semiliquid masses of drugs, normally found following overdose of sustained-release medications.
Phytobezoars are composed of indigestible plant material (e.g., cellulose), and are frequently reported in patients with impaired digestion and decreased gastric motility.
Diospyrobezoar is type of phytobezoar formed from unripe persimmons. Coca-Cola has been used in the treatment.
Trichobezoar is a bezoar formed from hair – an extreme form of hairball. Humans who frequently consume hair sometimes require these to be removed. The Rapunzel syndrome, a very rare and extreme case, may require surgery.
Types by location
A bezoar in the esophagus is common in young children and in horses. In horses, it is known as choke.
A bezoar in the large intestine is known as a fecalith.
A bezoar in the trachea is called a tracheobezoar.
Production and uses of bezoars
Esophageal bezoars in the nasogastrically fed patients on mechanical ventilation and sedation have been reported to be due to precipitation of certain food types rich in casein, which get precipitated with gastric acid reflux to form esophageal bezoars.
Ox bezoars (cow bezoars) are used in Chinese herbology, where they are called niu-huang (牛黃) or calculus bovis. These are gallstones, or substitutes, from ox or cattle gall bladder bile. There are artificial calculus bovis used as substitutes. These are manufactured from cholic acid derived from bovine bile. In some products, they claim to remove "toxins" from the body.
In alchemy, "animal bezoar" is the heart and lungs of the viper, pulverized together. Mineral bezoar is an emetic powder of antimony, correct with nitric acid, and softened by repeated lotions, which were said to carry off the purgative virtue of the antimony, and substitute a diaphoretic one. It promoted sweat like the stone of the same name.
- حجرالحیة. [ ح َ ج َ رُل ْ ح َی ْ ی َ ] (ع اِ مرکب ) سنگ پادزهر. حجر بادزهر . بفارسی مهره ٔ مار گویند و آن در قسمی از مار بهم میرسد بقدر نصف فندقی مایل بدرازی و برنگ خاکستر و بعضی سیاه و صلب و مخطط بخط سفید، و بعضی سفید و سست میباشد و قسمی معدنی است و پاد مهره نامند (در بعض نسخ باد مهره ) و بعضی گویند سنگی است ملون و از معدن زبرجد بهم رسد و جمعی گویند که زبرجد است و بهترین آن است که چون بر موضع گزیده ٔ مار بگذارند بچسبد و در حین جذب سم لون او متغیر گردد و بعد از آنکه در شیر اندازند بحال اول آید و او جهت گزیدن عقرب و هوام دیگر ضعیف الفعل است ، و جهت رفع سنگ مثانه بغایت نافع و قدر شربتش تا سه قیراط و تعلیق مخطط او جهت صداع و لیثرغس نافع است . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ). و صاحب اختیارات گوید: دو نوع است ، یکنوع حجری بود معدنی و یکنوع حیوانی و آن در مار افعی بود و آنرا پادزهر و بادمهره و مارمهره خوانند. آنچه از مار گیرند مانند دشبدی بود که در قفاء افعی بود، و در همه افعی نبود و چون از گوشت جدا شود نرم بود. و چون اثر هوا به وی رسد ببندد مانند حجرالنمر. و بعضی باشد که بلون مار بود خاکستری رنگ که بسیاهی زند. مؤلف گوید: امتحان وی چنان کنند که بر صوف سیاه یا کبود بمالند سپید گرداند. و آن نوع که حجری بود لون آن زبرجدی سیاه رنگ و خاکستری رنگ بود و بشکل نگینی بزرگ مربع بود و از یک مثقال تا دو مثقال بود و زیادت نیز بود. مؤلف گوید:امتحان وی آن است که چون در میان آب لیمو اندازند در صحن چینی ، بحرکت آید . وهر دو نوع بگزیدگی مار نافع بود خوردن و با خود نگه داشتن و بر موضع زخم نهادن . و مارمهره گزیدگی افعی را نافع بود بتعلیق کردن . و جالینوس گوید چون بسایند و بیاشامند نافع بود. و گویند هر دو نوع بر سر زخم بچسبد - انتهی . و حمداﷲ مستوفی گوید: سنگی سیاه است واندکی با رمادی زند، و بعضی بود که برو خطها باشد چون مارگزیده بر خود بندد شفا یابد (نزهة القلوب ). و صاحب بحر الجواهر گوید، سنگ پادزهر است قسمی از آن گران و ثقیل و قسمی خاکستری و پاره ای از آن راه راه با سه خط - انتهی . و داود ضریر انطاکی در تذکره آورده است : حجر الحیة. البادزهر و یطلق علی قطع ملونة توجد بمعدن الزبرجد، یطرد الحیات و قیل یراد به الزمرد - انتهی . و ابن البیطار در مفردات آورده است : قال دیسقوریدوس فی الخامسة هو فی ما زعم بعض الناس ؛ صنف من الحجر الذی یقال له یاسیقس ای الزبرجد و منه ما هو صلب اسود اللون و منه مثل الحجر القمری و منه شی ٔ رمادی اللون فیه نقط و منه ما فی کل واحدة منه ثلاث خطوط بیض و کل هذه الاصناف تنفع اذا علقت علی البدن من نهشة الافعی و للصداع . و اما الصنف منها الذی فی کل واحدمنه ثلاث خطوط فانه یقال فیه خاصة انه ینفع من المرض الذی یقال له الثرشد (اللیثرغس ) و من الصداع . و قال جالینوس فی التاسعة اخبرنی رجل صدیق یوثق بقوله انه ینفع من نهش الافعی - انتهی . و نام دیگر آنرا در بعض کتب جلمور گفته اند. و در بعض کتب هندی آورده اند که نام آن سنگ مار است و پازهر و دفع جمیع زهرها کند.
///////////////
IL Serpentines, " Lapis Ophites: Verde Ranacchia. " Serpentines were not extensively employed in ancient art; the best-known species is the Ophites, named from its imitation of the serpent's skin, which modem artisans call Ranocchia, in allusion to its mottled appearance, like that of the frog. This variety is dark-green, with veins and spots of red, purple, and green, passing to yellow. Pliny affirms there was but little of this serpentine in Rome, and only in the smallest columns; and, in describing the magnificent baths of Etruria, Statius observes there was wanting the much-sought Ophites, a statement corroborated by Corsi, who writes that it is never found except in small pieces among the ruins, and that at the Villa of LucuUus, near Frascati, he was able to obtain only the lip of a cup no larger than a common salt-cellar.
Lucan, in his Pharsalia, alludes to the Ophites, and calls it Thebais, from a province of Egypt; and .as there is a small idol of Egyptian sculpture in this stone, in the Vatican, the evidence seems to be in favor of Africa as its native place. The Lapis Ophites comprises several varieties, including a serpentine entirely green like emerald, one of different greens, a third of green with white spots, and others with yellow spots; of the last kind is a vase in the Vatican Museum. Two large vases in the same collection were made from a garnetiferous serpentine found at Smyrna, and brought to Rome in the pontificate of Pius VL, 1775-1800. The Roman mineralogists have given it the title of Braschia, in honor of Pius VI., whose name was Braschi, but the stonecutters call it Granata, for the garnets it holds. Two other kinds of serpentine were known to the ancients, under the names of Stone of Augustus and Stone of Tiberius.
The Lapis Augusteus, or the Italian Verde Ranocchia Ondato, " waved," is described by Pliny, who says it was first found in Egypt under the rule of Augustus, and was remarkable for the beauty of its color. It exhibits a very deep-green base with lighter green spots blended with yellow, in the form of waves and circles.
Google
ANTIQUE SERPENTINES.
The Lapis Tiberianus, or Verde Ranocchia Fiorito, has been described by the same naturalist, who places it in the same rank, and refers it to a similar origin as the Lapis Augusteus. It differs from it in appearance, having a green foundation with gray bands, or more properly small light colored lines like reticulated work, over a dark ground, constituting a rock similar to the Gabbro of Impruneta, of Tuscany. There is a small Egyptian idol in the Museum of the Kirchcriano, in the CoUegio Romano, said to be carved in this stone.
Lapis Atracitis : Verde Antico. " This celebrated antique, highly valued by the Romans for decoration, has been classed both with marbles and serpentines. It was quarried near Atrax, on the River Peneus, in Thessaly, from which it received the names Atracius and Thessalian stone. One variety has a foundation of lively green with spots of deeper shade passing to blue, while another exhibits marks of snow-white or clear black; from the union of these colors there results a beautiful combination. Examples of this stone are numerous in Rome and other Italian cities, but for special reference the following may be cited: twenty-four columns forming the niches of the Apostles in the Church of St. John Lateran ; columns of the High Altar of St. Agnese; and two large tables in the Vatican Museum.
The Verde antique so nearly resembles a green stone in Piedmont that it is difficult to distinguish the ancient from the modem.
Lapis Amiantus: Amianto, " Some mineralogists class Amianthus among serpentines, while Dana considers only Chrysotile a variety of the Serpentine, and asbestos, the amianthus of the Greeks and Latins, a variety of Amphibole. The amianthus is indestructible by fire, and its flexible, silky fibres can be woven into cloth. It is related by Pliny that a people of India used it for garments, which were cleansed by casting them into the fire; and among the Romans the bodies of the deceased were folded in this kind of fabric for Google.
- حجر الرحا. رحی . [ رَ حا] (ع اِ) سنگ آسیا. (دهار) (غیاث اللغات ) (صراح اللغة). سنگ آسیا. مؤنث است . ج ، اَرْحی (اَرْح )، اَرْحاء، اُرْحی ّ، رِحی ّ، رُحی ّ، اَرْحیة. || سینه . ج ، اَرْحاء. || پاره ٔ زمین گرد و بلند به مقدار یک میل مربع که آب بر آن نشیند. ج ، ارحاء. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). || سخت ترین جای جنگ . ج ، اَرْحاء.(ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (آنندراج ). مهمترین جای جنگ . (از اقرب الموارد). || هر یک از دوازده دندان که پس از ضواحک شود. یکی از دندانهای موسوم به ارحاء یا طَواحِن . دندان آسیا: اَضْراس ِ رَحی ̍؛طَواحِن . (یادداشت مؤلف ). دندان آسیا. ج ، اَرْحی ̍.(دهار). دندان . گفته شود: «طحنه بارحائه ». (از اقرب الموارد). || مهتر قوم و جماعت عیال . ج ، ارحاء. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). گویند: هو رحی قومه . || گروه . (از اقرب الموارد). || شتران که به انبوهی گرد برگردند. ج ، ارحاء. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از آنندراج ). شتران بسیار فراهم آمده . ج ، ارحاء. (از اقرب الموارد). || قبیله ٔ بزرگ بر سر خود. ج ، ارحاء. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). قبیله ای که برای بدست آوردن سود و چراگاه نرود و جای خود را ترک نگوید. (از اقرب الموارد). || ابر گرد. ج ، ارحاء. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از آنندراج ). || پنجم سپل شتر. (آنندراج ). سپل (سُم ) شتر و پیل . ج ، ارحاء.(ناظم الاطباء) (منتهی الارب ). سُم شتر و پیل . (از اقرب الموارد). || اسفناج . ج ، ارحاء. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد) (نشوءاللغة). اسفناج ، و از آن است : طبخوا لنا الرحی . (از اقرب الموارد). || اطراف ناخن . (بحر الجواهر). || رحی السحاب ؛ ابرهای مستدیر. (از اقرب الموارد). و در منتهی الارب که «مستدارها» معنی شده غلط است . رأیت فی السماء رحی مُرْجَحِنَّةً؛ ای سحابة مستدیرة. (اقرب الموارد) (یادداشت مؤلف ).
////////
الرحى حجر یستخدم فی طاحونة لطحن الحبوب ویعمل یدویا أو بقوة الدواب أو بقوة الریاح أو التیار المائی.ومنها الرحى الحجریة الدائریة وهی عبارة عن حجارتیین یشکلان دائرة ومفترقتین من الوسط ویتم وضعه الأولى على التانیة بشکل متوازی ویتم إنزال المادة المراد طحنها من تقب صغیر وسطهما ویتم تحریک بالید حتى تطحن المادة، وهی آلة لازالت مستعملة فی بعض المناطق المغربیة.
////////////
Millstones or mill stones are stones used in grist mills, for grinding wheat or other grains.
Millstones come in pairs. The base or bedstone is stationary. Above the bedstone is the turning runner stone which actually does the grinding. The runner stone spins above the stationary bedstone creating the "scissoring" or grinding action of the stones. A runner stone is generally slightly concave, while the bedstone is slightly convex. This helps to channel the ground flour to the outer edges of the stones where it can be gathered up.
The runner stone is supported by a cross-shaped metal piece (rind or rynd) fixed to a "mace head" topping the main shaft or spindle leading to the driving mechanism of the mill (wind, water (including tide) or other means).
History[edit]
Millstone factory site in Britain
Neolithic and Upper Paleolithic people used millstones to grind grains, nuts, rhizomes and other vegetable food products for consumption.[1] These implements are often called grinding stones. They used either staddle stones or rotary querns turned by hand. Such devices were also used to grind pigments and metal ores prior to smelting.
In India, grinding stones (Chakki) were used to grind grains and spices. These consist of a stationary stone cylinder upon which a smaller stone cylinder rotates. Smaller ones, for household use, were operated by two people. Larger ones, for community or commercial use, used livestock to rotate the upper cylinder.
Material[edit]
Buhr stone with resurfacing instructions
The type of stone most suitable for making millstones is a siliceous rock called burrstone (or buhrstone), an open-textured, porous but tough, fine-grained sandstone, or a silicified, fossiliferous limestone. In some sandstones, the cement is calcareous.[2]
Millstones used in Britain were commonly of two types:
Derbyshire Peak stones of grey Millstone Grit, cut from one piece, used for grinding barley; imitation Derbyshire Peak stones are used as decorative signposts at the boundaries of the Peak District National Park. Derbyshire Peak stones wear quickly and are typically used to grind animal feed since they leave stone powder in the flour, making it undesirable for human consumption.
French burrstones, used for finer grinding. Not cut from one piece, but built up from sections of quartz, cemented together with plaster, and bound with iron bands. French Burr comes from the Marne Valley in northern France.
In Europe, a third type of millstone was used. These were uncommon in Britain, but not unknown.
Cullen stones (stones from Cologne) were quarried in the Rhine Valley near Cologne, Germany.[3]
Patterning[edit]
Dressing a millstone
The surface of a millstone is divided by deep grooves called furrows into separate flat areas called lands. Spreading away from the furrows are smaller grooves called feathering or cracking. The grooves provide a cutting edge and help to channel the ground flour out from the stones.
The furrows and lands are arranged in repeating patterns called harps. A typical millstone will have six, eight or ten harps. The pattern of harps is repeated on the face of each stone, when they are laid face to face the patterns mesh in a kind of "scissoring" motion creating the cutting or grinding function of the stones. When in regular use stones need to be dressed periodically, that is, re-cut to keep the cutting surfaces sharp.
Millstones need to be evenly balanced, and achieving the correct separation of the stones is crucial to producing good quality flour. The experienced miller will be able to adjust their separation very accurately.
Grinding with millstones[edit]
A pair of millstones in Holgate Windmill
1.Hopper 2.Shoe 3.Crook string 4.Shoe handle 5.Damsel 6.Eye 7.Runner stone 8.Bedstone 9.Rind 10.Mace 11.Stone spindle 12.Millstone support 13.Wooden beam 14.Casing (Tentering gear not shown)
Grain is fed by gravity from the hopper into the feed-shoe. The shoe is agitated by a shoe handle running against an agitator (damsel) on the stone spindle, the shaft powering the runner stone. This mechanism regulates the feed of grain to the millstones by making the feed dependent on the speed of the runner stone. From the feed shoe the grain falls through the eye, the central hole, of the runner stone and is taken between the runner and the bed stone to be ground. The flour exits from between the stones from the side. The stone casing prevents the flour from falling on the floor, instead it is taken to the meal spout from where it can be bagged or processed further.
Gilingang bato (ancient rice millstone, Minalin, Pampanga, Philippines)
The runner stone is supported by the rind, a cross-shaped metal piece, on the spindle. The spindle is carried by the tentering gear, a set of beams forming a lever system with which the runner stone can be lifted or lowered slightly and the gap between the stones adjusted. The weight of the runner stone is significant (up to 1500 kg) and it is this weight combined with the cutting action from the porous stone and the patterning that causes the milling process.
Millstones for some water powered mills (such as Peirce Mill) spin at about 125 rpm.[4]
Especially in the case of wind powered mills the turning speed can be irregular. Higher speed means more grain is fed to the stones by the feed-shoe and grain exits the stones quicker because of their faster turning speed. The miller has to reduce the gap between the stones so more weight of the runner presses down on the grain and the grinding action is increased to prevent the grain being ground too coarsely. It has the added benefit of increasing the load on the mill and so slowing it down. In the reverse case the miller may have to raise the runner stone if the grain is milled too thoroughly making it unsuitable for baking. In any case the stones should never touch during milling as this would cause them to wear down rapidly. The process of lowering and raising the runner stone is called tentering and lightering. In many windmills it is automated by adding a centrifugal governor to the tentering gear. Depending on the type of grain to be milled and the power available the miller may adjust the feed of grain to stones beforehand by changing the amount of agitation of the feed-shoe or adjusting the size of the hopper outlet. Milling by millstones is a one-step process in contradiction with roller mills in modern mass production where milling takes place in many steps. It produces wholemeal flour which can be turned into white flour by sifting to remove the bran.
Heraldry[edit]
A millstone in the arms of Höör, Sweden
As an old item and symbol for industry, the millstone also has found its place as a charge in heraldry.
See also
Bedrock mortar
Edge mill
Querns
References
- حجر السنباذج. سنباذج. بفارسی سنگ سنباده و مستعمل حکاکان است و نوعی از حجرالمسن و ثقیل الوزن و براق و ... و بهترین او نرم صلب ثقیل مایل بسبزی است . (از تحفه حکیم مومن ). سنگی ریگناک خشن است ، حکاکان سنگهای صلب بدان سوراخ کنند. (نزهة القلوب ). ماخوذ از سنباده فارسی و به معنی آن . (ناظم الاطباء). رجوع به سنباده شود.
سنباده . [ سُم ْ دَ / دِ ] (اِ)سنگی است که بدان کارد و شمشیر و امثال آن تیز کنندو نگین را با آن بتراشند و جلا دهند و در دواها نیز بکار برند. گویند: معدن آن سنگ در جزائر دریای چین است و معرب آن سنباذج است . (برهان ) (آنندراج ) (الفاظ الادویه ). و مأخذ این لغت همان سنبیدن یعنی سوراخ کردن است . (آنندراج ). سمباده ، سنبادج معرب آن است . (فرهنگ فارسی معین ) : و از او [ ناحیت قامرون بهندوستان ] سنباده و عود تر خیزد. (حدود العالم ).
/////////////////
حجر السُّنباذَج حجر صخریٌّ أسود أو رمادیّ اللون، یستعمل للطحن أو الصقل. وتتألف معظم أحجار السُّنباذَج بشکل أساسی من معادن الیاقوت والمَغناطیت وحجر البلخَّش. وتعتمد صلابته على کمیة الیاقوت الموجودة فیه. وعندما یستعمل الحجر للطحن فإنه یُسحق حتى یصیر حبیبات صغیرة ویلصق على القماش أو الورق. کما یمکن أن تُخلط هذه الحبیبات بالصلصال لإنتاج عجلات الطحن. وعندما یُستعمل حجر السنباذج لأغراض الصقل، فإن هذه الحبیبات تُطحن حتى تصبح مسحوقًا ناعمًا. ویحل کربید السلیکون ومواد أخرى منتجة صناعیًا، بالتدریج، محل حجر السُّنباذَج فی أغراض الکشط. ویوجد حجر السُّنباذج فی عدة مناطق فی العالم منها ترکیا وجبال الأورال.
/////////
Emery (or corundite) is a dark granular rock used to make abrasive powder. Emery is named after Cape Emeri, Island of Naxos, where it was first discovered. It largely consists of the mineral corundum (aluminium oxide), mixed with other species such as the iron-bearing spinels, hercynite, and magnetite, and also rutile (titania). Industrial emery may contain a variety of other minerals and synthetic compounds such as magnesia, mullite, and silica.
Corundite (emery rock) from the Naxos Emery Deposits. The corundum is blue, or sapphire. Wet slab, 10 cm wide
It is black or dark grey in colour, less dense than translucent-brown corundum with a specific gravity of between 3.5 and 3.8. Because it can be a mixture of minerals, no definite Mohs hardness can be assigned: the hardness of corundum is 9 and that of some spinel-group minerals is near 8, but the hardness of others such as magnetite is near 6.
Crushed or naturally eroded emery (known as black sand) is used as an abrasive — for example, on an emery board and emery cloth, as a traction enhancer in asphalt and tarmac mixtures.
Turkey and Greece are the main suppliers of the world's emery. These two countries produced about 17,500 tons of the mineral in 1987.[2]
The Greek island of Naxos used to be the main source of this industrially important rock type. It has been mined on the eastern side of Naxos for well over two thousand years until recent times. However, demand for emery has decreased with the development of sintered carbide and oxide materials as abrasives.
A small quantity of emery is used in coated abrasive products, but its main use in the United States is wear-resistant floors and pavements. Many tons are shipped to Asia to be used in grinding rice.
The Occupational Safety and Health Administration in the US has set permissible exposure limits for emery in the workplace: 15 mg/m3 total exposure and 5 mg/m3 respiratory exposure.
See also
Wikisource has the text of the 1879 American Cyclopædia article Emery.
Emery paper
- حجر القیسور. قیشور. [ ق َ / ق ِ ] (معرب ، اِ) سنگ پا. (فرهنگ فارسی معین ).
سنگ پا. [ س َ گ ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) سنگی که به هندی جهانوا گویند. (غیاث ). سنگ کانی سوراخ سوراخ که در حمام چرک پا بدان پاک کنند. سنگ پاخار. نشفه . نسفه . نشف . پاشنه سنگ . سنگ پاشنه .
///////////////
سنگ پا نوعی سنگ آذرین است که از سرد شدن گدازههای آتشفشانی شکل میگیرد. وجه تسمیهٔ سنگپا این است که به دلیل قابلیت بالای سایندگی اش از آن برای زدودن لایههای سفت مردهٔ پوست در پاشنه پا استفاده میشود.
/////////
حجر الخفاف هو صخر برکانى زجاجى خفیف ، مسامى تملؤه الثقوب الناتجة عن احتباس بعض فقاعات الغاز أثناء تصلبه من الطفح البرکانى، یستعمل کمادة ساحجة ویدخل فی کثیر من مستحضرات الطلاء . أهم مواطن وجوده فی جزر لیبارى على شواطئ إیطالیا، یسمى أیضاً : خرفش.
هو زجاج برکانی ینشأ کرغوة ملیئة بالفقاعات والغاز الساخن. وهو یبرد بسرعة شدیدة، تارکا الفقاعات کمسامات. وغالبا ما یکون هناک العدید من المسامات مما یجعل حجر الخفاف خفیف جدا بحیث یطفو على الماء.
إن معظم المسامات صغیرة جدا وغیر متصلة ببعضها البعض، ولذلک لا یمکن للزیت، الماء، أو الغاز أن یتدفق عبر هذا الصخر.
یعتبر الجزء الزجاجی الصلب من الخفاف قاس جدا، ولذلک تتواجد قطع الخفاف فی الحمامات، حیث یستخدمها الناس لإزالة الأوساخ العنیدة أو الجلد القاسی بالفرک. وعند طحنه إلى مسحوق، یستخدم الخفاف کذلک لأغراض التنظیف الصناعیة.
/////////////
פּוּמִיס או חֲפָף הוא סלע פירוקלסטי, סוג של זכוכית געשית הנוצר מהתקררות מהירה של לבה עשירה בסיליקה ובבועות גז ואדי מים. הסלע הנקבובי קל עד כדי ציפה על פני מים ויצירת "רפסודות פומיס".
שימוש בשם "פומיס" נעשה בימי הביניים ומקורו בלטינית: pumex – אבן או סלע,[1] אך מופיע עוד קודם לכן, בשנת 325 לפנה"ס במונח יווני המתאר את מרקמו הנקבובי של הסלע שמשמעותו: אכול תולעים.[2] גם כינויו העממי נובע ממרקמו: "אבן ספוג".
///////////
Ponza, volkanik bir kayaç türü.
Türkçede pomza taşı, sünger taşı, köpüktaşı, topuk taşı, hışırtaşı, nasırtaşı, küvek gibi adlarla bilinir. İngilizcede iri taneli olanlara “pumiz”, ince taneli olanlara da “pumicite” denir.
İçindekiler
1 Özellikleri
2 Tarihçe
3 Kullanım yerleri
4 Kaynaklar
Özellikleri
Volkanik bir cam yapısındadır. Genelde açık renkli olup beyazdan, kreme, mavi, griye kadar değişen renklerde olur, ancak yeşil, kahverengi ve siyah da olabilir. Asidik ve bazik karakterli volkanik faaliyetler sonucu oluşan; gözenekli bünyesinde kristal suyu olmayan, genellikle riyolit kompozisyonu içeren kayaç. Asidik pomza; beyaz, kirli beyaz renkte olup,daha yaygın olarak bulunur ve yoğunluğu 0.5-1 gr/cm3 arasında değişir. Bazik pomza ise yabancıların “Scoria” dedikleri, Türkçede ise bazaltik pomza olarak bilinen kahverengi, siyahımsı renkte pomza türü olup, özgül ağırlığı 1-2 gr/cm3 dür.
Tarihçe
İlk olarak antik Yunanlar tarafından kullanıldığı bilimektedir. ABD’de ise 1800’lü yıllarda keşfedilmiştir. Türkiye’de üretimine ilk olarak 1988 yılılnda başlandı. [1] Pomza taşı, Türkiye’de ağırlıkla Kayseri ayrıca da Bitlis, Nevşehir, Van, Kars, Ağrı,Ankara ve Sivas civarında bulunmaktadır.
Kullanım yerleri
Ponzanın fazla gözenekliliği, ısı ve ses geçirgenliğini düşürür ve bu özelliği inşaat sektöründe kullanımını sağlar. Türkiye’de üretilen pomzanın %90 kadarı inşaat sektöründe tüketilir. Pomzanın ikinci büyük kullanım alanı abrazif (aşındırıcı) sanayiidir. Oldukça hafif aşındırıcı olarak sınıflandırılan pomza gerek doğal, gerek yapay madeni eşyaları ve yumuşak metalleri (gümüş gibi) cilalamakta kullanılır. Tekstil sanayiinde kullanılan pomzanın kimyevi ve fiziki özellikleri büyük önem taşır ve bu özellikler ancak derinlik pomzalarında bulunur.
Renklilik: İyi kalite pomza beyaz olmalıdır.
Kırılganlık. İyi bir pomza, sert bir yüzeye vurulduğunda ezilip toz olmalı fakat kırılmamalıdır.
Kimyasal birleşim. Tekstil sanayiinde pomzanın kullanılabilmesi için, kimyevi birleşimindeki demir oksit, sodyum oksit ve potasyum oksit miktarlarının, kumaş boyası ve yıkamada kullanılan diğer kimyevi maddelerle reaksiyona girebileceği ve kumaşta renk değişikliği oluşturabileceği hususu dikkate alınmalıdır.
Sertlik. Kırılmadan ezilme özelliği göstermelidir.
Özgül ağırlığı. Sıfır nemde özgül ağırlığının 0.5-0.55 g/cm3 olması istenir.
Su emme özelliği. Tekstil kalitesi için %50’den fazla olan su emme özelliği ideal kullanımı sağlar.
İşlenme durumu. Tekstil kalitesi pomzanın keskin yüzeylerinin yuvarlatılmış olması istenir ki, temas ettiği kumaş yırtılmasın. Cam eşyaların işlenmesi, özel boyalarda dolgu maddesi olarak, tarım ilaçlarında kimyasal taşıyıcı olarak, sabun ve deterjan üretiminde puzzolan madde olarak kullanılması diğer kullanım alanlarından bazılarıdır. Son yıllardaki bir kullanım alanı da “barbikü” tabir edilen mangallarda, kömürün yerini almasıdır. Burada mangalın alttan fazla ısıtılması sonucunda akkor hale gelen pomza, kömür ateşi işlevini görür.
Kaynaklar
^ Pomza taşı dünya rezervinin yüzde 45’i Türkiye’de
Kategoriler: Afanitik dokuAşındırıcılarDoğal camMinerallerVolkanik kayaçlarYanardağ bilimi.
////////////
Pumice /ˈpʌmᵻs/, called pumicite in its powdered or dust form, is a volcanic rock that consists of highly vesicular rough textured volcanic glass, which may or may not contain crystals. It is typically light colored. Scoria is another vesicular volcanic rock that differs from pumice in having larger vesicles, thicker vesicle walls and being dark colored and denser.
Pumice is created when super-heated, highly pressurized rock is violently ejected from a volcano. The unusual foamy configuration of pumice happens because of simultaneous rapid cooling and rapid depressurization. The depressurization creates bubbles by lowering the solubility of gases (including water and CO2) that are dissolved in the lava, causing the gases to rapidly exsolve (like the bubbles of CO2 that appear when a carbonated drink is opened). The simultaneous cooling and depressurization freezes the bubbles in the matrix. Eruptions under water are rapidly cooled and the large volume of pumice created can be a shipping hazard for cargo ships.
Specimen of highly porous pumice from Teide volcano on Tenerife, Canary Islands. Density of specimen approximately 0.25 g/cm3; scale in centimeters.
- حجر اللازورد. لاجورد. [ لاج ْ / ج َ وَ ] (اِ) لاژورد. لازورد. سنگی است کبود که ازآن نگین انگشتر سازند و صلایه کرده به جهت مذهّبان ونقاشان به عمل آورند و تفریح و تقویت کند و بدخشی آن بهتر از دزماری باشد. (برهان ). عوهق . (منتهی الارب ). لاجورد مشهور است و در الوان بکار است و بهترین و بقیمت ترین رنگی است ... و بهترینش بدخشی است . (نزهةالقلوب خطی ) لاجورد، بهترین معادنش در بدخشان است و در مازندران معدنی و به دزمار آذربایجان معدنی دیگر و درکرمان معدنی دیگر. (نزهةالقلوب ج 3 طبع بریل ص 206).معدن لاجورد در کاشان و آذربایجان یافت میشود. حکیم مؤمن در تحفه گوید، معدن معروفی است و بهترین او صاف و شفاف است که کبودی او به سرخی و سبزی مایل باشد [ و دود آن لاجوردی است ] و آنچه از سنگ مرمرترتیب دهند و هر چه با زرنیخ و زاج و سنگ ریزه ترتیب کنند دود او لاجوردی نمی باشد بخلاف غیر مغشوش آن و مستعمل در طب غیر مغسول اوست . در اول گرم و مغسول او در اول سرد و در دوم خشک و مسهل سودا و اخلاط غلیظه مخلوط به خون و صافی کننده ٔ آن از کدورات و بالخاصیه دافع سودای حوالی قلب و جالی است و تعلیق او رافع خوف و مقوی دل و مفرح و جالی و باقوه ٔ قابضه و رافع امراض سوداوی و غم و توحش و بخارات غلیظه و مدرّ حیض و اکتحال اوجهت سلاق و رمد و دمعه و بیاض و قرحه و ریختن مژگان و ذرور او جهت آکله و قروح ساعیه و نفوخ او جهت رعاف و فرزجه ٔ او با روغن زیتون جهت حفظ جنین از اسقاط وطلای او با سرکه جهت تجعید موی و قلع ثآلیل و برص مفید و مضرفم معده و مصلحش مصطکی و موجب کرب و غثیان ومصلحش کتیرا و عسل و قدر شربتش از نیم تا یک مثقال و بدلش حجر ارمنی است . - انتهی . نیز رجوع به کلمه ٔ لازورد در مخزن الادویه شود : و اندر بدخشان معدن سیم است و زر و بیجاده و لاجورد. (حدود العالم ).
لاژورد یا لاجوَرد (به لاتین: Lapis lazuli) سنگ آبی رنگی است که ترکیب شیمیایی آن شامل فسفات آبدار طبیعی آلومینیوم، آهن، منیزیم و کلسیم می باشد. و یا به عبارت دیگر ترکیبی از لازورایت، کلسایت، پایرایت و دایپوسیت می باشد. این سنگ به خاطر سختی و رنگ آبی خوشرنگ موسوم به لاجوردی اش در جواهرسازی به عنوان نگین به کار میرود.
به آن لازورد و لاژورد نیز گفته شدهاست. این سنگ در افغانستان به میزان وسیع استخراج میشود. زیور سازی و سورت بندی این سنگ در پاکستان، هندوستان و قسماٌ در افغانستان و ایران و سویس صورت گرفته سپس بخارج صادر میگردد.
سنگ لاجورد علاوه بر زیورآلات تولیدات دیگری از قبیل مجسمه و بت، مُهرۀ شطرنج و غیره نیز دارد.
سنگ لاجوَرد (لاتین: Lapis lazuli) نوعی سنگ قیمتی آبیرنگ است که بخاطر رنگ آبی سیر آن، و قابلیت پودر شدن و کندهکاری روی آن از هزاران سال پیش در جهان خواهان زیادی داشتهاست. پژوهشها نشان داده که لاجوردِ استخراجشده از معدن سَرِ سنگ ، در اعماق کوههای هندوکش در افغانستان تنها منبع شناختهشدۀ لاجورد در دنیای باستان بودهاست. وجود این سنگ در جواهرات فراعنۀ مصر باستان، هنر خاور نزدیک باستان و تا هنر رنسانسِ ایتالیا نشان میدهد که هزاران سال پیش، در عصر برنز سنگ لاجورد از افغانستان به سرزمینهای میانرودان، مصر و مدیترانه تجارت میشدهاست.
سمت چپ، بالا: نمونهای از سنگ لاجوَرد.
سمت چپ، پایین: لاجورد بکار رفته در یکی از زیورآلات توتعنخآمون، یکی از فراعنۀ مقتدر مصر باستان، ۱۳۵۲-۱۳۶۱ پیش از میلاد.
سمت راست: لاجوَردِ بکار رفته در "قوچ در یک بیشه"، بدستآمده از مقبرههای شاهی شهر باستانی اور، میانرودان (بینالنهرین) باستان، عراق امروزی، ۲۵۰۰-۲۶۰۰ پیش از میلاد.
این سنگ قیمتی آبیرنگ است که بخاطر رنگ آبی سیر آن، و قابلیت پودر شدن و کندهکاری روی آن از هزاران سال پیش در جهان خواهان زیادی داشتهاست. استخراج این سنگ بیش از ۲۵۰۰ سال در افغانستان رواج داشته (البته باید به یاد داشته باشیم که در ۲۵۰۰ سال پیش افغانستان و به ویژه شهر بدخشان . زیرا در آثار به دست آمده از دورههای پیش از تاریخ در ایران استفاده لاجورد بسیار معمول بوده است. درست است که در ایران سنګ لاجورد معمول بوده و در دوران هخامنشیان افغانستان وایران امروز یک کشور بودند ولی این سنگ تنها در افغانستان امروز تولید میشود نه در ایران امروزی پس بدین ترتیب افغانستان تنها تولید کننده لاجورد جهان است «در هزاره چهارم پیش از میلاد مردم این سرزمین (سیلک) در ساختن آئینه و سنجاق و جواهر مهارتهای بیشتری یافتند و در آلات و ادوات زینتی عقیق و فیروزه و مهرهای لاجورد را به کار بردند.» «در اواخر هزاره چهارم پیش از میلاد در سیلک خانههای قدیمی از میان رفت و به جای آن خانههایی با در و پنجره کوتاه ساخته شد و در ورودی آن اجاقی مرکب از دو بخش وجود داشت، یکی برای آشپزی و دیگری مخصوص پخت نان. در این دوره غیر از ظروف سفالین بعضی تُنگهای کوچک از مرمر که گویا مخصوص نگهداری عطر بود در حفریات سیلک پیدا شده است و همچنین مقداری آئینه مسی جهت آرایش به دست آمده است. از ویژگیهای این دوره وجود گوشوارههایی از طلا و لاجورد است. »)و عمدتاً به مصر باستان صادر میشدهاست. پژوهشها نشان داده که لاجوردِ استخراجشده از معدن سَرِ سنگ، در اعماق کوههای هندوکش در افغانستان تنها منبع شناختهشدۀ لاجورد در دنیای باستان بودهاست. در مجسمه طلای فرعون و نفرتیتی در قسمت چشم کار گرفته شده است. در قدیم هنر مندان از پودر لاجورد به عنوان رنگ برای مینا کاری و نقاشی استفاده می کردهاند. درجه سختی سنگ لاجورد به طور معمول ۵ است.
//////
اللازورد من الأحجار الکریمة الشفافة وشبه الشفافة وغنی بلونه الأزرق وغالباً مایتکون من السلیکات المجمع، مع لآلئ من بیریت الحدید . وتعود تسمیته إلى الکلمة الیونانیة Lapis ومعناها حجر کریم، وکلمة lazuli المشتقة من الکلمة العربیة allazjward التی تعنی السماء، أو الأزرق البسیط .
واکتسب حجر اللازورد بلونه الفیروزی مکانة رفیعة بین الأحجار الکریمة منذ الحضارات الأولى، ویعود تاریخ اللازورد الذی عثر علیه فی أحد مقابر حضارة وادی ایندوس شمال غربی شبه القارة الهندیة، التی تعود إلى العصر البرونزی، یعود إلى 9 آلاف عام .
ویعتقد بأنه حجر الصداقة والإخلاص، إذ إنه یعزز الانسجام والتوافق فی العلاقات .
واعتقد فی العصور الوسطى أن الکون ینعکس فی الأحجار الکریمة فارتبط اللازورد بکوکب المشتری .
وحظی اللازورد بمکانة رفیعة فی الحضارة المصریة إذ استخدمه المصریون فی صنع التمائم المقدسة، ویعتقد المؤرخون بأن الملکة کلیوباترا کانت تخضب عینیها بمسحوقه . کما استخدمه الآشوریون والبابلیون فی صنع أختام التقاویم . وتضم مقابر السومریین بالقرب من نهر الفرات فی العراق أکثر من 6 آلاف تمثال من اللازورد لطیور، وغزلان، وقوارض، وکذلک نماذج لأطباق، وأختام تقاویم، ومسبحات .
//////////////////
سنگ لاجورد جسکو صرف لاجورد (و پر زبر) بھی کہا جاتا ہے دراصل جواہر کے زمرے میں آنے والا ایک مشہور اور قیمتی پتھر ہے۔ اس پتھر کے مختلف زبانوں میں نام کچھ یوں ہیں
اردو --- لاجورد (فارسی سے ماخوذ)
فارسی --- سنگ لاجورد (فارسی ہی کے لاژورد سے ماخوذ جو ایک مقام کا نام)
عربی --- حجر اللازورد (hajr-al-lazward) فارسی سے ماخوذ
انگریزی --- Lapis Lazuli (یہاں lapis ، لاطینی لفظ بعمنی سنگ اور lazuli عربی لفظ لازورد سے ماخوذ ہے)
جاپانی --- روری (و پر پیش) 瑠璃
انگریزی کا لفظ azure اور اسپانوی کا لفظ azul بھی دراصل اسی عربی لفظ سے ماخوذ ہے۔
یہ پتھر انسانی تہذیب میں اپنی ایک قدیم تاریخ رکھتا ہے جو عہدرفتہ میں پانچ ہزار قبل مسیح تک جاتی ہے۔ مصر میں فرعونوں نے بھی اسکو خاص اہمیت دی جو کہ انکے مقبروں سے ملنے والی اشیاء پر اسکے استعمال سے ثابت ہے۔
لاجورد ایک چٹان یا صخرہ ہے نہ کہ معدن ، کیونکہ یہ بذات خود اپنے جزیات میں مختلف معدنیات پر مشتمل ہوتا ہے۔ معدن اس شے کو کہتے ہیں کہ جسکا جز صرف ایک ہو۔
سنگ لاجورد کا اہم جز (25 تا 40 فیصد) لاجوردیہ (lazurite) ہوتا ہے، جو کہ سوڈئم، سلیکان، آکسیجن، گندھک اور کلورین سے بننے والا ایک مرکب ہے۔ اکثر اسمیں سفید کیلسائٹ، نیلا سوڈالائٹ اور زرد پائرائٹ بھی پایا جاتا ہے۔ اسکا کیمیائی فارمولا یوں لکھاجاتا ہے۔
لاجورد کا کیمیائی فارمولا (Na,Ca)8(AlSiO4)6(S,SO4,Cl)1-2[1] مزید تفصیل کیلیے رابطے پر ٹک کیجیۓ
//////////////
به اویغوری: لازۇرىت بولسا مىنېرال
///////////////
واعتقد قدیماً بأن اللازورد یزیل الحزن والکآبة، ویشفی من أحد أنواع الحمى الدوریة . واعتبر فی روما منشطاً عاماً للجسم، وعرفت حضارة أمریکا الجنوبیة، رواسب اللازورد الشیلیة منذ أکثر من 1500 سنة قبل المیلاد . واستخدمت النساء فی روما، وبلاد الفرس، والصین مسحوق اللازورد فی طلاء جباههن بدیلاً عن الکحل .
ولاتزال فوائده الطبیة أمراً یثیر الجدل، لکن یقال إنه یخفف آلام الصداع، والحلق، ویوسع الأوردة، ویجب ارتداؤه ملامساً للمنطقة العلیلة من الجسم . ومنذ عصور الرومان والإغریق ووصولاً إلى حقبة النهضة، کان اللازورد یسحق لصنع طلاء ثابت عرف باسم صبغ اللازورد، الذی استخدم لإضافة اللون الأزرق فی ترکیب أغلب أنواع الدهانات الزیتیة العالمیة . وظل الصبغ قید الاستخدام حتى القرن التاسع عشر، بعدما اکتشفت طریقة أخرى لإنتاج اللون الأزرق .
واللازورد بدیل الفیروز والیاقوت وهو حجر موالید شهر دیسمبر/کانون الأول، ولایزال ینقب عنه منذ 6 آلاف عام فی الرواسب القدیمة فی إقلیم باداکشان شمال شرقی أفغانستان، حیث یوجد أفضل أنواعه، کما ینقب عنه فی منجم فلور دی لوس أندس فی منطقة کوکیمبو فی شیلی .
وتنتج سیبیریا کمیات قلیلة منه، وکذا کولورادو فی الولایات المتحدة، ومیانمار .
وأفضل ألوانه الأزرق المائل إلى البنفسجی وذو الملمس الناعم الممزوج بومضات من البیریت وهو خال من الکالسیت . ویجب الحذر عند تلمیع اللازوردی بسبب ترکیبته المعقدة، والأفضل أن یوکل إلى خبیر جواهر للقیام بذلک . ویوجد اللازورد فی شکل صخری لا معدنی، بسبب تکوینه المکون من ثلاثة معادن، اللازوریت، والکالسیت، والبیریت، وأولها أهمها، لاحتوائه على الکبریت الذی یکسب اللازورد لونه الأزرق الممیز .
ویسعى جامعو اللازورد إلى الحصول على الأنواع التی یقل فیها الکالسیت، الذی یرى فی شکل بقع داخل الزرقة الداکنة .
//////////
Lapis lazuli veya laciverttaşı, çok eski çağlardan beri mücevher olarak kullanılan bir taş türü. Koyu mavi renkte, yarışeffaf-opak niteliğinde, özellikle Antik Mısır'da Firavunlar tarafından çok önem verilmiş kıymetli bir taştır.
Lapis lazuli bir mineral değil, kayadır. Çünkü birkaç mineralden oluşmuştur. Gerçek bir mineral olabilmesi için sadece bir mineral türünü içermesi gerekirdi.
ویتمیز اللازورد بقلیل من المسامیة، لذا یجب عدم تعرضه للمذیبات والمواد الکیمیائیة، والضغط العالی والحرارة المرتفعة . وغالباً ما یقطع إلى مکعبات ثمانیة أو خرزات صغیرة، کما یمکن نحته فی أشکال زخرفیة .
/////////////////
لَازَوَرْد أو عَوْهَق هو فِـلِـزّ سماوی الزرقة یستخدم کحجر کریم للزینة, تعتبر أجود أنواع اللازورد ما کانت زرقته صافیة وضاربة إلى الحمرة أو الخضرة.یقدر تاریخ بدایة استخراج حجر اللازرد إلى 6500 عام حیث کان یستخرج من بدخشان فی أفغانستان. کما وجدت للحجر آثار فی مواقع تعود لحقبة مصر ما قبل الأسر. کما یمکن إیجاد الحجر فی القوقاز وموریتانیا.
التسمیة
کلمة لَازَوَرْد هی کلمة ذات أصول فارسیة تمت إضافتها للغة العربیة. ثم انتقلت الکلمة من العربیة للاتینیة (lazulum) ومنها إلى بقیة اللغات الأوروبیة. کما کان یسمى عند العرب القدماء بالعَوْهَق.
مکوناته
یتکون اللازَوَرْد بشکل رئیسی (25% إلى 40%) من اللازوریت وهو معدن مؤلف من الصودیوم والألومنیوم والسلیکون والأکسجین والکبریت. تحتوی معظم أحجار اللازورد على معادن مثل الکالسیت والبیرایت والصودالیت، وتساعد کمیة صغیرة من البیریت الأصفر فی تعرُّف أصالة حجر اللازورد، کما یُقلِّل وجود الکالسیت الأبیض عموماً من قیمة اللازورد یرمز لحجر اللازورد بالصیغة (Na,Ca)8(AlSiO4)6(S,SO4,Cl)1-2.
استخداماته
استعمل اللازَوَرْد فی المجوهرات منذ العصور القدیمة ویحتوی قبر الملک الفرعونی توت عنخ أمون الذی حکم مصر خلال القرن الرابع عشر ق.م على عدید من الأشیاء المصنوعة من الذهب واللازورد. وقد اعتقد القدماء بأنّ للازورد خصائص طبیة، فکانوا یسحقون الحجر ویمزجونه بالحلیب، وکان المزیج یستعمل طلاء للبثور والتقرّحات. وقد سُحِقَ اللاّزورد ذات یوم لإنتاج الصباغ اللازوردی وهو صبغ أزرق اسْتُعْمِلَ للرّسم. کما تم البدء مؤخراً باستخدام اللازورد فی صناعة المسبحة التی تتکون من الأحجار الکریمة.
بدائل
یمکن إنتاج اللازورد صناعیاً وذلک عبر عملیة جیلسون باستخدام فوسفات الزنک المائی.
اللازَوَرْد فی الأدب
تغنى العدید من الشعراء والأدباء باللازورد على مر العصور، ومنهم الشاعر محمود درویش.
//////////////
Lapis lazuli veya laciverttaşı, çok eski çağlardan beri mücevher olarak kullanılan bir taş türü. Koyu mavi renkte, yarışeffaf-opak niteliğinde, özellikle Antik Mısır'da Firavunlar tarafından çok önem verilmiş kıymetli bir taştır.
Lapis lazuli bir mineral değil, kayadır. Çünkü birkaç mineralden oluşmuştur. Gerçek bir mineral olabilmesi için sadece bir mineral türünü içermesi gerekirdi.
/////////////
Lapis lazuli /ˈlæpɪs ˈlæzʲuːli/, /-ˈlæzʲuːlaɪ/, or lapis for short, is a deep blue semi-precious stone that has been prized since antiquity for its intense color. Lapis lazuli was being mined in the Sar-i Sang mines[1] and in other mines in the Badakhshan province in northeast Afghanistan as early as the 7th millennium BCE.[2] Lapis beads have been found at neolithic burials in Mehrgarh, the Caucasus, and even as far from Afghanistan as Mauritania.[3] It was used for the eyebrows, among other features, on the funeral mask of Tutankhamun (1341–1323 BCE).
At the end of the Middle Ages, lapis lazuli began to be exported to Europe, where it was ground into powder and made into ultramarine, the finest and most expensive of all blue pigments. It was used by some of the most important artists of the Renaissance and Baroque, including Masaccio, Perugino, Titian and Vermeer, and was often reserved for the clothing of the central figures of their paintings, especially the Virgin Mary.
Today mines in northeast Afghanistan and Pakistan are still the major source of lapis lazuli. Important amounts are also produced from mines west of Lake Baikal in Russia, and in the Andes mountains in Chile. Smaller quantities are mined in Italy, Mongolia, the United States and Canada.
Etymology
Lapis is the Latin word for "stone" and lazuli is the genitive form of the Medieval Latin lazulum, which is taken from the Arabic لازورد lāzaward, itself from the Persian لاژورد lāžavard, which is the name of the stone in Persianand also of a place where lapis lazuli was mined.
The name of the stone came to be associated with its color. The English word azure, French azur, Italian azzurro, Polish lazur, Romanian azur and azuriu, Portuguese and Spanish azul, and Hungarian azúr all come from the name and color of lapis lazuli.
Lapis lazuli from Afghanistan in its natural state
General
Category Rock
Formula
(repeating unit) mixture of minerals with lazurite as the main constituent.
Identification
Color Blue, mottled with white calcite and brassy pyrite
Crystal habit Compact, massive
Crystal system None, as lapis is a rock. Lazurite, the main constituent, frequently occurs as dodecahedra
Fracture Uneven-Conchoidal
Mohs scale hardness 5–5.5
Luster dull
Streak light blue
Specific gravity 2.7–2.9
Refractive index 1.5
Other characteristics The variations in composition cause a wide variation in the above values.
- حجر المسن. مسن . [ م ِ س َ ] (از ع ، اِ) سنگی باشد سبزرنگ که کارد بدان تیز کنند. (برهان ). مِسَن.
///////////
فسان . [ ف َ ] (اِ) اسم فارسی حجرالمسن است . (فهرست مخزن الادویه ). سنگی باشد که کارد و شمشیر بدان تیزکنند. (برهان ). آن را افسان گویند و فسان مخفف آن است . (انجمن آرا). افسان . اوسان . سان . (از حاشیه ٔ برهان چ معین ) : از این ناحیت (عربستان ) خرما خیزد از هرگونه و ... نو سنگ فسان . (حدود العالم ). از نواحی مدینه سنگ فسان خیزد که به همه ٔ جهان برند. (حدود العالم ). و اندر کوههای وی (طوس ) معدن سرب و سرمه و شبه و دیگ سنگین و سنگ فسان . (حدود العالم ).
///////////
سنگ کارد.[ س َ گ ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) اسم فارسی حجرالمسن است . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ) (فهرست مخزن الادویه ). رجوع به سنگ ساب شود. || سنگ فسان . فسان . (ازیادداشت بخط مؤلف ). رجوع به سان و سنگ فسان شود.
////////////
سان . (اِ) سنگی بود که بدان کارد و شمشیر و امثال آن را تیز نمایند و آن را فسان نیر نامند. (جهانگیری ) (صحاح الفرس ). سنگی بود که با آن کارد تیز کنند و بتازی آن را مسین گویند. (اوبهی ). آن سنگ که بدان تیغ و خنجر و کارد و امثال آن تیز کنند وآن را فسان نیز گویند و بتازیش مِسَن خوانند. (شرفنامه ٔ منیری ). سنگ فسان که بر آن کارد و شمشیر را تیزکنند. (غیاث ). و فسان را نیز گفته اند و آن سنگی باشد که کارد و شمشیر و غیره بدان تیز کنند. (برهان ). سوهان و سنگی که بدان خنجر و کارد و غیره تیز کنند و آن را فسان نیز خوانند. (الفاظ الادویه )
/////////////
حجر السن أو الشحذ نوع من الأحجار الطبیعیة أو الصناعیة یستخدم مادة آکلة لسن أطراف الأدوات القاطعة، یستخدم جافاً أو مبللاً بالماء أو الزیت. والنوع الذی یرش بالزیت فی الغالب ناعم الملمش دقیق البنیة ویسمى حجر الصقل أو مسن الزیت.
///////////
Oilstone, whetstone, hone, Turkey stone. Natural stones are typically some form of quartz (which is also a ceramic) such as Novaculite. Arguably the best source of these stones is the Ouachita Mountains in Arkansas. But Novaculite is found elsewhere, including in naturally occurring Japanese waterstones. Folks in the 18th century were getting Novaculite-rich stones from what is today Syria, Lebanon and Israel. These modern-day nations were then part of the Ottoman- Turkish Empire, which is where people in the Anglo-American 18th-century world got the term “Turkey Stone.”
Also:
http://www.coticule.be/the-cafeteria/topic/1934.html
- حجر المغناطیس. سنگ مغناطیس . [ س َ گ ِ م ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) حجر مغناطیس . سنگ آهن ربا. و آن سنگی باشد که آهن را کشد و اگر آنرا به سیر بیالایند جاذبه ٔ آن برود.
////////////
آهن ربا. [ هََ رُ ] (نف مرکب ، اِ مرکب ) سنگی است که بطبع آهن و فولاد را بخود کشد و جذب کند. آهن کش . مغناطیس . مغنطیس . مغنیاطیس . حجر مغناطیسی . و آن بر دو گونه است ، طبیعی که اکسیدآهن مغناطیسی است ، و مصنوعی که از قرار دادن آهن یا فولاد در معرض جریان الکتریک به دست آید. فولاد خاصیت مغناطیسی دائمی پیدا میکند و آهن خالص موقتاً دارای این خاصیت میگردد. آهن ربا دارای دو قطب است ، شمالی و جنوبی و برای ساختن قطب نما ونیز معالجات طبی بکار است . و در کتب قدیمه گویند که چون آهن ربا را به آب سیر و خیوی روزه دار و خون گوسفند ماده آلایند، خاصیت جذب آن باطل گردد :
که گر سیر بر سنگ آهن ربای
بمالی نیاهنجد آهن ز جای .
////////////
مگنتیت (به انگلیسی: Magnetite) با فرمول شیمیایی Fe3O4 از مجموعه کانی هاست و از واژه یونانی magnec بمعنای آهن ربا گرفته شدهاست. به سختی در HCl حل میشود. FeO:۳۱٫۰۳٪ Fe2O۳:۶۸٫۹۷٪ و ادخالهای Ti , Mg , Mn V , Cr , Al برای اولین بار در سوئیس کشف شد و از نظر شکل بلور: اکتائدر -، رنگ: سیاه، شفافیت: کدر(اپاک)، شکستگی: صدفی، جلا: فلزی - مات - چرب، رخ: ناقص- مطابق با سطح، سیستم تبلور: کوبیک (مکعبی) و در ردهبندی اکسید است همچنین خاصیت مغناطیسی بسیار قوی و منشأ تشکیل آن ماگمایی - دگرگونی - دگرگونی مجاورتی - هیدروترمال - است.
همایند کانیشناسی (پارانژ) آن رنگ اثر خط - خاصیت مغناطیسی -واکنشهای شیمیایی و اشعه Xایلمنیت - ژاکوبسیت - کرومیت -هماتیت- ایلمنیت- آپاتیت- اوژیت- هماتیت- آمفیبولها و غیرهبندرت پگماتیتی - رسوبی بویژه در آبرفت هادودکائدر - ماکله است ، از نظر ژیزمان بلوری - آگرگات دانهای - دانههای اشباع شده فراوان ; آلمان غربی و شرقی، سوئد، فنلاند، URSS، رومانی، اطریش، ایتالیا، برزیل، سوئیس، استرالیا، آمریکا، هند و مصر یافت میشود.
///////
الماغنتیت (بالإنجلیزیة: Magnetite؛ الترکیب الکیمیائی:Fe3O4) هو أحد الخامات التی یستخلص منها الحدید. یستخدم هذا المعدن فی صناعة المغناطیسات الدائمة.
یُعد هذا المعدن أحد أکاسید الحدید، ویتمیز بأنه ینجذب بسرعة لمغناطیس ، ولهذا یطلق علیه (أکسید الحدید المغناطیسی)، وهو أسود اللون ولامع وکثافته عالیة. ویکوِّن الماغنتیت بعض الصخور الناریة والمتحولة، ویعد إلى جانب الهیماتیت من أهم الخامات التی یستخرج منها الحدید، ویدخل فی صناعة الصلب. والماغنتیت لا ینصهر الا فی حرارة عالیة ، ویذوب ببطء شدید فی الأحماض المرکزة، وتتبع بلوراته نظام بلوری مکعب وتکون فی الغالب على شکل إهرامات صغیرة. وتبدو بلورة الماغنتیت وکأنها تتکون من بلورتین صغیرتین أو عدة بلورات، کلها من طائفة واحدة ومتماثلة ومتوازیة، ویطلق على کل منهااسم (توأم). وتوجد الصخور التی تحتوی على الماغنتیت فی السوید وإیطالیا والنمسا وروسیا والولایات المتحدة الأمریکیة وجنوب أفریقیا.
/////
מגנטיט (באנגלית: Magnetite) הוא מינרל שנוסחתו Fe3O4, אחד מתחמוצות הברזל (תחמוצת אחרת לדוגמה היא המטיט). מגנטיט הוא המינרל המגנטי ביותר על כדור הארץ ומצפנים קדומים היו מורכבים ממנו. מגנטיט מתמוסס באיטיות בחומצת מימן כלורי וגרגריו נמצאים כמעט בכל סלעי היסוד וברוב סלעי המשקע, בנוסף לכך מגנטיט הוא מקור חשוב להפקת ברזל.
לעתים מגנטיט נמצא בכמויות גדולות בחול ים (מספיקה העברת מגנט קרוב לחול על מנת לתפוס גרגרי מגנטיט). חול שמכיל מגנטיט נמצא במגוון מקומות כמו קליפורניה וניו זילנד. מרבצי מגנטיט אחרים נמצאים בשוודיה, נורווגיה, גרמניה, איטליה, שווייץ, דרום אפריקה, הודו, מקסיקו ובארצות הברית באורגון, ניו ג'רזי, פנסילבניה, צפון קרוליינה, וירג'יניה, ניו מקסיקו, יוטה וקולורדו. ביוני 2005 חברת מחקר מצאה מרבץ עצום של מגנטיט בפרו.
גבישי מגנטיט נמצאו במספר בקטריות (לדוגמה Aquaspirillum magnetotacticum) ובמוחן של דבורים, טרמיטים ומספר ציפורים (לדוגמה יונה). גם בבני אדם נמצא גביש מגנטיט זעיר באף. השערות מציעות שאורגניזמים מסוימים יכולים לחוש בשדה המגנטי של כדור הארץ בעזרת גבישי המגנטיט שמצויים בגופם וכך לנווט בו.
צורות מגנטיט שכמעט זהות לצורות הקיימות בבקטריות מסוימות בכדור הארץ נמצאו במטאור ALH84001 שמקורו במאדים. גילו של המטאור נאמד בכ-3.9 מיליארד שנים. ההשערה שמקור המגנטיט הוא בבקטריות פרימיטיביות שחיו בעבר על מאדים עדיין שנויה במחלוקת.
ראו גם
///////////
Manyetit, spinal yapısındaki ferrimanyetik, Fe3O4 formülüyle gösterilen demir mineralidir. Ferro-ferrik oksit olarak da bilinen manyetit ayrıca demir 2-3 oksit olarak da adlandırılır. Kimyasal formülü FeO.Fe2O3 şeklinde de yazılmaktadır. Bu gösterim demirin iki farklı değerliğe aynı anda (2+ ve 3+) sahip olduğunu göstermektedir. Manyetik özelliğini 858 K'in üzerinde kaybetmektedir.
////////
Magnetite is a mineral and one of the three common naturally-occurring oxides of iron. Its chemical formula is Fe3O4, and it is a member of the spinel group. Magnetite is the most magnetic of all the naturally-occurring minerals on Earth.[5] Naturally-magnetized pieces of magnetite, called lodestone, will attract small pieces of iron, which is how ancient peoples first discovered the property of magnetism.
Small grains of magnetite occur in almost all igneous and metamorphic rocks. Magnetite is black or brownish-black with a metallic luster, has a Mohs hardness of 5–6 and leaves a black streak.
The chemical IUPAC name is iron(II,III) oxide and the common chemical name is ferrous-ferric oxide.
Magnetite and pyrite from Piedmont, Italy
General
Category Oxide minerals
Spinel group
Spinel structural group
Formula
)repeating unit) iron(II,III) oxide, Fe2+Fe3+2O4
Strunz classification 04.BB.05
Crystal symmetry Isometric 4/m 3 2/m
Unit cell a = 8.397 Å; Z=8
Identification
Color Black, gray with brownish tint in reflected sun
Crystal habit Octahedral, fine granular to massive
Crystal system Isometric Hexoctahedral
Twinning On {Ill} as both twin and composition plane, the spinel law, as contact twins
Cleavage Indistinct, parting on {Ill}, very good
Fracture Uneven
Tenacity Brittle
Mohs scale hardness 5.5–6.5
Luster Metallic
Streak Black
Diaphaneity Opaque
Specific gravity 5.17–5.18
Solubility Dissolves slowly in hydrochloric acid
References
Major varieties
Lodestone Magnetic with definite north and south poles
- حجر المغنسیا. مارقشیشا. [ ق َ ] (معرب ، اِ) بمعنی مرقشیشا است و آن جوهریست که در دواهای چشم بکار برند و آن اقسام می باشد: ذهبی و فضی و نحاسی و حدیدی و شبهی . بهترین آن ذهبی است . گویند چون آنرا بشکنند درون آن زرافشان باشد. (برهان ) (آنندراج ). یکی از عقاقیر ارباب صناعت کیمیاست و آن بر اقسامی می باشد. قسمی مربع و قسمی مدور و قسمی به قطاع کبیره غیر محدودة الشکل و از حیث رنگ نیز چندصنف است یک صنف زرد که آنرا ذهبی خوانند و صنفی سفید و آنرا فضی گویند و قسمی سرخ و آنرا نحاسی نامند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). از انواع وی اصفهانی بهتر است و آن داروی معدنی است بعضی از او به جوهر زرمشابهت دارد و بعضی به جوهر نقره ، در بدخشان و اصفهان و غزنین باشد و از این مواضع به اطراف برند و آنچه مشابه زر بود او را رنجه گویند. (ترجمه ٔ صیدنه ). سنگ کاسه فارسی که در سفالگری بهر رنگ آمیزی کار گیرند. سولفور آهن، پیریت سفید. به انگلیسی white iron pyrite marcasite).
/////////
مرقشیشا. [ م َق َ ] (اِ) اصل کلمه آرامی است و آن کیفا مقشیثا باشد یعنی سنگ سخت . (یادداشت مرحوم دهخدا). جوهری باشد که در داروهای چشم بکار برند و آن را اقسام باشد: ذهبی و فضی و نحاسی و حدیدی و شبهی ، و بهترین آن ذهبی است و آن را به عربی حجرالنور خوانند. (برهان ). اسم یونانی سنگی است ، و او ذهبی و فضی و نحاسی و حدیدی می باشد و هریک در رنگ شبیه به یکی از معادنند و غیر براق اند، به خلاف مغنسیا که براق است ، و گویند هریک در معدنی بهم میرسد و بقدری (به نسبتی ) مخلوط به جوهر آن معدن می باشد و آن جوهررا از او استخراج می کنند. و قویترین همه نحاسی است .(از مخزن الادویه ). مارقشیشا. بوریطوس . مرغش . مرقشیث . مرقشیثا. ارشد. حجر روشنائی . حجر النور. حجرالطور.کلمه ٔ مرقشیثا معرب از کلمه ٔ آرامی «مرقشیثا» یا «کیفا مقشیثا» است به معنی سنگ سخت . سولفور طبیعی سفیدرنگ آهن است و بدین جهت آن را پیریت سفید نیز گویند. فرمول آن را میتوان بهمان صورت پیریت معمولی نوشت ،برخلاف پیریت معمولی که زردرنگ است و در سیستم کوبیک متبلور میشود مرقشیشا درسیستم رومبواِدریک متبلور میشود، وزن مخصوص آن بین 4/6 تا 4/8 است و سختی آن بین 6 تا 6/5 است (یعنی شیشه را خط می اندازد). بعلت همین سختی جالب توجه و رنگ سفیدش در جواهرسازی مورد استعمال دارد. در اکثر زمینهای گچی و گل سفیدی فراوان است . در تشکیلات گچی اطراف فرحزاد تهران سنگ مزبور بسیار یافت میشود و غالباً در برابر عوامل خارجی در طبیعت بصورت سولفات آهن درمی آید : [ مشتری دلالت دارد بر ] مرقشیشا و توتیا و... (التفهیم ).
فروزنده چون مرقشیشای زر
منی و دو من کمتر و بیشتر.
/////////////
مرقشیشا. ذهبی و فضی و نحاسی و حدیدی و شبهی بود و هر جنسی مشابه باشد بجوهری که بوی منسوب بود و آن را حجر النور و حجر روشنایی خوانند از بهر روشنایی چشم و طبیعت آن گرم و خشک بود در سئوم و مقوی چشم بود و طبیعت آن گرم و خشک بود دیسقوریدوس گوید قوت وی سوخته یا ناسوخته مسخن و محلل بود و چشم را جلا دهد و منضج اورام جاسیه بود و چون با راتینج خلط کنند گوشت زیادی بخورد در ریشها و رازی گوید چون از گردن کودک بیاویزند نترسد و اگر سحق کنند بسرکه و بر برص طلا کنند زایل کند و گویند محلل ماده بود که در زیر چشم بود و قوت چشم بدهد و بر نمش با سرکه طلا کنند سود دهد و در مرهمها کردن محلل بود و قاطع دم بود و بدل آن مغنیسا بود
صاحب مخزن الادویه مینویسد: مرقشیشا بفتح میم و سکون را و فتح قاف و کسر شین و سکون یا و فتح شین لغت یونانیست و آن را حجر النور و حجر روشنایی نیز خوانند از بهر آنکه برای روشنایی چشم بسیار مفید است و بهندی سونامکهی نامند و آن سنگی است غیر براق بعکس مغنیسا که براق است
اختیارات بدیعی
//////////////
مرغش، مرقشیشا (سنگ پیریت دارای رنگ باز) (در انگلیسی مارکاسیت: white iron pyrite marcasite).
///////////
مارکارسیت (به انگلیسی: Marcasite) با فرمول شیمیایی از مجموعه کانی هاست و در ساخت اسید سولفوریک بکار برده میشود. از نام عربی قدیمی پیریت و کانیهای مشابه گرفته شدهاست. محلول در HNO۳، در شعله زغال رنگ آبی میدهد. برای اولین بار در چک اسلواکی کشف شد و از نظر شکل بلور: قرصی شکل - منشوری - ماکله، رنگ: زردرنگ پریده با انعکاس شدید، شفافیت: کدر(اپاک)، شکستگی: نامنظم، جلا: فلزی، رخ: ناقص، سیستم تبلور: ارترومبیک و در ردهبندی سولفور است همچنین خاصیت مغناطیسی ضعیف و منشأ تشکیل آن هیدروترمال - رسوبی - هیپرژن است.
همایند کانیشناسی (پارانژ) آن رنگ، اشکال بلوری، سختی، خواصنوری و اشعه Xکالکوپیریت - پیریت- سینابر- گالن- اسفالریت- پیریت و غیره است ، از نظر ژیزمان بلوری - آگرگات تودهای - دانهای - نودولار - کنکرسیونی DDD پسودومرف فراوان است و بیشتر در آلمان غربی و شرقی، چک اسلواکی، URSS، آمریکا، مکزیک، شیلی یافت میشود.
/////////
به عبری
מַרְכַּזִיט - צורת המינרל של סולפיד הברזל (FeS2) שהוא פולימורף של המינרל פיריט.
////////
The mineral marcasite, sometimes called white iron pyrite, is iron sulfide (FeS2) with orthorhombic crystal structure. It is physically and crystallographically distinct from pyrite, which is iron sulfide with cubic crystal structure. Both structures do have in common that they contain the disulfide S22− ion having a short bonding distance between the sulfur atoms. The structures differ in how these di-anions are arranged around the Fe2+ cations. Marcasite is lighter and more brittle than pyrite. Specimens of marcasite often crumble and break up due to the unstable crystal structure.
On fresh surfaces it is pale yellow to almost white and has a bright metallic luster. It tarnishes to a yellowish or brownish color and gives a black streak. It is a brittle material that cannot be scratched with a knife. The thin, flat, tabular crystals, when joined in groups, are called "cockscombs."
In marcasite jewellery, pyrite used as a gemstone is termed "marcasite". That is, marcasite jewellery is made from pyrite not from marcasite. In the late medieval and early modern eras the word "marcasite" meant both pyrite and marcasite (and iron sulfides in general). The narrower, modern scientific definition for marcasite as orthorhombic iron sulfide dates from 1845. The jewellery sense for the word pre-dates this 1845 scientific redefinition. Marcasite in the scientific sense is not used as a gem due to its brittleness.
Marcasite with tarnish (8x6 cm)
General
Category Sulfide mineral
Formula
)repeating unit) FeS2
Strunz classification 02.EB.10a
Crystal symmetry Orthorhombic 2/m 2/m 2/m
Unit cell a = 4.436 Å, b = 5.414 Å, c = 3.381 Å; Z = 2
Identification
Formula mass 119.98
Color Tin-white on fresh surface, pale bronze-yellow, darkening on exposure, iridescent tarnish
Crystal habit
Crystals typically tabular on {010}, curved faces common; stalactitic,
reniform, massive; cockscomb and spearhead shapes due to twinning on {101}.
Crystal system Orthorhombic, Pnnm
Twinning Common and repeated on {101}; less common on {011}.
Cleavage Cleavage: {101}, rather distinct; {110} in traces
Fracture Irregular/Uneven
Tenacity Brittle
Mohs scale hardness 6-6.5
Luster Metallic
Streak Dark-grey to black.
Diaphaneity Opaque
Specific gravity 4.875 calculated, 4.887 measured
Pleochroism [100] creamy white; [010] light yellowish white; [001] white with rose-brown tint. Anisotropism: Very strong, yellow through pale green to dark green
- حجر الیرقان. حجرالیرقان .[ ح َ ج َ رُل ْ ی َ رَ ] (ع اِ مرکب ) حمداﷲ مستوفی در نزهة القلوب گوید: سنگی خرد است ، آن را در آشیان پرستو یابند. حجرالخطاطیف . [ ح َ ج َ رُل ْ خ َ ] (ع اِ مرکب ) حجرالخطاف . سنگ پرستوک . حجرالیرقان . داود ضریر انطاکی در تذکرة گوید: یتولد بسراندیب من ارض الهند فی قدرالانملة رخو الی الصفرة و البیاض و یسمی حجر الیرقان . و الخطاطیف یعتری فروخها الیرقان فتصفر فتذهب و تأتیها به فلایوجد عندنا منه الا مایری فی بیوت الخطاطیف . و یحتالون علی جلبه بان تطلی فروخ الخطاطیف بالزعفران فتظن الیرقان نزل بها فتأتیها به . و هو حار یابس فی الثانیة. قد جرب نفعه من الیرقان شرباً و طلاءً و یفتت الحصی و یفتح السدد و یزیل الخفقان ولو حملاً - انتهی . سنگی است سست بقدر سر انگشتی مایل بزردی و سفیدی و از سراندیب خیزد و گویندچون بچه ٔ خطاف را بزعفران زرد کنند او گمان یرقان کرده آن سنگ را به آشیان خود می آورد. در دوم گرم و خشک و شرباً و طلاءً بجهت یرقان مجرب دانسته اند و مفتت حصاة و مفتح سدد و جهت خفقان نافع است و مؤلف «مالایسع» تصریح کرده : که آن سنگی است که چون بچه ٔ خطاف رادر ایام فزونی نور ماه شکم بشکافند دو عدد از آن یابند. و در طی بیان خواص خطاف مذکور خواهد شد. (تحفه ٔحکیم مؤمن ). و حمداﷲ مستوفی در نزهةالقلوب گوید: در رودگان پرستو میباشد. سفید و سرخ نیز بود. سفیدش دفع صرع کند و سرخش دفع ترسیدن در خواب کند - انتهی . صاحب اختیارات بدیعی گفته است : دیسقوریدوس گوید: بچه ٔ نخستین پرستوک را چون بگیرند در فزونی ماه و شکم بشکافند دوپاره سنگ یابند یکی یکرنگ بود و دیگری برنگهای الوان و در پوست ایل یا پوست گوساله بندند پیش از آنکه خاک به وی رسد و بر بازوی مصروع بندند یا بر گردن وی آویزند بفرمان آفریدگار عزوجل صرع از وی زایل شود، و این مجرب است .
سنگ پرستوک . [ س َ گ ِ پ َ رَ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) حجرالخطاطیف . گویند بچه اول او را چون بگیرند و شکم چاک کنند دو پاره ٔسنگ برآید، یکی یکرنگ و دیگری الوان هر یک را در پوست گوساله پیچند بیش از آنکه گرد و خاک بوی رسد بر بازو و یا بر گردن کسی که صرع داشته باشد بندند نافع باشد. (برهان ). حجرالخطاطیف . (فهرست مخزن الادویه ).
////////////
حجر الخطاطیف. دیسقوریدوس گوید بچه نخستین پرستوک چون بگیرند در افزونی ماه و شکم وی را بشکافند دو پاره سنگ یابند یکی یکرنگ و یکی برنگهای گوناگون اگر در پوست ایل یا پوست گوساله بندند پیش از آنکه خاک بوی رسد و بر بازوی مصروع یا گردن وی بندند صرع از وی زایل شود بفرمان خدای تعالی و این مجرب است.
- حجر الیشم. یشم . [ ی َ ](اِ) نام سنگی قیمتی که از چین یا هند می آورند و گویند هرکه آن را با خود داشته باشد از آفت برق ایمن خواهد بود. (برهان ) (از فرهنگ جهانگیری ) (ناظم الاطباء). سنگی قیمتی که مایل به سبزی باشد. (غیاث ). سنگ یشم از رودهای ختن خیزد. (حدود العالم ). یشم که آن را یشب هم خوانند، سنگی است معدنی ، بهترین آن زیتی و سپس سفید و آنگاه زرد است و آن را خواصی است . (از تاج العروس ). سنگی است سبزرنگ معدنی و گفته اند در حوالی ختن رودخانه ای است که آب آن بدانجا می رود و یشم در آنجا بهم رسد و در جایی دیگر پیدا نمی شود و یشم را هفت رنگ است ، زیتی بهترین رنگهاست و حکما آن را در جزو جوهریات شمرده اند و مبارک دانند. در ختا معتبر است و بزرگان آنجا بی کمر یشم نباشند و حکاکی خوب بر یشم می کنند و گویند یشم را دافع طاعون و صاعقه دانند، چه در آن ولایت صاعقه بسیار می شود و لهذا یشم معتبر شده است . گویند دافع برص و بهق و خفقان و بواسیر است و معرب آن یشب است . (انجمن آرا) (آنندراج ). یکی از گونه های عقیق که دارای رنگ دودی مایل به سفید است . از این سنگ گاهی در جواهرسازی و ساختن زینت آلات استفاده می کنند. یشب . یشپ . یشف . یصم . یصب . حجر حبشی . حجرالیشب . سنگ یاسم . سنگ چشم .
//////
یشب . [ ی َ ] (معرب ، اِ) سنگی است و آن معرب یشم است به ابدال میم به باء مانند لازم و لازب . (از تاج العروس ). مأخوذ از یشپ فارسی و به معنی آن . (از آنندراج ) (ناظم الاطباء). یشم . یشف . معرب یشم و آن سنگی است . یصب . یصم . (یادداشت مؤلف ). و رجوع به یشم و الجماهر ص 198 و صیدنه ٔ ابوریحان بیرونی شود.
یَشم سبز یکی از سنگهای قیمتی و تزئینی است. نام یشم برای دو سنگ متفاوت بهکار میرود که از کانیهای سیلیکات متفاوت تشکیل شدهاند. این دو گونه متفاوت یشم سبز∗ و سنگ قولنج∗ نام دارند.
چینیان به یشم سبز علاقه زیادی دارند و از دیرباز آن را خوش یمن(با برکت) دانستهاند. در سالهای اخیر یشم سبز جعلی نیز به بازار چین وارد شدهاست.
یشم سبز یک نوع ماده معدنی است و دارای رنگهای گوناگون از جمله سبز، زرد کمرنگ، سفید، بنفش و سرخ میباشد. یشم سبز که ساختار آن سبز است بسیار کمیاب و گرانبها است. برای تشخیص خلوص رنگی یشم سبز از دستگاهی به نام دیکروسکوپ استفاده میشود.
////////////
الیشْب أو "الیشم" أو "الجاد "(بالإنجلیزیة: Jade) هو من الأحجار الکریمة ویتخذ للزینة وجلب الحظ. عادةً یکون لونه أخضر ولکنه یوجد بجمیع الألوان ما عدا الأزرق. ویکثر استعماله فی الصین حیث تُعتبر الأیقونات والتمائم والحلی المصنوعة منه جالبةً للحظ والسعادة.
یوجد من الیشب نوعان أساسیان مختلفان من حیث التکوین الذری ولکنهما یشترکان فی نظام بلوری واحد لتوزیع الذرات، وهما:
الجادیت وهو الأکثر غلاءً وجمالاً ویتکون من سیلیکات الألمنیوم والصودیوم.
النفریت الذی یتکون من سیلیکات الکالسیوم والمغنیزیوم والحدید.
تعتبر میانمار المنطقة الرئیسة فی العالم لاستخراج الیشم من نوع الجادییت، تلیها غواتیمالا فی أمیرکا اللاتینیة. أما النوع الثانی، النیفریت، فیوجد فی العدید من البلدان کنیوزیلندا والصین وتایوان وکندا والولایات المتحدة وروسیا.
///////////
ירקן היא אבן חן יקרה למחצה. בפועל, "ירקן" הוא כינוים של שני סוגי סלע שונים הבנויים ממינרלים סיליקטיים שונים. "ירקן נפריט" בנוי מהמינרל נפריט, אחת הצורות שבהן מופיע בטבע המינרל אקטינוליט (אחד מהחברים בקבוצת האמפיבול - קבוצה של מינרלים אינוסיליקטים). "ירקן ג'יידיט" או ג'יידיטיט מורכב כמעט אך ורק מהמינרל ג'יידיט, (אחד מהחברים בקבוצת הפירוקסן - גם היא קבוצה של מינרלים
//////
Yeşim, asırlar boyunca mücevherat ve küçük heykel yapımında kullanılmış, en çok yeşil renkte bulunan sert, kıymetli taş. En kıymetlileri zümrüt yeşimi ve Burma yeşimidir.
İki tür yeşimden biri jadeit, sodyum alüminyum silikat (NaAlSi2O6), diğeri ise nefrit, kalsiyum magnezyum demir silikattır (Ca2(Mg,Fe)5Si8O22(OH)2). Yeşim doğada küçük parçalar halinde bulunur. Jadeit nefritten daha nadirdir ve daha değerlidir. Her ne kadar yeşim binlerce yıldır bilinse ve kullanılsa da, yeşim olarak anılan taşların aslında iki farklı mineral türü olduğu ancak 1863'de keşfedilmiştir. Yeşimin sertliği Mohs sertlik skalasında 6,5 - 7,0 arasında yer almaktadır.
En çok yeşil ve tonları renge sahip olması yanında, mücevher olarak kullanıldığında siyah, gri, kırmızı, mavi renkleri yeşime özel adlar kazandırır. Dünya üzerinde en zengin yeşim yatakları Burma, Çin, Yeni Zelanda ve Meksika'da bulunur. Hotan, Yarkent, Türkistan ve Baykal Gölü yakınlarında eskiden beri yeşim elde edilmektedir. Müzelerde yeşimden yapılmış Çin, Buda, Aztek küçük heykel ve sanat eserleri sergilenmektedir.
Yeşimin bir sanat ham maddesi olarak kullanılması onun birbirine sıkı kenetlenmiş kristal yapısından ileri gelir. Bu özelliği, yeşime çok ince oyma işçiliği yapılmasına imkân sağlar. Mermerden çok sert olduğu için iklim şartlarına dayanıklıdır.
///////////
Jade is an ornamental rock. The term jade is applied to two different metamorphic rocks that are composed of different silicate minerals:
Nephrite consists of a microcrystalline interlocking fibrous matrix of the calcium, magnesium-iron rich amphibole mineral series tremolite (calcium-magnesium)-ferroactinolite (calcium-magnesium-iron). The middle member of this series with an intermediate composition is called actinolite (the silky fibrous mineral form is one form of asbestos). The higher the iron content, the greener the colour.
Jadeite is a sodium- and aluminium-rich pyroxene. The gem form of the mineral is a microcrystalline interlocking crystal matrix.
Etymology
The English word jade is derived (via French l'ejade and Latin ilia "flanks, kidney area") from the Spanish term piedra de ijada (first recorded in 1565) or "loin stone", from its reputed efficacy in curing ailments of the loins and kidneys. Nephrite is derived from lapis nephriticus, the Latin version of the Spanish piedra de ijada.
Overview
Nephrite and jadeite[edit]
Nephrite and jadeite were used from prehistoric periods for hardstone carving. Jadeite has about the same hardness as quartz. Nephrite is slightly softer, but is tougher (more resistant to breakage) than jadeite. It was not until the 19th century that a French mineralogist, Alexis Damour (1808-1902), determined that "jade" was in fact two different minerals.
Among the earliest known jade artifacts excavated from prehistoric sites are simple ornaments with bead, button, and tubular shapes.
Additionally, jade was used for adze heads, knives, and other weapons, which can be delicately shaped. As metal-working technologies became available, the beauty of jade made it valuable for ornaments and decorative objects. Jadeite measures between 6.0 and 7.0 Mohs hardness, and nephrite between 6.0 and 6.5, so it can be worked with quartz or garnet sand, and polished with bamboo or even ground jade.
Unusual varieties
This section does not cite any sources. Please help improve this section by adding citations to reliable sources. Unsourced material may be challenged and removed. (August 2011)
Nephrite can be found in a creamy white form (known in China as "mutton fat" jade) as well as in a variety of green colours, whereas jadeite shows more colour variations, including blue, lavender-mauve, pink, and emerald-green colours.[citation needed] Of the two, jadeite is rarer, documented in fewer than 12 places worldwide. Translucent emerald-green jadeite is the most prized variety, both historically and today. As "quetzal" jade, bright green jadeite from Guatemala was treasured by Mesoamerican cultures, and as "kingfisher" jade, vivid green rocks from Burma became the preferred stone of post-1800 Chinese imperial scholars and rulers. Burma (Myanmar) and Guatemala are the principal sources of modern gem jadeite. In the area of Mogaung in the Myitkyina District of Upper Burma, jadeite formed a layer in the dark-green serpentine, and has been quarried and exported for well over a hundred years.[4] Canada provides the major share of modern lapidary nephrite. Nephrite jade was used mostly in pre-1800 China as well as in New Zealand, the Pacific Coast and Atlantic Coasts of North America, Neolithic Europe, and Southeast Asia. In addition to Mesoamerica, jadeite was used by Neolithic Japanese and European cultures.
History
Prehistoric and historic China
Main article: Chinese jade
Jade dragon, Western Han Dynasty (202 BC – 9 AD)
Large "mutton fat" nephrite jade displayed in Hotan Cultural Museum lobby.
Collecting jade in the White Jade River at Khotan in 2011
Jade rocks in truck in Khotan in 2011
During Neolithic times, the key known sources of nephrite jade in China for utilitarian and ceremonial jade items were the now depleted deposits in the Ningshao area in the Yangtze River Delta (Liangzhu culture 3400–2250 BC) and in an area of the Liaoning province and Inner Mongolia (Hongshan culture 4700–2200 BC).[5] Dushan Jade was being mined as early as 6000 BC. In the Yin Ruins of the Shang Dynasty (1600 to 1050 BC) in Anyang, Dushan Jade ornaments were unearthed in the tomb of the Shang kings. Jade was used to create many utilitarian and ceremonial objects, from indoor decorative items to jade burial suits. Jade was considered the "imperial gem". From the earliest Chinese dynasties to the present, the jade deposits most in use were not only those of Khotan in the Western Chinese province of Xinjiang but other parts of China as well, such as Lantian, Shaanxi. There, white and greenish nephrite jade is found in small quarries and as pebbles and boulders in the rivers flowing from the Kuen-Lun mountain range eastward into the Takla-Makan desert area. The river jade collection is concentrated in the Yarkand, the White Jades (Yurungkash) and Black Jade (Karakash) Rivers. From the Kingdom of Khotan, on the southern leg of the Silk Road, yearly tribute payments consisting of the most precious white jade were made to the Chinese Imperial court and there worked into objets d'art by skilled artisans as jade had a status-value exceeding that of gold or silver. Jade became a favourite material for the crafting of Chinese scholars' objects, such as rests for calligraphy brushes, as well as the mouthpieces of some opium pipes, due to the belief that breathing through jade would bestow longevity upon smokers who used such a pipe.
Jadeite, with its bright emerald-green, pink, lavender, orange and brown colours was imported from Burma to China only after about 1800. The vivid green variety became known as Feicui (翡翠) or Kingfisher (feathers) Jade. It quickly became almost as popular as nephrite and a favorite of Qing Dynasty's nouveau riche, while scholars still had strong attachment to nephrite (white jade, or Khotan), which they deemed to be the symbol of a nobleman.
In the history of the art of the Chinese empire, jade has had a special significance, comparable with that of gold and diamonds in the West.
Jade was used for the finest objects and cult figures, and for grave furnishings for high-ranking members of the imperial family. Due to that significance and the rising middle class in China, today the finest jade when found in nuggets of “mutton fat” jade — so-named for its marbled white consistency — can fetch $3,000 an ounce, a tenfold increase from a decade ago.
The Chinese character 玉[9] is used to denote the several types of stone known in English as "jade" (e.g. 玉器, jadewares), such as jadeite (硬玉, 'hard jade', another name for 翡翠) and nephrite (軟玉, 'soft jade'). But because of the value added culturally to jades throughout Chinese history, the word has also come to refer more generally to precious or ornamental stones,[10] and is very common in more symbolic usage as in phrases like 拋磚引玉/抛砖引玉 (lit. 'casting a brick (i.e. the speaker's own words) to draw a jade (i.e. pearls of wisdom from the other party)'), 玉容 (a beautiful face; 'jade countenance'), and 玉立 (slim and graceful; 'jade standing upright'). The character has a similar range of meanings when appearing as a radical as parts of other characters.
Prehistoric and historic India
Dagger with Jade hilt, India, 17th–18th century. Louvre
The Jain temple of Kolanpak in the Nalgonda district, Andhra Pradesh, India is home to a 5-foot (1.5 m) high sculpture of Mahavira that is carved entirely out of jade. It is the largest sculpture made from a single jade rock in the world. India is also noted for its craftsman tradition of using large amounts of green serpentine or false jade obtained primarily from Afghanistan in order to fashion jewellery and ornamental items such as sword hilts and dagger handles.
Prehistoric and early historic Korea
Golden crown with jade pendants from Silla, fifth or sixth century AD, in the National Museum of Korea.
The use of jade and other greenstone was a long-term tradition in Korea (c. 850 BC – AD 668). Jade is found in small numbers of pit-houses and burials. The craft production of small comma-shaped and tubular "jades" using materials such as jade, microcline, jasper, etc., in southern Korea originates from the Middle Mumun Pottery Period (c. 850–550 BC).[11] Comma-shaped jades are found on some of the gold crowns of Silla royalty (c. 300/400–668 AD) and sumptuous elite burials of the Korean Three Kingdoms. After the state of Silla united the Korean Peninsula in 668, the widespread popularisation of death rituals related to Buddhism resulted in the decline of the use of jade in burials as prestige mortuary goods.
Southeast Asia
Archaeologists have discovered two forms of jade that can be found across Taiwan through the Philippines, East Malaysia, central and southern Vietnam, and even extending to eastern Cambodia and peninsular Thailand. These two forms are called linling-o penannular earring with three pointed circumferential projections and the double animal-headed ear pendant. The forms are very similar in size and range from about 30-35mm in diameter. Furthermore, radiocarbon dates have dated these forms in Southeast Asia from around 500 BC to 500 AD.[12] The electron probe microanalysis shows that the raw material of these two types of artifacts was nephrite jade from Taiwan called Fengtian nephrite. Evidence recovered from multiple sites from Taiwan, the Philippines, and the mainland southeast Asia suggests that Taiwan was the main source of the exchange of this kind jade. During the Iron Age of Southeast Asia, there may have been skilled craftsmen traveling from Taiwan to southeast Asia along the coastline of the South China Sea, making jade ornaments for local inhabitants.
Māori
Nephrite jade in New Zealand is known as pounamu in the Māori language (often called "greenstone" in New Zealand English), and plays an important role in Māori culture. It is considered a taonga, or treasure, and therefore protected under the Treaty of Waitangi, and the exploitation of it is restricted and closely monitored. It is found only in the South Island of New Zealand, known as Te Wai Pounamu in Māori—"The [land of] Greenstone Water", or Te Wahi Pounamu—"The Place of Greenstone".
Tools, weapons and ornaments were made of it; in particular adzes, the 'mere' (short club), and the Hei-tiki (neck pendant). These were believed to have their own mana, handed down as valuable heirlooms, and often given as gifts to seal important agreements. Nephrite jewellery of Maori design is widely popular with locals and tourists, although some of the jade used for these is now imported from British Columbia and elsewhere.
Canada
Jade was first identified in Canada by Chinese settlers in 1886 in British Columbia. At this time jade was considered worthless as they were searching for gold. Jade was not commercialized in Canada until the 1970s. The mining business Loex James Ltd., which was started by two Californians, began commercial mining of Canadian jade in 1972.
Mining
Mining is done from large boulders that contain bountiful deposits of jade. Jade is exposed using diamond-tipped core drills in order to extract samples. This is done to ensure that the jade meets requirements. Hydraulic spreaders are then inserted into cleavage points in the rock so that the jade can be broken away. Once the boulders are removed and the jade is accessible, it is broken down into more manageable 10-tonne pieces using water-cooled diamond saws. The jade is then loaded onto trucks and transported to the proper storage facilities.
Mesoamerica
Main article: Jade use in Mesoamerica
Jadeite pectoral from the Mayan Classic period (195 mm or 7.7 in high)
Jade was a rare and valued material in pre-Columbian Mesoamerica. The only source from which the various indigenous cultures, such as the Olmec and Maya, could obtain jade was located in the Motagua River valley in Guatemala. Jade was largely an elite good, and was usually carved in various ways, whether serving as a medium upon which hieroglyphs were inscribed, or shaped into symbolic figurines. Generally, the material was highly symbolic, and it was often employed in the performance of ideological practices and rituals.
Enhancement
Jade may be enhanced (sometimes called "stabilized"). Note that some merchants will refer to these as grades, but it is important to bear in mind that degree of enhancement is different from colour and texture quality. In other words, Type A jadeite is not enhanced but can have poor colour and texture. There are three main methods of enhancement, sometimes referred to as the ABC Treatment System:
Type A jadeite has not been treated in any way except surface waxing.
Type B treatment involves exposing a promising but stained piece of jadeite to chemical bleaches and/or acids and impregnating it with a clear polymer resin. This results in a significant improvement of transparency and colour of the material. Currently, infrared spectroscopy is the most accurate test for the detection of polymer in jadeite.
Type C jade has been artificially stained or dyed. The effects are somewhat uncontrollable and may result in a dull brown. In any case, translucency is usually lost.
B+C jade is a combination of B and C: it has been both impregnated and artificially stained.
Type D jade refers to a composite stone such as a doublet comprising a jade top with a plastic backing.
- حجر الیهود. سنگ جهودان . [ س َ گ ِ ج َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) حجرالیهود و حجرالزیتون هم میگویند چه شباهتی بزیتون دارد. گویند: مانند مرجان از دریا میروید، اگر با خون خفاش بسایند و در چشم کشند و بر ابرو مالند موی چشم و ابرو که ریخته باشد برویاند. (برهان ). حجرالیهود و آن چون گردکانی فرد است با کمی درازی با خطهایی که یکدیگر را برند. (یادداشت بخط مؤلف ). عبارت از فسیل شده ٔ یک نوع خارپوست به نام سیداریس گلاندیفروس میباشد. صدف فسیل شده ٔ این حیوان شکل بیضوی زیبایی بطول تقریبی 4 سانتیمتر و عرض 3 سانتیمتر دارد و چون نقوش زیبای صدف را نیز غالباً در حالت فسیل محفوظ میدارد. از این جهت مورد توجه اهالی اطراف نیل از قدیم الایام بوده است و آن بمناسبت شکل زیتونی خود به نام حجرالزیتون نیز موسوم است . چون بیشتر فسیل این صدفها رسوبات آهکی را در خود نگاه میدارد، پودر این سنگ را در قدیم بعنوان مدر بکار میبردند. سنگ یهود. حجرالیهود. حجریهودی . زیتون بنی اسرائیل . حجرالزیتون . حجرالزیت . (فرهنگ فارسی معین ).
////////////
حجرالیهود.
اسامی دیگر: حجرالزیتون , سنگ جهودان .حجر یهودی ,زیتون بنی اسرائیل .
سنگی است بشکل بلوط و مایل بسفیدی با خطوط متوازیة و در آب نرم شود و طعمی ندارد و محمدبن احمد گوید: که نر و ماده میباشد.
ماده ٔ او مستدیر و مخطط بسیاهی و سرخی مثل دستنبویه و بقدر جوزی است و جهت حصاة زنان مجرب و نر او بشکل بلوط و مخصوص حصاة مردان است .
در اول گرم و در دوم خشک .
و گویند معتدل است و مدربول و مانع تولد حصاة و از یکدانگ تا نیم مثقال او با 50 مثقال آب مفتت سنگ گرده و مثانه و طلای او جهت التیام جراحت و با عسل جهت تلیین صلابات نافع و مضر معده و سپرز و مصلحش تخم کرفس و عسل است .
و گویند مضرجگر و مصلحش صمغ است .
(تحفه ٔ حکیم مؤمن ).
و حمداﷲ مستوفی در نزهة القلوب گوید: مانند جوز کوچک است زیتونی رنگ ، مخطط، گرد و دراز میباشد و بر سواحل دریاها باشد و در همه روزها متحرک بود الا روز شنبه که آرام گیرد بدین سبب او را حجر یهودی گویند.
و صاحب اختیارات بدیعی گوید: سنگی است مانند زیتون و آنچه بزرگ بود نزدیک بیضه ٔ کبوتر بود و خطوط بسیار بر وی پیدا بود موازی یکدیگر، و حجرالزیتون نیز خوانند و گویند ازملک شام میروید و اکثر دراز بود و گرد نیز بود، و بهترین وی زیتون شکل بود، نافع بود جهت سنگ گرده نیم مثقال به آب گرم جهت ریگ مثانه همچنین اگر به آب برگ ترتیزک بسایند و لعق کنند نیکوتر بود، عسرالبول را نافع بود لیکن مضعف معده بود و موافق وی نبود و اشتهاء ببرد و اسحاق گوید: مضر است بسپرز و مصلح وی عسل است .
و هرمس حکیم گوید: حجر یهودی چون با خون خفاش سحق کنند و در چشم کشند موی مژه که ریخته باشد برویاندو موی ابرو و همچنین سبیل ، چون بر وی مالند.
و جالینوس گوید: در طبیعت معتدل بود و معده ٔ سرد را بد بودو مصلح آن تخم کرفس بود.
و فولس گوید: خون مقعد قطعکند.
و در تذکره ٔ داود انطاکی آمده است : و یسمی زیتون بنی اسرائیل و هو حجر یتکون ببیت المقدس و جبال الشام و یکون املس مستدیراً و مستطیلاً و اجوده الزیتونی المشتمل علی خطوط مقاطعة و هو حار فی الاولی یابس فی الثانیة اذا حک و شرب بالماء الحار فتت الحصی و منع تولده و لو فی المثانة و ان ذر فی الجروح الحمها و یطلی بالعسل علی الصلابات فیحللها و هو یضر الکبد ویصلحه الصمغ و شربته نصف درهم -انتهی .
و ابن البیطار در مفردات خود آرد: قال الدیسقوریدوس فی الخامسة: هو حجر بفلسطین شبیه فی شکله بالبلوط ابیض خشن الشکل جداً فیه خطوط متوازیة کانها خطت بالبیکار، و هو حجرینماع بالماء لا طعم له و اذا اخذ منه مقدار حمصة و حک علی مسن الماء کما تحک الشیاف و شرب بثلاث قوابوسات ماءٌ نفع من عسر البول و فتت الحصاة المتولدة فی المثانة.
قال جالینوس : لما جربت هذا الحجر فی من به حصاة فی مثانته مانفع شیئا و لکنه فی الحصاة المتولدةفی الکلیتین قوی جداً.
//////////////
- حدید. [ ح َ ] (ع اِ) آهن . (دهار) (ادیب نطنزی ) (ترجمان عادل بن علی منسوب به جرجانی ). و هو علی ثلاثة اصناف : شابورقان و نرم آهن و فولاد مصنوع . و الشابورقان ، هو الفولاد الطبیعی . و الفولاد المصنوع ،هو المتخذ من نرم آهن . (از مفردات قانون ابوعلی سینا). و خوارزمی در مفاتیح العلوم گوید: آهن یکی از اجساد صناعت کیمیاست و از آن در صناعت کیمیا به مریخ کنایت کنند. (مفاتیح العلوم خوارزمی ). ابوریحان گوید: معنی أنزلنا الحدید (25/57) در قرآن خلق آن است ... و معدن آن دو قسم است : نرم آهن که آن را ماده خوانند،و سخت و آن را شابرقان گویند و آن را نر خوانند که قابل آب دادن است . و نرم آهن بر دو قسم است یکی خود آن آهن و دیگر آبی که هنگام اذابت از آن جدا گردد و آن را دوص خوانند و بفارسی «استه » و بنواحی زابلستان آنرا رو خوانند که زودتر از آهن آب و جاری شود و آن سفید و سخت نقره فام است . (الجماهر بیرونی ص 247).
خواص طبی : صاحب اختیارات گوید: بپارسی آهن میگویند و آن سه نوع است : شابورقان در مامن و فولاد مصنوع و فولاد معدنی بود و فولادطبیعی معدنی شابورقان است و سابرقان نیز گویند و آن فولاد نر است و فولاد مصنوع از نرم آهن گیرند و زنجار آن را زعفران الحدید خوانند، قابض و اکال است . و خبث الحدید ضعیفتر از زنجار آن بود و صفت وی در خاء گفته شود. و توبال آن در تا گفته شد در باب آهن سرخ کرده را اگر در آب اندازند، یا شیر، شکم ببندد و ریش روده و ورم سپرز و بیضه و استرخاء معده و سلس البول و درد مقعد را نافع بود و باه را قوت دهد خاصه آبی که آهن گران آهن گرم کرده در آن می اندازند، و آنرا دوص خوانند و ماءالحدید خوانند، و گزیدگی سگ دیوانه را بغایت نافع بود وقتی که نداند. و براده ٔ آهن چون در شراب که مسموم بود اندازند زهر را مجموع به خود کشد و آن شراب چون بخورند زیان ندارد. و براده ٔ آهن چون بخورند درد شکم سخت و خشکی دهن و دردسر آورد، مداواة آن به شیر تازه و بعض ادویه ٔ مسهله ٔ قوی کنند بعد از آن مسکه و روغن بیاشامند و روغن بنفشه و روغن گل و سرکه بر سر مالند و بقدر یک درم مغناطیس بخورند و مراق و سمد و روغن گاو در خواص آورده اند که چون براده ٔ آهن بر کس بندند که دندان گزد (در خواب دندان کرچد) دیگر نگزد. (اختیارات بدیعی ). و حکیم مؤمن آرد: آهن نر وماده می باشد و نر او فولاد و ماده ٔ او نرم آهن است ، در دوم گرم و در سیم خشک و فولاد طبیعی را شابورقان و مصنوع از نرم آهن را استام نامند و چون شاخ سوخته ٔ بزو حجرالرخام را بالسویه بر آهن مالیده در آتش سرخ کنند بسیار نرم شود و فنر عبارت از او است و هرگاه بارصاص یا مرقشیشا یا رحج الفار یا زرنیخ بگدازند به مرتبه ٔ رصاص زودگداز گردد و بدستور چون با نحاس بگدازند و بعد از آن با شوره نحاس را از او بسوزانند بغایت زودگداز گردد و فولاد مصنوع که متعارف و بسیار است طریق ساختن آن است که آهن متعارف را در کوره ٔ مخصوص به آتش بسیار شدید تا یک هفته بتابند حنظل و صبر و هرچه در تلخی قوی باشد یا زهرهای حیوانات سائیده بر او ریخته آن مقدار بتابند که در جسم او داخل شود و گویند چون آهن را تافته یک بار در روغن کنجد تطفیه کرده بار دیگر در آب اطفا نمایند اقسام آهن را مثل آهن ربا به خود جذب میکند و آب آهن تافته بغایت مقوی باه و قابض و جهت جراحت امعا و اسهال مزمن و بواسیری و ورم سپرز و تقویت معده و سلس البول و درد مقعد و گزیدن سگ دیوانه و رفع زردی رخسار و هیضه نافع و شراب به آهن تافته در رفع خفقان و استسقا و ضعف جگر و معده وباه قوی تر از آب تفته است و دوغ به آهن تافته در اسهال دموی و نزف حیض و استرخاء مقعد قوی تر است و خبث الحدید و زعفران الحدید مذکور خواهد شد. (تحفه ٔ حکیم مؤمن ). و رجوع به تذکره ٔ داود ضریر انطاکی شود :
دل و برش به چه ماند به سختی و نرمی
یکی به سخت حدید و یکی به نرم حریر.
مسعودسعد.
///////
گواهن . [ ] (اِ) ذکر. فولاد. پولاد. شاپورگان مقابل نرم آهن و انیث . (یادداشت مؤلف ) : حدید بهترینش گوآهن صافی بود... وگر این گواهن در سرکه آغاری ریم از گوش بکشد. (الابنیه عن حقایق الادویه ).
//////
شاپورگان . (اِ) پولاد طبیعی و معرب آن شابورقان است . (از مفردات قانون ابوعلی سینا). ذکر. اسطام . و رجوع به شابورقان و شابرقان شود.
//////
شابرقان . [ ب ُ ] (معرب ، اِ) معرب شاپورگان . فولاد ذکر. اسطام . (دزی ج 1 ص 714) حدید الصلب . پولاد معدنی .پولاد طبیعی . ابوریحان بیرونی در الجماهر فی معرفة الجواهر می نویسد: معدن آهن دو قسم است . یکی نرم که به نرماهن موسوم است و آن را آهن ماده (انثی ) لقب نهاده اند و دیگر سخت که به شابرقان موسوم است و بخاطر صرامت و تیزی آن را به آهن نر (ذکر) ملقب ساخته اند. و آن اندکی خمیدگی می پذیرد و قابل آب دادن است . و شمشیرهای رومیان و مردم روس و صقالبه از جنس شابرقان است . (ص 248). و از گروهی شنیدم که می گفتند روسها و صقلابیها شابرقان را به قطعات کوچک در می آورند و در آرد خمیر می کنند و بخورد بطان می دهند و سپس آن را از مدفوعات آنها جدا میسازند و این کار را چندین بار تکرارمی کنند و سپس از تفته ٔ آن شمشیر میسازند. و رجوع به شابرن ، شابوران ، شابوراک . شابورق ، شابورقان ، شابورن ، شابورگان ، شاپورگان شود. و دُزی ذیل کلمه ٔ شابرقان بنقل از نسخه ٔ خطی ملخص ابن البیطار مینویسد که دو نوع آهن وجود دارد یکی سخت (شدید) که آن را به فارسی شابورقان و به عربی ذَکَر یا اِسطام نامند دیگری نرم (رخو) که آن را به فارسی نرماهن و به عربی اُنثی خوانند و در ابن البیطار نوع سومی نیز ذکر شده است که همان فولاد باشد و ابن بیطار شابرقان را فولاد طبیعی شمرده [ و این تعبیری نادرست است زیرا فولاد بصورت طبیعی وجود ندارد ] . (دزی ج 1 ص 714 و 715). || در عراق نام پیمانه ای است که آن را المختوم الجماحی و قفیز نیز نامند. (بلاذری ) (دُزی ج 1 ص 715).
////////////
حدید بپارسی آهن را گویند و آن سه نوع است شاپورقان و نرمآهن و فولاد مصنوع بود فولاد طبیعی معدنی را شاپورقان و سابرقان نیز گویند و آن پولاد نر است و پولاد مصنوع از نرمآهن گیرند و زنجار آن را زعفران الحدید خوانند قابض بود و منفعت آن در باب زا گفته شود و خبث الحدید در خا گفته شود و صفت توبال آن در تا گفته شد و آهن سرخکرده چون در آب اندازند یا شراب شکم ببندد و ریش روده و ورم سپرز و هیضه و استرخاء معده و سلس البول و درد مقعد را نافع بود و باه را قوت دهد خاصه آبی که آهنگران آهن تافته در آن اندازند و آن را دوس خوانند و ماء الحدید گویند گزندگی سگ دیوانه را بغایت مفید بود وقتی که نداند و براده آهن چون بخورند درد شکم سخت و خشکی دهن و درد سر آورد و مداوای آن بشیر تازه یا بعضی ادویه مسهله قوی کنند بعد از آن مسکه و روغن بیاشامند و روغن بنفشه و روغن گل و سرکه بر سر مالند و یک درم مغناطیس بخورند و امراق دسمه و روغن گاو و در خواص آوردهاند که اگر براده آهن بر کسی بندند که در خواب دندانها خاید دیگر نخاید.
///////////
دوص . [ دَ / دِوْص ْ ] (اِ) دوس . آب آهن تاب که در آن آهن تافته شده اندازند. (اختیارات بدیعی ) (ناظم الاطباء). آبی که از جوهر آهن حاصل شود. (از صیدنه ٔ ابوریحان بیرونی ). آب غلیظ و سیاهی که آهنگر در آن آهن گرم را سرد کند. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از آنندراج ). ماءالحدید است . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ). رجوع به تذکره ٔ داود ضریر انطاکی ص 163 شود. مترجم فرانسوی ابن البیطار گوید: به کسر «دال » و سکون «واو» و «صاد» این کلمه فارسی است به معنی آب آهن تاب و بعضی آن را خبث الحدید ترجمه کرده اند و مننسکی همان معنی اول را به کلمه داده است . (یادداشت مؤلف ).
//////////
خبث الحدید. [ خ َ ب َ ثُل ْ ح َ ] (ع اِ مرکب ) آنچه از آهن که از کوره ٔ آهنگری بیرون افتد. افکنده ٔ آهن . (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب ) (از بحر الجواهر) (از متن اللغة) (از معجم الوسیط) (از لسان العرب ) (از تاج العروس ). ریم آهن . (از غیاث اللغات ) (آنندراج ). ریر آهن . به پارسی ریم آهن گویند و بشیرازی رمه آهن گویند و قویتر از همه ٔ خبثها بود و آنرا فنجنوش گویند و بهترین وی پولاد املس پاره های کوچک تنگ بود که بر وی خشونت نبود و طبیعت وی گرم و خشک بود در سیم مجفف رطوبت بود و محلل ورمهای گرم و نافع بود جهت خشونت جفن و مقوی معده بود چون با شراب کهن بیاشامند خون بواسیر قطع کند و منع بستنی نکند و چون بخود برگیرند به پشم پاره خون رفتن باز دارد ولی قطع سلس البول کند و سفل را محکم دارد و طلا کردن و چون بیاشامند جهت شیر که در پستان بسته باشد سود دهد مقدار دانگی مستعمل بود و خبث الحدید بقوه مانند زنجرالحدید بود و چون با سکنجبین بیاشامند منع مضرت دوائی که کشنده بود بکند مانند ماذریون و از خوردن خبث الحدید همان عارض شود که از خوردن براده ٔ حدیدعارض شود و علاج وی همچنان کنند که کسی براده ٔ حدید خورده باشد و اولی آن که مدبر کنند. صنعت آن برگیرندخبث الحدید و سحق کنند و در سرکه ٔ انگوری خیسانند چهارده شبانروز پس خشک و سحق کنند و با روغن بادام بریان کنند بعداً از آن مستعمل کنند منفعت آنست که باه را زیاده کند و ورم سپرز را تحلیل دهد و معده و جگرو سپرز و هر اعضاء که محتاج به تخفیف بود و قبض و تقطیر البول و قرحه ٔ امعاء و مثانه بغایت نافع بود و بدل خبث الحدید مدبر اطریفل کوچک بوده و بدل غیر مدبر خزف بود. (از اختیارات بدیعی ). حکیم مؤمن آرد: بفارسی ریم آهن گویند بهترین خبثها و مستعمل او آنست که با سرکه ساییده و خشک کرده باشند و بسیار مبالغه در سحق آن نموده در دوم گرم و در سیم خشک و بغایت مجفف و مقوی مقعد و معده و بواسیر و طحال رطبه و رفع رطوبات باطنی و جهت قرحه ٔ امعاء و مثانه مجرب و با زرده ٔ تخم مرغ بقدر یک دانگ او جهت تحریک باه مرطوبین که مأیوس باشند به غایت مؤثر و با سکنجبین جهت ادویه ٔ قتاله و ضماد او جهت تحلیل اورام حاره و شیر منعقد در پستان و اکتحال او جهت خشونت پلک چشم و قطور اوجهت پاک کردن چرک گوش نافع و مضر شش و مصلحش کتیرا و عسل و قدر شربتش تا دو دانگ و دو درهم او کشنده است و چون او را بیست بار با آب و عسل بسایند و خشک کنند و بعد از آن با روغن زیتون بقدری که سه انگشت بر بالای او بر آید بجوشانند تا ثلث روغن بسوزد و حرف بابلی و عسل لعوق بسازند و هر روز یک دو انگشت از آن تناول نمایند جهت صاف کردن آواز و تقویت بدن و نیکویی رخسار و اخراج فضلات بدن بی عدیل است و هر گاه در روغن زیتون بجوشانند و با عسل معجون کنند بدستور همین آثار دارد. (از تحفة المؤمنین ). || آن ذراتی از آهن که در آن خیری نیست . (از اقرب الموارد). || غشی که همراه آهن است . (از اقرب الموارد) (از تاج العروس ) (از متن اللغة) (از معجم الوسیط).
///////
آهن با نماد شیمیایی Fe، نام یک عنصر شیمیایی با عدد اتمی ۲۶ و چگالی ۷٫۸۷۴g/cm۳ است که در نخستین دورهٔ فلزهای واسطه جای دارد. آهن از نظر جرمی، بزرگترین عنصر سازندهٔ زمین است. این عنصر مهم ترین سازندهٔ هستهٔ بیرونی و درونی زمین و چهارمین عنصر مهم در پوسته است. فراوانی آهن در سیارههای زمینسان مانند کرهٔ زمین، به دلیل همجوشی هستهای در ستارههای بزرگ است.
در حدود ۱٬۴۰۰ پیش از میلاد، از مصنوعات آهنی در قلمرو هیتیها در ارمنستان کنونی استفاده میشد که این به عنوان نخستین شواهد مصرف این عنصر است.
////////////
الحدید عنصر کیمیائی فلزی، وهو أحد أقدم المعادن اکتشافا. رمزه Fe (من اللاتینیة :ferrum) وعدده الذری 26. یقع بالمجموعة الثامنة والدورة الرابعة من الجدول الدوری.
هو ضروری لحیاة الإنسان والحیوان کونه یدخل فی ترکیب خضاب الدم، وکذلک لحیاة النباتات کونه أحد العناصر الضروریة لتکوین الکلوروفیل[1]، ویدخل فی کل شیء تقریباً.
هو رابع العناصر تواجدا فی القشرة الأرضیة، غالباً ما یتواجد فی الطبیعة فی صورة أکاسید. فی هیئته العنصریة هو فلز قابل للطرق والسحب. ویعتبر الحدید وسبائکه أکثر المواد المعدنیة استخداماً على الإطلاق. کما یُعتبر الحدید أکثر العناصر الکیمیائیة استقراراً على الإطلاق بسبب توازن القوة الکهرومغناطیسیة والقوة النوویة القویة داخل نواة الذرة، فالعناصر الأخفّ وزناً یمکنها من خلال الاندماج النووی - والعناصر الأثقل وزناً من خلال الانشطار النووی - أن یصبحوا أقرب فی صفاتهم للحدید. تحتوی النیازک الساقطة على الأرض على کمیات من الحدید قد تصل إلى 90% من کتلة النیازک.
الحدید فی الأصل فضی اللون، إلا أنه یتأکسد فی الهواء. ویعد الحدید أقوى الفلزات على الإطلاق وأکثرها أهمیة للأغراض الهندسیة شرط حمایته من الصدأ (أی التفاعل مع الأکسجین). وهناک عدة طرق لحمایة الحدید من الصدأ وأبسطها على الإطلاق منع تماس الأکسجین أو الرطوبة عن الحدید وذلک بتغلیف الحدید بمادة عازلة مثل استخدام الأصباغ أو عوازل PVC مثلاً. ومن أفضل الطرق المستخدمة لحمایته هی استخدام نظام الحمایة الکاثودیة لحمایة الحدید من الصدأ والتآکل.
الحدید فی حالته النقیة أکثر لیونة من الألومنیوم، وتزداد صلادته بإضافة بعض العناصر السبائکیة کالکربون بنسب معینة، فیتکون سبیکة الصلب، وهی أقوى ألف مرة من الحدید النقی. یتراوح تکافؤ الحدید بین (2-) و(6+)، إلا أنه فی أشهر حالاته یکون تکافؤه (2+) أو (3+).
////////////
ترکمنی:
دمیر آدیلم متتال کی نیشانی Fe و اتومی سایی 26 ,سیخلیقی ۷٫۸۷۴g/cm۳ اولور.بیرینجی گئچیک متال قوروسوندا اولور و یئرین چوخلو کوتله سی دمیردن اولاراق.چوخلو یئر ایچری چکیردکی ویئر اشیک چکیردکی بو ماده دن اولور.دوردونجی دئیرلی ماده یئر اوزونده اولور.اونون اولدوزلاردا ویئره تای کوره لرده چوخلوقو چکیردک یاپیشما گوجونه گوره اولور کی چیچیک اتوم چکیردکلری یاپیشیر و چوخلو دمیر و سیلیس وآیری ماده لر اولور.
1400 ایل میلاددان قابق چاتوش (هیتی) ائلی آنادولیده دمیر ایشلتماقی بیلینیر.
///////
ئاسن (بە ئینگلیزی: Iron) یەکێکە لە توخمە کیمیاییەکان، ھێماکەی (Fe) و گەردیلەی ژمارە (٢٦)ە.
////////////
ברזל (בלטינית: Ferrum) הוא יסוד כימי מתכתי שסמלו הכימי Fe ומספרו האטומי 26.
ברזל הוא היסוד העיקרי בהרכב כדור הארץ מבחינת מסה, והרביעי בהרכב קרום כדור הארץ. יש לו שימושים רבים בתרבות האנושית עוד מתקופות פרהיסטוריות. שיטות להפקת ברזל ועיבודו התפתחו בעיקר החל מהמאה ה-19 והביאו לפיתוח התעשייה הכבדה, בה הברזל הוא היסוד המופק בכמות הרבה ביותר. בתרבות המודרנית ברזל הוא מרכיב עיקרי בבנייה ובייצור מכונות, כלים ומוצרי צריכה רבים.
הברזל הוא החומר הפרומגנטי הראשון שזוהה, ותכונה זו קרויה על שמו. תכונה זו גורמת לברזל להימשך אל קוטבי מגנט ומאפשרת יצירת מגנטים מברזל.
בבעלי חיים, הברזל הוא מינרל קורט החיוני לבניית התרכובת האורגנית הם, אשר מאפשרת נשיאת חמצן על ידי תאי דם אדומים. כמו כן הברזל משמש בשמירת החמצן בתוך רקמת תא בתוך מיוגלובין.
////////////
به پنجابی. لویا اک کیمیائی عنصر اے جیدا ایٹمی نمبر 26 تے ایٹمی نشان Fe اے۔ اے زمین چ سب توں بوتا پایا جان آلا عنصر اے تے زمین دی اندر دے دوویں انگ بناندا اے تے زمین دی کھل چ اے چوتھا سب توں بوتا پایا جان آلا عنصر اے۔ اے پہلی ٹرانزیشن سیرییز دی دعات اے۔ بوت وڈے تاریاں چ ایٹمی فیوزن دے نال آخری شے نکل-56 بنندا اے جیڑا کے طاقت کڈدا اے اس توں اگے تمام عنصر طاقت کھاندے نیں۔ نکل-56 پہلاں کوبالٹ-56 تے فیر لویا-56 چ ماڑا ہو کے بدل جاندا اے۔ اس توں بعد تارا اپنے اندر ای اندر ڈگ کے سپرنووا تماکا کردا اے جس توں اے تمام دعاتاں تے دوجے عنصر بکھر جاندے نیں۔
///////////
به پشتو وسپنه خړرنګی فلز دی او د میخانیکی آلاتو په جوړولو کې کار ترې اخیستل کېږی. د تودوخې په ١٥٣٠ درجو کې ویلې کېږی او په ٨٠٠ درجو کې نرمه او تودېږی. د برېښنا نسبتاً ښه هادی دی. په لنده هوا کې یې زنګ وهی (اوکسایډ کېږی) سمبول یې Fe یا Fm او اټومی شمېر یې ١٠٠ دی.
////////////
به سندی لوه (پراڪرت) (انگریزی: Iron) هڪ ڪیمیائی عنصر آهی جنهن جی علامت Fe (لاطینی: ferrum) آهی. هن جو جوهری نمبر 21 آهی.هی هڪ سستو ترین ڌاتو آهی. دنیا جی صنعتی انقلاب جو سبب ٻه معدنیات آهن لوه ۽ ڪوئلو۔ هن ٻنهی ڌاتن جی سبب لاتعداد مشینون تیار ڪیون ویون جنهن جی ڪری انسان تمام گھڻی ترقی ڪئی، اڄ شاید ئی ڪائی مشین هجی جنهن ۾ لوه شامل نه هجی۔
////////////
لوہا (پراکرت) یا آہَن (فارسی) (انگریزی: Iron) (عربی:حدید) ایک کیمیائی عنصر ہے جس کی علامت Fe (لاطینی: ferrum) ہے. اِس کا جوہری نمبر 21 ہے. یہ دوری جدول میں آٹھویں گروہ اور دورِ چہارم کا عنصر ہے. یہ چند لوہ مقناطیسی (ferromagnetic) عناصر میں سے ایک ہے. یہ ایک سستی ترین دھات ہے مگر دنیا میں صنعتی انقلاب کا سبب یہ دو معدنیات ہیں (1) لوہا (2) کوئلہ ۔ ان دونوں دھاتوں کے سبب لا تعداد مشینیں تیار کی گئیں جن کے باعث انسان نے دن دوگنی اور رات چوگنی ترقی کی ۔ آج شائد ہی کوئی مشین ہو جس میں لوہا شامل نہ ہو۔
///////////
به ایغوری تۆمۈر، به ترکی آذری و عثمانی و ترکمنی دمیر:
Dəmir (Fe, Ferrum) – D.İ. Mendeleyevin elementlərin dövri sistemində 26-cı element, kimyəvi işarəsi Fe-dir. Çəkisi 55,85 unitdir.
////
Demir, atom numarası 26 olan kimyasal element. Simgesi Fe dir (Latince. Ferrum dan).
/////
Iron is a chemical element with symbol Fe (from Latin: ferrum) and atomic number 26. It is a metal in the first transition series.[4] It is by mass the most common element on Earth, forming much of Earth's outer and inner core. It is the fourth most common element in the Earth's crust. Its abundance in rocky planets like Earth is due to its abundant production by fusion in high-mass stars, where the production of nickel-56 (which decays to the most common isotope of iron) is the last nuclear fusion reaction that is exothermic. Consequently, radioactive nickel is the last element to be produced before the violent collapse of a supernova scatters precursor radionuclide of iron into space.
Spectral lines of iron
General properties
Name, symbol iron, Fe
Appearance lustrous metallic with a grayish tinge
Pronunciation /ˈaɪ.ərn/
eye-urn
واژه های همانند
۱ مورد، زمان جستجو: ۱.۴۲ ثانیه
- "مرحوم بهمنیار استاد فقید دانشگاه رحمه اللّه هفده سال پیش الأبنیة عن حقائق الأدویة (روضة الأنس و منفعة النفس) موفق الدین ابو منصور علی الهروی را با ...