گذاردن
نویسه گردانی:
GḎʼRDN
به معنی زمین "نهادن" و یا بر جایی "قرار دادن" است و کنایه از محل و نشست دارد و با "گزاردن" فرق دارد.
واژه های همانند
۲۹ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۴ ثانیه
فرمان گذاردن . [ ف َ گ ُ دَ ] (مص مرکب ) فرمان دادن . فرمودن . امر کردن . (یادداشت به خط مؤلف ).
پای گذاردن از. [ گ ُ دَ اَ ] (مص مرکب ) فرود آمدن (؟). حرکت کردن (؟) : تنش را یکی پهلوانی قبای بپوشید و از کوه بگذارد پای .فردوسی .
به معنی "ادا کردن" یا "انجام دادن" است مانند: نماز گزاردن (که گاهی بغلط با ذ نوشته شده!)... و یا شکر گزاری ...
گزاردن . [ گ ُ دَ ] (مص ) (از: گزار + دن ، پسوند مصدری ). گزاریدن . گزاشتن . جزو اول ویچار ۞ (شرح کردن ، توضیح دادن )، سانسکریت ویچاریتی ۞ (سن...
وام گزاردن. (گُ دَ) (مص م .) پرداختن وام و بدهی. فرهنگ فارسی معین.
حق گزاردن . [ ح َ گ ُ دَ ] (مص مرکب ) حق گزاردن کسی را. ادای حق او کردن : تو سلطان و راعی ما نیستی از بهر بزرگ زادگی تو که دست تنگ شده ا...
شکر گزاردن . ۞ [ش ُ گ ُ دَ ] (مص مرکب ) سپاس و حمد به جای آوردن : بر دلم میگردد... غزوی بکنیم بر جانب هندوستان دوردست تر تا سنت پدران ت...
حج گزاردن . [ ح َ گ ُ دَ ](مص مرکب ) موافاة. (منتهی الارب ). اجرای اعمال حج .
دراز گزاردن . [ دِ گ ُ دَ ] (مص مرکب ) طول دادن گفتار یا تعبیری .- دراز گزاردن نماز ؛ طول دادن آن : کلید در دوزخست آن نمازکه در چشم مردم ...
غایط گزاردن . [ ی ِ گ ُ دَ ] (مص مرکب ) غایط کردن . امراع .