قانون گو. (نف مرکب ) صاحب منصبی که مکلف باشد به نوشتن و تصریح کردن قواعد سلطنت و نیز صاحب منصب در هر ناحیه ای که آشنا باشد به قواعد و عادا...
مُر ّّقانون ، صریح و ظاهر قانون ، بی تأویلی و بی مسامحه و ارفاقی بالتمام مطابق صورت قانون . (یادداشت مؤلف ). نص قانون . رجوع به معنی قبلی شود. رجوع ...
دیر قانون . [ دَ رِ ] (اِخ ) این دیر از نواحی دمشق میباشد. (از معجم البلدان ).
قانون دان . (نف مرکب ) دانای قانون . || واقف و آگاه به صلاح کار. (ناظم الاطباء). || مستشار حقوقی .
قانون گوئی . (حامص مرکب ) شغل و عمل شخص قانون گو. (ناظم الاطباء).
قانون نویس .[ ن ِ ] (نف مرکب ) نویسنده ٔ قانون . (ناظم الاطباء).
قانون گذار. [ گ ُ ] (نف مرکب ) آنکه قانون وضع کند. مقنن .
قانون گذاری . [گ ُ ] (حامص مرکب ) وضع کردن قانون . عمل قانون گذار.