طبیعت
نویسه گردانی:
ṬBYʽT
این واژه تازى (اربى) ست و برابرهاى پارسى آن چنینند: دوم در معناى ذات و اخلاق و فطرت : جَنَم Janam (پارسى: طبیعت ، سرشت ، توانایى ، شایستگى) ، بْرِه Breh (پهلوى: طبیعت ، خوى ، اخلاق و ...) ، خوى Xuy ، منش Manesh ، چیهْرْ Chihr (پهلوى: طبع ، طبیعت ، ذات
، سرشت ، خوى) ، خیم Xim (پهلوى: ذات ، طبیعت ، فطرت ، سرشت) ، سرشت Seresht ، نهاد-نیهات Nahad-Nihat ، سمسان Samsan (سانسکریت: سَمستْهانَ : طبیعت ، خوى ، ذات ، طینت) ، تَتْوا Tatva (سانسکریت: طبیعت ، منش ، خوى) ، چیهْرَک Chihrak (پهلوى: طبع ، طبیعت ، ذات ، سرشت)
، گُهر-گُهره Gohar-Gohareh (پهلوى: اصل ، ذات ، طبیعت ، طبع ، سرشت) ، خُک Xok (پهلوى: اخلاق ، طبیعت ، ذات ، منش) ، مِنُک Menok (پهلوى: فطرت ، طبیعت ، ذات)
واژه های همانند
۲۲ مورد، زمان جستجو: ۰.۷۳ ثانیه
طبیعت .[ طَ ع َ ] (ع اِ) طبیعة. سرشت که مردم بر آن آفریده شده . (منتهی الارب ) (آنندراج ). نهاد. آب و گِل . خوی .گوهر. (بحر الجواهر). سلیقه . ف...
ابرهام -طبیعت یک کلمه عربی بوده که وارد زبان پارسی شده است.معادل فارسی آن {ابرهام} میباشد.
آنچه که انسان، در پدید آوردن آن، دخالت نداشته باشد را طب...
(= ماهیت؛ ویژگی ساختاری چیزی) این واژه عربی است و پارسی آن اینهاست:
سرشت، آتمَن، نیایا، سَتوا (سنسکریت) تَسات (سنسکریت: تَساتا)
(= آن بخش از جهان که ساخته ی دست مردم نیست؛ مانند رود، کوه...) این واژه عربی است و پارسی آن اینهاست:
لانوژا (سنسکریت: مانوشَ)
پِراکْتی (سنسکریت: پرا...
(= منش، خوی) این واژه عربی است و پارسی آن اینهاست:
مانوش (سنسکریت: مانوشَ)
سَمسان (سنسکریت: سَمستْهانَ)
تَتوا (سنسکریت)
این واژه تازى (اربى) ست و برابرهاى پارسى آن چنینند: نخست در معناى هستى ، آفرینش و بخش هاى بکر گیتى : اَپرهام Aparham (پهلوى: ١- طبیعت ، ٢- فرشته ى تدب...
طبیعت گرا. در دوران افول تفکر مرکانتیلیستی، مکتب فکری فیزیوکرات ها (طبیعت گرایان) در فرانسه با انتشار مقاله ای از دکتر کنه در سال ۱۷۵۶ بنیان نهاده شد...
این دو واژه عربی است و پارسی جایگزین آن دو این است:
اِسوام (سنسکریت: سْوامَن)
شوخ طبیعت . [طَ ع َ ] (ص مرکب ) دلشاد و خوش طبع. (ناظم الاطباء).