طبیعت
نویسه گردانی:
ṬBYʽT
این واژه تازى (اربى) ست و برابرهاى پارسى آن چنینند: دوم در معناى ذات و اخلاق و فطرت : جَنَم Janam (پارسى: طبیعت ، سرشت ، توانایى ، شایستگى) ، بْرِه Breh (پهلوى: طبیعت ، خوى ، اخلاق و ...) ، خوى Xuy ، منش Manesh ، چیهْرْ Chihr (پهلوى: طبع ، طبیعت ، ذات
، سرشت ، خوى) ، خیم Xim (پهلوى: ذات ، طبیعت ، فطرت ، سرشت) ، سرشت Seresht ، نهاد-نیهات Nahad-Nihat ، سمسان Samsan (سانسکریت: سَمستْهانَ : طبیعت ، خوى ، ذات ، طینت) ، تَتْوا Tatva (سانسکریت: طبیعت ، منش ، خوى) ، چیهْرَک Chihrak (پهلوى: طبع ، طبیعت ، ذات ، سرشت)
، گُهر-گُهره Gohar-Gohareh (پهلوى: اصل ، ذات ، طبیعت ، طبع ، سرشت) ، خُک Xok (پهلوى: اخلاق ، طبیعت ، ذات ، منش) ، مِنُک Menok (پهلوى: فطرت ، طبیعت ، ذات)
واژه های همانند
۲۳ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۵ ثانیه
طبیعت .[ طَ ع َ ] (ع اِ) طبیعة. سرشت که مردم بر آن آفریده شده . (منتهی الارب ) (آنندراج ). نهاد. آب و گِل . خوی .گوهر. (بحر الجواهر). سلیقه . ف...
ابرهام -طبیعت یک کلمه عربی بوده که وارد زبان پارسی شده است.معادل فارسی آن {ابرهام} میباشد.
آنچه که انسان، در پدید آوردن آن، دخالت نداشته باشد را طب...
(= ماهیت؛ ویژگی ساختاری چیزی) این واژه عربی است و پارسی آن اینهاست:
سرشت، آتمَن، نیایا، سَتوا (سنسکریت) تَسات (سنسکریت: تَساتا)
(= آن بخش از جهان که ساخته ی دست مردم نیست؛ مانند رود، کوه...) این واژه عربی است و پارسی آن اینهاست:
لانوژا (سنسکریت: مانوشَ)
پِراکْتی (سنسکریت: پرا...
(= منش، خوی) این واژه عربی است و پارسی آن اینهاست:
مانوش (سنسکریت: مانوشَ)
سَمسان (سنسکریت: سَمستْهانَ)
تَتوا (سنسکریت)
این واژه تازى (اربى) ست و برابرهاى پارسى آن چنینند: نخست در معناى هستى ، آفرینش و بخش هاى بکر گیتى : اَپرهام Aparham (پهلوى: ١- طبیعت ، ٢- فرشته ى تدب...
این دو واژه عربی است و پارسی جایگزین آن دو این است:
اِسوام (سنسکریت: سْوامَن)
طبیعت گرا. در دوران افول تفکر مرکانتیلیستی، مکتب فکری فیزیوکرات ها (طبیعت گرایان) در فرانسه با انتشار مقاله ای از دکتر کنه در سال ۱۷۵۶ بنیان نهاده شد...
شوخ طبیعت . [طَ ع َ ] (ص مرکب ) دلشاد و خوش طبع. (ناظم الاطباء).