ریشه یابی و شرح جامع فرهنگ
نویسه گردانی:
RYŠH YABY W ŠRḤ JAMʽ FRHNG
شرح جامع فرهنگ 1ـ معنی فرهنگ 1 ـ 1ـ معنی واژهای: این واژه، در زبان پارسی از دو بخش ساخته شده است: الف ـ پیشوند «فر far» که در سنسکریت pra و در اوستایی، پارتی، مانوی و پهلوی فره fra بوده و با این معانی آمده است: 1ـ فرا، فراز، پیش، زیاد، گرد، گرداگرد 2ـ
بیش از اندازه 3ـ آزاد، رها، مرخص 4ـ فرا، جلوی، پیشِ 5 ـ آمدن 6ـ راهنمایی، رهبری، هدایت 7ـ پر، لبریز، لبالب، سرشار، مالامال، سَراکو ، مملو کردن 8ـ افزودن، افزایش، تکثیر. در سنسکریت، مانند: ــ پره چیت pra-cit دانستن، دانا شدن و دانا کردن.*** ــ پرگم pra-gam
پیشروی کردن.*** در اوستایی مانند: ــ فره سپر fra-spar به جلو جستن ، جهیدن، شتاب ، تسریع کردن، سرعت بخشیدن، تند ، با سرعت راه رفتن. *** ــ فرژداته fra-ždâta پیشرفت، توسعه، ترقی دادن.*** ــ فرستو fra-stu ستودن، ستایش، مدح، تعریف، تمجید کردن، بزرگداشتن، ارج نهادن.***
در پهلوی مانند: ــ فرتخشت fra-taxŝt پیشتاز*** ــ فرزانک fra-zânak فرزانه، حکیم*** ــ فرمان fra-mân (اوستایی: فرما fra-mâ): پخش سخنی که راهنمایی کننده است. فرمان، دستور (فر fra: راهنمایی، رهبری + ما: آمادگی + پسوند ن ) ب ـ «هنگ» hang*** در پارسی باستان و اوستایی:
ثنگ şang (بیرون کشیدن) و در پهلوی به معنی: دانایی، فهم، درک، شعور، استعداد، قصد، نیت، هدف، تصمیم، اراده.*** در زبان اوستایی، فره ثنگ به صورت ترکیبی نیامده و جدای از هم است؛ ولی در زبان مانوی و پهلوی به صورت یک واژه آمده و فرهنگ fra-hang، و در پارتی: fra-henj
(فرهیخته شدن) گردیده است؛ و چون در پارسی نو خواندن واژه با واک بی صدا از میان رفت، «ا» جلوتر از «ر» آمد و فرهنگ far-hang نوشته و خوانده شده است.*** فرهنگ در نوشتههای پهلوی، به این معانی آمده است: 1ـ پرورش (تربیت)، آموزش2ـ دانش، علم، دانایی 3ـ خرد، اندیشه،
عقل، فکر 4ـمطالعه 5 ـ واژهنامه. *** در زبان پهلوی به استاد، آموزگار و مربی، فرهنگ پت fra-hang-pat (فرهنگبد)گفته میشد. این واژه در نقش فعل نیز در پهلوی چنین بوده است: فرهنگ کرتن fra-hang-kartan (فرهنگی نمودن، تربیت کردن، آموزش، تعلیم دادن)؛ و به آموزش دیده،
پرورش یافته، خردمند و اهل مطالعه، فرهنگیک fra-hang-ik (فرهنگی)گفته میشد.******** فرهنگ به معنی واژه نامه در نوشتههای پهلوی: فرهنگ یی ائیم اوک fra-hang-i-ōïm-évak واژه نامهای اوستایی ـ پهلوی است با 1000 واژهی اوستایی و 2250 واژهی پهلوی که چون با واژهی
اوستایی اویم (یک) آغاز شده و معادل پهلوی آن اوک نوشته شده، آن را اویم اوک نام نهادند. **** به مدرسه، آموزشگاه و دانشگاه، فرهنگیستان fra-hang-istân و به دانش آموز، دانشجو و طلبه، فرهنگ خواستار fra-hang-xvâstâr میگفتند. از این رو به کار بردن ترکیب «فرهنگ غلط»
نادرست است؛ و بهتر است به جای آن بگوییم: شیوه، روش یا سبک نادرست. با نگرش به آن چه در بارهی فرهنگ گفته شد، فرهنگ یعنی: پیش روی برای دانا شدن. 2 ـ 1ـ معنی اصطلاحی: باید دانست که میان معنای واژه با تعریف اصطلاحی آن، همــواره پیوندی هست. از این رو، اگر امروزه
به واژه نامه، فرهنگ گفته میشود، یعــنی واژههایی که به ما دانایی بیـشتری مـیبــخــشــنـد. یــا اگر میگوییم فرهنگ بهره برداری از چیزی را پیدا کنیم، یعنی آن چیز را در بهترین شکل خود به کار ببریم که دانایی ما را بیشتر کند. اگر میگوییم فرهنگ کار کردن،
یعنی کار را به گونهای انجام دهیم که هم از روی دانایی باشد و هم بر دانایی ما بیفزاید.*** اگر میگوییم کسی با فرهنگ است، یعنی از روی دانایی سخن میگوید و رفتار میکند؛ سخنی و رفتاری که خرد، آن را می پذیرد. اگر میگوییم فرهنگ جامعه، یعنی رفتارهای گوناگونی که
از روی دانایی بوده و انجام دادن آنها بر دانایی و رفتار بهتر میافزاید.**** 3 ـ 1ـ تعریف فرهنگ: یعنی دستاوردهای معنوی که نشانگر پیشرفت انسان در رفتارهای فردی و اجتماعی و دور شدن از زندگی بیابانی یا بربریت میباشند. ابزاری است که آدمی به یاری آن با محیط خود
سازگار می شود و برای نشان دادن نوآوری به کار میرود.**** 3ـ چگونگی پیدایش و چهره گیری فرهنگ. آدمی با داشتن اندیشه و اجتماعی بودن، از آغاز پیدایش در زمین، به دنبال بهبود زندگی خویش و آیندگان و روابطش با دیگران بوده است. از این رو، با پیدایش زبان، در پی این
بوده تا بتواند یافتههای ذهنی خود را هم به آدمیان همزمان خودش برساند و هم آنها را برای آیندگان به یادگار بگذارد؛ پس خط را آفرید؛ سپس به دنبال چیزی گشت تا بتواند روی آن بنویسد؛ چیزهایی که ماندگاری داشته باشند و از باد و باران نیابند گزند. بدین سان، فرهنگ با
سخن گفتن آغاز شد و با نوشتن ادامه یافت. رفته رفته آدمیان در هر سرزمین، برای رابطه با یکدیگر، شیوههایی آفریدند تا کارهای آنان را در دادوستد، ازدواج، رفتار با خانواده و جامعه، مرگ، مهمانی و ... سامان بخشد. *** شیوههای مشترک اندیشه، احساس و رفتار میان مردم،
از مواردی است که پیش از هر چیز، فرهنگ را می سازند. شمار کسان برای آفرینش فرهنگ، اهمیتی ندارد؛ گروه اندکی کافی است؛ هرچند فرهنگ یک جامعهی بزرگ نیز میان افراد بسیاری مشترک است.*** 4ـ دگرگونی فرهنگ: با گسترش جمعیت و پیدایش اندیشههای نو، چیزی که فرهنگ نام گرفته،
یعنی همان شیوههای روابط اجتماعی و آداب و رسوم، در گذر زمان دچار بهبود یا دگرگونی میشود؛ برای نمونه تا پیش از صفویان، ایرانیان در مرگ نزدیکان خود لباس آبی رنگ می پوشیدند؛ زیرا رنگ آبی آرامبخش است. تنها سند این موضوع، سرودهای از نظامی گنجوی (519 ـ 589 خورشیدی)
در مخزن الاسرار می باشد: مدتی از نیل خُم آسمان**** نیلگری کرد به هندوستان/ این سروده، در بارهی آدم است که پس از رانده شدن از بهشت و فرود آمدن در هندوستان، در اندوه دوری از بهشت، نیلگری (سوگواری) کرد. نیل خم، کنایه از پوشش آبی آسمان می باشد که نظامی میگوید
رنگ آسمان در سوگ نافرمانی آدم و رانده شدنش از بهشت، نیلی شده است. پس از روی کار آمدن صفویان و گسترش فرهنگ سوگواری، به ویژه سوگواریهای دینی، رنگ سیاه دلگیرکننده، جای رنگ آبی را گرفت. با گذشت زمان، برخی آداب و رسوم میمانند و برخی میمیرند و از بایگانی تاریخ
سر در میآورند. برای همین، نمیتوان از نابودی فرهنگ سخن گفت؛ مگر زمانی که یک مردم ـ که در سرزمینی زندگی میکنند ـ یکباره نابود شوند تا فرهنگ آنان هم با خودشان نابود شود؛ ولی از پسروی فرهنگ میتوان سخن گفت. 5 ـ پسروی فرهنگ*** پسروی فرهنگی زمانی رخ می دهد که
یک بینش، با تسلط بر یک فرهنگ، هم جلوی پیشرفت آن را میگیرد و هم چیزهایی را به آن تحمیل میکند که باعث پسروی آن به گذشته میشود؛ نمونهی پسروی فرهنگی را میتوان در قرون وسطی با سیاسی شدن مسیحیت و حاکمیت کلیسا بر اروپا و کنار زدن فرهنگ یونان و روم باستان دید.
دین مسیحیت که ریشه ی اروپایی نداشت و از خاورمیانه به آن جا رفته بود، با دگرگون کردن بینش مردم در بارهی دانش، فرهنگ آنان را هزار سال به عقب راند؛ این گونه که کشیشان پس از رسیدن به قدرت در امپراتوری روم در سده ی چهارم میلادی، برای دور نگه داشتن مردم از دانش،
داستانی از سرگذشت رانده شدن آدم از بهشت ساختند و چنین گفتند: «آن درختی که آدم از میوهی آن خورد و باعث رانده شدنش از بهشت گردید، درخت دانش بود؛ و آن گناه بزرگ، بر گردن همه ی نوادگان آدم تا روز رستاخیز مانده است؛ خداوند برای رهانیدن مردم از این گناه، عیسی را
این گونه آفرید که روح آدم را در پیکر عیسی دمید؛ و عیسی آمد تا میانجی بخشش گناهی شود که آدم کرده و نه نوادگانش. پس کسانی که میخواهند این گناه¬شان بخشیده شود، نخست این که نباید سوی دانش روند؛ زیرا این همان گناهی است که آدم کرد و از میوه ی درخت دانش خورد و از
بهشت رانده شد، و دوم این که باید به دامن عیسی چنگ زنند و از او بخواهند تا گناه¬شان را ببخشد؛ و زمانی که عیسی در میان ما نیست، بایستی به جانشینان وی ـ که کشیشان هستند ـ روی آورند و از آنان بخواهند تا از عیسی درخواست نمایند آن گناه را ببخشد.» مردم بی سواد اروپا
نیز تا هزار سال ـ که سده های میانی (قرون وسطی) نامیده شد ـ این باور بی پایه را پذیرفتند و نه تنها از هر پیشرفتی در فرهنگ و تمدن بازماندند که فرهنگ گذشته ی خود را نیز رها کردند. رفته رفته با کردارهای سختگیرانه ی کشیشان و دور نگه داشتن مردم از خوشی های این جهان،
و وعده دادن آنها به بهشت، در حالی که خودشان بهترین خوشی ها را داشتند، ایمان مذهبی مردم کاهش یافت و رنسانس پیش آمد که عبارت بود از: روی آوردن مردم به فرهنگِ یونان و روم باستان یا فرهنگِ پیش از مذهب.//// 6 ـ تأثیر فرهنگها بر یکدیگر*** فرهنگها نیز مانند انسانها،
به پیشرفت هم کمک میکنند، گاهی رو در روی هم میایستند؛ گاه با هم میستیزند؛ زمانی از هم میگریزند؛ گاهی شیفته ی یکدیگر میشوند؛ گاه از هم پیروی میکنند؛ یکی زیردست و دیگری زبردست میشود. این تأثیر، زمانی با جنگ و اشغال یک سرزمین و تحمیل زبان و در پی آن، تحمیل
فرهنگ مردم چیره بر مردم شکست خورده انجام میشود؛ ولی در گذشته، بیشترین تأثیر، از راه رفت و آمدهای بازرگانی، گردشگری و مهاجرتها بوده است؛ زیرا رفت و آمد از کشوری به کشور دیگر، مانند رفت و آمد از شهری به شهر دیگر در یک کشور بود؛ و نیازی به ویزا و مقررات نداشت.***
با گسترش روابط بازرگانی میان انسانها، بازرگانان و پیشه وران یک سرزمین، بخشی از فرهنگ خود را به مردمان دیگری که از آنان کالا میخریدند یا به آنان کالا میفروختند، میدادند و بخشی از فرهنگ آنان را که می پسندیدند، دریافت میکردند؛ و این تأثیر فرهنگها بر یکدیگر
بود که امروزه با گسترش گردشگری و رسانهها، شتاب بیشتری به خود گرفته است؛ به گونهای که جهان سیاست نیز وارد کار شده و سخن از دهکدهی جهانی به میان آورده است؛ زیرا مردم یک دهکده، یک فرهنگ دارند؛ و سیاستمداران به دنبال همسان سازی فرهنگی میان همهی مردم جهان
هستند.*** نمونه ی این کوشش، همسان سازی لباس رسمی در سراسر جهان است. امروزه شمار کشورهایی که سران آنها با پوشش محلی نمایان میشوند، انگشت شمار است؛ از این میان، میتوان از افغانستان و برخی کشورهای عربی نام برد؛ در این کشورها نیز بسیاری از کارمندان و مدیران
شرکتهای خصوصی با کت و شلوار رفت و آمد میکنند؛ ولی در دیگر کشورها، پوشش سران آنها، کارمندان، مدیران شرکتهای خصوصی، استادان و... کت و شلوار است. نمونهی دیگری که از راه رسانهها در حال گسترش در جهان می باشد، پدیدهی ازدواج سفید است. این ازدواج، نخستین بار
در ایران باستان پیدا شد. در میان نوشتههای به زبان پهلوی، واژهی هم بویشنیه ham-baviŝnih دیده میشود که به معنی زندگی دختر و پسر یا زن و مرد بدون ازدواج رسمی بوده است. این آیین، پس از تازش اسکندر به ایران و در زمان حکومت سلوکیان (جانشینان اسکندر) به یونان
و اروپا راه یافت و امروزه یکی از شیوه های ازدواج در غرب می باشد و روز به روز در حال گسترش به دیگر کشورهاست.//// 7 ـ فرهنگ زدایی*** به پاکسازی فرهنگ خودی از عناصر فرهنگ بیگانه که با فرهنگ بومی همخوانی ندارند، فرهنگ زدایی گفته میشود. فرهنگ زدایی، بیشتر در
کشورهایی پیش میآید که دین، بخش برجستهای از فرهنگ بومی آنان است؛ و اگر آن بخش از فرهنگ بیگانه که به فرهنگ خودی راه یافته با قوانین دینی سازواری نداشته باشد، حاکمان دینی و یا دینداران، برای نگهداری دین از آسیبها، پالایش فرهنگی یا فرهنگ زدایی میکنند. گاهی
فرهنگ زدایی، برای نگهداری آداب و رسوم بومی میباشد که صدها و یا شاید هزاران سال است در سرزمینی ماندگار شده و نابودی آن آداب و رسوم، پیامدهای ناگوار اجتماعی به دنبال دارد؛ و مردم برای پاسداری از فرهنگ خود، به رویارویی با فرهنگ بیگانه و پاکسازی آن از فرهنگ خودی
می پردازند. برای نمونه، در گذر زمان کوششهای بسیاری شد تا ایرانیان جشن نوروز را کنار بگذارند؛ ولی مردم نپذیرفتند؛ زیرا خریدهای شب عید باعث رونق بازار، خانه تکانی باعث گسترش بهداشت و دید و بازدیدها باعث کنار گذاشتن دلخوریها و تحکیم روابط عاطفی میشود. 8 ـ
عوامل پیشرفت فرهنگ فرهنگها همواره در حال زایش از درون و تأثیر پذیری از برون یعنی از دیگر فرهنگها هستند؛ گرچه این روند، چنان به آرامی انجام میشود که محسوس نیست، دگرگونیهای آن، تنها از راه سنجش فرهنگ گذشته با حال امکان پذیر است. آن جامعه¬ای پیشرفت فرهنگی
خوبی خواهد داشت که در آن: 1ـ خردورزی حاکم باشد نه تعصب. اگر در جامعهای خردورزی فرمانروا باشد، مردمان هر دوره با بررسی فرهنگ موجود، کاستیها و عیوب آن را شناسایی و برای رفع آنها میکوشند؛ در چنین جامعهای اگر مردم ببینند رفتاری و یا نگرشی با جامعه ی روز سازگار
نیست و یا باعث تنش در جامعه یا با جوامع دیگر میشود، به آسانی آن را بر میدارند و چیز نوینی جایگزین آن میکنند. دیگر این که مردم آن جامعه، به آسانی میتوانند از فرهنگهای دیگر تأثیراتی بپذیرند؛ ولی اگر تعصب فرهنگی حاکم باشد، از بررسی خردمندانه ی فرهنگ در هر
دورهای جلوگیری کرده و نمیگذارد تأثیرپذیری از فرهنگهای دیگر به آسانی انجام شود؛ و با هر پدیدهی تازه ی فرهنگی، به رویارویی بر میخیزد؛ زیرا کورکورانه، فرهنگ خودی را بهترین میداند. مولوی: چون غرض (تعصب)آمد هنر پوشیده شد*** صد حجاب از دل به سوی دیده شد/ 2ـ
آزادیهای اجتماعی و فرهنگی در کار باشد. اگر در جامعهای مردم در گزینش فرهنگ و شیوههای رفتاری خود آزاد باشند ـ به شرط آن که مزاحم آزادی دیگران نشوند ـ فرهنگ آن جامعه، همواره پویایی خواهد داشت؛ زیرا سرایندگان، نویسندگان، رسانهها و دیگر اندیشمندان، مانند جامعه
شناسان و ... در نقد فرهنگ موجود یا ارائه رفتارها یا اندیشههای نو، هراسی ندارند و با مانعی رو به رو نمیشوند./// 9 ـ ویژگیهای فرهنگ*** گی روشه (Guy-Rocher) جامعه شناس کانادایی، تعریف روشنی از فرهنگ کرده که به جز کاربرد علمی، ویژگیهای فرهنگ را نیز به خوبی
بیان می کند. این تعریف چنین است: «فرهنگ، گروه به هم پیوسته ای از شیوه ی اندیشیدن، احساس و رفتار است که کم و بیش مشخص می باشد؛ توسط شمار بسیاری از مردم فراگرفته میشود؛ میان آنها مشترک است و به دو شیوهی پدیدار و نمادین به کار گرفته می شود تا از آنها یک گروه
ویژه و متمایز از دیگران بسازد.» بر پایه ی تعریف گی روشه، فرهنگ دربرگیرنده ی شیوه ی اندیشیدن، احساس و رفتار یک گروه یا مردم یک جامعه است. این ویژگی، همان ویژگی برجسته ی پنهان در تعاریف مردم شناسان از فرهنگ می باشد که آن را «شیوهی زندگی مردم یک جامعه، یا روش
متفاوت زندگی و یا طرح زندگی گروهی از مردم» می دانند. برپایهی ویژگی هایی که گی روشه برای فرهنگ آورده، مدلها، ارزشها و نهادهایی که فرهنگ را می سازند، شامل دانشها و دیدگاهها هستند و دربرگیرنده هر گونه بیان احساسات، مقررات و بیانگر کنشهایی می باشند که دیده
میشوند. پس فرهنگ دربرگیرندهی همه ی کردارهای بشری میباشد. بر پایهی آن چه در بارهی فرهنگ گفته شد، ویژگیهای فرهنگ را میتوان چنین نوشت: ــ فراگیر است: جلوهها و عناصر آن در همهی بخشهای زندگی اجتماعی انسان دیده میشود؛ یعنی همهی سرمایههای معنوی (آثار
هنری، فکری و ادبی) را در بر میگیرد. ــ آموختنی است: هیچ ویژگی فرهنگی، زیستی یا ژنتیکی انتقال نمی یابد؛ فرهنگ در جامعه و در سراسر زندگی آموزش داده میشود و زمان ویژه ای ندارد. ــ هویت بخش و ویژه است: هر مردمی برای خود فرهنگی پدید میآورد که هم با فرهنگ مردمان
دیگر کشورها و هم بخشهایی از آن با فرهنگ گذشته ی خودشان در زمانهای دیگر تفاوت دارد که نشانگر هویت فرهنگی آن مردم میباشد؛ زیرا برخی پیوندها در اجتماعات بشری، مانند هم نیست؛ چون هر جامعهای نمود خود را دارد که رهاورد تاریخ آن جامعه و متاثر از وضعیت جغرافیایی،
اقتصادی و اجتماعی آن جاست. مانند لباسهای ترک، کرد، بلوچ، لر و اعراب که هر کدام متأثر از جغرافیای سرزمینی است که در آن زندگی می کنند. دیشتاشه ی عربها به خاطر گرمای تند و درازمدت، لباس کردها به خاطر کوهستانی بودن و نیاز به راحتی در کوهنوردی و ... می باشد.
نمونهای از وضعیت اقتصادی: در گذشتهی ایران، مردم در مرگ نزدیکان خود چنین آیین هایی داشتند: 1ـ تشییع در خیابان تا گورستان 2ـ خاکسپاری 3ـ برگزاری آیین نخستین شب جمعه برای از دست رفته 4ـ برگزاری آیین سه شب جمعه پس از درگذشت 5ـ برگزاری آیین چهلم 6ـ نوعید 7ـ سالگرد؛
که هر کدام از این مراسم برای صاحبان عزا هزینههایی دربر داشت. با دشوار شدن زندگی و بالارفتن هزینهها، در بسیاری از شهرها و روستاها آیین نخستین شب جمعه، سه شب جمعه، چهلم، نوعید و سالگرد برداشته شده است./// گاهی در میان مردم یک کشور، فرهنگهای گوناگون بومی آفریده
شده که در محدوده ی فرهنگ ملی یک کشور، میتوان آنها خرده فرهنگ نامید. پس فرهنگ، بهترین ابزار سنجش اندیشه، سلیقه و استعدادهای هر مردم است. ــ پویا و سازوار میباشد: همهی پدیدههای اجتماعی در تغییرند؛ زیرا ابزار زندگی رو به پیشرفت است و این ابزارها، شیوههای
کاربرد خود را میخواهند که ناخواسته دگرگون کننده ی فرهنگ است. مانند زندگی آپارتمان نشینی که در گذشته نبوده ولی امروزه با پیدایش آن، عبارت «فرهنگ آپارتمان نشینی» هم پیدا شده است. برای زندگی در جهان، سازواری با شرایط نو و توجه به دگرگونیهای فرهنگی، موضوعی اساسی
است. راز ماندگاری فرهنگ نیز همین می باشد. تغییرات فرهنگی در دراز مدت و آهسته انجام میگیرد. سازواری فرهنگ، یعنی قابل تبلیغ، انتقال از جایی به جایی و یا از نسلی به نسلهای آینده است. ــ سامان بخش، اجباری و اختیاری است: فرهنگ، همهی جنبههای زندگی را در بر میگیرد؛
ولی کم¬تر خود را آشکارا بر اندیشهها و کردارهای ما تحمیل می کند. پس انسان از زمان تولد از راه خانواده و جامعه، پدیدههای اجتماعی، فرهنگی و هنجارها را میآموزد و رفته رفته با جامعه همنوا میشود. این آموزشها، اندک اندک داده می شوند و فراگیری آنها اجباری است.
مثلاً کوچک ترها وظیفه دارند به بزرگ ترها احترام بگذارند. پس فرهنگ، مانند آموزش نظامی که ارتشیان را منظم میکند، به رفتار جامعه سامان میبخشد؛ از این رو، فرهنگ، ستون اصلی پیوند و تقویت کنندهی روابط میان مردم یک جامعه است. انسان از زمان پا نهادن به این جهان،
خوردن، شستن، سخن گفتن، لباس پوشیدن و شناخت ارزشها را ناخودآگاه در خانواده فرا می گیرد؛ ولی بر پآیهی ویژگیهای جسمی، فکری، روانی، علمی و اجتماعی که دارد و یا به دست می آورد، در ارچوب آن چه از جامعه می آموزد، نمی ماند و آزاد است پا را فراتر نهد. ــ بر پایهی
نمادهاست: فرهنگ، بدون نمادها مفهومی ندارد. نمادها میتوانند به شکل زبانی، نمادی، جهانی، بومی و یا قومی باشند؛ مانند قاشق و چنگال که نماد رستوران در سراسر جهان میباشند؛ یا پرچم یک کشور که نماد ملی آن میباشد؛ و یا مراسم ویژه در میان یک قوم. ـ فزون خواه است:
فرهنگ، در درون خود فزون خواهی دارد. پلورئالیسم فرهنگی به معنای باور، احترام و درک دیگر فرهنگهاست؛ به گونهای که امروزه، پیوند میان فرهنگها چیزی در راستای پیشرفت و حتی ماندگاری آدمی است؛ مانند پیوندهای فرهنگی میان دو یا چند کشور با یکدیگر یا با اقوام گوناگون
در درون یک کشور. این فزون خواهی، بهبود و پیشرفت فرهنگها را به دنبال دارد. ـ هم عام و هم خاص است. همه ی جوامع انسانی، دارای فرهنگ هستند. پس عام است؛ ولی هر گروه اجتماعی، فرهنگ ویژه ی خود را دارد. پس خاص است.//// علی محمد عالیقدر 09163657861
واژه های همانند
هیچ واژه ای همانند واژه مورد نظر شما پیدا نشد.