اجازه ویرایش برای همه اعضا

شرط

نویسه گردانی: ŠRṬ
(= وظیفه؛ مانند: من آن چه شرط بلاغ است با تو می گویم (سعدی): آن چه وظیفه ی من در پیام رسانی است، انجام می دهم). این واژه عربی است و پارسی جایگزین، این است: هرگ harg (پهلوی).****فانکو آدینات 09163657861
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۲۴ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۷ ثانیه
(= تضمین؛ مانند: به شرط چاقو: با تضمین سرخی و یا شیرینی و یا هر دو) این واژه عربی است و پارسی جایگزین، اینهاست: 1ـ بژارد bežârd (کردی: bežârdan)؛ 2ـ ژ...
شرط و شرطبندی . [ ش َ طُ ش َ ب َ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) جنگ و نبرد. (یادداشت مؤلف ).
بی شرط. [ ش َ ] (ص مرکب ) (از: بی + شرط) مطلق .بلاشرط. بی قید. (یادداشت مؤلف ). رجوع به شرط شود.
بادشرط. [ دِ ش ُ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) باد شرطه . باد مساعد. (ناظم الاطباء). باد موافق ، چون شُرْط در اصل بمعنی نشان و علامت است باد مواف...
این دو واژه عربی است و پارسی جایگزین، اینهاست: اوژاک داژ ūžâk dâž ؛ (اوژاک ūžâk:: حرف؛ سغدی + داژ: شرط از سنسکریت: daśâ).*** فانکو آدینات 09163657861
صاحب شرط. [ ح ِ ش ُ رَ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) رئیس شُرطة : طلحه به سیستان آمد و برادرش عمر صاحب الجیش او بود و صاحب شرط او. (تاریخ سیستان ). ر...
(وظیفه ی پیام رسانی. سعدی: من آن چه شرط بلاغ است با تو می گویم: آن چه وظیفه ی من در پیام رسانی است، انجام می دهم). این دو واژه عربی است و پارسی جایگزی...
شرط بستن . [ ش َ ب َ ت َ ] (مص مرکب ) گرو کردن با کسی . نذر بستن . (یادداشت مؤلف ).
شرط کردن . [ ش َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) عهد کردن . بر خود لازم گرفتن : چون در تاریخ شرطکردم که در اول نشستن بر پادشاهی خطبه بنویسم ... اکنون ...
حروف شرط. [ ح ُ ف ِ ش َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) ادات وابستگی . در دستور زبان فارسی ، اگر، هرگاه . (دستور جامع صص 841-843). و در دستور زبان عرب...
« قبلی ۱ صفحه ۲ از ۳ ۳ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.