شرط
نویسه گردانی:
ŠRṬ
(= وظیفه؛ مانند: من آن چه شرط بلاغ است با تو می گویم (سعدی): آن چه وظیفه ی من در پیام رسانی است، انجام می دهم). این واژه عربی است و پارسی جایگزین، این است: هرگ harg (پهلوی).****فانکو آدینات 09163657861
واژه های همانند
۲۴ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۰ ثانیه
شرط. [ ش ُ ] (ع اِ) نشانی و علامت . (از غیاث اللغات ). در اصل بمعنی علامت است . (از سروری ) ۞ . || باد موافق و این عربی است بمعنی علامت ...
شرط. [ ش ُ رَ ] (ع اِ) ج ِ شُرطَة. سرهنگ و پیاده ٔ شحنه . (آنندراج ). ج ِ شرطه به معنی چاوش شحنه و سرهنگ آن . (از منتهی الارب ). || گروهی ...
شرط. [ ش ُ رُ ] (ع اِ) ج ِ شریط. (اقرب الموارد). رجوع به شریط شود.
شرط. [ ش َ رَ ] (ع اِ) در لغت بمعنی علامت است و اشراط الساعة (علامتهای قیامت ) از همین معنی است . (از تعریفات جرجانی ). علامت . ج ، اشراط. (ا...
شرط. [ ش َ ] (ع مص ) لازم گرفتن چیزی را در بیع و مانند آن . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).گرو بستن . ج ، شروط. (یادداشت مؤلف ). || لازم ...
شرط. [ ش َ ] (ع اِ) پیمان . (منتهی الارب ) (مجمل اللغة) (از کشاف اصطلاحات الفنون ). عهد و پیمان . (غیاث اللغات ). در فارسی با لفظ کردن مستعمل ...
نهش، گرو، پیش نیاز، گروگان، پیمان،سامه (آنندراج)، غُنوَند (برهان) پیغان (برهان)، داو (فرهنگ کوچک)
این واژه تازى (اربى) است و سپارش مى گردد بجاى آن از واژه هاى مَرْجMarj (کردى:شرط) و بَسَّهْ Bassah (گیلکى:شرط) نهشNahesh (از کنشِ نهادن : شرط ، مقررسا...
(= پیش نیاز انجام شدن کاری یا گفته شدن سخنی)؛ این واژه عربی است و پارسی جایگزین، اینهاست: 1ـ داژ dâž (سنسکریت: daśâ)؛ 2ـ مرج marj (کردی)؛ 3ـ پرایا prâ...
(= پیمان؛ شرط بستن) این واژه عربی است و پارسی جایگزین، اینهاست: 1ـ پاتیمان Pâtimân (پارسی باستان: patimâna)؛ 2ـ ساماژ sâmâž (سنسکریت: samâja)؛ 3ـ غنون...