اجازه ویرایش برای همه اعضا

احوال

نویسه گردانی: ʼḤWʼL
۱. [جمعِ حال] = حال hāl ۲. کیفیت حال و وضع کسی یا جایی. ۳. اوضاع معیشت؛ کاروبار. ۴. وقایع؛ پیشامدها. ۵. شرح حال؛ سرگذشت زندگی. ۶. [جمعِ حَول] سال‌ها. فرهنگ فارسی عمید
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۱۷ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۶ ثانیه
احوال . [ اَح ْ ] (ع اِ) ج ِ حَول و حال و حویل .
احوال . [ اِح ْ ] (ع اِ) ج ِ حال . چیزها که آدمی بر آن است . حالات . اوضاع . حالات و کیفیات مزاج بیماری و تندرستی . || امور و اعمال و کردا...
احوال . [ اِح ْ ] (ع مص ) احال اﷲ الحول َ؛ تمام کرد خدا سال را. || مسلمان شدن . || محال گفتن . || خداوند شتران نازاینده گردیدن با گشن ...
احوال/احوالات: همتای پارسی این واژه ی عربی، این است: استیشل astishel (پهلوی: astishn با پسوند جمع لکی اِل)*** فانکو آدینات 09163657861
شیخ احوال . [ ش َ اَح ْ ] (اِخ ) دهی از دهستان طرهان بخش طرهان شهرستان خرم آباد است و 120 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6).
احوال پرسی . [ اَح ْ پ ُ ] (حامص مرکب ) پژوهش و سؤال از صحت و بیماری کسی . استفسار و پرسش از حالت و چگونگی و تندرستی و عافیت و بیماری و مرض...
سجل احوال . [ س ِ ج ِل ْ ل ِ اَح ْ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) (اداره ٔ...) اداره ٔ آمار و ثبت احوال ، اداره ای است که در آنجا احوالات شخصی از ...
احوال الدهر. [ اَح ْ لُدْ دَ ] (ع اِ مرکب ) گردشهای روزگار.
احوال پرسان . [ اَح ْ پ ُ ] (اِ مص مرکب ) احوال پرسی .
صورت احوال . [ رَ ت ِ اَ ] (ترکیب اضافی ،اِ مرکب ) محضر و قباله که برای اثبات دعوی به مُهر و دستخط ثقات مرتب سازند. (از آنندراج ) : آنجا که ...
« قبلی صفحه ۱ از ۲ ۲ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.