سور
نویسه گردانی:
SWR
سور. (سُ وَ). (ع اِ) دیوار قلعه. (برهان). باره ٔ شهر. (منتهی الارب). مربض .(نصاب الصبیان). دیوار حصار. (دهار). بارو، ج ، اسوار. اسیران. (مهذب الاسماء). باره. (تفلیسی ) (مجمل اللغة). دیوار قلعه و شهرپناه. (غیاث): با کالیجار بترسید و سوری استوار گرد بر گرد شهر «شیراز» درکشید. (فارسنامه ٔ ابن البلخی ص 133). در سور سر رسیده و دیده بچشم سر خلوت سرای قَدَمَت بی چون و بی چرا. خاقانی . گه از سوز جگر در سور سر دلبران بودن گه از راه صفت بر خوان اخوان الصفا رفتن . خاقانی. از آن جماعت در اندرون حصار گریختند و بسور و قصور آن اعتصام جستند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی). کنونم نگه کن بوقت سخن بیفتاد یک یک چو سور کهن. سعدی.
واژه های همانند
۹۹ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۳ ثانیه
ثور. [ ث َ] (اِخ ) ابن یزید. محدث است و از ابوعمر عبداﷲ بن عامر الیحصبی روایت کند. ۞
ثور. [ ث َ ] (اِخ ) ابن یزیدبن محمدالرحبی . ابوخالد. تابعی است .
ثور. [ ث َ ] (اِخ )ابن یزید اعرابی . رجوع به ابوالجاموس ثور... شود.
ثور. [ ث َ ] (اِخ ) سلمی . صحابی است .
ثور. [ ث َ ] (اِخ ) نام اسب عاص بن سعید.
نام دهکده ای تاریخی در شهرستان بناب که در فهرست ملی ثبت گردیده و دارای راه خاکی با دهکده باستانی کندوان می باشد.
ثؤر. [ ث ُءْ رْ ] (ع اِ) ج ِ ثأر.
ثوور. [ ث ُ ] (ع مص ) ثَور. رجوع به ثَور شود. (معنی مصدری ).
صور آه . [ رِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه از فریاد و نعره و آواز بلند دردناک باشد. (برهان ). نعره و آه بلند دردناک . (فرهنگ رشیدی ).
صور بروج . [ ص ُ وَ رِ ب ُ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) رجوع به صور فلکی شود.