خطر
نویسه گردانی:
ḴṬR
خطر /xatar/ ۱. آنچه مایۀ تلف شدن کسی یا چیزی است. ۲. [قدیمی] بلندی قدر و مقام؛ شرف؛ بزرگی: ◻︎ از خطر کردن بزرگی و «خطر» جویم همی / این مثل نشنیدهای کاندر خطر باشد «خطر» (امیرمعزی: ۳۳۳). ۳. (اسم مصدر) [قدیمی] نزدیکی به هلاک. ۴. [قدیمی] خطا؛ اشتباه. فرهنگ فارسی عمید
واژه های همانند
۱۸ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۷ ثانیه
خطر. [ خ َ ] (ع ص ) خرامنده . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ). || (ع اِ) گله ٔ شتران . ج ، اَخطار. || چهل شتر. ج ، اَخطار. ||...
خطر. [ خ َ ] (ع مص ) دم جنبانیدن . (منتهی الارب ). منه : خطر الفحل بذنبه خطراً؛ دم جنبانید آن گشن بچپ و راست . (منتهی الارب ) (از تاج العرو...
خطر. [ خ ِ ] (ع اِ) کمیز و سرگین که بر سرین شتر چسبیده باشد. خَطر. || گیاهی که بدان خضاب کنند. (از منتهی الارب ). ج ، اَخطار. || وسمه . ...
خطر. [ خ ُ ] (ع ص ، اِ) ج ِ خَطیر. (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
خطر. [ خ َ طِ ] (ع ص ) مردی که در رفتن تبختر کند و بردارد دستها را باری و فروگیرد آنها را باری .(از منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان الع...
خطر. [ خ ُ طُ ] (ع اِ) جج ِ خَطَر. (از منتهی الارب ).
خطر. [ خ َ طَ ] (ع مص ) بلندقدر و بلندمرتبه گردیدن . (منتهی الارب ). خُطور. || (اِ) وسمه . رنگ . (از منتهی الارب ) (از تاج العروس ). کتم (بحر ...
(حالت یا وضعیتی که بیم از دست رفتن تندرستی یا آرامش «امنیت» می رود؛ یا آنچه که ممکن است نزدیک به آسیب یا نابودی باشد. https://www.cnrtl.fr/definition/...
بی خطر. [ خ َ طَ ] (ص مرکب ) بی خوف و بیم . (آنندراج ). || بی ارزش . بی قیمت . بی ارج . بی قدر. بی سنگ . بی وقر : کجا تو باشی گردند بی خطر خوبان ...
خطر کردن . [ خ َ طَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) تهور کردن . خود را بخطر افکندن . (یادداشت بخط مؤلف ) : مهتری گر بکام شیر در است رو خطر کن ز کام شیر بجو...