زیر نگین
نویسه گردانی:
ZYR NGYN
نگین . [ ن ِ ] (اِ) گوهر و سنگ قیمتی که به روی انگشتری نصب کنند. (ناظم الاطباء). فص ّ. نگینه . (یادداشت مؤلف ). فیروزه و لعل و یاقوت و الماس یا دیگر سنگهای قیمتی که در نگین دان حلقه ٔ انگشتری کار بگذارند : نگین بدخشی بر انگشتری ز کمتر به کمتر خرد مشتری . بوشکور. || زیر نگین ؛ به فرمان . در فرمان . در اختیار. مطیع. در ید قدرت . زیر سلطه و اقتدار. مطیع فرمان و رای . با افعال آمدن ، آوردن ، بودن ، داشتن ، کردن ، شدن ، گرفتن ، گردیدن ، مستعمل است : ز توران بیامد به ایران زمین جهانی درآورد زیر نگین . فردوسی . دهانِ تَنگِ شیرینَش مَگَر مُلکِ سُلَیمان است که نَقشِ خاتَمِ لَعلَش جَهان زیرِ نگین دارد دهانِ تَنگِ شیرینَش مَگَر مُلکِ سُلَیمان است که نَقشِ خاتَمِ لَعلَش جَهان زیرِ نگین دارد حافظ. از لَعلِ تو گَر یابم انگشتریِ زِنهار صَد مُلکِ سُلَیمانَم دَر زیرِ نگین باشَد حافظ
واژه های همانند
۱ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۱ ثانیه
خط زیر نگین . [ خ َطْ طِ رِ ن َ / ن ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) نوشته زیر نگین انگشتری : شود در صفحه ٔ خاتم خط زیر نگین نامم میرابوالقاسم موس...