اجازه ویرایش برای همه اعضا

رو

نویسه گردانی: RW
رو /ro[w]/ ۱. = رفتن ۲. رونده (در ترکیب با کلمه دیگر): تندرو، کندرو، خودرو. ۳. جای رفتن (در ترکیب با کلمه دیگر): پیاده‌رو، مالرو، ماشین‌رو. فرهنگ فارسی عمید. ////////////////////////////////////////////////////////// گُفتا بُرون شُدی به تَماشای ماهِ نو از ماه اَبروان مَنَت شَرم باد رو //////////////////////////////////////////////////////////حافظ. مترادف و متضاد ۱. چهره، رخ، رخسار، سیما، صورت، عارض، وجه ۲. پررویی، گستاخی، وقاحت ۳. رویه، سطح، عرشه ≠ پشت، ظهر فعل بن گذشته: رو انداخت بن حال: رو انداز
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۱۹۴ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۳ ثانیه
کش و رو کردن . [ ک َ / ک ِ ش ُ رَ / روُ ک َ دَ ] (مص مرکب ) به چرب دستی دزدیدن و گریختن چنانکه کسی نداند. به حیله دزدیدن و چنانکه نبینند ...
گشاده رو بودن . [ گ ُ دَ / دِ دَ ] (مص مرکب ) چهره ٔ باز داشتن . بشاش بودن . خندان رو بودن .
پشت و رو یکی . [ پ ُ ت ُ ی ِ ] (ص مرکب ) بی پشت و رو. مُوجَّه . در جامه ها و قماش ها.
رو پنهان کردن . [ پ َ /پ ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) خود را نشان ندادن . مخفی کردن چهره را و حجاب گرفتن . خود را از دیده نهان کردن .
دست و رو شوئی . [ دَ ت ُ ] (اِ مرکب ) ظرف دست شوئی . مرحاض . (صراح ). دست و رو شویی . پارچ و لگن ۞ .
دست و رو شوری . [ دَ ت ُ ] (اِ مرکب ) دست ورو شوئی ۞ . ظرف دست شوئی .
پشت و رو کردن . [ پ ُ ت ُ ک َ دَ ] (مص مرکب ) مقلوب کردن . منقلب کردن . برگرداندن جامه بصورتی که رو پشت و پشت رو شود.
اخم و رو کردن . [ اَ م ُ ک َ دَ ] (مص مرکب ) عُبوس کردن .
رو در هم کشیدن . [ دَ هََ ک َ دَ ] (مص مرکب ) چهره را ترش کردن به نشانه ٔ قهر و خشم و ناخشنودی . چین بر چهره افکندن در مقابل عمل یا سخنی ...
بی رو دربایستی . [ دَ ی ِ ] (ق مرکب ) رک . بی پرده . (یادداشت مؤلف ). بی شرمساری . بدون ملاحظه . رجوع به رودربایستی شود.
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.