اجازه ویرایش برای همه اعضا

خشکه

نویسه گردانی: ḴŠKH
خشکه /xoške/ ۱. [عامیانه، مجاز] ویژگی دستمزدی که به‌جای جیرۀ جنسی به کسی پرداخت می‌شود: جیرۀ خشکه. ۲. (قید) [عامیانه، مجاز] نقدی. ۳. (اسم) هرنوع نانی که هنگام پختن آن را مانند بیسکویت خشک می‌کنند. خشک: سرفه‌خشکه. ۴. (اسم) نوعی فولاد سخت و بی‌آب که در قالب‌سازی به کار می‌رود. ۵. خشک‌کرده‌شده: آلبالوخشکه. فرهنگ فارسی عمید
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۲۸ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۶ ثانیه
خشکه . [ خ ُ ک َ / ک ِ] (ص نسبی ، اِ) پلاو (پلو) بی روغن . || آردگندم ناپخته . (برهان قاطع). || نان مخصوصی است . (یادداشت بخط مؤلف ). || ...
خشکه پز.[ خ ُ ک َ / ک ِ پ َ ] (نف مرکب مرخم ) آنکه نان روغنی ونان دوالکه و دو تنوره پزد. (یادداشت بخط مؤلف ).
خشکه نو. [ خ ُ ک ِ ] (اِخ ) دهی است جزء دهستان خروسلو بخش گرمی شهرستان اردبیل ، واقع در 42 هزارگزی باختر گرمی و 25 هزارگزی شوسه ٔ گرمی اردبی...
خشکه کار. [ خ ُ ک َ / ک ِ ] (اِ مرکب ) کارنو در کندن قنات ، حفر قنات در قسمتهای خشک آن ، مقابل آب ده . (یادداشت بخط مؤلف ).
تک درختی خشک یا نسبتا زنده که شاخه‌های فرعی خود را از دست داده و در میان درختان کاملا زنده در جنگل پا بر جا ایستاده است، (به انگلیسی‌:snag)
خشکه پزی . [ خ ُ ک َ / ک ِ پ َ ] (اِ مرکب ) دکانی که در آن نان روغنی و نان دوالکه پزند. (یادداشت بخط مؤلف ). || (حامص مرکب ) عمل پختن نا...
توه خشکه . [ ت ُ وَ خ ُ ک ِ ] (اِخ ) دهی از دهستان روشکان است که در بخش طرهان شهرستان خرم آباد واقع است و 600 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرا...
توه خشکه . [ ت ُ وِ خ ُ ک ِ ] (اِخ ) دهی از دهستان جلالوند است که در بخش مرکزی شهرستان کرمانشاهان واقع است و 240 تن سکنه دارد. (از فرهنگ ج...
خشکه بار. [ خ ُ ک َ / ک ِ ] (اِ مرکب ) بقول . حبوب . اثمارخشک . مقابل تره بار. خشکبار. رجوع به خشکبار شود.
خشکه پلو.[ خ ُ ک َ / ک ِ پ ُ ل َ / لُو ] (اِ مرکب ) کته ۞ خشکه پلاو. رجوع به خشکه پلاو شود.
« قبلی صفحه ۱ از ۳ ۲ ۳ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.