کابین
نویسه گردانی:
KABYN
کابین /kabin/ فرهنگ فارسی عمید (اسم) [فرانسوی: cabine] ۱. هریک از اتاقهای کشتی. ۲. اتاقکی در جلو هواپیما برای هدایت هواپیما بهوسیلۀ خلبان و کمکخلبان. ۳. اتاقکی که بهعنوان رختکن از آن استفاده میشود. ۴. اتاقک تلفن عمومی در مخابرات یا معابر.
واژه های همانند
۷ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۱ ثانیه
کابین . (اِ) ۞ کابین کلمه ٔ فارسی و «کبین » آذری از این کلمه است . بضع. مهر. (دهار). صداق . (مهذب الاسماء). صُدُقَة. نحل . نحله . (منتهی الارب...
کابین نامه . [ م َ / م ِ ] (اِ مرکب ) قباله ٔ نکاح . عقدنامه .
گران کابین . [ گ ِ] (ص مرکب ) زنی که مهر او بسیار باشد. زنی که با مهر افزون به شوی رود. گران مهر. سنگین مهر : غریب باشد هم زشت و هم گران ک...
کابین دادن . [ دَ ] (مص مرکب ) مهر دادن . مهریه دادن .
کابین کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) نکاح کردن . به عقد ازدواج درآوردن . به مهر دادن : مهر المراءة مهراً؛ کابین آن کرد و داد کابین آن را. (منت...
کابین خواستن . [ خوا / خا ت َ ] (مص مرکب ) طلب مهر: تمهیر؛ کابین خواستن و کابین ساختن . (منتهی الارب ).
کعبین . [ ک َ ب َ ] (ع اِ) تثنیه ٔ کعب . دو کعب . (یادداشت مؤلف ). کعبتین .