مثال
نویسه گردانی:
MṮAL
مثال /mesāl/ معنی ۱. موردی مشابه مطلب اصلی که برای فهم بیشتر بیان میشود؛ مانند؛ شبیه؛ مشابه. ۲. (فلسفه) جهانی میان عالم اجسام و عالم ارواح؛ عالم مثل. ۳. فرمان؛ دستور؛ حکم. ۴. تصویر؛ شکل؛ پیکره. ⟨ مثال دادن: (مصدر لازم) [قدیمی] فرمان دادن: ◻︎ گر مثالم دهد به معذوری / تا به خانه شوم به دستوری (نظامی۴: ۶۰۹). ⟨ مثال زدن: (مصدر لازم) ذکر کردن مثال. فرهنگ فارسی عمید مترادف و متضاد ۱. مانند، مثابه، مثل، شبیه، همانند ۲. نمونه ۳. امریه، دستور، حکم، فرمان ۴. پیکره، تندیس، مجسمه ۵. پیکر، کالبد ۶. تصویر، تمثال، نقش ۷. تمثیل، حکایت، داستان برابر فارسی نمونه، مانند فعل بن گذشته: مثال آورد بن حال: مثال آور دیکشنری انگلیسی ترکی عربی example, exemplar, exemplification, illustration, instance, lead, model, sample
واژه های همانند
۱۸ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۹ ثانیه
الگوواره (از یونانی: پارادیگما παράδειγμα paradeigma)، به انگلیسی پارادایم، سرمشق و الگوی مسلط و چارچوب فکری و فرهنگی است که مجموعهای از الگوها و نظر...
مثعل . [ م َ ع َ ] (ع ص ) پر از روباه و روباه ناک . (ناظم الاطباء). زمین روباه ناک . (آنندراج ). و رجوع به مثعلة شود.
مثعل . [ م ُ ع ِ ] (ع ص ) ورد مثعل ؛ ورد انبوه ناک . (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ). آبشخور پر ازدحام . (از ذیل اقرب الموارد). || مهمانان بس...
مسال . [ م َ سال ل ] (ع اِ) ج ِ مِسلَّة. جوالدوزها. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به مسلة شود.
مسال . [ م ُ ] (ع اِ) کرانه ٔ ریش مرد و دو کرانه را مسالان گویند. || جانب و پهلو و عطف . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
مسعل . [ م َ ع َ ] (ع اِ) حلق . (منتهی الارب ). حلق ،و یا محل سعال و سرفه در حلق . (از اقرب الموارد).
مسعل . [ م ُع ِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از اسعال . چابک کننده و به نشاطآورنده . (از اقرب الموارد). و رجوع به اسعال شود.
ابن مصال . [ اِ ن ُ م َ ] (اِخ ) از مردم لُک ّ. پدر او بازیاری و بیطاری می ورزید و ابن مصال نجم الدین ابوالفتح سلیم بن محمدبن مصال است و ا...