اجازه ویرایش برای همه اعضا

مطلع

نویسه گردانی: MṬLʽ
مطلع. [ م ُطْطَ ل ِ ] (ع ص ) خبردهنده . (غیاث ) (آنندراج ). آگاه و خبردار و دانا و باوقوف . (ناظم الاطباء) : نشاید بدارو دوا کردشان که کس مطلع نیست بر دردشان . سعدی . درد پنهان به تو گویم که خداوند منی یا نگویم که تو خود مطلعی از اسرار. سعدی (کلیات چ امیرکبیر ص 554). حدیث دوست نگویم مگر به حضرت دوست یکی تمام بود مطلع بر اسرارم . سعدی . - مطلع شدن ؛ دریافت کردن و آگاه شدن و دریافتن و به تفصیل خبردار شدن و واقف گشتن . (ناظم الاطباء). آگاه شدن با خبر گشتن : دفع گمان خلق را تا نشوند مطلع دیده به سوی دیگران دارم و دل به سوی او. سعدی . - مطلع گردانیدن ؛ آگاه ساختن . باخبر کردن : یکی از متعلقان منش برحسب واقعه مطلع گردانید. (گلستان ). اگر ناپسندی بینی که مرا پسند آمده است بر آنم مطلع گردانی . (گلستان ). خواهم که بر فایده ٔ آن مرا مطلع گردانی . (گلستان ). - مطلع گردیدن ؛ با خبر شدن . آگاه گشتن : اگر صورت حالی که تراست مطلع گردد پاس خاطر عزیزت را منت دارد. (گلستان ). - مطلع گشتن ؛ آگاه گشتن . با خبر شدن : گفت نی گفتمش چو گشتی تو مطلع بر مقام ابراهیم . ناصرخسرو. || توانا و بلند و چیره دست . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از معجم متن اللغه ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). /////////////////////////////////////////////////////////////////////////// informant /inˈfôrmənt/ مطلع خبره اسم informant, reporter, correspondent, intelligencerمخبر informant, monitorاگاهی دهنده
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۱۷ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۹ ثانیه
مطلع. [ م َ ل َ / م َ ل ِ ] (ع اِ) جای برآمدن آفتاب و جز آن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). محل طلوع و جای برآمدن آفتاب و جز آن ...
مطلع. [ م َ ل َ / م َ ل ِ ] (ع مص ) طلع طلوعاً و مطلعاً و مطلعاً. رجوع به طلوع شود. (ناظم الاطباء).
مطلع. [ م ُ ل ِ ] (ع ص ) آنکه آگاه می کند و سبب می شود دریافت کردن را. || نخل مطلع؛ خرمابنی که شکوفه کرده باشد. (ناظم الاطباء). خرمابنی ...
مطلع. [م ُطْ طَ ل َ ] (ع ص ) خبردار کرده شده . (غیاث ) (آنندراج ). || (اِ) برآمدنگاه . (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) ۞ .محل صعود...
مطلع. [ م ُطْطَ ل ِ ] (ع ص ) خبردهنده . (غیاث ) (آنندراج ). آگاه و خبردار و دانا و باوقوف . (ناظم الاطباء) : نشاید بدارو دوا کردشان که کس مطلع نی...
مطلع. [ م ُ طَل ْ ل ِ] (ع ص ) آنکه پر می کند پیمانه را. (ناظم الاطباء).
بجای مدخل که بعضا در دانشنامه نویسی و کتابداری بعنوان برابر انتری" entry" بکار رود
این واژه تازى (اربى) است به معناى محل طلوع و برابرهاى پارسى آن چنینند: برآیان Barayan (پارسى : محل برآمدن خورشید) هورآیانHurayan (پارسى: محل برآمدن خو...
خوش مطلع. [ خوَش ْ / خُش ْ م َ ل َ ] (ص مرکب ) شعر یا کلامی که خوب آغاز شود.
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید اینجا کلیک کنید.
« قبلی صفحه ۱ از ۲ ۲ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.