شرنگ
نویسه گردانی:
ŠRNG
شرنگ /šarang/ (اسم) [قدیمی] ۱. سَم؛ زهر: ◻︎ تیر ستم فلک خدنگ است / شهد شرۀ جهان شرنگ است (انوری: ۲۱). ۲. هرچیز تلخ. ۳. (زیستشناسی) = حنظل. فرهنگ فارسی عمید. |||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||| همه به تنبل و بند ۞ است بازگشتن او شرنگ نوش آمیغ است و روی زراندود. رودکی . زمانه به یکسان ندارد درنگ گهی شهد و نوش است و گاهی شرنگ . فردوسی . بسا کسا که به امید آنکه بیابد شکر ز دست بیفکند و برگرفت شرنگ . فرخی . چنین آمد این گیتی بی درنگ نخستین دهد نوش و آنگه شرنگ . اسدی . تیر ستم فلک خدنگ است شهد شره جهان شرنگ است . انوری (از آنندراج ). اگر ز فضل تقدم سخن رود دیدیم شرنگ دردم ماران و مهره در دنبال . فتحعلیخان صبا (از انجمن آرا).
واژه های همانند
۱ مورد، زمان جستجو: ۰.۰۶ ثانیه
شرنگ . [ ش َرَ ] (اِ) حنظل . (ناظم الاطباء). خربزه ٔ تلخ که آن را تلخک و کبست نیز گویند. به معنی اخیر منقول از زبان گویاست . (شرفنامه ٔ منیری ...