مشخص ویرایش شده
نویسه گردانی:
MŠḴṢ WYRʼYŠ ŠDH
مشخص. [ م ُ ش َخ ْخ َ ] (ع ص ) تشخیص کرده شده و معلوم، آنکه بر یک وضع و حالت باشد. (آنندراج). تشخیص داده شده. معین شده. تَشَخُص یافته، شخصیت پذیرفته. "آزادچهره در آمد...مُتِحَلّی به تأدیب ذات و تهذیب صِفات، چون عقل مُلَخَّص و روح مُشَخَّص در نظرها آمد..." (مرزبان نامه، 1317، ص. 300). فرهنگ معین. سلوک او شده احمام شرع را قانون مشخص است ز اطوار او حرام و حلال فضولی. مشخص مینمودی جانش از تن چو سر تا پای شخص از آب روشن اهلی شیرازی. . هنوز زوری و زور آزماییی نشدست هنوز نیست مشخص که دل چه پیش کسیست وحشی بافقی. معین. محقق . معین شده . محقق شده . قرارداده شده . (از ناظم الاطباء): در مدینه مصطفی دین مشخص دان و بس زآنکه از دین در مدینه اصل و بنیان آمده . خاقانی (دیوان چ عبدالرسولی ص 438). از فلکی شریف تر یا شرف مشخصی ازملکی کریم تر یا کرم مصوری . خاقانی . || تشخص یافته . شخصیت پذیرفته . (فرهنگ فارسی معین ). ممثل یا مصور. (نقود العربیه ) : آزادچهره درآمد... چون عقل ملخص و روح مشخص . (مرزبان نامه ص 300). || تاوان . جریمانه . || معهود. عهدکرده شده . (از ناظم الاطباء).
واژه های همانند
هیچ واژه ای همانند واژه مورد نظر شما پیدا نشد.