اجازه ویرایش برای همه اعضا

زبانزد

نویسه گردانی: ZBANZD
زبانزدzabānzad معنی موضوعی که بر سر زبان‌ها افتد و در همه‌جا بگویند؛ مطلبی و سخنی که عدۀ بسیاری از آن آگاه شوند و به‌ یکدیگر بگویند. مترادف ۱. مثل ۲. مصطلح ۳. مشهور، معروف آن بمردی زبانزد عالم و آن بجوهر مسلم جمهور واعظ قزوینی. چه حرف غنچه می کردم زبانزد زبانم دامن دل بر میان زد قدسی مشهدی.
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۴ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۱ ثانیه
زبانزد. (صفت مفعولی مرکب مرخم) رجوع شود به «زبان زد». معروف، مشهور. (منبع: فرهنگ فارسی معین)
ضرب المثل
زبان زد. [ زَ زَ ] (ن مف مرکب مرخم ) روزمره و محاوره . (آنندراج ). گفتگوی هر روزه و مذاکره ٔ هر روزه . (ناظم الاطباء). || مشهور، سائر چون مثل...
زبان زد شدن . [ زَ زَ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) مشهور شدن . (فرهنگ نظام ). بر سر زبانها افتادن . چون مثل سائر شدن . رجوع به زبان شود.
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.