آزاد
نویسه گردانی:
ʼAZʼD
آزاد'āzād معنی ۱. رها؛ یله؛ رسته. ۲. بدون دلبستگی به دنیا و تعلقات آن؛ وارسته: ◻︎ عیب حافظ گو مکن واعظ که رفت از خانقاه / پای آزادان نبندند ار به جایی رفت رفت (حافظ: ۱۸۲). ۳. بیقیدوبند. ۴. آنکه آزادی دارد. ۵. آنکه یا آنچه وابسته به ارگان دولتی نباشد. ۶. [مقابلِ ممنوع] بدون عامل بازدارنده. ۷. عزب؛ مجرد. ۸. (فلسفه) دارای اختیار. ۹. [قدیمی] آن که بندۀ کسی نباشد. مترادف آزاده، حر، خلاص، رها، سبکبار، فارغ، مخیر، مختار، مرخص، مستقل، مستخلص، وارسته، ول ≠ اسیر، برده، بنده، غیرمستقل، گرفتار
واژه های همانند
۴۴ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۲ ثانیه
آزاد. (اِخ ) نام زن شهربن باذان ، والی صنعا از دست رسول صلوات اﷲعلیه . آنگاه که اسود عنسی ِ مُتنبی شوی او را بکشت آزاد را به عنف تزویج ک...
تن آزاد. [ ت َ ](ص مرکب ) آسوده . آرام . تندرست . تناسان : جاودان شاد و تن آزاد ز یادآن نکوخوی پسندیده سیر.فرخی .
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید
اینجا کلیک کنید.
آزاد دست. (ا. مرکب فا.). وسیله کار گیری گوشی همراه بدون در گیر شدن دستها بهنگام رانندگی و تأمین فاصله ایمن میان سر و امواج آهن ربائی گوشی که گمان م...
آزاد دست. آزاد دست. (ا. مرکب فا.). وسیله کار گیری گوشی همراه بدون در گیر شدن دستها بهنگام رانندگی و تأمین فاصله ایمن میان سر و امواج آهن ربائی گوش...
سرو آزاد یا آزاده سرو. [ دَ / دِ س َرْوْ ] (اِ مرکب ) سرو آزاد : یلی دید مانند آزاده سرو برخ چون تذرو و میان همچو غَرْو. فردوسی. دهخدا.
آزاد حبشی . [ دِ ح َ ب َ ] (اِخ ) نامش الماس و در ابتدا مملوک سیدمحمد متخلص بسحاب بود، چون شعر فارسی نیک میگفت فتحعلی شاه قاجار او را بخرید و...
علی آزاد. [ ع َ ی ِ ] (اِخ ) (غلام ...) ابن نوح حسینی واسطی بلگرامی هندی حنفی . رجوع به غلام علی آزاد شود.