اجازه ویرایش برای همه اعضا

اصل

نویسه گردانی: ʼṢL
اصل'asl معنی ۱. بن؛ پی؛ بنیاد. ۲. نژاد. ۳. قاعده و قانون. ۴. ریشه؛ ریشۀ درخت. ۵. (حقوق) هریک از ماده‌های قانون اساسی یا هر قانون دیگر. ۶. آنچه وجودش وابسته به خودش باشد؛ خودِ چیزی. ۷. بیخ؛ بن هرچیز؛ بخش زیرین هر چیز. ۸. خاستگاه. ⟨ اصل کار: [عامیانه] شخص یا چیز مهم و عمده. مترادف اساس، بن، بنیاد، بیخ، پایه، جوهر، ذات، ریشه، سرشت، شالوده، طبیعت، عین، فطرت، کنه، گوهر، لب، مایه، مبدا، منبع، منشا، نژاد، نسب برابر پارسی آغازه، بن، ریشه، بیخ، بنیان
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۱۶۷ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۳ ثانیه
اصل . [ اَ ] (ع مص ) کُشتن از روی علم و عمد. (از قطر المحیط) (ناظم الاطباء). کُشتن . (منتهی الارب ). || برجستن بر کسی یا چیزی . (از قطر المح...
اصل . [ اَ ] (ع اِ)والد: فلان لا اصل له و لا لسان . ج ، اصول . کسایی گوید:اینکه گویند لا اصل له و لا فصل ، اصل بمعنی والد و فصل بمعنی ولد ...
اصل . [ اَ ص َ ] (ع مص ) تیره و متغیر شدن آب از گل سیاه .(منتهی الارب ). بگردیدن رنگ آب . || تغییر یافتن گوشت . (از قطر المحیط) (ناظم الاط...
اصل . [ اَ ص َ ] (ع اِ) ج ِ اَصَلة.(از قطر المحیط) (منتهی الارب ). رجوع به اصلة شود.
اصل . [ اَ ص ِ ] (ع ص ) مستأصِل . (قطر المحیط). از بیخ برکنده شده . (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ).
اصل . [ اُ ص ُ ] (ع اِ) ج ِ اصیل . (اقرب الموارد). || ودر این شعر اُصُل بمعنی مفرد آمده است : یوماً بأطیب منها نشر رائحةو لا بأحسن منها ا...
این واژه عربی است که در هزوارش های پهلوی آسل ãsel آمده است و جایگزین پارسی آن اینهاست: آگم ãgm (سنسکریت: ãgama)، بهو bahv (سنسکریت)، بنیم bonim (اوستا...
مهاد (mehâd) : اصل - پرنسیپ meh (Major) + âd ( Suffix)
این واژه از اساس پارسى و پهلوى ست و تازیان (اربان) آن را از واژه پهلوى آسِل Asel به معناى اول ، نخست ، ابتدا برداشته و معرب نموده و ساخته اند : أصل ، ...
هم اصل .[ هََ اَ ] (ص مرکب ) هم ریشه . رجوع به هم ریشه شود.
« قبلی صفحه ۱ از ۱۷ ۲ ۳ ۴ ۵ ۶ ۷ ۸ ۹ ۱۰ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.