اجازه ویرایش برای همه اعضا

خوش

نویسه گردانی: ḴWŠ
خوش: سنسکریت: هرش harsh؛ اوستایی: اورواخشه urvAxsha، خشیه xshaya؛ سغدی: خوچ و خوچ xuc، xvac؛ مانوی و پهلوی: xvash؛ پارتی: خُژ ، خوش vxash، xož.*** فانکو آدینات 09163657861
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۵۲۰ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۳ ثانیه
گام خوش . [ خوَش ْ / خُش ْ ] (ص مرکب ) که گام نیکو بردارد چنانکه اسب : زنخ نرم و کفک افکن و دست کش سرین گرد و بینادل و گام خوش .فردوسی .
خوش یمن . [ خوَش ْ / خُش ْ ی ُ ] (ص مرکب )مقابل بدیمن . بایمن . (یادداشت مؤلف ). مؤلف در یادداشتی نویسد که خوش یمن و مقابل آن بدیمن هر دو ...
دست خوش . [ دَ خوَش ْ / خُش ْ ] (ص مرکب ) سخره . (شرفنامه ٔ منیری ). شخصی که مسخره باشد. (غیاث ) (آنندراج ). مسخرگی . (برهان ) (انجمن آرا). آنکه ...
دست خوش . [ دَ خوَش ْ / خُش ْ ] (اِ مرکب ) دست خشک . دستمال . (برهان ) (شرفنامه ٔ منیری ). دستار.
دست خوش . [ دَ خوَش ْ / خُش ْ ] (صوت مرکب ) آفرین . احسنت . مرحبا. اَیحی ̍. دستت خوش باد. کلمه ٔ تحسین است آن را که در قمار ببرد یا نقشی نیکو آ...
روز خوش . [ زِ خوَش / خُش ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) کنایه از ایام جوانی است . (برهان قاطع). جوانی و ایام صحت . (انجمن آرا) (آنندراج ).
خوش نما. [ خوَش ْ / خُش ْ ن ُ / ن ِ / ن َ ] (ص مرکب ) خوش منظر. منظری . دیداری . اَنِق . حَسَن ُالْمَنظَر. نیکومنظر. نیکونما. خوبرو. (یادداشت مؤلف ...
خوش نیت . [ خوَش ْ / خُش ْ نی ی َ ] (ص مرکب ) خوش قصد. خوش اراده . کنایه از خیرخواه و مردم دوست . مقابل بدنیت .
خوش هوا. [ خوَش ْ / خُش ْ هََ ] (اِ مرکب ) هوای نیک . هوای لطیف . (ناظم الاطباء). || (ص مرکب ) صاحب هوای خوب . مفرح . مسرت انگیز. (یادداشت مو...
خوش مور. [ خوَش ْ / خُش ْ ] (اِخ ) دهی است از دهستان دشمن زیاری بخش فهلیان و ممسنی شهرستان کازرون . واقع در جنوب خاوری فهلیان و 8 هزارگزی ...
« قبلی ۱ ۲ ۳ صفحه ۴ از ۵۲ ۵ ۶ ۷ ۸ ۹ ۱۰ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.