اجازه ویرایش برای همه اعضا

شامه

نویسه گردانی: ŠAMH
شامه از حواس پنج‌گانۀ انسان که بوها را درک می‌کند و عضو آن بینی است؛ بویایی. فرهنگ فارسی عمید ( حس شامة ) حس شامة. [ ح ِس ْ س ِ م م َ ] ( ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) شم. بویائی. قوه ای که بدان تمییز روایح کنند. وآن یکی از حواس خمسه ظاهره است. رجوع به حس شود. دهخدا. بیدل از یوسف دماغ بی نیاز من پراست انفعال بوی پیراهن ندارد شامه ام بیدل دهلوی پس از چندی که گردد شامه آگه که غیری را بود درخانه اش ره بلند اقبال نوبهار است و رسد بر شامه از گلشن شمیم گشته اموات نبات احیا ز تاثیر نسیم صامت بروجردی
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۱۵ مورد، زمان جستجو: ۰.۰۶ ثانیه
شامة. [ م َ ] (اِخ ) نام شهری است در صعید مصر واقع در قسمت غربی رودخانه ٔ نیل که اکنون اثری از آن نباشد. (از معجم البلدان ).
شأمة. [ ش َءْ م َ ] (ع اِ) سوی دست چپ . یقال فلان قعد شأمة و نظرت یمنة و شأمة؛ فلان بطرف چپ نشست ، نگریستم چپ و راست را.ضد یمنه . (از م...
شأمة. [ ش َءْ م َ ] (اِخ ) (الَ ...) سوریه و دمشق . رجوع به شام شود.
شآمة. [ ش َ م َ ] (ع مص ) بدفال شدن بر کسان . (از ناظم الاطباء). بدفالی . و بوسیله ٔ «علی » متعدی میشود: شؤم علیهم شآمة؛ بدفالی را برایشان آ...
حس شامة. [ ح ِس ْ س ِ م م َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) شم . بویائی . قوه ای که بدان تمییز روایح کنند. وآن یکی از حواس خمسه ٔ ظاهره است . رجو...
« قبلی ۱ صفحه ۲ از ۲ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.