شامه
نویسه گردانی:
ŠAMH
شامه از حواس پنجگانۀ انسان که بوها را درک میکند و عضو آن بینی است؛ بویایی. فرهنگ فارسی عمید ( حس شامة ) حس شامة. [ ح ِس ْ س ِ م م َ ] ( ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) شم. بویائی. قوه ای که بدان تمییز روایح کنند. وآن یکی از حواس خمسه ظاهره است. رجوع به حس شود. دهخدا. بیدل از یوسف دماغ بی نیاز من پراست انفعال بوی پیراهن ندارد شامه ام بیدل دهلوی پس از چندی که گردد شامه آگه که غیری را بود درخانه اش ره بلند اقبال نوبهار است و رسد بر شامه از گلشن شمیم گشته اموات نبات احیا ز تاثیر نسیم صامت بروجردی
واژه های همانند
۱۵ مورد، زمان جستجو: ۰.۸۸ ثانیه
شامه . [ م َ / م ِ ] (اِ) مقنعه باشد که آن را زنان بر سر اندازند و آن را سرپوشه و دامنی نیز گویند. (فرهنگ حهانگیری ). مقنعه و روپاکی باشد که...
شامه . [ م َ ] (اِ) ۞ غشاءنازک . (لغات فرهنگستان ) (فرهنگ فرانسه نفیسی ). شامه یا پوسته : اطراف یاخته را پرده ٔ نازک و محکمی فرامیگیرد که مح...
شامه . [م ِ ] (اِخ ) دهی از دهستان طبس بخش درمیان شهرستان بیرجند. دارای 40 تن سکنه . آب آن از قنات . محصول آن شلغم و چغندر است . (از فرهن...
شامه سنج . [ م َ / م ِ س َ] (اِ مرکب ) ۞ دستگاهی است که برای اندازه گیری حداقل یعنی در آستانه ٔ مطلق احساس بکار رود. (روانشناسی تربیتی دکت...
نرم شامه . [ ن َ شا م َ / م ِ ] (اِ مرکب ) ۞ ام الرقیق . سومین پرده ٔ مغز. (لغات فرهنگستان ).
شامه ٔ شش . [ م َ ی ِ ش ُ ] (ترکیب اضافی ،اِ مرکب ) ۞ غشاء جنب . (لغات فرهنگستان ). غشاء جنب ریه . جلد غشاء داخلی سینه .
شامة. [ م َ ] (ع اِ) خال . (منتهی الارب ). نشان سیاه در بدن . (از متن اللغة). نشانه ٔ سیاهی است در بدن و برخی گویند شامه همان آبله گون سیا...
شامة. [ شام ْ ] (ع اِ) قوه ای است در دماغ که از راه بینی بو را ادراک میکند. (فرهنگ نظام ). حاسه ٔ بویایی . قوة الشامة. (اقرب الموارد). بینی ....
شامة. [ م َ ] (اِخ ) نام کوهی است در نزدیکی مکه . (از معجم البلدان ) (از منتهی الارب ) (از متن اللغة).
شامة. [ م َ ] (اِخ ) زمینی است میان کوه میعاس و کوه مُربخ در حجاز. (از معجم البلدان ). || کوهی است در نجد. (از معجم البلدان ).