ولی
نویسه گردانی:
WLY
ولی: واژهای فارسی و از ولیکن عربی گرفته نشده؛ بلکه اصل آن، وبیک بوده که در گذر زمان، ولیک و سپس ولی شده است. (دستور تاریخی زبان فارسی دکتر خانلری) این واژه همتای پارسی برای اما می باشد که عربی است. ولی (سرپرست): همتای پارسی این واژه در زبان سغدی این است: سرژیک saržik (سغدی: sarcik)*** فانکو آدینات 09163657861
واژه های همانند
۸۵ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۷ ثانیه
ولی آباد. [ وَ ] (اِخ ) دهی است از بخش شهداد شهرستان کرمان در 22 کیلومتری شمال خاوری شهداد و 5 کیلومتری باختر راه مالرو کشیت به خراسان . (...
ولی آباد. [ وَ ] (اِخ )دهی است از دهستان درزآب بخش حومه و ارداک شهرستان مشهد واقع در 32 کیلومتری شمال باختری مشهد و 2 کیلومتری شمال کشف ر...
ولی آباد. [ وَ] (اِخ ) دهی است از دهستان بالاخواف بخش خواف شهرستان تربت حیدریه واقع در 42 کیلومتری شمال باختری رود سر راه شوسه ٔ عمومی تر...
ولی آباد. [ وَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان جعفرآباد فاروج بخش حومه ٔ شهرستان قوچان در 24 کیلومتری شمال باختری قوچان و 2 کیلومتری جنوب شوسه...
ولی آباد. [ وَ ] (اِخ ) دهی از دهستان کریت بخش طبس شهرستان فردوس واقع در 24 کیلومتری جنوب خاوری طبس . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).
درزی ولی . [ دَ وَ ] (اِخ ) دهی است جزء دهستان گرمادوز بخش کلیبر شهرستان اهر واقع در 39 هزارگزی شمال خاوری کلیبر و 39 هزارگزی راه اهر به کل...
ولی عهد. [ وَ لی ی ِ ع َ ] (اِخ ) ولی العهد. لقب حضرت شیث پیغمبر علیه السلام . (مهذب الاسماء).
ولی عهدی . [ وَ ع َ ] (حامص مرکب ) ولیعهد بودن . مقام ولیعهد.جانشینی پادشاه . ولایت عهد : هرچند اینهمه بود نام ولیعهدی از مسعود برنداشت . (تار...
ولی عصر. [ وَ لی ی ِ ع َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) نگهبان عصر. مرد خدای قائم در عصر و زمان . مولوی در همین مورد گوید:پس به هر عصری ولیی ق...
ولی عصر. [ وَ لی ی ِ ع َ ] (اِخ ) لقب حضرت مهدی قائم (ع ). رجوع به مهدی شود.