ول
نویسه گردانی:
WL
ولvel معنی یله؛ رها؛ آزاد؛ سرخود. ⟨ ول کردن: (مصدر متعدی) [عامیانه] رها کردن. مترادف ۱. ترک، رها، متروک، مرخص، مستخلص، واگذار ۲. عاطل، مهمل ۳. سست، شل ۴. آزاد ۵. بی ادب، بی تربیت، بیکاره، ولگرد، ولنگار، ولو، ویلان، هرزه. ۶. محبوب، نگار، یار || دل خسته را ای گرانمایه ول سوی خاک بردم ز مهر تو دل عیوقی. || "در تداول لهجه های جنوبی کنایه از معشوق است : ول من شهربانو نام داره به دستش شاخه ٔ بادام داره. ؟" لغتنامه دهخدا.
واژه های همانند
۳۲ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۵ ثانیه
ول کن . [ وِ ک ُ ] (نف مرکب ) در تداول ، ول کننده . رهاکننده . || دست بردارنده .- ول کن معامله نبودن ؛ در تداول ، اصرار و ابرام و پافشاری و س...
ول بشو. [ وِ ب ِ / ب َ ] (اِ) بل بشو.(فرهنگ فارسی معین ). هرج ومرج . رجوع به بل بشو شود.
ول خرج . [ وِ خ َ ] (ص مرکب ) آنکه پول خود را بیهوده خرج کند. اسراف کار. مسرف . باددست .
ول خرجی . [ وِ خ َ] (حامص مرکب ) عمل ولخرج . اسراف در خرج . باددستی .
ول زبان . [ وِ زَ ] (ص مرکب ) کسی که سخن بیهوده گوید. حرف مفت زن . (فرهنگ لغات عامیانه ٔ جمال زاده ).
ول شدن . [ وِش ُ دَ ] (مص مرکب ) در تداول ، آزاد شدن . رها شدن . || افتادن چیزی از دست . || سرگردان و ولگرد شدن . || سقوط کسی یا چیزی (از...
هرزه ول . [ هََ زَ وِ ] (اِخ ) دهی است ازدهستان رحمت آباد بخش رودبار شهرستان رشت ، واقع در 9هزارگزی خاور رودبار و 3 هزارگزی منجیل . جایی است ...
خل و ول . [خ ُ ل ُ وِ ] (ترکیب عطفی ، ص مرکب ) دیوانه . سفیه . ساده لوح . خل و چل . خل و دیوانه . (یادداشت بخط مؤلف ).
شل و ول . [ ش ُ ل ُ وِ ] (ص مرکب ، از اتباع ) پریشان و آشفته و درهم و بی نظم : عمامه ٔ شل و ول ، شوریده گوریده . (یادداشت مؤلف ). چیزی که اج...
دم سه ول . [ دَ س ِ وِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان بویراحمد سرحدی بخش کهکیلویه ٔ شهرستان بهبهان با 200 تن سکنه . آب آن از چشمه و راه آن ات...