سیر
نویسه گردانی:
SYR
(seyr): همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: روند (دری)*** ویهار vihār (سنسکریت: vihāra)*** پهیر pahir (مانوی: pahirez)*** فانکو آدینات 09163657861
واژه های همانند
۷۳ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۶ ثانیه
برق سیر. [ ب َ س َ / س ِ ] (ص مرکب ) دارای رفتاری چون برق تند و سریع.
پاک سیر. [ ی َ ] (ص مرکب ) که سیرتهای پاک و پسندیده دارد : مهتر پاکخوی پاک سیرخواجه سید عمید ابن زیاد.فرخی .
جان سیر. (ص مرکب ) آنکه مرگ خواهد. آنکه از حیات سیر آمده است . مجازاً، بی باک و دلاور در جانبازی : از برای آزمون می آزمودزانکه بس مردانه و...
چمن سیر. [ چ َ م َ س َ / س ِ ] (ص مرکب ) آنکه در چمن ها بگردد. مرادف چمن گرد. (از آنندراج ). گردش کننده ٔ در باغها. (ناظم الاطباء). سیرکننده در ب...
خوب سیر. [ی َ ] (ص مرکب ) نیک نهاد. (ناظم الاطباء) : خنک آنان که خداوند چنین یافته اندبردبار و سخی و خوب خوی و خوب سیر.فرخی .شادمان باد و بکا...
خوش سیر. [ خوَش ْ / خُش ْ س َ / س ِ ] (ص مرکب ) خوش رفتار. خوش راه . خوش حرکت . راهوار.
خوش سیر. [ خوَش ْ / خُش ْ ی َ ] (ص مرکب ) خوب سیرت . || نیکوکار. پارسا.
دره سیر. [ دَرْ رَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان پیشکوه بخش تفت شهرستان یزد. واقع در 19هزارگزی خاور تفت و 4 هزارگزی باختر جاده ٔ یزد، با 696تن...
چابک سیر. [ ب ُ س ِی ْ ] (ص مرکب ) تندرو. زودگذر. شتابناک : آن نگر کآسمان چابک سیرنام من شر نهاد و نام تو خیر.نظامی (هفت پیکر).
ابن سیر. [ اِ ن ُ ؟ ] (اِخ ) از وراقین و کتابت مصحف نیز می کرده است در نیمه ٔ اول مائه ٔ چهارم هجری . (ابن الندیم ).