تار
نویسه گردانی:
TAR
1 - تار: رشته، نخ. مانند تار مو. 2 - تار: نام یک ساز. این واژه در پهلوی به معنی زندگی بوده است و نیز چون از تار یال یا دم اسب ساخته می شده است. 3 - تار: تیره که پسوند مفعولی پهلوی گرفته و تاریک شده است. مانند نزد و نزدیک. 4- تار: راندن، تاراندن که واژه ی تارومار از آن ساخته شده است؛ این واژه در سنسکریت و اوستایی تَر tar بوده است.*** فانکو آدینات 09163657861
واژه های همانند
۴۷ مورد، زمان جستجو: ۰.۰۹ ثانیه
طار. [ طارر ] (ع ص ) غُلام طارّ؛ کودک نوخط. (منتهی الارب ). مرد سبلت دمیده . (مهذب الاسماء).
طار. (اِ) نوعی از ماهی است که در خلیج فارس صید کنند و مأکول اللحم است .
طار. (اِخ ) کوهی است در بطن السلمی از سرزمین یمامه . (معجم البلدان ).
طار. (اِ) داریه زنگی . (دورویه ٔ زنگوله دار) ۞ .
تعر. [ ت َ ] (ع مص ) بانگ برزدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
تعر. [ ت َ ع َ ] (ع اِ) اشتعال جنگ . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
طعر. [ طَ ] (ع مص ) آرامش با زن . || اجبار قاضی کسی را بر حکم . (منتهی الارب ) (آنندراج ).