تار
نویسه گردانی:
TAR
1 - تار: رشته، نخ. مانند تار مو. 2 - تار: نام یک ساز. این واژه در پهلوی به معنی زندگی بوده است و نیز چون از تار یال یا دم اسب ساخته می شده است. 3 - تار: تیره که پسوند مفعولی پهلوی گرفته و تاریک شده است. مانند نزد و نزدیک. 4- تار: راندن، تاراندن که واژه ی تارومار از آن ساخته شده است؛ این واژه در سنسکریت و اوستایی تَر tar بوده است.*** فانکو آدینات 09163657861
واژه های همانند
۴۷ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۲ ثانیه
تار و مار. [ رُ ] (ص مرکب ، از اتباع ) پراکنده و ازهم پاشیده و زیروزبرشده . و ناچیز و نابود گردیده . (برهان ) (آنندراج ) (انجمن آرا). بسیار پریشان...
تار و پود. [ رُ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) تارهای طول و عرض جامه ، بهندی تانابانا گویند. (غیاث اللغات ). با لفظ رشتن و بستن و کاویدن مستعمل ا...
تار و تنگ . [رُ ت َ ] (ص مرکب ، از اتباع ) تیره و تار. سخت تیره . تاریک و سخت ۞ : ز گشت دلیران بر آن دشت جنگ چو شب گشت آوردگه تار و تنگ ...
تار و تور. [ رُ ] (ص مرکب ، از اتباع ) سخت تیره و تاریک . (جهانگیری ). بسیار تیره و تاریک . (برهان ). تاریک و تیره و بسیار تاریک . (آنندراج ) (ا...
تار تنندو. [ رِ ت َ ن َن ْ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) تار عنکبوت . تاری که تارتنک سازد خانه ساختن را : ز باریکی و سستی هر دو پایم تو گویی پای...
تار تنیدن . [ ت َ دَ ] (مص مرکب ) تار گستردن . کشیدن تار. پهن کردن و گستردن تار : آن توئی آن زخم بر خود میزنی بر خود آن دم تار لعنت می تنی...
تار کرباس . [ رِ ک َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) ریسمانی که در بافتن کرباس در طول قرار گیرد. تانه که نقیض پود است . رجوع به تار و تارجامه ش...
باریک تار. (ص مرکب ) پارچه یا فرشی که تارهای ظریف دارد. فَش ، فشوش ؛ گلیم درشت باریک تار. (منتهی الارب ).
کاسه ٔ تار. [ س َ / س ِ ی ِ ](ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) شکم تار و ستار (سه تار).
تار و تمبک . [ رُ ت ُ ب َ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) تار و تنبک . آلات ضرب ونوازندگی . آنچه نوازندگان با آنها زنند و نوازند.