بله
نویسه گردانی:
BLH
بله: این واژه در عربی بَلی و حرف تصدیق و ایجاب است و: 1-پس از پرسش می آید. مانند بله گفتن عروس. 2 - هنگام خطاب شدن می آید. آقای فرهادی! بله. 3- هنگام برداشتن گوشی در تماس تلفنی کسی که شماره اش ناشناس است و به جای الو گفته می شود. 4- هنگام در زدن کسی اتاق را و آن که داخل است می گوید بله. 5- به صورت طنز در گفتگو با کسی که کار بدی انجام داده است. (خنده ای از سر تمسخر کرد و گفت: تو هم که بله!) 6- برای تاکید به معنی البته و گاهی همراه با آن به کار می رود. (نظامی: بلی در طبع هر داننده ای هست که با گردنده گرداننده ای هست) 7-هنگام گفتگو برای درخواست تکرار واژه یا جمله ای که شنونده به خوبی نفهمیده است و بله را به صورت پرسشی می گوید. بله؟ نفهمیدم دوباره بگو. (فرهنگ بزرگ سخن) همتای پارسی این واژه ی عربی اینهاست: آری، آره (دری) آمِه (سنسکریت: āma) وایِه (کردی)*** فانکو آدینات 09163657861
واژه های همانند
۳۴ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۴ ثانیه
بله باریک . [ ب ِل ْ ل ِ ] (ص مرکب ) لاغراندام و ضعیف . به کسی که بر اثر مرضی ضعیف شده است گویند: چرا بله باریک شدی . (فرهنگ لغات عامیانه ...
بله گرفتن . [ ب َ ل ِ گ ِ رِ ت َ ] (مص مرکب ) اصغا کردن قبولی دختر صیغه ٔ نکاح را باگفتن لفظ بله (بلی ). بله گرفتن از عروس . او را به گفتن ...
بله سور بزرگ . [ ب َ ل ِ رِ ب ُ زُ ] (اِخ ) دهی از دهستان الند، بخش حومه ٔ شهرستان خوی . سکنه ٔ آن 379 تن . آب آن از رود الند و محصول آن غلات...
بله سور کوچک .[ ب َ ل ِ رِ چ َ ] (اِخ ) دهی از دهستان الند، بخش حومه ٔ شهرستان خوی . سکنه ٔ آن 156 تن . آب آن از چشمه و محصول آن غلات است ....
حسین بله جکی . [ ح ُ س َ ن ِ ب ِل ِ ج ِ ] (اِخ ) ابن محمد. رجوع به حسین حدادی شود.
بله قربان گویی. عمل تصویب، و یا نیکوشماری، هر عقیده و پیشنهاد (بدون ابراز انتقاد) صادر شده از جانب یک شخص و یا گروهی از اشخاص که از لحاظ اداری، اجتماع...
بلح . [ ب َ ] (ع مص ) خشک شدن خاک . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || انکار کردن و جحد. || نبودن چیزی نزد غریم : بلح ما علی غریمی ...
بلح . [ ب َ ل َ ] (ع اِ)غوره ٔ خرما میان خلال و بُسر. واحد آن بلحة. (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). غوره ٔ خرما که اندک ترشی بهم رسانید...
بلح . [ ب ُ ل َ ] (ع اِ) کرکس کهن و کلان سال ، یا طائری است سوزان پر بزرگتر از کرکس که اگر یک پر وی در پرهای طائر دیگر افتد بسوزاند. (منتهی...
بلة. [ ب َل ْ ل َ ] (ع اِ) تری . (منتهی الارب ) (دهار). بلل . رطوبت .- ریح بلة؛ باد که در او بلل و رطوبت باشد. (منتهی الارب ). || تازگی . جوا...