اجازه ویرایش برای همه اعضا

قلب

نویسه گردانی: QLB
همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: شانج ŝānj (سغدی: ŝānc) زرژ zarž (سغدی: ذرژی żreži) ***فانکو آدینات 09163657861
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۳۱ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۶ ثانیه
قلب . [ ق َ ] (ع مص ) بر دل کسی زدن . || پشت چیزی را به جانب شکم گردانیدن . || میرانیدن خدای کسی را. || برگردانیدن . || باژگونه گرد...
قلب . [ ق َ ] (اِخ ) شهری است در اندلس . رجوع به اسپانی و اسپانیا و نخبةالدهر دمشقی ص 245 شود.
قلب . [ ق َ ] (اِخ ) آبی است به حره ٔ بنی سلیم . (منتهی الارب ).
قلب . [ ق َ ل َ ] (ع اِمص ) برگشتن لب . (اقرب الموارد). برگشتگی لب . (منتهی الارب ) (آنندراج ).
قلب . [ ق ُ ] (ع اِ) دستیانه و دست برنجن زنان . (منتهی الارب ). دست برنجن زن برنتافته ، و گفته اند آنچه از آن مفتول باشد از یک طاق نه دو طاق...
قلب . [ ق ُ ل ُ ] (ع اِ) ج ِ قلیب ، به معنی چاه . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). رجوع به قلیب شود.
قلب .[ ق ِ ] (ع اِ) پیه خرمابن ، یا بهترین برگ آن . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). رجوع به قُلب و قَلب شود.
قلب . [ ق ُل ْ ل َ ] (ع ص ) حیله ساز ماهر در تقلب . (منتهی الارب ). حیله گر بینا به زیرورو کردن کار: رجل حُوَّل ٌ قُلَّب ٌ و حُولی قلبی و حولی ...
قلب /qalb/ معنی ۱. [جمع: قُلُوب] (زیست‌شناسی) عضو عضلانی صنوبری‌شکل که در جانب چپ سینه بین ریه‌ها قرار گرفته و مانند تلمبه برای رساندن خون به تمام بدن...
قلب القلب. {قَ اُ. قَ}. (ا. ع.). (Heart of the Hearts) درونی ترین و باطنی ترین بخش چیزی.
« قبلی صفحه ۱ از ۴ ۲ ۳ ۴ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.