تات نشین های بلوک زهرا
نویسه گردانی:
TAT NŠYN HAY BLWK ZHRʼ
تاتْنِشینْهایِ بُلوکِ زَهْرا، دومین تکنگاری جلال آلاحمد، که یک سال بعد از اورازان، یعنی در ۱۳۳۴ ش، تألیف و تدوین شد. همسر خواهر بزرگ آلاحمد ساکن ابراهیمآباد از دهات بلوک زهرا بود، و همین نسبت پای آلاحمد را از نوجوانی به آن اطراف باز کرد. «در حدود سال ۱۳۰۸- ۱۳۰۹ [بود] که یک تابستان پدرم مرا و خواهر دیگرم را برداشت و با عروس و داماد از راه قزوین به سگزآباد رفتیم. این اولین سفر دراز من به خارج از تهران بود» (آلاحمد، ۱۱). در تمام دورۀ تحصیل، یعنی نزدیک به ۲۰ سال، آلاحمد همراه با اعضای خانواده تعطیلات تابستان را یا در اورازان ــ زادگاه پدری ــ میگذراند یا در ابراهیمآباد و سگزآباد که جلگه است و طبیعت دیگری دارد. در این اقامتهای دو ـ سهماهه، او ابتدا از سرِ «سرگرمی یا تفنن» یادداشتهایی برمیدارد و سپس به این یادداشتها «قرار و قاعدهای» میبخشد تا «سر و صورتی» پیدا کنند. از همین رو ست که او تاتنشینها را همچون اورازان، تجدید خاطرۀ ایام گذشته نیز میداند؛ ایامی که به یاد آوردنشان موجب «شادی و سرور» و فراموشکردن «غمها»ی نویسنده میشود (ص ۱۱-۱۳). تاتنشینها شامل ۸ فصل است، بهاضافۀ تعدادی نقشه و طرح و عکس. دو فصل پایانی آن که حاوی افسانه و مَتَل و لهجه و نکاتی دربارۀ صوتشناسی زبان تاتی است، بیش از نیمی از حجم کتاب را در بر میگیرد. تأکید نویسنده بر این دو فصل، نشانگر گرایش آلاحمد به فرهنگ و ادبیات اقوام ایرانی است. در فصل نخست، با عنوان «آشنایی با محل»، نویسنده سابقۀ آشنایی ۲۰ سالۀ خود را با محل، و انگیزهاش را از تألیف و انتشار کتاب شرح میدهد، و سپاس و قدردانی خود را از افرادی که او را در تألیف و تبویب کتاب یاری رساندهاند ــ ازجمله برادرش شمس آلاحمد و میزبانان و مشاوران محلی خود ــ ثبت میکند. این فصل جمعاً ۵ صفحه و کوتاهترین فصل کتاب است. فصل دوم، با عنوان «کلیات»، که با نقشۀ روستاهای بلوک زهرا و بلوک رامند آغاز میشود، شامل توصیفی از موقعیت محل و نظر کلی به زندگی مردم و امور کدخدایی و مباشرت ده و تأثیر تاتی و ترکی در یکدیگر و آمار نفوس منطقه است. نویسنده تصریح میکند که برخلاف دیگر دهات بلوک زهرا که زبان مردمشان ترکی آذربایجانی است، در دو دهِ سگزآباد و ابراهیمآباد، مردم به لهجۀ تاتی سخن میگویند که یکی از لهجههای قدیم زبان فارسی است و آثاری از زبان اقوام ماد در آن محفوظ مانده است. شاید سبب آن باشد که ابراهیمآباد و سگزآباد آخرین دهات حدّ شمال بلوک زهرا هستند، و «به خط مستقیم در بیستوچهار فرسخی شمال غربی تهران و در هشت فرسخی جنوب قزوین قرار دارند». ازهمینرو، امروزه برخلاف گذشته، ابراهیمآباد دیگر مرکز بلوک زهرا محسوب نمیشود. آلاحمد با اشاره به وجود بقایای راههای قدیمی در محل ــ یک کاروانسرای بزرگ و پلی آجری با ۵ دهنه که هر دو به «شاهعباسی» معروفاند ــ در حقیقت بر قدمت و اهمیت بلوک زهرا تأکید میکند: «گویا در اوایل زمان صفویه از قزوین راه سنگچین و ارابهروی (تقریباً به پهنای ۴ متر) به سوی جنوب کشیده بودهاند که به طرف ساوه و از آنجا به قم و ناچار به اصفهان میرفته است؛ و شاید رابطۀ میان دو پایتخت قدیم و جدید صفویه بوده است» (ص ۱۹). ازهمینرو، او منطقه را «محل کندوکاو قابلی برای باستانشناسی» میداند. جمعیت سگزآباد بر طبق نظر کدخدا و ریشسفیدهای محل، بهاقتضای فصل متغیر، در حدود ۵۰۰ تا ۷۰۰ خانوار ذکر شده است. زمستانها که عدهای به شهرها دنبال کار میروند، در مقایسه با فصول دیگر که همه سر آب و ملکشان هستند، از تعداد جمعیت کم میشود. براساس نظر دهداری و امور کدخدایی، اهالی روستا به ۱۲ «بُنه» تقسیم میشوند، هریک با اسم خاصی و هرکدام از بنهها با ریشسفیدی که «سَربنه» نامیده میشود. محل سکونت هر بنهای در روستا مشخص است و حتى در قبرستان ده هم محل دفن اموات خود را دارند. هر بنه در واقع یک خانوادۀ بزرگ است که افراد آن به یک صورت از جانب پدر با هم نسبت دارند. ریاست بنهها ارثی است و از پدر به پسر میرسد. کدخدا از میان همین سربنهها انتخاب میشود. حل و فصل دعاوی خصوصی و منازعه بر سر تقسیم آب و تعیین سربازهای هر بنه بر عهدۀ سربنهها و کدخدا ست. آنها جایشان بر صدر مجلس است و معمـولاً دو ـ سـه نفـر یساول و قـراول دارنـد و روی حرفشـان نمیشود حرف آورد؛ «معمولاً ریش دارند و دستۀ چپقشان (اگر دودی باشند) کمی درازتر از مال دیگران است» (ص ۲۳-۲۶). جمعیت ابراهیمآباد در حدود ۲۰۰ خانوار است؛ یعنی چیزی حدود ۲۰۰‘۱ تا ۵۰۰‘۱ نفر، که شامل ۱۲ بنه است. اهالی بهجهت اینکه ابراهیمآباد مدتها مرکز بلوک زهرا بوده است و آنها بدین سبب با قزوین و کرج و تهران حشر و نشر بیشتری داشتهاند، «شهریتر و متمدنتر» محسوب میشوند. مالک ده هم به تظاهر شهریبودن، هیچیک از اهالی را با «کلاه نمدی» به حضور نمیپذیرد. مردهایشان به جای چپق، اغلب سیگار میکشند و قوطی آهنی سیگار در جیب دارند. لباسشان را یا در شهر میدوزند یا زنهایشان به سلیقۀ شهریها برایشان میدوزند. به جای گیوه هم کفش چرمی به پا میکنند. اما زنها همه چادرنماز سر میکنند و پوشیدهتر از زنهای سگزآباد هستند. به طور کلی مردم ابراهیمآباد رفاه بیشتری دارند (ص ۲۸، ۳۰-۳۱). فصل سوم، با عنوان «آب و ملک»، به موضوع قنات و هرزآب و تقسیم آب و آسیابها و وضع مالکیت و سهم اربابی و بادهای محلی میپردازد. سگزآباد آنها یک قنات دایر دارد با حدود ۷ سنگ آب (۷ آسیابگرد). ۴ آسیاب روستا را بر سرِ نهرِ آبی که از قنات سرچشمه میگیرد، ساختهاند. البته آسیابها رونق گذشته را ندارند. اهالی برای کشت و زرع از هرزآب بهاریای که از رودخانۀ «حاجی عرب» میآید نیز استفاده میکنند. آبهای سیلابیِ بهاره نه فقط سگزآباد و ابراهیمآباد، بلکه بسیاری از باغستانهای انگور حوالی قزوین را آبیاری میکنند. قنات ملک اربابی محسوب میشود و لایروبی و مخارج آن هم با ارباب است. هر روز، از صبح تا غروب یا از غروب تا صبح، آب به یک بنه تعلق دارد. ترتیب استفاده از این آب در مجلس ریشسفیدها و سربنهها با حضور کدخدا با «پِشکانداختن» (ه م) مشخص میشود، دو بار در سال: یکی در اول بهار که آب قنات بیشتر است و دیگری در اوایل پاییز که آب رو به کاهش میگذارد. پشکانداختن به این صورت است: ریشسفیدترین سربنهها با اعلام «سر از من آخور از فلانی پشک ... » همه را فرامیخواند که دستهای خود را دراز کنند با انگشتهای باز یا بسته، و بشمرند. آنگاه نفر اول تا دوازدهم را معین میکنند، و به این طریق هر دو بنهای در عرض یک شبانهروز، و تمام ۱۲ بنه در عرض ۶ روز آب میبَرند؛ یعنی به هر بنهای ۶ روز به ۶ روز آب میرسد. بنههایی که جمعیتشان بیشتر است، آب کمتری میبرند و محصول کمتری هم نصیبشان میشود. اما دربارۀ سهم و میزان آب مورد نیاز هر بنه که ۶ روز یک بار پیش میآید، از «ساعت آبی» کمک میگیرند. استفاده از «ساعت آبی» رسمی بسیار قدیمی است، و آن عبارت است از یک کوزۀ کوچکِ گردنشکسته که از دهانۀ شکستۀ آن چوب کوتاهی وارد کردهاند و ریسمانی وسط آن بسته است؛ ته کوزه را به دقت سوراخ، و آن را پُر از آب میکنند و میآویزند و آبش که خالی شد، یک واحد زمانی است. اسم این ساعت آبی را «قُلّه» گذاشتهاند، که هر بنه جداگانه برای خود دارد و از ابزار کار «سَربُنگی» است. معمولاً خالیشدن هر ۱۲ قلک در حدود یک ساعت طول میکشد، و هر قلک ۵ دقیقه. در بیشتر مناطق ایران، ساعت آبی فنجان است (نک : ه د، فنجان). آسیابها به اهالی روستا تعلق دارند و ارباب در آنها سهمی ندارد، مگر سهم ناچیزی در ازای استفاده از آبِ اربابی. سهم فرد آسیابان که تعمیر و نظارت بر گردش مرتب آسیاب نیز به گردن او ست، یک روز از درآمد هفتگی آسیاب است؛ یعنی از هر ۷ روز یک روز حق آسیاب را او میبرد. هر آسیابی در روز حدود ۷۵ منِ هفتکیلویی آرد میکند. هر خانوادهای که نوبت سهم آسیابش میرسد، در کار آسیاب نظارت میکند. آسیاب از مکانهای «نیمهمقدس» محسوب میشود و «علت زنانه» نباید در آن رخ بدهد (ص ۳۸- ۳۹). در حدود سال ۱۳۲۲ ش، سهم شبانهروزی هر آسیاب در ماه (یعنی ۱۲ روز در سال) را تا ۷۰۰ تومان خرید و فروش میکردند، ولی در ۱۳۳۴ ش این نرخ به ۳۰۰ تومان تنزل کرده بود. نویسنده این تنزل قدرت خرید پول را ناشی از گسترش وجود ماشین در مزرعه و روستا و زندگی روستایی میداند (ص ۳۹). طرز تقسیم آب قناتها در ابراهیمآباد قدری متفاوت از سگزآباد است. در ابراهیمآباد به جای پشکانداختن، قرعۀ کتبی میکشند. تقسیم آب نیز در داخل بنهها از روی ساعت است؛ به این ترتیب که هر آبیاری اگر ساعت جیبی نداشته باشد، ساعت شماطهدار «زنگوله به سر» با خود میبرد و سرِ نهر میگذارد. تقسیم آب در داخل بنهها «دانگی» است، به این معنی که صبح تا غروب یا غروب تا صبح را ۸ دانگ حساب میکنند، و هر دانگی با طول زمانی یک ساعت و نیم. حداکثر آبی که هر خانواده میبرد، یک دانگ است، یعنی یکونیم ساعت در عرض هر ۶ روز. حداقل آن تا نصف این مقدار هم پایین میآید. چون فشار آب و جریان نهرها کم است، از آسیاب موتوری استفاده میکنند، و حق چنین آسیابی صدی پنج است. به جای حق آسیا به پول هم میپردازند (ص ۳۹-۴۰). هم سگزآباد و هم ابراهیمآباد دهات اربابیاند. از ۱۹ سهم ملک سگزآباد ۵ / ۱۲ سهم از آنِ یک مالک است. کشت و زرع در هر دو روستا «۳ آیِشه» است. هر قطعه زمینی در هر ۳ سال یک بار کشت میشود؛ یعنی از هر قطعۀ ۰۰۰‘ ۳ متر مربعی در هر سال فقط ۰۰۰‘۱ متر آن زیر کشت میرود، ۰۰۰‘۱ متر بعدی سال بعد، و ۰۰۰‘۱ متر آخری سال سوم کاشته میشود. در هر سال، دو قطعۀ دیگر را زیر آفتاب و باران رها میکنند تا آمادۀ کشت شود. در برخی از روستاهای اطراف بلوک زهرا، این نسبت حتى به ۵ /۱ هم میرسد، ۵ آیشه (ص ۴۰، ۴۲-۴۳). وقتی محصول به خرمنگاه برده میشود، تا پیش از باددادنِ خرمنها و معینکردن سهم اربابی، هیچکس حق ندارد از محصول خود برداشت کند. پس از باددادنِ خرمن و انباشتن آنها روی هم، مباشر یا مستأجر آن را مُهر (ه م) میکند. هر مالکی مُهر یا «اَنگی» دارد، مُهر چوبی بزرگی به پهنا و طول دو وجب در یک وجب. اسم این انگ در گویش محلی «دَج» است. پس از جداکردن سهم ارباب و تحویل دادن آن به مباشر یا مستأجرش، حق و حساب «رسومبر»های سالانه را میدهند. رسومبرهای سالانه آنهایی هستند که شغل دیگری غیر از کشت و زرع دارند و مزدشان را نه به پول، بلکه به جنس میگیرند، نظیر سلمانی (ه م)، دشتبان، حمامی و چوپان (ه م). برای مثال، سلمانی بهازای هر نفر سالی دو من (۱۴ کیلو) گندم میگیرد، و در قبال این مزد، مردم بهندرت میتوانند ماهی یکبار بیشتر سر و ریشی بتراشند. حمامی هم همینقدر سهم میگیرد. دشتبانها از سهم مشترک ارباب و رعیت حقوق میگیرند، چیزی در حدود ۴ خروار گندم. کدخدا هم جزو رسومبرها محسوب میشود و سالی ۹ خروار مزد میبرد (ص ۴۳-۴۵). بادهای موسمی در محل، اسامی خاصی دارند و کار کشت و زرع و آبیاری و خرمنکوبی به وزش آنها بستگی دارد (نک : ه د، باد). اسامی این بادها و مشخصات آنها از این قرار است: ۱. باد «میهْ»، بادی است سرد که از شمال غربی میوزد و در تمام فصول جریان دارد، حتى در گرمای تابستان؛ وزش آن معمولاً ۳ روز دوام دارد. روزها ملایمتر و شبها سختتر و شدیدتر است. این باد در زمستانها موجب یخبندان و مسدودشدن راهها میشود. ۲. باد «قاقازان»، که تهماندۀ همان باد میه است و از همان سمت میوزد. ۳. باد «راز»، بادی گرم که جهت آن از جنوب شرقی است. در اوج تابستان گاه باعث سوختن محصول و خشکاندن درختها میشود و گاهی هم با ماسه و شن همراه است. سالی که باد راز شدت بگیرد، با خود آفت و گاه قحطی میآورد. ۴. باد «طالقان»، که خشک است و از شمال شرقی میوزد. این باد چون از سمت طالقان و کوههای شمال شرقی قزوین میآید، آن را به این اسم میخوانند (ص ۴۶- ۴۸). فصل چهارم، با عنوان «کاروبار»، در تداوم مضامین فصل سوم است که به کشت و زرع و باغستانهای انگور و بافتن و ساختن قالی و گلیم و گیوه میپردازد. در کار شخم و کشت و آبیاری و درو، زنها فقط در «ویجین» کردن و کوبیدن خرمن با مردها همکاری میکنند. انگورچینی با زنها ست، و حتى بچهها. دوشیدن چارپا هم کار زنها ست. صبح و غروب موقع دوشیدن است. آنها صبح زود از خواب بیدار میشوند، تنور را آتش میاندازند و بعد از دوشیدن، به بستن ماست و پنیر میپردازند. گاهی هم دار قالی به پا میکنند تا قالیچهای برای عروسشان یا دختر دم بختشان ببافند. گلیم را با نقش و نگار و رنگهای شاد میبافند، از پشم و رنگ طبیعی. گیوه و دستکش و شال کمر هم میبافند، با پنبه و پشم. انگور تقریباً در همۀ فصلهای سال یافت میشود. فصل خرمن مصادف با نوبر باغستانها ست. خوردن نشستۀ انگور را مفیدتر میدانند، مگر اینکه مانده باشد. اواخر شهریور موسم انگورچینی است. انگور چیده را روی زمین صافِ مالهکشیدهای پهن میکنند تا خشک بشود و آن را «بارگاه» میگویند. اگر بخواهند کشمش عمل آورند، انگور را همانجا در بارگاه نگه میدارند، اما کشمش سبز را در سایۀ دیوارها و سقف اتاقها عمل میآورند. خوشهها را از بند میآویزند و پنجرهها را باز میگذارند تا انگور نسوزد و رنگش برنگردد. برای به دست آوردن شیرۀ انگور، خوشهها را در دیگهای بزرگ میفشرند و آبش را میجوشانند تا به شهد انگور برسند. هرگز شراب نمیاندازند. سرکهانداختن هم آمدنیامد دارد؛ تفالههای انگور را در خمره میریزند و سرش را میبندند و ۴۰ روز صبر میکنند. همیشه سرکۀ خوب عمل نمیآید (ص ۵۴-۵۶). فصل پنجم، با عنوان «خانه و زندگی»، حکایت نحوۀ زندگی درونیِ دهنشینان بلوک زهرا ست. نویسنده در این فصل به توصیف خانههای روستاییان و مصالح آنها و زینت اتاقها و چاههای آب و فاضلاب و بنای تازهسازِ امامزادهای میپردازد که طرحِ قلمانداز آن را هم کشیده است. در همین فصل، فهرست غذاهای محلی و طرز تهیۀ آنها و خوراک دام و پوشش محلیِ مردها و زنها را هم به دست میدهد (ص ۶۴-۷۴). فصل ششم، زیر عنوان «سوگ و سرور»، هم به مراسم عروسی روستاییان میپردازد و هم به مراسم سوگواری مذهبی و مجالس روضه و ختم قرآن و آیین کفن و دفن مردگان. بخش اصلی این فصل توصیف جزئیات مراسم عروسی است: بلهبری، حمام بردن عروس و داماد، تهیۀ خرج جشن، حنابندان، تدارک جهاز، بستن حجله و رقص چوب و باقی آداب. اما نویسنده توضیح میدهد که تشریفاتِ مراسم عروسی دارد بهتدریج رنگ میبازد و آداب شباهتی به «ادب شهری» پیدا میکند و دیگر از بوق و کرنا و دستههای عظیم با رقصها و مشعلها خبری نیست (برای آگاهی بیشتر، نک : ص ۷۵- ۸۹). فصل هفتم که به «افسانه و مَتَل» روستاییان اختصاص دارد، شامل بازیهای کودکان («دورنابازی» و «مُلاداد») و متلها و لغات عامیانۀ محل و ۳ افسانۀ روستایی است با لهجۀ تاتی و به خط لاتین. آنچه در این فصل آمده، از زبان افراد محلی است که نویسنده مشخصات آنها را به دست داده است. برای ضبط متلها و لغات محلی از نوعی الفبای آوانگاری استفاده شده است تا خواننده با لهجۀ سگزآبادی و ابراهیمآبادی آشنا شود. همچنین مثلِ عامیانۀ محلی و تکیهکلام و یک بیت شعر هم نقل شده است، البته با ترجمۀ سطر به سطر و تحتاللفظی آنها، که نمونهای است از محاورات و مکالمات روزانۀ مردم، برای نمونه: قید مزن (دادن مزن)، درو ماجیه (دروغ میگوید)، یاجه فروونه (جا فراوان است)، مردهشو دیمی ببرش (مردهشورت ببرد) و جهون بمیراشه (جوان بمیری) (ص ۹۱-۱۳۱). فصل هشتم، با عنوان «لهجه»، که به نحوی در ادامۀ فصل هفتم است، فهرست بلندبالایی است از کلمات تاتیِ بلوک زهرا (تاتی سگزآباد و تاتی ابراهیمآباد) با معنی و تلفظ (لاتین) آنها که بهصورت الفبایی ضبط شده، و نویسنده آن را «فرهنگ مختصر تاتیِ بلوک زهرا» نامیده است. در این فرهنگِ مختصر، بیش از هرچیز کلماتی (اسم خاص و اسم معنی) که در مکالمات روزانه کاربرد و مصرف نحوی دارند، انتخاب شدهاند، ازجمله انوع انگور و اصطلاحات مربوط به کشت آن، انواع پشکل، متعلقات تنور و نانبستن، انواع گلیم و ابزار بافتن آن، انواع نان، اوزان و مقادیر محلی، و اوقات و جهات محلی. پس از آن، به ملاحظاتی از صوتشناسی تاتی (قلب و تبدیل حروف، حذف و ازدیاد و بنای اصوات) اشاره شده است، بهاضافۀ توضیحاتی دربارۀ چند نکته از دستور تاتی. در پایان نیز نمونههایی از صرف چند فعل آمده است تا خواننده با اختلافات جزئیِ صوتشناسی، که در استعمال کلماتِ دو روستای مورد بحث نویسنده وجود دارد، آشنا شود (نک : ص ۱۳۳- ۱۷۹). پس از انتشار تاتنشینها، اظهار نظرهای بسیاری از سوی صاحبنظران دربارۀ این کتاب منتشر شد، ازجمله جمشید بهنام، محقق علوم اجتماعی، ضمن برشمردن قابلیتها و ضعفهای کتاب نوشت: «انتشار تاتنشینهای بلوک زهرا پس از اورازان نشانهای است از اینکه آلاحمد به اهمیت این نوع مطالعات پی برده است و با آنکه در زندگی علمی خود راهی دیگر دارد، نخواسته است اطلاعاتی را که از سرزمینی آشنا دارد، به نیستی بسپرد» (ص ۳۴۶). احسان یارشاطر (ص ۳۴۷- ۳۴۹) و ناصر وثوقی (ص ۴۷۳- ۴۸۹) نیز در مقالات جداگانهای به بررسی و ارزیابی مضامین تاتنشینها و روششناسی نویسندۀ آن پرداختهاند. مآخذ آلاحمد، جلال، تاتنشینهای بلوک زهرا، تهران، ۱۳۵۲ ش؛ بهنام، جمشید، «تاتنشینهای بلوک زهرا»، یادنامۀ جلال آلاحمد، به کوشش علی دهباشی، تهران، ۱۳۶۴ ش؛ وثوقی، ناصر، «از اورازان تا خارگ»، همان؛ یارشاطر، احسان، «تاتنشینهای بلوک زهرا»، همان. محمد بهارلو
واژه های همانند
هیچ واژه ای همانند واژه مورد نظر شما پیدا نشد.