ترانگبین . [ ت َ اَ گ َ ] (اِ) ترنگبین . ترنجبین . دارویی باشدشیرین ، گویند مانند شبنم بر خارشتر می نشیند و بعربی مَن ّ خوانند و ترنجبین معرب آنست . گویند روزی دم صبحی بود که از آسمان مانند برف بر قوم موسی علیه السلام بارید. (برهان ). دارویی است که طعم آن شیرین باشد وآن چنان بود که شبنم بر خاراشتر نشیند و ترنگبین شود، و آنرا بتازی مَن ّ خوانند و معرب آن ترنجبین است .(فرهنگ جهانگیری ). دوایی است شیرین مثل شکر که مانند شبنم بر درختی خاص که خاردار می باشد منجمد می گردد.(غیاث اللغات ). شیره ای که از خار بدرآید مانند شهد،کذا فی الشرفنامه . و در مدارک مذکور است که آسمان همچو برف می بارید بر قوم موسی علیه السلام وقت صبح ، و آنرا بتازی مَن ّ می گویند. (آنندراج ). ترنجبین است و آن شبنمی است که بر خارشتر نشیند و شیرین باشد... و آنرا بعربی مَن ّ گویند. (آنندراج ). شیره ای که از خار شترخوار بدرآید. (شرفنامه ٔ منیری ). شبنمی که بر خارشتر نشیند و مانند انگبین تازه باشد و بعربی مَن ّ گویند و ترنجبین معرب آن . (فرهنگ رشیدی ). دوایی است شیرین که صمغ گیاهی است و معربش ترنجبین است . (فرهنگ نظام ). طرانجبین . (دهار). مَن ّ. (بحر الجواهر). فرازی گوید او را بعربی ترنجبین و طلنجبین گویند و اگر به طاء گویند مرکب از طل و انگبین خواهد بود. و زه گوید اشترخار را در خراسان تو گویند و به فرغانه تونی و بفارسی آر و به اصفهان اشترخار گویند. و بنفسه گوید ترنجبین را از یک نوع از انواع خار حاصل کنند و بدین سبب در میان ترنجبین چوب و خار بینند. [ دیگری ] گوید معتدلست در گرمی و سردی تر است ، در اول شکم نرم کند و سرفه را سود دارد و تب گرم را منفعت کند. (از ترجمه ٔ صیدنه )
: موسی علیه السلام دعای کرد، خدای عزّوجل دعای او مستجاب کرد و بر سر هر خاری ترانگبین بار آورد و ایشان ، آن همی خوردند. (ترجمه ٔ طبری بلعمی ). و از او [ شهر کش ] استران نیک خیزد و ترانگبین و نمک سرخ که بهمه جهان ببرند. (حدود العالم ).
بطعم شکّر بودم بطبع ماذریون
چنان شدم که ندانم ترانگبین از ماز.
مجلدی .
صد خروار برنج و صد خروار خرما و صد خروار عسل و ناردان و چندین هزار مرغ سمن و چندین مغز بادام وترانگبین و کشمش همه بر شتران بار کرد. (اسکندرنامه نسخه ٔ سعید نفیسی ). و مَن ّ و سَلْوی ̍ ازبرای ایشان بخواست ، و آن ترانگبین است و سمانه . (مجمل التواریخ ).
با خار خشک خاطرم آرد ترانگبین
بادی که بَرْوَزَد ز نی ِ عسکر سخاش .
خاقانی .
که گر ز شکّر وگل با تو تلختر گوید
نهد زمانه بسان ترانگبینش و خار.
ظهیر فاریابی .
خارکان انگبین بر او رانند
زیرکانش ترانگبین خوانند.
نظامی .
اندر بلا چو نیشکر اندر رجا، نبات
تلخی برای تست چو خار ترنگبین .
مولوی (از آنندراج ).
ترانگبین وصالم بده که شربت هجر
نمی کند خفقان فؤاد را تسکین .
سعدی (از آنندراج ).
بنده ای از بندگان خاص حق راترانگبین می باید تا چندان که ترانگبین خریدم ... (انیس الطالبین بخاری ص
88).