اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

آجل

نویسه گردانی: ʼAJL
آجل . [ ج ِ ] (ع ص ، اِ)بامهلت . دیرنده . تأخیرکننده . ضد عاجل :
عاجل نبود مگر شتابنده
هرگز نرود ز جای خویش آجل .

ناصرخسرو.


|| دیر، مقابل زود :
بدین زودی ندانستم که ما را
سفر باشد بعاجل یا به آجل .

منوچهری .


|| آخرت . مقابل عاجل به معنی دنیا : باری عاجل و آجل بهم نپیوندد. (کلیله و دمنه ).
چون برای حق و روز آجل است
گر خطائی شد دیت بر عاقل ۞ است .

مولوی .


|| جانی و برانگیزنده ٔ بر جنایت .
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۳۵ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۴ ثانیه
اجل . [ ] (اِخ ) علی بن منصور. یاقوت در معجم الادبا آرد: علی بن منصوربن عبیداﷲ الخطیبی المعروف بالأجل اللغوی مکنی به ابوعلی . اصل وی از ...
اجل . [ اَ ج َل ل ] (اِخ ) کمال الدین (سید...). خوندمیر در حبیب السیر ج 2 ص 264 آرد: و فی شهور سنة تسع و ثمانین و ثمانمائه ... (889 هَ .ق .) فرما...
اجل . [ ] (اِخ ) لغوی . رجوع به اجل علی بن منصور... شود.
عجل . [ ع ُ ج ُ ] (ع ص ) ج ِ عجول . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
عجل . [ ع َ ج ِ / ج ُ ] (ع ص ) شتاب کننده . (اقرب الموارد). سریع. (منتهی الارب ). || آنکه بدین جهان خرسند باشد. (اقرب الموارد).
عجل . [ ع َ ج َ ] (ع مص ) شتافتن . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (ترجمان علامه ) : حکمت حق مانع آید زین عجل جمعشان دارد به صحبت تا اجل . مول...
عجل . [ ع ِ ج َ ] (ع اِ) ج ِ عِجلة. (منتهی الارب ). رجوع به عِجله شود.
عجل . [ ع ِ ] (ع اِ) گوساله . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (آنندراج ). گوساله ٔ اول سال . (اقرب الموارد) (غیاث اللغات ). ج ، عُجول : آل موسی ...
عاجل . [ ج ِ ] (ع ص ) مقابل آجل و منه لاتبع العاجل بالاَّجل . (اقرب الموارد). دنیا. (غیاث اللغات ). این جهان . (منتهی الارب ) : نعمت عاجل و...
شیخ اَجَلّ. الف. (معنی لُغوی) شیخ اعظم. رجوع شود به «شیخ» و «اجل» («اجل» صفت تفضیلی بر اساس صفت مطلق «جلیل» است). ب. (اصطلاح رایج در ادبیات فارسی) ...
« قبلی ۱ صفحه ۲ از ۴ ۳ ۴ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.