آرق
نویسه گردانی:
ʼARQ
آرق . [ رِ ] (ع ص ) بیخواب شده . در شب بیدارمانده .
واژه های همانند
۹۸ مورد، زمان جستجو: ۰.۹۱ ثانیه
عرق . [ ع ِ ] (اِخ ) کوهی است خرد در راه مکه . (منتهی الارب ). گویند کوهی است در راه مکه ، که «ذات عرق » از آن مأخوذ است . (از معجم البلدا...
عرق . [ ع ِ ] (اِخ ) موضعی است . (منتهی الارب ). جایگاهی است در زبید و نام آن در شعر ابی عقامة آمده است . (از معجم البلدان ).
عرق . [ ع ِ ] (اِخ ) جایگاهی است در نزدیکی بصره . (از معجم البلدان ). دو موضع است در بصره . (منتهی الارب ). رجوع به عرقان و عرق ناهق شود.
عرق . [ ع ِ ] (اِخ )جایگاهی است در چندفرسخی هیت . (از معجم البلدان ).
عرق . [ ع ِ ] (اِخ ) مهل اهل عراق است و آن حد بین نجد و تهامه باشد. و گویند عرق کوهی است در راه مکه ، و ذات العرق از آن مأخوذ است . (از ...
عرق . [ ع ُ / ع ُ رُ ] (ع اِ) ج ِ عِراق . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به عراق شود.
عرق . [ ع ُ رَ ] (ع ص ) رجل عرق ؛ مرد بسیارخوی . (منتهی الارب ). مردی که بسیار عرق کند. (ناظم الاطباء). بسیارعرق . (از اقرب الموارد). عُرَقة. ...
ارق . [ اَ ] (اِ) نهر و گذرآب . و در لهجه ٔ آذری اَرخ است به معنی جوی و نهر.
ارق . [ اَ رَ ] (ع مص ) بیداری شب .بیخواب ماندن بشب . بی خواب شدن . (زوزنی ). بیخوابی .
ارق .[ اَ رِ ] (ع ص ) بیخواب . بیخواب شده . بیدار. آرِق .