آرق
نویسه گردانی:
ʼARQ
آرق . [ رِ ] (ع ص ) بیخواب شده . در شب بیدارمانده .
واژه های همانند
۹۸ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۷ ثانیه
ارق . [ اَ رَق ق ] (ع ن تف ) نعت تفضیلی از رقیق . رقیق تر.تُنُک تر. اَدَق . شفاف تر. باریکتر. (غیاث اللغات ).- امثال : ارق ﱡ من الماء . ارق ﱡ م...
ارق . [ ] (اِخ ) موضعی به سیستان . (نخبةالدهر دمشقی چ لیبسک ص 183).
آرغ . [ رُ ] (اِ) آروغ ۞ .
عرق /'araq/ (اسم) [عربی] ۱. (زیستشناسی) مایعی که از غدههای زیر پوست بدن تراوش میکند و مرکب از آب، نمک، اوره، و مواد دیگر است؛ خوی؛ خی. ۲. نوعی نوشی...
عرق (می، باده)؛ همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: چشند cashand (سغدی) تاهو tāhu، مل mol، می mey (دری). عرق (آبی که از پوست تن بیرون زند)؛ همتای پا...
ارغ . [ اُ ] (ص ) بادام و پسته و فندق و نارگیل و گردکان و زردالو و امثال آن را گویند که درون آن تیز و تلخ و تند شده باشد. (جهانگیری ) (بره...
ارغ . [ اَ رُ ] (اِ) بادی که از گلوی مردم بخوردن طعام یا چیزی ناگوارا به آواز برآید. (مؤید الفضلاء). بادی است بدبو که از گلوی مردم در وق...
عرق بر. [ ع َ رَ ب ُ ] (نف مرکب ) خوی بره . داروئی که عرق باز دارد. (یادداشت مرحوم دهخدا).
عرق کش . [ ع َ رَ ک َ / ک ِ ] (نف مرکب ) عرق کشنده . آنکه عرق گیرد. آنکه عرق کشمش کشد. (یادداشتهای مرحوم دهخدا). || آنکه عرق گل و بیدمشک...
عرق گز. [ ع َ رَ گ َ ] (اِ مرکب ) ۞ در اصطلاح پزشکی ، جوشهای کوچکی که بر اثر ترشح زیاد عرق بر سطح پوست عارض میشوند. عرق جوش . (از فرهنگ فا...