آسان
نویسه گردانی:
ʼASAN
آسان . (اِ) در بعض فرهنگها به معنی بنیان آمده است چنانکه آسال را نیز به همین معنی آورده اند و آن اشتباهی است که از غلط خواندن بیت ابوشکور دست داده است . رجوع به آسال و آسان فکن شود.
واژه های همانند
۲۵ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۹ ثانیه
نیمرویی که پس از پخته شدن یک روی آن ؛ آن را به آسانی برمی گردانند تا روی دیگرش هم بپزد به گونه ای که زرده نپزد
هر چیز مثبتی که بدون زحمت و اندیشه بچنگ آمده باشد!
ساده و بی اهمیت انگاشتن ، ساده و آسان تخمین زدن ، ساده برگزار کردن
آسان گذاری . [ گ ُ ] (حامص مرکب ) سماحت .مسامحه . تسامح . مسامحت . مساهله . اغماض : به آسان گذاری دمی میشمارکه آسان زیَد مرد آسان گذار.نظامی .
آسان گواری . [ گ ُ ] (حامص مرکب ) چگونگی آسان گوار.
تن آسان شدن . [ ت َ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) آسوده و آرام شدن . راحت شدن . فارغ گشتن . تن آسان گردیدن : همان به که سوی خراسان شویم ز پیکار دشمن...
تن آسان کردن . [ ت َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) آسوده کردن . راحت کردن . فارغ ساختن : گنهکارگان را هراسان کنیم ستمدیدگان را تن آسان کنیم . فردوسی ....
تن آسان گردیدن . [ ت َ گ َ دَ ] (مص مرکب ) تناعم . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). تن آسان شدن . رجوع به همین کلمه شود.
کار بر کسی آسان کردن . [ ب َ ک َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) تسهیل امر بر وی . آسان نمودن امری بر او : غفلت ما کار بر ابلیس آسان کرده است صیدبندان ...
اسان . [ ] (اِخ ) طسوجی از طساسیج تستر است . (ابن الندیم ).