اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

آفرین

نویسه گردانی: ʼAFRYN
آفرین . [ ف َ ] (نف مرخم ) مخفف آفریننده در کلمات مرکبه ، چون آفرین آفرین ، بکرآفرین ، جان آفرین ، جهان آفرین ، دادآفرین ، زبان آفرین ، سحرآفرین ، سحرحلال آفرین ، سخن آفرین ، صورت آفرین ، گیتی آفرین :
جهان شد ز دادش پر از آفرین
بفرمان دادار دادآفرین .

فردوسی .


بشد زود اسحاق و کرد آفرین
چنان خواستش زآفرین آفرین .

شمسی (یوسف و زلیخا).


همی ریخت از دیدگان آب زرد
همی از جهان آفرین یاد کرد.

فردوسی .


که پیش تو آمد بدین هفت خوان
بر این بر، جهان آفرین را بخوان .

فردوسی .


جهان آفرین تا جهان آفرید
چو رستم سرافراز نامد پدید.

فردوسی .


از سین سحر نکته ٔ بکرآفرین منم
چون حق تعالی از ری بِر رحمت آفرین .

خاقانی .


از تبش عشق تو در روش مدح شاه
خاطر خاقانی است سحرحلال آفرین .

خاقانی .


من چه گویم حسب حال خود که هست
عالم الاسرار گیتی آفرین .

خاقانی .


آفرین جان آفرین پاک را
آنکه جان بخشید مشتی خاک را.

عطار (منطق الطیر).


از کف پاکباز تو بال وپری جدا کند
روح مجسم ار کشد خامه ٔ صورت آفرین .

سیف اسفرنگ .


واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۳۲ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۰ ثانیه
آفرین نامه . [ ف َ م َ ] (اِخ ) نام منظومه ای و ظاهراً ببحر متقارب از ابوشکور بلخی : نگه کن که در نامه ٔ آفرین چه گوید سراینده ٔ پاکدین ...(راح...
بزرگ آفرین . [ ب ُ زُ ف َ ] (ن مف مرکب ) بزرگ آفریده شده . بزرگ خلقت . مخلوق عظیم و بزرگ : ز هر کشوری کرده شخصی گزین بزرگ آفرینش ، بزرگ آفرین...
آفرین خوان . [ ف َ خوا / خا ] (نف مرکب ) آفرین گوی : بجان آمدند آن سپاه مهان شدند آفرین خوان بشاه جهان . فردوسی .بر آن راه و رسم آفرین خوان ...
گیهان آفرین . [ گ َ / گ ِ ف َ ] (نف مرکب ) آفریننده ٔ گیهان . خالق گیهان : شاید از اقبال و بخت تو که گیهان آفرین آفریند از پی ملک تو گیهان دگ...
شاه آفرین هندی . [ ف َ ن ِ هَِ ] (اِخ ) نام او شاه فقیراﷲاست . از بزرگان مجوس در لاهور بود و اسلام آورد و دیوان شعر فارسی دارد. در سال 1143 یا...
نوش‌آفرین انصاری استاد دانشگاه، نویسنده و پژوهشگر علوم کتابداری و اطلاع‌رسانی اهل ایران است.[۱] او، که پدرش دیپلمات وزارت امور خارجه بود، در پاییز ۱۳۱...
نوش‌آفرین انصاری استاد دانشگاه، نویسنده و پژوهشگر علوم کتابداری و اطلاع‌رسانی ایرانی است[۱] او که پدرش دیپلمات وزارت امور خارجه بود در پاییز ۱۳۱۸ د...
جان بجان آفرین تسلیم کردن . [ ب ِ ف َ ت َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) مردن . فوت کردن . درگذشتن از دنیا. متوفی شدن .
عفرین . [ ع ِ ] (ع ص ) مرد مبالغه کننده در امور با زیرکی و فطانت و درگذرنده در امور و رسا. (ناظم الاطباء). عفریت . (اقرب الموارد). و رجوع به ...
عفرین . [ ع ِ ] (اِخ ) نام نهری است در نواحی مصیصه ، که بسوی اعمال نواحی حلب جاری است . و در اخبار نام آن آمده است . (از معجم البلدان ).
« قبلی ۱ ۲ صفحه ۳ از ۴ ۴ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.