گفتگو درباره واژه گزارش تخلف آلا نویسه گردانی: ʼALA آلا. (ص ) آل . سرخ نیمرنگ . پشت گلی . و در فرهنگها بیت ذیل برای این معنی شاهد آمده است ، لیکن صریح در مدعا نیست : چو چشم ابر شد آلا و روی گل ناری در آبگون قدح افکن شراب گلناری . منصور شیرازی .|| (اِ) پروا. (تحفةالاحباب اوبهی ). واژه های قبلی و بعدی واژه های همانند ۶۵ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۳ ثانیه واژه معنی علاء علاء. [ ع َ ] (اِخ ) ابن حارثة قریشی . یکی از پانزده تن حکام عرب به جاهلیت . علاء علاء. [ ع َ ] (اِخ ) ابن حسن بن علی . از جمله ٔوزرای بویهیان است که وزارت ایشان امتدادی نیافت و در ایام ایشان حادثی واقع نشد. (تجارب السل... علاء علاء. [ ع َ ] (اِخ ) ابن حسن بن وهب بن موصلایا، مکنی به ابوسعید. از مردم کرخ و از نویسندگان مشهور است . و از کسانی بود که در فصاحت بدو مثل ... علاء علاء. [ ع َ ] (اِخ ) ابن حضرمی بن ضماربن سلمی بن اکبر. از صحابه و ازمردم حضرموت یمن است . در صدر اسلام فتوحاتی کرد. و رسول اکرم او را ولای... علاء علاء. [ ع َ ] (اِخ ) ابن خالد، مکنی به ابوشیبه . تابعی است . رجوع به ابوشیبه شود. علاء علاء. [ ع َ ](اِخ ) ابن زهیر. تابعی است . رجوع به ابوزهیر شود. علاء علاء. [ ع َ ] (اِخ ) ابن زیاد. تابعی و محدث است . رجوع به ابومحمد شود. علاء علاء. [ ع َ ] (اِخ ) ابن زیدل . محدث است . رجوع به ابومحمد شود. علاء علاء. [ ع َ ] (اِخ ) ابن سلمة. محدث است . رجوع به ابوالهیثم شود. علاء علاء. [ ع َ ] (اِخ ) ابن عاصم غسانی . قلیل الشعر است . (ابن الندیم ). تعداد نمایش: 10 20 50 100 همه موارد « قبلی ۱ ۲ صفحه ۳ از ۷ ۴ ۵ ۶ ۷ بعدی » نظرهای کاربران نظرات ابراز شدهی کاربران، بیانگر عقیده خود آنها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست. برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید. ورود